حقیقت چیست؟

عقیل رضانسب, [۳۰.۰۸.۲۱ ۱۱:۳۲]
#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#عقيل_رضانسب
#يادداشت_233
#جلسه_315

? حقیقت چیست؟ دغدغه فیلسوفانه و منطقانه در اینجا چیست؟

حقیقت گاهی صفت امر خارجی انتخاب می شود، همان چیزی است که علوم دنبال کشف آن هستند، یعنی حاقّ موجودیت و اصل خصوصیت، ذات آن شیء، خصوصیت ثابت آن شیء و کلماتی از این دست؛ معمولاً این معنا از حقیقت به ذهن ما متبادر می شود.

اما حقیقت گاهی وصف قضیه است، و به قضیه از این جهت که واقع را نشان می دهد می گویند حقیقت از آن جهت که قضیه با واقع منطبق است به آن صادق می گویند؛ به خود امر واقع می گوییم واقعیت یا نفس الامر و دیگر به آن حقیقت نمی گوییم.

مثلا در گزاره 15 از مشخصات بعد جهان بینی اسلام که شهید مطهری می گوید:
«حقيقت نيز جاودانه است يك حقيقت علمی اگر بالتمام حقيقت است، برای هميشه حقيقت است و اگر خطاست، برای هميشه خطاست و اگر جزئی از آن حقيقت است و جزئی خطاست، آن جزء كه حقيقت است برای هميشه حقيقت است و آن جزء كه خطاست برای هميشه خطاست. آنچه متغير و متبدل است واقعيت است، آنهم واقعيتهای مادی اما حقيقت، يعنی انديشه‌های فكری و معتقدات ذهنی بشر، از نظر انطباق و عدم انطباق با واقعيت وضع ثابت و يكسانی دارد.»

مقصود ایشان از حقیقت معنای دوم از حقیقت است نه معنای اول.

اما این دو بحث دو بحث جدا از هم نیستند، فیلسوف دغدغه اش حقیقت به معنای اول است و همیشه دنبال حقیقت می گردد، اما یک سؤال مهم معرفت شناسانه پیش روی فیلسوف هست که ملاک رسیدن به این حقیقت چیست؟ چه زمانی علومی که به چنگ من می آید من را به حاقّ واقعیت آن شیء خارجی رسانده است؟ من با اندیشه و علم خود طرف هستم و مدام دارم با علم خود به سر می برم، این علم من چه زمانی حقیقی است؟ این دغدغه دغدغه ای فیلسوفانه است نه دغدغه ای منطقی، دغدغه مطقی در بحثی شبیه به این، این است که معیار تشخیص صحیح از غلط چیست؟ منطقی یک قواعدی در تصورات و تصدیقات ارئه می دهد که اگر آن قوانین مراعات نشود فرایند تفکر با خطا مواجه شده است و محصول فکری یک محصول غلط است و اگر آن قوانین مراعات شود محصول فکری یک محصول صحیح است!
اما فیلسوف دنبال این است که این سؤال معرفت شناسانه خود را حل کند که علوم و ادراکات من چه موقع من را به حاقّ معلوم، به ذات معلوم، به حقیقت معلوم، و در یک کلام به خود معلوم رسانده است!

حکما از قدیم در پاسخ به این سؤال می گفتند که اندیشه ای که مطابق با واقع و نفس الامر باشد، حقیقی است. مشکل قدما این بوده که نفس الامر برخی قضایا یعنی قضایای ذهنیه مثل انسان کلی است، و قضایای حقیقیه یعنی «هر آتشی سوزاننده است» کجا ست؟! و تلاش می کردند که نفس الامر این قضایا را بیان کنند.
اما در جهان جدید گفتند که این تعریف در مورد قضایای ریاضی و تاریخی و حتی تجربی هم صادق نیست! معانی ریاضی (خط و دایره و عدد) که لزوما در خارج نیست، قضایای تاریخی هم که مربوط به گذشته است و گذشته هم معدوم است، حتی در تجربیات هم عین این صور ذهنی حاصل از تجربه در خارج وجود ندارد!
اضافه کنیم مسئله تغییر نظریات را که در قدیم یک نظریه ای بوده و الان باطل شده است!
شما نمی توانید اندیشه خودتان را با چیزی تطابق بدهید، چون واقعيت اصلا هيچ ثباتى ندارد. وقتى كه واقعيت ثابت نيست چيزى نمى‏تواند با آن انطباق پيدا كند.
لذا از اینکه حقیقت یعنی مطابقت با واقع و نفس الامر کلا دست کشیدند و گفتند واقعیت را نمی توانیم به دست بیاوریم، این یعنی انسداد در رسیدن به حقیقت اشیاء! چند نظر جایگزین کردند، یکی اینکه «حقيقت آن چيزى است كه مفيد فايده باشد» دیگر اینکه «حقيقت آن است كه همه اذهان در يك زمان بر روى آن توافق داشته باشند» یا اینکه «حقیقت آن است که بین اجزا سازواری وجود داشته باشد»
.

0 0 رای ها
امتیازدهی به یادداشت
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها