نوشته‌ها

آیا آزاداندیش کسی را میکشد ؟

آیا حکم ارتداد انسانی است ؟ چه کسی به شما اجازه میدهد فردی را بخاطر عقیده اش بکشید ؟ اساسا ادعای آزاداندیشی را چگونه با قتل نفس جمع میکنید ؟

از دیدگاه باورمندان به اسلام، خداوند متعال یگانه خالق هستی بوده و خلقت او مبتنی بر حکمت است. در نتیجه او هیچ موجودی را به باطل نیافریده و تمامی مخلوقات او در مسیر تکامل هستی و حرکت آن به سمت خداوند متعال دخیل هستند.
برخی اندیشمندان این نگاه درباره تکوین را به حوزه اعتباریات نیز تسری داده اند و مبتنی بر نظریه فطرت، قائل هستند هر اعتباری که انسان بر اساس فطرت انجام میدهد در همان مسیر تکامل قرار دارد. این نگاه مورد تایید آیات قرآن نیز هست. قرآن کریم در آیه شریفه
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًاۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا
دین حنیف را همان فطرت الهی میداند که در وجود انسان نهفته است. پس میتوان گفت اعتبارات و رفتارهای فطری انسان دقیقا مطابق با دین حنیف و نقشه تکامل و سعادت اوست.
اما مشکل از آنجا اغاز میشود که رفتارهای انسان فقط تحت تاثیر فطرت نبوده و عواملی چون هوای نفس نیز در آن دخیل هستند.
نفس نماینده نیازهای حیوانی و جسمانی انسان است. فطرت و دین نیز این نیازها را به رسمیت شناخته اند و به هیچ وجه نفی آن ها را درست نمیدانند. تنها تفاوت در اینجاست که نفس به سبب خوی غیرعقلانی خودف توانایی محاسبه و تعیین حدود و کیفیت ارضای این نیازها را ندارد اما دین و فطرت به سبب هویت عقلانی خود این توانایی را دارند.
لذا میتوان گفت از نگاه باورمندان به دین مبین اسلام، هر پدیده انسانی، واقعی و در مسیر حق است و تنها حدود و کیفیت آن است که در صورت انحراف به باطل می انجامد.

از دیدگاه مادی هر آنچه در جهان موجود است برای بهره کشی توسط انسان است. انسان در رفتار خود کاملا آزاد است و هیچ قیدی اعم از فرهنگ و سنت و دین نمیتواند پای او را بند کند. البته همین دیدگاه مادی به حق یک مورد را استثنا نموده و جایی که آزادی فردی حق آزادی افراد دیگری را سلب کند، جلوی آزاید فرد را میگیرد.
علت این تبصره بسیار مهم، درک یک نکته فطری توسط مادیگرایان است که زندگی انسان باید جریان داشته باشد و با هرج و مرج و آشوب همه چیز انسان ها به باد میرود !

پدیده ای که میخواهیم آن را از جهت بالا مورد مطالعه قرار بدهیم، پدیده “قتل نفس” است !
آیا کشتن یک فرد دیگر اساسا جنایت است ؟ یا در برخی مواقع میتوان مجوز آن را صادر کرد ؟
اگر در برخی موارد جواز دارد، پس اساسا جنایت نیست و مثل هر پدیده انسانی دیگر باید مقدار و کیفیت آن را مشخص کرد تا موجب فساد جامعه بشری نشود !
مرجع تعیین این حدود کجاست ؟

پرسش هایی درباره “چگونگی” همزیستی اتحاد و افتراق

بناست تا شنبه ها در حلقه اندیشه کلامی به بررسی و گفتگو پیرامون اندیشه های متنوع مطرح در فضای امروز ایران بپردازیم، این یادداشت و یادداشت “چرا باید از تعدد فرهنگی حرف بزنیم؟ ” درباره مقاله همزیستی اتحاد و افتراق جناب آقای سید علیرضا حسینی بهشتی، نوشته شده است.

• دغدغه تعدد فرهنگی و نژادی از دوران باستان در این ناحیه جغرافیایی که در آن زندگی میکنیم یعنی جنوب غرب آسیا وجود داشته است. این خصیصه در برخی ادوار به شکل فرصت درآمده و در برخی دیگر صورت تهدید به خود گرفته است.
• نویسنده با توجه به تهدید هویت ملی ایرانی و هویت های قومی درون آن که شاید بتوان تک تک آنها را قوام دهنده هویت کلی ایرانی دانست در برابر تهاجم فرهنگی بیسابقه تمدن غرب، سعی نموده تا بهترین ایده برای حل این مسئله را بیابد و در مسیر اجرای آن اولین گام ها را بردارد.
• باید گفت این مسئله به درستی مورد دقت قرار گرفته، زیرا با مشاهده رجعت های مکرر برخی ملل به هویت های دیرین خود و شنیدن زمزمه هایی که از گوشه گوشه جهان مبنی بر ملی گرایی و آداب و سنن مخصوص و هویت ملی و مانند اینها، میتوان امروز را به نوعی عصر بیداری هویت ها نام نهاد. هویت هایی که برای یکی دو قرن تحت هژمونی غرب قرار گرفته بودند و با شعار دهکده جهانی و دین واحد جهانی میرفتند تا برای همیشه حذف شوند، اکنون با تزلزل مبانی تمدن غرب مجددا سر بر می آورند. در این دوران پیروز ملتی است که بتواند آگاهانه هویت ملی خویش را با همه امتیازات مثبت و منفی، بازبشناسد و در مقام اصلاح و تقویت آن بر بیاید.
• در نتیجه در فضای سطح زده کنونی، طرح این دغدغه و جستجوی راه حل و پیشنهاد آن را باید ستود.

– اما آن چه در نوشته حاضر بعنوان پیشنهاد مطرح شده است “خودگردانی فرهنگی” در عین “یکپارچگی سیاسی و اقتصادی” نام گرفته است.
ضمن چهار نکته نقد و پیشنهادی را درباره این ایده مطرح خواهم کرد :

1- قومیت و دین با هم متفاوت اند. این دو نیز با فرهنگ متفاوت اند. باید مشخص کنیم که خودگرانی فرهنگی دقیقا چیست ؟ نسبتش با خودگردانی فرهنگی مبتنی بر مذهب و خودگردانی فرهنگی مبتنی بر قومیت چیست ؟ چه حوزه هایی را در بر میگیرد ؟ ممکن است یک فرهنگ شامل جند مذهب یا چند قوم بشود؟ معیار تفاوت و تمییز و اعتبار یک فرهنگ از فرهنگ دیگر چیست ؟ یک فرهنگ چه پارامتر هایی باید داشته باشد تا یک فرهنگ بحساب بیاید ؟ معیار تشخیص توحیدی بودن و ایرانی بودن یک فرهنگ چیست ؟ و ده ها سوال دیگر که محل بحث را دقیقتر میکنند.
فارغ از پاسخ سوالات بالا نمیتوان به درستی این ایده را مورد نقد قرار داد اما از باب بی گدار به آب زدن نکات بعدی را مطرح میکنم :

2- پیوستگی فرهنگ و سیاست و اقتصاد
فارغ از اینکه در این نوشته و حتی در آئین نامه ها و قوانین فرضی که در امتداد این نوشته بخواهد تدوین شود، چقدر بر حکومت ملی و یکپارچگی سیاسی و اقتصادی تاکید کنیم، آیا در واقعیت میتوان فرهنگ را از سیاست و اقتصاد افراز نمود ؟ این سه گانه بلحاظ ذهنی و در مقام ساختارسازی و تقسیم وظایف سه گانه است اما واقعیت خارجی آنقدر شامل رفت و برگشت میان این حوزه ها هست که نمیتوان واقع آن را سه گانه در نظر گرفت. مثلا همین زبان کتاب های درسی آیا یک پدیده فرهنگی است تا بتوان آن را در سیاست خودگردانی مورد بازبینی قرار بدهیم ؟ اگر انتخاب اینکه دانش آموزان چه زبانی را برای تلکم یاد بگیرند را به هر منطقه بسپاریم، سپس قوم ترک فقط ترکی را بیاموزند و قوم عرب، فارسی را نیز اموزش بدهند، این مسئله در سطح تجزیه طلبی و همچنین در شرکت هرکدام از این دو قوم در مرکز مسائل سیاسی کشور چقدر تاثیر خواهد داشت ؟ این پیوستگی فرهنگ و سیاست است.
یا پدیده آثار باستانی اگر یک پدیده فرهنگی باشد و اداره آن را در هر منطقه به خودگردانی واگذار کنیم، آیا ممکن نیست مثلا قوم فارس از این پدیده درآمدزایی بسیار داشته باشد و قوم بلوچ تحت تاثیر معتقدات خود این منبع درآمد را حذف کند ؟ این پیوستگی اقتصاد و فرهنگ است.

3- عصر و مصر ما
ما در کشوری زندگی میکنیم که تقریبا همه اقوام آن پروژه استعمار بوده و هستند. سالهای سال سودای تجزیه این ملت و تشکیل ایرانستان از سوی استعمار وجود داشته است. مرزهای ما نیز متاسفانه آرایشی گرفته است که مستعد این طراحی باشد.
در این شرایط ما باید به دنبال سیاستی باشیم که در نتیجه آن بتوانیم افرادی که بیرون از مرزهای سیاسی فعلی قرار گرفته اند اما هویت ایرانی دارند را در مقابل فرهنگ های بیگانه، و در مقابل فرهنگ های ابداعی و تازه تاسیس صیانت کنیم.
لکن با توجه به مقامی که ما برای فرهنگ قائل هستیم، به نظر میرسد سیاست خوگردانی فرهنگی، زمینه ساز خودگردانی های دیگر باشد. لذا اگرچه نویسنده تاکید ویژه ای بر حفظ یکپارچگی با توافق بر سر اشتراکات دارد، اما این ایده در اجرا اثری از یکپارچگی در حوزه فرهنگ و چه بسا حوزه سیاست نیز باقی نخواهد گذاشت.

4- پیشنهاد : ای به امید کسان خفته ز خود یاد آرید !
پیشنهادی که اینجا میتوان مطرح ساخت، فکر کردن به الگوی بومی برای حل مشکلات مربوط به تعدد فرهنگی و بلکه تبدیل این پدیده به فرصتی برای پیشرفت میباشد.
طبیعتا الگوی بومی را باید با سرمایه گذاری روی فکر و تجربه بومی و البته بهره بردن از تجارب غیربومی به دست آورد.
مقصود از بوم در عبارت بالا همان توحید و ایرانی است که در نوشته مورد بحث به عنوان متفق علیه ملت مورد اشاره قرار گرفته است.
طبیعتا ما پلورالیست نیستیم و در عین به رسمیت شناختن و شنیدن صداهای مختلف و در عین گشودن ذهن به سوی سخن های متنوع، حق را واحد و دست یافتنی میدانیم. در چنین بومی و با این سبقه فکری، قرآن و سیره نبوی (ص) قطعا جایگاه مهمی در مسیر استخراج الگوی بومی تعدد فرهنگی خواهند داشت.
.

نسبت دین با اختیار

نسبت دین با اختیار
اگر شریعت اسلامی را به جای پدیده ای خارجی که نسبتی با تکوین انسان ندارد و قصد درگیر شدن با سازکار اجتماعی طبیعی بشر را دارد، پدیده ای همگام و همساز با انسان بدانیم و آن را عباره اخری و نحوه ای دیگر از فطرت او بدانیم ، آنگاه شاید این انتظار بیراه نباشد که به موازات هر میلی در انسان حکمی شرعی بیابیم که آن میل را هدایت کند، محدود کند، رشد بدهد و به ظور خلاصه آن را تنظیم نماید.
اما پدیده ای نیز در بشر وجود دارد که نه تنها اقتضای حکم ندارد، بلکه مقتضی عدم حکم است. آن پدیده اختیار است !
میلاد دخانچی در کتاب پسااسلامیسم آنارشیسم را لازمه تحقق استیت مدرن میدانست و قائل بود چون انسان نیاز دارد تا قوه اختیار خود را ابراز کند، باید برای او فضایی را تهیه کرد تا این کار را بکند. به همین خاطر دولت باید از سر حکمرانی، گاهی حکمرانی نکند و عرصه هایی را به عنوان عرصه بدون حکمرانی برای ارضای نیاز به مختار بودن معرفی کند. ( البته جای بحث دارد که نیاز به اختیار با این تعریف یک نیاز فطری اصیل است یا یک نیاز روانی که در اثر شدت حکمرانی در عرصه های متعدد در افراد ایجاد میشود ؟! )
آیا شریعت الهی نیز این نیاز را به رسمیت میشناسد و برای آن برنامه ای دارد ؟ برنامه شریعت از باب عدم الحکم است یا حکم به اباحه ؟
آیا شریعت قرار است یک حوزه خاص را منطقه فراغ اعلام کند یا اینکه در تمامی شریعت میتوان رویکردی را مشاهده کرد که این نیاز را تامین میکند ؟
و آیا اساسا همانطور که قوانین دولتی و حکومتی بشری محدود کننده اهتیار هستند ، شریعت نیز اینطور هست یا باید طور دیگری به شریعت نگاه کرد ؟
به نظر میرسد آن نقاطی از تراث که ما را در روشن شدن این مبحث یاری میکند منطقه الفراغ اصول و دین عندالخلق عرفا باشد.