نوشتهها
⚫️مصطفای مکتب امام
/0 دیدگاه /در «سیدمصطفی مدرس», یادداشتها /توسط محمد حسن زادهدر روزگاری که دور و برمان سرشار از کلاس ها و نشست ها و همایش های مکتب امام و اندیشه امامین انقلاب است، #درد_مکتب_امام داشتن کالایی کم یاب گشته است، چیزی که به جان انسان ها آتش می افکند و دیوانه وار آنها را وادار به کار میکند. وادار به کار و تامل و مجاهدت و حرص خوردن و فکر کردن و نخوابیدن و داد زدن…. عصر عصر کارهای صوری است. عصر کتاب و رزومه و همایش و کلاس است.
درد مکتب امام، درد انسان است.
درد مستضعفین است
درد مظلومین است
درد تعالی بشریت است
درد فهم و عقل است
درد اخلاق است
درد جبهه حق است
درد اسلام عزیز است
سید مصطفای عزیز را که میدیدی درد مکتب امام را از اعماق وجود او لمس میکردی. #مصطفای_مکتب_امام خودش را وقف فهم مکتب امام و اقامه و اجرای آن کرده بود. وقف جمع کردن همه گرد مکتب خمینی کرده بود.
وقتی به درستیِ حرکتی در مکتب امام پی می برد،
پایش می ایستاد،
هزینه می داد،
فریاد میکشید، حتی بر سر رفقایش
تا بتواند به همه فهماند.
اهل کار جدی بود، جدیِ جدی
کینه تمدن مادی غرب از چشمنانش حس میشد
وقتی از مکتب امام و غربت حزب اللهی ها میگفت حجم درد و غصه اش از صدایش بیرون می زد.
از کار نمایشی و بیلان کاری حالش بهم می خورد.
خودش را نفر دوم تعریف کرده بود که پشت یک عالم مجاهد ایستاده است.
اصلا نفر دوم بودن را تئوریزه کرده بود و داشت برایش خلق محتوا میکرد،
میگفت نفر دوم است که یک امام را امام می کند و دیگران را حول امام جمع میکند و جایگاه حقیقی امام را به او می بخشد
سید مصطفی به معنای حقیقی کلمه نخبه بود. شاید نتوانیم از این ویژگی او درس بگیریم و بخش زیادش اکتسابی باشد. ولی او واقعا هم درد علم داشت و هم درد اندیشه و برای هردو شان حریصانه تلاش میکرد. عاشق علم بود ولی در ذهن نمی ماند و به عینیت می رسد. می خواست حیات انسان را تغییر دهد و او را مبعوث کند. نه اینکه فقط داشته های ذهنی او را افزایش دهد. این ها را می شود الگو گرفت و تقویت کرد.
نمی خواهم از او شخصیتی فضایی و دور از درسترس درست کنم. سید مصطفی کنار ما بود و مثل همه ی ما بود. با هم می خندیدیم، با هم دعوا میکردیم، با هم گریه می کردیم، با هم می دویدیم، با هم قهر می کردیم، مثل همه ما جوان بود و در مسیر شدن، اصلا مگر چند سالش بود و چند سال بود که در حوزه تحصیل میکرد که از او انتظار داشته باشیم که بی عیب و بی نقص باشد.
ولی آن چیزی که مهم است این است که باید از خصوصیات ویژه ی ایشان درس بگیریم. شاید اگر خوب به دور و بر خود نگاه کنیم بازهم افراد اینچنینی بیابیم که هرکدام خصوصیات ویژه ای در خدمت به انقلاب اسلامی دارند. باید دارایی های هر کدام را بیابیم و قدرشان را بدانیم.
کسی که مسیر انقلاب را بفهمد و در مسیر این قرائت مترقی از اسلام عزیز تا آخرین لحظه تمام جهد خود را خرج کند قطعا عاقبت به خیر و عند ربهم یرزقون است.
اما مهم ترین خصوصیت او این بود:
سید مصطفی یک #ماموریت بود. یک ماموریت فخیم و محتشم!
ماموریت #گفتمان_سازی_مکتب_امام
این را از همه عملیات ها و سخنرانی ها و یادداشت هایش می توان فهمید.
خودش را خرج این مسیر عزیز کرد و عزیز شد.
حرص مکتب آتش به جانش انداخت و جانش را در بیابان گرفت.
امام عزیز! دستگیرش باش
فرصتی که از دست رفت …
/0 دیدگاه /در «سیدمصطفی مدرس» /توسط محمدمهدی اعلاییقال علیٌ (علیهالسّلام): «الفُرصَه تمُّر مرِّ السَحاب فانتَهِزوا فُرَصَ الخَیّر» (نهجالبلاغه فیض، ص 1086)
در زندگی انسان فرصت هایی وجود دارد، که اگر قدر و اندازه آن شناخته نشود، پس از آنکه آن فرصت ها را از دست دادیم، حسرت آن را می خوریم.
این فرصت ها
گاهی زمان هایی است که در بخشی از زندگی خود در آن قرار داریم؛ مثل دوران جوانی یا بعضی از روزها، شب ها و ماه ها و همچنین ایام الله …
گاهی مکان هایی است که در آن به صورت موقت قرار می گیریم، مثل مسجد، حرم اهلبیت (علیهم السلام) و …
گاهی شرایطی است که برای ما پیش می آید و گاهی فرصت های دیگری هست، که در اختیار ما قرار می گیرد.
گاهی اطرافیان ما از همین فرصت ها هستند و اتفاقا از فرصت هایی هستند، که معمولا قدر و منزلت آنها آنگونه که هست، دانسته نمی شود.
سید مصطفی از همین فرصت ها بود. شخصی که در کنار توانمدی های بسیار و فهم شگرفی که داشت، تواضع و مهربانی عمیقی نیز، داشت.
او همواره متواضع بود و این تواضع و مهربانی کافی بود، تا قدر او را ندانیم.
مصطفی از میان ما رفت و اکنون می فهمیم چه ظرفیتی را از دست دادیم. دیگر مصطفی نیست که از عمق جان دل بسوزاند و ما را نصیحت کند. ای کاش یک بار دیگر از کارهای ما انتقاد می کرد و از عمق جان می خروشید و ما را به ایده آل نگری و آرمان گرایی دعوت می کرد.
اما او رفت . او رفت و دل ما را با خود برد . او رفت و من هنوز باور نکرده ام که او دیگر نیست …
اما اکنون باید تلاش کنیم برای تحقق آن چیزهایی که آرزوی سید مصطفی بود. باید تلاش کنیم برای تحقق آنچه سید ما به عنوان مأموریت برای خود انتخاب کرده بود. باید بیشتر کار کنیم و قدر فرصت هایی که در اختیار داریم را، بیشتر بدانیم.
امید است که با کمک سید عزیزمان بتوانیم آن مأموریتی که خداوند متعال بر عهده ما گذاشته را فهمیده و به آن عمل کنیم.
توضیحی در باب نسبت ولایت فکری و پایگاه فکری
/0 دیدگاه /در فلسفه کلام انقلابی /توسط سیدمصطفی مدرسهمواره یکی از مباحث پر دامنه بحث ولایت، گستره ولایت بوده است. ولایت که مشتمل بر معانی مودت، معیت و اطاعت می باشد در حیطه عمل و فعل معنای آن واضح می باشد. به عبارت دیگر اطاعت در عمل معنای واضحی دارد اما اطاعت فکری آیا معقول و وجیه است؟ آیا اطاعت فکری به تعطیل عقل و اشعری گری منجر نمی شود؟
جهت توضیح بیشتر این چالش به دو نمونه یادداشت در این باب از دو بزرگوار اشاره میکنم:
یادداشت اول:
⬅️سیاههای در نقد ولایتبسندگی➡️
◀️مشکل دوستانی که هر بحثی پیرامون انقلاب یا حتی غیر آن را به سخنی از حضرت آقا منتهی میکنند پدیدهای ست به نام «ولایتبسندگی». حتی یادم هست در مباحثات حوزویمان برخی فراماسونر بودن یا نبودن سیدجمالالدین اسدآبادی را منتهی کردند به بیانی از حضرت آقا و همان را فصل الخطاب خویش گرفتند! ولایتبسندگی امروز پردهای ست که میان چشمان بسیاری از دلسوزان انقلاب اسلامی و حقایق انقلاب و جهان حائل شده است.
🔵وقتی با این دوستان بحث میکنیم که وضعیت انقلاب بسیار نگرانکننده است و باید فکری اساسی برای آن کرد، سریعا جملهای از آقا میآورند که وضعیت بسیار خوب است و شما خلاف آقا حرف میزنید. به آنها میگوییم نظام اسلامی از حقیقت انقلابی خویش تهی شدهاست و این بزرگترین خطر است برای او، میگویند آقا چنین نظری ندارند، شما بیشتر میفهمید یا آقا؟
🔵وقتی با آنها بحث میکنیم که فلان نهاد و فلان زیرمجموعه، فسادهای فراوان دارد و خود به عینه این فسادها را دیدهایم، پاسخ میدهند یا حرفتان این است که آقا این فسادها را نمیدانند پس یعنی ایشان را به عدم کفایت متهم میکنید، و یا حرفتان این است که آقا این فسادها را میدانند که در این صورت یا ایشان مصلحتی در عدم رسیدگی به آن میبینند که جایگاه شما تشخیص چنین مصلحتی نیست و یا ایشان فاسد هستند که در این صورت شما ولی فقیه عادل را به فساد متهم کردهاید و از دایره ایمان خارج شدهاید!
🔵وقتی به آنها میگوییم شورای نگهبان و بسیاری نهادهای مقدس دیگر نظام اشکالات اساسی دارند و باید راهی برای اصلاح اشکالات آنها در یک فرایند عقلانیت جمعی وجود داشته باشد، برآشفته میشوند و میگویند آقا اینهمه از شورای نگهبان دفاع کرده است و منتقدین آن را ضدانقلاب معرفی کرده است پس شما هم اگر نگوییم چنین هستید دست کم در پازل ضدانقلاب بازی میکنید.
🔵وقتی به آنها میگوییم حضرت آقا نیز با همهی عظمتی که دارند، بالاخره یک انساناند و نمیتوانند به همهی مسائل فکر کنند و به همهی امور رسیدگی کنند؛ پس باید دست کم در حیطه بیانات غیرالزامی ایشان فضا را برای اندیشه و عمل اشخاص باز گذاشت. سریعا گاردی بسته به خود میگیرند و میگویند اینطور که نمیشود جامعه را اداره کرد و کسی که حرفی حتی روی بیانات غیرالزامی آقا داشته باشد از دایرهی حزب الله خارج است.
◀️خلاصه با این جماعت محترم بر سر هیچ «حقیقتی» نمیتوان گفتگو کرد چراکه چنان ایدئولوژی زده هستند که ارزش حقیقتجویی -که یک ارزش بنیادین انسانی ست- برایشان رنگ باخته است.
◀️متاسفانه ما همانطور که روی دیگر آرمانهای انقلاب ۵۷ به درستی اندیشه نکردهایم، بر همین مقوله ولایت فقیه و حدود و ثغور اجتماعی آن نیز -به بهانهی اینکه حضرت امام و حضرت آقا بیاناتی داشتهاند- نیاندیشیدهایم. این عدم اندیشه و کمبود بیانات قوی، باعث شدهاست عدهای برای تثبیت قدرت خویش، پدیدهی ولایتبسندگی را در جامعهی ایمانی و انقلابی ترویج کنند تا به واسطه این حقیقتگریزی و اخباریگریِ جدید، حقیقت کارهای آنها مشخص نشود!
🚫ولایتبسندگی یعنی تمام آن حقایقی که انقلاب اسلامی مبتنی بر آنها پدید آمد را فراموش کن و خود را به نفهمی آنها بزن. چراکه در هرصورت این تو نیستی که مُدرِک حقایق انقلابی بلکه تنها مُدرک حقیقی، ولیفقیه است و این ادراک از بالا به پایین جریان پیدا میکند. پس گوشت را به این نظامِ هرمیِ فهم بسپار.
🚫ولایتبسندگی یعنی ولایت فقیه -که در حقیقت خویش پدیدهای برای تنظیم امورات عملی عندالتعارض است- را تبدیل کن به آن ولایتی که الله تبارک و تعالی به واسطهی آن، حقایق را به بندگان خویش میرساند.
🚫ولایتبسندگی یعنی عقلانیت جمعی -که رکن اساسی حرکت سلیم جامعهی ایمانی در عصر غیبت است- را کنار بگذار و همهی امور را به عقل یک نفر احاله بده! یعنی برای عقول تمامی انسانها در بهترین حالت، شأن تذییل تحت عقل فقیه قائل شو! و چه بد کفران نعمتی ست این کار.
🚫ولایتبسندگی یعنی پدیده ولایت که برای تحقق غرض اصلی شریعت -یعنی رشد و تکامل عقول انسانها- جعل شده است را تبدیل کن به اصلیترین مانع تحقق این غرض!
🚫ولایتبسندگی یعنی خویش را از نعمت رجوع و تلاش برای فهم آزادانهی قرآن و منظومهی روایات محروم کردن. یعنی بر خلاف مشی قطعی اسلام و تمسکا به سبیل احبار و رهبان، فاصلهی علما را بین خویش و فهم راستین قائل شدن. یعنی شأن علما را از شأن متعمق در دین به شأن منحصرکنندهی فهم دین تغییر دادن.
یادداشت دوم:
🔴سوالاتی از جریان ولایتگرا و یک هشدار
فایل مناظره بین آقای دخانچی و مهدیان درمورد تقابل عدالتگرایی و ولایتگرایی را شنیدم و به نظرم حاوی نکات خوبی بود. اما من به دو دلیل بحث فکری و نظری با جریان ولایتگرا را بیثمر میدانم:
قبل از ورود به بحث بگویم که من ولایتگرایی را در این نظام یک جریان کوچک و محدود با امکانات نامحدود میشناسم. پس منظور از این جریان، هرکس که معتقد به نظام و ولایت فقیه باشد، نیست. در انتهای مطلب بهتر مشخص میشود منظور چه کسانی هستند.
1️⃣ دلیل اولم این است که مبنای معرفتشناختی این جریان، “شرعی” (در مقابل عقلی) است. در فضای اسلامی به جریانی در اهل سنت نزدیک هستند که حسن و قبح را شرعی میدانند؛ و در معرفتشناسی غربی به جریانی نزدیکاند که بنای معرفت و معیار صدق را بر گزارههای پایه اثباتناپذیرِ غیرقابل خدشه میگذارند.
در عالم اسلام جریان شیعه را که مقابل این جریان است، “عدلیه” مینامند. “عدل” در اینجا بیش از اینکه یک مفهوم اقتصادی باشد، یک مفهوم معرفتشناسی است. به معنای این است که شیعه باور دارد حسن و قبح ذاتی و عقلی است. به همین دلیل “عقل” جز منابع اجتهادی شیعه است و به همین دلیل “عدل” جز اصول دین و اعتقادات در شیعه است.
برخی متفکران نواندیش اهل سنت مثل فضل الرحمن وقتی که درمورد دلایل افول علم در اسلام بحث میکنند، میگویند جریان عقلگرایی بعد از شافعی و حنفی و حنبلی، در بخش عمدهای از عالم اسلام از بین رفت و فقط در میان شیعیان ادامه پیدا کرد.
حسن و قبح ذاتی و “عدل” به شیعه اجازه میدهد در مورد همه چیز عقلانی فکر کند، در آن تردید کند، زیرسوال ببرد و بعد بنای مجددی را بسازد. و البته لازمه آن مطالعه گسترده و عمیق در منابع مختلف است.
آقای مهدیان در این مناظره مضمون مثال معروف “تخت پروکروستس” که مربوط به افسانههای یونان است را به عنوان مثالی از کلام “مقام معظم رهبری” نقل میکند. مهم این نیست که ایشان با این مثال در منابع ادبیات و فلسفه آشنا نیست. مهم این است که هر اندیشه و تفکری اگر از مجرای کلام مقام معظم رهبری نگذرد، نه تنها صادق نیست، که شایسته مطالعه نیست. مثل عضو کمیسیون فرهنگی مجلس نهم که از او پرسیده بودند فیلم خوب از نظر شما چه ویژگی دارد؟ و او گفته بود فیلمی که مقام معظم رهبری میپسندند!
جوهره هر کدام از متون تقابل عقلانیت و رشد عقلانیت و ولایت می باشد. این چالش از آن رو صورتی بغرنج می گیرد که عده ای عافیت طلبی و سهل اندیشی خویش را می خواهد پشت ولایت پنهان کنند؛ به دیگر بیان نمیخواهند زحمت مضاعف کسب آگاهی و اندیشیدن را بر خود هموار ساخته و خود را به گرداب تعب و تحیر تفکر بیندازند از آن رو بدون آنکه به پرسشی رسیده باشند و مسئله ای داشته باشند پشت خروار خروار جملات رهبری پنهان می گردند.
اما مهم آنست که باید بدانیم در هر جمعی رهبر و امیری لازم است که سخن او فصل الخطاب باشد تا امکان حرکت منتفی نگردد. فهم رهبر و ولی جامعه فهم معیار است اما بدین معنا نیست که دیگر افهام محترم نیست.
همچنین اگر یک فهمی از همان پایگاه فکری فهم رهبر و ولی جامعه برخاسته باشد معتبر خواهد بود و می بایست به رهبر و ولی جامعه عرضه گردد تا او نیز در معرض تضارب آرای معتبر نیز قرار گرفته و برترین سخن و فهم را برگزیند.
ولایت در فکر بدین معناست که جامعه ایمانی نیازمند پایگاه فکری می باشد. جامعه ایمانی نباید بدون سرپرست و قیّم فکری در میان گردباد و تندباد و امواج دهشتناک افکار و افهام مسموم قرار بگیرد. ما قرآن و سنت را پایگاه فکری خویش میدانیم که تمسک بدیشان ما را از گرداب ضلالت می رهاند.
امروز مکتب امام برترین تقریر از قرآن و سنت است که ما را ما کرد و ما را حیات بخشید و حیات ما را به قیام علیه شرق و غرب مرصع گردانید.
کسی که پایگاه فکری خویش را رها سازد هر چند گمان کند که آزادی اندیشه را یافته اما باید بداند که گرفتار ارباب متفرق فکری خواهد شد.
ارزش معرفت شناختی فهم عموم مؤمنین
/0 دیدگاه /در فلسفه کلام انقلابی /توسط سیدمصطفی مدرسآیا فهم آحاد مؤمنین متفردا و جمعیتا ارزش معرفت شناختی دارد؟
ارتکاز عمومی این است که فهم آن کسی ارزش معرفت شناختی دارد که تحصیلات علمی لازم را داشته باشد. به عبارتی فهم و علم حصولی که از طریق مسیر رسمی کسب شده باشد حائز ارزش معرفت شناختی می باشد و الا خیر.
اما به نظر می رسد که این ارتکاز عمومی هر چند محترم است اما با بعضی روایات در تعارض می باشد.
روایتی از حضرت امیر علیه السلام می باشد که:
نهج البلاغة قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع اتَّقُوا ظُنُونَ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الْحَقَّ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ
و یا در تعبیری دیگر
اتّقوا ظنون المؤمنين فانّ اللّه سبحانه أجرى الحّق على ألسنتهم.
همچنین روایتی دیگر هست که می فرماید:
أَ مَا بَلَغَكَ قَوْلُ الرَّسُولِ ص اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ قَالَ بَلَى قَالَ وَ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَ لَهُ فِرَاسَةٌ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَلَى قَدْرِ إِيمَانِهِ وَ مَبْلَغِ اسْتِبْصَارِهِ وَ عِلْمِهِ وَ قَدْ جَمَعَ اللَّهُ لِلْأَئِمَّةِ مِنَّا مَا فَرَّقَهُ فِي جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ فَأَوَّلُ الْمُتَوَسِّمِينَ رَسُولُ اللَّهِ ص ثُمَّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مِنْ بَعْدِهِ ثُمَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ ع إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة
در روایت ابتدایی از تعبیر ظنون المؤمنین استفاده شده است و در روایت دیگر از تعبیر فراسة المؤمن.
در روایت ابتدایی جعل و جریان حق بر لسان مؤمن سخن گفته شده و در روایت دوم نظارت مؤمن به نور خداوند مطرح شده است.
آنچه که مبرهن است این است که در اندیشه دینی علم که آینه حق و حقیقت است نوری است که به واسطه ایمان و پذیرش ولایت الله به قدر ایمان نصیب مؤمنین می گردد و هیچ کس بی بهره نیست.
هر چند از آن رو که ائمه علیهم السلام قله ایمان می باشند آیینه تمام نمای حق و حقیقت نیز بوده و تجلی قول و فعل الهی می باشند.
بایستی توجه داد که توصیه ائمه علیهم السلام به پروا و تقوا در باب ظن و فراست مؤمنین بدین معناست که فهم و ادراک ایشان ارزش معرفت شناختی دارد و نباید آن را هیچ و پوچ دانست.
جریان انقلاب در میانه میدان مین گذاری شده فکر و اندیشه
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی, یادداشتها /توسط سیدمصطفی مدرسچه سیاست مردان و کنشگران اجتماعی سیاسی را قبول نداشته باشیم و چه قبول داشته باشیم هر از گاهی اینان با کنش حاد سیاسی خود یکی از مین های کار گذاشته شده را منفجر کرده و آن وقت است که چارستون بنای فکری جریان انقلاب به لرزه در می آید.
جریان انقلاب چه بخواهد چه نخواهد نیازمند پاسخ به پرسش هایی است که در این سالهای اخیر نظام فکری اش را به چالش کشیده است و پاسخ های گذشته دیگر چندان کارا و مقبول نیستند.
از این فرصت بایستی نهایت استفاده را نمود. این لرزه ها و اضطراب های فکری میتواند مقدمه یقین و ثبات و شکوه باشد به شرط آنکه این بلا را نعمت بشماریم. چراکه در صورت ادامهی این روندِ سرد در ساحت اندیشه، قطعا اندک امیدهای حفظ و احیای نهضت اسلامی نیز از بین خواهد رفت.
1. حدود و ثغور اندیشهی ولایت: آنچه تا به امروز فراوان به آن پرداخته شده، اثبات اصل مشروعیت ولایت فقیه است. اما چندان ولایت فقیه به عنوان یک اندیشهی اداره جامعهی ایمانی در عصر غیبت، واکاوی نشده است. ما باید درباره چگونگی اداره جامعه توسط ولی و نسبت امر ولایت و تبعیت، با اموری همچون آزادی، عقلانیت و مردم، سطور پرباری میداشتیم که متاسفانه نداریم.
2. جهانیسازی: تکلیف ما باید با جهانی سازی مشخص شود. آیا خرده فرهنگها و آیینها را به رسمیت میشناسیم و با وجود آنها به تعاملی جهانی میاندیشیم یا به دنبال شکل دادن یک اندیشه واحد جهانی هستیم؟ مبنای کنشها و ائتلافهای جهانی ما مشخص است؟ آیا در مقابل نظریهی ملیت که سالهاست هویت دستههای مردمی را تامین کرده است نظریهی بدیلی داریم یا همان را به رسمیت میشناسیم؟ آیا در عرصهی جهانی، اسلام برای ما موضوعیت دارد؟ تعریف درستی از پدیده ایمان و پدیده کفر در دنیای امروز داریم یا بین تعریفهای تکفیری و تعریفهای باطنی در تردد هستیم؟
3. عقلانیت: آیا تبیینی از آنچه عقلانیت دینی میخوانیم داریم یا بین خودبنیادی و نقلگرایی در رفت و آمدیم؟
4. آزادی و جمهوریت: هیچگاه توانستهایم تبیین دقیقی از آزادیهای مردم در عرصه فکر و عمل انجام دهیم یا به دلیل نبود تعاریف دقیق و قابل مطالبه، هرکس به صلاحدید خود، آزادیهای عدهای را سلب کرده است؟ همچنان فکر میکنیم تاویل مقوله آزادی به آزادگی معنوی راهگشای ادارهی جامعه است؟ با اینکه فریاد مردمسالاریمان گوش فلک را کر کرده است و روزی نیست که به نظام انتخاباتی دیگر کشورها حمله نکنیم، آیا سازوکار حاکمیتمان پاسخگوی حضور مردم هست؟ آیا در واگذاری امور به مردم، هیچ رهیافتِ مسقلِ عمیقی داشتهایم یا با افتادن در دام چپ یا راست، به جای دادن امور به دست مردم، آن را بین عدهای محدود دست به دست کردهایم؟
5. علم و فناوری و اقتصاد: هیچ نگاه فرادستیای به این مقومات اساسی دنیای امروز یعنی علم و فناوری و اقتصاد نداریم. آیا گمان میکنیم که با وجود طی مسیر معمول جهانی در این عرصه و نهایتا با ایجاد تغییراتی مصداقی و ظاهری، میتوان حقیقتا ضدآمریکا ماند؟ اگر چنین است چه تبیینهای عمیق و روشنی از این امکان بیان کردهایم؟ در طرف مقابل در صورت بستن درهای کشور بر روی این مقومات، آیا راهی برای بقای خودمان در این دنیا یافتهایم؟
6. عدالت: آیا غیر از جملهی کمفایدهی «العدل وضع کل شیء موضعه» و تعدادی نظریهی به یادمانده از چپها، حرف دیگری درباره عدالت اجتماعی داریم؟
7. روحانیت و نهاد دین در عصر غیبت: آیا تبیینی جدید برای نهاد دین به نحوی که با زیست امروزی و با داعیهداری یک انقلاب جهانی سازگار باشد ارائه کردهایم؟ یا به دلیل ضعف این ارائه روحانیت هر روز به همان لاک سنتی خویش بیشتر بازگشته است؟
8. مقابله ما با آمریکا: حقیقتا با آمریکا مخالفیم؟ یا مخالفت ما با مصداق سلطه است، یعنی کار باید دست ما باشد نه او؟ اگر حقیقتا مخالفیم، برای دنیای بعد از آمریکا چه طرحی داریم؟ اصلا این پیشکش، برای مقابله با آمریکا چه طرحی داریم؟ آیا هرجا مدقانه ورود میکنیم و پرسش میکنیم -از سیاست گرفته تا اقتصاد- که ما با چه چیزی از آمریکا در این نقطه مخالفیم، به پاسخی روشن میرسیم؟ یا کلیات ابوالبقایمان در فرایند واقعی شدن به همان ایدهی آمریکا میرسد؟
❄️اینها تنها گوشهی کوچکی از مسائلیست که میشود و باید به آنها پرداخت و در صورت روشن نشدن اینها در یک فرایند عقلانیتِ جمعیِ عمیق و جدی، هرچقدر هم کارامد باشیم، دیگر هیچ تفاوتی با دیگر کشورهای عرفی جهان نداریم.
متکلم انقلابی معمار بنای باشکوه روشنفکری دینی
/0 دیدگاه /در فلسفه کلام انقلابی, یادداشتها /توسط سیدمصطفی مدرسکلام انقلابی در افق روشنفکری دینی حضور دارد. یکی از بهترین تعابیر در تبیین افق روشنفکری دینی تعابیری است که دکتر علی شریعتی داشته است:
دکتر شریعتی در بیان رسالت روشنفکر به موضوعی اشاره میکند که برای ما مهم است :
«روشنفکر رسالتش رهبری کردن سیاسی جامعه نیست، رسالت روشنفکر خودآگاهی دادن به متن جامعه است، فقط و فقط همین و دیگر هیچ. اگر روشنفکر بتواند به متن جامعه خودآگاهی بدهد، از متن جامعه قهرمانانی برخواهند خواست که لیاقت رهبری کردن خود روشنفکر را هم دارند. و تا وقتی که از متن مردم قهرمان نمیزاید؛ روشنفکر وجود دارد.»(چه باید کرد؟؛ صفحه 499)
جالبتر تعریف قابل تأملی است که برای روشنفکر دارد :
«تو کجای تاریخ قرار گرفته ای؟ اگر این را بفهمی روشنفکری. و میبینیم بسیار کمند که این را دقیقا بتوانند ارزیابی کنند و نیز در چه جایی؟ در چه جایی یعنی چه؟ یعنی در جامعه خودت در میان قطبهای مختلف و جهتهای مختلف دشمنها، دوستها، بالاها، پایینها، در تمام این خطوطی که به تو میپیوندد چه وضعی دارد چه جایگاهی داری؟ این را همه میفهمند ؟ … بسیار کمند کسانی که بدانند کجا قرار دارند … .
روشنفکر در یک کلمه کسی است که نسبت به “وضع انسانی” خودش درزمان و مکان تاریخی و اجتماعیای که در آن است خودآگاهی دارد و این ” خودآگاهی ” جبراً و ضرورتاً به او احساس یک مسئولیت بخشیده است.»(دکتر علی شریعتی، چه باید کرد؟، صفحه 255)
تأکید بر خودآگاهی و مأموریت و مسئولیت توجه دادن به خویشتن خویش از نقاط برجسته ای هست که ایشان در تعریف روشنفکر دارد.
اما تلاش ایشان بدینجا ختم نمی شود ایشان از علم هدایت و بعثت و نبوتی که فلسفه اش ذهنیت سازی است برای توضیح روشنفکری سخن می گوید:
«روشنفکر ـ به معنای مطلق ـ «خدا گونهای» است در «جهان» و «پیامبر گونهای» است در «جامعه» و «امام گونهای» است در تاریخ!
روشنفکری نه فلسفه است نه علم نه فقه و نه ادب و هنر بلکه در یک کلمه «علم هدایت» است و نوعی «نبوت» که نه چون فلسفه ذهنیتسازی است و نه چون علم، نقش صورت اشیاء و روابطشان است در ذهن، آنچنان که هستند بلکه علم «شدن» است و خبر دادن از «راه» که از «خودآگاهی وجودی» آدمی سرچشمه می گیرد و بنابراین در ذات خود « دعوت» را به همراه دارد و بنابراین « مسئولیت » را !» (مجموعه آثار شریعتی، ج20، ص457)
در جای دیگر ایشان روشنفکر را بر کرانه های آگاهی و فهم تصویر می کند:
«روشنفکر عبارت است یک انسان آگاه نسبت به نا هنجاریهای اجتماعی ،آگاه به عوامل درست این تضاد و ناهنجاری، آگاه نسبت به نیاز این قرن و این نسل و مسئول در ارائه راه نجات جامعه از این وضع ناهنجار محکوم و تعیین راه حل و ایده آلهای مشترک برای جامعه و بخشیدن یک عشق و ایمان مشترک جوشان به مردم که در متن سرد و منجمد اجتماع منحط سنتیش، حرکت ایجاد کند و آگاهی و خودآگاهی خویش را به مردمش منتقل نماید و در یک کلمه برای جامعهاش پیغمبری کند، ادامه دهندۀ راه پیامبران تاریخ که ایجاد عشق و ایمان و هدف و حرکت بود برای «هدایت و عدالت» ، زبانش متناسب با این زمان و راههایش متناسب با این نا هنجاری ها و سرمایه اش متناسب با این فرهنگ [باشد].» (مجموعه آثار شریعتی، ج20، ص367)
نسبت اندیشه و دانش با نظر به زیست تاریخی انسان
/0 دیدگاه /در فلسفه کلام انقلابی, یادداشتها /توسط سیدمصطفی مدرساگر به ابتدای تاریخ حیات بشر نظر بیاندازیم متوجه خواهیم شد آن زمان دانشی وجود نداشته است. اما آیا این مسئله بدین معناست که انسان فاقد حیث معرفتی بوده است خیر! انسان یک موجود شعوری ارادی است که حیات خویش را با همین حیث تدبیر می کند.
انسان با اندیشه پا بر روی زمین گذاشت و اکنون که در این مختصات تاریخی به تاریخ حیات بشر نظر می اندازیم می بینیم انسان سالها فکر و اندیشه خویش را منضبط کرده، بدان نظم و انضباط دانشی بخشیده و در ساز و کار آموزش عمومی در آورده است. به طور مثال انسان سالها مدیریت میکرده است پیش از آنکه دانش مدیریت پدید آمده باشد. انسان از دیر زمان دانش های خود را مدیریت می کرده است پیش از آنکه دانش مدیریت دانش وجود داشته باشد.
اساسا زمانی میتوان گفت اندیشه از حیثیت اندیشه ای خود خارج شده است که در ساز و کار آموزش عمومی در آمده باشد. آموزش عمومی به اتکا و ابتنای دانش بنا گذاری شده است.
اندیشه آن زمانی میدان دار می شود که دانش ها از پاسخ به مسئله های مستحدثه و سوژه شده توسط انسان باز بمانند. به عبارت دیگر آنجایی که مرز شهر دانش تمام می شود اندیشه میدان دار میگردد تا مرز دانش را به پیش ببرد.
نسبت شناسی اندیشه و دانش
/0 دیدگاه /در فلسفه کلام انقلابی, یادداشتها /توسط سیدمصطفی مدرس🔰سکانس اول:
💠رهبری در اولین نشست اندیشه های راهبردی 4 عرصه برای پیشرفت ذکر می کنند:
فکر،
علم،
سبک زندگی،
و معنویت
💠ایشان در توضیح دو عرصه ابتدایی این چنین ذکر می کنند:
1. عرصه #فکر
ضرورت سوق دادن جامعه به سوی یک جامعه متفکر
در درجهی اول، پیشرفت در عرصهی فکر است. ما بایستی جامعه را به سمت یک جامعهی متفکر حرکت دهیم؛ این هم درس قرآنی است. شما ببینید در قرآن چقدر «لقوم یتفکّرون»، «لقوم یعقلون»، «أفلا یعقلون»، «أفلا یتدبّرون» داریم. ما باید #جوشیدن_فکر و #اندیشه_ورزی را در جامعهی خودمان به یک حقیقت نمایان و واضح تبدیل کنیم.
2. عرصه #علم
عرصهی دوم – که اهمیتش کمتر از عرصهی اول است – عرصهی علم است. در علم باید ما پیشرفت کنیم. البته علم هم خود، محصول فکر است. در همین زمان کنونی، در حرکت به سمت پیشرفت فکری، هیچ نبایستی توانی و کوتاهی و کاهلی به وجود بیاید.
💠اینکه ولیّ یک جامعه یک برش معرفتی در ساحت شناخت و آگاهی ایجاد کند و میزی بین دانش و اندیشه رقم بزند، امریست که بایستی به شدت جدی گرفته بشود. تمایز دادن اندیشه(فکر) و دانش(علم) و مهمتر خواندن فکر یعنی ایجاد یک سو و بلکه قبله اجتماعی برای ایجاد یک جریان اجتماعی به منظور ایجاد پیشرفت و بالندگی در آن عرصه.
🔰سکانس دوم:
💠سرّ اهم بودن اندیشه در چیست؟!
سرزمین واقعیت های چالش خیز انقلاب اسلامی فاصله قابل توجهی تا سرزمین دانشهای اسلامی دارد اما راه حل پاسخ به این چالش ها چیست؟
به علت سیطره و هیمنه پارادایم غربی در مواجهه با چالش ها این فکر و اندیشه غربی است که میدان دار می شود حتی باورمندان به انقلاب اسلامی به به ورطه پارادایم غربی لغزیده و وفادار به امتداد دانش های اسلامی نمی مانند.
💠#عبرتی_از_تاریخ_انقلاب: امام چه کرد؟
“حضرت امام تا با فریاد «اسلام در خطر است» قیام خود را شروع کرد آگاهان حوزۀ تمدنپژوهی فهمیدند که درگیری او در یک سطح تمدنی بسته شده است.”
“در این صورت لازم بود از انواع و اصناف پشتیبانیها برای توفیق این نهضت مدد گرفته شود و در این میان نقش دانش اختصاصی بود. اما نه فقه مصطلح و نه فلسفه و اخلاق مصطلح برای ادارۀ انقلاب کافی نبودند و نیستند. زمانی که امام خمینی رحمةاللهعلیه قیام کرد، هرچند که کاملاً متکی به این دانشها بود و خود او میفرمود: «زیر سایۀ فقه مبارزه کنید.»، ولی این دانشها مسیری را که باید در پیش میگرفت، برای او روشن نکرده بودند”
“دانشها در جایی ایستاده بودند و حضرت امام در منطقهای بسیار جلوتر از موقف دانشهای اسلامی، در دل واقعیتهای تلخ و دشوار آن روز، عملیاتی را علیه هجمههای گسترده، متنوع و پیچیدۀ مستکبرین عالم علیه دین مبین اسلام و سعادت دنیایی و اخروی بشر، تعریف کرده بود. این عدم پاسخگویی میراث علمی اسلامی از نهضت انقلاب اسلامی رهبر کبیر این انقلاب را سخت میآزرد(این همان چیزی است که سالهاست به عنوان خلأ نظری(تئوریک) انقلاب اسلامی از آن یاد میشود.)”
“ولی نکتۀ مهم و فوقالعاده راهبردی اینجاست که این انقلاب با انضباط کامل به پیش رفت و هر ماه و هر سال با متانت و استواری مثالزدنی، فاصلۀ خود را تا مقاصد اعلام شده کم کرد تا نهایتاً پیروز شد و واقعاً اسلامی بود و اسلامی باقیماند.”
“نتیجۀ همۀ این سخنان این که انقلاب اسلامی ایران با وجود خلأ تئوریک(دانشی) به اندیشهای نیرومند نیاز داشت تا جامعۀ مستعد ایران اسلامی را از دل سالها سرخوردگی و تأثر از فرهنگ و تمدن غربی و از زیر چکمۀ استکبار جهانی به در آورد و به پیروزی قطعی برساند”(1)
💠این اندیشه اسلامی بوده که در عین وفاداری به دانشها و تراث اسلامی و تغذیه انضباط بخش و اتقان آفرین از آنها سبب پیشرفت انقلاب اسلامی به سوی آرمان ها بوده است.
هر چند دانش طبع سردی دارد و از این رو کسانی که در کار نهضت اند دانش و نگاه دانشی را لنگر و مانع جولان اندیشه تلقی می کنند اما واقعیت این است که طبع گرم اندیشه در سرمای دانش است که به انضباط کشیده شده و اتقان و صلابت کارآمدی خود را رقم می زند.
گونه شناسی راهبردی ایده های اصلاحی جریانهای منتقد فلسفه صدرایی – استاد احمد رهدار
/0 دیدگاه /در فلسفه کلام انقلابی, یادداشتها /توسط سیدمصطفی مدرسایده های مصلحان اجتماعی بر اساس دیدگاهی که در باره انسان و تحول انسان دارند تنوعات و گونه های متفاوتی می یابد. یک مصلح اجتماعی می بایست یک تحول اجتماعی را سررشته داری کند و سررشته داری یک تحول اجتماعی بنا بر اینکه چه چیز جوهره و بنیاد تحول اجتماعیست مقتضی سبد اقدام راهبردی مختص به خود می باشد.
اگر وسیع ترین و گسترده ترین تحول اجتماعی را برپایی یک تمدن بدانیم بر این اساس دیدگاههای متفاوت در عوامل مؤثر در تمدن سازی زمینه ساز استراتژی های متفاوت خواهد شد و هر استراتژی طبعا سبد اقدام راهبردی مختص به خود را اقتضا می کند.
یکی از مواردی که سرنوشت یک تمدن را مشخص میکند دیدگاه و اندیشه ای است که در طبقه بندی علوم حاصل می شود. استاد رهدار با طرز دیدگاه مختص به خود در باب طبقه بندی علوم ایده اصلاحی شان شکل مخصوصی به خود می گیرد.
ایشان در باب طبقه بندی علوم می فرمایند:
“فلاسفه یونانی و اسلامی از همان ابتدا دغدغهی طبقهبندی علوم را داشتهاند. این دغدغه البته علتی داشته و از روی تفنن و تفرج علمی نبوده است. علم، همیشه جهان موجود را صورتبندی میکند. اینکه فیلسوفان دغدغهی طبقهبندی علوم را داشتهاند، میخواستند زمانهی خود را بهصورت منسجم درک کنند و با وجود همهی کثرات میخواستند پیکر واحد زمانهی خود را ببینند. با همهی اختلافاتی که در طبقهبندی علوم هم در غرب و هم در اسلام هست، به نظر من هر یک از این دو گروه یک خط کلی و متفاوت را اتخاذ کردهاند. در تفکر غرب طبقهبندی علوم بر مبنای بینش، روش، دانش، ارزش و کنش است و در تاریخ اسلام طبقهبندی علوم بر مبنای بینش، روش، ارزش، دانش و کنش است. نکتهی مهمی که در اینجا وجود دارد این است که در تاریخ اسلام، علوم هنجاری بر علوم دانشی مقدم میشود.”
ایشان روایت شان از طبقه بندی علوم در عالم اسلامی اینچنین است:
“در عالم اسلامی، عالم از نقطهی ثقلش یعنی «خدا» شروع میشود و در ادامه میرسد به انسان و همهی مایحتاجش. علم کلام در منظومهی معارف اسلامی در صدر است. در این طبقهبندی علوم، یک چیز را مفروض گرفتهاند و آن هم این است که هر علم بالاتر، مبادی علوم بعد از خودش را تعیین میکند. وقتی هم که کلام در صدر طبقهبندی علوم قرار میگیرد یعنی اینکه قرار است مبادی علوم بعد از خود را تنظیم کند. اینکه چه چیزی در صدر قرار گیرد تأثیراتی بسیار جدی در روش و علوم به وجود میآورد. این تصادف نیست که در غرب جدید همهی علوم کمی شده است. وقتی ریاضی در صدر طبقهبندی قرار میگیرد، طبیعی است که جوهر ریاضی که «عدد» باشد در همهی علوم مابعد میآید. همینطور اگر کلام در صدر بنشیند، جوهر کلام که خدا باشد در همهی علوم مابعد میآید. لذا در عالم اسلامی کسی که موسیقی هم کار میکند، از دلش خدا را درمیآورد و در عالم غرب، کسی که دربارهی خدا هم کار میکند، از دلش عدد بیرون میآورد.”
با این حال ایشان ناظر به تاریخ اسلام در باب طبقه بندی علوم یک نکته را متذکر می شوند و آن هم اینکه:
“یک اتفاقی که به لحاظ تاریخی در تاریخ اسلام افتاده است و برای بنده محل ابهام میباشد، این است که در حالیکه عموما اعتقاد بر این بوده است که کلام باید در رأس باشد، اما عملا این اتفاق نیفتاده و مبادی علوم مادون کلام، توسط کلام پیریزی نشده است یا درک عمومی عالمان اسلامی به این سمت نرفته است که مسئلههای خودشان را از ریشههای کلامیاش پیگیری کنند. بهعنوان مثال دربارهی سیاست خارجی حکومت اسلامی تحقیقات و پژوهشهای زیادی انجام شده است که این سیاستها باید به سمت «تنشزدایی» پیش برود یا «تنشزایی». معمولا هم در نتیجهی پژوهش به تنشزدایی رسیدهاند. چرا؟ چون با رویکرد فقهی پیش رفتهاند. اما اگر از کلام شروع کنیم، محال است که به تنشزدایی برسیم و قطعا تنشزا میشویم. کلام حوزهی جبههی حق و باطل را طرح میکند و نزاع حق و باطل هم نزاعی ذاتی است و آشتیناپذیر. ”
ایشان نهایتا نقش کلام را در تحولات اجتماعی و تمدن سازی این چنین بیان کرده و نسبت آن با فقه را اینگونه تبیین می کنند:
”
علم کلام حداقل در تبیین عالمان اسلامی و منابع تاریخی، همان نقش انسجامدهندهی تمدن را بازی کرده است. کلام بیشتر به جادهسازی پرداخته و فقه عهدهدار فرمولسازی و مادهسازی بوده است. کلام، علوم دیگر اسلامی را از طریق جاده دادن و جهت دادن پشتیبانی کرده است، اما فرایندها و ابزار حرکت در این جاده را خود کلام فراهم نکرده است و علومی دیگر مثل فقه و … عهدهدار فراهم کردن این فرایندها و ابزار بودهاند.
فرض کنید که قرار است غرب در مواجههی با عالم اسلام چیزی را پای میز مذاکره بیاورد. به نظر من غرب منتجات فلسفیاش مثل منشور حقوق بشر را میآورد نه هنرش را (هرچند ذات غرب با هنر بیشتر پیوند دارد تا با فلسفه). در مقابل اگر روزی قرار شد به نمایندگی از عالَم اسلامی وجه کلی آن را ارائه دهیم، باید چیزی از جنس کلام باشد. چون بسیاری از چیزها مثل بنیادهای فقه، اصول، تفسیر و خیلی چیزهای دیگر در دل آن وجود دارد. کلام انگار مندمجکردهی خداست که میخواهیم ارائه دهیم. کلام، منطق ارائهی اسلامی است.
در بحث تمدن اسلامی آنچه که کلام را نسبت به فلسفه جدیتر میکند این است که کلام عقل انضمامی و فلسفه عقل انتزاعی است. ما در مقام تمدنسازی، زیاد انتزاعی نیستیم و حضور تمدنی یک حضور انضمامی و عینی است. در اینجاست که کلام از فلسفه کاربردیتر است. در اینجا ممکن است این اشکال مطرح شود که کلام چون دروندینی است، اصلا نمیتواند جایگاه تمدنی داشته باشد و آن چیزی که پایگاه جهانی دارد، فلسفه است و هر چقدر که ما به ساحت تمدنی ادیان نزدیکتر میشویم، گویا متکلمین جایشان را به فلاسفه میدهند. به نظر بنده کاملا قضیه برعکس است. چرا که فلسفه مقام استقرار نیست بلکه مقام پرسش و اضطراب است و حتی میتوانم بگویم که کلام، غایت فلسفه است. فلسفه وقتی به حقیقت میرسد، کلام میشود. فلسفه یک موطن و محل استقرار دارد که به محض رسیدن به آن، اسمش کلام میشود، هرچند که ما اسمش را کلام نگذاریم. از همین زاویه است که غربیها مدام میگویند که فلاسفهی اسلامی، فیلسوف نیستند و متکلم هستند چرا که فلسفهی غرب کاملا خودش را از همه چیز آزاد کرده و لابشرط است، اما فلسفهی اسلامی نسبت به وحی لابشرط است نه نسبت به حق. فلسفه بدون اینکه خود را به ساحت کلام وصل بکند، امکان تمدنسازی ندارد. اگر فلسفه مقام پرسش است و موطن پرسش هم غیاب و پوشیدگی است، نمیتوان با بودن دائمی در حالت غیاب، به اثبات رسید و تمدنسازی کرد. اگر هم غرب به تمدنی رسیده است، آن زمانی بوده است که جلوههایی از حق پیدا کرده است.”*
جمع بندی اولیه بنده این است که در دیدگاه استاد احمد رهدار هویت معرفتی و عقیدتی نیز نقشی رئیسی دارد که به واسطه کلام جهت الهی و ربانی می یابد. اما ایشان در سبد اقدام راهبردی خود متوقف در کلام نشده و سعی کرده اند عقل انضمامی کلام را در قالب استنباط فقهی به کار بسته و به تعبیر خود شان فرآیند و ابزار لازم برای تمدن سازی و اصلاح اجتماعی را پدید آورند. از نظرگاه ایشان “فدا” یا به تعبیر دیگر فقه دولت اسلامی آن امریست که ضرورت راهبردی ماست و می بایست به صورت ویژه بدان امعان نظر داشت.
پ.ن:
* مقاله ” کلام، روح انسجامبخش تمدن اسلامی” نویسنده: احمد رهدار
گونه شناسی راهبردی ایده های اصلاحی جریانهای منتقد فلسفه صدرایی – استاد محمد تقی سبحانی
/0 دیدگاه /در فلسفه کلام انقلابی, یادداشتها /توسط سیدمصطفی مدرسایده های مصلحان اجتماعی بر اساس دیدگاهی که در باره انسان و تحول انسان دارند تنوعات و گونه های متفاوتی می یابد. یک مصلح اجتماعی می بایست یک تحول اجتماعی را سررشته داری کند و سررشته داری یک تحول اجتماعی بنا بر اینکه چه چیز جوهره و بنیاد تحول اجتماعیست مقتضی سبد اقدام راهبردی مختص به خود می باشد.
هر چند جریان های منتقد فلسفه صدرایی به نظر برسد که ایشان قرابت جدی با تلقی شان از جوهره تحول انسانی نداشته باشند اما این تلقی به نظر می رسد که اینگونه نیست چرا که ایشان نیز به نظر می رسد هویت معرفتی و عقیدتی انسان را جوهره تغییر و تحولات انسان قلمداد میکنند.
مباحث (و تقریبا طرح ذهنی) ایشان را میتوان در چهار بخش خلاصه کرد:
1- چرا لایهی معرفتی «الهیات/کلام» برجسته و پرداخته شده؟
الهیات به ساخت و پرداخت ساحت بینشی، که بنیان هویتی انسان است، میپردازد.
بازگشت بسیاری از چالشهای معرفتی و میدانی جامعهی اسلامی و خصوصا شیعی در مواجهه با مدرنیته و مدنیت، به لایهی اندیشههای کلامی و الهیاتی
تمام کسانی که در جهان اسلام و تشیع، نگاه اصلاحی به چارچوب فکری-معرفتی ما داشته، رویکردهای مختلفی داشتهاند: سیاسی و تغییرات مناسبات قدرت، اجتماعی، اخلاقی-معنوی و تربیت انسان، اسلامیسازی علوم و علوم کاربردی، تغییر در متدولوژی. ما معتقدیم اصلاح و تکامل و توسعهی معرفتی و عملی جامعه اسلامی، در گرو تغییر در بنیادهای نگرش اسلامی است و این از طریق الهیات با تعریفی که میگوییم، رخ میدهد.
2- چرا بهجای عنوان کلام، از الهیات استفاده شده؟
پرهیز از ذهنیتهای منفی یا تقلیلگرای تاریخی شکلگرفته در مورد کلام
توسعه در تنگناهای مفهومی کلام برای ورود ابعاد و مسائل مورد نظر
3- چرا سخن از الهیات «نوین» رفته؟
در عصر خيزش نهضت فكري فرهنگي اجتماعي شيعي، ضرورت يك فلسفه و الهيات جديد به شدت احساس ميشود. بدون چنين فلسفه و الهياتي، پروژهی نوسازي تمدني مكتب تشيع به سرانجام نخواهد رسيد.
در یک مرحلهی خیزش و انحنای تاریخی هستیم که رسالات خاصی را بر عالمان دین تحمیل میکند » بازسازی اجتهادی تفکر عقلانی اسلامی شیعی است.
عرض بنده » الهیات اسلامی-شیعی، نیازمند بازنگری و نوسازی است وگرنه الهیات سنتی در هیچیک از عرصههای انسانسازی، معنویت، دانشسازی، جامعهسازی و مدیریت اجتماعی، کارآمدی نخواهد داشت. بسیاری از معضلات مدیریت اجتماعی ما، ریشه در نوع نگاه الهیاتی ما دارد. بین این الهیات و آن رشتههای دانشی، خیلی پیوستگی هست.
آیا، نقطهضعف بزرگ ما این نیست که در حوزههای علمیه، نتوانستیم از یک اتفاق بزرگی که انسانهای میدان – یعنی مردم – رقم زدند، تفسیری درست ارائه بدهیم و در پی آن، نتوانستیم تجویز و برنامهی مناسب جلو ایشان بگذاریم؟! درک درستی از این میدان نداشتیم، یعنی عقلانیت و دانش ما کش نمیداد که با مردم جلو برویم.
شکلدهی به مدنیت جدید اسلامی بر پایهی معارف شیعی، انسان شیعی مدرن و نو در این زمان، آیا مدنیت اسلامی شیعی معاصر دچار آسیب هست یا نه؟ ریشهی این آسیب کجاست؟ آیا نداشتن دستگاه فلسفی-الهیاتی نیست؟ چگونه میتوان از یک میراث الهیاتی تاریخی، به یک الهیات نوینی پل زد که دو ویژگی داشته باشد: از هویتی معرفتی خود نبُرد و میدان را هم رها نکند!
2) الهیات سنتی، آسیبها و چالشها
- آشفتگی و چندگانگی در مبانی و محتویات الهیاتی
- عدم پاسخگویی به پرسشهای بنیادین بشر
- عدم پاسخگویی به نیازهای دانشهای دیگر
- عدم پردازش انسان واقعی در صحنهی حیات
- دوری از منابع وحیانی
- جدلی و دفاعی بودن
- انتزاعی و ذهنی شدن
- خلط میان معارف دینی و الهیات، میان فلسفه و الهیات، میان تعقّل و عقلانیت
- عدم پاسخگویی به سؤالات جدّی دوران مدرن از انسان
- انسان انضمامی
- ماهیت، سازوکارهای روانی و رفتاری انسان
- معرفت
- دانش و تکنولوژی
- ارزش و اخلاق و معنویت
- اصلاح و تحول اجتماعی
- طبیعت، واقعیت پیرامون
- جامعه و هویت نهادهای اجتماعی
- هویت
- آینده
3) الهیات نوین، کارکردها
- بازیابی و نوسازی و نوآرایی میراث بزرگ معرفتی
- تمرکز محوری بر حیات انضمامی انسان
- ارائهی پایهی اساسی تفکر انسانی، هویت و جامعه دینی
- نقطهی التقای معرفتی تاریخی
- دارای جایگاه کانونی و هستهای نسبت به دانشهای دیگر
- توجه به نسبت میان عقیده و عمل، نظر و کاربرد (بین النظریة و التطبیق)
- مرتبط با مصادر حجیت و مشروعیت
- افقگشایی و راهنمای آینده انسان مؤمن و جامعهی دینی
- جامعیت
4) الهیات نوین، الگوی تولید
1- تفکیک میان معرفت اسلامی و الهیات اسلامی
بازکردن راه بازبینی، باز(نو)اندیشی و باز(نو)سازی
معارف یعنی آنچه در متون اصیل اسلامی، بنیاد عقل انسانی، و قواعد عقلی و احکام خرد موجود است.
الهیات، یک دانش برساختهی مسلمین است بهمنظور تبیین روزآمد و توسعهی معارف اعتقادی و بنیانهای دینی
2- تفکیک میان پارادایم(چارچوب نظری-فلسفی)، گفتمان و الهیات
اصل الهیات را یک دانش میدانیم، ولی دانشی که تحت یک گفتمان شکل میگیرد و در درون خود یک گفتمان را ارائه میدهد، و آن گفتمان هم مبتنی بر یک پارادایمی است.
سه پارادایم (معتزلی، مشائی، اشراقی-عرفانی) و چهار گفتمان (معتزلی، اشعری، شیعی، سلفی)
3- گام اول عملیاتی: نقد گفتمان مسلط و پاسخ به مسائل جدید بر اساس گفتمان بدیل
کار ما فعلا ایجاد تکانه و هشدار نخبگانی نسبت به الهیات سنتی است.
ما معتقدیم تحول الهیاتی، از سطح گفتمانی شروع میشود. مادامی که تسلط یک گفتمان الهیاتی وجود دارد و جامعه گمان میکند که میتواند با آن، مسائلش را حل میکند، مسائل همهاش به گفتمان مسلط تحویل برده میشود. حتی ارائهی مسائل جدید و تراکم دانش هم به بسط گفتمان الهیاتی موجود میانجامد.
ما از طریق مدلهای انتقادی میخواهیم گفتمان مسلط الهیاتی را نقد کنیم، این اولین وظیفه است، وگرنه در گفتمان و پارادایم مسلط کسی به سمت مسائل شما نمیآید.
ما با طرح مسائل جدید باید به چالش در گفتمان الهیاتی موجود بپردازیم: از طریق تبارشناسی و تاریخ تفکر، از طریق مطالعات انتقادی و مقایسهای، مطالعات تطبیقی. باید نشان دهیم آنچه را ما به عنوان پاسخ ارائه میکنیم، در کنار ده پاسخ دیگر است، الگوی پاسخ ما هم نظیر و بدیل دارد، این فرصت را به محققان خود بدهیم که روی مدلهای پاسخ به مسئله فکر کنند و ببینند که لزوما راه تفکر آن نیست که آنها فکر میکنند.
اگر ما یتوانم – ولو بهصورت موردی – نشان دهیم که با شیفت پارادایمی در الهیات، میتوانیم به این سؤالات پاسخهایی بدهیم که هم تناسب بیشتری با منابع وحیانی دارد و هم قدرت نفوذ بیشتر در مخاطب، این منطق تغییر در حوزه دانش است.
4- گام دوم عملیاتی: پارادایمسازی و شیفت فلسفی
باید شیفت فلسفی را فراهم کنیم، میدان را برای تجربه فراهم کنیم، و قدرت بازخوانی تجربه داشته باشیم، اما بدون دستگاه بازخوانی تجربی، تجربه ما را به دانش نمیرساند.
باید نشان دهیم پذیرفتن این گفتمان بدیل، نیازمند پارادایمهای فلسفی دیگری است و اگر تغییر پارادایم فلسفی اتفاق نیفتد، امکان تأسیس یک الگوی تفکر در الهیات نیست.
پس الهیات قابل مهندسی هست و نیست: قابل مهندسی نیست، چون نمیتوانیم در یک مؤسسه تولید و منتشر کنیم. اصلا یکی از علل شکست اسلامیسازی علوم در ایران، همین نگاه مهندسی به حوزه دانش است. اما به معنای پویا، قابل مهندسی است و تجربهی دانیاست، یعنی تغییر در زیرساختهای بینشی جامعهی علمی میدهید، پارادایمهای مسلط را نقد و گفتمان جدید ایجاد میکنید. دیگر مسائل و پاسخها را پژوهشگر باید بدهد، به میزانی که جامعهی علمی با پارادایم و گفتمان ما همراه شود، محقق و گروه علمی و مسائل و تولید علمی میشود و تراکم آن، دانش الهیات جدید میشود. به این معنا، قابل مهندسی است. از طریق تغییر در بنیادها، و تربیت نخبگان بر اساس الگوها و گفتمانهای جدید.
تاریخ حیات مسلمین و نسبت آن با دانش کلام
/0 دیدگاه /در فلسفه کلام انقلابی, یادداشتها /توسط سیدمصطفی مدرساینکه دانش را ما پدیده پیشینی بدانیم یا پسینی در تحلیل هویت یک دانش تاثیر به سزایی دارد. دانش ها بنا بر یک نظر پدیده ای متاخر از حیات و زیستن هستند. بدین معنا که گونه خاصی از زیستن که مبتنی بر عقلانیتی است که آن عقلانیت در فرهنگ زمانه منعکس گشته و دانشمند و اندیشمند زمانه از آن تغذیه کرده و متاثر از آن به پویش های نظری خویش می پردازند.
تاریخ هزار و چند صد ساله شیعه خصوصا چند صد سال نخستین آن تا دوران آل بویه به گونه ای بوده است که شیعه در اقلیت محض بوده و هویت شیعه به شدت در معرض دستبرد و اضمحلال بوده است.
فلذا یک جریانی ذیل چتر رهبری و مدیریت معصومین علیهم السلام شکل گرفت تا با دفاع از مرزهای عقیدتی شیعه هویت جریان حق را پاسداری و پاسبانی کنند.
به تعبیر دیگر وقتی شیعه در یک اقلیت محض و در معرض هجوم آماج حملات بی امان اهل عامه و زنادقه و جریان های ریز و درشت قرار دارد به شدت اضطراری پدیدار گشته و بنا بر هوشمندی راهبردی شیعه دانشی در جهت مقابله با این حملات بی امان شکل می گیرد.
البته دفاع در هر عصر و مصری متفاوت بوده و معنا و گستره متفاوتی می یابد. یک نمونه از این تفاوت را میتوان در کار جناب خواجه نصیر مشاهده کرد که با حمله مغولان و ضرورت گفتگوی برون دینی با مغولان و ایلخانان کلام فلسفی را صورتبندی نموده و نه تنها از هویت شیعی ایران پاسداری میکند بلکه هویت مغولان و ایلخانان را به واسطه کلام فلسفی در هاضمه جهاز اسلام حل و هضم میکند.
توجه به تاریخ حیات مسلمین و نسبت سنجی آن با دانش کلام شکل گرفته یقینا برای ما نکات ویژه و راهبردی ای را به همراه خواهد داشت.
گونه شناسی راهبردی ایده های اصلاحی صدراییون – بخش سوم ح.فلاح و ایده کلام انقلابی
/0 دیدگاه /در فلسفه کلام انقلابی, یادداشتها /توسط سیدمصطفی مدرسایده های مصلحان اجتماعی بر اساس دیدگاهی که در باره انسان و تحول انسان دارند تنوعات و گونه های متفاوتی می یابد. یک مصلح اجتماعی می بایست یک تحول اجتماعی را سررشته داری کند و سررشته داری یک تحول اجتماعی بنا بر اینکه چه چیز جوهره و بنیاد تحول اجتماعیست مقتضی سبد اقدام راهبردی مختص به خود می باشد.
در این بین جریان صدرایی ها و نوصدرایی ها با تلقی خاصی که از انسان و تحول انسانی دارند هویت معرفتی و عقیدتی انسان را جوهره تغییر و تحولات انسان قلمداد میکنند.
از این رو این جریان با سوژه ساختن هویت معرفتی عقیدتی انسان و جامعه انسانی به دنبال طعام متناسب برای معماری و مهندسی هویت معرفتی و عقیدتی بوده و از این رهگذر تجربه های زیسته متنوعی خلق گشته است.
به تعبیر دیگر در دیدگاه ح.فلاح اسلام دعوت به حیات و زیستن متفاوتی میکند و این در گرو تحول در جوهره انسانی یعنی و عزم و اراده انسان است. عزم و اراده انسان محصول هویت و شخصیت انسان است و از آن رو که هویت انسان یک هویت عقلی و معرفتی است و یا به تعبیر دیگر هویت عقلی و معرفتی انسان پایه و قاعده شخصیت انسان است از این رو عزم و اراده متفاوت در گرو هویت عقیدتی و معرفتی متفاوت است.
بر همین اساس اگر ما به یک تحول گسترده انسانی نظر داریم تحول در هویت عقیدتی و معرفتی را باید سوژه خویش بکنیم. هویت عقیدتی و معرفتی جامعه یک بعد فعال و پویا دارد که ایشان تعبیر به ذهن جامعه میکنند. ذهن جامعه آنجایی است که اندیشه دینی مردم حضور فعالانه داشته و کنش و رفتار دینی مردم با فراز و فرود این اندیشه دینی به علو می رسد یا دچار استخفاف می شود.
وظیفه روشنفکری دینی آنست که بتواند طعام معرفتی متناسب و سوختبار فکری متماسکی در تناظر با عصر و مصر حاضر به جامعه ایمانی عرصه کند تا جامعه ایمانی بتواند به درستی تکالیف تاریخی تمدنی اجتماعی خویش را تشخیص داده و گام در نبرد تمدنی حق علیه باطل بگذارد.
ایده اصلاحی ایشان بر این اندیشه قرآنی استوار است که هرگاه ملتی تصمیم بگیرد، اراده کند، اقدام کند، حرکت متناسب با هدفش را انجام دهد، آن وقت معجزهی اجتماعی اتفاق میافتد. البته در تحولات اجتماعی حق بودن کافی نیست. خیلی اوقات امواج باطل میآید حق را لگدکوب میکند و عبور میکند. حق بودن به اضافهی اقدام، عمل، اراده و به اضافهی ایستادگی و پایداری است که آن معجزه را تحقق میبخشد. این همان تعبیر قرآن است که می فرماید:
سوره مبارکه الرعد آیه ۱۱
” إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم ۗ وَإِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَومٍ سوءًا فَلا مَرَدَّ لَهُ ۚ وَما لَهُم مِن دونِهِ مِن والٍ”
ایشان عمیقا باورمند به این تعبیر رهبری هستند که اراده ملی جان مایه پیشرفت همه جانبه و حقیقی است و ما اگر اراده ای انقلابی، قویم و غنی و توحیدی معطوف به پیشرفت می خواهیم می بایست سر منشا تغییر اراده ملی یعنی اندیشه دینی مردم را مهندسی و معماری کنیم و این ماموریت کلام انقلابی می باشد.
برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیکرنجه فرمایید!
الف.
چنین فرمولی را از صاحب ایده برداشت کرده است :
«حیات متفاوت < عزم و ارادۀ متفاوت < هویّت متفاوت < عقاید متفاوت < اندیشه متفاوت»
تحول در حیات انسانی در گرو تحول در اندیشۀ همراه ایشان است.
این تقریر درست است.
ب.
حضرت آقا روی ایمان تأکید می کند. این تأکید را ما هم باید داشته باشیم، ولی در این معرکه روی بعد ارتقابخش ایمان که همان معرفت است ـ و مورد تأکید رهبری و همۀ مصلحان اجتماعی ما نیز هست ـ تأکید می کنیم.
ج.
بر این عناصر افزوده است که «ارادۀ ملی» وارد یکی از سنّتهای اعلامی خداوند متعال در قرآن می شود و آن «معجزه آفرین بودن ارادۀ ملی است».
آری، این را باید بر بحثهای سابق افزود.
این نکته تراز بحث را «حسابی» جابجا می کند.
بایسته های گفتمان منتخب دولت
/0 دیدگاه /در گفتمان جامع, یادداشتها /توسط سیدمصطفی مدرسگفتمان و پوشش گفتمانی می بایست ناظر به اقدام راهبردی ای و هویت راهبردی ای باشد که دولت آن را حقیقتا اتخاذ کرده و آن را داراست. گفتمان اگر یک امر انضمامی و برچسبی باشد تبدیل به شعاری پوچ و بیهوده خواهد شد که صرفا چند صد میلیون پول بیت المال صرف آن می شود.
ما چه تلقی ای از گفتمان برجام و مذاکره و کلید داریم؟!
برجام قطعه نهایی پازل طرح توسعه و فصل اخیر نقشه ای بود که دولت پیش بلکه جریان غربگرا بیش از چهل سال در حال پخت و پز بوده است.
جریان غربگرا معتقد است توسعه در گروه توسعه اقتصادی است و توسعه اقتصادی زیربنا و پایه دیگر توسعه ها یعنی توسعه سیاسی و توسعه فرهنگی اجتماعی می باشد. توسعه اقتصادی نیز نیازمند سرمایه گذاری است. از آنجا که سرمایه گذاری داخلی محدود است فلذا نیازمند سرمایه گذار خارجی هستیم و برای جذب سرمایه گذار خارجی باید رفت و با کدخدای دهکده جهانی بر سر میز مذاکره نشست.
فلذا بر اساس این روایت مذاکره و برجام قطعه نهایی یک طرح توسعه بود.
اما دولت اخیر طرح پیشرفتی داره؟ ایده ای برای پیشرفت کشور دارد؟ آیا ایده اقتصاد مقاومتی که الان بدل شده به اقتصاد دانش بنیان مردمی ایده این دولت من صمیمه می باشد؟
خواست مردم و ضمیر مطوی و مستتر مردم کجای گفتمان دولت می بایست باشد؟ آیا اقتصاد مقاومتی نسبی با ذهن امروز مردم برقرار می کند یا چون خواست رهبریست میخواهیم با فشار و زور میخواهیم در ذهن مردم وارد کنیم؟ ظرف هشت سال گذشته منبر های ما چقدر حول اقتصاد مقاومتی سخن گفته؟ چقدر نهاد علم و دین ما پشت این ایده ایستاده؟
به نظر می رسد که ما درک ضمنی از باید های گفتمان دولت نداریم و در یک فضای انتزاعی صرفا یک سیری مطلوبیت ها را مایل هستیم و میخواهیم بر سر دست بگیریم.
گونه شناسی راهبردی ایده های اصلاحی صدراییون – بخش دوم علامه حسن زاده ره و استاد یزدان پناه
/1 دیدگاه/در فلسفه کلام انقلابی /توسط سیدمصطفی مدرسایده های مصلحان اجتماعی بر اساس دیدگاهی که در باره انسان و تحول انسان دارند تنوعات و گونه های متفاوتی می یابد. یک مصلح اجتماعی می بایست یک تحول اجتماعی را سررشته داری کند و سررشته داری یک تحول اجتماعی بنا بر اینکه چه چیز جوهره و بنیاد تحول اجتماعیست مقتضی سبد اقدام راهبردی مختص به خود می باشد.
در این بین جریان صدرایی ها و نوصدرایی ها با تلقی خاصی که از انسان و تحول انسانی دارند هویت معرفتی و عقیدتی انسان را جوهره تغییر و تحولات انسان قلمداد میکنند.
از این رو این جریان با سوژه ساختن هویت معرفتی عقیدتی انسان و جامعه انسانی به دنبال طعام متناسب برای معماری و مهندسی هویت معرفتی و عقیدتی بوده و از این رهگذر تجربه های زیسته متنوعی خلق گشته است.
بر همین اساس استاد یزدان پناه به تاسی از استاد بزرگوارشان علامه حسن زاده ره با تاکید بر معارف و تفسیر عرفانی قرآن و روایات در بستر کنش تبلیغی متمرکز سالیان متمادی در آمل در پی پرورش امت پیشران بوده اند.
ایشان مخاطب خودشان را مردم مذهبی مستعد در بستر جلسات و برنامه های مذهبی متعدد سالیانه در شهر آمل انتخاب کرده و اکنون بالغ بر سی سال است که ایشان و استاد بزرگوارشان فضای تبلیغی شهر آمل را راهبری و هدایت میکنند.
محتوای اتخاذی ایشان برای ارتقای هویت معرفتی و عقیدتی معارف عرفانی و سلوکی است که در تراث و متون عرفانی ما به وفور یافت می شود. فلذا محتوای کار ایشان یا متون عرفانی است و یا تفسیر عرفانی قرآن و احادیث به اتکای عرفان.
ایشان معتقدند برای یک تحول عمیق و استوار و تاریخ ساز ضروریست که سوخت بار معرفتی که ره توشه سلوکی انسان را فراهم آورد را تدارک ساخت و تاریخ تجربه زیسته ما در عرضه معارف عرفانی نشان داده که چگونه عمیقا زمینه ساز تحولات انفسی و این تحولات انفسی تحولات آفاقی را در ادامه در پی خواهد داشت.
برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیکرنجه فرمایید!
الف.
در این نوشته نیز بر این که نگاه های پایه به ویژه نگاه به انسان و مکانیزم تحول آن در طرحهای اصلاحی مصلحان تأثیرات اساسی دارد تأکید شده است.
گفته شده که صدرائیان از جمله مرحوم حسن زادۀ آملی و استاد معزز آیت الله یزدانپناه روی معرفت و تعالی آن برای تعالی جامعه تأکید دارند.
به همین جهت طرح اصلاحی هر دو پی ریزی یک نظام معرفتی برای یک لایه از نیروهای مستعد اجتماعی بوده است و استاد یزدانپناه در ادامۀ تلاشهای استاد خود طی تمام این سالهای سی ساله به این کار مشغول بوده است.
آری درست است.
واقعاً طرح جناب استاد این است که واقعاً مؤثر است. بخصوص در این روزگار و سن و سال انقلاب.
ب.
در عین حال جناب استاد روی کارهای فرهنگی هم تأکید دارند و طرح دارند، ولی چیزی که بنده متوجه شده ام این است که احساس می کنند همانجا تمام شده اند و دیگر به این نقطه نمی رسند، و الا پرشور به این صحنه نیز وارد می شدند و ما شاهد کارهای «بسیار جالبی» از ایشان بودیم.
خداوند وجود پربرکتشان را برای همۀ ما و انقلاب محفوظ بدارد!
بررسی مدرن بودن مسئله آزاداندیشی از حیث غایت
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی /توسط سیدمصطفی مدرسبررسی مسئله آزاداندیشی از دو افق قابل طرح است، افق نخست بر ساحت حقیقت و نظر گشوده میشود و افق دوم به واقعیت و ابعاد عملی آن بازمیگردد. در نسبت آزاداندیشی با حقیقت، حقیقت آزاداندیشی نمایان میشود، و در نسبت آن با واقعیت، زمینههای پیدایش، تحولات، آثار و توابع اجتماعی آن مشخص میگردد.
در یادداشت پیش رو آزاداندیشی از حیثیت فردی مطمح نظر قرار می گیرد.
انسان موحد خود را متعهد و مسئول در برابر حقیقت و کشف آن می بیند چرا که او خویشتن خویش را عبد حق و حقیقت میداند و به دنبال آنست که گوش جان خویش را جز به حق و حقیقت نسپارد چرا که من اصغی الی ناطق فقط عبده!
موحد در برابر حق و حقیقت تواضع دارد و تسلیم است. از این او آزاداندیشی را فضیلتی مقدس میداند چرا که مسیر و راهی است که او را به سمت حق و حقیقت رهنمود می سازد.
مسئله آزاداندیشی برای یک موحد از آن رو مطرح می گردد که موحد خود را متعهد و گرفتار حقیقت می یابد و بلکه سعادت خویش را در گرو این می یابد که همبودگی با حقیقت پیدا کند.
فلذا آزاداندیشی مبتنی بر غایت کشف حقیقت و تعهد به حقیقت و تسلیم در برابر حقیقت یک مسئله مدرن نیست چرا که این غایت ابدا در مدرنیته معنا ندارد.
آزاداندیشی در بستر مدرنیته امری برای آزادی مطلق. طلق و رها شدن از هر گونه بند و تعهدی حتی تعهد به حقیقت! و این نتیجه و حاصلی جز ولنگاری ندارد. ولنگاری ای که امروزه بسیار دهشتناک و افسارگسیخته جان و جهان انسان های غربی را در نوردیده است. آزاداندیشی جز به غایت توجیه غفلت از حق و انکار حقیقت در غرب معنای دیگری ندارد. بله آزاداندیشی بدین معنا مسئله ای کاملا مدرن است.
مناط مدرن بودن یک مسئله
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی /توسط سیدمصطفی مدرساینکه یک مسئله ای را مدرن بدانیم یا ندانیم وابسته به این است که چه تلقی ای از مسئله و نیز مقوله مدرن بودن داشته باشیم.
مسئله را میتوان با حیثیت علمی مد نظر داشت میتوان با حیثیت اجتماعی مد نظر داشت میتوان با حیثیت تاریخی مد نظر قرار داد و یا ملفقا همه این حیثیتها را با همدیگر مورد توجه قرار داد.
اما مدرن بودن یک مسئله با تلقی هایی که میتوان در باب مدرن بودن داشت از حیثیتهای مختلف میتواند مطمح نظر قرار بگیرد:
1. خاستگاه مسئله
هر مسئله ای چه مسئله علمی یا اجتماعی یا تاریخی حتما خاستگاهی دارد و میتوان خاستگاه یک مسئله را مناط و معیار مدرن بودن یا مدرن نبودن آن مسئله قلمداد نمود. بدین معنا که اگر مسئله ای خاستگاه آن مدرنیته باشد آن مسئله را مسئله ای مدرن بدانیم و الا نه؟ مدرنیته در اینجا دوره تاریخی است که افکار روشنگری در اروپا رواج پیدا کرد.
2. غایت و غرض مسئله
اینکه یک مسئله ای مسئله شود همواره از سر غرض و غایتی بوده است. هر چند مقوله غرض و غایت را میتوان از همدیگر جدا نمود.
دغدغه و غرض شکل گیری مسئله را میتوان با این تعبیر بیان ساخت که ما لاجله هذه المسئلة؟
و غایت شکل گیری مسئله را نیز میتوان با این تعبیر بیان ساخت که ما ینتهی الیه هذه المسئله؟
با این تعبیر اگر غرض و غایت شکل گیری مسئله امری باشد که فرهنگ مدرنیته و مبتنی بر جهان بینی مدرنیته شکل گرفته باشد ان مسئله مسئله ای مدرن خواه بود و الا فلا!
3. ادبیات یک مسئله
یک معضل میتواند تا سالها در جامعه ای وجود داشته باشد اما زبان پیدا نکند و به همین واسطه تبدیل به یک امر فراگیر مشترک بین الاذهانی نشود. اگر یک معضل به واسطه مدرنیسم سوژه ذهنی شده و ادبیات پیدا کرده و به همین واسطه تبدیل به یک امر فراگیر مشترک بین الاذهانی شود آن مسئله مسئله ای مدرن خواهد بود.
4.مسبوقیت تاریخی
اگر مسئله ای در سنت مسبوقیتی داشته باشد آن مسئله را نمیتوان مسئله ای مدرن قلمداد کرد لکن اگر مسبوق به سابقه تاریخی چنانچه نباشد ان مسئله مدرن خواهد بود. طبعا اینجا منظور از مدرن بودن نو بودن می باشد.
البته حیثیت ها و مناط و معیارهای دیگر هم یحتمل بتوان برای مدرن بودن یا نبودن یک مسئله ذکر کرد.
آخرین نظرات
پربازدیدهای این ماه
ویژهنامهها
#برچسبها
آزاداندیشی آزادی آزادی اندیشه استثمار استراتژی های جهان کفر اسرائیل اندیشه اندیشه دینی انقلاب اسلامی ایده اصلاحی ایده فرهنگی ایده فرهنگی مادر تعریف آزاداندیشی جبهه دشمن حمیدرضا شب بویی ذهن جامعه رهبری روح توحید نفی عبودیت غیر خدا رژیم صهیونسیتی صهیونیسم فرهنگ فلسفه کلام فلسفه کلام انقلابی مبارزه مدرنیته هژمونی تمدن غرب پیشرفت کلام کلام انقلابی گفتمان سازی
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وعَجّلفَرَجَهم