رابطه بین «هست» و «نیست» با «باید» و «نباید»

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط_مشی_اجتماعی
#سید_مصطفی_مدرس
#یادداشت_16
#جلسه_121

تفسیر موضوعی قرآن کریم: جلد 10 /آیت الله جوادی آملی

1️⃣بخش اول:

رابطه بین «هست» و «نیست» با «باید» و «نباید»

باید و نبایدهای اخلاقی را باید از «باید» و «نباید» های نخستین گرفت. هر علمی «نظریات» خود را از «ضروریات» مناسب خود می گیرد. بنابراین، اخلاق و فقه نیز،
[42]

اگر نظری باشد، باید و نبایدهای خود را از بایدها و نبایدهای اولی و بدیهی خود کسب می کند ولی از این جهت نمی شود گفت که «هست» ی در جهان خارج به عنوان «باید» یعنی واجب و «نیست» ی در جهان خارج به عنوان «نباید» یعنی ممتنع وجود دارد که منشا پیدایش باید و نباید علوم عملی است بلکه برخی از مبادی حکمت عملی بدیهی است و برخی نظری. تمام بایدهای نظری به یک باید بدیهی منتهی می شود که آن را از چیزی اخذ نمی کنند؛ زیرا خود بدیهی است؛ اما رابطه هست و باید چندان هم گسیخته نیست.

این طور نیست که میان «باید و نباید» با «هست و نیست» سیم خارداری وجود داشته باشد و هیچ گونه پیوستگی بین آنها برقرار نباشد؛ ولی هیچ حکیمی مدعی نیست که ما می توانیم قیاسی داشته باشیم که هر دو مقدمه آن «هست» ولی نتیجه اش «باید» باشد؛ یا به عکس یعنی قیاسی داشته باشیم که هر دو مقدمه اش «باید» ولی نتیجه اش «هست» باشد؛ و آنها که گفته اند: بین آنها رابطه ای هست بیش از این ادعا نکرده اند که می شود قیاسی تشکیل داد که یک مقدمه آن، «هست» و مقدمه دیگر آن، «باید» باشد و به همین مقدار، رابطه منطقی برقرار است.

چون حکمت عملی و اخلاق، فرع جهان بینی است و مقدمه قیاسی که به هست بر می گردد، «اشرف المقدمتین» (13)و مقدمه ای که به باید بر می گردد، «اخس المقدمیتن» است و نتیجه هم همواره تابع «اخس المقدمتین» است، بنابراین، اگر قیاسی داشتیم که مقدمه ای از آن «هست» و مقدمه دیگرش «باید» باشد، نتیجه «باید» است نه «هست» ؛ مثلا، می گوییم: «خدا ولی نعمت، خالق و منعم است» که یکی از مقدمات قیاس محسوب می شود. مقدمه دیگر این است که : «ولی نعمت را باید سپاس گزارد و در پیشگاه خالق باید، خضوع کرد» که از مجموع این باید اخلاقی و آن هست نظری، یک «باید» اخلاقی استنتاج می شود
[43]

که: «پس باید خدا را سپاس گزارد و در برابر او خاضع بود» .

این گونه قیاسها که یک مقدمه نظری «هست» و یک مقدمه عملی «باید» دارد در قرآن کریم کم نیست؛ مثلا، از مجموع این دو مقدمه قرآنی: «ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین» (14)و «کان الشیطان لربه کفورا» (15)که اولی تقریبا به هست و دومی به باید بر می گردد، نتیجه «باید» گرفته می شود.
13. البته شرافت وجودی، نه ارزشی.14. سوره اسراء، آیه 27.15. همان

2️⃣بخش دوم:

طرح یک شبهه

در زمینه استنتاج «باید و نباید» های اخلاقی از «هست و نیست» ها شبهه ای وجود دارد که ما نخست برای پروراندن آن، شرایط چهارگانه انتاج قیاس را ذکر می کنیم و سپس به طرح اصل اشکال می پردازیم و آنگاه به آن پاسخ می دهیم. شرایط انتاج قیاس چنین است:

اول: باید بین نتیجه و مقدمتین، رابطه ای طبیعی و منطقی برقرار باشد؛ بین مقدمتین و نتیجه از لحاظ کمیت یعنی کلیت و جزئیت باید «سنخیت» باشد. بنابراین، ممکن نیست ما بتوانیم از هر مقدمه ای نتیجه دلخواه را استنباط کنیم، مقدمات کلی نتیجه کلی را به همراه دارند و مقدمات جزئی هرگز نتیجه کلی را ارائه نخواهند داد حتی اگر بعضی از مقدمات، کلی و بعضی دیگر جزئی باشد، باز نتیجه جزئی خواهد بود؛ نه کلی.

دوم: باید بین نتیجه و مقدمتین از نظر کیفیت یعنی سلب و ایجاب قضیه نیز تناسب باشد. بنابراین، هرگز نمی توان از مقدمات ایجابی، نتیجه سلبی و از مقدمات سلبی، نتیجه ایجابی گرفت.

سوم: بین نتیجه و مقدمتین از لحاظ «جهت» نیز باید تناسب وجود داشته
[44]

باشد، بنابراین، هرگز نمی شود از مقدمات امکانی، نتیجه ضروری را توقع داشت.

چهارم: بین نتیجه و مقدمتین از جهت صنعت قیاس و ماده آن تناسب برقرار است؛ پس ممکن نیست از مقدمات ظنی، نتیجه قطعی را استنباط کرد. بنابراین، در کمیت، کیفیت جهت و صنعت قیاس، بین نتیجه قیاس و مقدمات آن باید تناسب قطعی برقرار باشد و در این جهت بین منطق تجربی و منطق عقلی و نیز بین مبنای کسانی که موجود را منحصر به نشئه تجربه می دانند و ماورای طبیعت را نمی پذیرند و مقدمات و قیاسهای عقلی محض را انکار می کنند و کسانی که دیدشان وسیع است و نشئه طبیعت، ماورای طبیعت، اصول تجربی و عقلی را قبول دارند فرقی نیست.

برهمین اساس شبهه ای مطرح می شود که اگر بخواهیم «باید» و «نباید» ها را از «هست» و «نیست» ها استنتاج کنیم، بین نتیجه و مقدمه هم از لحاظ قضیه و هم از لحاظ مفردات، گسیختگی است. گسیختگی در کل قضیه این است که مقدمات، واقعا قضیه اند ولی نتیجه حقیقتا قضیه نیست. چون خبر نیست؛ بلکه انشاء است و بین انشاء و خبر هم تناسبی نیست؛ بنابر این از دو مقدمه خبری، یک نتیجه انشایی که شبیه جمله خبری است نه خود خبر، استنباط نمی شود، چون انشائیات شبیه جمله خبری اند و هرگز قضیه خبری نیستند.

ناهماهنگی دیگر بین نتیجه و مقدمتین آن، در خصوص مفردات است؛ زیرا موضوع و محمول مقدمتین که بر اساس «هست» ها تنظیم می شود، حقایق خارجی و واقعیتهای عینی اند؛ اما موضوع و محمول نتیجه که یک «باید» است، مطلبی اعتباری است نه واقعی؛ پس بین نتیجه و مقدمات، نه از نظر مفردات و نه از نظر قضیه، تناسب و هماهنگی وجود ندارد.

بر اساس همین شبهه گفته اند: چه فقط اصول تجربی را بپذیریم و یا اینکه اصول عقلی را نیز قبول کنیم، باید اخلاق را مسائل اعتباری محض بدانیم و آن را
[45]

مانند رسوم، عادات و آداب اجتماعی و عاطفی تلقی کنیم. البته رسوم، مختلف است؛ بعضی از آنها مقطعی و موضعی و بعضی فراگیر، و رسوم فراگیر را اخلاق می نامند؛ مثل این که دروغ، خیانت و ستم، بد و صدق، امانت و عدل، خوب است.

3️⃣بخش سوم:

پاسخ به شبهه

در پاسخ به شبهه مذکور باید گفت: کسانی که در مسائل اخلاقی استدلال می کنند هرگز از دو مقدمه ناهماهنگ به یک نتیجه غیر منسجم با آنها نمی رسند؛ بلکه در همه موارد، قیاس مرکب یا قیاس بسیطی است که بعضی از مقدماتش «مطوی» است و در نتیجه اگر استدلالی اخلاقی می شود، همه یا برخی از مقدمات آن، اخلاقی است و هرگز از دو «باید» یک «هست» و یا از دو «هست» یک «باید» استنتاج نمی شود و آنها که بر مسائل اخلاقی استدلال می کنند می گویند: «این کار خوب است و هر خوب را باید انجام داد؛ پس این کار را باید انجام داد» که در این گونه موارد، قیاس، مرکب از مقدمه های اعتباری و نتیجه اعتباری است؛ ولی به دو نکته باید توجه کرد:

1 همان طور که در مسائل تجربی در نشئه طبیعت، خیر و شر و نفع و ضرر وجود دارد(16)در مسائل ماورای طبیعت و تجربه نیز وجود دارد. در مسائل تجربی، انسان مدرک، آتش و حرارتش را احساس می کند و با تجربه می بیند که آتش، دست یا لباس و… را می سوزاند و افزون بر آن، انسان یک «باید» تجربی هم در کنار
[46]

این حس تجربی دارد و آن این که: از امور زیانبار باید پرهیز کرد، پس از آتش هم باید پرهیز کرد.

این نفع و ضرر و خیر و شری که در مسائل حسی و تجربی است در مسائل اخلاقی هم هست. انسان در اوایل امر، گذشته از «اول الاوائل» یعنی استحاله جمع و رفع نقیضین که آن را با عقل و نه با حس ادراک می کند، خیلی از امور را بعدا به عنوان مسائل بدیهی ادراک می کند. او می فهمد که آتش می سوزاند یا سم مار و عقرب، مهلک است و باید از مهلک پرهیز کرد.

درهر صورت، انسان در مسائل اخلاقی نیز همین ادراک را دارد و مثلا می گوید نظم برای زندگی من سودمند است و باید آن را در زندگی پیاده کرد یا هرج و مرج برای زندگی من شر است و باید از آن شر پرهیز کرد. او این خوبی و بدی را با یک نوع تنبه و آگاهی، درک می کند و این درک از مسائل ابتدایی باید و نبایدهاست؛ یعنی، همان طور که یک «هست» و «نیست» نخستین داریم، یک «باید» و «نباید» بدیهی نخستین هم داریم که مسائل نظری باید و نبایدها را از آن می گیریم؛ مثل این که، در برخورد با آتش دو مطلب را به صورت بدیهی و محسوس، درک می کنیم: یکی «هست» نظری و دیگری باید اعتباری.

بنابراین، قایل به مکتب تجربی، اگر چه در بعضی از مسائل با صاحب مکتبهای عقلی همراه است ولی او مسائل ماورای طبیعت یعنی روح، فضایل و رذایل آن، مسائل برزخ و معاد، «لقاء الله» ، «قرب الی الله» و یا «بعد عن الله» را ادراک نمی کند در نتیجه برای او مسئله خیر و شر نسبت به روح، قبر، برزخ و… مطرح نیست. وقتی خیر و شر مطرح نبود، نفع و ضرر هم برای او مطرح نیست؛ زیرا نفع و ضرر، مربوط به «طریق» است و در ارتباط با هدف یعنی خیر و شر معنا می دهد و اینجا مرز جدایی عالم تجربی یا فیلسوف ملحد با فیلسوف موحد است.
[47]

2 قبلا اشاره شد که بحث در مسائل اخلاقی مانند بحث از مسائل طبی، ازعلوم تجربی است؛ یعنی، همانگونه که پزشک بحث « هست» و بحث «باید» دارد؛ مثلا، می گوید: «این غذا برای دستگاه گوارش زیانبار است» که چنین قضیه ای جزو علوم تجربی است و به بیمار می گوید: «فلان غذا را مصرف نکن» که «باید» دستوری است و جزء علوم انسانی، و او آن را از یک قیاس تجربی ملفق استنباط می کند، عالم اخلاق نیز می گوید: روح و قوای آن برای همیشه است و فلان گناه برای آنها زیانبار است که این گونه قضایا جزءحکمت نظری اند و نیز می گوید: از شی ء زیانبار باید تقوا و پرهیز داشت که خود دستوری اخلاقی است و آن را از قیاس ملفق استنتاج نموده است. قرآن کریم که می فرماید: «وننزل من القران ما هو شفاء ورحمة للمؤمنین» (17)یعنی، قرآن شفای دردهاست از مقدمات تلفیقی استفاده می کند؛ یعنی برای موعظه و تذکره، قیاسی مرکب از یک مقدمه «هست» و یک مقدمه «باید» تشکیل می شود.
16. شر به جنبه عدمی و زوال برمی گردد، زوال ذات یا زوال وصف، یعنی کمال. چیزی که اصل حیات یا سلامت موجودی را تامین کند (کان تامه یا کان ناقصه) خیر است و چیزی که اصل ذات یا وصف آن را زایل کند (لیس تامه یا لیس ناقصه) شر است و اگر چیزی نسبت به چیز دیگر اثر منفی نداشته باشد، نسبت به آن، شر نیست؛ مثلا مار و عقرب اگر کسی را مسموم نکنند شر نیستند، اما وقتی حیات یا سلامت رهگذر را از بین می برند، شر محسوب می شوند.17. سوره اسراء، آیه 82.

4️⃣بخش چهارم:

کتاب تذکره و هدایت

قرآن، ضمن آن که جهان بینی دارد، «تذکره» هم هست. آنچه در بعضی از دعاهاآمده است: «یا من کتابه تذکرة للمتقین» (18)، از همین باب است و قرآن نیز خود را به عنوان «تذکره» یعنی «یادآور» و «موعظه» معرفی کرده است: «فذکر بالقران من یخاف وعید» (19)، «انما انت مذکر» (20)، «ولقد یسرنا القران للذکر فهل من مدکر» (21).
[48]

قرآن در همه موارد وقتی بخواهد تذکره باشد یا هر دو مقدمه را بیان می کند و یا «باید» را مطوی نگه می دارد. مثلا، می فرماید: «الم یعلم بان الله یری» (22): انسان نمی داند که خدا او را می بیند؟ که یک مقدمه مطوی به این مقدمه، ضمیمه و آنگاه دستور اخلاقی از آن استنباط می شود. در این جا جمله «خدا می بیند» «هست» است. و مقدمه دیگری که مطوی است و عقل آن را می فهمد این است که اگر خدا انسان را می بیند، انسان «نباید» در محضر او دست به تباهی دراز کند؛ یا مثلا می فرماید: «ان ربک لبالمرصاد» (23)خدا در کمین است؛ یعنی، شما او را نمی بینید ولی او شما را می بیند یا در باره شیطان در قرآن کریم آمده است که گفت: «لاقعدن لهم صراطک المستقیم» (24)من در کمین اینها می نشینم. این سخن یک گزارش «هست» علمی صرف نیست بلکه مقدمه مطوی در بر دارد و آن این است که باید خدایی را که در کمین است در نظر گرفت و معصیت نکرد یا از شیطان نشسته در کمین، نباید غفلت ورزید؛ به این ترتیب، مقدمه های «باید» به مقدمه های «هست» ، ضمیمه می شود و آنگاه قیاس مزبور نتیجه می دهد.

قرآن در طرح و بیان مسائل اعتقادی نیز از همین سبک بهره می گیرد؛ یعنی دعوت به اعتقاد و ایمان می کند و این دعوت جزء «باید» است؛ مثلا می فرماید: «الم نجعل له عینین× ولسانا وشفتین× وهدیناه النجدین» (25)آیا این نظام آفرینشی که در دستگاه درون و بیرون انسان مشهود است برای هدایت و راهنمایی او به این هدف، که خدایی هست کافی نیست؟ یعنی وقتی چنین است پس ایمان بیاورید، جمله «ایمان بیاورید» مطلب «باید» و اخلاقی است. چون اخلاق از ایمان شروع می شود و لذا مسئله شرک به عنوان گناه کبیره مطرح است.
[49]

در سوره مبارکه «قیامت» ، در باره معاد می فرماید: «الم یک نطفة من منی یمنی× ثم کان علقة فخلق فسوی× فجعل منه الزوجین الذکر و الانثی× الیس ذلک بقادر علی ان یحیی الموتی» (26)یعنی، خدایی که از یک قطره آب که همه اجزاء آن، شبیه به هم است بخشی از آن را چشم، بخشی را گوش، یک جا را بینی، بخشی را مغز یا منشا فکر و جای دیگر را قلب درست کرد و از همان، یکی را زن و دیگری را مرد آفرید، آیا قادر نیست که انسانهایی را که مرده اند دو باره زنده کند؟ یعنی، حتما به معاد معتقد باشید و از انکار آن بپرهیزید. به همین جهت وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وقتی این آیات پایانی سوره قیامت را تلاوت می کردند، می فرمودند: «سبحانک اللهم و بلی» (27)یعنی، «آمنا» .

در هیچ جای قرآن، مطلب علمی محض که همراه آن وعده به ایمان و وعید به شرک نباشد نیست، قرآن کتاب هدایت است و مانند کتابهای فلسفی و کلامی علم محض نیست. به همین جهت در کتابهای فلسفی و کلامی «باید» و «نباید» و «ایمان بیاورید و اگر ایمان نیاورید، جهنم و اگر ایمان بیاورید، پاداش بهشت است» مطرح نیست؛ زیرا محتوای آنها فقط علم است؛ چنانکه «فقه» کاری به عقاید ندارد. و تنها می گوید چه چیز واجب است و کدام واجب نیست؛ اما اخلاق می گوید اگر این کار را نکنید، کیفر دارد. که این، باید و نباید است؛ نه «هست» و «نیست» . بنابراین، می توان گفت که هم آن اشکال عدم تناسب انشاء با خبر و هم ناهماهنگی بین مفردات قضایایی که در قیاس اخذ شده اند با مفرداتی که در نتیجه ماخوذند حل می شود.
18. دعای جوشن کبیر، بند 76.19. سوره ق، آیه 45.20. سوره غاشیه، آیه 21.21. سوره قمر، آیه 17.22. سوره علق، آیه 14.23. سوره فجر، آیه 14.24. سوره اعراف، آیه 16.25. سوره بلد، آیات 8 10.26. سوره قیامت، آیات 37 40.27. مجمع البیان، ج 10، ص 607.

توحید از دیدگاه خط مشی اجتماعی

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط_مشی_اجتماعی
#محمد_حسن_زاده
#یادداشت_14
#جلسه_121
بسم الله الرحمن الرحیم
❇️به نظر میرسد که توصیف و نگاهی که انسان نسبت به جهان، دین، خدا، انسان و سایر پدیده های عالم از ریز ترین موضوعات تا کلان ترین آنها دارد تاثیر شگرفی در علم فقه دارد به نحوی که حکم دو فقیه هم عصر که نگاه متفاوتی نسبت به موضوعات دارند ممکن است کاملا مغایر و متضاد باشد. نگاه فقیه عملا در موضوع شناسی او تاثیر میگذارد. فرد با نگاه های اصیل به موضوعات مسائل، به درک درستی از حکم شریعت میرسد. استظهارش از کلام شارع تغییر میکند و به آیات و روایات به نحو دیگری می نگرد.
❇️تاثیر تبیین در تجویز فقط محدود به فقه و کلام نیست. در فلسفه نیز میبینیم که صدرا با نگاه متفاوتی که به مسئله ی وجود میکند و توصیف متفاوتی که دارد، مسائل فلسفه را کاملا تغییر میدهد و اساسا سوال را عوض میکند و در نتیجه به پاسخ های متفاوتی نیز میرسد.
❇️فقه حضرت امام ره سرشار از این مثال هاست. فقیهی که با نگاه اصیل توحیدی به مسائل نگاه میکند احکام فقیهش تفاوت قابل اعتنایی با دیگران دارد. مثالش نوع برخورد ایشان با موضوع شطرنج و آن نامه معروف است که چگونه نوع نگاه امام ره به موضوع، مسئله را کاملا تغییر میدهد. به عنوان مثال دیگر مسئله ی موسیقی است. حضرت آقا جمله ای از امام ره نقل میکنند که : «فلان موسیقی اگر از رادیوی جمهوری اسلامی پخش شود حلال است لکن اگر همان موسیقی از رادیوی عربستان پخش شود حرام است.» این چه نوع نگاه به موضوع موسیقی و در نظر گرفتن چه متغیر هایی است که به این چنین تجویز هایی منتهی میشود. در حالی که تقریبا هیچ یک از فقها چنین حکمی در باب موسیقی ندارد. زیرا موضوع شناسی متفاوتی دارند و ربط موسیقی و فضای لهو و لعب که سبب حرمت آن میگردد را، با فضای جامعه و مسیر حرکت حکومت نمیبینند. لکن حضرت امام، فضای لهو و غفلت از یاد خدا را تعمیم داده اند به فضای کلی حکومت که اگر سیر آن الی الله است موسیقی حلال و اگر الی غیر الله است همان موسیقی حرام است.

توحید از دیدگاه خط مشی اجتماعی

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط_مشی_اجتماعی
#محمد_حسن_زاده
#یادداشت_14
#جلسه_121
بسم الله الرحمن الرحیم
❇️به نظر میرسد که توصیف و نگاهی که انسان نسبت به جهان، دین، خدا، انسان و سایر پدیده های عالم از ریز ترین موضوعات تا کلان ترین آنها دارد تاثیر شگرفی در علم فقه دارد به نحوی که حکم دو فقیه هم عصر که نگاه متفاوتی نسبت به موضوعات دارند ممکن است کاملا مغایر و متضاد باشد. نگاه فقیه عملا در موضوع شناسی او تاثیر میگذارد. فرد با نگاه های اصیل به موضوعات مسائل، به درک درستی از حکم شریعت میرسد. استظهارش از کلام شارع تغییر میکند و به آیات و روایات به نحو دیگری می نگرد.
❇️تاثیر تبیین در تجویز فقط محدود به فقه و کلام نیست. در فلسفه نیز میبینیم که صدرا با نگاه متفاوتی که به مسئله ی وجود میکند و توصیف متفاوتی که دارد، مسائل فلسفه را کاملا تغییر میدهد و اساسا سوال را عوض میکند و در نتیجه به پاسخ های متفاوتی نیز میرسد.
❇️فقه حضرت امام ره سرشار از این مثال هاست. فقیهی که با نگاه اصیل توحیدی به مسائل نگاه میکند احکام فقیهش تفاوت قابل اعتنایی با دیگران دارد. مثالش نوع برخورد ایشان با موضوع شطرنج و آن نامه معروف است که چگونه نوع نگاه امام ره به موضوع، مسئله را کاملا تغییر میدهد. به عنوان مثال دیگر مسئله ی موسیقی است. حضرت آقا جمله ای از امام ره نقل میکنند که : «فلان موسیقی اگر از رادیوی جمهوری اسلامی پخش شود حلال است لکن اگر همان موسیقی از رادیوی عربستان پخش شود حرام است.» این چه نوع نگاه به موضوع موسیقی و در نظر گرفتن چه متغیر هایی است که به این چنین تجویز هایی منتهی میشود. در حالی که تقریبا هیچ یک از فقها چنین حکمی در باب موسیقی ندارد. زیرا موضوع شناسی متفاوتی دارند و ربط موسیقی و فضای لهو و لعب که سبب حرمت آن میگردد را، با فضای جامعه و مسیر حرکت حکومت نمیبینند. لکن حضرت امام، فضای لهو و غفلت از یاد خدا را تعمیم داده اند به فضای کلی حکومت که اگر سیر آن الی الله است موسیقی حلال و اگر الی غیر الله است همان موسیقی حرام است.

اسلام حقیقی؛ تنها راه رسیدن به سعادت اخروی و آرامش و کمال دنیوی است

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط_مشی_اجتماعی
#مرتضی_قربانی
#یادداشت_1
#جلسه_121
بسم الله الرحمن الرحیم
اسلام حقیقی؛ تنها راه رسیدن به سعادت اخروی و آرامش و کمال دنیوی است. زیرا فقط خالق و پدیدآورنده‌ی چیزی می‌تواند نحوه‌ی صحیح استفاده و برخورد با آن را بیان کند و این به دلیل احاطه و شناخت کامل خالق بر ماهیت و کارآیی آن شی است. برای مثال فقط مخترع یک گوشی موبایل می‌تواند روش صحیح استفاده از ابزارها و برنامه‌های آن را آموزش دهد. اوست که می‌داند این گوشی چه ظرفیت‌ها و قابلیت‌هایی دارد و چه چیزهایی موجب ضعف عملکرد یا خرابی آن است. بدین جهت است که امروزه معمولا همراه لوازم برقی و… یک دفترچه‌ی راهنما گذاشته می‌شود.
خداوند متعال که خالق ماسوی است، دین را روش زندگی و راه رسیدن به کمال و رشد قرار داده است. زیرا اوست که می داند انسان و تمامی مخلوقات با چه چیزهایی سازگاری و ناسازگاری دارند و اینکه انسان در برابر خالق خود باید چه رویکردی داشته باشد و اینکه چگونه باید با خودش و مخلوقات دیگر در حالات و عرصه‌های مختلف تعامل و تقابل داشته باشد.
همان طور که اگر از یک گوشی موبایل طبق راهنمای آن استفاده نشود، اسراف و احتکار ظرفیت‌های آن در نتیجه خرابی آن پدید می‌آید؛ اگر انسان طبق دین حقیقی زندگی نکند در دنیا مبتلا به مشکلات فردی و اجتماعی از حیث روحی و جسمی می‌شود. نتیجه‌ی همه‌ی این گرفتاری‌ها عدم آرامش و آسایش و بیماری است که از همه‌ی اینها می‌توان به خسران دنیوی تعبیر کرد که نتیجه‌ی خسران دنیوی، خسران اخروی است. زیرا انسان اگر روشی را انتخاب کند که حتی نتواند زندگی دنیایی و هفتاد ساله‌ی او را آباد کند چگونه می‌تواند او را به سعادت اخروی رساند.
خداوند متعال به عنوان خالق هستی و ماسوی، راه و رسم زندگی و بندگی را از طریق وحی که همان قرآن و سنت است بیان فرموده است.

بنابراین پیروی از وحی به عنوان تنها راه رشد و جهت دهی کمالات ضرورت دارد و انسان برای شناخت خودش و وظایفش در عرصه‌های مختلف محتاج به وحی است.
به عبارت دیگر انسان اعم از مرد و زن برای شناخت ماهیت و نقش‌های خود و اینکه چه کارهایی موجب رشد و بالندگی و چه کارهایی موجب خسران و سرافکندگی آن در عرصه‌های گوناگون است، باید به دین رجوع کند‌.

برای مثال:
۱. مرد در خانواده نسبت به همسر و زن نسبت به همسر خود و این دو، نسبت به دختران و پسران از کوچک تا بزرگ چه رفتاری باید داشته باشند.
۲. فرزندان نسبت به والدین و خوهران و برادران بزرگتر و کوچکتر خود چگونه باید باشند.
۳. مرد در مورد حرفه و کار خودش و معنویت خانواده، اقتصاد، تفریح، آموزش، امنیت، سلامت جسمی، روابط فامیلی و اجتماعی خانواده و… چه وظایفی دارد.
۴. زن چه جایگاهی در آرامش همسر و خانواده، مدیریت خانه، تربیت فرزندان، مسائل اقتصادی و… دارد.
۵. آیا انسان‌ برای رساندن به کمال و فراهم کردن بستر آن وظایفی‌ دارد؟ و آیا برای این کار نیاز به تشکیل حکومت و جامعه‌ی اسلامی است؟
۶. زن و مرد در این جامعه‌ی چه نقشی دارند.
۷. آیا به حاکم نیاز است؟
۸. حاکم خود چه ویژگی‌ای دارد؟
۹. حاکم و حکومت در مورد معنویت، امنیت، اقتصاد، روابط خارجی، بهداشت، پیشگیری و درمان، محیط زیست، سرمایه‌ها، رفع نیازها و آموزش‌ها و صدها مسئله‌ی دیگر باید چگونه باشد.

اینها مثال‌هایی است برای برخی از نقش‌ها و روابط انسان در حالات و عرصه‌های مختلف که انسان فقط با رجوع به وحی است، که می‌تواند به روش صحیح مواجهه شدن با آنها پی ببرد.

نسبت توصیف و تجویز

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط‌مشی_اجتماعی
#نسبت_توصیف_و_تجویز
#محمد_هادی_جوهری
#یادداشت_3
#جلسه_121

○ داده های ما به توصیفات و تجویزات تقسیم می شود اما نکته ای که در این میان حائز اهمیت است ، نسبت فی ما بین این توصیفات و تجویزات است .
○ به میزانی که توصیف های ما قدرتمند باشد ، تجویز های ما نیز با قدرت بیشتری در عرصه عمل ظهور پبدا می کند اما پیدا کردن ربط این تجویزها توصیف ها در چیست ؟!
○ اما چه تجویزی دقیق و قدرتمند است ؟! تجویزی که برگرفته از نظام توصیفات ما باشد ، تجویزی که بتواند متصل به توصیف های عالم هستی باشد ، اگر تجویز های ما براساس توصیفات عالم هستی نباشد ، در آن صورت توصیفات ، ارزشی ندارند و فقط در نقش گزاره هایی دهان پرکن نقش ایفا می کنند .
○ فقه به عنوان بخشی از تجویزات ، یک عقلانیت و فکر است اما متاسفانه نحوه تعامل ما با این دانش تجویزی اصلا به صورت عقل نیست و وقتی وارد مسائل فقهی می شویم تمامی اطلاعات توصیفی خود را پاک کرده و بدون در نظر گرفتن آن ها به صورت کاملا گزاره محور ، سعی بر استنباط می کنیم لذا در برخی فتاوی عدم حضور عقل حس می شود اما اگر سعی کنیم که در جای جای فقه ، این عقل و فکر را حاضر کنیم و توصیفات خود را به عنوان مبانی محکم بر فقه سوار کنیم در آن صورت خروجی فقه به عنوان یک تجویز مطلوب لحاظ خواهد شد.

شاید بتوان گفت نحوه ورود مرحوم امام خمینی رحمه الله علیه به مسئله ولایت مطلقه فقیه از همین دست ورود های تجویزی متصل به توصیف است .

چه رابطه و ارتباطی بین این دو لایه از هستی (هستی شناسی و فقه / کلام و فقه / هست و باید)وجود دارد

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط_مشی_اجتماعی
#عقیل_رضانسب
#یادداشت_21
#جلسه_121

#توصیف_و_تجویز
#تشریع_و_تکوین
#رابطه_فقه_و_کلام

💠 سؤال
یکی از مباحث مهم نحوه ارتباط لایه اندیشه های بنیادین با لایه عمل (هستی شناسی و فقه / کلام و فقه / هست و باید) است، چه رابطه و ارتباطی بین این دو لایه از هستی وجود دارد؟
💠 مقدمه
یک پاسخ اولیه این است که از آنجا که ما سه لایه حقیقت، طریقت و شریعت را داریم، اگر این سه لایه بخواهند سه لایه ی یک چیز باشند، باید یک وحدتی با همدیگر داشته باشند؛ یعنی دقیقا همان چیزی که حقیقت است، در طریقت جاری شود و همان چیزی که حقیقت و طریقت است در لایه شریعت جاری شود.
به عبارتی احکام و آداب اسلامی که در دستورات فقهی و اخلاقی خود را نمایان می کند، باید ظاهری باشد برای باطن طریقت؛ و مسائل سلوکی و سیر از مقامی به مقامی دیگر باید ظاهری باشد برای باطن حقیقت،

اما این یک آرزوی خوب و چیزی است که خودش در مقام باید است، و همین بخواهد بیاید به مقام هست برسد چه فرایند باید طی بشود؟ یعنی اینکه دین اسلام یک هویت واحدی است که سه لایه ی حقیقت و طریقت و شریعت دارد و رابطه این ها به شکل طولی و ظهور و بطونی است حرف قشنگی است، ولی من فقیه چطوری باید آن مباحث حقیقتی و طریقتی را بیاورم در فقه خود جاری بکنم؟
1️⃣ پاسخ اول: حضور ناگزیر کلام در فقه
یک ادعا این است که حضور مباحث بنیادین در لایه شریعت ناگزیر است و بالاخره با یک فهمی کلامی و پیش فرض های کلامی فقیه دارد تفقه می کند!
این سخن صحیح است ولی کافی نیست! یعنی این حضور حداقلی آن هم به شکل ارتکازی کلام در پشت صحنه فقه یک فضای ابهام آلودی درست می کند که دقیقا معلوم نمی شود که به چه میزان این حکم فقهی که تو می دهی دارد باطن دین را هم نگه می دارد.

سؤال اصلی همچنان باقی مانده است که نحوه جاری شدن مباحث حقیقتی و طریقتی در فقه به چه صورت است؟

در پاسخ به این سؤال که در یادداشت بعدی به آن خواهم پرداخت از استفاده هایی که از محضر استاد ارجمند حجت الاسلام سید علی موسوی برده ام استفاده می کنم.

2️⃣ پاسخ دوم: پاسخ مکتب فقهی حضرت امام خمینی ره
ادعا این است که در فقه حضرت امام ره این فضا به شکل ویژه ای دارد تأمین می شود و اساسا حضرت امام خمینی دارای یک مکتب فقهی است که دارد این رابطه را به نحو فنی برقرار می کند.
اگر صدرا کسی بود که با ظهور خود بین عرفان و برهان و لایه اعتقادی دین وحدت ایجاد کرد، امام خمینی هم کسی است که با ظهور خود این وحدت ایجاد شده توسط صدرا را به سمت لایه شریعت کشانده است.
کلید واژه ورود به مکتب فقهی حضرت امام هم مفهومی است به نام مصلحت، از آنجا که احکام شرعی مبتنی بر مصلحت و مفسده نفس الامری هستند، که ریشه در همان رابطه طولی ظهور و بطونی لایه های حقیقت و طریقت و شریعت دارد، مسئله اساسی فقیه باید این باشد که در فقه خود چه مصالحی را اقامه کنید؟ اساسا فقه شما می خواهد چه کار کند؟ فقه که خودش غایت نیست، فقه احکامی است برای رسیدن به غایاتی، بگو که تو با فقه خودت می خواهی چه مصالحی را استیفا کنی!
ما سه لایه ملاک، جعل و امتثال را داریم که در لایه ملاک مصالح و مفاسد و شوق و اراده حضور دارد و در لایه جعل حکم جعل می شود و در لایه امتثال هم باید این حکم جاری بشود.

لذا در فقه حضرت امام کلید واژه ای به نام #مقاصد_الشریعه حضوری جدی دارد، معلوم هم هست که فضای مقاصد الشریعه با یک فضای کلامی بسته می شود نه با یک فضای فقهی، یعنی آن چیزی که می آید مقاصد را تعیین می کند کلام است نه فقه.
این رویکرد باعث می شود که امام هم روی کل شریعت و هم روی تک تک ابواب شریعت همیشه یک علامت سؤال بگذارد که کلا تو می خواهی چه چیزی را تأمین کنی؟ به عبارتی برای کسی که غایت و هدف را مصالح و مفاسد واقعی می داند، برای کسی که هدف غایی برایش لایه های باطنی دین یعنی طریقت و حقیقت است، اساسا کل فقه یک حالت ابزاری دارد بلکه بالاتر کلا شریعت برای او یک ابزار است.
به عبارتی اینجا دو سوال مهم خلق می شود که اولا آن چیزی که کل فضای فقه می خواهد خرج آن بشود چیست؟ و ثانیا به چه شکل روی زمین محقق می شود؟
برای پاسخ به این سؤال ها باید یک دورخیز کوچک بکنیم و کمی بستر تاریخی را توضیح بدهیم. توضیح هم اینکه فقه شیعه در ابتدا یک فقه فروعاتی آن هم فرع های مجزای فقهی بوده است ولی آرام آرام به این سمت حرکت کرده که به سمت یک فقه نظام مند حرکت کند؛ یعنی ما شاهد رشد و نمو یک حوزه عقل گرای پر قاعده در فضای فقه شیعه هستیم که در علامه حلی یک نقطه ویژه برای این فقه نظام مند و قاعده ای است و سپس در کسی مثل شیخ انصاری این فقه نظام مند و قاعده محور به اوج خودش می رسد.
یکی از نکات ویژه روش فقهی شیخ حاکمیت قاعده ها است، یعنی قواعد فقهی می آیند در صدر فرع فقهی قرار می گیرند و همه ادله دیگر را رنگ و بو می دهند و همه ادله ذیل این قواعد معنای خود را پیدا می کنند.

یک مشکل اساسی در این فقه قاعده ای حالت از پایین به بالا داشتن آن بود، یعنی می آید در این فروعات غرق می شود و سعی می کند از همین پایین حرکت کند و به این فروعات یک انتظامی بدهد و به قاعده برسد؛ و تفاوت ویژه فقه قاعده محور حضرت امام با امثال شیخ انصاری این است که حضرت امام از بالا به پایین این قاعده ها را ایجاد می کند، یعنی حضرت امام دارای یک اندیشه های عرفانی فلسفی است که می خواهد از بالا بیاید و در فقه سرریز شود.
رابطه هم به این شکل است که این اندیشه های عرفانی فلسفی جاری می شود و در مرحله اول یک اندیشه اجتماعی فرهنگی ایجاد می کند و در مرتبه به بعد یک اندیشه سیاسی اقتصادی می رسد و در آخر هم در شکل یک حکومت اسلامی تجلی پیدا می کند.
به عبارتی امام از اینکه اندیشه های عرفانی فلسفی خود را در فقهی که اساسا سیاسی است وارد کند نترسید و اندیشه های عرفانی فلسفی خود را در فقه جاری کرد و این یک فقه دیگری را رقم زده است؛
و البته امام برای پیش برد این مدل فقاهت ابزارهای ویژه ای نیز خلق کرده است که تک به تک آن ها جای بحث های ویژه دارند که در این مختصر نگنجد؛ بحث هایی مثل وضع لفظ برای روح معنا، خطابات قانونیه، بحث تأثیر زمان و مکان در فقه، بحث مصلحت و …
البته نو آوری امام فقط در این ابزارها نیست که این ها ابزارهایی هستند که برای رقم زدن آن مکتب فقهی خود کم داشته است و دست به خلق آن ها زده است، و هر چه هم از
ابزارهای موجود برای این غایت می توانست بهره ببرد، بهره برده است.

البته این ها همه اش ادعاهایی است که باید اولا کسانی پیدا بشوند بتوانند در یک قالب کامل فنی فقهی که مورد قبول فقها باشد ببرند و ثانیا بتواند روی مباحث مختلف فقهی به صورت تطبیقی هم در کار خود حضرت امام این را نشان بدهد و هم خودش این را امتداد بدهد و در ابواب مختلف این سبک فقاهت را جاری کند. و البته این نیاز دارد که همانند خود حضرت امام به لایه های عرفانی فلسفی که قرار است آن ها غایات را تأمین کنند و روح فقه باشند، تسلط کافی داشته باشد.

برای بررسی بیشتر این کار پیشنهاد می کنم چند متن از حضرت امام دیده شود.
1. متن کتاب ولایت فقیه مخصوصا آن قسمت اول که هنوز وارد بررسی روایات نشده است.
2. متن پیام قطعنامه بخش اول که در مورد حج است.