نوشته‌ها

حیران وسط شک و یقین !

مقوله شکاکیت
آیا تا به حال به گزاره ای مطمئن بوده اید ؟
منظور از گزاره، عبارت های منطقی واضح نیست. مثل بزرگتر بودن کل از جزء !
این گزاره که اساسا گزاره نیست.
صرفا جزء و کل را تعریف کرده است. آن هم تعریفی که از قبل واضح بود.
به نظر میرسد کل تاریخ بشر، درگیر شکاکیت بوده است.
کتابخانه ها را کتاب هایی پر کرده اند که سطر سطرشان با شک در نوشته های قبلی تولید شده اند !
انقلاب ها و تحولات سیاسی با شک شروع شده اند و با شک به پایان رسیده اند.
پیامبران همیشه با شک های پیروانشان طرف بوده اند.
البته خود پیامبران هم از شک مردم به بت ها، برای هدایتشان بهره میبردند.
شک محل شروع همه رشد ها بوده است.
شک زندگی مادی انسان را نجات میدهد. آن هنگام که شک میکند این گیاه را بخورد یا نه !
زندگی معنوی او را هم نجات میدهد. آن گاه که شک میکند حقیقت برتری هست یا نه ؟
زندگی معرفتی انسان هم با شک در ثابتات عرفی آغاز میشود.
شک همیشه به معنای نفی نیست، گاهی مقدمه اثبات است.
شک همیشه تحیر نیست، گاهی حرکت در مسیر است.

اساسا این شک است که با جوهره نفی، عامل حرکت انسان میشود. و الا یقین، طبعش ثابت و استوار و بدون تحرک است.
اگر هم جایی یقین به حرکت منجر میشود، این شک به مطالب خلاف آن یقین است که حرکت ایجاد میکند.

اصلا چه کسی گفته است که انسان مدنی بالطبع است ؟
انسان مجبور است مدنی باشد، و الا طبع او میل به وحدت دارد.
چه کسی گفته که الانسان حیوان ناطق ؟
انسان حی متاله است.
چه کسی گفته موجودات از وجود و ماهیت تشکیل شده اند ؟
ما جز وجود چیزی نداریم.
چه کسی گفته تشریع خداوند در قرآن و لسان معصومین و فعل ایشان منحصر است ؟
فطرت انسان هم رسول خداست. او هم تشیع میکند. مخصوصا با صفت اجتماعی !
چه کسی گفته است میشود خدا را شناخت ؟
خدا را باید اطاعت کرد، نباید شناخت !

همه گزاره های جدی علوم ، همان ها که هزاران بلکه میلیون ها گزاره دیگر بر پی آنها بنا شده، همگی قابل تشکیک هستند و عمده این تشکیک ها توسط اصحاب همان علوم وارد شده و پاسخ هم گرفته است. البته گاهی پاسخ نگرفته ! یا پاسخ گرفته و قاتع نشده و آن قدر رفته تا گزاره دیگری را جانشین آن گزاره معروف پر سابقه نموده است.

همه اینها باعث میشود تا بگویم : مرحبا بر حرکت! درود بر شک و جوهره نافیانه آن !
اما در مقابلش هرگز شایسته نیمدانم که بگویم : مرگ بر ثبات و استواری ! مرگ بر یقین !
هرگز !
یقین هم مورد علاقه طبع و فطرت آدمی ست.
مگر ندیده اید انسان هایی که از شک و حیرت و سرگشتگی و دور زدن خسته و نالان و افسرده شده اند و حاضرند به هر چیز ناچیز و پوچی یقین کنند تا از این چرخش آسایش بیابند ؟
شبیه فقیهی که ناامید از کسب قطع سبت به گزاره های شرعی، به ناچار انسدادی شده و بخاطر همین به هر روایتی تمسک میکند !

برای رهایی از سرگشتگی، انسان ها میل دارند که بعضی چیز ها را “ثابت کنند” یعنی آن را ولو واقعا ثابت نیست، ثابت اعتبار کنند.
تا بتوانند زندگی کنند.
تا بتوانند شک ها را سامان بدهند.
اگر مدنی بودن انسان ثابت نمیشد، هیچکس به جامعه و خانواده و گروه و موسسه و نهاد و مدرسه و حزب و … تن نمیداد. یا شاید انسان ها دو دسته میشدند : مدنی گرایان و غیر مدنی گرایان
اگر حکمت مشاء تعریف انسان را ثبات نمیکرد که کل انسان شناسی و طبیعت شناسی اش فرو میریخت.
کل فلسفه اسلامی و امتدادهای آن روی همین وجود و ماهیت استوار است.
اگر فطرت انسان را شارع میدانستیم که امروز باید هزاران شریعت یا لااقل به عدد انفاس خلائق یا کمی کمتر از ان نحله میداشتیم. ( این عبارت با مسامحه است )
اگر امکان شناخت خدا را ثابت نمیکردیم جنس انسان ها کلا عوض میشد.

آری
اینجا هم اندیشه ترکیب و تعادل حل کننده است.
همانگونه که مزاج فردی انسان همیشه باید ترکیبی از
شدت و رحمت
شهوت و عفت
غلظت و رقت
برودت و حرارت
جفاف و رطوبت
و ده ها ترکیب از این قبیل باشد.
جامعه انسانی در حجم ها و لایه های مختلف هم لازم است ترکیب هایی را فراهم کند که از او جامعه ای متعادل بسازد.
از جمله این ترکیب های تعادلساز ، ترکیب میان شک و یقین است.
اما آیا میشود هم شک داشته باشیم و هم یقین ؟!

گزارشی از جستجو در باب راهبرد محتوایی ( ۱- محتوایت را داد نزن ! )

راهبرد محتوایی، گزارش یک جستجو

بعد از مدت ها کار فکری و محتوایی روی محتوایی خاص اکنون زمان آن رسیده که وارد مرحله گفتمان سازی آن مفهوم شویم.
ما ابتدا این توده اندیشه را در قالب یک عصاره ریختیم که شامل ده ها جمله سنگین و پرمحتوا میشد. جملاتی که امکان این را داشتند که باز شده و تبدیل به ده ها مقاله بشوند.

اکنون باید یک راهبرد و یک استراتژی میچیدیم برای اینکه این محتوا را چگونه در ذهن احاد جامعه بارگذرای کنیم ؟
واژه استراتژی که ما معادل فراسی آن یعنی راهبرد را استعمال میکنیم، در ابتدا فقط در جنگ ها به کار میرفت و به معنای چینش نیروها بود. اینکه گروهان پیاده را کجا مستقر کنیم و سواره ها را کجا، کدام گروهان اول وارد عمل شود و اگر شکست خورد نقشه بعدی چه چیزی باشد و مسائلی از این دست را استراتژی مینامیدند. شبیه کاری که مربی های فوتبال هم میکنند.

طبیعتا علاوه بر تفکر، نظرسنجی، مصاحبه، الهام غیبی و راه های دیگری که باری اتخاذ راهبرد محتوایی درست وجود دارد، راهی هست به نام رجوع به عقلانیت موجود که نه ادعای اصابت کامل آن رواست و نه ادعای کفایت آن !
اما در کنار سایر روش ها، میتوان روی این روش هم برای رسیدن به راهبرد محتوایی جسابی باز کرد.

بعد از جستجویی نسبتا ابتدایی در اینترنت به مطالبی در باب تنظیم راهبرد محتوایی دست پیدا کردم که با شما به اشتراک میگذارم.
1- راهبرد محتوایی برای بازاریابی موفق !

در جهان مدرنی که امروز تجربه میکنیم، پویش ها معمولا سمت و سوی مادی دارند. هرچند نتایج آنها در مجال های غیر مادی که با آرمان های الهی شکل گرفته اند هم امکان اثرگذاری داشته باشد.
انچه تمدن مادی با همه وجود به دنبال آن میدود، منفعت مادی است. گویا تنها چیزی که جایش خالیست و باید بدنبالش دوید همین است و تمام !
روانشناسی تلاش خود را میکند که کار زیاد و خسته کننده را نرم و قابل قبول جلوه دهد و اقتصاد راه های انحصار در سرمایه را پیش پای محققان میگذارد.
جهان مدرن در باب راهبرد محتوایی هم کاغذهای زیادی تولید کرده است. البته باید توجه داشت که عمده این مطالبی که منتشر شده در فضای توسعه کسب و کار و تبلیغات محصولات تجاری تولید شده اند.

چند تا از توصیه هایی که اینجا مطرح شده است و برای حاجت ما هم قابلیت الهام گرفتن دارد به شرح زیر است :
1- داد زدن جمله بیا بخر! مشتری را فراری میدهد !
ارائه محتوا نباید خیلی صریح باشد. در توضیحش باید بگویم که اگر همینظوری مستقیم و بدون واسطه به پدیده ای مفید، پربرکت و ضروری برای حیات بشری یعنی خورشید نکاه کنیم اصلا تجربه زیبایی نخواهیم داشت، لذت نخواهیم برد و دوست نداریم این تجربه را تکرار کنیم.
اما اگر این نور از شیشه های رنگی میان پنجره های سنتی معماری ایرانی عبور کند نتیجه کاملا برعکس خواهد بود.
تولیدات هنری جبهه انقلاب عمدتا فاقد این نگاه هستند. معمولا در فیلم یا انیمیشنی که تولید میشود مدام داد میزنیم که ما انقلابی هستیم، ما مسلمانیم، ما با امریکا دشمنیم، ما غیرت و حیا داریم و و و …
تاثیر این گونه ارائه محتوا در ذهن مخاطب به همان اندازه عمیق و جدی است که گفتن جمله : بیا این را بخر ! توسط فروشنده در ذهن خریدار !

برای همین به نظر میرسد درست نیست که ما مدام کلمه آزاداندیشی را مطرح کنیم و با استدلال های مختلف اثبات کنیم که آزاداندیشی خوب است و تو باید آزاداندیش باشی !

اما جایگزین چیست ؟

اگر بخواهم جایگزین را در یک کلمه معرفی کنم باید بگویم : هنر !

به عنوان مثال هنر اصیل شعر فارسی پر است از همین زیباسازی های مفاهیمی که ممکن بود خیلی صریح و بی پرده و خشک ارائه شوند.

حافظ جمله ساده ی”دلم برایت تنگ شده” را به شکل زیر بیان میکند :

عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
باز گردد یا برآید چیست فرمان شما ؟

البته مقصود این نوشته در این مرحله ابدا آن نیست که وارد روش های گفتار یا نوشتار شود ، بلکه سعی دارد از این منش در ارائه محتوا الهام بگیرد برای سبک اتخاذ راهبرد برای گفتمان سازی یک مفهوم در جامعه .

ضمنا گفتمانسازی زمانی محقق میشود که با اصنافی از این ابزار ها مفهوم مطلوب را منتقل کنیم و به یک روش بسنده نکنیم.

مثلا میتوان مفهوم مطلوب آزاداندیشی را در تصویر یک آرمانشهر رویایی یا دگم اندیشی را در تصویری از یک پادآرمانشهر منزجر کننده ارائه داد.

رمان 1984 بدون اینکه بگوید : حکومت دیکتاتوری و کمونیستی بد است ، یا ارائه تصویری تاریک و اغراق آمیز این ذهنیت را منتقل میکند و خواننده را به بدیل آن یعنی لیبرالیسم سیاسی و اجتماعی دعوت میکند.

اعدام چیست ؟ ( ذیل بررسی نسبت آن با دفاع از آزاداندیشی )

در یادداشت “آیا مجازات دیگری، عملی انسانی است ؟ ” بیان شد که مجازات نه تنها عملی انسانی و مورد پذیرش جوامع بشری است، بلکه نیاز مبرم ادامه حیات اجتماعی آنان نیز هست. از زاویه حقوقی نیز میتوان گفت مجازات ضامن اجرای قوانین است و قوانین ضامن حیات و پیشبرد جامعه
در مرحله بعدی باید مختصات قتل بعنوان یک مجازات و ارتداد بعنوان یک جرم بررسی شود و درباره تناسب این دو در جامعه اسلامی به قضاوت رسید.

قتل بعنوان مجازات
قتل و اعدام را نمیتوان دردناک ترین مجازات دانست. چرا که امروزه حجم قابل توجهی از انسان ها مرگ را با اختیار خود انتخاب میکنند و آن را بر زندگی خود ترجیح میدهند. شاهد این مطلب آمار خودکشی در کره زمین است. ترجیح مرگ بر زندگی در دو دسته از انسان ها اتفاق می افتد : انسان هایی که افقی بسیار روشن تر در ورای مرگ میبینند و انسان هایی که اساسا افقی را نه در مرگ و نه در زندگی نمی بینند. دسته اول زندگی را برای نیل به آن افق روشن میخواهد و اگر روزی از دست دادن این زندگی پلی باشد برای تقرب به آن افق، از مرگ استقبال میکند. دسته دوم نیز ممکن است آنقدر از زندگی توام با انواع تحقیر ها و محرومیت ها و نرسیدن ها خسته شده باشد که هر چیزی را به آن ترجیح بدهد.

سوال : اگر قتل و اعدام دردناک ترین مجازات نیست پس چرا سخت ترین مجازات در اسلام شناخته شده است ؟
پاسخ اول این است که در اسلام چیزی به نام شکنجه مشروعیت ندارد. لذا دردناک ترین مجازات دنیوی در دائره اسلام همین اعدام خواهد بود.
پاسخ دوم این است که اگرچه مرگ دردناک ترین مجازات نیست اما بدون بازگشت ترین مجازات هست و برای انسانی که به دنیا وابستگی شدید دارد ، حتی از دردناک ترین شکنجه ها هم میتواند سخت تر باشد.

به نظر میرسد قتل به عنوان مجازات چند ویژگی داشته باشد :
– از آنجا که بدون بازگشت است، برای انسان هایی که برنامه دنیوی دارند بازدارنده است. انسان هایی هم که برنامه دنیوی ای علیه جامعه ندارند خطرناک نیستند. پس این مجازات میتواند خطرناک ها را آرام نگه دارد.
– قتل ، مجازاتی است که فرد مجرم را به طور کلی از جامعه حذف میکند و لذا برای مواردی که حضور فرد مفسده دارد مناسب است.
– انسان به طور کلی زندگی را دوست دارد و نفس قرار دادن مجازات قتل برای یک جرم، شنائت آن جرم را در جامعه به عناون یک منکر عظیم تثبیت میکند. به عبارتی این وضع مجازات در مقام مدیریت عرف مردم اثر میگذارد.

ارتداد بعنوان جرم
در نوشته بعدی ان شاءالله بررسی خواهد شد.

بحران عدم پیشرفت اندیشی

اندیشه انسان میتواند از نگاه رو به جلو برخوردار یا محروم باشد. این مسئله دو زندگی متفاوت را برای انسان ایجاد میکند .
در روایت کسی را که دو روزش مساوی باشد مورد لعنت الهی قرار داده اند و چه بسا این عبارت، بیانی از سنتی تکوینی در دل هستی باشد که عدم پیشرفت دائما ملازم با دوری از نعمات الهی است.

راه ، پدیده ای رو به جلوست ، پدیده ایست که افتادن در آن مساوی با پیشرفت است.
اگر زندگی را راه ببینیم ، اندیشه ما رو به جلو خواهد بود و واقعا انسان های پیشرفت اندیشی خواهیم بود.
اگر زندگی را راه ببینیم ، بین خود تا خدا منازلی تصویر میکنیم و دائما مسل به حرکت در این راه خواهیم داشت.
اگر زندگی را راه ببینیم ، آنگاه نیاز به راهبر را حس خواهیم کرد و امام در جایگاه عادلانه خودش خواهد نشست.

تساوی ایام، عدم التفات به منازل سلوکی، دوری از نعمات الهی، قرار نداشتن امام و راهبر در جایگاه حقیقی خود، همگی یک بحران را تشکیل میدهند : بحران عدم پیشرفت اندیشی !

چرا پیشرفت اندیش نیستیم ؟
شاید بتوان علل و عوامل شکل دهنده این بحران را در چند حوزه مورد توجه قرار داد :
1- خداشناسی : تلقی ما از خداوند متعال در نسبت اندیشه ما با پیشرفت اثرگذار است. چرا که اگر او را موجودی بدانیم در کنار موجودات دیگر که از همه آنها قدرتمند تر، اثرگذار تر، داناتر و بیناتر و شنواتر و … است، یک نوع نسبت با او خواهیم گرفت و اگر او را منبع لا یتناهی تک تک این صفات بدانیم و بهره هر کدام از موجودات را تجلی او بدانیم نسبتی ارتقا یافته با او خواهیم گرفت. در صورت اول همین که بنده او باشیم کافی است اما صورت دوم عطشی بی نهایت را برای رسیدن به موجودی بی نهایت برپا میکند. انسانی که چنین عظشی داشته باشدمحال است دو روز در یک منزل بماند و به سوی منبع حرکت نکند .
2- انسان شناسی : تلقی از انسان نیز میتواند در پیشرفت اندیشی یا عدم آن موثر باشد. انسان در یک تقریر، صفحه ای سفید است که تعالیم مختلف خط به خط روی او نگاشته میشود. طبیعتا این صفحه ظرفیتی دارد و حسب زمان و زمینی که در آن زیست میکند به بخشی از تعالیم الهی و غیر الهی دست پیدا میکند. در تقریر دیگر تمام هستی و از جمله آن، تمامی تعالیم الهی در فطرت انسان به نحو مندمج موجود است. با تقریر اول انسان با عالم تکوین و عالم تشریع غریبه است و ظرفیت محدودی برای ارتباط با این دو دارد اما تقریر دوم انسان را با تکوین و تشریع همراه میداند و ظرفیتی به اندازه تمام آن دو برایش متصور میشود. انسان تقریر دوم انگیزه بیشتری برای اکتشاف خود و خارج از خود دارد و پیشرفت اندیشی را لازم خود میداند.

3- جهان شناسی
4 – تاریخ شناسی

دانش باید گرمی بخورد !

طب سنتی در غالب موارد بخلاف طب مدرن، کل نگر است و انسان را به عنوان یک کل به هم پیوسته مینگرد و در فرایند درمان نیز از اصلاح همین کل به هم پیوسته برای درمان مشکلات جزئی استفاده میکند. برای درک این تفاوت مثال های پرشماری را میتوان یافت.
اگر پدیده ای به نام “دانش” را به بدن یک انسان تشبیه کنیم و سپس با چارچوب طب سنتی به تحلیل این جسم بپردازیم، آنگاه با مشاهده طول روند ایجاد یک مسئله برای دانش، شکل گیری مدرسه در دل دانش، نیاز دنش به تمرکز بالا و دقت بسیار و خلق و خویی که به طور کلی دانش از خودش نشان میدهد، میتوانیم درباره طبع غالب دانش به قضاوتی دست پیدا کنیم و بگوییم : طبع دانش سرد است !
سرد بودن طبه چه درباره یک انسان واقعی مطرح شود و چه درباره پدیده ای انسانی که به انسان تشبیه شده، به سان هر پدیده مادی دیگر، هم مزیت هایی را داراست و هم مشکلاتی را ایجاد میکند.
دانش وطیفه عمق دهی به مسائل را دارد، دانش باید برای همیشه در پایگاه خودش باقی بماند، طبع سرد او این مسائل را پشتیبانی میکند. اگر طبع او سرد نباشد دیگر این ویژگی ها را ندارد و وقتی فاقد این ویژگی ها باشد، دیگر هویت دانش بر او صدق نمیکند !
از طرفی ممکن است همین طبع و ذائقه باعث افسردگی او بشود. ممکن است اساسا حرکت را از او بگیرد !
این مشکلات عینا دامنگیر دانش و دانشمندان نیز میشود.
یکی از توصیه هایی که درمانگران انسان در این مواقع به افرادی با طبع سرد میکنند این است که از مواد غذایی با طبع گرم استفاده کنند تا طبع وجودی ایشان را تعادل ببخشد.
شاید این توصیه را در مشبه انسان در بحث ما، یعنی دانش نیز بتوان ارائه کرد و ادعا کرد :
برای جلوگیری از ایستایی و پژمردگی دانش، باید تغذیه غیر دانشی با طبع گرم را به خورد دانش داد !
این تغذیه غیر دانشی با طبع گرم همان زندگی و حیات بشری است. دانش باید مدام از حیات انسانی تغذیه کند.
شاهد روایی این توصیه بازه هایی مانند قرون طلایی اسلامی و رنسانس غربی است که مسائل دانش دقیقا از بطن حیات اجتماعی دریافت میشوندو اهل دانش در بطن محیط گرم اجتماعی زیست میکنند.

اهمیت فرهنگ با نظر به مقوله هویت

یکی از مقوله‌های که می‌توان برای تاکید بر اهمیت فرهنگ به آن اشاره‌ کرد، هویت است. هویت برخواسته از فرهنگ است؛ در واقع موجودیت هویت یک جامعه به فرهنگ وابسته است و این فرهنگ هر جامعه است که هویت آن جامعه را تشکیل می‌دهد.

لذا می‌توان گفت فرهنگ، اساس استقلال یک جامعه است. همانگونه که هویت و خودباوری برای استقلال و رهایی از وابستگی لازم است، فرهنگ و توجه به فرهنگ هم لازم است؛ البته اگر نگوییم چند برابر!

اگر فرهنگ، مبدء شکل‌گیری هویت جامعه باشد؛ برای اصلاح جامعه و یا ایجاد هویت جدید، پرداختن به فرهنگ و اصلاح فرهنگ نیاز است و شاید بتوان گفت بدون فرهنگ، امکان هویت بخشی به جامعه وجود ندارد؛ هویتی که اراده‌ها و عزم‌های ملی را رقم می‌زند، باید از جاده‌ی فرهنگ بگذرد.

لذا به آن میزان که هویت برای‌مان اهمیت می‌یابد، باید فرهنگ هم برای‌مان دارای اهمیت باشد؛ نمی‌شود به دنبال خودباوری جامعه بود و از فرهنگ صرف نظر کرد و یا حتی فرهنگ را در راس و مقدم بر همه‌چیز قرار نداد.