نوشته‌ها

چه کسی باید گفتمان بسازد ؟

چه کسی باید گفتمان بسازد ؟
شاید بتوان پاسخ این پرسش از “باید” را در میان سطور ادله شرعی لفظی و غیر لفظی جستجو کرد و بایسته مدّ نظر شریعت الهی پیرامون هویت گفتمانساز را یافت. این بدان معنا نیست که ما طریق واضح و روشن عقلا برای تعیین گفتمانساز را رها کرده و در میان نسخه های خطی بدنبال هویت و کیستی گفتمانساز مطلوب بگردیم. بلکه شریعت را به عنوان هدایتگر و تنظیمگر روش عقلا مورد تمسک قرار بدهیم.
به نظر می رسد نزدیک ترین مفهوم موجود در ادبیات دینی اسلامی به آن چه از مفهوم گفتمانسازی فهمیده می شود، مفهوم “دعوت” باشد.
بهترین دعوت ها ، اسلام و بهترین دعوت کننده خداوند متعال است.
به نظر می رسد از بررسی سیره خداوند متعال در دعوت انسان ها و پدیده هایی که در طول آن قرار دارند، مانند دعوت انبیاء و اولیاء که بخشی از آن از متون مقدس استفاده میشود، راهبردهای ارزشمندی برای گفتمانسازی و همینطور مختصات مطلوب فرد یا گروه گفتمانساز، استنباط بشود.
یکی از مفاهیم بنیادین که تاثیر فوق العاده ای در فهم دعوت های الهی و شیوه پیشبرد آن دارد مفهوم “بعثت” است.
آیا بعثت انبیا به معنای مامور شدن آنها توسط وحی است ؟ یا چیزی ورای آن است ؟

پرسش هایی درباره “چگونگی” همزیستی اتحاد و افتراق

بناست تا شنبه ها در حلقه اندیشه کلامی به بررسی و گفتگو پیرامون اندیشه های متنوع مطرح در فضای امروز ایران بپردازیم، این یادداشت و یادداشت “چرا باید از تعدد فرهنگی حرف بزنیم؟ ” درباره مقاله همزیستی اتحاد و افتراق جناب آقای سید علیرضا حسینی بهشتی، نوشته شده است.

• دغدغه تعدد فرهنگی و نژادی از دوران باستان در این ناحیه جغرافیایی که در آن زندگی میکنیم یعنی جنوب غرب آسیا وجود داشته است. این خصیصه در برخی ادوار به شکل فرصت درآمده و در برخی دیگر صورت تهدید به خود گرفته است.
• نویسنده با توجه به تهدید هویت ملی ایرانی و هویت های قومی درون آن که شاید بتوان تک تک آنها را قوام دهنده هویت کلی ایرانی دانست در برابر تهاجم فرهنگی بیسابقه تمدن غرب، سعی نموده تا بهترین ایده برای حل این مسئله را بیابد و در مسیر اجرای آن اولین گام ها را بردارد.
• باید گفت این مسئله به درستی مورد دقت قرار گرفته، زیرا با مشاهده رجعت های مکرر برخی ملل به هویت های دیرین خود و شنیدن زمزمه هایی که از گوشه گوشه جهان مبنی بر ملی گرایی و آداب و سنن مخصوص و هویت ملی و مانند اینها، میتوان امروز را به نوعی عصر بیداری هویت ها نام نهاد. هویت هایی که برای یکی دو قرن تحت هژمونی غرب قرار گرفته بودند و با شعار دهکده جهانی و دین واحد جهانی میرفتند تا برای همیشه حذف شوند، اکنون با تزلزل مبانی تمدن غرب مجددا سر بر می آورند. در این دوران پیروز ملتی است که بتواند آگاهانه هویت ملی خویش را با همه امتیازات مثبت و منفی، بازبشناسد و در مقام اصلاح و تقویت آن بر بیاید.
• در نتیجه در فضای سطح زده کنونی، طرح این دغدغه و جستجوی راه حل و پیشنهاد آن را باید ستود.

– اما آن چه در نوشته حاضر بعنوان پیشنهاد مطرح شده است “خودگردانی فرهنگی” در عین “یکپارچگی سیاسی و اقتصادی” نام گرفته است.
ضمن چهار نکته نقد و پیشنهادی را درباره این ایده مطرح خواهم کرد :

1- قومیت و دین با هم متفاوت اند. این دو نیز با فرهنگ متفاوت اند. باید مشخص کنیم که خودگرانی فرهنگی دقیقا چیست ؟ نسبتش با خودگردانی فرهنگی مبتنی بر مذهب و خودگردانی فرهنگی مبتنی بر قومیت چیست ؟ چه حوزه هایی را در بر میگیرد ؟ ممکن است یک فرهنگ شامل جند مذهب یا چند قوم بشود؟ معیار تفاوت و تمییز و اعتبار یک فرهنگ از فرهنگ دیگر چیست ؟ یک فرهنگ چه پارامتر هایی باید داشته باشد تا یک فرهنگ بحساب بیاید ؟ معیار تشخیص توحیدی بودن و ایرانی بودن یک فرهنگ چیست ؟ و ده ها سوال دیگر که محل بحث را دقیقتر میکنند.
فارغ از پاسخ سوالات بالا نمیتوان به درستی این ایده را مورد نقد قرار داد اما از باب بی گدار به آب زدن نکات بعدی را مطرح میکنم :

2- پیوستگی فرهنگ و سیاست و اقتصاد
فارغ از اینکه در این نوشته و حتی در آئین نامه ها و قوانین فرضی که در امتداد این نوشته بخواهد تدوین شود، چقدر بر حکومت ملی و یکپارچگی سیاسی و اقتصادی تاکید کنیم، آیا در واقعیت میتوان فرهنگ را از سیاست و اقتصاد افراز نمود ؟ این سه گانه بلحاظ ذهنی و در مقام ساختارسازی و تقسیم وظایف سه گانه است اما واقعیت خارجی آنقدر شامل رفت و برگشت میان این حوزه ها هست که نمیتوان واقع آن را سه گانه در نظر گرفت. مثلا همین زبان کتاب های درسی آیا یک پدیده فرهنگی است تا بتوان آن را در سیاست خودگردانی مورد بازبینی قرار بدهیم ؟ اگر انتخاب اینکه دانش آموزان چه زبانی را برای تلکم یاد بگیرند را به هر منطقه بسپاریم، سپس قوم ترک فقط ترکی را بیاموزند و قوم عرب، فارسی را نیز اموزش بدهند، این مسئله در سطح تجزیه طلبی و همچنین در شرکت هرکدام از این دو قوم در مرکز مسائل سیاسی کشور چقدر تاثیر خواهد داشت ؟ این پیوستگی فرهنگ و سیاست است.
یا پدیده آثار باستانی اگر یک پدیده فرهنگی باشد و اداره آن را در هر منطقه به خودگردانی واگذار کنیم، آیا ممکن نیست مثلا قوم فارس از این پدیده درآمدزایی بسیار داشته باشد و قوم بلوچ تحت تاثیر معتقدات خود این منبع درآمد را حذف کند ؟ این پیوستگی اقتصاد و فرهنگ است.

3- عصر و مصر ما
ما در کشوری زندگی میکنیم که تقریبا همه اقوام آن پروژه استعمار بوده و هستند. سالهای سال سودای تجزیه این ملت و تشکیل ایرانستان از سوی استعمار وجود داشته است. مرزهای ما نیز متاسفانه آرایشی گرفته است که مستعد این طراحی باشد.
در این شرایط ما باید به دنبال سیاستی باشیم که در نتیجه آن بتوانیم افرادی که بیرون از مرزهای سیاسی فعلی قرار گرفته اند اما هویت ایرانی دارند را در مقابل فرهنگ های بیگانه، و در مقابل فرهنگ های ابداعی و تازه تاسیس صیانت کنیم.
لکن با توجه به مقامی که ما برای فرهنگ قائل هستیم، به نظر میرسد سیاست خوگردانی فرهنگی، زمینه ساز خودگردانی های دیگر باشد. لذا اگرچه نویسنده تاکید ویژه ای بر حفظ یکپارچگی با توافق بر سر اشتراکات دارد، اما این ایده در اجرا اثری از یکپارچگی در حوزه فرهنگ و چه بسا حوزه سیاست نیز باقی نخواهد گذاشت.

4- پیشنهاد : ای به امید کسان خفته ز خود یاد آرید !
پیشنهادی که اینجا میتوان مطرح ساخت، فکر کردن به الگوی بومی برای حل مشکلات مربوط به تعدد فرهنگی و بلکه تبدیل این پدیده به فرصتی برای پیشرفت میباشد.
طبیعتا الگوی بومی را باید با سرمایه گذاری روی فکر و تجربه بومی و البته بهره بردن از تجارب غیربومی به دست آورد.
مقصود از بوم در عبارت بالا همان توحید و ایرانی است که در نوشته مورد بحث به عنوان متفق علیه ملت مورد اشاره قرار گرفته است.
طبیعتا ما پلورالیست نیستیم و در عین به رسمیت شناختن و شنیدن صداهای مختلف و در عین گشودن ذهن به سوی سخن های متنوع، حق را واحد و دست یافتنی میدانیم. در چنین بومی و با این سبقه فکری، قرآن و سیره نبوی (ص) قطعا جایگاه مهمی در مسیر استخراج الگوی بومی تعدد فرهنگی خواهند داشت.
.

عاقله فرهنگ

وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن رَّسُول إِلآ بِلِسَان قَوْمِه لِیُبَیِّن لَهُم (ابراهیم ،۴)

اساسا برای پیشبرد هر پروژه‌ای باید وارد عرصه‌ی فرهنگ شد. بدون ورود به عرصه‌ی فرهنگ امکان ایجاد پروژه و پیشبرد آن وجود ندارد. خداوند متعال هنگامی که رسولی را برای قومی می‌فرستد، بر اساس لسان قوم می‌فرستد؛ با توجه به تعلیلی که از انحصار ارسال رسول به زبان قوم در ادامه آیه می‌آید که  تبیین برای آن قوم باشد، شاید بتوان گفت این لسان قوم تنها زبان و لغت آن قوم نیست که البته هم‌زبان بودن با آن قوم ضروری است؛ منظور این است که وقتی قرار است «تبیین حق و حقیقت» با ارسال رسول برای آن قوم صورت گیرد، برای این تبیین صرفا «هم‌زبانی» کافی نیست، بلکه باید با «فرهنگ» آن قوم آشنا باشد؛ لذا شاید بتوان گفت مراد از لسان قوم، فرهنگ آن قوم است؛ و چه آنکه خود زبان و لغت یک قوم هم داخل و جزئی از فرهنگ یک قوم است.

رسولان هم برای کار فرهنگی فرستاده می‌شوند؛ رسول هم کار خود را فرهنگی پیش می‌برد؛ اینکه بر روی مسئله‌ی «تبیین» تاکید می‌شود، نشان از «پیشبرد فرهنگی» دارد؛ والّا در غیرفرهنگ که نیازی به «تبیین حق و حقیقت» نیست، نیازی به حرف زدن نیست که بخواهد به لسان قوم باشد یا نباشد. اینکه لسان قوم و تبیین مورد تاکید قرار می‌گیرد، به خاطر اهمیت و جایگاه فرهنگ است؛ وگرنه پیشبرد سیاسی یا نظامی نیاز به تبیین و لسان قوم ندارد.

از مقوله‌هایی که می‌توان برای تاکید بر اهمیت فرهنگ به آن اشاره‌ کرد، هویت است. هویت برخواسته از فرهنگ است؛ در واقع موجودیتِ هویتِ یک جامعه، به فرهنگ وابسته است و این فرهنگِ هر جامعه است که هویت آن جامعه را تشکیل می‌دهد. اگر فرهنگ، مبدء شکل‌گیری هویت جامعه باشد؛ برای اصلاح جامعه و یا ایجاد هویت جدید، پرداختن به فرهنگ و اصلاح فرهنگ نیاز است و شاید بتوان گفت بدون فرهنگ، امکان هویت بخشی به جامعه وجود ندارد.

لذا به آن میزان که هویت دارای اهمیت است، به همان وزان فرهنگ هم اهمیت می‌یابد؛ نمی‌شود به دنبال خودباوری جامعه بود و از فرهنگ صرف نظر کرد و یا حتی فرهنگ را در راس و مقدم بر همه‌چیز قرار نداد.

در مسئله‌ی فرهنگ، نیاز به «پیشرفت فرهنگی» است؛ در پیشرفت یکی از حرف‌هایی که با تاکید زده می‌شود، این است که برای پیشرفت باید «اراده‌ ملی» محقق شود؛ یعنی باید از راه اراده‌ی ملی به پیشرفت رسید و یعنی بدون اراده‌ی ملی به پیشرفت واقعی و همه‌جانبه نخواهیم رسید و به عبارت دیگر خود اراده‌ ملی پیشرفت است؛ لذا در پیشرفت فرهنگی نیز نقش «اراده ملی» کلیدی و مهم است.

برای تحقق «اراده‌ ملی» نیاز به یک مردم سالاری فوق العاده‌ای است؛باید مردم خود به میدان بیایند و قیام کنند و پای کار بیایند؛ برای این امر نیاز است که یک جمع پای این کار بایستند تا اولا این جمع نخبگانی با طیف‌های مختلف و متنوع همه‌ی مردم را بفهمند و درک کنند و دوما از آن طرف هم طیف‌های مختلف از مردم احساس کنند که فهمیده می‌شوند و هم جهت با آن‌ها هستند لذا همراهی بیشتری خواهند داشت؛ والّا اگر یک فرد یا طیف در این مسیر باشد، نه تنها توان فهمیدن همه مردم را ندارد بلکه همه‌ی مردم هم با او همراه نیستند.

و از طرف دیگر این «پیشرفت فرهنگی» ذیل هدایت‌های رهبری انقلاب رقم خواهد خورد؛ هدایت‌هایی که سرشار از حکمت است؛ حکمت او از کل امت و سوگیری مومنان و حیات نوینی که در آن واقع شده‌اند تغذیه می‌کند؛ حکمت ولی فقیه از «انقلاب اسلامی» تغذیه می‌کند. ولی فقیه وقتی جای حقی نشست، کل این جایگاه حکمت می‌شود.

امّا مسئله‌ای که وجود دارد این است که با وجود حکیمانه بودن رفتار و گفتار رهبری، باز در صحنه کار‌ها پیش نمی‌رود؛ به عبارت دیگر هر چقدر هم که رهبر به فهم‌های حکمت‌آمیز دست می‌یابد، باز هم صحنه بهره‌ای نمی‌برد و ما پیشروی نداریم و به عبارت بهتر به «پیشرفت فرهنگی» دست نمی‌یابیم. و این به خاطر عدم وجود عنصری است به نام «عاقله‌» یا همان جمع نخبگانی که پای‌کار هدایت‌های رهبری بایستند؛ که ذکر شد برای تحقق مردم سالاری و اراده ملی نیز باید این «عاقله» نقش آفرینی کند؛ البته این عنصر به صورت یک پدیده‌ی اجتماعی است. ما به این عنصر اجتماعی محتاج هستیم و نبود آن در عرصه‌ی فرهنگ ما را با مشکلات و گرفتاری‌ها و سختی‌های زیادی روبه می‌کند؛ ما نیازمند یک «عاقله‌ فرهنگی» هستیم تا با اخذ هدایت‌های حکیمانه رهبری و رقم زدن «اراده ملی» در عرصه فرهنگ، پیشرفت فرهنگی محقق شود. این عاقله فرهنگی نیاز به تعریف دارد و باید به خوبی شناخته و معرفی و تعریف شود.

پس دریافت اهمیت و نیاز شدید به «عاقله‌ فرهنگ» جای این تامل است که ظرف پدیدآیی و نشا این عصر مهم و کلیدی کجاست؟ لازم است محل نشا این پدیده‌ شناسایی شود و در ایجاد شرایط مساعد برای آن کوشش شود. در ادامه تلاشی می‌شود تا در ویژگی‌های «ظرف پدیدآیی» عاقله فرهنگ تاملی شود.

ظرف نشا عاقله فرهنگ، باید ثابت و جوشان باشد؛ بی‌ثباتی مانع رشد و شکل‌گیری این پدیده است و همچنین نیاز به جوشش هست؛ چیزی از جنس «حیات» بلکه حیات دائمی.

فضای «اداری»‌ به هیچ وجه توان نشا کردن این پدیده را ندارد و اصلا ظرف مناسبی نیست؛ فضای اداری «مهد» عقل نیست. عاقله‌ای که قرار است چشمه‌ «دانایی» و چشمه «آگاهی» و چشمه‌ «عزم» باشد؛ در زیست بوم اداری و فضای کارمندی پدید نمی‌آید. فضای اداری، کاملا مستعد آسایش است و فراری دهنده دردها؛ در فضای اداری و کارمندی نمی‌توان سخن از تغییر به میان آورد، چه برسد به کار‌های نو؛ با تحول‌ها و تغییرات در فضای اداری به صورت جدی برخورد می‌شود؛ در فضای اداری نمی‌توان یک کارمند را به راحتی تغییر داد. لذا حداقل جانب احتیاط این است که با دل نبستن به این فضا‌ها، زمان را هدر ندهیم.

یکی از ظرف‌هایی که نمی‌تواند عاقله‌ی فرهنگ پدید بیاورد، «محیط‌های علمی» است؛ یعنی حوزه و دانشگاه!

محیط‌های علمی ما «عزم» آفرین نیستند؛ این عاقله‌‌ای که به دنبال ظرفی برای پدیدآیی آن هستیم، چشمه‌ی عزم است و لذا نمی‌توان توقع داشت در محیطی که عزم تزریق نمی‌شود، این عاقله بجوشد. محیط‌های علمی «عزم» کافی برای این منظور را در فضای خود منتشر نمی‌کنند. برای کانون عزم شدن، نیاز است که کانون درد شد؛ و از آنجایی که حوزه و دانشگاه به خاطر فاصله‌ای که با «مسائل تمدنی» دارند، نمی‌توانند کانون درد‌های عمیق باشند و به تبع آن کانون جدی عزم نمی‌شوند. لذا فعلا نمی‌توان به آن‌ها چشم امید داشت؛ هر چند با تحول حوزه باید این حوزه‌های علمیه باشد که مهد و کانون این عاقله باشد.

نیاز است یک ظرفی برای نشا این عاقله طراحی شودکه نخبگان را با یک مسئولیت بزرگ و عمیق تاریخی در خود بپذیرد و در واقع دالان رشد این عاقله باشد؛ نیاز است یک دالان رشد برای این عاقله طراحی شود البته جنس آن با دالان رشد امروزی حوزه بسیار متفاوت خواهد بود.

رابطه گفتمان سازی و آزاداندیشی (2) – عام و خاص

در یادداشت قبل به بحث رابطه گفتمان سازی با آزاداندیشی پرداختیم و بعد از تعریف آزاداندیشی و گفتمان سازی به این صورت که گفتمان سازی یعنی «آنگاه که یک مفهوم و معرفت سخن مقبولی به نظر برسد و به باور عمومی تبدیل شود و سرمنشأ شکل‌گیری یک مطالبۀ عمومی بشود گفتمان شکل گرفته است.» [1] و آزاداندیشی هم یعنی «حق گرایی و حق پذیری» بیان شد که آزاداندیشی هم خود مطلوبیت ذاتی دارد و در واقع یک مفاد گفتمانی محسوب می شود، و هم چون مفادی است که وقتی به یک پدیده اجتماعی رایج تبدیل بشود، بیشتر بستر برای پیش بردن حق و حقیقت می شود زیرا روحیه حق گرایی و حق پذیری را در جامعه نهادینه کرده است؛ جنبه طریقی پیدا می کند.

رابطه معنایی از آزاداندیشی که موضوعیت و مطلوبیت ذاتی دارد بررسی شد، اما اگر آزاداندیشی طریقی به عنوان طریقی برای پیش بردن حق و حقیقت ملاحظه شود، آزاداندیشی هم همانند گفتمان سازی طریقیت پیدا می کند، منتها گفتمان سازی روش پایه و عام است و آزاداندیشی روشی خاص؛ یعنی در نگاه طریقی به آزاداندیشی، این پدیده مهم خود روشی برای گفتمان کردن مفادهای متعددی دانست، لذا آزاداندیشی از جنس گفتمان سازی می شود، منتها گفتمان سازی روش عام و پایه است ولی آزاداندیشی به صورت خاص و محدود تر از گفتمان سازی.

به بیان دیگر گفتمان سازی و آزاداندیشی دو مفهوم هم جنس خواهند شد که یکی عام و دیگری خاص است؛ در این نگاه از رایج کردن آزاداندیشی به عنوان یک پدیده اجتماعی که خود یک مفاد گفتمانی است عبور می کنیم و بعد از گفتمان شدن این پدیده به آن نگاه می کنیم و می بینیم که خود این روحیه حق گرایی و حق پذیری که در جامعه گسترش پیدا کرده است، عاملی برای گفتمان سازی بسیاری از مطلوبیت های دیگر خواهد شد و به عنوان روشی برای گفتمان سازی مطرح خواهد شد. به عبارت دیگر گفتمان سازی با روش های مختلفی می تواند صورت بگیرد که یکی از آن ها آزاداندیشی است.

 

[1] تعریف منتخب استاد حجت الاسلام محمدرضا فلاح شیروانی در کتاب رسالت گفتمان سازی (چاپ نشده)

 

#یادداشت_352

14010929

الگوی چرخه‌ی فنری در ایده فرهنگی مادر

شاید بهتر باشد ایده‌ی فرهنگی مادر را یک خط مستقیم نبینیم. شاید بتوان گفت «مردم‌سالاری»، «هویت» و «پیشرفت» به صورت یک چرخه باشند با پس زمینه‌ی «ذائقه‌ی توحیدی»، «آیین مهدوی» و «ولایت فقیه»؛ چرخه‌ای به صورت یک فنر که همین‌طور که چرخه می‌چرخد بالا‌تر هم می‌آید.

«مردم‌سالاری»، «هویت» و «پیشرفت» رابطه دوسویه دارند و هرچه مردم سالاری رقم بخورد هویت بیشتری رقم می‌خورد و هر چه هویت نوین شیعی پررنگ‌تر شود و احیا شود، مردم‌سالاری بیشتر می‌شود و همچنین است در رابطه‌ی با پیشرفت و مردم سالاری و پیشرفت و هویت.

و همچنین این الگوی چرخه‌ی فنری شکل را در درون خود «مردم‌سالاری» که در آن به سه عنصر «اخوت و مواسات»، «آزاداندیشی» و «زندگی‌گرایی» اشاره شده است نیز می‌توان جاری کرد؛ بین این سه عنصر هم همان رابطه‌ای که سعی شد در فوق میان «مردم‌سالاری»، «هویت» و «پیشرفت» برقرار شود، بین این سه عنصر با زمینه‌ی «مردم‌سالاری» و به تبع آن زمینه‌ی «ذائقه‌ی توحیدی»، «آیین مهدوی» و «ولایت فقیه»، این سه عنصر هم رابطه‌ی چرخه‌ی فنری شکل داشته باشند.

به عبارت دیگر «آزاداندیشی» و «اخوت» و «زندگی‌گرایی» باهم‌دیگر در رابطه‌ی دوسویه هستند و هر چرخه و دور این‌ها روبه جلو می‌باشد همانگونه که فنر به اینگونه است.

اهمیت فرهنگ با نظر به مقوله هویت

یکی از مقوله‌های که می‌توان برای تاکید بر اهمیت فرهنگ به آن اشاره‌ کرد، هویت است. هویت برخواسته از فرهنگ است؛ در واقع موجودیت هویت یک جامعه به فرهنگ وابسته است و این فرهنگ هر جامعه است که هویت آن جامعه را تشکیل می‌دهد.

لذا می‌توان گفت فرهنگ، اساس استقلال یک جامعه است. همانگونه که هویت و خودباوری برای استقلال و رهایی از وابستگی لازم است، فرهنگ و توجه به فرهنگ هم لازم است؛ البته اگر نگوییم چند برابر!

اگر فرهنگ، مبدء شکل‌گیری هویت جامعه باشد؛ برای اصلاح جامعه و یا ایجاد هویت جدید، پرداختن به فرهنگ و اصلاح فرهنگ نیاز است و شاید بتوان گفت بدون فرهنگ، امکان هویت بخشی به جامعه وجود ندارد؛ هویتی که اراده‌ها و عزم‌های ملی را رقم می‌زند، باید از جاده‌ی فرهنگ بگذرد.

لذا به آن میزان که هویت برای‌مان اهمیت می‌یابد، باید فرهنگ هم برای‌مان دارای اهمیت باشد؛ نمی‌شود به دنبال خودباوری جامعه بود و از فرهنگ صرف نظر کرد و یا حتی فرهنگ را در راس و مقدم بر همه‌چیز قرار نداد.

هویت‌سازی به وسیله تاریخ و تحلیل

تاریخ و تحلیل هویت‌ساز است. و از آنجایی که بی‌هویتی ما برای دشمنان‌مان بسیار مهم است روی این مولدین هویت تمرکز کرده‌اند و به صورت ویژه‌ای به تحریف آن پرداخته و می‌پردازند.
این مستشرقین هستند که تاریخ ما را روایت می‌کند تا حدممکن مانع هویت‌سازی ما بشوند. و در بُعد تحلیل امروز خود نیز علاوه بر کم‌کاری‌های خودمان، تمرکز شده است که نارسا و گنگ باشیم؛ حتی مانع دیدن شده است چه برسد به توان روایت کردن که به تحلیل بینجامد.
هویت‌سازی به وسیله تاریخ و تحلیل را باید بسیار جدی گرفت. در هر زمینه‌ای اگر قصد هویت‌سازی داشته باشید از بهترین راه‌ها بیان تاریخ در آن زمینه است به عنوان نمونه برای تربیت طلاب بیان تاریخ و میراث و تراث تهذیبی راه‌کار ویژه‌ای است. حتی اگر در یک دانشی تصمیم بر هویت‌سازی باشد نیز بیان تاریخ آن دانش شتاب زیادی به شکل‌گیری آن هویت می‌دهد به عنوان نمونه اگر هویت فقهی می‌خواهیم، باید تاریخ فقه و فقهای را بدانیم.

هرچند این مباحث به فلسفه کلام انقلابی ربطی نداشت، لکن اصل نکته هویت‌سازی تاریخ و تحلیل آنقدر دارای اهمیت هست که یادداشت امروزم را به ان اختصاص بدهم؛ حتی با وجود آن که چیزی بر بحث افزوده نشده باشد و فقط تاکیدی باشد بر روی همان نکته که در جلسه مطرح شد.