آزاداندیشی تخصصی یا عمومی؟
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی, آزاداندیشی و خویشاوندان /توسط محمد حسن زادهیکی از عواملی که مانع گسترش آزاداندیشی و تبدیل آن به یک فرهنگ عمومی میشود، این است که آزاداندیشی را بر اساس مخاطب طبقه بندی و حیطه بندی میکنیم و فضای آزاداندیشی را منحصر در کرسی های تخصصی کنیم.
مثلا رایج است که مباحث علمی باید در فضای تخصصی خاص آن علم مطرح شود.
این کار از طرفی معقول و پذیرفته است. زیرا نباید هر تفکری قبل از اینکه مورد بررسی قرار گیرد در جامعه مطرح شود. لکن از طرفی نیز فضای آزاداندیشی را بسته میکند و عموم مردم هیچگاه در جریان مباحث مهم اقتصادی و سیاسی و …. قرار نمیگیرد و از فضای کلی این مباحث دور می شوند و در نتیجه آرام آرام فضای آزاداندیشی در جامعه می خشکد.
به نظر میرسد اگر بتوانیم بین مرحله بیان صرف ( که لازمه آزاداندیشی عمومی است) با ترویج فرق بگذاریم، می توانیم مجوز آزاداندیشی و آزادی بیان را به صورت عمومی بدهیم لکن از تبلیغ و ترویج عمومی جلوگیری کنیم. این مهم اگر امکان پذیر باشد مستلزم این است که جامعه ما در لحاظ اندیشه و همچنین آزاداندیشی در تراز خوبی باشد و حقیقت گرایی از جایگاه ویژه ای در این جامعه برخوردار باشد. والا حتی اگر بتوان بین این دو مرحله فرق گذاشت در مقام اجرا به مشکل می خوریم.
دعوای لبوفروش، راننده تاکسی و اقتصاددان لیبرال
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی /توسط محمد سعید خورشیدیدر بحبوحه مذاکرات موسوم به برنامه جامع اقدام مشترک یا برجام و اختلافات و منازعات پرشماری که در آن روزها شیوع داشت، کلامی توسط محمود سریع القلم نشر پیدا کرد. او معتقد بود راهکار حل مسائل اقتصادی کشور این است که کشور ما اقتصادی بر اساس استاندادهای بین المللی داشته باشد و در این مسیر هر مانعی از جمله توانمندی هسته ای یا حمایت از جبهه مقاومت و مانند اینها باید رفع شوند. او خودش را کارشناس میدانست و در نقش پشتیبان فضای سیاسیی دولت آن زمان ظاهر میشد. او در مقام نفی مخالفان سیاسی خود که در زمینه اقتصادی از پشتیبانی کارشناسی خوبی بهره نمیبردند، گفت : نمیشود درباره مسائل هسته ای از راننده تاکسی و لبوفروش نظر پرسید.
این سخن و این واکنش از سویی میتواند به عنوان مصداق آزاداندیشی تلقی شود، به این نحو که او برای تصمیمات حاکمیتی قائل به یک الگویی هست که نظرات مستقیم مردم را در انها دخیل نمیداند. بلکه لازم است از نظام کارشناسی معتبر برای این مسائل استفاده کرد.
همین سخن از سوی دیگر میتواند مخالف آزاداندیشی تلقی شود به این معنا که میخواهد جلوی اندیشه افراد عادی جامعه درباره مسائل سیاسی را بگیرد.
به نظر میرسد فارغ از اینکه او مخالف ازاداندیشی است یا موافق آن، باید مسئله مورد بحث، در همان بستر آزاداندیشی بررسی شود تا جایگاه اندیشه عمومی و اندیشه تخصصی در جغرافیای آزاداندیشی خود را نمایان کنند.
این پاسخ که بعد از شکست برجام بگوییم : دیدی لبوفروش بهتر از تو میفهمد ؟ پاسخ خوبی نیست. با مبانی ما سازگاری ندارد. اگر داشت که باید رفراندوم را بدون چون و چرا میپذیرفتیم ! این پاسخ نه تنها با مبانی ما، بلکه به نظر میرسد با مبانی هیچ مکتب عقلائی ای سازگار نباشد !
جواب درست این است که لبوفروش و راننده تاکسی و تحصیلکرده دانشگاه فلان آمریکا اولا هر سه را محترم بدانیم، ثانیا هر سه را کارشناس در امر سیاست تلقی کنیم اما هرکدام به یک معنا ! یکی نسبت لبو و سیاست ، یکی نسبت تاکسی و سیاست و یکی هم نسبت اقتصاد لیبرال با سیاست.
همانطور که راننده تاکسی حق دارد نادیده گرفتن نظرش را بی احترامی تلقی کند، کارشناس اقتصاد لیبرال هم این حق را دارد.
ما در مقام قضاوت به نظرات هرسه نیاز داریم ! نه طرف لبوفروش و راننده تاکسی را بگیریم و نه طرف استاد دانشگاه را ،بلکه حرف همه را میشنویم. و در مقام تصمیم گیری بر اساس مبانی حق تصمیم خواهیم گرفت. نکته مهم آنجاست که حق خودش را در گفتگو نشان میدهد. نه به این معنا که در گفتگو زاییده شود، بلکه به معنای روشن و منکشف شدن ! لذا حتی پیامبر (ص) هم که فانی در حق است، برای روشن شدن حق لازم است تا مشورت کند و صدای لبوفروش و راننده تاکسی و کارشناس لیبرال را بشنود.
حفاظت شده: رابطه آزاداندیشی، جزم اندیشی و ولنگاری اعتقادی
/برای نمایش یافتن دیدگاهها رمز عبور را بنویسید./در آزاداندیشی, یادداشتها /توسط حسین علیمردانیاقسام آزادی عقیده
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی, آزاداندیشی و خویشاوندان, آزادی, یادداشتها /توسط عقیل رضانسبآزادی عقیده به سه معناست که دو معنای آن مضموم و یک معنای آن ممدوح است:
دو معنای آزادی عقیده که مضموم و مردود
1- پلورالیسم: همه عقاید حق هستند
در این معنا از آزادی عقیده گفته می شود که همه عقاید باید آزاد باشند چون همه آنها حق هستند، یا به عبارت دیگر چون دست ما از رسیدن به حق کوتاه است، یا حقی وجود ندارد، پس به همه عقاید احترام بگذاریم و اعلام آزادی عقیده کنیم.
این معنا از آزادی عقیده به همه ادله عقلی و نقلی که در رد پلورالیسم آمده است مردود است. اما چیزی که واضح است، از نظر اسلام هم حق هست و امکان رسیدن به آن هست و هم این حق همان عقاید صحیح اسلامی است.
این قسم را آزادی عقیده ننامیم بهتر است، زیرا خیلی وضع متناسبی نیست، در واقع نتیجه نسبیت عدم غیرت در عقیده است و حکم به اینکه بگذارید همه عقاید در جامعه پخش باشند؛ بهتر است به این قسم همان عنوان پلورالیسم در حقانیت یا تکثرگرایی اعتقادی یا متکثر بودن حق بدهیم، مخصوصاً که پیشنهاد نهایی این نوشته این است که آزادی عقیده را معنایی ممدوح بدهیم و در معنای سومی که خواهد آمد به کار ببریم.
2- اجازه بدهیم همه عقاید تبدیل به پدیده اجتماعی شوند
در این معنا فارغ از اینکه معتقد به پلورالیسم باشیم یا نه، ادعا می شود که باید اجازه بدهیم که هر عقیده ای توانست یارگیری کرده و در جامعه ساری و جاری شود. هر چند که در نهایت پشت صحنه چنین ذهنی قائل شدن به پلورالیسم در حقانیت وجود دارد، و کسی که قائل به حق باشد هیچ وقت زیر بار این نخواهد رفت، که عقاید باطل سر تا پای جامعه را بگیرند و او صرفاً مجاز باشد که به ترویج عقاید خود بپردازد. به خصوص که عقاید باطل به دلیل عدم محدودیت در استفاده از ابزارها با انواع کارهای کثیف رسانه ای می تواند خود را در جامعه بسط بدهد و ایمان جامعه را از بین ببرد.
واژه آزادی عقیده برای این مورد نیز چندان مناسب نیست، هر چند که بی تناسب هم نیست ولی بهتر است اینجا عناوینی مثل ترویج عقاید فرقه ای / یارگیری فرقه ای / ترویج عقاید انحرافی یا باطل بدهیم.
3- آزادی عقیده (ممدوح)
انسان بعد از آزاداندیشی، به عقایدی می رسد و آزاد است که این عقاید را اتخاد کند. اگر این عقاید باطل یا غلط باشند، بسته به میزان توانایی فکری خود و یا تلاش برای تکمیل توانایی فکری خود (میزان استضعاف) مورد بازخواست عقوبتی الهی در دنیا و آخرت قرار می گیرد.
لذا این آزادی عقیده ممدوح است به دلیل اینکه عقایدی که ناشی از اندیشه باشد و با دغدغه رسیدن به حق (آزاداندیشانه) حاصل شده باشد، در واقع از مسیر درستی رفته است و می تواند به عنوان عقیده برگزیده انسان مجاز شمرده شود؛ هر چند که اگر انسان از این مسیر درست به عقاید باطلی برسد ممکن است معذر نباشد.
پیشنهاد می شود که آزادی عقیده را برای اینجا وضع کنیم. اما اگر واژه برای معانی مضموم وضع شده اگر می توانیم تغییر بدهیم و اگر نمی توانیم اینجا اسم، آزادی عقاید ناشی از آزاداندیشی را وضع کنیم!
.
#یادداشت_364
عقیل رضانسب 14020307
آزادی عقیده
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی و خویشاوندان /توسط حامد خواجهعقیده آن چیزی است که با قلب پیوند و گره میخورد؛
این پیوند خوردن با قلب آدمی، آزاد نیست و محدود است؛ اجازه ندارید هر چیزی را با قلب خود پیوند بزنید؛
تنها اندیشهها هستند که اجازه پیوند خوردن با قلب را دارند؛
چرا که آنچه تحت عنوان عقیده میتواند با قلب پیوند بخورد، اعم از اندیشههاست؛ اوهام و خرافات و …
شاید بتوان گفت که اگر حتی حق و حقیقتی هم بدون گذر از معبر اندیشه، با قلب پیوند بخورد و به عقیده آدمی تبدیل شود، این پذیرفته نباشد و حتی «آزادی عقیده» که نفی شده است این نوع از عقیده را نیز نفی کند.
میتوان بر این پدیدهای که محدود شده است نام دیگری نیز نهاد؛ عصبیت، جانبداری، هواداری بدون اندیشه؛
موانع تحقق آزاداندیشی و راه حل ( با نظر به کتاب آزاداندیشی پیشرفت در ساحت تفکر )
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی /توسط محمد سعید خورشیدیکتاب آزاداندیشی، پیشرفت در ساحت تفکر مواردی را تحت عنوان نسبتا متناقض نمای “پیشران های موثر در فقدان آزاداندیشی” جمع آوری نموده است و معتقد است این موارد مانع تحقق معنای آزاداندیشی در جامعه امروز ما هستند. لازم به ذکر است که این موارد از میان مصاحبه های مولفان با اندیشمندان اصطیاد شده اند و در ذیل هر مورد به منبع آن نیز اشاره شده است.
به نظر می رسد آن موارد را میتوان در 5 گروه شامل موانع عاطفی، اجتماعی، ساختاری، ذهنی و تربیتی نمود.
هدف از این دسته بندی آن است که بدانیم اندیشمندان مورد مصاحبه و به تبع آنان، مولفین کتاب عمده نارسایی در امر آزاداندیشی را در چه ناحیه ای میدانند ؟ و سپس به راهکار احتمالی رفع این موانع اشاره کنیم.
1- احساس عدم امنیت و آزادی بیان » مانع عاطفی
2- فقدان اعتماد به استفاده صحیح از ثمرات اندیشه » مانع عاطفی
3- منافع حزبی و سیاست زدگی » مانع اجتماعی
4- رفتار جامعه ایرانی » مانع اجتماعی
5- سنت فرهنگی ایرانی » مانع اجتماعی
6- عدم تلقی واحد » مانع ذهنی
7- عدم زمینه های لازم اخلاقی » مانع اجتماعی
8- سودجویی » مانع اجتماعی
9- خودباختگی در برابر غرب » مانع اجتماعی / ذهنی
10- سابقه بد آزاداندیشی در ایران » مانع اجتماعی
11- قدسی انگاری سنت » مانع اجتماعی
12- محدودیت در قالب کرسی های آزاداندیشی » مانع ساختاری
13- ناکارآمدی نهادهای متصدی آزاداندیشی » مانع ساختاری
14- ضعف در نهادهای غیررسمی گفتگو و آزاداندیشی در ایران » مانع اجتماعی / ساختاری
15- فقدان آموزش مهارت های لازم » مانع تربیتی
همانطور که مشاهده شد غالب موانع از جنس اجتماعی هستند.
میتوان موانع عاطفی که جلوی آزاداندیشی فرد را میگیرند را نیز متاثر از شرایط جامعه دانست.
به نظر میرسد موانع ذهنی و موانع اجتماعی در یک دور قرار دارند. همانطور که فرهنگ جامعه میتواند ذهن جامعه را ارتقا بدهد، ذهن جامعه نیز چنین نقشی در قبال فرهنگ جامعه ایفا میکند.
ساختار های ترویجی و ساختار تعلیم و تربیت نیز در بستری از اندیشه و فرهنگ جامعه پیاده میشوند.
اگر بصورت منطقی نگاه کنیم باید ابتدا زمینه را مساعد بسازی.
این نکته دو راه حل را تولید میکند :
– آغاز از اصلاح اجتماعی
– آغاز از اصلاح اندیشه
از آنجا که اثر فرهنگ و جامعه بر ذهن، ناخودآگاه بوده و این اثر اندیشه در جامعه است که به شکل خوداگاه رخ میدهد، اصلاح اندیشه ای اولویت بالاتری را پیدا خواهد کرد.
اولین گام در اصلاح وضعیت اندیشه ای آزاداندیشی ایجاد تلقی واحد از تعریف آزاداندیشی در میان نخبگان خواهد بود.
آزادی اندیشه آری، آزادی عقیده خیر؟
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی, آزاداندیشی و خویشاوندان /توسط محمد حسن زادهآیا میتوان به آزاداندیشی معتقد بود و به آن تشویق کرد ولی قائل به آزادی عقیده نبود؟
چگونه ممکن است مکتبی قائل به آزادی اندیشه باشد و حتی بالاتر آزاداندیشی را فطری انسان بداند و نه تنها مانع آزاداندیشی نشود بلکه مردم را به آزاداندیشی تشویق کند و آزاداندیشی را اساس حرکت و هدایت فکری جامعه بداند لکن قائل به آزادی عقیده نباشد و آن را محدود کند؟
اگر معتقد به آزاداندیشی بودیم باید به نتایج آن هم ملتزم باشیم. وقتی جامعه را به اندیشیدن ترقیب کردیم و آن را مسیر رسیدن به حقیقت دانستیم، باید به نتایج غیر مطلوب آن هم ملتزم باشیم. این حالت بسیار محتمل است که بسیاری از افراد نتوانند خود را از همه قیود رها کنند و در عین اینکه معتقد به آزاداندیشی و به دنبال آن هستند، به حقیقت نرسند. لذا با ترقیب مردم به آزاداندیشی طبیعی است که طیف نه چندان اندک از جامعه به سمت عقاید غیر حق (از منظر ما) بگرایند. در این صورت اگر مانع آزادی عقیده شوید در حقیقت شما مانع آزاداندیشی شده اید. لذا جامعه ای که عقیده در آن آزاد نیست به طور طبیعی آزاداندیش نیز نخواهد شد.
لذا نمی توان معتقد به آزاداندیشی بود ولی معتقد به آزادی عقیده نبود.
البته تبلیغ و ترویج یک عقیده بحث دیگری است و قواعد دیگری برای آزادی یا عدم آزادی آن جاری میشود.
پیرامون مقاله «آینده نگری» دکتر داوری اردکانی
/0 دیدگاه /در یادداشتها /توسط محمد حسن زادهیک نکته روشی:
برخی افراد جوری محتوای خود را ارائه می کنند که متون و حتی گفتگوهای شفاهی شان به صورت سهل ممتنع فهم میشود.
در نگاه اول انسان فکر می کند که چیز خاصی گفته نشده و یا اقل خواننده یا شنونده با خود فکر میکند که همه زوایای کلام را درک کرده و فهمیده و چیز بیشتری برای ارائه وجود ندارد.
لکن وقتی که دقیق می نگرد و اندکی در جهان مفاهیمی که صاحب تفکر با آن درگیر ست وارد میشود، در میابد که با دریای ژرفی مواجهه است که در مواجهه اولیه فقط امواج آرام روی آن را مشاهده کرده بود.
به نظر میرسد دکتر ؟؟ از این دسته است.
یک نکته محتوایی:
با این سرعت تغییراتی که دنیا با آن مواجه است لزوم توجه و تفکر در آینده و تدارک و تجهیز خود، اطرافیان ، جامعه و همه مظلومین و مستضعفین برای مواجهه با خطرات و فرصت های آینده ی به شدت پیچیده بسیار ضروری ست. دکتر ؟؟ معتقد است آینده پژوهی منحصر در یک علم خاص به اسم آینده پژوهی نیست بلکه از مجموعه …….
وجود ایشان و تفکر ایشان در زمینه بسیار مغتنم است اما جا دارد نخبگان دیگر ما بسیار در این زمینه بیاندیشند. آینده ای که با هوش مصنوعی و با تراشه های کار گذاشته در سر انسان دارد شکل میگیرد بسیار پیچیده تر است و میزان فرصت ها و تهدیدات آن بسیار امید آفرین و هولناک است.
.
نگاه اسلام به آزادی (در لایه های اندیشه، عقیده، بیان و عمل)
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی, آزاداندیشی و خویشاوندان /توسط سیدابراهیم رضوی????نگاه اسلام به آزادی (در لایه های اندیشه، عقیده، بیان و عمل)????
#سید_ابراهیم_رضوی
#آزاداندیشی
#یادداشت 103
اسلام:
????1. قائل به حق است و حق را نیز یک چیز می داند یعنی اسلام قائل به پلورالیسم نیست. نه پلورالیسم معرفتی و نه پلورالیسم دینی.
????2. مردم باید به حق و واقع برسند. هُرهُری مذهبی، ممنوع است. یعنی آزادی به معنای بی قیدی و لاابالی گری ممنوع است.
????3. برای رسیدن به حق و اعتقاد به آن، قائل به آزاداندیشی است. آزاداندیشی یعنی اندیشه، بدون تعصب و تقلید و ترس و انواع و اصناف تعلقات و تنها با انگیزه فهم واقع و دریافت حقیقت، صورت بگیرد. البته آزاداندیشی به این معنا نیست که انسان با آن، لزوما به حق می رسد. هرچند به نظر می توان گفت که انسان با وجود سرمایه فطرت، توانایی فهم حداقلی ترین معارف حق را دارد.
????4. انسان آزاد نیست که به هر چیزی اعتقاد پیدا کند. بلکه عقیده باید از رهگذر آزاداندیشی حاصل شود. پس عقیده های بدست آمده از راهی غیر از اندیشیدن و تحقیق، ممنوع است. و عقیده های بدست آمده از آزاداندیشی، محترم است؛ هرچند مصادف با حق نباشد. بنابراین آزادی عقیده، فقط مقید به یک قید آزاداندیشی است نه بیشتر.
????5. اگر کسی اندیشید و به حق نرسید:
????5.1. اسلام، او را رها نمی کند بلکه با ابزارهایی برای او سوقی برای رسیدن به حق و فهم حق، پدید می آورد مثل دعوت به مطالعه، دعوت به گفتگو و کرسی های آزاداندیشی و غیره.
????5.2. اسلام، بروزات اجتماعی (بیان) او را به صورت مطلق، مجاز نمی شمارد.
????5.2.1. بروزاتی که به مثابه اندیشیدن است، مجاز است مثل بیان برای اندیشه ورزی جمعی.
????5.2.2. بروزاتی که به مثابه ضد اندیشیدن است، ممنوع است مثل بیان برای تخریب آزاداندیشی
????5.2.3. بروزاتی که به مثابه گرایش سازی است، ممنوع است مثل بیان برای تبلیغ
????5.2.4. بروزاتی که به مثابه اطلاع رسانی از اعتقادات خود است، جواز و ممنوعیت آن محل تأمل است مثل صرف بیان اعتقادش بدون انگیزه تخریب یا تبلیغ.
????5.3. اسلام، عمل اجتماعی او را نیز به صورت مطلق، مجاز نمی شمارد.
????5.3.1. اعمالی که خروجی غیراختیاری عقیده اوست، مجاز است.
????5.3.2. اعمالی که خروجی غیراختیاری عقیده او نیست بلکه می تواند آنها را در جامعه ترک کند.
▪️ 5.3.2.1. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی است: ممنوع است.
▪️ 5.3.2.2. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی نیست: مجاز است.
????6. اگر کسی اساسا نیاندیشید یا اندیشید و به حق رسید ولی نسبت به آن کرنش نکرد و به آن معتقد نشد:
????6.1. اسلام، او را رها نمی کند بلکه با ابزارهایی برای او سوقی برای اندیشیدن یا گرایش به حق و تنفر از باطل، پدید می آورد. مثل قرار دادن جایگاه اجتماعی پایین برای کفار، اجبار به پرداخت جزیه همراه با خفت و غیره.
????6.2. اسلام، بروزات اجتماعی (بیان) او را به صورت مطلق، مجاز نمی شمارد؛
????6.2.1. بروزاتی که مثابه اندیشیدن باشد که از این شخص سر نمی زند چون او یا اساسا نیاندیشیده است و یا اگر اندیشیده، به حق رسیده و خودش بر برابر آن کرنش نکرده است. بنابراین او اندیشه خلاف حق ندارد تا بخواهد آن را بیان کند.
????6.2.2. بروزاتی که به مثابه ضد اندیشیدن است، ممنوع است مثل بیان برای تخریب آزاداندیشی
????6.2.3. بروزاتی که به مثابه گرایش سازی است، ممنوع است مثل بیان برای تبلیغ
????6.2.4. بروزاتی که به مثابه اطلاع رسانی از اعتقادات خود است، جواز و ممنوعیت آن محل تأمل است مثل صرف بیان اعتقادش بدون انگیزه تخریب یا تبلیغ.
????6.3. اسلام، عمل اجتماعی او را نیز به صورت مطلق مجاز نمی شمارد
????6.3.1. اعمالی که خروجی غیراختیاری عقیده اوست:
▪️ 6.3.1.1. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی است: ممنوع است زیرا گرچه غیراختیاری است ولی ریشه این عدم اختیار، عملی است که اختیارا انجام داده و اختیار را از خودش سلب کرده است.
▪️ 6.3.1.2. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی نیست: مجاز است.
????6.3.2. اعمالی که خروجی غیراختیاری عقیده او نیست بلکه می تواند آنها را در جامعه ترک کند.
▪️ 6.3.2.1. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی است: ممنوع است.
▪️ 6.3.2.2. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی نیست: مجاز است.
آیا میان نظر آقای داوری اردکانی در مورد آینده نگری و بیان امام علی علیه السلام در نامه ی حضرت به امام حسن علیه اسلام وجه جمعی وجود دارد؟
/0 دیدگاه /در یادداشتها /توسط محمد صحرایینظر آقای داوری اردکانی این است که آینده نگری علم شرایط و امکان های عمل است و آن را می توان بخشی از کوشش و اهتمامی دانست که برای درک شرایط و تحقق بخشیدن به امکان ها صورت می گیرد.
آینده نگری در گذشته نبوده و در دوره جدید تاریخ پدید آمده است. وقتی جهان متجدد و زمانه پیشرفت آغاز شد آینده نگری هم با آن ظهور کرد. در زمان های قدیم چون پیشرفت تاریخی و اجتماعی نبود یا اگر بود به اشخاص و زندگی خصوصی تعلق داشت آینده نگری وجهی نداشت. آینده هم به معنایی که اکنون از آن درمی یابیم نبود. مع هذا آینده نگری را از آثار پیشرفت علم و تکنولوژی نباید دانست. آینده نگری با این پیشرفت و بخصوص با مرحله اخیر آن قرین و ملازم بوده است.
گذشتگان که پیش بینی آینده نداشتند، آینده نگری هم نمی توانستند داشته باشند و اگر به آینده نظر می کردند نظرشان عین انتظار منجی بود یعنی به آینده ای که ساخته می شود کاری نداشتند بلکه در انتظار حادثه ای بودند که از زمان وقوعش خبر نداشتند. این حادثه ظهور منجی بود که با آمدنش دورانی دیگرمی بایست آغاز شود. زمان متقدمان زمان گذشته بود اما زمان دوره جدید آینده است. آینده ای که مردم زمان تجدد در انتظار آمدنش نیستند و نباید باشند بلکه باید آن را بسازند. یا درست بگویم تاریخ جدید تاریخ تصرف و تسخیر آینده است.
نویسنده در این نوشتار آینده نگری را برآمده از برنامه ریزی برای ساخت آینده میداند و این را ملازم و برآمده از قدرت و علمی که قابلیت أثر گذاری در مسیر وقایع آینده باشد میداند. بهمین دلیل امکان آینده نگری را تنها برای قرن بعد از رنوسانس میداند که البته از تحقق و فعلیت یافتنش ناامید است.
سوال:
آیا این دیدگاهها با فرمایش حضرت علی علیه السلام در نامه به امام حسن علیه السلام قابل جمع است که فرموده اند:
استدلّ على ما لم یکن بما قد کان، فإنّ الأمور أشباه.
براى امور واقع نشده به آنچه واقع شده است استدلال نما و با مطالعۀ قضایاى تحقّق یافته، حوادث یافت نشده را پیش بینى کن؛ زیرا امور جهان، همانند یک دیگرند.
بنظر میرسد این تحلیل نویسنده یا از این باب است که هر کسی را یارای فهم سنن تاریخی نمیدانند و یا برآمده از مقهور علم واقع شدن و غفلت از هیمنه ی سنن الهی بر صورتهای مختلف بازیگریهای بشر است. سننی که همیشه تکرار میشوند اما در صورتها و ظهور و بروزهای متفاوت…
سخنی از نویسنده در جایی دیگر یافتم شاید بتواند به یافتن پاسخ کمکی کند:
……آنها که می گویند علم با تجربه به دست میآید، درست میگویند؛ اما اگر این گفته را بر فرض وجود بشری که حقیقت وجودش لوح پاک و عاری از هر نقش است، استوار کنند، راهشان به بن بست می رسد . آدمی لوح پاک و نانوشته نیست و حتی اگر لوحی باشد که بر آن چیزی حک نشده باشد، آن لوح آمادگی و استعداد خاص دارد و لااقل اثر تجربه می تواند در آن حک شود، یا بهتر بگوییم تجربه در این لوح معنی می شود؛ زیرا تجربه قبل از فهم نیست و اگر فهم نباشد، تجربه صورت نمیبندد. حوادث تاریخ هم برای کسی تجربه میشود که از پیش فهمی از تاریخ داشته باشد. این فهم، فهم هیچ حادثه مشخص و معینی نیست، بلکه درک بسیط و غیرحصولی این معانی است که: ۱. ما اهل عهد و پیمانیم و اگر عهد میشکنیم باز آن را تجدید میکنیم؛ ۲. زندگی دنیوی زندگی با مرگ است و ما با مرگ زندگی میکنیم؛ ۳. ما وقتی با یاد مرگ تنها میشویم، از حوادث تاریخ بهتر می توانیم درس بیاموزیم.
قضاوت درباره حکم مرتد
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی /توسط محمد سعید خورشیدیجایگاه اسلام در جامعه اسلامی
جامعه اسلامی بر محور اسلام شکل میگیرد و به حیات هویتی خود ادامه میدهد.
جامعه اسلامی بدون عقیده به اسلام معنایی نخواهد داشت.
این مسئله از نام جامعه اسلامی یا دارالاسلام نیز هویداست. این جامعه هویتش را نه از مرز و نه از نژاد که از عقیده اخذ میکند و این یک مدل راقی از جامعه سازی است که شعار آن در قرن های اخیر توسط دیگران نیز داده شده است. البته آنها محورجامعه را یک رویا ( نه عقیده ) معرفی میکنند.
باید توجه داشت که آن حدی از عقیده به اسلام که هویت جامعه اسلامی را حفظ میکند نه حد اعلای آن و مرتبه حق الیقین ُ بلکه همین اظهار زبانی به وحدانیت خداوند متعال و رسالت نبی اکرم(ص) است. لذا جامعه اسلامی میتواند با حضور منافقین نیز به حیات هویتی خودش ادامه بدهد.
از زاویه رفتار و قوانین نیز سنگ آسیاب همه قوانین و مقررات اسلام است و بلکه اساسا از همین جهت است که عقیده به اسلام چنان جایگاهی را در این جامعه پیدا کرده است.
وضعیت اهل کتاب
قواعد جامعه اسلامی به افرادی اجازه میدهد تا بدون عقیده به اسلام، اما ضمن گردن نهادن به قواعد آن و پرداختن مبلغی بعنوان جزیه در میان جامعه اسلامی زندگی کنند. این گروه میتوانند هویت خود را ضمن مناسک عبادی و آداب و رسوم خود حفظ کنند اما لازم است تابع قوانین جامعه اسلامی باشند و حتی انجاییکه عقاید آنها مانع پرداختن زکات و مشارکت در امور عامه جامعه میشود، جزیه جایگزین شده است.
اسلام از انجا که خود را حق میداند و عقیده این افراد را در بهترین تقریر، ناقص تلقی میکند، وظیفه خود میداند که ضمن ارائه محتوای بینشی اسلامی، سوق عمومی را نیز برای اینها طوری بسازد که به دین کامل گرایش پیدا کنند.
این حد از آزادی رفتاری اهل کتاب مبتنی بر این عقیده اسلامی است که دین آنها را نه مسیحیت و یهودیت ، بلکه نسخه هایی ابتدایی و تحریف یافته از اسلام تلقی میکند. به همین علت، عقاید آنها را دارای اشتراکاتی با عقاید اسلامی میداند که میتواند نقطه وفاق و آغازی برای هدایت باشد.
وضعیت مرتدین
اسلام برای مرتدین یعنی کسانی که از دین اسلام برگشته اند، به طور کلی ( فارغ از ملی و فطری و مرد و زن ) مجازات های نسبتا دشواری را قرار داده که در راس آنها مرگ قرار دارد.
ابتدا باید مورد توجه قرار داد که اسلام فرد فاسق را، به مجرد فسق مجازات حقوقی دنیوی نمیکند. بلکه در صورتی پای مجازات وسط می آید که این فسق علنی شود و شاهدانی بر آن شهادت بدهند.
سنگین ترین مجازات های اسلامی نیز به اموری مانند ” افساد فی الارض” و یا “برهنه کردن سلاح برای ترساندن مردم” تعلق میگیرد.
از این دو نکته میتوان تقریبا به حساسیت های نظام مجازاتی اسلامی پی برد. معمولا جرائمی مورد عقوبت مادی جدی قرار میگیرند که میخواهند جامعه را از چرخه عادی خود بر محور توحید و عدالت و امنیت بیاندازند.
این دو نکته نیز قابل توجه است :
1- در حکومت های اسلامی ( با همه تنوعات ش در تاریخ ) سابقه تفتیش عقاید را نمیتوان مشاهده کرد و این سیره بین متشرعین باب بوده که تا کسی اظهار و تبلیغ به بی دینی و اصرار بر آن نداشته مورد عقوبت قرار نمی گرفته است.
2- روایت مشهور توحید مفضل زمانی صادر شد که مفضل در مسجد پیغمبر (ص) شاهد گفتگوی تعدادی از زنادقه بود و وقتی بر آنان برآشفت از آنان شنید که نزد امام صادق (ع) نیز این سوالات و مطالبشان را مطرح کرده اند و حضرت (ع) با آنان به گفتگو نشسته است.
زندیق طبق تعریف علامه حلی در تحریرالحکام به کسانی اطلاق میشود که معتقد به اسلام نیستند اما تظاهر به اسلام دارند.
زمانی که این دو شاهد درباره کسانی که عقیده به اسلام نداشته اند و یا از آن عقیده برگشته اند و همچنین نظام حساسیت های مجازاتی در اسلام را در کنار حکم مجازات مرتد قرار بدهیم میتوانیم نتیجه بگیریم که ارتداد در اسلام بعنوان یک جرم اجتماعی شناخته میشود و اساسا ارتداد به معنای طغیان علمی و عملی در برابر سنگ بنای اصیل جامعه و اصرار بر آن است. نه صرف رفض فکری آن ( زندیق شدن ) و نه صرف رفض عملی آن ( فاسق شدن ) . حتی در ادبیات مجازات نیز این مسئله گنجانده شده که واجب است وی را توبه بدهند و توبه دادن صرفا امر به توبه نیست، شامل گفتگو و موعظه و سایر موارد هم میشود. زمانی حکم ارتداد ثابت میشود که با همه این احوال، فرد اصرار کامل بر نفی علمی و عملی اسلام داشته باشد. این جرمی است که نه زنادقه مرتکب میشوند و نه اهل کتاب ذمّی ! این جرم جنسی متفاوت از هر گناه و جرم دیگری دارد زیرا عدم توبه پذیری در خود آن نهادینه شده است. مجازاتی که برای بازدارندگ از این طغیان داخلی وضع شده است همان است که برای هجوم های خارجی توسط کفار حربی وضع شده است.
آزاداندیشی ابزار یا مسیر و یا حتی هدف؟
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی, آزاداندیشی مسئله توحیدی, تعریف آزاداندیشی /توسط حامد خواجهقبل از ورود به این یادداشت لازم است تذکر داده شود که در نزد نگارنده «جوهرهی آزاداندیشی»، حقیقتجویی و حقیقتطلبی میباشد؛ لذا حقیقت محوریت مییابد.
به هنگام تامل روی «آزاداندیشی» میتوان سه نگاه نسبت به آن داشت؛
نگاه اول؛ با آزاداندیشی به حقیقت میرسیم؛ در این نگاه آزاداندیشی وسیلهای است برای رسیدن به حقیقت؛ در این نگاه به آزاداندیشی نگاه ابزاری میشود و براساس این نگاه شاید بتوان گفت هنگامی که به حقیقت رسیدیم، میتوان آزاداندیشی را کنار گذاشت؛ و به عبارت دیگر هنگام رسیدن به حقیقت از آزاداندیشی بینیاز میشویم.
نگاه دوم؛ آزاداندشی برای رسیدن به حقیقت است؛ در این نگاه آزاداندیشی مسیری است برای رسیدن به حقیقت؛ در این نگاه نسبت به نگاه دوم که آزاداندیشی را ابزاری برای رسیدن به حقیقت میداند، کمی ارتقا پیدا کرده است؛ ولی هنوز هم بر اساس این دیدگاه پس از رسیدن به حقیقت دیگر این مسیر کنار گذاشته میشود، هر چند ارزشی که این نگاه به آزاداندیشی میدهد بیشتر از نگاه قبل است و تا حدی میتوان گفت برای رسیدن به حقیقت از این مسیر باید عبور کرد. تفاوت مسیر و ابزار در این است که مسیر یک سلوکی در آن هست ولی ابزار استفاده میشود؛ به نظر میرسد دمخور بودن با مسیر بیشتر از ابزار است.
نگاه سوم؛ آزاداندیشی خودش هدف است؛ البته واضح است که در پارادایم اسلامی از این هدفبودگی سخن به میان میآید، نه پرادایم مدرن؛ در این دیدگاه می توان گفت هنگامی هم که به حقیقت رسیدی، باز هم نیازمند آزاداندیشی هستی؛ به عبارت دیگر برای حفظ آن حقیقتی که به آن رسیدی، نیازمند آزاداندیشی هست؛ نه تنها برای ارتقا، بلکه برای حفظ همان حد از حقیقت که با آزاداندیشی به آن رسیدی، ناچار از آزاداندیشی هست؛ اگر گفتی که به حقیقت رسیدم و دیگر بینیاز از آزاداندیشی شدم، اینجا همان حقیقتی را هم که به آن رسیدی از دست میدهی؛ این فرق اساسی میان این نگاه با دو نگاه قبلی است؛ شما برای نگهداشتن آن حقیقتی که به آن دست یافتهاید، ناچارید از آزاداندیشی.
سوال از آزادی بیان در اسلام، سوال بومی ما نیست.
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی /توسط محمد صحراییپدیده های این عالم در شبکه ای گسترده از روابط و حساسیت ها قرار دارند و بدلیل همین پیچیدگی، تشخیص مرز حق و باطل مثل مو باریک و دشوار است.
مثلا تعیین و تبیین مرز بین تکریمی که منجر به عزت فرزند شود با تکریمی که منجر به تکبّر کودک میشود در عمل دشوار است زیرا اینها در ظاهر خیلی شباهت دارند اما روح آنها در دو عالم کاملا متفاوت هستند.
بنظر میرسد رویکرد قرآنی به مفاهیم اینگونه است که در فرآیند تولید باید و نباید، هر مفهوم با همه ی روابط و مناسباتی که در دل مجموعه ی بهم پیوسته که در دل یک زندگی دارد دیده میشوند.
مثلا هویت زن و حقوق زن مبتنی بر فطرت و نیازهای فطری اش و در دل هزاران پدیده بهم پیوسته در درون و بیرون از خانواده و با توجه به ارزش خانواده دیده میشود و سپس حقوق زن و آزادی زن آنجا معنای خاص خودش را پیدا میکند.
برخلاف این نگرش، غرب اما بنا دارد مفاهیم را از جریان زندگی فطری بشر بیرون کشیده و معنا کند و سپس این تفسیر لیسیده را در کالبد زندگی بشر بدمد و کم کم انحرافاتی را در زندگی فطری بشر ایجاد کند و زندگی جدیدی را به بوجود بیاورد.
بعنوان مثال غرب با مفهوم آزادی و حقوق (حقوق زن یا مرد یا فرزند و والدین و غیره) اینگونه رفتار میکند. یعنی هویت زن را در یک فضای لیسیده ی از جایگاهش در هستی ملاحظه میکند و سپس برایش باید و نباید و حقوق خاص متناس با این مفهوم انتزاعی وضع میکند آنگاه این حقوق را در ظاهر علمی و با پرچم طرفداری از حقوق زن در زندگی عموم جوامع میدمد و زنها را از مواضع اصلی شان در زندگی خارج میکند.
مثال دیگرش تعریفی ست که غرب از اقتصاد و رفتار اقتصادی میکند. بدین صورت که همه ی رفتارهای انسانی و معنویت پایه که در درون زندگی فردی و مناسبات اجتماعی و خانوادگی شکل گرفته را با عینک #بازار و #سودمحوری از درون زندگی بشری و انسانی بیرون کشیده و داخل در شاخص GDP تعریف میکند و بر این اساس نظام حقوقی دیگری را تعریف میکند و مبتنی بر آن در نظام تصمیم گیری و تصمیم سازی در حوزه روابط انسانی و خانوادگی اثر میگذارد. در حالیکه مثلا شأن مادری یک مادر هرگز اجازه نمیدهد مادری و پخت و پز برای فرزندانش را که محفوف به آخرت خواهی و محبت و عشق ورزی است را با شاخص مالی و پولی قراءت کنند.
چنین نگاهی به مادری مادر، یا أخوت برادران دینی و روابطی معنویت پایه مثل قرض الحسنه یک تحریف و خطر بزرگ برای بشریت است.
بنظر میرسد برخورد غرب با مفاهیمی مثل آزادی بیان و آزادی اندیشه و آزادی عقیده هم بهمین منوال است و علت اینکه سوال جمع ما و ادبیات جمع این شده که :
آیا اسلام آزادی بیان و آزادی عقیده را قبول دارد یا رد میکند؟ ناشی از همین پارادایمی ست که فضای اندیشه ی غرب برایمان بوجود آورده.
اینکه در موضوعات بنحو لیسیده و اطلاقی دنبال یک تک گزاره هستیم که آری یا خیر؟ بدلیل اندیشیدن در این پارادایم است. یعنی پارادایم حاکم بدلیل کشیدن پدیده ها از دل هزاران سلسله روابط و لیسیده کردن موضوعات در یک فرآیند ذهنی أبتر، همیشه دنبال یک حرف کلی است تا یک بازی دوسر برد برای خود و دوسر باخت برای طرف مقابل رقم بزند. یعنی اگر بگویی اسلام موافق آزادی بیان است با موضوع ارتداد کنایه میخوری و در نهایت بنفع ولنگاری مصادره میشوی و اگر بگویی مخالف است برای آزادی حقوق بشر اشک تمساح بریزد.
بنابراین اصل این سوال را که آیا اسلام طرفدار آزادی بیان است یا خیر را اشتباه میدانم و این مسأله را مسأله ی خودمان نمیدانم…
آزادی بیان در چه مسأله ای و برای چه کسی در چه موقفی و با چه انگیزه ای…
اما اگر مراد راهبرد کلی اسلام است که مشخص است که اسلام طرفدار آزادی بندگان خداست…
حفاظت شده: ایده اصلی ما(2)
/برای نمایش یافتن دیدگاهها رمز عبور را بنویسید./در یادداشتها /توسط مهدی خداپرستآزادی در اسلام
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی, آزاداندیشی مسئله توحیدی, آزادی, اهداف آزاداندیشی, روح توحید نفی عبودیت غیر خدا, یادداشتها /توسط محسن همتآزادی در اسلام
در اسلام مبنای اصلی آزادی انسان، توحید است. توحید فقط عبارت نیست از اعتقاد به خدا؛ توحید عبارت است از اعتقاد به خدا، و کفر به طاغوت؛ عبودیت خدا، و عدم عبودیت غیر خدا؛ «تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الّا نعبد الّا اللّه و لا نشرک به شیئا».(۱) نمیگوید «لا نشرک به احدا» – البته یک جائی هم «احداً» دارد، اما اینجا اعم از آن است – میفرماید: «و لا نشرک به شیئا»؛ هیچ چیزی را شریک خدا قرار ندهید. یعنی شما اگر از عاداتِ بیدلیل پیروی کنید، این برخلاف توحید است؛ از انسانها پیروی کنید، همین جور است؛ از نظامهای اجتماعی پیروی کنید، همین جور است – آنجائی که به ارادهی الهی منتهی نشود – همهی اینها شرک به خداست، و توحید عبارت است از اعراض از این شرک. «فمن یکفر بالطّاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروة الوثقی»؛(۲) کفر به طاغوت وجود دارد، بعدش هم ایمان به خدا. خب، این معنایش همان آزادی است. یعنی شما از همهی قیود، غیر از عبودیت خدا، آزادید.
این نظر صریح اسلام است بندگی غیرخدا اسارت محض است و بندگی خدای متعال عین آزادی است. ادبیات اسلام اصلا سکولار نیست که هیچ کاملا در موضع حق نشسته تا بشریت را از قید آزادی های دروغین نجات دهد. از دست انسان ها، ازدست مکاتبی که می خواهند انسان ها را به بردگی بگیرند به اسم آزادی نجات دهد. لذا در این موضع اصلا از حقانیت خود کوتاه نمی آید و هرچه که باعث حرکت بشر به این سمت و سو باشد استقبال می کند و هرآنچه که به سمت طاغوت دعوت می کند را قبول نمی کند.
اگر بخواهیم این منطق قرآنی را بپذیریم باید در باره آزادی اندیشه، آزادی عقیده و حتی آژادی بیان این طور نتیجه گیری کنیم که اسلام با آزاداندیشی که منجر به پیدا کردن حقیقت می شود موافق است و با آزاداندیشی که دعوت به طاغوت دارد موافق نیست، اسلام با آزادی عقیقده ای که منجر به تضعیف حقیقت می شود مخالف است و حتی آزادی بیانی که گمراه کننده انسان باشد را مذموم می داند.
تفاوت اندیشه و عقیده
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی و خویشاوندان /توسط حامد خواجهقبل از خواندن: این یادداشت در ادامه یادداشت قبلی است؛ آزادی بیانِ اندیشه؛ نه عقیده
برای مشخص و روشن شدن «آزادی بیان» و موضع نسبت به بیان، به نظر میرسد باید تفاوت اندیشه و عقیده روشن شود؛ چرا که چنانچه در یادداشت قبل نیز ادعا شد، آزادی بیان در امتداد اندیشه و آزادی اندیشه میآید، نه عقیده و آزادی عقیده.
هر عقیدهای الزاما از روی فکر و اندیشه نیست؛ عقیده به معنای گره خوردن با قلب است؛ در این گره خوردگی با قلب این چنین نیست که آنچه با قلب گره میخورد، الزاما از جنس اندیشه باشد؛ چه بسیار خرافات و اوهامی که با قلب گره خوردند و جزء عقیده شد است؛ و الزاما هم از راه فکر چیزی به قلب وارد نمیشود؛ چه بسیار عقایدی که پایه آن احساسات و عواطف است؛ یک بحث دیگری هم اینجا مطرح است که زیاد به موضوع یادداشت مرتبط نیست آن هم این است که «اندیشهها با مرور زمان و رخ دادن بعضی از اتفاقات و انجام بعضی از اعمال، با قلب پیوند میخورند و تبدیل به عقیده میشوند»؛ امّا آنچه اینجا مهم است این است که اندیشهها میتوانند تبدیل به عقیده بشوند؛ و البته بعضی از اندیشهها تبدیل به عقیده نمیشوند؛ به نظر میرسد آن پیوندی که در عقیده با قلب هست، در اندیشه نیست؛ اندیشه در همان ساحت عقل باقی میماند و مادامی که به ساحت قلب نیامده باشد و گره با قلب نخورده باشد، نام آن اندیشه است و هنگامی که این اندیشه با قلب پیوند خورد و از ساحت عقل بالاتر رفت و وارد ساحت قلب شد، به عقیده تبدیل میشود؛ و هنگامی که گره با قلب ایجاد شد، نوعی از تعصب و محکمی ـ نه الزاما منفی ـ به وجود میآید و این محکمی به میزان گره خوردن آن با قلب است؛ به همین دلیل تا حدی باب گفتگو بسته میشود؛ و در این لایه به راحتی نمیتوان گتفگو کرد؛ امّا در ساحت عقل باب گفتگو کاملا باز است و اساسا محل گفتگو در آن ساحت است؛ لذا تا هنگامی که چیزی به عقیده تبدیل نشده است، امکان گفتگو وجود دارد و در این مقام است که آزادی بیان معنا پیدا میکند؛ بله امکان تغییر عقیده نیز وجود دارد؛ ولی همانگونه که به مرور زمان چیزی عقیده میشود، به مرور زمان باید آن عقیده از عقیدهگی خود بیوفتد و عقیده جدید جایگزین آن بشود.
بنابراین میتوان میان اندیشه و عقیده عموم خصوص من وجه قائل شد؛ به این معنا که بعضی از اعقاید، اندیشه بودند و از گذرگاه فکر و اندیشه گذشتهاند و بعضی دیگر عقاید برآمده از خرافات و اوهام هستند و رنگ و بوی اندیشه را ندیدند و همچنین اندیشههایی هستند که هنوز در ساحت عقل باقی ماندند و تبدیل به عقیده نشدند و یا حتی نشوند.
حال اگر گفته میشود «آزادی عقیده» ممنوع است، به این معنا است که تنها عقیدهای که از گذر و کوچهی اندیشه گذشته باشد مجاز است. و به تعبیری میتوان گفت اساسا آزادی بیان قبل از آزادی عقیده است؛ و در امتداد آزادی اندیشه است؛ هنگامی که اندیشیدی و از معبر فکر به اندیشهای رسیدی، در این جا باب گفتگو و بیان باز است؛ از قضا اتفاقا نه تنها جواز هست، بلکه نیاز دوطرفی به این بیان هست؛ هم آن کس که اندیشیده است نیاز دارد حرفش را به دیگری بزند تا در معرض نقد قرار گیرد و هم دیگری نیاز دارد اندیشههای نو و جدید را بشنود.
بنابراین وقتی آزادی عقیده داده نمیشود، برای آن است که عقیده از راه درست آن، یعنی اندیشه، به وجود بیاید؛ و حتی تا جایی که اسلام عقیده به حق بدون تحقیق و تفکر را هم قبول نمیکند.
پس از این بحث شاید لازم باشد مباحث فقهی چون ارتداد نیز مورد بررسی قرار گیرند.
آزادی عقیده و سست عنصری
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی, آزاداندیشی و خویشاوندان, آزادی, یادداشتها /توسط عقیل رضانسبگاهی آزاداندیشی به معنایی گرفته می شود که ملازم با این است که باید همه اندیشه ها را محترم بشمارید، هر کسی باید آزاد باشد هر فکری که کرد را عرضه بکند، و حتی به اینجاها می کشد که هر کسی بهره ای از حق دارد و نباید با محصول فکری او مقابله صورت بگیرد، و یا بالاتر گفته می شود که ما به حق نمی توانیم برسیم و معیاری نداریم که چه کسی دارد حق را می گوید پس باید به اندیشه های یکدیگر احترام بگذاریم!
اما در نگاه دقیق و صحیح هم حق وجود دارد و هم ما می توانیم به آن برسیم و هم اگر به آن رسیدیم مخالف آن باطل است و اگر چنین شد آنگاه اندیشه های مخالف آن اگر بخواهد از ناحیه اندیشه خارج شده و وارد زیست اعتقادی جامعه شود مجاز نخواهد بود.
چیزی که به اسم آزادی عقیده مطرح می شود، با مبانی معرفت شناسی شکاکیت گرا که در ابتدای نوشته به آن اشاره رفت، یک حیات اعتقادی سست و بی انضباطی را ایجاد می کند و انسان را دعوت به یک حالت انفعال در اعتقادات و باورها می کند، این در حالی است که مهم ترین بخش حیات انسانی زیست اعتقادی اوست، این باورهای انسان ها هستند که نحوه زندگی و چگونگی تعاملات انسانی اجتماعی را معلوم می کند، اگر بخواهیم تن به آزادی عقیده بدهیم باید به یک زیست اجتماعی سست تن بدهیم که حاصل آن تربیت یک جامعه سست عنصر و بی انضباط و منفعل خواهد بود.
اما اگر آزاداندیشی به معنای حق گرایی و حق پذیری باشد آنگاه انسان آزاداندیش اتفاقا جزو محکم ترین و منضبط ترین انسان ها است و تمام عزم خویش را جزم می کند تا به حق برسد و وقتی به آن رسید می پذیرد و تمام رفتارهای جامعه خود را بر اساس آن بنا می کند. بله فضا را برای حرفهای مخالف عقاید مستقر در جامعه کاملا نمی بندد ولی اینطور هم نیست که یک فضای شل و بی انضباط درست کند که امنیت اعتقادی جامعه از ناحیه سست عنصران و بی مبالاتان در اندیشه به خطر بیفتد که امنیت اعتقادی جامعه از هر امنیتی بالاتر است.
#یادداشت_363
عقیل رضانسب 14020303
آزادی عقیده و بی غیرتی
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی, آزاداندیشی و خویشاوندان, آزادی, یادداشتها /توسط عقیل رضانسبدر یادداشتی[1] توضیح دادیم که آزاداندیشی چون در نسبت با حق تعریف می شود، فرد آزاداندیش نسبت به محصول اندیشه خود غیور است. وقتی آزاداندیشی مجاز بلکه ضروری شمرده می شود، طبیعتاً افراد به محصولات اندیشه ای خود معتقد خواهند شد، لذا طبعاً اگر آزاداندیشی مجاز باشد عقاید مختلفی شکل خواهد گرفت؛ البته همانطور که محصول آزاداندیشی می تواند مورد داوری قرار بگیرد که اولاً غلط است یا صحیح به این معنا که قواعد اندیشه بودن اندیشه در آن مراعات شده یا نه و احیاناً مغالطه شده باشد، ثانیاً باطل است یا نه، از آن جهت که این تلاش اندیشه ای چقدر توانسته به حق برسد، و ثالثاً آزاد است یا نه، از آن جهت که تحت تأثیر تعصب ها و تقلید ها و ترس ها و … بوده یا نه؛ عقیده نیز می تواند مورد داوری قرار بگیرد، هم از جهت اینکه صحیح است یا غلط و هم از جهت اینکه حق است یا باطل؛ و در آخرت و در برخورد سنن الهی در همین دنیا عقیده باطل و غلط مورد سؤال و عقاب قرار خواهد گرفت.
اما عقیده اگر بخواهد بیاید تبدیل به یک پدیده اجتماعی شود، اگر معتقد باشیم که هر عقیده ای می تواند خود را تبلیغ کند و یارگیری کند تا تبدیل به یک پدیده اجتماعی شود، آنگاه معتقد به آزادی عقیده خواهیم بود.
اگر عقاید باطل و غلط بخواهند آزادانه در مسیر تبدل خود به یک باور عمومی قدم بردارند، و کسانی که معتقد به عقاید حقه و صحیحه هستند هیچ واکنشی در مقابل این عقاید نداشته باشند، در واقع باید گفت که غیرتی نسبت به عقاید حقه صحیحه ندارند، و این بی غیرتی ضد آزاداندیشی است!
آزاداندیش حق گرا و حق پذیر است و وقتی به حق رسید و آن را پذیرفت، برایش چون دُر ارزشمند است و حاضر است حتی جان خود را فردای آن کند، اگر توفیق یار بود و آزاندیشان حق گرا و حق پذیر و فدایی حق توانستند یک جامعه ای بر اساس عقاید حقه شکل بدهند و به حاکمیتی نیز رسیدند، وظیفه دارند که از نشر و رونق یافتن عقاید باطله جلوگیری کنند که اگر نکنند یعنی مرتبت و جایگاهی برای حق قائل نیستند و این یعنی ضدیت با آزاداندیشی.
#یادداشت_362
عقیل رضانسب 14020303
اعدام چیست ؟ ( ذیل بررسی نسبت آن با دفاع از آزاداندیشی )
/0 دیدگاه /در یادداشتها /توسط محمد سعید خورشیدیدر یادداشت “آیا مجازات دیگری، عملی انسانی است ؟ ” بیان شد که مجازات نه تنها عملی انسانی و مورد پذیرش جوامع بشری است، بلکه نیاز مبرم ادامه حیات اجتماعی آنان نیز هست. از زاویه حقوقی نیز میتوان گفت مجازات ضامن اجرای قوانین است و قوانین ضامن حیات و پیشبرد جامعه
در مرحله بعدی باید مختصات قتل بعنوان یک مجازات و ارتداد بعنوان یک جرم بررسی شود و درباره تناسب این دو در جامعه اسلامی به قضاوت رسید.
قتل بعنوان مجازات
قتل و اعدام را نمیتوان دردناک ترین مجازات دانست. چرا که امروزه حجم قابل توجهی از انسان ها مرگ را با اختیار خود انتخاب میکنند و آن را بر زندگی خود ترجیح میدهند. شاهد این مطلب آمار خودکشی در کره زمین است. ترجیح مرگ بر زندگی در دو دسته از انسان ها اتفاق می افتد : انسان هایی که افقی بسیار روشن تر در ورای مرگ میبینند و انسان هایی که اساسا افقی را نه در مرگ و نه در زندگی نمی بینند. دسته اول زندگی را برای نیل به آن افق روشن میخواهد و اگر روزی از دست دادن این زندگی پلی باشد برای تقرب به آن افق، از مرگ استقبال میکند. دسته دوم نیز ممکن است آنقدر از زندگی توام با انواع تحقیر ها و محرومیت ها و نرسیدن ها خسته شده باشد که هر چیزی را به آن ترجیح بدهد.
سوال : اگر قتل و اعدام دردناک ترین مجازات نیست پس چرا سخت ترین مجازات در اسلام شناخته شده است ؟
پاسخ اول این است که در اسلام چیزی به نام شکنجه مشروعیت ندارد. لذا دردناک ترین مجازات دنیوی در دائره اسلام همین اعدام خواهد بود.
پاسخ دوم این است که اگرچه مرگ دردناک ترین مجازات نیست اما بدون بازگشت ترین مجازات هست و برای انسانی که به دنیا وابستگی شدید دارد ، حتی از دردناک ترین شکنجه ها هم میتواند سخت تر باشد.
به نظر میرسد قتل به عنوان مجازات چند ویژگی داشته باشد :
– از آنجا که بدون بازگشت است، برای انسان هایی که برنامه دنیوی دارند بازدارنده است. انسان هایی هم که برنامه دنیوی ای علیه جامعه ندارند خطرناک نیستند. پس این مجازات میتواند خطرناک ها را آرام نگه دارد.
– قتل ، مجازاتی است که فرد مجرم را به طور کلی از جامعه حذف میکند و لذا برای مواردی که حضور فرد مفسده دارد مناسب است.
– انسان به طور کلی زندگی را دوست دارد و نفس قرار دادن مجازات قتل برای یک جرم، شنائت آن جرم را در جامعه به عناون یک منکر عظیم تثبیت میکند. به عبارتی این وضع مجازات در مقام مدیریت عرف مردم اثر میگذارد.
ارتداد بعنوان جرم
در نوشته بعدی ان شاءالله بررسی خواهد شد.
آخرین نظرات
پربازدیدهای این ماه
ویژهنامهها
#برچسبها
آزاداندیشی آزادی آزادی اندیشه استثمار استراتژی های جهان کفر اسرائیل اندیشه اندیشه دینی انقلاب اسلامی ایده اصلاحی ایده فرهنگی ایده فرهنگی مادر تعریف آزاداندیشی جبهه دشمن حمیدرضا شب بویی ذهن جامعه رهبری روح توحید نفی عبودیت غیر خدا رژیم صهیونسیتی صهیونیسم فرهنگ فلسفه کلام فلسفه کلام انقلابی مبارزه مدرنیته هژمونی تمدن غرب پیشرفت کلام کلام انقلابی گفتمان سازی
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وعَجّلفَرَجَهم