نامه ای برای برادر مشکاتی (ساکن احتمالی ابر ماشین 2)

نامه ای به یک مشکاتی

بسم الله الرحمن الرحیم

از جانب یکی از اعضای پیشکسوت! حلقه اندیشه کلامی به یکی از برادران مشکاتی

شاید باید در خط بالا مثلا ذکر میکردم حلقه اندیشه کلامی قم، ولی چیز جدیدی است، تا به حال حلقه ما فقط همین یک حلقه بوده است و نیازی به درج یک قید برای توضیح این که این حلقه کدام یکی از حلقه هاست نبوده است!

اگر شایدِ بالا درست باشد و قرار است حلقه جدید تشکیل بشود، شما نمیدانید این خبر برای یکی مثل من (که مثل من ها کم هم نیستند، بیش از چهل!! نفر اند!) چه معناهایی دارد!

آشنایی ما با حلقه کلامی از یک نگاه شروع شد! مثل همه ی عشق های افسانه ای دیگری که در آثار شعرا و رمان نویسان و هنرمندان جهان میبینیم. عشق جانسوز در یک نگاه!

البته نگاه ما خیلی هم تصادفی نبود، و از قضا ما عشقمان فقط از نگاه به همدیگر شروع نشد!
بلکه عشق ما از نگاه به دشمن مشترکمان شروع شد!

ما را یکی از فضلای حوزه با دشمن مشترکمان آشنا کرد

او برای ما از یک معضل بزرگ در کل مناسبات ما و جامعه و حوزه و تمدنمان و هویت و دارایی هایمان پرده برداشت، او نشان داد که یک جهان تشنگی پیش روی ما و منتظر ماست، یک جهان مساله که همه شان چشم به ما دوخته اند؛ به ما و به حوزه ما و ثروت هایی که لابلای صفحه صفحه کتابهای ما، قرآن ما، روایات ما، و …. ریخته است! نشان داد که یک تمدن مساله انتظار ما را میکشد تا برایش حرفی بزنیم؛ یک جهان تمدن که یادش نرفته است ما به او وعده ی سخنی نو داده ایم و اثبات کرده ایم که کلی حرف نو برایش داریم؛ حرفهایی نو تا زندگی جدیدی را به زمین و به انسان ها هدیه کند!

و نشانمان داد که چقدر ما سرمایه هایمان را نمیبینیم، و چقدر بخاطر به کم قانع شدنهایمان، و به کم بسنده کردنهایمان، و ابتکار نداشتن هایمان، و به خاطر چشم به نیاز ندوختن هایمان، ناتوانیم از اینکه این عطش ها را آبی برسانیم!

نشانمان داد که هزاران نفر کنار اقیانوس ایستاده ایم و یک تمدن تشنگی را مشت مشت آب میرسانیم! یکی یک مشت آب میبرد میدهد به یک گل نیمه جان! یکی یک مشت آب میریزید روی دست کسی تا دستانش را تمیز کند! یکی یک مشت آب میریزد روی شیشه یک ماشین! یکی میدهد به کودکی تشنه و و و پراکنده؛ بی هدف؛ کم رمق و در نتیجه بی ثمر!

اینها را که نشانمان داد، به ما گفت بیایید سوار این ابر ماشین آب پاش من بشوید! این ابر ماشین به تعداد شما صندلی دارد، وقتی شما هر کدامتان روی یکی از این صندلی ها بنشینید و دستور العمل را اجرا کنید، این ابر ماشین شروع میکند به سیراب کردن همزمان و هدفمند مهمترین تشنه های این تمدن تشنه و کم کم همه را سیراب میکند!

گفتیم ما زندگی داریم! زن داریم بچه داریم! برویم داخل ابر ماشین چه کسی برود به خانه ما رسیدگی کند؟
گفت این ماشین با روزی دو ساعت سوخت گیری کار خودش را میکند!
فقط تا مدتی باید هر روز سوختگیری کند تا موتورش روشن شود، بعدش قیامت میکند!
گفتیم با روزی دو ساعت؟ مگر میشود؟
باور نمیکردیم!
او میگفت باور کنید! میشود! من اقیانوس را میشناسم! من این آب را میشناسم! این تشنگی ها و این جهان تشنگی را میشناسم! برای قطعه قطعه این ابر ماشین زحمت کشیده ام و میشناسمش! این ماشین کار میکند!

ما باور نکردیم؛ ولی اعتماد کردیم!
سوارش شدیم!
گفتیم سوختگیری اش چگونه کار میکند؟
گفت با شما!
با فکر شما!
شماها باید فکر بنوشید و با هم فکر بپزید و با هم فکر سرو کنید!

ما افتان و خیزان، و خسته از عادت های گذشته، تلاش هایمان را شروع کردیم
تلاشمان را شروع کردیم و رفته رفته نوشیدیم و پختیم و سرو کردیم، کم کم صدای غرش قلب این ابر ماشین را شنیدیم!

صدای غرش اش را که شنیدیم، کم کم باورمان شد که او راست میگفت!

در همین حوالی هستیم و شاید دور نباشد که ابر ماشینمان قشنگ روشن شود
در همین حوالی به ما خبر دادند که او در فکر ابر ماشین شماره دو است!
و تو ای برادر مشکاتی
تو سرنشین ابرماشین دو ای!

از من
برادر پیشکسوتت بپرس!
به تو میگویم!
شک نکن!
من صدای غرش موتور این ابر ماشین را شنیده ام!
تو افتان و خیزان نیا و سوختگیری را محکم انجام بده!
دور نباشد که ما از شرمندگی اقیانوس به در بیاییم!

به امید دیدار تو در سپهر تشنگی زدایی!

برادرت
یک عضو ابر ماشین حلقه کلامی قم

فرار غرب از باورمندی، سؤال یا جواب؟

بسم الله الرحمن الرحیم

فرار غرب از باورمندی، سؤال یا جواب؟

یکی از نکاتی که در کل جلسه ارائه «باورمندی و آزاداندیشی» مبتنی بر آن گزارش صورت گرفت، آن بود که رقیب چه می گوید. رقیب ما که در اینجا لیبرالیسم مد نظر است، در اینجا می گوید که باورمندی با آزاداندیشی جور در نمی آید. کاش در عصاره ها، به همین نکته تقابل و مخالفت‌گویی ما نسبت به غرب هم اشاره ای می شد.
دقیقا ادعای غرب کجا است؟ چرا جانب شک را گرفت که به نظر ما بطلان کارش کاملا واضح است؟ چون دلش می خواست سیلان و حرکت داشته باشد. دیدگاهش این بود که اگر اندیشه و فکر سیلان و جریان و حرکت نداشته باشد، ثابت خواهد بود و پوسیده می شود. اگر باورمندی را بپذیرد، نتیجه اش این خواهد بود که دیگر باورها ثابت است. چطور می توان جریان و پیشرفت را در این نظرگاه که قائل به باورهای ثابت است، مطرح نمود؟
این دوگانه را نتوانست حل کند. ناچار خود را مقابل این دوگانه دید. باید یکی را انتخاب می کرد. یا باور را انتخاب کند و لازمه اش، که ثابت ماندن فکر و گندیدن آن بود را می پذیرفت. و یا از باورمند شدن عبور می کرد، ولی در عین حال، به پیشرفت دائمی فکر می رسید.
(سؤال ما این است که آیا اینجا دوگانه ای واقعا وجود دارد؟ آیا نمی توان این دو را با هم جمع نمود؟)
به نظر می رسد که هنوز ما به خوبی غرب را نشناخته ایم. چون غرب هم حتی در ابتدا از «من شک می کنم پس هستم!» (دکارت) شروع می کند، اما الان به جایی رسیده که به تکنولوژی های خود و بسیاری امور دیگر باور دارد.
اما شاید «باور» اصطلاح خوبی نباشد. باور یعنی چه؟ باور یعنی جزم قاطع؟ باور یعنی جزم موقت؟ باور یعنی شناختی که فعلا کارآمد باشد و کار راه بیاندازد، تا زمانی که به باور صحیح تر برسیم، و باور قبلی نقض شود؟ یا…
اینها را باید در معرفت شناسی خودمان بحث کنیم. اینها با هم تفاوت دارد. شاید حتی بگوییم از لحاظ میزان غنای معرفتی همگی اینها با هم مساوی باشد، که کلمه «جزم» به آن اشاره می کند، اما رویکرد و حیثیت هر یک متفاوت از دیگری است. هر یک به جنبه ای از آن اشاره می کند، و البته در برخی خصوصیات با هم متفاوت هستند. پس ما به دنبال چه هستیم؟
ما که ادعا می کنیم غرب از «باور» می خواهد فرار کند، آیا از تمام این جنبه ها می خواهد فرار کند؟ آیا با باور و جزم در هر حیطه ای مخالف است؟
به قول یکی از دوستان، برخی از اندیشمندان غربی، برای پذیرش یک نظریه، حیطه بندی می کنند. حیطه ای را برای گردآوری و حیطه ای را برای قضاوت قرار می دهند. حیطه گردآوری را محلی می دانند که تمام قرائن را قرار است جمع کنیم. هر چه که احتمال دارد در پذیرش نظریه تأثیری داشته باشد، در آنجا جمع می کنیم. اما زمانی که موقع قضاوت می رسد، چون روش در قضاوت معلوم است، هر دلیل معتبر نخواهد ماند. و از هر دلیل، متناسب با خود، برداشت صورت خواهد گرفت.
پس غرب با باور به گزاره های دینی در مقام گردآوری، اعتقاد دارد. ولی در مقام قضاوت، آن را از اعتبار ساقط می کند.
در نتیجه می خواهیم بگوییم که حتی غرب ساحت هایی برای اعتبار داشتن باور قائل است.
بنابراین برای حل این دعوا، به نظر می رسد دقت بیشتری لازم است که بفهمیم، غرب چرا از باور فرار می کند؟ و از کدام باور (باور به چه معنا و در چه حیطه ای؟) فرار می کند؟