نسبت اندیشه و علم از منظر هستی شناسی فطری انسان

فاقم وجهک للدین حنیفا، فطرة الله التی فطر الناس علیها…

انسان مفطور به فطرت الهی است و این یعنی انسان با یک اندیشه پا به عرصه ی هستی گذاشته است.

اندیشه ای که از منشأ اصیل علم تغذیه میکند و تغذیه اش به مقدار ربط وجودی اش به آن خزینه ی نورانی علم است.

این علم، علمی ست که هستی ساز است و بدلیل هویت ربطی صاحب اندیشه، همه ی هستی او را تشکیل میدهد لذا عمیق ترین پیوند را با جان و قلب انسان دارد و در نتیجه یقینا در قالب اندیشه ظهور و بروز خواهد کرد و امکان ندارد از جنس این علوم روی کاغذ و یا دفن شده در ذهن ها باشد.

این علم نور است و وقتی بر جان انسان می تابد همه ی عرصه جان و ذهن و اندیشه ی انسان را نورانی میکند و همه ی هویت اندیشه اش را شکل میدهد.

اندیشه ای که انسان به فطرت الهی اش به آن منوّر است در واقع امتداد و تجلّی همان حقیقت نورانی علم الهی است که درعالم روح و قلب انسانی امتداد و تجلّی یافته است و اقتضای عالم روح انسان وجود اندیشه ای برای ان علم است.

بنابراین اساسا این سوال در مورد انسان که علم مقدم است یا اندیشه؟ سوال غلطی است زیرا اندیشه ی ابتدایی و فطری انسان در واقع همان علم است اما در مرتبه ی وجودی عالم جان و قلب انسانی.

این ویژگی جان و عالم انسان است که هر علمی اگر بخواهد به مرتبه ی قلب انسان تنزل یابد هویت اندیشه ای پیدا خواهد کرد. العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء من عباده…

اینکه قرآن و شریعت از جنس اندیشه است و نه علم، هم دلیلش همین است. یعنی علم حقیقی و نورانی وجودش بگونه ایست که وقتی به عالم انسان نازل میشود به اقتضای مرتبه ی وجودی روح و قلب انسان هویت اندیشه ای بخود می گیرد. لذا قرآن نمیتواند از جنس گزاره های اندوخته و اطلاعات محض باشد زیرا اقتضای پیوند با جان مبارک حضرت محمد و سپس جان انسانهای دیگر هویت اندیشه ای داشتن است.

پس از این مرحله یعنی پس از هویت اندیشه ای، انسانها به اقتضای عالم انسانی و روابط تعلیم و تعلّم و با قدرتی که خداوند به انسان در خلق و اعتبار داده است یک نحوه وجود دیگری خلق میکنند و یک نحوه وجود مکتوب و گزاره ای به اندیشه ها و گزاره های حاصل از اندیشه های خود میدهند که همان علم و دانش رایج است.

بنابراین نسبت اندیشه و علم اینگونه است: اول علم و حقیقت نورانی است که بصورت وجودی در جان انسان امتداد می یابد و هویت اندیشه ای متجلّی میشود و سپس انسان با کمک این هویت اندیشه ای خود، به خلق علوم اعتباری میپردازد و بعبارتی این علوم فرآورده های اندیشه و اندیشه ورزی و در مرحله ی بعد از اندیشه و عالم انسانی قرار دارند.

در این میان کلام انقلابی قرار است به اندیشه بپردازد و نه به تولید علم پسینی.

در یادداشت بعدی به لوازم رسالتی که در مرتبه ی قلب و جان انسان تعریف میشود پرداخته خواهد شد انشاءالله

3 1 رای
امتیازدهی به یادداشت
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها