نوشته‌ها

تفاوت آزاد اندیشی با درست اندیشیدن

در تعریف آزاد اندیشی گفته می شود که به معنای آزادی از قیود و محدودیت ها می باشد اما نه هر قیدی و هر محدودیتی. چرا که در صورت رها شدن از همه قیود باید اندیشه را حتی از قید اندیشه بودن نیز رها بدانیم و این قطعاً با آزاد اندیشی منافات دارد.
پس آزاد اندیشی به معنای پذیرفتن یکسری قیود برای اندیشیدن است، قیودی که موجب می شوند تا اندیشه، اندیشه ای واقعی و درست باشد.
شاید بتوان برخی از آن قیود را حدس زد. مثلا تبعیت از منطق میتواند یکی از قیود عمومی آزاد اندیشی باشد.

اما سوالی که می توان مطرح نمود این است اگر آزاد اندیشی به این معنا باشد، تفاوت آن با درست اندیشیدن چیست ؟

یک برداشت از معنای آزادی این است که فرد اختیار و مجوز انجام هر کاری اعم از صحیح و غلط را داشته باشد اگر آزادی ماخوذ در فضای آزاد اندیشی چنین تقریر شود سوال بالا تقویت خواهد شد زیرا درست اندیشیدن صرفا یکی از دو راهی است که فرد آزاد اندیش می تواند طی کند. این تقریر از آزادی کاملاً فردی است و جنبه اجتماعی ندارد.

اما در صورتی که آزادی را کمی اجتماعی تر معنا کنیم، باید بگوییم آزادی به معنای رهایی از قیودی است که دیگری بر انسان تحمیل می کند و محدودیت هایی که خود فرد بنا بر مصالحی برای خودش قرار میدهد نافی آزادی نیست.

با لحاظ تقریر دوم از معنای آزادی که همان تقریر اجتماعی از آزادی فردی می باشد، پرسش را به شکل دقیق تری مطرح میکنیم :
آیا ممکن است فردی درست بیندیشد اما آزاد نیندیشد یعنی اندیشه درست او مورد اسارت دیگری قرار گرفته باشد ؟
از طرف دیگر آیا ممکن است فردی آزاد بیاندیشد اما اندیشه او درست نباشد؟
در حالت اول آیا اسارت اندیشه به درستی آن لطمه وارد نمی کند ؟ و در حالت دوم آیا نادرست بودن اندیشه به اندیشه بودن آن فعل فضلا عن آزاد اندیشی بودن آن خدشه وارد نمی کند؟

از منظومه فکری تا چرخه عملی !

مقام معظم رهبری در 14 مهر 1389 در دیدار با نخبگان ، در جهت پیشرفت علمی کشور و در ضمن نکات متعدد ، نکته ای را به شرح زیر باین نموده اند :

آنچه در کشور لازم است و میتواند موقع و جایگاه علمی کشور را به طور شایسته و افتخارانگیز به ما نشان دهد که بالا رفته، وجود یک چرخه‌ی علمىِ کامل است.
در همه‌ی بخشها یک چرخه‌ی به‌هم‌پیوسته‌ی مهمی از انواع دانشهائی که مورد نیاز کشور است، باید وجود داشته باشد تا اینها هم‌افزائی کنند و به کمکِ هم بیایند.
یک مجموعه‌ی کامل علمی در کشور بایستی به وجود بیاید؛ این هنوز نشده. این جزیره‌ها بایستی به طور کامل به هم متصل شوند، یک مجموعه‌ی واحد تشکیل شود؛ به هم کمک کنند، همدیگر را پیش ببرند، هم‌افزائی کنند، راه را برای جستجو و یافتن منطقه‌های تازه‌ی علمی در این آفرینش وسیع الهی باز کنند؛

به نظر میرسد این اندیشه که سعی در همساز نمودن تکه های متفرق از یک کل دارد، همان اندیشه ایست که به دنبال فهم و ارائه طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن است. بلکه همان اندیشه ایست که در پی فهم و ارائه وحدت قرآن و برهان و عرفان است.
اما تفاوتی که در دو مثال اخیر ( طرح کلی و قرآن برهان عرفان ) با بیان ایشان در باب پیشرفت علمی وجود دارد ، ساحت طرح این اندیشه است.
اندیشه انسجام گرا و منظومه گرا ، در ساحت نظر ، به واژه هایی مانند منظومه و طرح و مجموعه ترجمه میشود.
حال آنکه همین اندیشه در ساحت عمل عنوان چرخه را به خود میگیرد.

منظومه فکری ( که این هم اتفاقا مورد تاکید آقا هست ) همه تکه های فکر را جمع آوری میکند و همه را در یک نسبت دو طرفه با همدیگر نشان میدهد.

چرخه نیز اولا همه اعضا را به رسمت میشناسد و سعی میکند هرآنچه در مسیر هدف چرخه ( که در مثال پیشرفت علمی است) مطرح است را در بر بگیرد.
ثانیا برای تمامی این اجزا فعل و انفعال تعریف کند. به گونه ای که هم تغذیه بشود و هم تغذیه بکند، هم اثر بگذارد و هم اثر بپذیرد. به عبارتی تمام اجزا را در کار همدیگر تعریف میکند.

همان گونه که منظومه نظری موجب توفیق نظری میشود، یا چرخه عملی توفیق عملی یا پیشرفت حاصل میشود.

نسبت حاکمیت و فرهنگ در ایده حاکمیت نوین

در باب چیستی و چگونگی فرهنگ نظرات متعددی در طوال تاریخ ذکر شده است که هر کدام از این نظرات، فراخور توصیفی که از فرهنگ و حاکمیت و توصیه هایی که مناسب این دو ارائه میدهد، موجب میشود تا ایده ای متفاوت در باب نحوه نسبت گرفتن حاکمیت با فرهنگ تولید شود و در صورت قدرت یافتن صاحبان آن ایده ، این نحوه از نسبت فرهنگ و حاکمیت روی زمین به مرحله اجرا نیز برسد.
نظریه حاکمیت نوین که همانا نظریه حاکمیتی اسلام و مطلوب تمامی انبیا در راستای تحقق حاکمیت حقیقی الله میباشد، حاکمیت را دارای چندین مرکز و همانند یک کل منتشر یا یک طیف حاکمیتی تصویر میکند.
از سویی خداوند متعال حاکمیت علی الاطلاق دارد. از سوی دیگر انسان کامل خلیفه او بر روی زمین بوده و اطاعت از او بر همه آحاد بشر واجب است. در لایه بعدی، همین انسان کامل افرادی را در بلاد به عنوان نائب انتخاب میکند و مردم را ملزم به اطاعت از ایشان مینماید و در دوره غیبت نیز همین نیابت به شکل عام امتداد پیدا میکند. در ادامه این سیر مومنین وارثان زمین و برخوردار از ولایت بر یکدیگر معرفی میشوند و در بسیاری از موارد قدرت و حاکمیت توسط لایه های قبلی، بین ایشان تقسیم میشود.
این تصویر از حاکمیت اساسا صورت مسئله نسبت حاکمیت و فرهنگ را متفاوت خواهد نمود. چرا که دیگر حاکمیت و مردم دو پدیده مستقل از یکدیگر نیستند تا بخواهیم شیوه ارتباط اولی با فرهنگ، که مختص دومی است را بررسی نمائیم. بلکه بستر مردمی فرهنگ، همان بستر حاکمیت است.
پس به عبارتی میتوان گفت در چنین فرضی نسبت حاکمیت با فرهنگ در بالاترین حد تصور میشود تا جایی که میتوان این نوع نسبت را ” حاکمیت فرهنگی” نام نهاد.