نوشته‌ها

چطور نامسئله، مسئله میشود ؟

فعالان عرصه تفکر و اندیشه را به دو دسته مسئله گرا و نامسئله گرا تقسیم میکنند.
طبعا هر متفکری خودش را مسئله گرا میداند و میگوید مسئله اساسا همین است که من به آن میپردازم و دیگران نامسئله گرایند.
البته این به معنای قول به انسداد باب گفتگو در این مقام هم نیست و میتوان حول اینکه چه چیزی مسئله است و چه چیزی مسئله نیست بحث نمود.
مسئله بودن یا مسئله نبودن یک پدبده برای یک فرد یا یک جمع، در یک رفت و برگشت میان مسئله و فرد و اقتضائات مادی یعنی زمان و مکان قابلیت تعین دارد.
اما یک سنجه سهل الوصول تر هم برای تشخیص مسئله از نامسئله وجود دارد : انسان ذاتا گرایش به این دارد که مسئله خودش را ، مسئله اصلی و بومی خودش را حل کند. هرچند ممکن است اینکه این را مسئله کرده است به ضرر او تمام شود. اما به هر حال مسئله اوست. این به معنای منفعت طلبی و فردگرایی هم نیست. ممکن است مسئله من واقعا عدالت اجتماعی باشد، طبیعتا گرایش من هم به سمت حل همین مسئله خواهد بود.

آنچه که انسان ها را به نامسئله گرایی میکشاند، در واقع در مسیر فطری انسان انحراف ایجاد میکنند.
انسان آزاده و آزاداندیش مسئله خودش را حل میکند.

استعمار انسان ها را از مسئله های خودشان دور میکند و آن قدر آن ها را مشغول حل مسائل دیگری میکند که هویت آن انسان را پوچ و تهی نموده و او را طفیلی صاحب مسئله میکند. تا جایی که انسان بیچاره دیگر خودش را نمی بیند و خودش را همان صاحب مسئله میپندارد و فکر میکند مسپله خودش را حل کرده است. حال آنکه مسئله های خودش سالها در حال خاک خوردن هستند و همین حل نشدن مسئله های بومی عامل امتداد نسل های بعدی اش در مسیر بردگی فکری هستند.

فضای آموزشی استعمار زده نیز همین کارکرد را دارد.
فضای اموزشی منفصل از واقعیت به سبب نشناختن و بلکه به رسمیت نشناختن شرایط افراد و مسائل واقعی اینها و زمان و مکان و … افراد تعلیم خود را توصیه میکند که باید مسئله شما همین باشد که مطمئنیم نامسئله است.

نخبه کیست ؟ نخبگی چیست ؟ (3 )

بعد از اینکه تعریف نخبه و نخبگی را منوط به قدرت دانستیم و ادعا نمودیم که نخبه در هر جامعه، کسی است که به راهبر آن جامعه خدمت شایانی ارائه دهد.
لازم است ابتدا به این نکته اشاره کنیم که ممکن است در یک جامعه خارجی، چند خرده جامعه به نحو متداخل حضور داشته باشند و هر کدام از این خرده جوامع متداخل، یک نقطه راهبری فرهنگی مختص خود را داشته باشند که نخبگی متناسب آن برای این جمع تعریف شود. البته ممکن است یک نخبه خدماتی را به دو یا چند جامعه خرد ارائه کند و از دید همه آنها نخبه نخبه شناخته شود.

با توجه به مقدمات ذکر شده، قبل از اینکه بپرسیم تعریف درست از نخبه چیست ؟ باید این سوال را بپرسیم که قدرت باید کجا متمرکز شود ؟
حاکم کیست تا راهبر فرهنگی ، خدمات به او را محور تعریف نخبگی و القاء آن به جامعه بداند ؟
مگر نخبه بمعنای انتخاب شده نبود ؟ چه کسی نخبه را انتخاب کند ؟

اگر عرفی خداوند متعال را حاکم بداند، آنگاه فردی که نبوغ فوق العاده علمی دارد اما ملحد است را نخبه نخواهد دانست. اما فردی که استعداد و نبوغ علمی عادی دارد اما پیامبر قومی شده است را نخبه محسوب میکند.

حال اگر خداوند متعال بفرماید که خدمت به مومنین، خدمت به من است، آیا تغییری در تعریف نقطه ثقل حاکمیت و به تبع آن نخبه و نخبگی حاصل میشود ؟

ایده حاکمیت نوینی که در مکتب امام (ره) به تبعیت از اسلام راستین که دین تمام انبیای الهی بوده، مطرح میشود تعریف خاصی از نقطه قدرت و حاکمیت دارد. این ایده یک طیف را حاکم میداند که در رأس آن امام معصوم (ع) قرار دارد و بعد از آن ولی فقیه و نخبگان و مردم همگی جایگاه دارند. به تعبیر جناب استاد فلاح در ایده حاکمیت نوین، همه افراد حاکم هستند.
میتوان شواهد بسیاری را از کلام امامین انقلاب یافت و این تعریف از نخبگی را روی آن تطبیق نمود. به عنوان مثال امام خامنه ای در 27 مهر ماه 1401 افراد مستعدی که نبوغ علمی دارند اما به ظاغوت خدمت میکنند را در ادبیات خودشان غیر نخبه بحساب می آورند :
” متأسّفانه بعضی این کار را نمیکنند؛ بعضی از نخبه‌ها ، یعنی دارای استعداد؛ حالا با توضیحی که دادیم، شاید تعبیر «نخبه» برایشان درست نباشد ، در اینجا رشد میکنند، وقتی نوبت ثمردهی میرسد، میروند میوه‌شان را به دیگری میدهند؛ گاهی هم آن دیگری دشمن است، به دشمن میدهند…

یا اینکه در جایی دیگر از همین سخنرانی معیار نخبگی را حل مسئله های نظام اسلامی میدانند نه نوشتن مقالات متعدد نیز ممکن است از این باب باشد که حل مسئله، خدمت به طیف حاکمیتی نظریه انقلاب اسلامی یعنی خدا، امام، ولی، نخبگان و مردم است و نگارش مقاله نهایتا خدمت به دانشگاه و نهادهای سیاستگذاری علم میتواند باشد.