نوشته‌ها

چرا آزاداندیشی مهم است؟

توصیه به آزاداندیشی توصیه به تفکر فعال و حقیقی یک جامعه است و این دعوت، دعوت به رهایی از اسارت ها و تامین نیازهای واقعی انسان.
آزاداندیشی از ضروریات مردم سالاری است.
اگر برای حرکت حقیقی یک جامعه مردم سالاری مهم است، آزاداندیشی هم مهم است. و اگر مردم سالاری راه حل و پاسخ مشکلات است، توصیه به آزاداندیشی گام مهمی برای حل مشکلات است.
به علاوه امروزه، با توجه به تسلط و هژمونی همه جانبه غرب بر جهان کنونی، (تسلط دانشی، اندیشه ای، رفتاری، عاطفی، ابزاری، فرهنگی، حاکمیتی، حقوقی، رسانه ای و…) آزاداندیشی، گام رهایی از این تقلید اجباری بی سابقه است.

ضرورت درخواست آزاداندیشی از جانب رهبری

در خواست آزاداندیشی از جانب حاکمان پدیده‌ای نادر و عجیب است، به خصوص که بر آن اصرار هم ورزیده شود؛ امّا این در خواست و پافشاری از جانب حضرت آقا را نباید خیلی عجیب دانست؛ از قضا اگر از جانب ایشان درخواست آزاداندیشی نشود، باید تعجب کرد؛ چرا که در نظریه حاکمیتی نوین اسلامی «ولی فقیه» در زمره‌ی حاکمان به معنای مصطلح و مشهورش نیست؛ بلکه ولی فقیه در پایگاه حق ایستاده است و به دنبال حق و حقیقت است؛ و کسی که به دنبال حق و حقیقت است از دگرگونی نمی‌ترسد بلکه دائما در طلب انقلاب است و به تعبیر شهید آوینی بر قله‌ی آتشفشان است؛ کسی در قله‌ی آتشفشان خانه برای سکونت نمی‌سازد بلکه از سکون بی‌زار است.

«نظریه حاکمیتی نوین» که حضرت امام برای ما به ارمغان آورند؛ به دنبال حکومت الله هستیم؛ یعنی به دنبال تحقق حق هستیم. و برای رسیدن به حق نیاز مبرم به آزاداندیشی است و اساسا بدون آزاداندیشی امکان رسیدن به حق وجود ندارد. لذا برای یک رهبر واقعی -ولی فقیه- آزاداندیشی لازم است؛ چرا که می‌خواهد حق در جامعه تحقق پیدا کند. به خصوص وقتی به «مردم سالاری» در نظریه حاکمیتی نوین توجه می‌کنیم، ضرورت آزاداندیشی دوچندان می‌شود.

جریان انقلاب در میانه میدان مین گذاری شده فکر و اندیشه

چه سیاست مردان و کنشگران اجتماعی سیاسی را قبول نداشته باشیم و چه قبول داشته باشیم هر از گاهی اینان با کنش حاد سیاسی خود یکی از مین های کار گذاشته شده را منفجر کرده و آن وقت است که چارستون بنای فکری جریان انقلاب به لرزه در می آید.

جریان انقلاب چه بخواهد چه نخواهد نیازمند پاسخ به پرسش هایی است که در این سالهای اخیر نظام فکری اش را به چالش کشیده است و پاسخ های گذشته دیگر چندان کارا و مقبول نیستند.

از این فرصت بایستی نهایت استفاده را نمود. این لرزه ها و اضطراب های فکری میتواند مقدمه یقین و ثبات و شکوه باشد به شرط آنکه این بلا را نعمت بشماریم. چراکه در صورت ادامه‌ی این روندِ سرد در ساحت اندیشه، قطعا اندک امید‌های حفظ و احیای نهضت اسلامی نیز از بین خواهد رفت.

1. حدود و ثغور اندیشه‌ی ولایت: آنچه تا به امروز فراوان به آن پرداخته شده، اثبات اصل مشروعیت ولایت فقیه است. اما چندان ولایت فقیه به عنوان یک اندیشه‌ی اداره جامعه‌ی ایمانی در عصر غیبت، واکاوی نشده است. ما باید درباره چگونگی اداره جامعه توسط ولی و نسبت امر ولایت و تبعیت، با اموری همچون آزادی، عقلانیت و مردم، سطور پرباری می‌داشتیم که متاسفانه نداریم.

2. جهانی‌سازی: تکلیف ما باید با جهانی سازی مشخص شود. آیا خرده فرهنگ‌ها و آیین‌ها را به رسمیت می‌شناسیم و با وجود آن‌ها به تعاملی جهانی می‌اندیشیم یا به دنبال شکل دادن یک اندیشه واحد جهانی هستیم؟ مبنای کنش‌ها و ائتلاف‌های جهانی ما مشخص است؟ آیا در مقابل نظریه‌ی ملیت که سال‌هاست هویت‌ دسته‌های مردمی را تامین کرده است نظریه‌ی بدیلی داریم یا همان را به رسمیت می‌شناسیم؟ آیا در عرصه‌ی جهانی، اسلام برای ما موضوعیت دارد؟ تعریف درستی از پدیده ایمان و پدیده کفر در دنیای امروز داریم یا بین تعریف‌های تکفیری و تعریف‌های باطنی در تردد هستیم؟

3. عقلانیت: آیا تبیینی از آنچه عقلانیت دینی می‌خوانیم داریم یا بین خودبنیادی و نقل‌گرایی در رفت و آمدیم؟

4. آزادی و جمهوریت: هیچ‌گاه توانسته‌ایم تبیین دقیقی از آزادی‌های مردم در عرصه فکر و عمل انجام دهیم یا به دلیل نبود تعاریف دقیق و قابل مطالبه، هرکس به صلاحدید خود، آزادی‌های عده‌ای را سلب کرده است؟ همچنان فکر می‌کنیم تاویل مقوله آزادی به آزادگی معنوی راهگشای اداره‌ی جامعه است؟ با اینکه فریاد مردم‌سالاری‌مان گوش فلک را کر کرده است و روزی نیست که به نظام انتخاباتی دیگر کشورها حمله نکنیم، آیا سازوکار حاکمیتمان پاسخگوی حضور مردم هست؟ آیا در واگذاری امور به مردم، هیچ رهیافتِ مسقلِ عمیقی داشته‌ایم یا با افتادن در دام چپ یا راست، به جای دادن امور به دست مردم، آن را بین عده‌ای محدود دست به دست کرده‌ایم؟

5. علم و فناوری و اقتصاد: هیچ نگاه فرادستی‌ای به این مقومات اساسی دنیای امروز یعنی علم و فناوری و اقتصاد نداریم. آیا گمان می‌کنیم که با وجود طی مسیر معمول جهانی در این عرصه و نهایتا با ایجاد تغییراتی مصداقی و ظاهری، می‌توان حقیقتا ضدآمریکا ماند؟ اگر چنین است چه تبیین‌های عمیق و روشنی از این امکان بیان کرده‌ایم؟ در طرف مقابل در صورت بستن درهای کشور بر روی این مقومات، آیا راهی برای بقای خودمان در این دنیا یافته‌ایم؟

6. عدالت: آیا غیر از جمله‌ی کم‌فایده‌ی «العدل وضع کل شیء موضعه» و تعدادی نظریه‌ی به یادمانده از چپ‌ها، حرف دیگری درباره عدالت اجتماعی داریم؟

7. روحانیت و نهاد دین در عصر غیبت: آیا تبیینی جدید برای نهاد دین به نحوی که با زیست امروزی و با داعیه‌داری یک انقلاب جهانی سازگار باشد ارائه کرده‌ایم؟ یا به دلیل ضعف این ارائه روحانیت هر روز به همان لاک سنتی خویش بیشتر بازگشته است؟

8. مقابله ما با آمریکا: حقیقتا با آمریکا مخالفیم؟ یا مخالفت ما با مصداق سلطه است، یعنی کار باید دست ما باشد نه او؟ اگر حقیقتا مخالفیم، برای دنیای بعد از آمریکا چه طرحی داریم؟ اصلا این پیشکش، برای مقابله با آمریکا چه طرحی داریم؟ آیا هرجا مدقانه ورود می‌کنیم و پرسش می‌کنیم -از سیاست گرفته تا اقتصاد- که ما با چه چیزی از آمریکا در این نقطه مخالفیم، به پاسخی روشن می‌رسیم؟ یا کلیات ابوالبقایمان در فرایند واقعی شدن به همان ایده‌ی آمریکا می‌رسد؟

❄️این‌ها تنها گوشه‌ی کوچکی از مسائلی‌ست که می‌شود و باید به آن‌ها پرداخت و در صورت روشن نشدن این‌ها در یک فرایند عقلانیتِ جمعیِ عمیق و جدی، هرچقدر هم کارامد باشیم، دیگر هیچ تفاوتی با دیگر کشورهای عرفی جهان نداریم.

عصر یخبندان اندیشه یا گلستان و بهار فکر؟!

سالهاست در موضوعات جدی و پر رنگی ایستایی و سکنای اندیشه ای حس می شود این مسئله آن زمان مشهود می گردد که به واسطه یک کنش حاد اختلافات نمایان شده و ابهامات در موضوع و مسئله و ضعف و رقت انگیز بودن اندیشه ها و افکار وضع نزاری را مبین می سازد.

این مسئله با محافظه کاری شدید حوزویان و نخبگان وضعیت حادّتری به خود گرفته و اکثریت صرفا به حاشیه بودن بر مسائل بی حاشیه به متن و مؤثر بودن در مسائل کلیدی زیست خویش را ترجیح میدهند:

به طور مثال این مشکل را میتوان در برخی مسائل زیر به روشنی مشاهده نمود:

? گفتمان امنیت:

متاسفانه نه تنها برای مسئولین، بلکه برای انقلابی‌های جوان هم این تصور به وجود آمده است که اندیشیدن آزاد، موجب تضعیف نظام و در خطر افتادن امنیت کشور می‌شود. چنان گفتمان #امنیت‌ـمحوری بر ساحت فرهنگ و اندیشه سایه انداخته است که بزرگترین فرصت‌های فرهنگی ما (همچون گوناگونی زبانی، قومی و دینی کشور) و ناب‌ترین فرصت‌های اندیشه‌ای ما (همچون جوانان انقلابیِ اندیشمندِ رهاشده از مشهورات) تبدیل به بزرگترین تهدیدهای این نظام شده‌اند. سخن من در سلب حق آزادی بواسطه حکومت امنیتی‌ها بر کشور نیست؛ بلکه در پیداش یک ذهنیت و فرهنگ در میان انقلابیون است که حفظ کلیت نظم موجود را بر هرگونه تعالی فرهنگی و عقلانی ترجیح می‌دهد.

?تلقی نادرست از ولایت در نظام مردمسالار:

از مهم‌ترین موافع فرهنگی‌ای که منجر به جمود عقل شده، جا افتادن #نظامـهرمیـولایت است. گویی الله تبارک و تعالی تمامی حقایق و معارف عالم را از سمت خویش در این هرم جاری می‌کند تا از مجرای ولی فقیه و منصوبین ایشان بگذرد و به دست مردم برسد. گویی تنها یک نفر وظیفه‌ی فکر کردن درباره انقلاب را دارد و این مسئولیت از دوش سایرین برداشته شده است و آن‌ها تنها باید بیانات ولی را دسته‌بندی کنند و شرح دهند.

طبیعتا این بیان به هیچ وجه نه ناقض امر ولایت است که به #ولایتـگریزی متهم شود و نه محوریت دادن به خود، در مقابل معارف الهی است -آنگونه که بعضی عقلانیت‌های غربی و “اسلامی” اینچنین‌اند- که به #خودـبسندگی محکوم شود. بلکه این بیان در تبیین چگونگی اداره‌ی جامعه‌ی ایمانی در عصر غیبت است به‌گونه‌ای که هدایت ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام هم از مجرای عقلانیت فقها و هم از مجرای عقلانیت جمعی مردم جاری شود.

?سیاست‌زدایی:

ریشه‌ی دیگر مشکل در مقوله‌ی سیاست‌زدایی و انتقال محوریت ارزش به اموری همچون فناوری، اقتصاد و مقولاتی از این دست است. امروز گفتمانی بسیار جدی در میان جوانان انقلابی دلسوز جا افتاده است که اگر می‌خواهند به انقلاب و نظام خدمت کنند، نباید وقت خود را صرف فکر کردن به مسائل اساسی انقلاب کنند بلکه باید عمر خویش را در ساخت موشک، بالابردن ثروت ملی، خودنمایی در عرصه تکنیکی و خلاصه کارامدی نظام در معیارهای جهانی مصروف دارند. فکر کردن و پرداختن کلان به اینکه امروز انقلاب اسلامی چه حرفی برای مردم ایران و جهان می‌تواند داشته باشد، اینکه کدام سیاست تجلی حقیقی آرمان‌های اصیل است و اینکه چگونه می‌توان عمیقا مقابل اراده‌های شر در جهان ایستاد و ولایت الله را جاری کرد، کاری بی فایده یا کم فایده تلقی می‌شود.

?جدا کردن ساحت نظر و عمل:

از آسیب‌های جدی اندیشه‌ورزی در ایرانِ امروز تفکیکی پوچ بین ساحت نظر و عمل است. دریغ از فهم این نکته‌ی بسیار کلیدی که «اندیشه‌ی اجتماعی» تنها در زیست انضمامی قابلیت نضج و تکون دارد. اینکه ما بگوییم اندیشه‌های اجتماعی باید بین چند نفر مباحثه شود و نهایتا به حاکم جامعه منتقل شود تا اگر خواست عمل کند، ریشه در عدم فهم تاریخ تحولات جوامع دارد. اندیشه‌ورزی حقیقی تنها در صورتی امکان‌پذیر است که ساحت نظر و عمل از هم تفکیک نشوند و به صاحبان ایده‌های انقلابی اجازه داده شود در حدودی فکر شده، اندیشه خویش را به عرصه کنش سیاسی و اجتماعی برسانند و با دیگر اندیشه‌ها در فضای واقعی و اجتماعی رقابت کنند نه در اتاق‌های مباحثه‌ی درون دانشگاه‌ها و حوزه‌ها (که البته همین اتاق‌ها هم امروز چندان وجود ندارند). اینکه حاکمیت نشست‌هایی برای تضارب اندیشه‌های اندیشمندان انقلاب تشکیل دهد گرچه حرکتی روبه‌جلو است اما فایده‌ی کمی دارد چراکه این اندیشه‌ها هیچ محملی برای تبدیل شدن به «اندیشه‌ی واقعی» ندارند.