رابطه بین «هست» و «نیست» با «باید» و «نباید»
#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط_مشی_اجتماعی
#سید_مصطفی_مدرس
#یادداشت_16
#جلسه_121
تفسیر موضوعی قرآن کریم: جلد 10 /آیت الله جوادی آملی
1️⃣بخش اول:
رابطه بین «هست» و «نیست» با «باید» و «نباید»
باید و نبایدهای اخلاقی را باید از «باید» و «نباید» های نخستین گرفت. هر علمی «نظریات» خود را از «ضروریات» مناسب خود می گیرد. بنابراین، اخلاق و فقه نیز،
[42]
اگر نظری باشد، باید و نبایدهای خود را از بایدها و نبایدهای اولی و بدیهی خود کسب می کند ولی از این جهت نمی شود گفت که «هست» ی در جهان خارج به عنوان «باید» یعنی واجب و «نیست» ی در جهان خارج به عنوان «نباید» یعنی ممتنع وجود دارد که منشا پیدایش باید و نباید علوم عملی است بلکه برخی از مبادی حکمت عملی بدیهی است و برخی نظری. تمام بایدهای نظری به یک باید بدیهی منتهی می شود که آن را از چیزی اخذ نمی کنند؛ زیرا خود بدیهی است؛ اما رابطه هست و باید چندان هم گسیخته نیست.
این طور نیست که میان «باید و نباید» با «هست و نیست» سیم خارداری وجود داشته باشد و هیچ گونه پیوستگی بین آنها برقرار نباشد؛ ولی هیچ حکیمی مدعی نیست که ما می توانیم قیاسی داشته باشیم که هر دو مقدمه آن «هست» ولی نتیجه اش «باید» باشد؛ یا به عکس یعنی قیاسی داشته باشیم که هر دو مقدمه اش «باید» ولی نتیجه اش «هست» باشد؛ و آنها که گفته اند: بین آنها رابطه ای هست بیش از این ادعا نکرده اند که می شود قیاسی تشکیل داد که یک مقدمه آن، «هست» و مقدمه دیگر آن، «باید» باشد و به همین مقدار، رابطه منطقی برقرار است.
چون حکمت عملی و اخلاق، فرع جهان بینی است و مقدمه قیاسی که به هست بر می گردد، «اشرف المقدمتین» (13)و مقدمه ای که به باید بر می گردد، «اخس المقدمیتن» است و نتیجه هم همواره تابع «اخس المقدمتین» است، بنابراین، اگر قیاسی داشتیم که مقدمه ای از آن «هست» و مقدمه دیگرش «باید» باشد، نتیجه «باید» است نه «هست» ؛ مثلا، می گوییم: «خدا ولی نعمت، خالق و منعم است» که یکی از مقدمات قیاس محسوب می شود. مقدمه دیگر این است که : «ولی نعمت را باید سپاس گزارد و در پیشگاه خالق باید، خضوع کرد» که از مجموع این باید اخلاقی و آن هست نظری، یک «باید» اخلاقی استنتاج می شود
[43]
که: «پس باید خدا را سپاس گزارد و در برابر او خاضع بود» .
این گونه قیاسها که یک مقدمه نظری «هست» و یک مقدمه عملی «باید» دارد در قرآن کریم کم نیست؛ مثلا، از مجموع این دو مقدمه قرآنی: «ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین» (14)و «کان الشیطان لربه کفورا» (15)که اولی تقریبا به هست و دومی به باید بر می گردد، نتیجه «باید» گرفته می شود.
13. البته شرافت وجودی، نه ارزشی.14. سوره اسراء، آیه 27.15. همان
2️⃣بخش دوم:
طرح یک شبهه
در زمینه استنتاج «باید و نباید» های اخلاقی از «هست و نیست» ها شبهه ای وجود دارد که ما نخست برای پروراندن آن، شرایط چهارگانه انتاج قیاس را ذکر می کنیم و سپس به طرح اصل اشکال می پردازیم و آنگاه به آن پاسخ می دهیم. شرایط انتاج قیاس چنین است:
اول: باید بین نتیجه و مقدمتین، رابطه ای طبیعی و منطقی برقرار باشد؛ بین مقدمتین و نتیجه از لحاظ کمیت یعنی کلیت و جزئیت باید «سنخیت» باشد. بنابراین، ممکن نیست ما بتوانیم از هر مقدمه ای نتیجه دلخواه را استنباط کنیم، مقدمات کلی نتیجه کلی را به همراه دارند و مقدمات جزئی هرگز نتیجه کلی را ارائه نخواهند داد حتی اگر بعضی از مقدمات، کلی و بعضی دیگر جزئی باشد، باز نتیجه جزئی خواهد بود؛ نه کلی.
دوم: باید بین نتیجه و مقدمتین از نظر کیفیت یعنی سلب و ایجاب قضیه نیز تناسب باشد. بنابراین، هرگز نمی توان از مقدمات ایجابی، نتیجه سلبی و از مقدمات سلبی، نتیجه ایجابی گرفت.
سوم: بین نتیجه و مقدمتین از لحاظ «جهت» نیز باید تناسب وجود داشته
[44]
باشد، بنابراین، هرگز نمی شود از مقدمات امکانی، نتیجه ضروری را توقع داشت.
چهارم: بین نتیجه و مقدمتین از جهت صنعت قیاس و ماده آن تناسب برقرار است؛ پس ممکن نیست از مقدمات ظنی، نتیجه قطعی را استنباط کرد. بنابراین، در کمیت، کیفیت جهت و صنعت قیاس، بین نتیجه قیاس و مقدمات آن باید تناسب قطعی برقرار باشد و در این جهت بین منطق تجربی و منطق عقلی و نیز بین مبنای کسانی که موجود را منحصر به نشئه تجربه می دانند و ماورای طبیعت را نمی پذیرند و مقدمات و قیاسهای عقلی محض را انکار می کنند و کسانی که دیدشان وسیع است و نشئه طبیعت، ماورای طبیعت، اصول تجربی و عقلی را قبول دارند فرقی نیست.
برهمین اساس شبهه ای مطرح می شود که اگر بخواهیم «باید» و «نباید» ها را از «هست» و «نیست» ها استنتاج کنیم، بین نتیجه و مقدمه هم از لحاظ قضیه و هم از لحاظ مفردات، گسیختگی است. گسیختگی در کل قضیه این است که مقدمات، واقعا قضیه اند ولی نتیجه حقیقتا قضیه نیست. چون خبر نیست؛ بلکه انشاء است و بین انشاء و خبر هم تناسبی نیست؛ بنابر این از دو مقدمه خبری، یک نتیجه انشایی که شبیه جمله خبری است نه خود خبر، استنباط نمی شود، چون انشائیات شبیه جمله خبری اند و هرگز قضیه خبری نیستند.
ناهماهنگی دیگر بین نتیجه و مقدمتین آن، در خصوص مفردات است؛ زیرا موضوع و محمول مقدمتین که بر اساس «هست» ها تنظیم می شود، حقایق خارجی و واقعیتهای عینی اند؛ اما موضوع و محمول نتیجه که یک «باید» است، مطلبی اعتباری است نه واقعی؛ پس بین نتیجه و مقدمات، نه از نظر مفردات و نه از نظر قضیه، تناسب و هماهنگی وجود ندارد.
بر اساس همین شبهه گفته اند: چه فقط اصول تجربی را بپذیریم و یا اینکه اصول عقلی را نیز قبول کنیم، باید اخلاق را مسائل اعتباری محض بدانیم و آن را
[45]
مانند رسوم، عادات و آداب اجتماعی و عاطفی تلقی کنیم. البته رسوم، مختلف است؛ بعضی از آنها مقطعی و موضعی و بعضی فراگیر، و رسوم فراگیر را اخلاق می نامند؛ مثل این که دروغ، خیانت و ستم، بد و صدق، امانت و عدل، خوب است.
3️⃣بخش سوم:
پاسخ به شبهه
در پاسخ به شبهه مذکور باید گفت: کسانی که در مسائل اخلاقی استدلال می کنند هرگز از دو مقدمه ناهماهنگ به یک نتیجه غیر منسجم با آنها نمی رسند؛ بلکه در همه موارد، قیاس مرکب یا قیاس بسیطی است که بعضی از مقدماتش «مطوی» است و در نتیجه اگر استدلالی اخلاقی می شود، همه یا برخی از مقدمات آن، اخلاقی است و هرگز از دو «باید» یک «هست» و یا از دو «هست» یک «باید» استنتاج نمی شود و آنها که بر مسائل اخلاقی استدلال می کنند می گویند: «این کار خوب است و هر خوب را باید انجام داد؛ پس این کار را باید انجام داد» که در این گونه موارد، قیاس، مرکب از مقدمه های اعتباری و نتیجه اعتباری است؛ ولی به دو نکته باید توجه کرد:
1 همان طور که در مسائل تجربی در نشئه طبیعت، خیر و شر و نفع و ضرر وجود دارد(16)در مسائل ماورای طبیعت و تجربه نیز وجود دارد. در مسائل تجربی، انسان مدرک، آتش و حرارتش را احساس می کند و با تجربه می بیند که آتش، دست یا لباس و… را می سوزاند و افزون بر آن، انسان یک «باید» تجربی هم در کنار
[46]
این حس تجربی دارد و آن این که: از امور زیانبار باید پرهیز کرد، پس از آتش هم باید پرهیز کرد.
این نفع و ضرر و خیر و شری که در مسائل حسی و تجربی است در مسائل اخلاقی هم هست. انسان در اوایل امر، گذشته از «اول الاوائل» یعنی استحاله جمع و رفع نقیضین که آن را با عقل و نه با حس ادراک می کند، خیلی از امور را بعدا به عنوان مسائل بدیهی ادراک می کند. او می فهمد که آتش می سوزاند یا سم مار و عقرب، مهلک است و باید از مهلک پرهیز کرد.
درهر صورت، انسان در مسائل اخلاقی نیز همین ادراک را دارد و مثلا می گوید نظم برای زندگی من سودمند است و باید آن را در زندگی پیاده کرد یا هرج و مرج برای زندگی من شر است و باید از آن شر پرهیز کرد. او این خوبی و بدی را با یک نوع تنبه و آگاهی، درک می کند و این درک از مسائل ابتدایی باید و نبایدهاست؛ یعنی، همان طور که یک «هست» و «نیست» نخستین داریم، یک «باید» و «نباید» بدیهی نخستین هم داریم که مسائل نظری باید و نبایدها را از آن می گیریم؛ مثل این که، در برخورد با آتش دو مطلب را به صورت بدیهی و محسوس، درک می کنیم: یکی «هست» نظری و دیگری باید اعتباری.
بنابراین، قایل به مکتب تجربی، اگر چه در بعضی از مسائل با صاحب مکتبهای عقلی همراه است ولی او مسائل ماورای طبیعت یعنی روح، فضایل و رذایل آن، مسائل برزخ و معاد، «لقاء الله» ، «قرب الی الله» و یا «بعد عن الله» را ادراک نمی کند در نتیجه برای او مسئله خیر و شر نسبت به روح، قبر، برزخ و… مطرح نیست. وقتی خیر و شر مطرح نبود، نفع و ضرر هم برای او مطرح نیست؛ زیرا نفع و ضرر، مربوط به «طریق» است و در ارتباط با هدف یعنی خیر و شر معنا می دهد و اینجا مرز جدایی عالم تجربی یا فیلسوف ملحد با فیلسوف موحد است.
[47]
2 قبلا اشاره شد که بحث در مسائل اخلاقی مانند بحث از مسائل طبی، ازعلوم تجربی است؛ یعنی، همانگونه که پزشک بحث « هست» و بحث «باید» دارد؛ مثلا، می گوید: «این غذا برای دستگاه گوارش زیانبار است» که چنین قضیه ای جزو علوم تجربی است و به بیمار می گوید: «فلان غذا را مصرف نکن» که «باید» دستوری است و جزء علوم انسانی، و او آن را از یک قیاس تجربی ملفق استنباط می کند، عالم اخلاق نیز می گوید: روح و قوای آن برای همیشه است و فلان گناه برای آنها زیانبار است که این گونه قضایا جزءحکمت نظری اند و نیز می گوید: از شی ء زیانبار باید تقوا و پرهیز داشت که خود دستوری اخلاقی است و آن را از قیاس ملفق استنتاج نموده است. قرآن کریم که می فرماید: «وننزل من القران ما هو شفاء ورحمة للمؤمنین» (17)یعنی، قرآن شفای دردهاست از مقدمات تلفیقی استفاده می کند؛ یعنی برای موعظه و تذکره، قیاسی مرکب از یک مقدمه «هست» و یک مقدمه «باید» تشکیل می شود.
16. شر به جنبه عدمی و زوال برمی گردد، زوال ذات یا زوال وصف، یعنی کمال. چیزی که اصل حیات یا سلامت موجودی را تامین کند (کان تامه یا کان ناقصه) خیر است و چیزی که اصل ذات یا وصف آن را زایل کند (لیس تامه یا لیس ناقصه) شر است و اگر چیزی نسبت به چیز دیگر اثر منفی نداشته باشد، نسبت به آن، شر نیست؛ مثلا مار و عقرب اگر کسی را مسموم نکنند شر نیستند، اما وقتی حیات یا سلامت رهگذر را از بین می برند، شر محسوب می شوند.17. سوره اسراء، آیه 82.
4️⃣بخش چهارم:
کتاب تذکره و هدایت
قرآن، ضمن آن که جهان بینی دارد، «تذکره» هم هست. آنچه در بعضی از دعاهاآمده است: «یا من کتابه تذکرة للمتقین» (18)، از همین باب است و قرآن نیز خود را به عنوان «تذکره» یعنی «یادآور» و «موعظه» معرفی کرده است: «فذکر بالقران من یخاف وعید» (19)، «انما انت مذکر» (20)، «ولقد یسرنا القران للذکر فهل من مدکر» (21).
[48]
قرآن در همه موارد وقتی بخواهد تذکره باشد یا هر دو مقدمه را بیان می کند و یا «باید» را مطوی نگه می دارد. مثلا، می فرماید: «الم یعلم بان الله یری» (22): انسان نمی داند که خدا او را می بیند؟ که یک مقدمه مطوی به این مقدمه، ضمیمه و آنگاه دستور اخلاقی از آن استنباط می شود. در این جا جمله «خدا می بیند» «هست» است. و مقدمه دیگری که مطوی است و عقل آن را می فهمد این است که اگر خدا انسان را می بیند، انسان «نباید» در محضر او دست به تباهی دراز کند؛ یا مثلا می فرماید: «ان ربک لبالمرصاد» (23)خدا در کمین است؛ یعنی، شما او را نمی بینید ولی او شما را می بیند یا در باره شیطان در قرآن کریم آمده است که گفت: «لاقعدن لهم صراطک المستقیم» (24)من در کمین اینها می نشینم. این سخن یک گزارش «هست» علمی صرف نیست بلکه مقدمه مطوی در بر دارد و آن این است که باید خدایی را که در کمین است در نظر گرفت و معصیت نکرد یا از شیطان نشسته در کمین، نباید غفلت ورزید؛ به این ترتیب، مقدمه های «باید» به مقدمه های «هست» ، ضمیمه می شود و آنگاه قیاس مزبور نتیجه می دهد.
قرآن در طرح و بیان مسائل اعتقادی نیز از همین سبک بهره می گیرد؛ یعنی دعوت به اعتقاد و ایمان می کند و این دعوت جزء «باید» است؛ مثلا می فرماید: «الم نجعل له عینین× ولسانا وشفتین× وهدیناه النجدین» (25)آیا این نظام آفرینشی که در دستگاه درون و بیرون انسان مشهود است برای هدایت و راهنمایی او به این هدف، که خدایی هست کافی نیست؟ یعنی وقتی چنین است پس ایمان بیاورید، جمله «ایمان بیاورید» مطلب «باید» و اخلاقی است. چون اخلاق از ایمان شروع می شود و لذا مسئله شرک به عنوان گناه کبیره مطرح است.
[49]
در سوره مبارکه «قیامت» ، در باره معاد می فرماید: «الم یک نطفة من منی یمنی× ثم کان علقة فخلق فسوی× فجعل منه الزوجین الذکر و الانثی× الیس ذلک بقادر علی ان یحیی الموتی» (26)یعنی، خدایی که از یک قطره آب که همه اجزاء آن، شبیه به هم است بخشی از آن را چشم، بخشی را گوش، یک جا را بینی، بخشی را مغز یا منشا فکر و جای دیگر را قلب درست کرد و از همان، یکی را زن و دیگری را مرد آفرید، آیا قادر نیست که انسانهایی را که مرده اند دو باره زنده کند؟ یعنی، حتما به معاد معتقد باشید و از انکار آن بپرهیزید. به همین جهت وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وقتی این آیات پایانی سوره قیامت را تلاوت می کردند، می فرمودند: «سبحانک اللهم و بلی» (27)یعنی، «آمنا» .
در هیچ جای قرآن، مطلب علمی محض که همراه آن وعده به ایمان و وعید به شرک نباشد نیست، قرآن کتاب هدایت است و مانند کتابهای فلسفی و کلامی علم محض نیست. به همین جهت در کتابهای فلسفی و کلامی «باید» و «نباید» و «ایمان بیاورید و اگر ایمان نیاورید، جهنم و اگر ایمان بیاورید، پاداش بهشت است» مطرح نیست؛ زیرا محتوای آنها فقط علم است؛ چنانکه «فقه» کاری به عقاید ندارد. و تنها می گوید چه چیز واجب است و کدام واجب نیست؛ اما اخلاق می گوید اگر این کار را نکنید، کیفر دارد. که این، باید و نباید است؛ نه «هست» و «نیست» . بنابراین، می توان گفت که هم آن اشکال عدم تناسب انشاء با خبر و هم ناهماهنگی بین مفردات قضایایی که در قیاس اخذ شده اند با مفرداتی که در نتیجه ماخوذند حل می شود.
18. دعای جوشن کبیر، بند 76.19. سوره ق، آیه 45.20. سوره غاشیه، آیه 21.21. سوره قمر، آیه 17.22. سوره علق، آیه 14.23. سوره فجر، آیه 14.24. سوره اعراف، آیه 16.25. سوره بلد، آیات 8 10.26. سوره قیامت، آیات 37 40.27. مجمع البیان، ج 10، ص 607.