نوشته‌ها

آزاداندیشی و اخلاق مداری

در نگاه اول به نظر می‌رسد که نه تنها رابطه‌ای میان آزاداندشی و اخلاق‌مداری برقرار نیست؛ بلکه دشمنی میان آن‌ها وجود دارد که به هیچ جهت قابل جمع نیستند و آزاداندیش به هیچ وجه نمی‌تواند اخلاق‌مدار باشد. هرکجا آزاداندیشی آمد، اخلاق‌مداری رخت می‌بندد و خارج می‌شود.

این تصور می‌تواند از دو آبشخور به وجود آمده باشد؛ تصور غلط از آزاداندیشی و دیگری تصور غلط از اخلاق‌مداری.

اگر توفیقی باشد در این کیبردفرسایی قصد آشتی دادن «آزاداندیشی» با «اخلاق‌مداری» شده است البته در تصور‌ها؛ چرا که در نظر نگارنده در واقعیت هیچ دشمنی میان این دو مفهوم وجود ندارد.

اگر جوهره‌ی آزاداندیشی را «حق‌طلبی» می‌دانیم، حق طلب و متواضع و کرنش‌ کننده مقابل حق، هیچ‌گاه از مدار اخلاق الهی بیرون نخواهد زد؛ بله اگر اخلاق را سکولار تعریف کنیم و هیچ اثری از خدا در اخلاق‌مداری‌ نباشد، آنگاه می‌توان پذیرفت که در این اخلاق، هیچ تواضعی نسبت به حق و هیچ‌پذیرشی نسبت به حق وجود ندارد؛ چنانچه واضح است که می‌توان از زاویه سکولاریسم وارد اخلاقی شد که موحدین به آن پایبند هستند و آن را قبول دارند؛ اما اگر اخلاق را توحیدی بفهمیم و به عبارت دیگر اگر فلسفه اخلاق ما توحیدی و برخواسته از توحید باشد، در آن هنگام «حق» و «حق‌طلبی» برای ما بسیار جلوه خواهد کرد و هر شبه اخلاقی را اخلاق نخواهیم دانست؛ گرگی را که کروات بسته است و برای دریدن طرف مقابل و یا حتی هیچ ضرری هم نمی‌خواهد به او برساند و یا به خاطر منفعت مادی خود به کسی احترام می‌گذارد، متخلق و اخلاق‌مدار نمی‌پنداریم.

فرصت به پایان رسید ولی این سیاهه هنوز باید تکمیل شود و اگر توفیقی باشد، به ادامه و تکمیل آن در فرصت بعدی پرداخته خواهد شد.

از پایبندی‌های آزادی بیان

آزادی بیان برای ما «تابعی» از آزاداندیشی است؛ به معنا که به دنبال آزاداندیشی است که آزادی بیان مطرح می‌شود والّا شاید فی نفسه نتوانیم آزادی بیان را قبول کنیم؛ به عبارتی دیگر از آنجایی که به دنبال حق هستیم و حق‌طلب هستیم، لازمه‌ی آن را آزادی بیان می‌بینیم؛ و لازمه‌ای که سبب جواز آزادی بیان است، خود در همان ابتدا آزادی بیان را قید می‌زند؛ به تعبیری آزادی بیان در همان هنگام تشکیل نتفه، مقید به حق نتفه آن بسته می‌شود؛ آزادی بیان اگر بخواهد موجب گم شدن حق و حقیقت بشود و کارکرد اصلی خود که روشن کردن حق باشد را از دست بدهد و اثری ضد کارکرد اصلی خود را داشته باشد، جواز ندارد؛ به تعبیری دیگر آزادی بیان مقید به حق و حقیقت است.

در راستای همین قید خوردن آزادی بیان به «حق و حقیقت» شاید بتوان یک توصیه دیگر نیز در آزادی بیان داشت که اگر به حد الزام نرسد، حداقل در حد یک توصیه اخلاقی هست؛

اگر مناط آزادی بیان «حق» باشد؛ شاید بتوان ادعا کرد سخن گفتن هنگامی که به اندازی کافی تامل و تفکر نشده است، ناروا است و نه تنها در حق موضوع مورد سخن بلکه در حق مخاطب سخن نیز ظلم می‌شود؛ لذا اینجا می‌توان گفت یکی از موارد تقوای سخن گفتن، تفکر و تامل کافی روی آن است؛ و این توصیه در هنگامی که مسئله اهمیت پیدا می‌کند، به صورت طبیعی چند برابر می‌شود و نیازمند تقوای بیشتری است.

رابطه آزادی بیان و آزاداندیشی

معمولا آزاداندیشی در معنای آزادی بیان گرفته می‌شود ولی ما به راحتی میان «آزاداندیشی» و «آزادی بیان» تمییز قائل می‌شویم و حتی در خود آزاداندیشی نیز، دو لایه آزاداندیشی فردی و اجتماعی را هم می‌فهمیم؛ با این وجود به نظر می‌رسد نمی‌شود دم از آزاداندیشی زد و در خصوص آزادی بیان دمی برنیاورد؛ به هر حال آزادی بیان خواسته یا ناخواسته در پی‌ آزاداندیشی هست و می‌آید حتی اگر میان آن دو جدایی بندازیم و هم دیگر تفکیک‌شان کنیم.

امّا مسئله اصلی این است که ما آزاداندیشی را پایه قرار داده‌ایم و تکلیف دیگر اخوات و خویشاوندان و اقربا آزاداندیشی را با امامت آزاداندیشی حل می‌کنیم؛ لذا تکلیف آزادی اندیشه، آزادی عقیده، آزادی بیان و دیگر آزادی‌ها با آزاداندیشی روشن می‌کنیم؛ و به عبارت دیگر از آنجایی که ما جوهره‌ی آزاداندیشی را حق‌طلبی و حق‌جویی می‌دانیم، این حق‌طلبی و حق‌جویی است که تکلیف و حد و مرز دیگر آزادی‌ها را مشخص می‌کند؛ همانگونه که حتی خود آزاداندیشی نیز در قید حق و حقیقت است و این حق و حقیقت است که تکلیف و حد و حدود آزاداندیشی را مشخص می‌کند.

درباره آزاداندیشی

آزاداندیشی اهمیت راهبردی بسیار بالایی دارد؛ آزاداندیش بدون تعصّب، تقلید، ترس و انواع و اصناف تعلّقات(حتی فارغ از دغدغۀ دفاع از مرزهای باورهای جمعی یا فردی) و تنها با انگیزۀ فهم واقع و دریافت حقیقت با مراعات منطق و روش‌های تحقیق با مسائل گوناگون برخورد می کند. آزاداندیش در اندیشه های موجود چالش نمی کند و به دنبال اشکال کردن به آنها نیست؛ بلکه تلاش می کند کاملا همدلانه با سخنان مرسوم همراه شود و اگر می تواند افق جدیدی از اندیشه های دیگران بیاید، با تمام توان برای فهم آن تلاش کند. همچنین آنچه خود می فهمد را به دیگران می نوشاند. نه از کنار اندیشه های اشتباه و غلط می گذرد و نه اندیشه صحیح از منظر خود را به دیگران تحمیل می کند.
آزاداندیش کاملا معتقد به «با هم فهمی» است؛ به سرعت خطاهای اندیشه ای خود را می فهمد ، می پذیرد و اصلاح می کند.
تفکر بدون آزاداندیشی جز بر دُگم بودن نمی افزاید. «لا یزید سرعة السیر الا بعدا»
البته آزاداندیشی با شکاکیت و نسبی گرایی متفاوت است. آزاداندیش جزم اندیش است، اما آماده تصحیح خطاهای خویش است.
او برای رسیدن به حق و حقیقت، کاملا بر انضباط در اندیشه مصرّ است. تلاش می کند بدون اینکه به سمت دیگری برود ، کاملا در مدار حق قرار بگیرد.
دیگر برای آزادانه اندیشیدن هیاهو و سر و صدا نمی کند. همچون عاشقی که فقط به فکر رسیدن به معشوق خود است و برای هیچ کس دیگر خودنمایی نمی کند ، آزاداندیش هم کاملا حق جو و حق طلب زیست می کند.
فرمودند : إذا أردت العلم فاطلب فی نفسک أولا حقیقة العبودیة
با این نگاه به فهمیدن، نحوه مواجهه ما با مسائل کاملا متفاوت می شود.
در این روایت شریف، صفیه ضابطه و قانون دست یافتن به حقیقت را به ما نشان داده اند.

در واقع استقرار بر موقف ضابطه یا همان موقف حق آزادی را پدید می آورد و به محض اینکه شخص از استقرار بر موقف حق خارج بشود، آزادی اش را از دست می‌دهد.

نسبت آزاداندیشی و حق پذیری

طبق یک تعریف، می توان آزاداندیشی را شاخه ای از حق پذیری دانست.

از این منظر، حق پذیری در حوزه شناخت، همان آزاداندیشی است. یعنی آزاداندیشی شاخه ای از حق پذیری است. حق پذیری مصادیق متعددی در حوزه های مختلف دارد. و در حوزه شناخت، حق پذیری به همان معنای آزاداندیشی می شود.

بر این اساس آزاداندیشی مرحله ای قبل از توانایی تفکر صحیح و کاربرد علم منطق است. آزاداندیشی یک روحیه است که فرد، تمایل دارد به شناخت حق و پذیرش آن. این روحیه می تواند ملاک تعاملات اندیشه ای و نظری یک انسان قرار گیرد.

باید در فرصتی دیگر به ویژگی های روحی فرد آزاداندیش در مواجهه با علوم و معارف گوناگون و نظرات مختلف پرداخت.

اما یک سوال اینجا مطرح است. اگر چنین تعریفی از آزاداندیشی در نظر می گیریم، آیا بهتر نیست به جای آزاداندیشی، بر حق پذیری تاکید و تمرکز کنیم؟! حق پذیری، اصل مطلب است و غلط اندازی ها و ابهام های آزاداندیشی را نیز ندارد. هم چنان که می تواند آزاداندیشی را هم ذیل خود قرار دهد. در آن صورت می توان از آزاداندیشی به عنوان یکی از مشتقات و ملزومات حق پذیری سخن گفت و آن را توصیه و ترویج کرد.

نسبی گرایی و انسداد باب گفتگو

در نگاه اول، و با آنچه بر ذهن ما حاکم کرده اند، حق گرایی و حق طلبی مساوی است با جزم اندیشی و عدم تحمل مخالف. و نسبی گرایی مساوی است با تحمل مخالف و روشنفکری. و اگر همه نسبی گرا باشند، آن وقت باب گفتگو باز می شود.

اما از زاویه دیگری نیز می توان دید. حق خواه و حق طلب، لزوما خود را حق نمی پندارد. بلکه در جستجوی حق است. در مقابل حق خاضع است و کرنش می کند. حق جو است و حق گم شده اوست. و چنین ویژگی ای اساسا مخالف جزم اندیشی است. اگر حق طلبی در جامعه ای روحیه غالب شد، آن وقت است که باب گفتگو باز می شود.

به خلاف نسبی گرا. اساسا برای فردی که نسبی گراست، باب گفتگو بسته است. چون قول مخالف اهمیتی ندارد. نظر هر کس برای خودش محترم است و راهی برای تفاهم وجود ندارد. همچنین ملاکی برای قضاوت در میان نظرات متفاوت در دست نیست. و در چنین حالتی سخت می توان انگیزه برای گفتگو ایجاد کرد.