فقه موجود مانعی برای مهندسی فرهنگ
نکاتی که استاد در باب مهندسی فرهنگ مطرح کردند، بسیار جذاب و اتفاقا مورد نیاز بود؛ وقتی مهندسی فرهنگ اتفاق نمی افتد، مطلوبیت های پراکنده ای مطرح می شود و چون هیچکدام، پیگیری نمی شود و مطالبه جدی برای تحقق آنها اتفاق نمی افتد، طبیعتا محقق نمی شوند.
آنچه در این موضوع به نظر بنده می رسد، اینست که طلاب و فضلا دانش محقق نمودن مهندسی فرهنگ را ندارند و این مسئله، ریشه در تراث حوزوی دارد، که مهمترین آن فقه است.
در الگوی حل مسئله فقیه، آنچه مسئله اصلی است، اینست که حکم موضوعات مختلف را مشخص کند. هر آنچه از موضوعات به نظر فقیه برسد، یا از او استفتاء شود، یکی از احکام خمسه برای آن تعیین می شود. مثلا فقیه حکم می کند که موضوع «الف» واجب است، موضوع «ب» مستحب» است. موضوع «ج» نیز، مستحب و مثلا موضوع «د» حرام است. اما اینکه اولویت هرکدام از موضوعات چه میزان است، کدام بر دیگری مقدم است، کدام یک از اینها اگر اتفاق بیفتد، زمینه را برای تحقق دیگری فراهم می کند؟ و سوالات دیگری از این قبیل، هیچکدام برای فقیه مطرح نیست و اگر مطرح شود، او پاسخی برای آنها ندارد.
دلیل این مسئله هم، واضح است که چنین سوالی اساسا از فقه مطرح نبوده؛ دلیل بسیاری از خلأهای دیگری که اکنون در دانش های حوزوی مشهود است، عدم کفایت تراث برای پاسخگویی به نیازهای صحنه است. حل این موضوع هم، فقط با ارتقای تراث مقدور است. اینکه کسی بر تراث مسلط شود و برای موضوعاتی که مورد نیاز است، از تراث پاسخ های مناسبی ارائه کند.
مثلا برای تعیین اولویت ها، در روایات موارد متعددی داریم، که حضرت برای شیعیان اولویت ها را مشخص می کنند.
لذا، ارتقای فقه موجود به فقه زندگی مسئله ای است، که بسیار اهمیت دارد و تحقق این موضوع، نتیجه خودش را در موضوعات مختلف نشان می دهد.