فرار غرب از باورمندی، سؤال یا جواب؟

بسم الله الرحمن الرحیم

فرار غرب از باورمندی، سؤال یا جواب؟

یکی از نکاتی که در کل جلسه ارائه «باورمندی و آزاداندیشی» مبتنی بر آن گزارش صورت گرفت، آن بود که رقیب چه می گوید. رقیب ما که در اینجا لیبرالیسم مد نظر است، در اینجا می گوید که باورمندی با آزاداندیشی جور در نمی آید. کاش در عصاره ها، به همین نکته تقابل و مخالفت‌گویی ما نسبت به غرب هم اشاره ای می شد.
دقیقا ادعای غرب کجا است؟ چرا جانب شک را گرفت که به نظر ما بطلان کارش کاملا واضح است؟ چون دلش می خواست سیلان و حرکت داشته باشد. دیدگاهش این بود که اگر اندیشه و فکر سیلان و جریان و حرکت نداشته باشد، ثابت خواهد بود و پوسیده می شود. اگر باورمندی را بپذیرد، نتیجه اش این خواهد بود که دیگر باورها ثابت است. چطور می توان جریان و پیشرفت را در این نظرگاه که قائل به باورهای ثابت است، مطرح نمود؟
این دوگانه را نتوانست حل کند. ناچار خود را مقابل این دوگانه دید. باید یکی را انتخاب می کرد. یا باور را انتخاب کند و لازمه اش، که ثابت ماندن فکر و گندیدن آن بود را می پذیرفت. و یا از باورمند شدن عبور می کرد، ولی در عین حال، به پیشرفت دائمی فکر می رسید.
(سؤال ما این است که آیا اینجا دوگانه ای واقعا وجود دارد؟ آیا نمی توان این دو را با هم جمع نمود؟)
به نظر می رسد که هنوز ما به خوبی غرب را نشناخته ایم. چون غرب هم حتی در ابتدا از «من شک می کنم پس هستم!» (دکارت) شروع می کند، اما الان به جایی رسیده که به تکنولوژی های خود و بسیاری امور دیگر باور دارد.
اما شاید «باور» اصطلاح خوبی نباشد. باور یعنی چه؟ باور یعنی جزم قاطع؟ باور یعنی جزم موقت؟ باور یعنی شناختی که فعلا کارآمد باشد و کار راه بیاندازد، تا زمانی که به باور صحیح تر برسیم، و باور قبلی نقض شود؟ یا…
اینها را باید در معرفت شناسی خودمان بحث کنیم. اینها با هم تفاوت دارد. شاید حتی بگوییم از لحاظ میزان غنای معرفتی همگی اینها با هم مساوی باشد، که کلمه «جزم» به آن اشاره می کند، اما رویکرد و حیثیت هر یک متفاوت از دیگری است. هر یک به جنبه ای از آن اشاره می کند، و البته در برخی خصوصیات با هم متفاوت هستند. پس ما به دنبال چه هستیم؟
ما که ادعا می کنیم غرب از «باور» می خواهد فرار کند، آیا از تمام این جنبه ها می خواهد فرار کند؟ آیا با باور و جزم در هر حیطه ای مخالف است؟
به قول یکی از دوستان، برخی از اندیشمندان غربی، برای پذیرش یک نظریه، حیطه بندی می کنند. حیطه ای را برای گردآوری و حیطه ای را برای قضاوت قرار می دهند. حیطه گردآوری را محلی می دانند که تمام قرائن را قرار است جمع کنیم. هر چه که احتمال دارد در پذیرش نظریه تأثیری داشته باشد، در آنجا جمع می کنیم. اما زمانی که موقع قضاوت می رسد، چون روش در قضاوت معلوم است، هر دلیل معتبر نخواهد ماند. و از هر دلیل، متناسب با خود، برداشت صورت خواهد گرفت.
پس غرب با باور به گزاره های دینی در مقام گردآوری، اعتقاد دارد. ولی در مقام قضاوت، آن را از اعتبار ساقط می کند.
در نتیجه می خواهیم بگوییم که حتی غرب ساحت هایی برای اعتبار داشتن باور قائل است.
بنابراین برای حل این دعوا، به نظر می رسد دقت بیشتری لازم است که بفهمیم، غرب چرا از باور فرار می کند؟ و از کدام باور (باور به چه معنا و در چه حیطه ای؟) فرار می کند؟

0 0 رای ها
امتیازدهی به یادداشت
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها