نوشته‌ها

تعریف مفاهیم فلسفی مثل آزاداندیشی (1) – توضیح تعریف وجودی

یکی از آسیب هایی که در موقع عمل کردن به یک دعوتی ممکن است ایجاد شود و تیغ اجرا را کند و یا تشتت ایجاد کند، عدم درک صحیح از یک حقیقت است، این عدم درک صحیح گاهی می تواند وضوح مفهومی نداشتن آن باشد.

آزاداندیشی نیز از این قاعده مستثنی نیست بلکه به بیان برخی از صاحبنظران و فعالین این عرصه، ابهام مفهومی داشتن آن یک عامل مهم در عدم اجرای عملیات های موفق در این زمینه در انقلاب اسلامی شده است، آن هم با وجود اینکه رهبر معظم انقلاب هم جایگاه بسیار بالایی برای این حقیقت قائل هستند و هم مطالبه بسیار مکرری کردند که آزاداندیشی در جامعه بسط داده شود.

یکی از ابهامات اساسی در اینجا این است که منطق ما قدرت تعریف مفاهیم فلسفی (معقولات ثانی فلسفی) را ندارد، منطق موجود برای تعریف ازدو ابزار حد و رسم استفاده می کند که در حد از ذات و ذاتیات استفاده می کند و در رسم از عوارض یا ترکیبی از ذاتیات و عرضیات بهره گرفته می شود. این دستگاه منطقی فقط می تواند امور ماهوی را تعریف کند، و اگر بخواهیم بر اساس آن پیش برویم باید بگوییم همه معقولات ثانی فلسفی بدیهی هستند، و لذا اگر یک حقیقی معقول ثانی فلسفی شد قابل تعریف نیست.

اما آیا واقعاً همه معقولات ثانی فلسفی بسیط هستند؟ بله برخی مفاهیم فلسفی مثل خود وجود، یا تشخص یا وحدت بسیط هستند اما همه معقولات ثانی فلسفی اینچنین نیستند، مثلاً مفهوم عرض، در عین اینکه یک وجود فی نفسه دارد، یک وجود لغیره هم دارد که این وجود فی نفسه او عین وجود لغیره اوست، یعنی یک چیز است و و جود فی نفسه دارد ولی در عین حال، حال است. یا مثلا مفهوم وجود ذهنی در عین اینکه حالت نفسانی است، یک حالت نفسانی معرفتی است، ولی وجود کشفی او عین وجود نفسی اوست. مفاهیم فلسفی پیشرفته عمدتاً از این دست هستند که اینقدر مؤلفه های محتوایی زیاد می شود و بعد برای همه آن مؤلفه های محتوایی یک اصطلاح گذاشته می شود که همه آن مؤلفه های محتوایی را در دل خود دارد، لذا این معانی فلسفی دارای مؤلفه های فراوانی هستند؛ به این معانی فلسفی مفاهیم مرکب فلسفی می گوییم.

لذا نباید طوری بحث کرد که انگار همه مفاهیم فلسفی (معقولات ثانی فلسفی) بسیط هستند.

حال سؤال می شود که مفاهیم مرکب فلسفی را چگونه تعریف کنیم؟ در ماهیت طرحواره روی الگوی جنس و فصل رفته، اما در مورد مفاهیم مرکب فلسفی که انباشتی از معانی در آن ها هست چه کار باید کرد؟

سه راه برای تعریف مفاهیم مرکب فلسفی پیشنهاد شده است:

1. از راه علت فاعلی و غایی

این راه راه صدرالمتألهین در جلد 8 اسفار پیشنهاد داده است که وجودات و حقائق وجودی را از طریق علت فاعلی و غایی می شود تعریف کرد.

این تعریف لمّی است و به سان تعریف حدی بیان می شود.

2. از راه آثار

راه دیگر تعریف این مفاهیم از راه آثار آنهاست که در واقع یک تعریف أنّی است و به سان تعریف رسمی بیان می شود.

3. تعریف وجودی (ذاتی وجودی)

این بیان را جناب استاد یزدانپناه (حفظه الله) داشتند که بیان می کند همچنان که ذاتی ماهوی داریم، ذاتی وجودی نیز داریم. می توانیم در مفاهیم فلسفی مرکب بگردیم، و مؤلفه های بنیادین آن را پیدا کنیم و همان ها را به عنوان ذاتیات وجودی او مطرح کنیم.

مشکل اساسی ما برای این نحوه نگاه کردن این است که منطق مان، منطق ماهوی است و باید به سمت اینکه این بحث ها و تلاش هایی که برای تعریف مفاهیم فلسفی شده است در منطق سرریز کند تا اینطور ذهن ها بدون الگوی مفهومی برای تعریف معقولات ثانی فلسفی نباشد.

مثلاً در تعریف عرض، وجود فی نفسه و وجود فی غیره و عینیت این دو در عرض به عنوان ذاتیات وجودی تعریف عرض اخذ شود، یا در تعریف وجود ذهنی وجود کشفی و وجود نفسانی او و عینیت آن ها به عنوان ذاتیات وجودی تعریف وجود ذهنی اخذ شود. یا در بحث تشکیک ذاتی بودن کثرت و وحدت و عینیت آن ها را باید به عنوان ذاتی وجودی او در نظر گرفت که همینجا صدرا از عنوان کالذاتی استفاده کرده است، چون هم الگوی مفهومی وجود ندارد و هم ذاتی که می گوییم مشیر به آن نگاه ماهوی است که در منطق اشراب شده است.

در واقع با نگاه صدرایی ما وجود داریم و انحاء وجود، و باید بتوانیم برای شناخت انحاء وجود با استخراج مؤلفه های درونی آن نحوه وجود، شناخت رو به عمقی برای حقائق فلسفی فراهم کرد. اگر مؤلفه های درونی آن مفهوم فلسفی باشد می شود ذاتیات وجودی و اگر مؤلفه های درونی بعلاوه برخی امتیازها و لوازم او باشد، می شود عرضی وجودی و در حالت اول تعریف حدی می شود و در حالت دوم رسمی که بوعلی و صدرا از عناوین کالحد و کالرسم برای بیان آن استفاده کردند.

 

پ.ن: در این یادداشت از مباحث جناب استاد آیت الله یزدانپناه در درس خارج فلسفه ایشان استفاده شده، به خصوص جلسه 723 که در تاریخ 27 دی1400 برگزار شده است.

 

#یادداشت354

عقیل رضانسب 14011113

توحیدی بودن اندیشه اسلامی

ما معتقدیم که جایگاه توحید در اندیشه اسلامی، یک جایگاه بی بدیل و یگانه است. شهید مطهری در بحث مشخصات اسلام می فرمایند:

«اسلام بيش از هر چيزی دين توحيد است، هيچ گونه خدشه‌ای را در توحيد چه توحيد نظری و چه توحيد عملی نمی‏پذيرد انديشه ها و رفتارها و كردارهای اسلامی از خدا آغاز می‏شود و به خدا پايان می‏يابد، … در اسلام همه راه ها به توحيد منتهی می‏شود اخلاق اسلامی از توحيد سرچشمه می‏گيرد به توحيد پايان می‏يابد، تربيت اسلامی همين طور، سياست اسلامی همين طور، اقتصاد و اجتماع اسلامی همين طور.»

برای فهم اقتدارات بی نظری که توحیدی بودن اندیشه اسلامی خلق کرده است، باید ابتدا مفهوم توحیدی بودن اندیشه اسلامی را بیان کنیم.

 

اگر دین را به دو بخش عمده معارف و سلوک تقسیم کنیم، همه این معارف چه در بخش معارفی و چه سلوکی توحیدی است.
معارف توحیدی است یعنی چه؟
سلوک توحیدی است یعنی چه؟

توحیدی بودن اندیشه در لایه معارف یعنی تحلیل ما در مورد قوس نزول عالم و این زمانی توحیدی می شود که کل این قوس را بشود با دال مرکزی توحید توضیح داد و کل این بسط و تفصیل عالم را بشود بسط توحید دید و بتوان کل این بسط را به توحید برگرداند.

و توحیدی بودن اندیشه در لایه سلوک یعنی تحلیل ما در مورد قوس صعود عالم و این زمانی توحیدی می شود که کل این قوس را بشود با دال مرکزی توحید توضیح داد و کل حرکت سلوکی انسان را هم به مقصد رسیدن به توحید و هم گام هایی که برداشته می شود را مبتنی و متخذ از توحید تصویر کرد.

برای تفصیل بیشتر باید گفت:
1️⃣ توحیدی بودن اندیشه اسلامی در باب معارف

از آنجا که کل هستی یک حقیقت بقاء بعد الفنائی دارد، و نحوه حضور حضرت حق به نحو بی نهایت بالفعل است و کل هستی را پر کرده است، یعنی توحید ذاتی کل عالم را پر کرده است و توحید صفاتی و افعالی هم ذیل آن قرار گرفته اند، تمام حقایق غیر خدا مخلوق خداوند متعال هستند. خالق کل شیء هستند. همه آیات حق هستند. همه عبد خداوند هستند، آن هم عبدهایی که عین ربط به حق هستند بلکه آیه حق هستند. لذا اندیشه اسلامی در لایه معارفی و توضیح قوس نزولی عالم یک اندیشه توحیدی ناب و خالص است.

اگر وسائط فیضی هم مطرح است مثل عرش و کرسی و آسمان ها و زمین و … این ها هم فیض حضرت حق هستند و به ید قدرت او هستند.
انسان ها حتی انسان کامل نیز عبد خداوند هستند آن هم همان عبد آیه ای که در بالا گفته شد، لذا اینجا نیز توحید جاری شده است.

اندیشه اسلامی در مورد معاد نیز یک اندیشه توحیدی است، صیرورت الی الله است، همه امور بازگشت به خداوند می کنند. معاد رجوع الی الله است.

لذا غیر خدا می شود آیات و مخلوق. این ها همه اش به شکل توحیدی بسته شده است. اگر کسی این ها را ببیند، بداند که عمق تمام این ها به ترتیب توحید افعالی، صفاتی و ذاتی است.

به عبارتی حق است و خلق یا حق است و آیه های حق؛ و حق خیلی سریع تبدیل می شود به توحیدهای سه گانه افعالی، صفاتی، ذاتی.

2️⃣ توحیدی بودن اندیشه اسلامی در باب سلوک

از آنجا که کل هستی باید در نهایت بشود توحید نهایی بقاء بعد الفنائی، اندیشه اسلامی در لایه سلوکی توحیدی است به این معنا که نهایت سلوک انسان هم این توحید ذاتی بقاء بعد الفنائی است؛ لذا لایه سلوکی اندیشه اسلامی اساساً توحیدی است.

در باب توحیدی بودن سلوک باید گفت که همانطور که در لایه معارف یک حق است و خلق که این مخلوقات همه بنده های او هستند، توحیدی بودن سلوک به بندگی کردن است، و اندیشه اسلامی در لایه سلوک بر اساس بندگی ریخته شده است و لذا توحیدی است؛
اما همین بندگی که به محوریت توحید در سلوک می انجامد لایه های مختلفی دارد (اسلام، ایمان، تقوا، یقین)؛ سلوک در همه این مراحل معنی دارد هرکسی در هر مرحله ای است، دارد مرحله عبدیت را اجرا می کند.

در مقابل بندگی و تقرب نیز تمرد و عصیان قرار دارد. در اینجا نیز توحید محور است، به این معنا که راه خوب با خدا بودن، و راه بد در مقابل خدا بودن است.

در فضای سلوک نیز یا معاملات قلبی است یا معاملات قالبی!
معاملات قلبی نیز اقسامی دارد
1- معاملات قلبی مربوط به معرفت همراه با عواطفی که در آن موج می زند. نسبت به توحید، معاد، نبوت، و … همراه با عواطفی که در آن موج می زند. قرآن خیلی جا ها تعاملات انسانی را با معرفت می بندد. یک وقت می گوییم: توحید می خوانم، یک وقت گفته می شود این توحید چه آثاری دارد؟
2- معاملات قلبی مربوط به عمل، همراه با عواطفی که در آن موج می زند.مثل توکل، خوف و …این ها کنش قلبی در باب عمل است، گرچه ریشه دارد در معرفت.

معاملات قالبی نیز اقسامی دارد:
1- معاملات قالبی مربوط به معرفت که همراه با عواطفی نیز هست، یعنی با وجود اینکه عواطف برای قلب است ولی لوازم این عواطف می آید در سطح ظاهر، مثل بوسیدن ضریح امام معصوم.
2- معاملات قالبی مربوط به عمل، همراه با عواطفی که در آن موج می زند.مثل انواع کارهایی که ما انجام می دهیم. اینجا هم اقسام فردی و اجتماعی دارد. انبیاء بستر کلانشان توحید است. اما بستر میانی شان، در بستر اجتماعی است. لذا قرآن اساساً یک بستر اجتماعی دارد، کل قرآن مربوط به قبل از انقلاب نبی و بعد از انقلاب نبی است.

همانطور که در بخش معارف دیدیم که توحید محور است، در بخش سلوک نیز توحید محور است؛ و درهم تندیگی سلوک و معرفت نیز وجود دارد، در نهایت معرفت همان سلوک و سلوک همان معرفت است.آن مرحله نهایی که حجج الهی می رسند، سلوکش معرفت و معرفتش سلوک است.

 

برای این یادداشت از محتوای جلسه خارج تفسیر استاد یزدانپناه جلسه 129 تا 132 استفاده شده است.
.

 

#يادداشت_292