نوشته‌ها

آزاداندیشی بمنزله کیف نفسانی

ادراکات انسانی به حسب مدرک، اقسامی دارند. برخی آن را به سه حیطه عقل و قلب و حس و … تقسیم کرده اند.
اهداف تعلیم و تربیت را نیز ممکن است ادراک در سه حیطه فوق در نظر گرفت.
در اولین برخورد با واژه آزاداندیشی سریعا آن را مفهومی مربوط به حیطه ادراک عقلی ارزیابی میکنیم.
اگرچه عقل در تمامی ادراکات و حتی در سر انگشتانی که حس میکنند نیز حضور دارد و شاید بتوان این را به شهودات قلبی نیز تعمیم داد و آن گاه عقل را دارای سلطه و غلبه بر تمامی ادراکات و هویتی ریشه دوانده در هر نوع ادراکی به حساب آورد،
اما در برخورد ثانوی به نظر میرسد آزاداندیشی را میتوان از هر سه زاویه مورد مداقه قرار داد. تعریف حدی ولو برای بعضی موجودات کارآمد باشد اما برای معانی انسانی، خصوصا آنها که دارای سابقه طولانی در حیات بشری هستند کافی و شاید ممکن هم نیست. در مقام تعریف اینگونه مفاهیم ناچاریم از زوایای متعدد به آن بپردازیم و رفته رفته مقصد را روشن بسازیم.
آزاداندیشی را در یک بُرش میتوان یک کیف نفسانی در نظر گرفت.
کیفیات مقول به تشکیک هستند و از حال گذرا تا ملکه مستقره نفسانی را شامل میشوند. آزاداندیش بودن به منزله یک کیف نفسانی بمعنای نسبت منفعل و ابژکتیو با حق گرفتن است. این نسبت از گرایش به حق آغاز میشود و آنقدر پیش میرود تا به فناء در حق برسد.
به همین وزان، به تناسب درجه حال و کیف در نفس انسان،بروزات رفتاری متفاوتی نیز از آن نفس سر میزند.
نسبت منفعل و ابژکتیو ، در ادبیات دینی، در کلمه تسلیم متجلی میشود. به نظر میرسد حنیفیت نیز به همین معنا باشد.
نفسی که چنین ملکه ای داشته باشد به دستان عقل که حق است، زنجیر نمی بندد. بلکه خود را در برابر آن تسلیم میشمارد.
به همین خاطر است که میتوان گفت انسانی که حالش حال آزاداندیشی است، عاقل خواهد بود و طوعا به ضوابط عقلی تن خواهد داد.
پس در برش اول، آزاداندیشی بمعنای حالی است که در آن نسبت تسلیمی با حق گرفته میشود.

رابطه فقه با واقعیت ( 1 – حجیت چیست ؟ )

فقیه به دنبال کشف حکم الله است یا کشف تعذر ؟

پاسخ این سوال وابسته به تصوری است که از تعریف فقیه در ذهن داریم.

واژه فقیه به لحاظ لغوی هر دو فهم را شامل میشود :

فهم اینکه مولا به چه چیزی امر کرده و چگونه میشود آن چیزی که مد نظر است محقق کرد

فهم اینکه مولا چه گفته است و چگونه میتوان از بازخواست او جان سالم به در برد و یا به پاداش اخروی دست پیدا کرد.

 

تقریر اول فقاهت را در فضای فهم رابطه بنده و خداوند و فهم جامع اوامر خداوند و  ارج نهادن به مقاصد خداوند تعریف میکند.

اما تقریر دوم از وظیفه فقیه، اهداف مولا را دارای هیچ ارزش و اهمیتی نمی داند و فقاهت در محدوده متن است که تعریف میشود و حتی نسبت به برقراری ارتباط میان متون شریعت هم وظیفه ای نمیبیند.

 

به عبارت دیگر حجیت که محور کار فقاهی قرار دارد را لااقل دو نوع میتوان فهمید.

اگر معنای حجیت نزد ما این باشد که در یک مکالمه فرضی مولا را خصم محسوب کنیم (نعوذبالله) و به فهم لفظی خشک و دور از عقلانیت خود از امر وی  رجوع نموده، احتجاج کنیم، و به ظن خود موفق به اسکات او شویم؛ در مسیر فقاهت با چیزی جز متن مجرد از بستر متن سر و کار نداریم و تنها نسبتی که با واقعیت داریم همین نسبت ما با متنی است که در واقع به دست ما رسیده است.

اما اگر حجیت نزد ما این باشد که در یک مکالمه واقعی مولا را حقیقتا مولا محسوب کنیم و در مواجهه با امر او به عقل خود رجوع نموده، به همین فهم احتجاج نموده، اقدام به تامین خواسته مولا کنیم؛ آنگاه دایره فقاهت گشترده خواهد شد. ما اگر بخوایهیم با عقل مقصود مولا را بفهمیم و واقعا برایمان مهم باشد که مقصود او را درک کنیم و اصلا همین را حجیت بدانیم، ابزارهای متنوعی به کمک ما خواهند آمد که در فرض اول نیازی به حضور آنها نبود. هر ابزاری که بتواند سهمی از واقع حکم الله را فهم کند اینجا کاربرد دارد.

با توجه به دو فرض بالا، میتوان دریافت که این دو نگاه به وظیفه فقیه که از دو نگاه به مسئله حجیت سرچشمه میگیرد، در واقع حاصل قضاوت کلامی ما در باب نسبت عبد و مولا و ماهیت شریعت است.

مبتنی بر همین روند است که : هر گاه کلام رو به رکود برود، فقه گرفتار جمود خواهد شد.

اندیشه یا عواطف ؟ مانند یک سوال شرعی !

مقدمه

به طور کلی سر و کار داشتن با عالم انسانی پیچیدگی ها و پرسش های مخصوص به خود را در پی دارد. انسان بنا به آیه قرآن مانند عالم کبیر است.

هنوز در باب ابعاد و اطوار وجود انسان اتفاق نظری وجود ندارد و به تناسب اهداف و روش ها، تفاوت میکند.

یکی از رویکردهای شناخت ابعاد انسان، شناخت قوای تصمیم ساز اوست. در این باب نیز نظریات مختلفی وجود دارد. ملا احمد نراقی به تبع حکمای یونانی این قوا را 4 مورد معرفی نموده است. برخی نیز این قوا را به دو دسته اندیشه و عواطف تقسیم نموده اند.

 

طرح سوال

سوال اصلی برای فردی که میخواهد نقش متکلم انقلابی، یعنی شناخت و تنطیم عقاید مردم را انتخاب کند، این است که : آیا این بهترین راه اصلاح جامعه است ؟ آیا بعد دیگر انسان، یعنی عواطف، اهمیت بیشتری ندارد ؟

به عبارت دیگر : اندیشه مقدم است یا عاطفه ؟

این سوال را میتوان در مقام توصیف و در مقام توصیه مورد بررسی قرار داد.

در مقام توصیف، در مقام “است” و در مقام اندیشه کلامی، تقریبا اجماع وجود دارد که بعد عقلانی و اندیشه ای انسان بر عواطف تقدم دارد. دانشمندان علم اخلاق،فلاسفه و عرفا نیز همیشه عقل را پیشران دانسته اند و تصویرمطلوبشان این است که اندیشه و عقل سکان عواطف را در دست بگیرد. البته بخشی از عواطف الهی که از آن تعبیر به عشق میشود نیز اگرچه به عقل نور میتاباند، اما خودش از اندیشه الهی است که سرچشمه میگیرد.

اما در مقام توصیه، در مقام “باید” و در مقام اندیشه فقهی، ماجرا فرق میکند.

این عرصه، عرصه راهبرد و عملیات است.

ممکن است لازم باشد روزی عواطف مقدم شود و فردای همان روز اندیشه ( و بالعکس )

آن چیزی که حکم نهایی “امروز” را مشخص میکند، درک از زمان و مکان و شرایط است.

دریافت فقیه ( یا حاکم ، یا استراتژیست )  از صحنه است که اولویت و ترتب یکی از این دو در صحنه را مشخص میکند.

 

نتیجه

فردی که بین اتخاذ رویکرد اندیشه ای یا عاطفی دچار سوال است چند راه دارد :

  1. احتیاط کند و هر دو را  پیش ببرد.
  2. مقلد باشد به این معنا که به گزارش و نتیجه گیری دیگری اعتماد کند.
  3. اجتهاد در مبانی و صحنه را بدست آورد ( البته تا رسیدن به آن مرحله اگر نخواهد روحیه اصلاحی خودش را تعطیل کند باید یکی از دو راه بالا را انتخاب کند )