مناظره دو متکلم (1) پاسخهای کلام مرسوم به ادعاهای کلام انقلابی
کلام انقلابی به کلام مرسوم نقد میکند که تو بیشتر همّ و تلاش خود را متمرکز بر توصیف عقاید دینی کردی و زندگی دینی مردم را که نیاز به پشتیبانی اعتقادی داشت را مورد پشتیبانی خود قرار ندادی، در حالی که فلسفهی شکلگیری و مأموریت تو این بود.
کلام انقلابی به کلام مرسوم میگوید تو تبدیل شدی به علم معارف و در کنار فقه و اخلاق قرار گرفتی، نهایت کاری که قبول کردی دفاع از اعتقادات دینی بود، لذا دائم مشغول توصیف عقاید صحیح و نرمال شدی، و از ذهن جامعه غفلت کردی.
کلام انقلابی میگوید «کلام علم پشتیبانی از زندگی دینی است، برای زیست دینی باید طعام و خوراک اعتقادی متناسب آن آماده شود که هر آن در سوخت و ساز حیات به کار می آید. متکلم باید یک پدیده اجتماعی به نام «اندیشه دینی مردم»(عقاید امّت) نگاه کند، بداند که این ذهن جمعی هویت جمعی آن ها را شکل میدهد، باید اقدام به ذهنپروری کند.»
کلام مرسوم پاسخ میدهد:
من قائل هستم که یک علم عقاید بنیادین داریم و یک علم عقاید کاربردی؛ علم عقاید بنیادین بیشتر به توصیف و تبیین عقاید صحیح میپردازد، این پشتیبانی اعتقادی از زندگی دینی که میگویی؛
اگر منظورت بیان عقاید صحیح است که این میشود همین لایهی بنیادین که من میگویم. بله این لایه یک لایهی توصیفی است، و با رویکردهای تفهمی و در گام بعد تفسیری سراغ متن دینی میرود و باورهای صحیح در موارد مختلف را بر اساس منابع دینی برای جامعه مؤمنین بیان میکند. به او میگوید که از نظر دین چه باورهای بنیادینی باید به عالم داشت. البته که زندگی دینی قطعاً به فهمی عمیق از بنیادهای اعتقادی اسلامی احتیاج دارد، و خود همین توصیف عقاید و باورهای صحیح خود بخشی از پشتیبانی اعتقادی از زندگی دینی است.
اگر هم منظورت از پشتیبانی اعتقادی کاربردی کردن این اعتقادات و حاضر بودن آنها در زندگی مردم است، این همان لایهی معارف کاربردی است که من قائل هستم. من متکلم مرسوم قائل هستم که این باورها و عقاید را میشود به نحو کاربردی در حوادث مختلف اعمال کرد، و کلام کاربردی برای همین است.
اگر هم منظورت اندیشه دینی مردم به معنای اعمال عقیده توسط مردم است، این که دیگر عقایدورزی است، و یعنی جامعه را طوری تربیت دینی کنیم که در هنگام مواجه به حوادث مختلف و قرار گرفتن در موقعیتهای مختلف عقاید متناسب را جاری کند، این به کاربستن عقاید است و باعث نمیشود که کلاً معنای کلام عوض شود! مثل اینکه توقع داریم که مردم در موقعیتهای مختلف فقهورزی کنند یعنی حکم شرعی را اجرا کنند.
اگر هم منظورت دامن زدن به گفتگوی دینی است! این را دیگر من متکلم مرسوم نمیفهمم که چه میگویی که این یک معنا از کلام است، گفتگوی دینی یک ابزار و روش برای تعمیق باورهای دینی مردم است، یعنی چه که خود این یک معنا از کلام است؟!! شما برای اینکه عقاید صحیح به مردم منتقل شود و در جان آنها بنیشند و همچنین برای اینکه خود متکلم تجربههای زیستهی مؤمنین را بگیرد و در تبیین عقاید صحیح مورد استفاده قرار بدهد (به همان ادلهای که شما با قائل شدن به فطرت الهی برای مردم قائل هستی و من هم قبول دارم) نیاز به این داری که به گفتگوی دینی به عنوان یک ابزار یا روش استفاده کنی!
اما در مورد اتهام عدم پشتیبانی از حیات دینی جامعه باید بگویم من متکلم مرسوم اساساً مأموریت و هویتم همین بوده است، من متکلم کلام را علم صرفاً توصیف عقاید صحیح نمیدانم (که حتی اگر بدانم توضیح دادم چطوری توصیف و تبیین عقاید صحیح پشتیبانی از زندگی دینی جامعه است)، اینکه در طول تاریخ کلام، کلام به علم دفاع از عقاید و دفع شبهات معرفی شده است، معنایش همین است که این کلام تلاش میکرده که باورهای صحیح دینی را در موقعیتهای مختلف تبیین کند و شبهاتی که در جامعه به واسطه وجود افراد و فرهنگهای مختلف ایجاد میشود را پاسخ بدهد، و قاعدتاً این پاسخها فقط در کتاب نبوده بلکه اساساً ناظر به یک هویت اجتماعی بود که تلاش میکرد عقاید اسلامی جامعه را دچار خلل کند. لذا متکلم تلاشش این بوده که جامعه را نسبت به باورهای دینی اقناع کند و شبهاتی که برای جامعه اسلامی مطرح میشده را پاسخ بدهد. این تا جایی بوده که متکلم توسط فیلسوف متهم شده که انگار اصلاً دغدغهی واقع و حقیقت را ندارد، چون متمرکز بر پشتیبانی اعتقادی از جامعه بوده و برای پشتیبانی اعتقادی از جامعه اقناع جامعه کافی بوده است و بعد فلاسفه که این حرص متکلمین بر اقناع جامعه را دلیلی بر بی اهتمامی به حقیقت تلقی کردند و آنها را نواختند.
بله قبول میکنیم که کلام در دورههای مختلف نسبت به اینکه بتواند این پشتیبانی اعتقادی از جامعه را به نحو کامل انجام بدهد، فراز و فرودهایی داشته است. مگر همین الان متکلم کلام انقلابی چقدر موفق به پشتیبانی اعتقادی از حیات انقلابی فعال فعلی ما هست؟!
همچنین قبول میکنیم که رویکرد دفاعی و دفع شبههای و در یک کلام رویکرد سلبی در کلام غالب بوده است، و این باعث شده که یک پشتیبانی فعالانه نسبت به حیات دینی نداشته باشد، اما این باعث نمیشود که وقتی کلام به صورت فعالانه وارد پشتیبانی از حیات دینی جامعه شده باشد، اساساً یک معنای جدیدی از کلام متولد شده و آن معنای قبلی از کلام یک چیز دیگری بوده است. در کلام مرسوم ما در طول تاریخ رویکرد سلبی غالب بوده است، آن هم به دلیل این بوده که با کنار گذاشتن اهل بیت علیهم السلام به عنوان حاکمان منصوب الهی مسیر جامعه اسلامی دچار انحراف شده است، شیعه هم در طول تاریخ به این گستردگی حیات اجتماعی را در اختیار نداشته است که بخواهد به این گستردگی به فکر پشتیبانی فعال از زندگی دینی جامعه باشد، و البته به همان میزانی که در طول تاریخ این امکان فراهم شده، متکلمین ما اقدام به این پشتیبانیها کردند.
#یادداشت_298
پاسخ استاد به این یادداشت:
[در پاسخ به عقیل رضانسب]
✿یادداشت «فلسفه کلام انقلابی» 🔟
• پاسخهای کلام مرسوم به ادعاهای کلام انقلابی
این کار خیلی سودمند است. حتماً باید دفاعیات محکمی از طرف کلام مرسوم نسبت به انتقادهایی که مطرح می شود و به تعریف جدیدی از علم کلام می رسد، صورت بگیرد.
الف. مغز و مدار پویش کلامی
کلام مطابق تعریف حدیث(جدید)، در مغزای خود به خرده تفکرات دینی توجه ندارد، بلکه به یک طرز فکر و نوع نگاه و ذائقۀ کلان معرفتی و … نظر دارد که همۀ پاره های اندیشه پرتوهای آن به شمار می روند.
این نگاه مجموعی نباید در پویش کلامی مغفول بیافتد.
لذا هرچند «مسألۀ حجاب» هم یک پویش کلامی است و برای توده مردم اندیشه سازی می کند، ولی پیش از همۀ اینها «اندیشۀ پایۀ توحیدی» است که نگاههای کلامی را می سازد و نیازمند بازخوانیهای اقتضائی و تقریرها و ادبیات نو و نیرومند است. به تدریج پیرامون این مغزا و مرکز معرفتی مدارهای معرفتی متعددی شکل می گیرد که از این هویّت تغذیه می کند و به آن امتداد می دهد.
یعنی کلام صرفاً به بخش کاربردی معارف اسلامی گفته نمی شود.
ب.
کلام با همۀ دین سر و کار دارد نه صرفاً بخش الهیاتی و معارفی آن؛ یعنی کلام همۀ آنچه را که باید عقاید یک مسلمان را تشکیل بدهد چه در توصیف هستی، چه تعریف مطلوبیتها و ارزشها و چه ترسیم راه و رسم زندگی سعادتمندانه، باید به دست بگیرد و تکلیفش را روشن کند.
لذا اگر بخواهیم بخش امتدادی و کاربردی را همان بخشی بدانیم که کلام عهده دار آن است باید هم الهیات کاربردی، هم اخلاق کاربردی و هم فقه کاربردی را تشکیل دهندۀ علم کلام بشماریم.
در متن این یادداشت ظاهراً تنها بخش الهیات کاربردی به عنوان کلام شمرده شده است.
ج.
علم معارف به بیان عقاید درست شیعه می پردازد، ولی نه آن چیزی که اکنون می تواند به اندیشۀ دینی مردم تبدیل شود، بلکه اندیشۀ درست اسلامی را به خوبی روشن می کند. این را باید خوب توضیح دهیم که یکی از مایزهای کلام و معارف این است که کلام روی «اندیشۀ دینی افراد» تأکید می کند و آن را به عنوان یک پدیدۀ انسانی و اجتماعی مورد لحاظ قرار می دهد.
این را باید بتوانیم به خوبی تبیین کنیم.
تفاوت میان آنچه که حقایق این عالم را تشکیل می دهد و آنچه که باید به صورت سوخت معرفتی در ذهن یک انسان بریزد. کمی فاصله هست.
مثل کتابی که معلم آن را زنده می کند و مثل داروهایی که طبیب آن را به زندگی پیوند می زند.
د.
معارف کاربردی طبعاً به زندگی نزدیکتر از معارف بنیادین است. البته همان طور که گفته شد معارف بنیادین هم در ساحت اندیشۀ دینی مورد نیاز است و سامان بخش است و هویت اصلی اندیشه را همانها تأمین می کند، ولی معارف کاربردی طبعاً به کاربرد در زندگی نزدیکتر است.
اما معارف کاربردی تنها برای کاربرد توسط شخص نیست بلکه می تواند سامان نرم افزاری زندگی را هدف گرفته باشد.
پیشنهاد شد بین دو چیز تفکیک کنیم؛ یک، نرم افزار زندگی که گاه در قالب قوانین و مقررات و پرتکلها ظاهر می شود و گاه در قالب سازه و صنعت و هنر و ریخت تمدنی زندگی و گاه در قالب رسم و رسوماتی که گاه پیچیده هستند و حکمتشان کاملاً مخفی است و از طریق فرهنگ منتقل می شود.
دانشها ابتدائاً باید سامان دادن به نرم افزار زندگی را هدف بگیرند.
مثالی زده شد که فرض کنید برای درمان وارد یک بیمارستان می شوید. این بیمارستان با هزاران سطر برنامۀ فنی به این شکل و شمایل و نحوۀ خدمات رسانی رسیده است. دانش باید به این نقطه برسد و چنین سازۀ تمدنی ای را آباد کند.
اما یک چیز باقی می ماند و آن طرز فکر کسانی است که خدمات می دهند و طرز فکر کسانی که خدمات می گیرند. مثلاً اگر نگاه شومی به بیماری باشد چه درمانگر و چه درمانگیر در یک اتمسفر تلخ و گزنده ای فعالیت می کنند، ولی اگر بیماری به عنوان «ولنبلونّکم بشیءٍ من الخوف …» و به عنوان تعامل تربیتی خدا، و حتی به عنوان مصداق رحمت الهی نگاه شود و درمانگر مظهر اسم شافی و درمانگیر مظهر اسم قابل (یا جاعل و یا قابل) حق تعالی دیده شود، حال و هوا حسابی تغییر می کند.
طرز فکر غیر از نرم افزار است، البته شاید لازم باشد که بخشی از نرم افزار به طرز فکر تبدیل شود. این هم البته درست است و حکیمانه است.
شبیه به این که می گفتیم دانش یک عنصر تمدنی است، ولی اگر بخشی از آن دانش به ذهنیت و باور عمومی تبدیل شود در آن صورت فرهنگ جامعه خواهد بود.
ه.
باز هم علاقه دارم توضیحاتی بدهم، ولی باید فرصتهای دیگری بیابم.
◈