ایده های مصلحان اجتماعی بر اساس دیدگاهی که در باره انسان و تحول انسان دارند تنوعات و گونه های متفاوتی می یابد. یک مصلح اجتماعی می بایست یک تحول اجتماعی را سررشته داری کند و سررشته داری یک تحول اجتماعی بنا بر اینکه چه چیز جوهره و بنیاد تحول اجتماعیست مقتضی سبد اقدام راهبردی مختص به خود می باشد.
اگر وسیع ترین و گسترده ترین تحول اجتماعی را برپایی یک تمدن بدانیم بر این اساس دیدگاههای متفاوت در عوامل مؤثر در تمدن سازی زمینه ساز استراتژی های متفاوت خواهد شد و هر استراتژی طبعا سبد اقدام راهبردی مختص به خود را اقتضا می کند.
یکی از مواردی که سرنوشت یک تمدن را مشخص میکند دیدگاه و اندیشه ای است که در طبقه بندی علوم حاصل می شود. استاد رهدار با طرز دیدگاه مختص به خود در باب طبقه بندی علوم ایده اصلاحی شان شکل مخصوصی به خود می گیرد.
ایشان در باب طبقه بندی علوم می فرمایند:
“فلاسفه یونانی و اسلامی از همان ابتدا دغدغهی طبقهبندی علوم را داشتهاند. این دغدغه البته علتی داشته و از روی تفنن و تفرج علمی نبوده است. علم، همیشه جهان موجود را صورتبندی میکند. اینکه فیلسوفان دغدغهی طبقهبندی علوم را داشتهاند، میخواستند زمانهی خود را بهصورت منسجم درک کنند و با وجود همهی کثرات میخواستند پیکر واحد زمانهی خود را ببینند. با همهی اختلافاتی که در طبقهبندی علوم هم در غرب و هم در اسلام هست، به نظر من هر یک از این دو گروه یک خط کلی و متفاوت را اتخاذ کردهاند. در تفکر غرب طبقهبندی علوم بر مبنای بینش، روش، دانش، ارزش و کنش است و در تاریخ اسلام طبقهبندی علوم بر مبنای بینش، روش، ارزش، دانش و کنش است. نکتهی مهمی که در اینجا وجود دارد این است که در تاریخ اسلام، علوم هنجاری بر علوم دانشی مقدم میشود.”
ایشان روایت شان از طبقه بندی علوم در عالم اسلامی اینچنین است:
“در عالم اسلامی، عالم از نقطهی ثقلش یعنی «خدا» شروع میشود و در ادامه میرسد به انسان و همهی مایحتاجش. علم کلام در منظومهی معارف اسلامی در صدر است. در این طبقهبندی علوم، یک چیز را مفروض گرفتهاند و آن هم این است که هر علم بالاتر، مبادی علوم بعد از خودش را تعیین میکند. وقتی هم که کلام در صدر طبقهبندی علوم قرار میگیرد یعنی اینکه قرار است مبادی علوم بعد از خود را تنظیم کند. اینکه چه چیزی در صدر قرار گیرد تأثیراتی بسیار جدی در روش و علوم به وجود میآورد. این تصادف نیست که در غرب جدید همهی علوم کمی شده است. وقتی ریاضی در صدر طبقهبندی قرار میگیرد، طبیعی است که جوهر ریاضی که «عدد» باشد در همهی علوم مابعد میآید. همینطور اگر کلام در صدر بنشیند، جوهر کلام که خدا باشد در همهی علوم مابعد میآید. لذا در عالم اسلامی کسی که موسیقی هم کار میکند، از دلش خدا را درمیآورد و در عالم غرب، کسی که دربارهی خدا هم کار میکند، از دلش عدد بیرون میآورد.”
با این حال ایشان ناظر به تاریخ اسلام در باب طبقه بندی علوم یک نکته را متذکر می شوند و آن هم اینکه:
“یک اتفاقی که به لحاظ تاریخی در تاریخ اسلام افتاده است و برای بنده محل ابهام میباشد، این است که در حالیکه عموما اعتقاد بر این بوده است که کلام باید در رأس باشد، اما عملا این اتفاق نیفتاده و مبادی علوم مادون کلام، توسط کلام پیریزی نشده است یا درک عمومی عالمان اسلامی به این سمت نرفته است که مسئلههای خودشان را از ریشههای کلامیاش پیگیری کنند. بهعنوان مثال دربارهی سیاست خارجی حکومت اسلامی تحقیقات و پژوهشهای زیادی انجام شده است که این سیاستها باید به سمت «تنشزدایی» پیش برود یا «تنشزایی». معمولا هم در نتیجهی پژوهش به تنشزدایی رسیدهاند. چرا؟ چون با رویکرد فقهی پیش رفتهاند. اما اگر از کلام شروع کنیم، محال است که به تنشزدایی برسیم و قطعا تنشزا میشویم. کلام حوزهی جبههی حق و باطل را طرح میکند و نزاع حق و باطل هم نزاعی ذاتی است و آشتیناپذیر. ”
ایشان نهایتا نقش کلام را در تحولات اجتماعی و تمدن سازی این چنین بیان کرده و نسبت آن با فقه را اینگونه تبیین می کنند:
”
علم کلام حداقل در تبیین عالمان اسلامی و منابع تاریخی، همان نقش انسجامدهندهی تمدن را بازی کرده است. کلام بیشتر به جادهسازی پرداخته و فقه عهدهدار فرمولسازی و مادهسازی بوده است. کلام، علوم دیگر اسلامی را از طریق جاده دادن و جهت دادن پشتیبانی کرده است، اما فرایندها و ابزار حرکت در این جاده را خود کلام فراهم نکرده است و علومی دیگر مثل فقه و … عهدهدار فراهم کردن این فرایندها و ابزار بودهاند.
فرض کنید که قرار است غرب در مواجههی با عالم اسلام چیزی را پای میز مذاکره بیاورد. به نظر من غرب منتجات فلسفیاش مثل منشور حقوق بشر را میآورد نه هنرش را (هرچند ذات غرب با هنر بیشتر پیوند دارد تا با فلسفه). در مقابل اگر روزی قرار شد به نمایندگی از عالَم اسلامی وجه کلی آن را ارائه دهیم، باید چیزی از جنس کلام باشد. چون بسیاری از چیزها مثل بنیادهای فقه، اصول، تفسیر و خیلی چیزهای دیگر در دل آن وجود دارد. کلام انگار مندمجکردهی خداست که میخواهیم ارائه دهیم. کلام، منطق ارائهی اسلامی است.
در بحث تمدن اسلامی آنچه که کلام را نسبت به فلسفه جدیتر میکند این است که کلام عقل انضمامی و فلسفه عقل انتزاعی است. ما در مقام تمدنسازی، زیاد انتزاعی نیستیم و حضور تمدنی یک حضور انضمامی و عینی است. در اینجاست که کلام از فلسفه کاربردیتر است. در اینجا ممکن است این اشکال مطرح شود که کلام چون دروندینی است، اصلا نمیتواند جایگاه تمدنی داشته باشد و آن چیزی که پایگاه جهانی دارد، فلسفه است و هر چقدر که ما به ساحت تمدنی ادیان نزدیکتر میشویم، گویا متکلمین جایشان را به فلاسفه میدهند. به نظر بنده کاملا قضیه برعکس است. چرا که فلسفه مقام استقرار نیست بلکه مقام پرسش و اضطراب است و حتی میتوانم بگویم که کلام، غایت فلسفه است. فلسفه وقتی به حقیقت میرسد، کلام میشود. فلسفه یک موطن و محل استقرار دارد که به محض رسیدن به آن، اسمش کلام میشود، هرچند که ما اسمش را کلام نگذاریم. از همین زاویه است که غربیها مدام میگویند که فلاسفهی اسلامی، فیلسوف نیستند و متکلم هستند چرا که فلسفهی غرب کاملا خودش را از همه چیز آزاد کرده و لابشرط است، اما فلسفهی اسلامی نسبت به وحی لابشرط است نه نسبت به حق. فلسفه بدون اینکه خود را به ساحت کلام وصل بکند، امکان تمدنسازی ندارد. اگر فلسفه مقام پرسش است و موطن پرسش هم غیاب و پوشیدگی است، نمیتوان با بودن دائمی در حالت غیاب، به اثبات رسید و تمدنسازی کرد. اگر هم غرب به تمدنی رسیده است، آن زمانی بوده است که جلوههایی از حق پیدا کرده است.”*
جمع بندی اولیه بنده این است که در دیدگاه استاد احمد رهدار هویت معرفتی و عقیدتی نیز نقشی رئیسی دارد که به واسطه کلام جهت الهی و ربانی می یابد. اما ایشان در سبد اقدام راهبردی خود متوقف در کلام نشده و سعی کرده اند عقل انضمامی کلام را در قالب استنباط فقهی به کار بسته و به تعبیر خود شان فرآیند و ابزار لازم برای تمدن سازی و اصلاح اجتماعی را پدید آورند. از نظرگاه ایشان “فدا” یا به تعبیر دیگر فقه دولت اسلامی آن امریست که ضرورت راهبردی ماست و می بایست به صورت ویژه بدان امعان نظر داشت.
پ.ن:
* مقاله ” کلام، روح انسجامبخش تمدن اسلامی” نویسنده: احمد رهدار