چرا ذهن جامعه؟

دانش‌های بشری با زیست او پیوند دارد و تاثیر خود را در آن زیست خواهد گذاشت. لذا ما از ویرایش‌هایی که دانش در زندگی خواهد داشت، ناگزیری هستیم. به عنوان نمونه وقتی در دانش فقه گوشت خوک حرام می‌شود، این حیوان دیگر پرورش نمی‌یابد و یا مثلا وقتی شراب حرام می‌شود، برای ممنوعیت تولید شراب قانون‌گذار هم به میان می‌آید و با اجبار و قهر هم که شده از تولید شراب جلوگیری می‌کند. پس تاثیرگذاری به وسیله‌ی دانش هم امکان دارد.

امّا اینکه ذهن جامعه برای ما مهم شده است و به خاطر آن به سراغ اندیشه که غیر از دانش است می‌رویم، می‌تواند ریشه در این داشته باشد که مردم برای ما مهم است. وقتی مردم‌سالاری برای ما مهم شد، ذهن و اندیشه مردم هم برای ما مهم می‌شود. اگر مردم را می‌خواهیم، نمی‌توانیم به باور‌های مردم توجه نداشته باشیم. وقتی مردم سالاری برای‌مان جدی شد، ذهن‌پروری هم نقش مهمی برای‌مان پیدا خواهد کرد و نمی‌توانیم از کنار ذهن مردم بگذریم.

بازتقریر وابستگی زندگی به اندیشه

بسم الله الرحمن الرحیم

ما سابقا به این توجه کرده ایم که زندگی انسان ها بدون نیاز به کلام از دانش تغذیه میکند.

مثلا فقیه میگوید گوشت خوک حرام است، و به تبع آن گوشت خوک از سوق مسلمین جمع میشود، میخواهد اندیشه داشته باشید یا نداشته باشید، حتی کسی سراغ پرورش آن هم نمی رود.

باید توجه داشت که پیوند دانش و زندگی پیوندی برقرار است، این دانش میخواهد بنیادین باشد یا کاربردی باشد یا .. فرقی نمیکند.

اینکه سیستم رنگ آمیزی مهد کودک چجوری باشد را مثلا سه نفر در ایران هستند که میدانند، و زحمت کشیده اند و دانش اش را بوجود آورده اند. حالا اگر یک نفر بخواهد مهدکودک بزند اصلا کاری به اندیشه ی این مساله ندارد و سریعا میرود سراغ آن محصول دانشی و کاملا متاثر از آن کارش را انجام میدهد.

اما همین تبعیت از دانش ها و .. هم برامده از اندیشه است. یا همین رفتن سراغ مهد کودک.

یعنی بالاخره این مساله بدون اینکه اندیشه در موردش وجود داشته باشد اتفاقی در موردش نمی افتد، حتی یک سطر بالا پایین این اندیشه هم موثر است.

به عنوان مثال دانشی بودن صفر تا صد مولفه های یک پدیده مثل بیمارستان یک مطلوب است، اما اگر در این بین اندیشه ای وجود داشته باشد که بر فرض بگوید کلا من بیمارستان را یک امر شیطانی میدانم، در این صورت این اندیشه کل ما حصل آن دانش ها را هیچ میکند، هر چقدر هم که برایش تلاش شده باشد و یا حتی ادام ه داشته باشد.

 

از اینجا میتوان عمق و گستره ی تاثیر اندیشه را دید، که تا چه میزان انسان در اعمالش به آن وابستگی دارد و استثنا هم ندارد.

انسان اگر بی اندیشه شود هیچ کاری نمی تواند انجام دهد، به عنوان مثال اگر شما شب به مسافرت رفته باشید و وقتی از خواب بیدار میشوید هیچ تحلیلی نداشته باشید که الان کجا هستید هیچ کاری نمیتوانید انجام دهید، ولی حتی اگر اندکی تحلیل داشته باشید ولو آن تحلیل غلط هم باشد باز هم فعل از شما متمشی میشود، چرا که اصل اندیشه وجود دارد.

چرا متکلم به شبهات می پردازد؟

یکی از سوالات اساسی که در بازخوانی عملکرد دانشی متکلمین مطرح می شود، اینست که چرا در علم کلام پاسخگویی به شبهات اهمیت زیادی دارد، تا جایی که برخی پاسخگویی به شبهات را یکی از اهداف علم کلام دانسته اند. در بررسی این موضوع، مسأله اول اینست که بدانیم شبهه چیست و مساله دوم اینست که بدانیم چرا متکلم به شبهه می پردازد؟
درمورد تفاوت شبهه با سوال این نکات به نظر می رسد که سوال صرف پرسشی است که به ذهن رسیده و پرسشگر به دنبال پاسخ است. درحالیکه شبهه با اختلاط و ایجاد مشابهت بین حق و باطل، تشخیص حق را دشوار می‏ کند و باورهای اعتقادی را به چالش می‏ کشد. همچنین شبهه از شذوذات و نوادر بهره برداری کرده و بر ذهن مردم تاثیر زیادی دارد. پس تفاوت است بین ازدیاد سوال و گسترش شبهه در جامعه. طرح سوال نه تنها هیچ حساسیتی ایجاد نمی کند، بلکه موجب جاری شدن اندیشه دینی و راکد نماندن آن می شود.
اما درمورد پاسخ این سوال که چرا متکلم به شبهه می پردازد، دو نوع نگاه به عملکرد متکلمین می توان داشت:
یک نوع نگاه اینست که تلاش علمی آنها را منفعلانه قرائت کنیم و پاسخ گویی ایشان به شبهات را از سر ناچاری بدانیم. شبهات مطرح شده باید پاسخ داده شود، چون وظیفه متکلم پاسخگویی به شبهات است. همچون مبارزی که شمشیر کشیده و با تمام قوا از موضوعی مهم مراقبت می کند. چنانکه حتی گاهی جدل در علم کلام آنقدر زیاد می شود که تبعات پاسخ های جدلی متکلمین را نمی توانیم به اسلام ناب نسبت دهیم.
اما نگاهی دیگر اینست که به این موضوع بیندیشیم که مساله متکلم چیست؟ چرا گاهی در تاریخ نقل شده که متکلمین با تلاش های سخت و طاقت فرسا درصدد پاسخگویی به برخی شبهاتی که در جامعه مطرح می شود، بوده اند؟ به نظر می رسد با این نگاه، متکلم متقدم، با دغدغه مند در موضوع کلام انقلابی قرابت زیادی پیدا می کند. متکلم در پی حل چالش های ذهنی جامعه بوده و لذا بی وقفه با شبهات مبارزه می کند. مساله اصلی متکلم نیز، این بوده که آنچه مانع ارتباط عقیده مردم با عقاید حق است را، برطرف نماید. گرچه این مواجهه با ذهن مردم بسیار حداقلی است، اما با این نگاه بهتر می توان کلام انقلابی را امتداد کلام قدیم دانست.