مهم است چه کسی تجربه کند ؟

حجم قابل توجهی از علوم امروز در جامعه ای غیر از جامعه اسلامی تولید میشود.

رویکرد صحیح مسلمین نسبت به این دانش ها چیست ؟

در باب دانش های بنیادین مانند فلسفه نقاط چالش برانگیز مشخص است.

علوم انسانی را اما باید به دو قسم تقسیم نمود : مباحث تحلیلی و مباحث تجربی

مباحث تحلیلی علوم انسانی تقربیا مانند فلسفه هستند و نقاط چالش برانگیز آن تا حد زیادی قبال تشخیص است.

اما علوم تجربی و همچنین بخش تجربی علوم انسانی، نقطه ای برای چالش با عقاید اسلامی نشان نمیدهند. چه اینکه تجربه یکی از راههای کسب معرفت و دانش است که مورد تایید منابع اسلامی بوده و در هیمن راستا پیشرفت های علمی زیادی برای جوامع اسلامی پدید آمده است.

سوالی که در عنوان آمده را همینجا مطرح میکنیم : مکتب فکری و تحلیل های انسان در تجربه او حاضر است یا نه ؟

برای دریافت پاسخ این سوال میتوانیم از دو روش تجربی و تحلیلی استفاده کنیم.

در روش تجربی یک آزمایش ترتیب میدهیم و از افرادی با دو مکتب فکری متفاوت میخواهیم تا یک تجربه علمی داشته باشند و نتیجه ها را با هم مقایسه میکنیم. اما این روش اینجا غلط است زیرا هنوز جهت دار نبودن تجربه اثبات نشده و لذا همین آزمایش ما هم ممکن است تحت تاثیر مکتب فکری ما نتیجه بدهد.

فارغ از اینکه تجربه خالص خصوصا در علوم انسانی بسیار کمیاب است و مکتب فکری آزمایش کننده از انتخاب افراد مورد آزمایش تا دسته بندی نتایج در همه عرصه ها اثرگذار است و با فرض در نر گرفتن تجارب خالص میخواهیم به پرسش این نوشته پاسخ بدهیم.

ما اینجا ناچار به تحلیل عقلی در  باب تجربه هستیم.

تجربه به عنوان یکی از مراتب شهود عقلی باید مورد بررسی عقلی قرار بگیرد و مشخص شود که در این فرایند انسان منفعل است یا فعال؟ همچنین هویت انسان در این فرایند موثر هست یا خیر ؟

کتاب فلسفه فلسفه اثر آیت الله یزدان پناه بررسی های خوبی در این زمینه ارائه داده است.

رابطه فقه و واقعیت ( 3- خطرات )

گفته شد که رابطه میان انسان مکلف و خداوند متعال همانند رابطه عبد و مولای عرفی است و در این فضا ما موظفیم از تصلب روی لفظ مولا دست برداشته و با هر ابزاری به سمت فهم غرض مولا و حکم واقعی او حرکت کنیم.

اما این ایده علی رغم وسعتی که در فقاهت ایجاد میکند و تقربی که به حکم واقعی مولا و سعادت حقیقی تابع آن پدید می آورد، خطرهایی نیز دارد !

  1. قیاس !

برخی فقهای اصلی اهل سنت مانند ابوحنیفه بخاطر محدودیت متون نسبت به افعال مکلف و بعضی مسائل دیگر به رای و قیاس و استحسان  ومانند اینها روی می آورند و تصلب روی متون مقدس را کنار میگذارند. مقصود و مصلحت مد نظر شارع در یک حکم را تشخیص داده و آن را محور قرار میدهند نه خود لفظ را ! همچنین خود را مختار میدانند احکامی که در مسیر نیل به مصلحت مقصود شارع یا دوری از مفسده مقصود شارع است جعل کنند.

ایده ای که در یادداشت اول مطرح شد از جهاتی به نظرات اهل قیاس شباهت دارد و میدانیم که این رویکرد مورد نهی جدی اهل بیت (ع) قرار گرفته است.

  1. رها کردن شریعت

در امتداد همان رویکرد اهل قیاس، ممکن است کار به جایی برسد که اساسا متون مقدس ار اعتبار و ظاهر اولیه خود  ساقط شوند و صرفا مصالح و مفاسدی که شناسایی شده است محور قرار بگیرند. مثلا مصلحت نماز در ایجاد توجه به خداوند تصویر شود و در نتیجه هر نوع توجهی به خداوند ولو بدون ساختار نماز و طهارت و … در اوقات نماز صحیح

شمرده شود. این مثال اصطلاحا کاریکاتوری بود اما نشانه هایی از همین خطر را امروز واقعا میتوان مشاهده نمود.

ایده مذکور به این حالت نیز شباهت هایی دارد !

چیزی که میان نتیجه آن نوع برداشت از فقه با اهل قیاس و منکرین شریعت، تفاوت جدی ایجاد میکند. بستر فهم حکم الله است. ایده تاثیر جهان بینی و عقل در فقاهت، قصد کنار گذاشتن لفظ مولا را بخلاف اهل قیاس ندارد. بلکه پایه و بستر همان فهم متن محور از احکام است اما زیر سایه جهان بینی و با نصب ابزار عقلانیت بر روی روند استنباط …

رابطه فقه و واقعیت ( 2- سایه عقیده روی فقاهت )

در یادداشت پیشین به این مطلب اشاره شد که تعریف ما از فقه و معنایی که برای حجیت قائل هستیم، همانطور که از مبادی کلامی ما تغذی میکند، امکان این را دارد که سرنوشت متفاوتی را برای فقاهت و پیروان آن رقم بزند. واضح است که تفاوت در این مقوله ظرفیت ایجاد چه تغییرات عظیمی را در تاریخ داراست.

بررسی تبعات و نتائج هر کدام از دو ایده مذکور به کاوش های طولانی در تراث متقدم و متأخر احتیاج دارد و از عهده این نوشته خارج است. هرچند در ادامه اشاره هایی به این موضوع خواهد شد.

اما ریشه این تفاوت در کجاست؟

وقتی از ریشه ها صحبت میکنیم مقصودمان ریشه های تاریخی و اتفاقاتی که زمانا بر این نوع برداشت ها تقدم دارند نیست. البته آن موضوع نیز نیاز به واکاوی دارد و مطمئنا جذاب و  پرفایده نیز خواهد بود. بلکه مقصود ما ریشه های معرفتی و مسائلی است که رتبتا بر این نوع برداشت ها تقدم دارند.

آیا منابع دینی دو گونه جهان بینی ارائه کرده اند و مثلا یک بار خداود را مولا و یک بار خصم تصویر کرده اند ؟

آیا شرایط اجتماعی موجب این نوع جهان بینی شده است ؟

به نظر نمیرسد ریشه این نوع جهان بینی که در اصول فقه به طرز نامحسوس خودش را جا کرده و به طور کلی دستگاه فقاهت را شکل داده است در دوگانگی جهانی بینی ارائه شده توسط اسلام بوده باشد.

مشکل در عدم حضور جهان بینی است و این به یک نکته آموزشی برمیگردد.

وقتی فقیه هنوز تصویر درستی از خداوند، هستی، شریعت، انسان و مقولاتی از این قبیل را ندارد و فقاهت خودش را از متون احکام آغاز میکند، طبیعتا نباید از او انتظار داشت تا در موقع نظریه پردازی حول حجیت، آن طور که شایسته تصویر درست است عمل کند.

البته این فرایند ریشه یابی را میتوان تا لایه ای عمیق تر نیز امتداد داد و پرسید : چرا فقیه ، کار خودش را از اعتقاد و جهان بینی شروع نمیکند و متن را نقطه آغاز میداند ؟

علت ممکن است این تصور نادرست باشد که احکام، عقاید و اخلاق را سه جزیره مجزا میداند و تخصص در هر یک را بر عهده ساکنان این جزیره ها میگذارد. در حالی که اینطور نیست و این سه حوزه به سان اجزای یک گیاه هستند که فقدان هرکدام باعث خشکیدن گیاه میشود.

حفاظت شده: چند نکته

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

لزوم توجه به قید «انقلابی» در کلام انقلابی

معمولا وقتی درمورد کلام انقلابی صحبت می کنیم، بیشتر به قید «کلام» دقت کرده و آن قید را تفسیر و تبیین می کنیم. اما به قید «انقلابی» آن نیز، باید توجه کنیم.
در جزوه فلسفه کلام انقلابی آمده است :«باور ما این است که انقلاب، یک اقدام جمعی توحیدی بر اساس معارف ناب اسلامی و خصوصا حکمت غنی و راقی شیعه می‌باشد که حیات نوینی را برای ما به ارمغان آورده است؛» اما آیا ما انقلاب را چنین ریشه دار و حقیقت دار می بینیم؟
استاد فلاح در جلسات دوره مجازی کلام انقلابی، انقلاب را دارای حقیقت دانسته و آن را به حرکت انبیا (علیهم صلوات الله) متصل کردند. نگاهی که امثال استاد طاهرزاده کاملا بر آن تاکید دارند.
به نظر می رسد با چنین نگاهی به انقلاب، که انقلاب را دارای حقیقتی قدسی و ادامه حرکت انبیا و ائمه (علیهم السلام) ببیند، می توانیم پشتیبانی معرفتی و کلامی خوبی از زندگی انقلابیِ انقلابیون داشته باشیم؛ در غیر اینصورت، با قرائت سطحی از انقلاب مواجه شده و نمی توانیم طعام معرفتی متناسب با پیچیدگی های انقلاب و زندگی انقلاب را فراهم کنیم.

حفاظت شده: دیدن 2

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

گام دوم انقلاب تغییر الگوی حکمرانی یا تغییر الگوی حاکمیتی؟

بیانه‌ی گام دوم انقلاب و اساساً خود گام دوم انقلاب برای تغییر الگوی حاکمیتی است نه تغییر الگوی حکمرانی! انقلاب اسلامی دارای یک نظریه حاکمیتی نوین است، و آن نظریه حاکمیتی نوین عبارت است از نظام امت و امامت، که جوهره‌ی این نظریه حاکمیتی نوین عبارت است از قیام لله! قیام لله یعنی اراده جمعی سپس حرکت جمعی مبتنی بر این اراده برای تحقق آرمان‌های الهی که مورد طلب فطرت انسانی الهی ماست. این نکته هم ریشه‌ای بسیار عمیق در نگاه انقلاب به عنصر اراده است، جوهره‌ی این نظریه حاکمیتی نوین، از نگاهی که انقلاب به انسان و جامعه دارد نشئت یافته، نگاه انقلاب به هویت انسان و هویت جامعه این است که عزم و اراده جوهره‌ی انسان و جامعه است، بگو فرد یا جامعه شما چقدر صاحب اراده است، من خواهم گفت که به همان میزان فرد انسانی یا جامعه انسانی خواهی داشت! از آنجا که ما هبوط کردیم و در ارض هستیم، باید این جوهره‌ی انسانیت خود را در ارض بروز دهیم و به سمت سماء حرکت کنیم، لذا جوهره‌ی انقلاب اسلامی همین توجه به زندگی در ارض و کشاندن آن به سمت سماء است؛ یعنی رهبری کردن دنیا توسط دین![1]

لله بودن این اراده هم ریشه در حقیقت انسان و بلکه حقیقت عالم دارد، که یک هویت ربطی و تعلقی به الله دارد، در نگاه هستی‌شناسانه‌ی ما همه موجودات (اعم از مادی و مثالی و عقلی و حتی موجودات اعتباری مثل همه اعتبارات انسانی مانند جامعه!) چیزی جز ربط و تعلق تکوینی و وجودی به الله نیستند، ما در این عالم خدا داریم و تجلیات او! لذا سمت و سوی آن اراده که جوهره فرد و جامعه انسانی است، به سمت آن هویت حقیقی خود، و جانِ جان خود یعنی الله است! خدا در نگاه انقلاب اسلامی یک موجود جدا نیست، که رازآلود و مبهم است، اعصاب هم ندارد و فقط باید به حرف‌های او گوش کرد تا تنبیه ابدی نشوی! خدای انقلاب اسلامی خدایی است که فرد انسان و جامعه انسانی و همه آن چیزی که به نحوی می‌توان به او گفت هست، هستش خداست! هستش یک هست جدا و محتاج به حرکت به سمت خدا نیست، بلکه هستش ربط به خداست و در حال حرکت به سمت خدا، و لذا باید نظام تشریع نیز بر اساس این نظام تکوینی باشد و سمت و سوی اراده‌های فردی و اجتماعی انسان به سمت خدا باشد؛ به همین دلیل است که جوهره‌ی نظریه حاکمیتی نوین انقلاب، بلکه جوهره‌ی نظریه سعادت انقلاب قیام لله است.

برای تأمین لله بودن حرکت اجتماعی نیازمند به امامی هستیم که خود با تمام وجود از سنخ این جوهره شده باشد، و حتماً باید مؤید من عند الله یعنی منصوب من جانب الله باشد؛ اگر این نماینده‌ی خدا نباشد تضمینی برای اینکه آن جهت میل و اراده به سمت الله حفظ شود وجود ندارد، ممکن است اندادِ الله و شیاطین جن و انس بگیرند و آن جوهره‌ی انسانی را در جهت اهداف شیطانی حرکت بدهند.

همانطور که امت بدون امام امت نیست، و اساساً امتیت امت در دو عنصر اراده جمعی و به سمت الله بودن این اراده خوابیده است، امامیت امام هم بدون امت معنا ندارد، امام بودن او به این است که امتی باشد که اراده الهی را در پیش بگیرد، و او سر رشته دار این تحول بزرگ انسانی به سمت الله باشد.

اینجاست که باید گفت سخن انقلاب را نباید در سطح تغییر الگوی حکمرانی قرائت کرد، سخن انقلاب این نیست که در همین الگوی حکمرانی دولت-ملت (state-Nation) عناصری مانند مشارکت مردمی، شفافیت، پاسخگویی، مساوات، کارآمدی و مسئولیت‌پذیری را اضافه کنید، و آن را غایت دعوت انقلاب اسلامی دانست؛ این ادبیات دقیقاً ذیل همین نظام حکمرانی غربی است و خود آنها ذیل اهداف توسعه‌ی پایدار، با عنوان حکمرانی خوب  (Good Governance) بیان شده است، و اگر سخن شما در این حد است، که دیگر شما یک سخن نو و آغازگر یک عصر جدید نیستید، سخن انقلاب اسلامی این نیست که الگوی دولت-ملت را به نحو کامل اجرا کنید، تا بگوییم انقلاب یک نظریه حکمرانی نوین است، سخن انقلاب اسلامی تغییر الگوی دولت-ملت به امام-امت است، و این تغییر الگوی حاکمیتی است و یک نظریه حاکمیتی نوین است.

 

……………………………………………………………………..

 

[1] جوهرۀ اصلیِ مکتب امام بزرگوار، رابطۀ دین و دنیا است، یعنی همان چیزی که از آن به مسئلۀ دین و سیاست و دین و زندگی هم تعبیر می‌کنند. دین آمده است تا در این صحنۀ عظیم و در این عرصۀ متنوع، به مجموعۀ تلاش انسان شکل و جهت بدهد و آن را هدایت کند، لذا دین و دنیا در منطق امام بزرگوار ما، مکمل و آمیخته و درهم‌تنیدۀ با یکدیگر است…. این درست همان نقطه‌ای است که از آغاز حرکت امام تا امروز، بیشترین مقاومت و خصومت و عناد را از سوی دنیاداران و مستکبران برانگیخته است. (14/ 03/ 1384) بيانات در مراسم شانزدهمين سالگرد ارتحال امام خمينى (ره)

 

عقیل رضانسب

#یادداشت_321