انقلاب فرهنگی، گزیری برای گریز از وابستگی فکری

#گفتمان_سازی_فصل_فرهنگ

بسم الله الرحمن الرحیم

انقلاب اسلامی ایران یک انقلاب بسیار آزاد اندیشانه بود، در جهانی که تفکرات غرب و شرق مادی مغز و دل همه را تصرف کرده بود، و راه نجاتی جز کاپیتالیسم و کمونیسم تصور نمیشد، انقلاب اسلامی سخنی داشت که نه شرقی بود و نه غربی!

و بر اساس همین سخن تمامی شاکله های حرکت عمومی ملت شکل میگرفت و به پیش میرفت.

در عین حال قدرت های مادی جهانی -که در دوران ضعف خاندان های قاجار و پهلوی، در این کشور نفوذی فراوان داشتند- با تکیه بر قدرت و ثروت و نه فکر حقیقی ملت، پایگاه های فکری ای در این کشور ایجاد کرده بودند؛ نه جریان توده‌ا‌ی مارکسیستی و کمونیستی در واقع مردمی و متعلق به این ملت بود و نه غربگرایی روشنفکری و لیبرالیستی؛ همان طور که در متن پرشورترین و فراگیرترین حضور مردمیِ قرون اخیر ملت ایران، هیچ نقش تعیین کننده و جهت بخشی برای این جریانات وجود نداشت، اگر چه پر سر و صدا بودند.

همین پر سر و صدا بودن، همین نااصیلِ نابومی بودن و همین تکیه‌ی بر قدرتهای خارجی داشتن، عواملی بود که ملت آزاده و آزاداندیش ما را در مورد ایشان و نقش آفرینی‌شان در کشور نگران می‌کرد.

و این نگرانی به جا بود؛ آَشکارا می‌بینیم که اولین سکانداران اجرایی کشور بعد از انقلاب از همین جریاناتِ ناتعیین‌کننده اما پُر سر و صدا بودند، جریانی که از قضا نه چندان معتقد و مایل به برکناری پهلوی بودند، و نه با قطع ارتباط ملت و انقلابشان با جهانخواران میانه‌ی خوبی داشتند؛ و این تمایلاتشان همگی کاملا خلاف نظر آزاداندیشانه‌ی ملت بود و بوی وابستگی و اسارت فکری می‌داد؛ ولی هیبت و طمطراق این جریانات از طرفی، و طبیعت سیستم حکمرانی از طرف دیگر، سکان اجرایی انقلاب را به دستان آنان داده بود.

سلطنت پهلوی، پای استعمار و زنجیرهای استعمار را نه صرفا مبتنی بر اشخاص بلکه به نحوی عمیق‌تر و مبتنی بر مکانیسم حرکت چرخ دهنده‌های حکومت در این کشور گشوده بود، دستگاهی بروکراتیک و نظام تعلیماتی که عالِم بودن را در چارچوب نیازهای دستگاه بروکراتیک تعریف و مَجراکشی کرده بود؛ در چنین شرایطی آیا بدوا چاره‌ای جز این به نظر می‌رسید که باید متخرجین همین دانشگاه‌ها را برای تصدی امور اولویت بخشید؟

حال ما بودیم و حرکت طوفانی و انقلاب آزاداندیشانه‌ای که داشتیم، و دانشگاهی که برای ما نبود، و جریاناتی که به زورِ بیرون، صدها برابرِ آنچه بودند در بین ما صدا داشتند، و مجاری امور ناگزیر باید به آن‌ها مرتبط می‌شد! چه باید می‌کردیم؟ اگر چنانچه امورِ تحمیلیِ «زور»گویان را بر نمی‌تافتیم و برای علاجشان در فکر کاری اساسی می‌بودیم، دُگم‌اندیشی کرده بودیم؟

اکنون فارغیم از این بُعد که چه میزان موفق شدیم؛ آنچه به آن مشغولیم این است که آیا اصل اقدام به آن حادثه‌ای که انقلاب فرهنگی خوانده می‌شود، اقدامی در تخالف با آزاداندیشی بود؟

به نظر می‌رسد که پاسخ منفی است؛ و به حکم آزاداندیشی باید شریان‌های وابستگی تحمیلی به فکر شرق و غرب که تا ذره ذره قطعات حکمرانی کانال کشی شده بود را قطع می‌کردیم، و اِلا چه راهی بود برای این‌که نظری که خودمان داشتیم را پیش بگیریم و کاری که خودمان می‌خواستیم و برایش انقلاب کرده بودیم را انجام بدهیم؟

☘️