هاتوا!

بسم الله الرحمن الرحیم

در مساله ی نسبت گفتگو و آزاد اندیشی سخنان خوبی را از برادرانمان میشنویم که البته قابل تامل اند؛ اما این سخنان تا جایی که بنده دیده ام دایره شان از بیان مدعی و احتمالا بیان خروجی یک سری تاملات فراتر نمیرود، به عبارت دیگر ما در میان گزاره های مطرح شده تقریبا به استدلال خاصی برنمیخوریم و نسبت ها پردازش و اثبات نمیشوند.

مثلا اینکه گفتگو قوی ترین ابزار برای تحقق بخشی به آزاد اندیشی در جامعه است؛ و یا اینکه گفتگو محور بودن جامعه معیار اصلی آزاد اندیشی در آن جامعه است.

این دو گزاره نیازمند اثبات هستند و بار کمی را بر دوش نمیکشند تا بتوان به سهولت و یا با مسامحه آنها را پذیرفت.
.

سه جهت تأثیر گفتگو بر توسعه فرهنگ آزاداندیشی

جوهره آزاداندیشی حق گرایی و حق پذیری در لایه‌ی اندیشه است، و زمانی فرد یا جامعه آزاداندیش داریم که بنای فرد و فرهنگ عمومی بر حق گرایی و حق پذیری باشد، یکی از ابزارهای مهم در تحقق این مهم دامن زدن به گفتگو در جامعه است، اگر فرهنگ گفتگو در مورد مباحث اندیشه‌ای در جامعه رواج پیدا کند به سه جهت می‌تواند مؤکد آزاداندیشی و باعث بسط آن شود:

الف) گفتگو ابزاری مناسب برای توسعه فرهنگ آزاداندیشی

اگر بخواهیم جامعه اساساً یک لایه فعال اندیشه‌ای داشته باشد تا بعد نوبت به این برسد که تضارب آراء ایجاد شود و به سخن حق برسیم، گفتگوی اندیشه‌ای ابزار بسیار مناسبی است. گفتگو در مورد مباحث اندیشه‌ای ابزاری است که اگر در جامعه رونق پیدا کند، حیات اندیشگانی جامعه را توسعه می‌دهد و وقتی جامعه مشتری اندیشه‌ها شد، امید می‌رود که در این زیست فعال فکری دنبال حق و حقیقت رفتن ظهور و نمود بیشتری پیدا کند.

ب) گفتگو روشی مناسب برای توسعه فرهنگ آزاداندیشی

از زاویه‌ای دیگر گفتگوی اندیشه‌ای باعث می‌شود که افراد خود را مشارک در سخنان بدانند و محصولی که در نهایت بناست در اندیشه‌ی جامعه نوشته شود به راحتی و با طیب خاطر و پذیرش مطلوبی به جان او می نشیند.

با توسعه فرهنگی گفتگو زمینه فعالی در اختیار اندیشمندان جامعه قرار می‌گیرد تا اندیشه‌های صحیح و حق را به جان جامعه بنشنانند.

ج) گفتگو به نیت پیدا کردن حق، بهترین الگو برای آزاداندیشی

در نگاهی دیگر می‌توان گفتگو را بیش از ابزار و روش دید، بلکه آن را تا اندازه‌های کاوشی برای حق‌یابی تعریف کرد. زمانی که معتقد به مردم‌سالاری دینی باشیم و مردم را صرفاً مخاطب دین ندانیم، بلکه اندیشه‌ی دینی مؤمنینی که زیست دینی می‌کنند یک اندیشه مطلوب و مجاز تلقی کنیم که به عنوان یکی از منابع فهم اندیشه دینی در عرصه‌های منضم به حیات اجتماعی معرفی می‌گردد؛ می‌توان به گفتگوی دینی که باعث به اشتراک گذاشتن اندیشه‌های دینی مردم که ناشی از تجربه‌ی زیست مؤمنانه است، به عنوان یک منبع برای رسیدن به حق و حقیقت نگاه کرد.

شاید بتوان حدیث زیر از امیرالمؤمنین علیه السلام را شاهد مناسبی بر این برداشت از نسبت گفتگو و آزاداندیشی دانست، که در آن حضرت تضارب آراء را باعث رسیدن به اندیشه درست می‌دانند:

«اضْرِبُوا بَعْضَ الرَّأْيِ بِبَعْضٍ يَتَوَلَّدُ مِنْهُ‏ الصَّوَابُ‏».[1]

تصنيف غرر الحكم و درر الكلم ؛ ص442

وحتی شاید برداشتی از آیه 18 سوره مبارکه زمر نیز شاهد خوبی بر این بیان باشد، آنجا که هدایت الهی و به مقام لب و مغز رسیدگان را کسانی توصیف می‌کند که با استماع اقوال مختلف از احسن آنها تبعیت می‌کنند:

اَلَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ هَدٰاهُمُ اَللّٰهُ وَ أُولٰئِكَ هُمْ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ  ﴿الزمر، 18﴾

 

#یادداشت_365

عقیل رضانسب 14020712

 

[1] تميمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، تصنيف غرر الحكم و درر الكلم – ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1366ش.

چه بسیارند مکالمه‌ها و چه قلیل‌ند گفتگوها!

بسم الله الرحمن الرحیم

ما به هر پویش ذهنی، فکر و اندیشه نمی گوییم. ما قائل هستیم که آزاداندیشی، نوع خاصی از اندیشه کردن است. اندیشه اگر معیوب باشد، اگر درگیر موانع ترس و تعصب و هوس باشد، از آزاداندیشی دور می شود.

به همین میزان می توان فهمید که هر مکالمه ای گفتگو نیست. گفتگو هویت خاصی دارد. در گفتگو مکالمه صورت می گیرد، کلام رد و بدل می شود، اما یک قید دارد. در گفتگو هر دو طرف صاحب اندیشه هستند.

پس کسی که اندیشه آورده و مخاطب که صرفا می خواهد گوش کند، گاهی سؤال می پرسد، ولی در مقابل گوینده اندیشه ای نیاورده، این گفتگو نمی شود. این تعلیم است، که گاهی مخاطب سؤال هم می پرسد.

گفتگو یک رابطه دو طرفه است. دو طرف با هم فکر می کنند، با هم اندیشه می آورند، هر دو فعالانه حاضرند. کسی در جایگاه آموختن صِرف و یاد گرفتن صِرف نیست. که البته هر دو هم می آموزند (جنبه شنیدن در گفتگو) و هم روی اندیشه خود کار می کنند، فکر می کنند (جنبه گفتن در گفتگو)

حال اگر گفتگو را گسترش دهیم، و تبدیل به فرهنگ جامعه شود. کم کم تعصب و تقلید رنگ می بازد. هر کس به قدر خود فکر می کند. دیگرانی که فکر کرده اند، اندیشه هایشان به افراد دیگر می رسد. آنها نیز به قدر خود روی آن اندیشه ها فکر می کنند، و به میزانی که صحت آن را درک می کنند (و نه بیشتر)، همان مقدار را تأیید می کنند و جزء وجود فکری‌شان می شود. و این بار، خودشان هستند که با فکر خود به آن رسیده اند (که البته ایده اولیه را دیگری فراهم کرده و بستری شده تا فکر اینها نیز راحت تر به آن اندیشه برسد)

بدین صورت جامعه در حال فکر کردن است. جامعه در تک تک جوانب، می تواند این حال را داشته باشد. دائما فکر کند. هیچ گوشه ای از زندگی فردی و اجتماعی را رها نکند. ذره ذره زندگی را زیر ذره بین فکرهایش بیاورد. اینقدر موضوع برای فکر کردن زیاد است که جامعه کم کم به این نتیجه می رسد موضوعی فکر کند. در فلان موضوع، من که کامل کار نکرده ام، روی حرف های فلان اندیشمند اعتماد می کنم. او را بیشتر از دیگران صاحب اندیشه سالم و متعادل می دانم.

در این تصویر، حق طلبی، در اوج خود در حال تحقق است. همه در همه زمینه ها دنبال رسیدن به حقیقت. هیچ فکری کنار گذاشته نمی شود. شاید که آن فکر، راهی نزدیک تر به حق ترسیم نماید.

بدین صورت است که گفتگو بستر و کالبدی است که جامعه به حقیقت می رسد.

بار ارزشی نظام مفاهیم، همراه با خود مفهوم

بسم الله الرحمن الرحیم

مفاهیم همه پشتوانه دارند. ما وقتی می خواهیم پشتوانه برای یک مفهوم درست کنیم، آن مفهوم شوکت متناسب با آن پشتوانه را پیدا می کند.
ما برای «کرامت» اگر سعی کنیم توجیه انسانی بیاوریم، کرامت سرپا می شود. جان می گیرد. ولی زورش در همین مقدار است. غرب این کار را کرده است. تمام مفاهیم را گرفته، و یک توجیه با خودش آورده. این است که گاهی می بینیم که اخلاق انسانی فراتر از اخلاق دینی جایگاه پیدا می کند. خیلی از امور را می گویند یک رفتار انسانی است و تمجید می کنند. ولی وقتی می گویند فلان کار ناشی از اخلاق دینی است، گویا آن وزن را ندارد. می خواهند بگویند که این که اختلافی است، خوب است ولی ارزش آن کار انسانی را ندارد. در این نگاه ما مغلوب گزارش می شویم. هر چقدر بازی کنیم، باز مغلوبیم. انسانیت را از دینداری بالاتر می دانند. گویا دین، یک قید و وزنه ای برای انسان است، و لازم است رعایت شود برای صرفا اهل دین. اینطور نمی گویند که اصلا دین آمد و انسان را پرواز کردن آموخت.
همین «کرامت» را اگر در نگاه توحیدی نگاه کنیم، رنگ متفاوتی پیدا می کند. جدای از تعریف آن که به کلی تغییر می کند، که حتی جایگاه آن نسبت به دیگر مفاهیم، حتی زور آن برای ایجاد حرکت در انسان، حتی توان آن برای جامعه سازی، و حتی ارتباط وثیق آن با دیگر امور متفاوت می شود. کرامتی که غرب می گوید کرامت است، اما پر از غرور، پر از ناتوحیدی، پر از فردیت. و کرامتی که اسلام می گوید هم کرامت است، اما پر از تواضع، پر از بزرگ کردن اصل بشریت، پر از خدا.
این دو که کرامت است. چرا به دو مسیر متفاوت ختم شد؟
این است که ما همواره نباید صرفا به خود مفهوم نگاه کنیم. بگوییم غرب از کرامت حرف می زند، اسلام از تعبد. کرامت در نگاه اسلام چندان جایگاه ندارد! این مقایسه صحیح نیست. درست است که کرامت در نگاه غرب، به عنوان اوج نگاه مطرح می شود. ولی همین کرامت در نگاه اسلام بسیار بالاتر است. و البته شاید بتوان گفت هنوز تا نقطه اوج در نگاه اسلامی مانده. نگاه اسلام، اوج را توحید می داند. ولی این نقطه اوج، هزاران بار بالاتر از نقطه اوج در نگاه غربی است. ما گاهی اشتباه می کنیم و می گوییم که نقطه اوج اسلام فلان است، نقطه اوج غرب بهمان است. پس اسلام روی بهمان کمتر توجه کرده! ابدا. اگر غرب با مفاهیم یک تپه درست کرده، اسلام در آن مفاهیم و کمالات بسیار بیشتر دمیده و یک کوه بسیار عظیم ساخته. هر کمالی را که غرب تعریف کرده، هزاران بار متعالی تر و بالاتر، اسلام به آن پرداخته. اما چون نقطه قله در نگاه اسلامی نیست، خیال می شود که اسلام چندان به آن نپرداخته.
کرامت انسان به چیست؟ عزیز بودن و بزرگواری انسان به چیست؟
اگر بزرگواری انسان به یکسان بودن انسان ها است که اسلام چه بسیار به آن توجه کرده. خروجی غرب در نهایت منجر شده به نگاه های شدید نژادپرستی، یا سرمایه محورانه، یا نگاه های فردگرا. اسلام اینها را رد کرده. اسلام محور را تقوا و عمل صالح می داند. این است که مؤمنین دیگری را برتر از خود می پندارند و تواضع در عمل می آید.
اگر بزرگواری انسان به انس و الفت و صمیمیت است، که غرب بعد از نگاه های اومانیستی، افراد را فردگرا کرده، و دیگر با بهانه های سطحی می خواهد ارتباط را در آنها حفظ کند. ولی اندیشه ها اکثرا مانع است و چندان ارزشی برای آن قائل نیست. مگر ارتباط های سطح پایین. اما در اسلام، نتیجه ها هم همین را می گوید که انسان ها همدیگر را عزیز می دانند. ارزشمند می دانند. اساسا ایثارگری را عاقلانه می دانند چرا که می گویند آنچه دست من است، امانتی است از سوی خدا. و چه بهتر این نعمت خرج کسی شود که از من برتر است. فلذا به راحتی ایثار اتفاق می افتد. لازم به تبلیغات گسترده و مستمر و … نیست. نظام مفاهیم است که اینطور پشتیبانی می کند و این تفاوت ها را رقم می زند.
تا اینجا در مورد کرامت گفته شد، همین ها را می توان در مورد بسیاری مفاهیم دیگر مطرح کرد. در مورد مفهوم انسان، مفهوم عدالت، مفهوم پیشرفت، مفهوم جامعه و امت، مفهوم ولایت و حکومت، مفهوم امام، مفهوم خدا، مفهوم تعبد و عبادت و عبد و عبودیت، مفهوم اقتصاد، مفهوم فرهنگ، مفهوم سیاست، مفهوم جهاد، مفهوم آزادی.
خیلی اوقات می بینیم که برخی مفاهیم در نگاه اسلامی هست که هیچ مابازایی در نگاه غربی ندارد. و البته برعکس، مفاهیمی در غرب هست که مابازای اسلامی ندارد.
این نظام مفاهیم، خودش کلی کار می تواند بکند.
گاهی می گویم که چه خوب بود اگر هر طلبه، فقط یک مفهوم را می گرفت و روی آن تمرکز می کرد و نگاه اسلامی و انواع زوایایی که می توان به آن مفهوم نگاه کرد را جمع آوری می نمود، و بعد با جمع آوری این تبیین ها از هر مفهوم، نگاه اسلامی خیلی رشد یافته، جلوه می کرد.

درگیری آزاداندیشی با باور

وقتی اندیشه‌ای به باور تبدیل شد دیگر چگونه می‌توان دوباره در آن تفکر کرد؟ چگونه می‌توان نسبت به آن آزاداندیشی کرد؟

وقتی اندیشه‌ای به باور تبدیل شده است، چگونه در آن شک کنیم تا بتوانیم دوباره در حق آن آزادانه تفکر کنیم؟ آیا واقعا می‌توان نسبت به باور آزاداندیش بود؟ اگر شک در باور بشود، دیگر باور نیست، و مادامی که شک نشود، نمی‌توان در آن تفکر کرد؛ مسئله این است که در عین باورمندی، چگونه نسبت به همان باور، آزاداندیش باشیم؟ همین که این به باور ما تبدیل شده است، مانع آزادانه اندیشیدن می‌شود.

 

به عبارت دیگر آیا امکان تفکیک این دو مقام هست؛ یعنی مقام باور را از مقام تحقیق و تفکر جدا کنیم؛ آیا «الحاد در روش» امکان دارد؟ یا اینکه ناخودآگاه باورها تاثیرگذار در تحقیق و تفکر هستند و تلاش‌ها باید در راستای کم‌کردن این تاثیرگذاری بود و حذف کامل آن اساسا امکان ندارد؟

نامه ای برای برادر مشکاتی (ساکن احتمالی ابر ماشین 2)

نامه ای به یک مشکاتی

بسم الله الرحمن الرحیم

از جانب یکی از اعضای پیشکسوت! حلقه اندیشه کلامی به یکی از برادران مشکاتی

شاید باید در خط بالا مثلا ذکر میکردم حلقه اندیشه کلامی قم، ولی چیز جدیدی است، تا به حال حلقه ما فقط همین یک حلقه بوده است و نیازی به درج یک قید برای توضیح این که این حلقه کدام یکی از حلقه هاست نبوده است!

اگر شایدِ بالا درست باشد و قرار است حلقه جدید تشکیل بشود، شما نمیدانید این خبر برای یکی مثل من (که مثل من ها کم هم نیستند، بیش از چهل!! نفر اند!) چه معناهایی دارد!

آشنایی ما با حلقه کلامی از یک نگاه شروع شد! مثل همه ی عشق های افسانه ای دیگری که در آثار شعرا و رمان نویسان و هنرمندان جهان میبینیم. عشق جانسوز در یک نگاه!

البته نگاه ما خیلی هم تصادفی نبود، و از قضا ما عشقمان فقط از نگاه به همدیگر شروع نشد!
بلکه عشق ما از نگاه به دشمن مشترکمان شروع شد!

ما را یکی از فضلای حوزه با دشمن مشترکمان آشنا کرد

او برای ما از یک معضل بزرگ در کل مناسبات ما و جامعه و حوزه و تمدنمان و هویت و دارایی هایمان پرده برداشت، او نشان داد که یک جهان تشنگی پیش روی ما و منتظر ماست، یک جهان مساله که همه شان چشم به ما دوخته اند؛ به ما و به حوزه ما و ثروت هایی که لابلای صفحه صفحه کتابهای ما، قرآن ما، روایات ما، و …. ریخته است! نشان داد که یک تمدن مساله انتظار ما را میکشد تا برایش حرفی بزنیم؛ یک جهان تمدن که یادش نرفته است ما به او وعده ی سخنی نو داده ایم و اثبات کرده ایم که کلی حرف نو برایش داریم؛ حرفهایی نو تا زندگی جدیدی را به زمین و به انسان ها هدیه کند!

و نشانمان داد که چقدر ما سرمایه هایمان را نمیبینیم، و چقدر بخاطر به کم قانع شدنهایمان، و به کم بسنده کردنهایمان، و ابتکار نداشتن هایمان، و به خاطر چشم به نیاز ندوختن هایمان، ناتوانیم از اینکه این عطش ها را آبی برسانیم!

نشانمان داد که هزاران نفر کنار اقیانوس ایستاده ایم و یک تمدن تشنگی را مشت مشت آب میرسانیم! یکی یک مشت آب میبرد میدهد به یک گل نیمه جان! یکی یک مشت آب میریزید روی دست کسی تا دستانش را تمیز کند! یکی یک مشت آب میریزد روی شیشه یک ماشین! یکی میدهد به کودکی تشنه و و و پراکنده؛ بی هدف؛ کم رمق و در نتیجه بی ثمر!

اینها را که نشانمان داد، به ما گفت بیایید سوار این ابر ماشین آب پاش من بشوید! این ابر ماشین به تعداد شما صندلی دارد، وقتی شما هر کدامتان روی یکی از این صندلی ها بنشینید و دستور العمل را اجرا کنید، این ابر ماشین شروع میکند به سیراب کردن همزمان و هدفمند مهمترین تشنه های این تمدن تشنه و کم کم همه را سیراب میکند!

گفتیم ما زندگی داریم! زن داریم بچه داریم! برویم داخل ابر ماشین چه کسی برود به خانه ما رسیدگی کند؟
گفت این ماشین با روزی دو ساعت سوخت گیری کار خودش را میکند!
فقط تا مدتی باید هر روز سوختگیری کند تا موتورش روشن شود، بعدش قیامت میکند!
گفتیم با روزی دو ساعت؟ مگر میشود؟
باور نمیکردیم!
او میگفت باور کنید! میشود! من اقیانوس را میشناسم! من این آب را میشناسم! این تشنگی ها و این جهان تشنگی را میشناسم! برای قطعه قطعه این ابر ماشین زحمت کشیده ام و میشناسمش! این ماشین کار میکند!

ما باور نکردیم؛ ولی اعتماد کردیم!
سوارش شدیم!
گفتیم سوختگیری اش چگونه کار میکند؟
گفت با شما!
با فکر شما!
شماها باید فکر بنوشید و با هم فکر بپزید و با هم فکر سرو کنید!

ما افتان و خیزان، و خسته از عادت های گذشته، تلاش هایمان را شروع کردیم
تلاشمان را شروع کردیم و رفته رفته نوشیدیم و پختیم و سرو کردیم، کم کم صدای غرش قلب این ابر ماشین را شنیدیم!

صدای غرش اش را که شنیدیم، کم کم باورمان شد که او راست میگفت!

در همین حوالی هستیم و شاید دور نباشد که ابر ماشینمان قشنگ روشن شود
در همین حوالی به ما خبر دادند که او در فکر ابر ماشین شماره دو است!
و تو ای برادر مشکاتی
تو سرنشین ابرماشین دو ای!

از من
برادر پیشکسوتت بپرس!
به تو میگویم!
شک نکن!
من صدای غرش موتور این ابر ماشین را شنیده ام!
تو افتان و خیزان نیا و سوختگیری را محکم انجام بده!
دور نباشد که ما از شرمندگی اقیانوس به در بیاییم!

به امید دیدار تو در سپهر تشنگی زدایی!

برادرت
یک عضو ابر ماشین حلقه کلامی قم

فرار غرب از باورمندی، سؤال یا جواب؟

بسم الله الرحمن الرحیم

فرار غرب از باورمندی، سؤال یا جواب؟

یکی از نکاتی که در کل جلسه ارائه «باورمندی و آزاداندیشی» مبتنی بر آن گزارش صورت گرفت، آن بود که رقیب چه می گوید. رقیب ما که در اینجا لیبرالیسم مد نظر است، در اینجا می گوید که باورمندی با آزاداندیشی جور در نمی آید. کاش در عصاره ها، به همین نکته تقابل و مخالفت‌گویی ما نسبت به غرب هم اشاره ای می شد.
دقیقا ادعای غرب کجا است؟ چرا جانب شک را گرفت که به نظر ما بطلان کارش کاملا واضح است؟ چون دلش می خواست سیلان و حرکت داشته باشد. دیدگاهش این بود که اگر اندیشه و فکر سیلان و جریان و حرکت نداشته باشد، ثابت خواهد بود و پوسیده می شود. اگر باورمندی را بپذیرد، نتیجه اش این خواهد بود که دیگر باورها ثابت است. چطور می توان جریان و پیشرفت را در این نظرگاه که قائل به باورهای ثابت است، مطرح نمود؟
این دوگانه را نتوانست حل کند. ناچار خود را مقابل این دوگانه دید. باید یکی را انتخاب می کرد. یا باور را انتخاب کند و لازمه اش، که ثابت ماندن فکر و گندیدن آن بود را می پذیرفت. و یا از باورمند شدن عبور می کرد، ولی در عین حال، به پیشرفت دائمی فکر می رسید.
(سؤال ما این است که آیا اینجا دوگانه ای واقعا وجود دارد؟ آیا نمی توان این دو را با هم جمع نمود؟)
به نظر می رسد که هنوز ما به خوبی غرب را نشناخته ایم. چون غرب هم حتی در ابتدا از «من شک می کنم پس هستم!» (دکارت) شروع می کند، اما الان به جایی رسیده که به تکنولوژی های خود و بسیاری امور دیگر باور دارد.
اما شاید «باور» اصطلاح خوبی نباشد. باور یعنی چه؟ باور یعنی جزم قاطع؟ باور یعنی جزم موقت؟ باور یعنی شناختی که فعلا کارآمد باشد و کار راه بیاندازد، تا زمانی که به باور صحیح تر برسیم، و باور قبلی نقض شود؟ یا…
اینها را باید در معرفت شناسی خودمان بحث کنیم. اینها با هم تفاوت دارد. شاید حتی بگوییم از لحاظ میزان غنای معرفتی همگی اینها با هم مساوی باشد، که کلمه «جزم» به آن اشاره می کند، اما رویکرد و حیثیت هر یک متفاوت از دیگری است. هر یک به جنبه ای از آن اشاره می کند، و البته در برخی خصوصیات با هم متفاوت هستند. پس ما به دنبال چه هستیم؟
ما که ادعا می کنیم غرب از «باور» می خواهد فرار کند، آیا از تمام این جنبه ها می خواهد فرار کند؟ آیا با باور و جزم در هر حیطه ای مخالف است؟
به قول یکی از دوستان، برخی از اندیشمندان غربی، برای پذیرش یک نظریه، حیطه بندی می کنند. حیطه ای را برای گردآوری و حیطه ای را برای قضاوت قرار می دهند. حیطه گردآوری را محلی می دانند که تمام قرائن را قرار است جمع کنیم. هر چه که احتمال دارد در پذیرش نظریه تأثیری داشته باشد، در آنجا جمع می کنیم. اما زمانی که موقع قضاوت می رسد، چون روش در قضاوت معلوم است، هر دلیل معتبر نخواهد ماند. و از هر دلیل، متناسب با خود، برداشت صورت خواهد گرفت.
پس غرب با باور به گزاره های دینی در مقام گردآوری، اعتقاد دارد. ولی در مقام قضاوت، آن را از اعتبار ساقط می کند.
در نتیجه می خواهیم بگوییم که حتی غرب ساحت هایی برای اعتبار داشتن باور قائل است.
بنابراین برای حل این دعوا، به نظر می رسد دقت بیشتری لازم است که بفهمیم، غرب چرا از باور فرار می کند؟ و از کدام باور (باور به چه معنا و در چه حیطه ای؟) فرار می کند؟