نفی نظامات بشری

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط_مشی_اجتماعی
#عقیل_رضانسب
#یادداشت_16
#جلسه_119

? #نفی_نظامات_بشری (1)

❇️ جمله آقا در روح توحید: صلاحیت هر گونه طراحى و کارگردانى مستقل و خودسرانه در امور جهان و انسان را از هر کسى جز خدا سلب مى‌کند.

? توحید هر گونه اقدام خودسرانه و مستقل انسان را نفی می کند! یعنی هر نظام بشر ساخته ای طاغوت است.
? از آنجا که هیچ انسانی صلاحیت ندارد که بخواهد طرحی برای زندگی و سعادت انسان بریزد، لذا حق چنین کاری را ندارد و اگر انسان یا انسان هایی دست به این کار بزنند مصداق واقعی طاغوت خواهند بود.
? لذا همه نظاماتی که بشر ساخته است را انسان موحد نفی می کند.
? معنای نظامات بشری
? معنای نظامات که روشن است یعنی هر گونه طراحی و برنامه دادنی برای بخشی از حیات انسانی (چه فردی و چه اجتماعی)؛ نکته کلیدی در معنای این جمله قسمت بشری است! یعنی نظام بشر ساخته، لذا حتی اگر یک انسانی موحد و حتی انسان کامل با وجهه ی بشری خود دست به طراحی و برنامه ریزی برای زندگی انسان بزند طاغوت است.
? رسول الله (ص) هم اگر بخواهد از پیش خودش و از آن جنبه انا بشر مثلکمی خودش سخنی بیاورد طاغوت می شود، لذا نه آنقدر حتی خدا کمتر از آن را هم چنان رسول الله را تهدید می کند که بقیه دیگر ماست های خود را کیسه کنند:
وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنٰا بَعْضَ اَلْأَقٰاوِيلِ ﴿الحاقة، 44﴾
لَأَخَذْنٰا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ﴿الحاقة، 45﴾
ثُمَّ لَقَطَعْنٰا مِنْهُ اَلْوَتِينَ ﴿الحاقة، 46﴾
? انسان کامل و انسان موحد اگر با حیثیت الهی بودنش دست به طراحی ای بزند، این دیگر نظام بشری نیست بلکه نظام الهی است و لذا این مصداق طاغوت نیست و مصداق نفی نظامات بشری نیست.
? لذا بشری به معنای محور بودن حیثیت بشری انسان است، یعنی انسان از پیش خود، یا به قول حضرت آقا مستقل و خودسرانه؛ اگر انسان با این خصوصیات دست به ساخت چیزی که در واقع طرحی و نظامی برای زندگی فردی و اجتماعی انسان باشد، زد آن چیز حتما باید نفی شود.
? کشاندن این بحث به بحث انسان کامل و انسان موحد بحثی ذهنی است!
? دغدغه مؤلف این است که توحید به عنوان عقیده ای پر اثر و مؤثر در زندگی فردی و اجتماعی انسان جلوه کند، حالا همین نکته او که می گوید توحید یعنی صلاحیت طراحی و کارگردانی مستقل و خودسرانه در امور جهان و انسان از هر کسی جز خدا سلب شود، که ما به معنای نفی نظامات بشری گرفتیم؛ را آوردیم بردیم داریم روی انسان کامل و انسان موحد تطبیق می دهیم! چه کج سلیقگی!
? او دارد وجهه غیر توحیدی را نفی کند، او دارد وجهه بشری و محوریت بشری و خودسر بودن و بریده از توحید را می زند؛ ما می گوییم اگر انسان کامل و موحد بود چی؟! لذا این بحث را که دوستان وارد شدند هر چند بخش اول این یادداشت به روشن شدن همین قضیه پرداخته است ولی بحثی ذهنی و انحراف از محل بحث می دانم.
.

? جدا کردن مقام هست و باید (نقطه خلق مفهوم #مصلحت)

? اگر جامعه ای به صورتی بود که یا کلا توحید را قبول نداشت و یا در مراتب پایینی از باور به توحید قرار داشت، و رفت و یک نظاماتی را که مصداق نظامات بشری می شود رقم زد، وظیفه ما در تعامل با این نظامات چیست؟
➖ بالاخص در حال حاضر که تمدن حاکم و غالب در جهان تمدن مادی شیطانی غرب است که نه تنها نظامات بشری با یک بشریت با انحراف پایین ایجاد نکرده بلکه یک نظامی ایجاد کرده که در تمام ابعادش بسط شیطنت است؛ الان ما چطوری با این نظامات بشر ساخته تعامل کنیم؟

✅ کلا باید بین مقام هست و باید یا بحث حقیقت و جاری کردن حقیقت؛ دچار خلط نشویم و تفاوت قائل بشویم.
? اینکه حس ما چه باشد و نگاه ما چه باشد یک بحث است اینکه با توجه به واقعیت فعلی جامعه و موقف فعلی جامعه چطوری این چیزی که باید باشد را جاری کنیم، دو چیز است.
? به لحاظ واقع و باید توحید قطعا همه نظامات بشر ساخته را نفی می کند، چون اصلا بشر حق ندارد که بریده از توحید نظامات بسازد و به محض دست زدن به این ساختن مصداق طاغوت خواهد شد.
? اما به لحاظ هست و اینکه می خواهی آن باید جاری بشود، قطعا باید الزامات و واقعیات موجود و وضع موجود و موقف فعلی را برای جاری شدن ملاحظه کنی. اساسا این یک مواجهه کاملا عقلانی است و هر عاقلی می داند که وقتی می خواهی مسیری را تغییر بدهی مخصوصا اینکه بخواهی 180 درجه بچرخانی به نحو تدریجی باید کار پیش برود و این یعنی باید در یک مدارایی قرار بگیری و نقشه بکشی و گام به گام مسیر را تغییر بدهی.
? اساسا مفهومی به نام #مصلحت در نسبت و تناسب همین مقام باید و هست معنا پیدا می کند و مصلحت یک مفهوم عالی اسلامی و عقلایی است. مصلحت یعنی اینکه من می خواهم در غایت این به نقطه فلان برسد ولی الان خیلی فاصله دارد و بلکه دارد خلاف آن مسیر را می رود، باید با او مدارا کنم، باید موقف فعلی او را رعایت کنم، باید واقعیت های موجود را ببینیم و ملاحظه کنیم تا بتوانیم به سنت #تدریج او را به آن نقطه برسانیم. به همین دلیل مصلحت در این هنگام نه تنها جایز بلکه واجب است، یعنی شما الان اگر این درخت را بخواهی یک مرتبه صاف کنی می شکند، باید یک چوب بزنی پای آن و اینقدر با او مدارا کنی تا صاف شود، اگر همان اول بیایی سفت و محکم بکشی تا بشکند هر چند که می خواستی او را به کمال برسانی ولی کار تو قطعا حرام بوده است.
غایات و آرمان ها همیشه باید در چشم کسانی که راهبر یک صحنه هستند حضور داشته باشند، ولی باید بداند که اگر آن غایات را بیاورد به دماغش بچسباند، قطعا پروسه و فرایند را نخواهد دید و خود همین مانع و حجاب (بلکه حجاب اکبر) می شود برای رسیدن به آن آرمان و غایتی که او می خواهد این صحنه را به آن سمت ببرد.

.

? نفی نظامات بشری و مسئله #فطرت

? انسان فطری اگر ذیل توحید باشد نظاماتی که ساخته باشد را در یادداشت بعدی که بحث فهم تفهمی و استقلالی هست خواهیم پرداخت
? اما اگر این انسان ذیل توحید در حال سلوک نباشد به خاطر غلبه جنبه های مادی و به خاطر دوری از حق و مخصوصا با این ملاحظه که به صورت طبیعی در عالم ماده این نفس اماره است که حاکم است؛ به صورت پیش فرض نظاماتی که می سازد نظامات بشر ساخته بریده از خدا است و موحد همه این نظامات را نفی می کند.
? اما در همین جا هم چون انسان فطرت الهی دارد، و چون عالم تحت حاکمیت یک سنن الهی است و حتی کافر هم وقتی می خواهد کاری را به پیش ببرد در نهایت ذیل برخی از سنن الهی خواهد بود؛ لذا می شود از نگاه به این نظامات بشری درس هایی نیز برای انسان موحد داشته باشد و هم در برخورد تفهمی با دین و هم در نگاه استقلالی ذیل پارادایم توحیدی می تواند استفاده هایی از تجربه های بشری بکند؛(لذا حکمت را می شود حتی از منافق گرفت) اما نمی شود رفت و آن نظام بشر ساخته بریده از توحید را به بهانه اینکه انسان هایی که این نظامات را ساخته اند دارای فطرت الهی هستند آورد و دربست استفاده کرد.
? همچنین فطرت اگر ذیل توحید قرار نگیرد و انسان غیر موحد باشد، به شدت تحت غبارهای نفسانی و تحت عوامل گناهان و پلیدی های فردی و اجتماعی قرار خواهد گرفت؛ لذا این فطرت ممکن است زنگارهایی گرفته باشد و نظاماتی که این انسان می سازد مصداق نظامات بشری باشد و باید نفی شود.
? حال چه رسد به نظامات بشری فعلی که در عالم تحقق دارد، یعنی نظامات بشری که تحت فضای تمدن غرب و فضای مدرنیته ساخته شده است که اساسا با پشت کردن و بلکه دشمنی کردن با خدا شکل گرفته شده است و اساسا فطرت در اینجا به شدت منکوس گشته است، و حتی نظامات خیر خواهانه ای که این بشر ساخته است حامل یک شیطینت پیچیده است، همه نظامات بین المللی که به ظاهر با غایت خیرخواهانه و انسان دوستانه ساخته شده است، به صورت پیچیده در حال گسترش شیطنت و ظلم پیچیده ای در عالم است؛ این نظامات بشری فعلی را که قطعا باید با قاطعیت و جدیت نفی کرد.
? می ماند فطرتی که ذیل توحید قرار می گیرد. در ساخت نظامات توحیدی (در مقابل نظامات بشری) به دو شکل می شود پیش رفت یکی کشف اراده الهی به شکل تفهمی و تفسیری و یکی کشف اراده الهی به شکل فهم استقلالی این بحث را در یادداشت بعدی خواهم پرداخت ان شاء الله.
.

? برخورد تفسیری تفهمی یا نگاه استقلالی؟!

? اگر می گوییم همه نظامات بشری را باید نفی کرد، انگار شما تنها مواجهه مجاز با دین را مواجهه تفهمی می دانید، یعنی انگار تنها توصیه شما این است که تلاش کنید که بفهمید دین چه می گوید و همان را جاری کنید؛ اما از جهتی می بینیم که خود دین ما را دعوت به یک فهم استقلالی کرده است، و خود ما هم می فهمیم که فهم استقلالی خیلی مهم است به این معنا که دین می خواهد که من خودم نگاه کنم و ببینیم؛ لذا مدام ما را دعوت به تدبر و تعقل و نگاه کردن می کند، اگر من این دعوت دین را لبیک گفتم و رفتم و نگاه کردم و تعقل کردم و در این نگاه کردن و تعقل کردن به نتایجی رسیدم آیا این هم مصداق همین نفی نظامات بشری است؟ مثلا خدا گفته أَ فَلاٰ يَنْظُرُونَ إِلَى اَلْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ﴿الغاشية، 17﴾ من می روم و نگاه می کنم و به نتایجی می رسم، با این فهم بشری چه می کنید؟ یا قرآن می گوید که تعقل کنید و تدبر کنید من می روم و تعقل می کنم و به نتایجی می رسم، آیا این مصداق نظامات بشری است که باید نفی شود؟

✅ به نظر می رسد که باید این فهم های استقلالی در یک پارادایم اسلامی شکل بگیرد و ذیل یک پارادایم اسلامی پیش برود و الا مطلق دعوت کردن به فهم استقلالی اسلامیت آن فهم ها را زیر سؤال ببرد، به همان دلایلی که در یادداشت قبلی توضیح داده شد که این فطرت اگر ذیل توحید سلوک نکند به دلیل حضور در عالم ماده و اسفل السافل و فعال بودن نفس اماره به صورت پیش فرض، و به دلیل تأثیر پذیری از محیط غیر توحیدی زنگارهایی گرفته است که فهم هایی که حاصل می کند فهم های خالص فطری (به همان معنای فطرت الهی داشتن بشر) نیست.
? برای شکل گیری این پارادایم اسلامی به نظر می رسد که فهم تفهمی و تفسیری با متون دینی یک اولیتی دارد، یعنی ابتدا باید در فضای اسلامی استقامتی به خرج داد تا این پارادایم اسلامی شکل بگیرد، و بعد هم ذیل همین پارادایم به فهم استقلالی دست زد!
? باید فضای توحید پارادایم غالب و حاکم باشد و ذیل پارادایم توحیدی دست به فهم استقلالی زد اما چگونه؟
? چگونگی این بحث را در بخش بعدی یادداشت با تطبیق بر دو مصداق فلسفه و عرفان اسلامی توضیح خواهیم داد.

0 0 رای ها
امتیازدهی به یادداشت
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها