آیا آزادی عقیده سلب کردنی است؟
آیا آزادی عقیده سلبکردنی است؟ به عبارت دیگر چگونه میتوان آزادی در اتخاذ عقیده را سلب کرد؟ مسئله در مقام بروزات عقیده نیست؛ اینکه مانع اعمال هر عقیدهای بشویم، چیز ممکنی است؛ امّا اینکه در اتخاذ عقیده ممانعت ایجاد شود، شاید بتوان گفت کمی ناممکن است؛ البته میتوان در مسیر عقیده شدن چیزی دخالت کرد و مانع آن شد و یا چیزی را عقیدهی کسی کرد، کما اینکه میکنند، امّا اینکه مستقیما از اتخاذ عقیده ممانعت شود، به خاطر درونی بودن این مسئله، کاری ناممکن است.
همانگونه که در مورد اندیشه و فکر میتوان این را گفت؛ اینکه اساسا تا چه حد ممکن است از داشتن یک اندیشه توسط کسی جلوگیری کرد؛ در این مقام هم به بیراهه کشاندن اندیشه و القا یک اندیشه ممکن است که این هم نوعی از سلب آزادی است؛ ولی باز هم در اندیشه، امکان مستقیم مقابله با اندیشه وجود ندارد؛
بله همانگونه که در اصل اندیشیدن گاهی اجازهی آن داده نمیشود -اینکه خودآگاه نیاندیشم- در عقیده هم شاید اینگونه بتوان عمل کرد؛ ما یک دورهی تاریخی اخباریگری داشتیم که چه بسیار بر تعقل و عقل تاختند و تا حدی هم جامعه متاثر از آن در حیطههایی به کل اندیشیدن و تفکر را منع کردند؛ در اینجا آزادی اندیشه حتی به معنای مصدر آن هم گرفته شده بود چه برسد به معنای حاصل مصدری؛ البته خالی از اندیشه نبودند و اندیشههای خود را از راهی غیر از تفکر، مثلا نقل پُر میکردند.
در آزادی عقیده هم همانگونه که بحثهای ارتداد و تعامل با کفار و مشرکین در مباحث دینی مطرح میشود؛ میتوان گفت مسئله این است که از اساس نزدیک شدن به هر عقیدهای جایز شمرده نمیشود؛ و شاید بتوان گفت این حدودی که برای مرتد قرار داده میشود بیشتر برای جنبهی بازدارندگی آن است؛ هدایت و سعادت بشری آنقدر برای خداوند مهم بوده است که حتی اجازهی نزدیک شدن به انحراف را هم نمیدهد؛
به نظر میرسد در پراکندهنویسیهای بالا یک پیش فرض نهفته است؛ اینکه میان اندیشه -به معنای حاصل مصدری- و عقیده تفاوت وجود دارد؛ میان ساحت عقل و قلب باید تفاوت گذاشت؛ به تعبیر دیگر اندیشه باید پیوند و گره با قلب بخورد تا عقیده شود؛ البته ممکن است چیزهایی با قلب پیوند بخورد که اساسا اندیشه نباشد به این معنا که از طریق عقل نگذشته باشد.