آزادی در آزاداندیشی
آزادی به معنای بیقیدی و رهایی از بند قیود است؛ وقتی بخواهیم آزادی را در آزاداندیشی مورد تامل قرار دهیم، رهایی از قیود در اندیشیدن فهمیده میشود؛ اینکه در مقام تفکر و اندیشیدن، از غل و زنجیر قیود رها باشیم.
وقتی آزادی را به تنهایی مورد تامل قرار میدهیم، بیقیدی کامل فهمیده میشود؛ البته همین هم جای تامل دارد که اساسا امکان اینچنین آزادی برای انسان وجود دارد یا اینکه یک تشکیکی است و شاید بتوان گفت امکان رسیدن به بیقیدی کامل در انسان وجود نداشته باشد و بعد از آن هم مطلوب بودن این بیقید کامل جای تامل دارد؛ امّا اگر این بیقیدی یا به عبارت بهتر «بیقیدی کامل» را اگر بخواهیم بیاورم در مقام تفکر و اندیشه چه شکل و صورتی دارد؟ آیا در مقام اندیشیدن هنگامی که میخواهیم بیقیدی کامل را مراعات کنیم، باید اجازهی هر ورود هر شعری را بدهیم و به هر خیالی بگوییم اندیشه، چون قائل به آزاداندیشی هستیم؟
ما همان آزادی که در ابتدا به معنای بیقیدی کامل میفهمیدیم را به حیطهی خاصتر و کوچکتری میبریم؛ به عبارتی این آزادی و بیقیدی را در یک چهارچوب میبریم و اینجا در واقع ابتدا خود را ملزم به قیود اندیشه و تفکر میکنیم و بعد در همین چهارچوب بیقیدی کامل میدهیم؛ لذا نمیتوان به هر شعری و خیالی گفت اندیشه و ادعای واهی آزاداندیشی کرد؛ خود وادی اندیشه و تفکر چهارچوب و قیودی دارد که قبل از ورود به آن باید آنها را پذیرفت؛ هر چند ممکن است در مقام تفکر در خصوص همین چهارچوب و قیود لازم برای تفکر و اندیشه، نیاز به تامل باشد.
آزادی هنگامی که در وادی اندیشه قدم میگذارد، ناچارا باید خلع نعل کند و قیود این وادی را بپذیرد و آنقدر توان و قدرت ندارد که چهارچوب این وادی را هم برهم زند؛ اگر قرار باشد اندیشه را اندیشه بودن بیاندازد، اینجا در واقع آزادی وارد وادی اندیشه نشده است بلکه وادی دیگر برای خود ساخته است و به عبارت دیگر آزاداندیشی رقم نخورده است؛ چرا که اندیشیدنی نبوده است که بخواهد رهای از قیود باشد.
بنابراین قیودی که برای آزاداندیشی قائل میشویم، به خاطر این نیست که آزادی را کامل نیاوردیم در وادی اندیشه، بلکه به خاطر این است که وادی اندیشه آمدهایم؛ هر وادی اقتضائات خودش را دارد؛ اگر بخواهیم واقعا تحفظ بر اندیشیدن داشته باشیم و از این وادی خارج نشویم، ناچار به پذیرش قیود آن هستیم.