محمد الجنّامی نشانه ای از شکل گیری هویت تمدنی شیعه

محمد الجنامی، جوان دهه هفتادی ایرانی اهل شایگان خوزستان است. این جوان دهه هفتادی ایرانی که مدتی است مداحی های خاصی را درهیئات ایرانی و عراقی اجرا می کند، امسال به مناسبت اربعین حسینی، قطعه ای را تحت عنوان «درب العشک» منتشر کرد که این مداحی دربین مواکب اربعینی بسیار دیده و شنیده شد.

این کار آن قدر مورد استقبال زوارحسینی در کاروانهای پیاده اربعین قرار گرفت که موجب شد محمد الجنامی در بین بسیاری از شیعیان از ملیت های متفاوت شناخته و مورد تقدیر قرار بگیرد.

شاید بتوان در رثای این کار ساعت ها حرف زد و نوشت؛ اما آنچه که به نظر می آید شاید کمتر به آن اشاره شده است، ظاهر شدن نشانه هایی از شکل گیری یک هویت تمدنی شیعی است. وقتی یک شیعه می تواند تشخیص دهد که چه اثر هنری مورد استقبال «هویت شیعی» بدون هیچ قید ملیتی و قومیتی قرار میگیرد یعنی توانسته است به ذائقه خالص شیعی دست پیدا کرده و یک هویت شیعی که سابقه ای 14 قرنی دارد را اثاره کند و همه را با خود همراه کند. به گونه ای که شاهدیم در زمان اربعین به عنوان یکی از نشانه های شیعیان در روایات همه‌پسند شود.

محمد الجنامی نشانه ای از یک نسل شیعه تمدن ساز است، و اتفاقا دهه هفتادی بودن ایشان شاهد خوبی است که بتوان پی برد، نسل جوان شیعه امروز توقعات بسیار عمیق و بلندی از دارایی هویتی خود دارد و گام های بلندی را در حال برداشتن است.

اگر بخواهم تعبیر تیز و دقیقی را برای این کار استفاده کنم، قیام یک جوان برای اثاره هویت شیعی است. محمد الجنامی نشان داده است که اگر کسی بتواند روی هویت عمیق شیعی بایستد، پرمخاطب ترین اثر هنری را برای تاریخ، تولید خواهد کرد و این اثر هنری با اینکه با یک زبان خاص اجرا شده است اما تمام شیعیان را به سمت خود کشیده است.

هویت تمدنی شیعه در هر عرصه‌ای که ظهور پیدا کند قابلیت رقم زدن چنین پدیده و اعجازی را در خود دارد زیرا هویت تمدنی شیعه اساسا گره خورده به یک عقبه سنگینی است که می توان اینگونه از آن نام برد: «شیعه هویتی برای فرادی جهان».

ترس‌ها اندیشه را هل می دهند!

بسم الله الرحمن الرحیم

آزاداندیشی دنبال آن است که قیود نامطلوب اندیشه را از آن جدا کند. قیودی مثل ترس، تعلقات قلبی، تقلید، گرایش ها ، و…

در وهله اول عجیب به نظر می رسد که مگر اینها بر روی اندیشه اثر می گذارند؟ یعنی اگر ما از یک چیز بترسیم، یک جور فکر و استدلال می کنیم، و اگر نترسیم جور دیگر؟!

آنچه که در علم منطق بررسی می شود، صغرا کبرا چیدن ها است. یعنی اینکه چه کنیم در استدلال هایمان به اشتباه نرویم. بنابراین علم منطق اشکال همه استدلال های خراب را نیز، مشکلاتی در صغرا یا کبرا می داند. می گوید اگر ذهنمان سعی کند قوی شود، و صغرا یا کبرا را طبق قاعده بچیند، دیگر برای تفکر صحیح و سالم، نیازی به هیچ چیز دیگر نداریم . اما، ای کاش به این هم اشاره می کرد که چرا افراد سراغ صغرا یا کبرای خراب می روند.

علم منطق، راه حل را در قوی کردن ذهن و مهارت استدلال صحیح آوردن می داند. اصلا نگاهی به گرایش ها یا ترس های انسان ندارد. اما وقتی این گزاره را در ابتدا پذیرفتیم که ترس ها یا تقلید ها، موجب می شود که نوع دیگری فکر کنیم، و نوع دیگری استدلال بیاوریم، متوجه می شویم که ساحت های دیگری نیز هست که گویا در علم منطق بررسی نشده.

یک احتمال آن است که انسان ابتدا مشخص می کند که چه می خواهد، و بعد شروع می کند برای آن استدلال آوردن. نه آنکه انسان با استدلال در حال تفکر و شدن باشد، و از ابتدای استدلال آوردن نداند که در آخر به کجا می خواهد برسد. اگر اینطور باشد، گرایش ها و ترس ها، در انتخاب آن ذهنیت اولیه مؤثر است. و بعد که نوبت به استدلال آوردن می شود، تازه آنجا علم منطق به کار می آید.

تعلقات قلبی، نمی گذارد که ما خیلی از امور را نسبت به یک چیز، ببینیم.

عَينُ المُحِبِّ عَمِيَّةٌ عَن مَعايِبِ المَحبُوبِ ، وَ أُذُنُهُ صَمّاءُ عَن قُبحِ مَساويهِ (غرر الحکم، ح6314)

قلب ما یک چیز را می خواهد. اگر قبول کند که آن چیز بدی هم دارد، دیگر قلب نمی تواند آن را بخواهد. قلب دنبال یک چیز بی عیب و نقص است. پس بدی‌هایش را انکار می کند. اصلا عیب ها را نمی بیند. فقط حُسن می بیند، و واضح است که چنین پیکره بی عیبی خواستنی است!

برای روشن شدن این مطلب، به نظرم باید این نکته را بیشتر روشن کنیم که بالاخره عقل یا قلب؟ توضیح آنکه ابتدا قلب می خواهد و بعد از آن عقل با تفکرش سعی می کند آن را تثبیت کند؟ یعنی ابتدا در باور و نگاه قلب، یک مطلب، خوش جلوه می کند، آن وقت عقل می خواهد آن را تقریر عقلانی کند تا به دیگران بفهماند که دلیل داشته که سراغ آن رفته و دلخواهش شده. اما در مقابل می توان گفت که عقل است که یک چیز را می فهمد. تا شناخت عقلی پیدا نکند، نمی تواند بگوید آن را می خواهم. پس شناخت و تفکر عقل، مقدم بر قلب است.

اگر دومی را بپذیریم، باید تقریر خوبی داشته باشیم که چطور تعلقات قلبی، می تواند در نوع نگاه ما مؤثر واقع شود. همه آنچه در این نوشته مکتوب شد، به نظر می رسد بر این مبنا سوار است که ابتدا قلب انسان یک چیز را طلب می کند، و سپس عقل به دنبال بیان عقلانی و استدلالی برای پذیرش آن است.

چون کوچک است، توجه کن!

بسم الله الرحمن الرحیم

این رسم به ظاهر کوچک و البته عمیق، یادداشت نویسی، که تقریبا نزدیک به سه سال است که در حلقه جا افتاده، و مرحله هایی را طی کرده، نیاز به رسیدگی هایی پیدا کرده است.

بنده با رصد هایی که در حول و حوش این عادت داشتم، نمی دانم چقدر اعضای حلقه بر آن واقف هستند، ولی متوجه می شوم که می توان مرحله هایی را بیان نمود که حلقه، در زمینه یادداشت نویسی، از آن عبور کرده است. واقعا حرکت و پیشرفت در این زمینه، قابل مشاهده است. در فرصتی دیگر حتما باید در مورد شاخص های پیشرفتی که داشته است، و هویت های نوبه‌نویی که به خود گرفته، بیان هایی داشت.

اما این نوشته را می خواستم در مورد اصل این عادت ها بپردازم. عادت هایی کوچک، که به همراه استمرارها، پیشرفت هایی را بین ما رقم می زند. شیرین آن است که برخی از این رشدها، نه فقط برای تک فرد ها، حتی می توان چند نمونه بیان کرد از رشدهایی که برای کل جمع (اعضای حلقه کلامی)، به صورت جمعی، حاصل شده است.

عادت هایی گاه کوچک، که غالبا در حد 5 دقیقه و یا کمتر، از ما وقت می گیرد، اما سرمایه سازی می کند. جا افتادن این مدل کارها، آرزوی استاد است که با یک نگاه به ساختار حلقه کلامی، گوشه گوشه آن را می توان مشاهده کرد که ایشان به زحمت، هر جا که توانسته، یک رسم متناسب گنجانده است.

و نکته مهم آن است که بعد از مدتی، چون با یک الگوی بسیار نرم، صاحب یک سرمایه شده ایم، کار سختی است که بتوان به شخص قبولاند که با این کار کوچک، دارایی ارزشمندی کسب کرده است.

کسانی که به دید مربی به جمع می نگرند و قصد رسیدگی های متفاوتی را به جمع دارند، دغدغه شان در این موقف این است که بچه ها به این درک از پیشرفت خودشان برسند. که برای این مهم، نیاز به روایت داریم. روایت از اینکه قبل از همین کار کوچک، چه بودیم، و بعد از آن، چه شدیم! و این حرکت، فقط و فقط با قطار کردن همین عادت کوچک در روزهای سختی و راحتی محقق شده است.

دوستی دارم، اهل تلاش و تجربه. او گفت که من نیز عادتی دیگر دارم که به درد ما کم کتابخوان ها می خورد. من تصمیم گرفته ام برخی کتاب ها را در وقت مرده قبل خواب بخوانم. آن کتاب هایی که تحلیل نمی خواهد و فقط پای دل لازم دارد تا تو را با خود همراه کند. تنها 10 دقیقه، کمتر یا بیشتر، قبل از خواب. هر کتاب را که تمام کردم، تقریظی هم می نویسم. بعد سالنامه ای آورد که در آن از سال 97 تقریظ های مختلفی هنگام به پایان رساندن کتاب هایش نوشته بود. و این مدت، با همین کار کوچک، مطالعه کتاب هایی که برای من و امثال من، خواندنش آرزو شده را به اتمام رسانده. بعد از این همه تجربه که نگاه می کرد، احساس می کرد با این وقت گذاری اش، یک ضلع به فضیلت های وجودی اش اضافه شده. با همین 10 دقیقه هایی که با چک کردن گروه و کانال های ایتا و تلگرام، برای ماها به راحتی تمام می شود.

یادداشت نویسی، فراز ها و فرود ها

علمای منطق میگویند در یک بُرش، ما 4 نحوه وجود داریم : وجود خارجی، وجود ذهنی، وجود لفظی و وجود کتبی
سه تا از این چهار نحوه وجود، بیرون از ذهن ما هستند. یکی منبع تغذیه ذهن و دو تای آخر هم، معمولا مولود ذهن ما انسان ها هستند.
همانطور که میدانید وجود کتبی تابع وجود لفظی و وجود لفظی تابع وجود ذهنی است.
این تبعیت بسیار وثیق است. تا آنجا که بسیاری از اندیشمندان پل دسترسی به ذهن انسان را زبان دانسته اند و در دوره های متأخر نسبت جدی بین فلسفه و زبان شکل گرفته و حتی در برخی موارد دیده شده که زبان شناسان، بعنوان افراد دارای صلاحیت تحلیل اجتماعی شمرده میشوند و البته تولیدات ایشان در این زمینه تا حدودی این تلقی را تایید میکند.
خلاصه این که لفظ و کتابت ارتباط تنگاتنگی با ذهن دارد. به همین خاطر متکلم یا هر فردی که دغدغه آگاهی از ذهن جامعه را دارد ناچار است که هم در مقام دریافت و تغذیه و رصد و هم در مقام تولید و تبیین، به وجود لفظی و کتبی اندیشه ها توجه ویژه داشته باشد.
این توجه در این دو مقام را میتوان به دو پدیده “خواندن” و “نوشتن” ترجمه عملی نمود و برای هر کدام پیشنهادهایی ارائه کرد.
یکی از گزینه هایی که برای جای گرفتن “نوشتن” در سبک زندگی فرد میتوان پیشنهاد کرد، یادداشت روزانه است.
نویسنده این سطور اولین یادداشت خود در عرصه حلقه اندیشه کلامی را در 8 تیر 1399 ذیل موضوع “توحید از دیدگاه انسان شناختی” نوشته است و از آن روز تا کنون تعداد زیادی یادداشت به یادداشت های کلامی افزوده است.
یکی از آسیب هایی که گریبانگیر این جانب بوده است این است که گاهی به سبب ارتباط گرفتن با موضوع حلقه کلامی، سه یادداشت در روز نوشته است و گاهی به سبب بی موضوع بودن حلقه کلامی یا ارتباط نگرفتن با موضوع موجود، مدت ها یادداشت ننوشته است!
حال آنکه اگر مقدمات فوق را پذیرفته باشیم، نوشتن را نباید بند به یک جلسه دانست. نوشتن میتواند بند به اتفاقات روزانه با رنگ اندیشه باشد، میتواند بند به مطالعات روزانه باشد، میتواند بند به گرایش تخصصی فرد باشد و …. البته ممکن است یک جلسه و محفل مانند حلقه کلامی را در این زمینه محور قرار داد.
البته عوامل دیگری نیز در “فرود” های یادداشت نویسی موثر بوده اند و احتمالا عواملی را هم برای “فراز” ها میشود شمرد.

نگاه حداکثری به آزاداندیشی

به تناسب کاری که جمع ما برای خودش انتخاب کرده، مدتی است که عمده وقت ها را صرف تمرکز روی تهیه عصاره معرفتی مبحث آزاداندیشی میکنیم. این اتفاق علی رغم وقت نسبتا زیادی که میگیرد، یک مرور دقیق روی تک تک عناصر تشکیل دهنده این اندیشه رقم میزند و از همین رهگذر، امکان نگاه درجه دو به اندیشه را به دست ما میدهد.

شاید اساسا بتوان یکی از خصائص عصاره معرفتی را همین معرفی نمود. از جهتی هنوز معرفتی است و گفتمانی نشده است و لذا میتوان در محیط اندیشه آن را مورد نظر قرار داد. از طرف دیگر عصاره است و از گم شدن در هزارتوی گزاره های متنوع و پر مولفه اندیشه جلوگیری میکند !

این دو خصیصه امکان نگاه کلی به اندیشه و قضاوت های درجه دو را فراهم میکنند.

به عنوان مثال در مقام تعریف آزاداندیش به نظر میرسید اندیشه موجود در سه ساحت باور، بینش و رفتار به توصیف آزاداندیشی میپردازد. این نشان دهنده موقف جامع این اندیشه است. آزاداندیشی بخلاف شیوه های رایج در لایه رفتار و آن هم رفتار سیاسی دیده نشده است. آزاداندیشی مآخذ هستی شناسانه مشخصی دارد که بینش های متفاوتی را ایجاد نموده و همگی در رفتار فرد آزاداندیش سرریز میکنند.

این نکته نه تنها در روش گفتمانسازی موثر است، بلکه در این مسئله که اساسا چرا گفتمانسازی را انتخاب میکنیم هم موثر است! اندیشه ای که آزاداندیشی را اینگونه و در ساحات مذکور تعریف میکند، برای تحقق آن راهی به جز گفتمانسازی آزاداندیشی نخواهد داشت.

باز کردن یک راه

بسم الله الرحمن الرحیم

این ایام در حلقه اندیشه کلامی چه میگذرد؟

به نظرم آنچه این ایام در حلقه اندیشه کلامی میگذرد یک شگفتانه ی بزرگ است… ما چه بدانیم و چه ندانیم، و چه در این مدت متذکر بوده باشیم یا غافل، با دستگیری، هدایت و ثبات قدم جناب استاد در حال باز کردن یک راه هستیم.

محتوای آزاد اندیشه یک دور کار شده است، پژوهش هایش، تدوین هایش، گفتگو هایش، با بالا و پایین ها یادداشت هایش، نشست هایش و … و هر چه بوده بالاخره یک جمع مدتی را از ابعاد گوناگون با این محتوا انس گرفته اند و به پیش رفته اند…

هدف گفتمان سازی این اندیشه بوده اما تا تبدیل شدن این اندیشه به گفتمان حلقه های مفقوده ای وجود داشته که باید کشف یا اختراع میشدند
پس باز ذیل هدایت استاد بخشی از همین جمع مشغول طراحی و پرداخت چارچوب اولیه ای از این مسیر کشف نشده شدند و آن را پی ریزی کردند.

حال در ادامه ی آن پی ریزی، در حال برداشتن گام های آن چارچوب اولیه هستیم، تا رفته رفته این اندیشه ی آزاد اندیشی که مدتی روی آن وقت گذاشته شده بود را به مفاد گفتمانی تبدیل کنیم و رفته رفته خروجی را برای شروع یک عملیات گفتمان سازی آماده کنیم

گام عصاره معرفتی گام اول این مقطع است، که مشغولش هستیم…

هر چه این گام ها را پر شور تر برداریم و هر چه مشارکت جمعی اذهان در این گام بیشتر باشد و تضارب آراء بیشتر باشد به چکش خوردگی آنچه دارد میرود تا تبدیل به یک محصول شود کمک بیشتری میکند..

اگر حلقه بتواند این وظایفش را هر چه بهتر اجام دهد و این بار را به سر منزل برساند، توفیق یک نصرت جانانه ی ولی را پیدا کرده است و یکی از مطالبات قدیمی و بسیار راهبردی حضرت آقا از حوزه را به سمت مقصود واقعی به پیش برده است…

تولید کننده و مصرف کننده هر مرحله از گفتمان سازی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

برای گفتمان سازی چه مراحلی باید طی کنیم؟ و چرا؟ هر مرحله را چه کسی می سازد؟ چه کسی مصرف می کند؟

  • مرحله اندیشه تفصیلی. در این محصول به همه سؤالات حول موضوع پاسخ داده می شود. همه جزئیات و جوانب موضوع، در اینجا پرداخته می شود.
    • سازنده: نخبگان متمرکز در آن موضوع به آن می پردازند و بسط و تفصیل می دهند. که غالبا با روش جمع اندیشی حاصل می شود.
    • مصرف کننده: مورد استفاده برای همه مراحل بعدی است. و در همه مراحل بعدی به این محصول ارجاع می دهند. و البته به صورت مستقیم، مناسب استفاده مرحله بعدی است، یعنی نخبگانی است که می خواهند عصاره معرفتی را بسازند.
  • مرحله عصاره معرفتی. برای تولید مفاد گفتمانی، سخت است توقع داشته باشیم کل اندیشه در ذهن ها حاضر باشد. اما با وجود عصاره معرفتی، این توقع تحقق پذیرفتنی تر خواهد بود. محصولی میان مرحله ای است، و خودش چندان موضوعیتی ندارد.
    • سازنده: برای مخاطبین داخلی. همان نخبگان، اما گویا به نوعی فهرست و بلکه گزاره های اسیدی آن متن است. این توسط یک تیم محدود از آن نخبگان تولید کننده اندیشه تفصیلی ساخته می شود.
    • مصرف کننده: مورد استفاده برای نخبگانی است که بخواهند به تولید مفاد گفتمانی بپردازند.
  • مرحله مفاد گفتمانی. مفاد گفتمانی، تشکیل شده از جملاتی است اسیدی، و البته حاوی معنا است. یعنی بتواند نخبگان رسانه ای، که مخاطب اصلی آن هستند را با خود همراه کند. تفاوت مفاد گفتمانی با اندیشه تفصیلی، در آن است که گلوگاه های اصلی در مفاد مشخص شده است.
    • سازنده: تیمی از نخبگان اندیشه‌‌ای که در تولید اندیشه حاضر بوده اند، و همچنین برخی افراد رسانه‌فهم که ناظر به بُعد رسانه ای هم بتوانند به مفاد گفتمانی غنا بخشند.
    • مصرف کننده: کسانی که بخواهند از این مفاد، تولیدات رسانه ای داشته باشند. (منظور از رسانه: هر وسیله است که بتواند ارتباط مستقیم با مخاطب عمومی بگیرد، و در او اثر بگذارد.)

عصاره معرفتی و عمق (ژرفامندی)

بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم علامه طباطبایی(ره) بعد از طرح نگاه منظومه وار و غیر خطی به معارف اسلامی و آیات قرآن کریم، آنها را در دارای طبقه بندی دانسته و معتقد میشوند هر لایه ی پایین دستی در واقع شرح و بسطی از لایه ی بالاتر خود است، تا آنجا که توحید را بالادستی ترین معرفت و همه ی معارف را شرح و بسط آن برمیشمرند و «لیس کمثله شیئ» را بالادستی ترین آیه از آیات قرآن کریم.

بنا بر این اگر ما سیری از پایین به بالا یا از تکثرات مفهومی و معرفتی و بسط یافتگی معرفتی به سمت مخالف آن یعنی توحدات مفهومی و قبض یافتگی معرفتی داشته باشیم در واقع به سمت عصاره گیری از معارف حرکت کرده ایم.

فرآیندی که در دستیابی به عصاره معرفتی آزاداندیشی طی شده است نیز علی القاعده هم چنین فرآیندی است.

البته عصاره گیری در آزاداندیشی ما عجالتا خطی انجام شده است اما چون خود مفاهیمی که در قالب متکثر بیان شدند طبقه بندی هایی داشته اند، عصاره معرفتی ما نیز لاجرم طبقه مند است.

شاید بشود گفت اگر آنچه مرحوم علامه (ره) به قرآن نسبت میدهند را با ظاهر اولیه ی قرآن مقایسه کنی در آنجا نیز چنین مساله ای وجود دارد و نسبت اولیه و ظاهری آیات با یکدیگر خطی است.

اما به هر ترتیب محتمل است بگوییم اینکه امکان طرح مساله ی عصاره در یک دستگاه و یا بسته ی معرفتی وجود دارد معلول و یا حداقل مرتبط با ژرفامندی آن دستگاه و یا بسته ی معرفتی است.

عصاره یا تراز معرفتی چیست؟

جناب استاد فلاح عصاره معرفتی را معادل تراز معرفتی میدانند.

تراز یعنی میزان، تعادل، بالانس، هموار، موازنه

با توجه به معنای کلمه “تراز” میتوان عصاره معرفتی را همان اندیشه بعلاوه قید ترازمندی دانست.

طبیعتا از اندیشه های بنیادین تا لایه های روئین اندیشه موانع و فروعات عدیده ای وجود دارد که اندیشه در افق همه انها پرواز میکند و مجموع همه این پروازهاست که توده اندیشه ای را میسازد.

برای نزدیک نمودن آن توده اندیشه به عرصه گفتمان ، لازم است تا همه آن اندیشه ها را یک بار “تراز” کنیم.

یعنی تعادل را برقرار کنیم. اگر برای یکی از فروعات اندیشه در مقام پرواز هزار سطر تولید شده اما جایگاه فرعی و دست دوم دارد، اینجا باید عدالت را برقرار نموده و در عصاره و تراز معرفتی این را نشان بدهیم که آن موضوع مثلا دسته دوم است.

پس عصاره معرفتی یا تراز معرفتی ، خلاصه نویسی اندیشه نیست. بلکه خلاصه نویسی اندیشه به اضافه یک زیادتی است که آن زیادت همین عقل ترازگر میان گوشه های متفاوت اندیشه است.

لذا عصاره نویسی منفعل در برابر توده اندیشه نیست. عصاره نویسی یک کنش فعال در برابر انبوه سطور توده اندیش است.

چه بسا اگر عصاره معرفتی را کسی به جز صاحب اندیشه بنویسد، بتواند ان اندیشه را 180 درجه تغییر بدهد.

عصاره معرفتی همان کارکرد خلاصه سازی را دارد اما باید توجه داشت که خلاصه کننده گاهی ممکن است 100 صفحه اندیشه را در یک سطر خلاصه کند و گاهی ممکن است برخی جملات را اصلا خلاصه نکند و عینا بیاورد که این نشان دهنده وزن هر کدام از عبارات در ذهن تولید کننده اندیشه است. عصاره معرفتی مانند اسانس گلاب است. 4000 کیلوگرم گلبرگ گل سرخ باید در یک سیکل فناورانه فشرده شوند تا یک لیتر اسانس گلاب تولید شود. اما جالب اینجاست که این یک لیتر اسانس خاصیتی معادل 4000 کیلو گل سرخ را دارد در حالی که حجم آن را ندارد ! لذا نوشیدن یک سی سی از اسانس گل محمدی خاصیتی معادل نوشیدن 4 لیتر گلاب را به همراه دارد در حالی که چنین حجمی را وارد بدن نکرده اید !

عصاره معرفتی در نهایت فشردگی است اما خاصیت همان توده اندیشه ای را حفظ میکند. امکان شرح داده شدن و توسیع یافتن را هم شدیدا داراست.

شاید بتوان جزوه روح توحید را یک عصاره معرفتی از معارف اسلامی دانست. یا مثلا فصوص الحکمه را عصاره معرفتی از معارف عرفانی ابن عربی دانست. البته واضح است که در باب تطبیق های اینگونه ان قلت های زیادی میتوان وارد نمود.

با توجه به مطالبی که گفته شد، ورود و خروج در عصاره معرفتی بسیار مهم است.

عصاره معرفتی اندیشه ای که از آزاداندیشی را مساوی با انقلابی گری میداند و از این باب وارد مبحث آزاداندیشی شده، قطعا باید متفاوت باشد از عصاره معرفتی اندیشه ای که آزاداندیشی را صرفا یکی از مفاهیم ذهنی که باید درباره آن تولید محتوا نمود میداند. ولو هردو یک جور تعریف کنند و اهداف مشترکی تصور نمایند.

گفتمان سازی حق،مقدمه ای برای آزاد اندیشی است

بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی از آیه  “لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی ” از “لا اکراه فی الدین”  بحث آزاد اندیشی فهم می شود و از”قد تبین الرشد من الغی” بحث گفتمان سازی فهم می شود ما را به این نتیجه می رساند که وضوح و روشن بودن حق را مسلم و قطعی گرفته یعنی گفتمان سازی حق باید باشد تا بشود آزاد اندیشی نمود واگر هم ما به دنبال گفتمان سازی و این دست مباحث هستیم هدفی که داریم روشن سازی حق است نه اینکه فضای سنگینی که موجب سلب اختیار شود وطوری باشد که فردی از جامعه جرئت و جسارت انتخاب دیگری نداشته باشد.نه،  آزاد اندیشی بعد از تحقق گفتمانی حق است وقتی گفتمان حق حاکم شد تازه می توان پرچم آزاد اندیشی را بالابرد والا اگر حق گفتمان نشود و حق برای مردم روشن نباشد،یعنی حق و باطل برای مردم مشخص و روشن نباشد، انتخاب دیگر معنا ندارد و این یعنی نبود آزاد اندیشی.
پس لاجرم برای تحقق آزاد اندیشی باید از گفتمان سازی حق عبور کنیم.

#حلقه_مرحله_دوم

#مفاد_گفتمانی_5
#آزاد_اندیشی
#گفتمان_سازی
#محمد_مرتضی_باروتی

عصاره معرفتی ، سرفصلها است یا امهات اندیشه است؟

باید دید از عصاره معرفتی چه می خواهیم اگر برای تسهیل راهبرد نویسی است که سرفصلها هم عصاره معرفتی است ولی اگر صرفا برای سهولت بخشی به راهبرد محتوایی نیست بلکه مشخص شدن خطوط اصلی یا چارچوب اصلی در نظام اندیشه برای پویایی بیشتر امتداد بهتر می باشد پس باید عصاره معرفتی را #امهات_اندیشه معنا کرد.طبق این تعریف، امهات اندیشه است که به راهبرد نویسی معنا می دهد.
اختلاف بین نظام های فکری در همین لایه است یعنی لایه عصاره معرفتی متفاوت داشتن. اینکه بعضی اوقات درتولید مفاد اختلاف است یا درراهبرد محتوایی اختلاف است.این اختلاف ها در بسیاری از موارد از اختلاف عصاره معرفتی ناشی می شود.
زمانی که آوینی در مجله سوره در طرح روی جلد از تصویر جوان بسنیایی که قیافه رمبویی دارد که پیشانی بند لااله الا الله بسته بود استفاده کرد خیلی ها کار او را مخالف با ارزش ها دانسته و اعتراض می کردند و کار او را نوعی ترویج این تیپ بین جوانها و بعضی این جلوه را عمیق نبودن آموزه ها و تبلیغ اسلام برداشت میکردند ولی آوینی این تصویر را فتح قلوب توسط اسلام و انقلاب اسلامی آن هم  در قلب اروپا می دانست یعنی تفاوت بین دیدگاهها به این است که بعضی برای بحثهای گفتمان سازی و مفاد گفتمانی قائل به این مراحل نیستند که هیچ اصلا فهمی ازآن ندارند درحالیکه به عنوان مثال از آوینی می خواستی فتح قلوب مردم اروپا توسط اسلام را تصویر کند همین صحنه را تصویر میکرد .فرآیندی که هنرمند برای شناساندن و معرفی کردن یک اندیشه  یا بهتر بگویم معرفی یک مکتب طی میکند از اسلام امهاتی و چکیده ای و نشانه ای که مشخصه اسلام باشد میآورد و بعد شرایط زمانی و مکانی را لحاظ می کند و عاقبت مطلوب را هم در صحنه تصویر میکند
این نشان می دهد فرآیند مفاد گفتمانی از یک نظم منطقی ذهن شناسانه ای برخوردار است.
#حلقه_مرحله_دوم
#مفاد_گفتمانی_4
#عصاره_معرفتی_امهات_اندیشه
#محمد_مرتضی_باروتی

نعمت دعوا!

بسم الله الرحمن الرحیم

چقدر دعوا خوب است! عجب نعمتی است این دعوا. تیز کردن بحث با یکی، ایجاد توقع از او، مجبور کردن به پاسخ دادن، مخصوصا اگر دعواها جدی باشد، در نقطه درد ایستاده باشی، آن وقت دعوا ها واقعا راهگشا است. حتی از لحاظ علمی راهگشا است.

خیلی از حرف های جدی را تا وقتی فضا جدی نشده، افراد بیان نمی کنند. به راحتی از کنار آن می گذرند. حرف های جدی، تیز است، اسیدی است، به پَر افراد گیر می کند. خیلی ها تا وقتی فضا جدی نشود، تا وقتی احساس نکنند که فشار روی آنها است، به جهت حفظ احترام اشخاص، به جهت اینکه این برادری ها حفظ شود، به جهت اینکه فشار برای خودشان نخرند، فضا را به سمت جدی شدن نمی برند. و این ملاحظه ها، کم کم ما را از فضای جدی بودن، خارج می کند. یک فضای سرسری گرفتن در کارها برای ما ایجاد می کند. در خلسه و فضای راحت خودمان احساس می کنیم چقدر خوب است. همه چیز آرام پیش می رود، و به خیال خودمان، چقدر صبر راهبردی داریم که گام به گام، کارها را پیش می بریم. اما کسی که از بیرون نگاه می کند، می بیند که اصلا کار پیش نمی رود.

خدا رحمت کند سید را، سید مصطفی عزیز. او چون در نقطه درد ایستاده بود، روحیه دعوای او در چشم خیلی ها برجسته بود. کمتر کسی را دیدم که حتی از این خصلت او بتواند به خوبی تقریر کند. اما در صحبت هایی که با دوستان داشتم، اتفاقا یکی از نقطه های اصلی او را که موجب رشد چند برابری او شده بود، همین فهمیدم. او کارهایش جدی بود. من اوقات زیادی را با او بودم، اما دائما در فضای شوخی با او سر می کردم. برای همین، من را در بازی های جدی اش راه نمی دادم. من را حساب نمی کرد.

گاهی کمی فضا جدی می شد، توقع های او شروع می شد، دعواهایش کم کم شعله می گرفت. اگر کمی صبر می کردم، آن موقع ارزش کارهای جدی اش، بازی های جدی ای که او خود را در آنها تعریف کرده بود، پیدا می شد.

با این شوخی ها، نمی توان به کار جدی وارد شد. کار جدی، جسارت می خواهد. تیز شدن می خواهد. شاید اول هم بترسیم که نکند مخاطبم ناراحت شود، نکند جسارت به استاد باشد، نکند … ولی تا تیز نشویم، تا به نقطه درگیری و دعوا نرسیم، کارها جلو نمی رود. نقطه هایی که گیر کرده ایم، اینجاهایی نیست که ما در حالت «همه خوبیم، ما خوشیم، و…» به آن می رسیم. بلکه آن نقاطی است که ما اگر تناقضی در کار احساس می کنیم، آن را سؤال کنیم. تا راضی نشده ایم، پیگیر اعتراض خود باشیم. نافی اطاعت نیستم، ولی اینکه به راحتی کار را کنار بگذاریم، به راحتی به حالت سرسپردگی برویم، سریع قبول کنیم، به امید اینکه فرمانده بالادست لابد فکر کرده، و من دیگر فکر نکنم، این سازنده نیست. سازندگی ها در درگیری ها و دعواها اتفاق می افتد.

جدی باشیم و دعوا کنیم. و البته نگذاریم این دعواها، که برای رشد کار چاره ای جز آن نداریم، به رفاقت های باارزش مان آسیب وارد کند.

من که می گویم، حتی با ح فلاح هم دعوا کنیم. این استاد عزیز را به نقد بکشیم.

اصلا سید چقدر خوب بود، که اگر حرف استاد را مخالف نظرش می دید، تمام قد می ایستاد، دعوا می کرد. نمی گذاشت تا راضی نشده، کار جلو برود. و البته وقتی که راضی می شد، واقعا همراه بود. می شد روی او حساب کرد. و بارهای سنگین روی دوشش گذاشت.

خیلی از ما، به هوای دعوا نکردن، اصلا زیر بار های سنگین نمی رویم. باری به دوش نمی کشیم. و خوشیم که دعوایمان نمی شود. بهتر است بگوییم ما اصلا بازی نیستیم. خارج از بازی، خوشیم!

طرح راهبردی مقیاس خوبی است برای رهبری فکری

بعد از اینکه یک اندیشه به مرحله عصاره معرفتی رسید یعنی حاق و اصل آن اندیشه شمرده ومشخص شد  در مرحله بعد باید راهبردی برای این محتوا که عصاره معرفتی باشد نوشت که همان  طرح کلی عملیاتی آن اندیشه است  مانند طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن که توسط اندیشمندی فرزانه مطرح شده.
ویژگی این مرحله اولویت بندی  است که بر روی عصاره معرفتی صورت می گیرد و  این اولویت بندی ملاک هایی دارد مثل توجه به شرایط زمانی و مکانی خاص آن جامعه و غیره… باعث می شود که ماهیت نسبی برای راهبرد محتوایی قائل شویم به همین علت طرح کلی نامیده می شود.
این طرح ریزی اگر در اندیشه اسلامی باشد قطعا باید کار فقیه باشد اصلا این طرح ریزی یعنی فقاهت .
از ویژگی های دیگر این مرحله ومسیری عملیاتی که طرح می شود حرکتی است از نقطه “الف” که همان وضعیت موجود با توجه به فهم مردم و شرایط زمانی و مکانی و… به نقطه “ب” وضعیت مطلوب و متعالی جامعه است بنا براین در این مرحله مردم شناسی و زمان شناسی آن  فقیه خود را نشان می دهد یعنی اگر بین اسلام شناسان اگر به دنبال رهبرفکری میگردی باید آنها را در این مرحله مقایسه کنید و دراصل مقایسه بین طرح های آنهاست.

#حلقه_مرحله_دوم

#مفاد_گفتمانی_3
#راهبرد_محتوایی
#محمد_مرتضی_باروتی

عصاره معرفتی همان نظام اندیشه است یا حاصل آن است؟

در تعریف چیستی و چگونگی عصاره معرفتی باید فرآیند و سیر اندیشه و بعد عصاره معرفتی و بعد راهبرد محتوایی را در نظر گرفت تا هر جور که به ذهن می رسد معنا نکنیم.عصاره معرفتی یک اندیشه را کسی می تواند ارائه دهد که اندیشمند آن مکتب باشد که به آن اندیشه علم تفصیلی داشته باشدو خلق و خویی بر اساس آن مکتب فکری را داشته باشد که اگر از او خواسته شود در چند سطر این اندیشه را تعریف کند بتواند با هنری که دارد اندیشه را معرفی کند و مورد تایید دانشمندان دیگر نیز باشد.
اندیشه و مکتبی می توان عصاره معرفتی داشته باشد که دارای نظام اندیشه باشد والا عصاره معرفتی قابل تایید دیگر اندیشمندان نخواهد بود وآن اندیشه ای که دارای نظام اندیشه است می تواند عصاره معرفتی قابل تایید را ارائه دهد. پس عصاره معرفتی بعد از نظام اندیشه است.
نکته دیگری که هست در تعریف به مغزای اندیشه و اصول نظام اندیشه و اصول اندیشه  تعبیر می شود درست است ولی تعبیر روح و جان یک اندیشه را برای عصاره معرفتی نمی پسندم چون معمولا روح و جان یک اندیشه در جاهایی استفاده می شود که برای تشخیص و رد و تایید کردن یک اندیشه استفاده می شود به عنوان مثال کاری مطابق ظاهر شریعت انجام می گیرد ولی آن اندیشمند بصیر،آن را دینی نمی داند چون او روح شریعت را همراه آن اعمال نمی داند ولی در تعریف عصاره معرفتی ما باید یک اندیشه را معرفی کنیم ،چار چوبی از آن اندیشه ارائه دهیم در مقام معرفی و شناساندن آن اندیشه هستیم نه در مقام نفی و اثبات یا تایید و رد آن اندیشه.
#حلقه_مرحله_دوم
#مفاد_گفتمانی_2
#عصاره_معرفتی

گفتمان سازی کمک کننده آزاد اندیشی است یا نه؟

فرآیندی که در هر شخصی منجر به عملی و تصمیمی می شود  دومقدمه دارد یک اطلاعاتی است که به فرد می رسد و در جستجوی آن است و دیگری تحلیل و فرآیند اندیشه  که با این اطلاعات و تحلیل فرد به تصمیمی می رسد
بحث های مفاد گفتمانی که خود از پردازش روی اطلاعات و طبقه بندی و گزینش گزاره ها و خلق ادبیات  تشکیل می شود شاید به نظر برسد در مرحله اندیشه و تحلیل باشد در حالیکه مفادگفتمانی خود گزاره هایی تولیدمی کند برای افراد جامعه به عنوان اطلاعات خامی در ذهن جامعه مب باشدکه قرار است موجب ذهن پروری افراد جامعه و همچنین قرار است فرد را به تحلیل برساند یعنی ما دیگر در جامعه اطلاعات مهندسی شده را بکار می برند که با به کاربردن این الفاظ بار معنایی خاصی را نشر دهند و معنای مطلوب را به مخاطب برسانند. فایده اش این است که با نظام اندیشه ای خاص برای مدیریت اذهان مردم اقداماتی را انجام می دهند.
سوال اینجاست که این مدیریت مخالف با آزاد اندیشی نیست؟ اینکه فرد در انتخابش یک پوشش سنگین و فضای غالبی را احساس می کند و راهی جز انتخاب گزینه مورد نظر ندارد مخالف آزاد اندیشی نیست؟ یا اینکه به ظاهر متفکر است ولی مشخص است در انتخاب هایش چگونه تصمیم می گیرد یعنی جوابها معلوم است باید سوالات را طوری طراحی کنیم که به جواب ها بیاید. آیا این مخالف آزاد اندیشی نیست؟
واقعا مفاد گفتمانی برای گفتمان سازی در پی روشن شدن حق است که اگر این باشد باید به آزاد اندیشی کمک کند ولی چگونه؟یا اگر در پی ساخت یک ذهن صنفی یا ذهن اجتماعی یا روح حاکم است که واقعا باعث سلب اختیار می شود دیگر آزادی نمی ماند.
قطعا گفتمان سازی مطلوب که بحث می شود و مفادی دارد باید کمک کننده آزاد اندیشی باشد ولی چگونه؟؟..

آزاداندیشی؛ مدرن یا توحیدی؟

در یادداشت قبل «مدرنیته از کجا شروع شد؟» نگاهی گذرا به مدرنیته شد و بیان شد که مدرنیته با کنار گذاشتن خدا و بریدن اتصال به آسمان آغاز شد. در این آب و هوا برای است که اندیشه و تعقل و در ادامه تجربه مهم و پررنگ می‌شود. و و این گمان پیدید آمد که برای درست بکارگیری این فکر باید آن را از دین و سنت آزاد کرد؛ و لذا «آزاداندیشی» مطرح شد؛ این آزاداندیشی در واقع یعنی رهایی از دین و سنت گذشته بود که در واقع منظور دین مسحیت بوده است. حال اینجا سوالی که مطرح می‌شود این است که این آزاداندیشی تا چه اندازه می‌تواند مسئله‌ی یک موحّد باشد؟ آیا اساسا «آزاداندیشی» با «توحید» قابل جمع است؟ و به تعبیر دیگر آیا می‌توان ادعای «آزاداندیشی اسلامی» کرد؟ آیا «آزاداندیشی اسلامی» تعبیری پارادوکیسکال نیست؟

اجمالا اینگونه می‌توان پاسخ داد که «آزاداندیشی مدرن» و «آزاداندیشی توحیدی» تنها مشترک لفظی هستند؛ «آزاداندیشی» مانند دیگر شعار‌های فطری و بشری، توسط غرب مستکبر دزدیده شده است و در خدمت استعمار قرار گرفته است.

سوال چیست؟ و مسئله کدام است؟

تفاوت این دو بسیار به آزاداندیشی کمک می کند در بسیاری از موضوعات در گفتگو با دیگران برایمان کاملا روشن می شود که تعداد بسیار زیادی از سوالات وجود دارد که اصلا یا ریشه درواقعیت ندارند یا مسئله ای بسیار فرعی به حساب می آیند و البته این رسانه و بازی های رسانه ای است که به این سوالات هویتی دروغین داده است.

یکی از هوشمندی های بچه های انقلاب باید همین جا باشد که توان تمییز مسائل اصلی از  فرعی در هر موضوعی را داشته باشد.

مثال:

در موضوع استفاده از پلتفرم های ایرانی، برخی رسانه ها ‌علت عدم استقبال همه طیف های مردم را برخوردهای نیروهای امنیتی بر می شمارند. فعلا کاری به این ندارم که چرا این موصوعات تعیین تکلیف نمی شوند اما علت اصلی عدم استقبال تمام عیار مردم، مقایسه کارآمدی پلتفرم های داخلی نسبت به خارجی ست. یعنی اگر مطالبه ما حمایت دولت و دستگاه های حمایتی بر نقطه پشتیبانی همه جانبه از پلتفرم های داخلی باشد تا میزان کارآمدی در خدمت رسانی به حد ایده آلی برسد ما شاهد هجوم مردم ایران به سمت این پلتفرم ها خواهیم بود.

در واقع معتقدم که ناکارآمدی در واقعیت موجب عدم اعتماد می شود. یعنی مسائل واقعی اصلی ترین عامل در شکل گیری مسائل خودتحقیری ذهنی می باشند و بعد رسانه.

اما چرا ما در برخی از مسائل کارآمدی لازم را داریم اما باز احساس غرور و شادمانی نداریم.

این مسئله دارد این نکته را به مکا می آموزد که ایجاد یک گفتمان به اندازه و حتی دارای اهمیت بیشتر نسبت به حل واقعی یک  مسئله است.

عبرتی از بعثت حضرت موسی ع

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت آقا در کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن اشاراتی به بعثت حضرت موسی (ع) دارند، در آنجا یاد میکنند از آیه 20 سوره مبارکه شعراء که میفرماید «قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ» من آن کار را انجام دادم در حالیکه از گمراهان بودم.

حضرت آقا توضیحاتی دارند در مورد معنای «ضال» در اینجا که پس از مرور کوتاه ما وقع داستان حضرت موسی ع آن را عرض میکنم:

در داستان حضرت موسی ع میبینیم که ایشان سالها پیش از بعثت شان طی دو روز متوالی در دفاع از شخصی در دو دعوا شرکت میکنند؛ در روز اول کار دعوا به جایی میرسد که حضرت موسی ع مشتی به طرف مقابل میزنند و او در اثر این مشت جان خودش را از دست میدهد، اما در روز دوم داستان کمی پر مولفه تر میشود به این بیان که در روز دوم شخص مقابل در دعوا یک حرف تنبه برانگیزی میزند و اعتراضی به حضرت موسی ع میکند و میگوید «تو مصلح نیستی!» همچنین شخصی به ایشان خبر میدهد که چشم پرکن ها دنبال تو میگردند تا تو را بکشند و موسی ع به همین دلیل از آن شهر فرار میکند، و این فرار سر منشا یک سیر تربیتی برای تبدیل شدن از موسی ع در این موقف به یک پیامبر آن هم در موقف کلیم اللهی میشود.

پس از طی شدن این مراحل و مبعوث شدن ایشان و پس از شروع دعوت، ایشان همان آیه ی مذکور را میفرمایند.

اما چرا ایشان تعبیرشان از کاری که پیش از اینها و در برابر آن شخص کرده بودند این بود  که من در آن موقع گمراه بودم؟

از آیات شریفه و توضیحات حضرت آقا چنین بر می آید که حضرت موسی ع حتی سالها پیش از بعثت نیز یک فعالیت گسترده اجتماعی با داعیه اصلاح داشته است، اما او پس از این سیر تربیتی که بر او میگذرد متوجه میشود که چارچوب کاری اش و یا به تعبیر ما «طرح» اصلاحش درست نبوده است و نتیجه بخش نبوده، یکی از نشانه های این مهم این است که او به هنگام مواجهه با شخصی که بحث دارد و علی القاعده سوژه ی اصلاح است کارش به دعوا میشکد و او را میکشد؛ و این همان اشکالی است که شخص دوم فردای قتل به او کرده بود که تو با این وضع مواجهه ای که داری دروغ میگویی که مصلحی!

یکی از عبرت های این داستان این است که حتی شخصیتی با مشخصات حضرت موسی ع علیرغم دارا بودن مایه های بلند انسانی، و علیرغم جایگاه اجتماعی بالا و شناخت صحنه، و داشتن فعالیت اجتماعی و … نقشه ای که برای پیشبرد کارش میکشد نقشه ای نا مصیب است و خداوند باید جوری برای او تقدیر کند و او را تدبیر و تربیت کند که او بتواند به موفقیت دست یابد آنچنان که دست یافت.

البته اینکه فرایند تربیت ایشان چه بوده و چه اتفاقاتی افتاده است، خود بحثی جداگانه میطلبد…

چشمان نزدیک بین

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت آقا امروز عقد خواهر یک شهید مدافع حرم را خواندند،

مدتها بود که ایشان عقد نخوانده بودند، خیلی ها از پارتی کلفت ها و ‌.‌.. همت و تلاششان را مصروف کردند تا عقدشان را حضرت آقا بخوانند اما ایشان نپذیرفته بودند،

 

اما بعد از مدتها دوباره گویا خوانده بودند

در سالروز عقد آسمانی حضرت زهرا س و امیرالمؤمنین ع

 

مادر شهید گریه کرد و به آقا گفت پسرش در خانطومان شهید شده و پیکرش تا ۴ سال بعد برنگشته بود…

 

۴ سال بعدش میشد بعد از پایان جنگ با داعش، ۹۸ همان سالی که حاج قاسم شهید شده بود

 

شهدای مظلوم خانطومان نامشان برای ذهن ایرانی ها آشناست، چرا که با غربت شدیدی شهید شدند، و اشقی الاشقیا یعنی آمریکا هم مستقیما در ریخته شدن خونشان شریک بود…

 

مادر شهید گفت پسرم دم بخت بود ولی شهادت نصیبش شد و قسمتش نشد داماد شود!

 

آقا پرسیدند چند سالش بود؟ گفت ۲۵

 

چقدر جوان! چقدر دل آدم میشکست برای این مادر داغدیده…

 

انگار مادر تازه دیشب قبول کرده بود در جشن عقد دخترش شرکت کند، بخاطر آقا

 

پدر شهید گفت آقا به همسرم بگویید رخت مشکی را در بیاورد

آقا درنگ نکردند، فرمودند رخت مشکی را در بیاورید…

 

بعد فرمودند ما چشمانمان نزدیک بین است، و الا ما با دیدن آنچه بر شهیدان میگذرد، جشن و سرور می‌گرفتیم نه عزا…

 

خدایا، ما نزدیک بینان را همچون رهبرمان آرزومند شهادت کن

خدایا شهادت را نصیبمان کن

آمین یا رب العالمین.

مهم این است که «چه می خواهم؟»

بسم الله الرحمن الرحیم

 

در منطق آمده که فکر کردن فرایند رسیدن از معلوم به مجهول است. یعنی یک معلوماتی داریم، نقطه مجهول مشخصی هم داریم. می دانیم دنبال چه چیز هستیم. حالا با مجموعه عملیات هایی در پی تمرکز و واضح کردن آن نقطه ابهام هستیم. مثلا سؤال می شود که «راه های بارور کردن ابر ها چیست؟» یا اینکه «چه کار کنیم بی حجابی در جامعه کاهش پیدا کند؟» سؤال ما را راهنمایی می کند که مجهول در چه نقطه ای قرار دارد، و ما چون محدوده مجهول مشخص شده، با عملیات هایی، شروع به پاسخ یابی می کنیم. مثلا با روش حدس و گمان و بارش فکری، مثلا با روش آمار گیری، مثلا با روش پرسش از متخصصین و مشورت از کارشناسان، و روش های دیگر.

اما یک سؤال از خود بپرسیم. آیا تفکر همین است؟ دقیق تر بگویم: آیا تفکر صرفا همین است؟ آیا نمی شود گفت که همین که من به این سؤال رسیده ام و دنبال این هستم که این سؤال را پاسخ بدهم، این هم جزئی از تفکر است. چه شد که من به این سؤال رسیدم؟ چرا دیگران همین صحنه ها و پدیده هایی که سؤال کننده می بیند را می دیدند، ولی این سؤال برایشان پیش نیامد؟ و در نتیجه دنبال پاسخ برایش نرفتند؟ پس به نظرم این مهم است که فرایند شکل گرفتن سؤال را هم توجه کنیم، و حتی این را هم داخل تعریف تفکر بیاوریم.

حتی از این می خواهم پا را فراتر بگذارم، و ادعا کنم که نه تنها اینکه «سؤال من چیست؟» (به تعبیر دیگر: «چه می خواهم؟» / «مطلوب از نگاه من چیست؟» / «مشکل چیست؟»)جزئی از تفکر است، بلکه قسمت اصلی تفکر همین است.

تقریبا همه کسانی که به دنبال بارور کردن ابرها هستند، به جواب های مشابهی می رسند. و تقریبا جواب ها برای کم کردن بی حجابی، بسیار نزدیک به هم هستند. مهم این است که چرا دنبال بارور کردن ابرها یا کم کردن بی حجابی هستیم؟ چرا وقتی ابرهایی را در آسمان دیدیم، به فکر بارور کردن آنها افتادیم؟ و چرا به فکر تولید انرژی از این ابرها نیافتادیم؟ چرا وقتی خانم هایی را دیدیم که به صورت بی حجاب در سطح شهر رفت و آمد می کنند، به فکر کنترل نوع حجاب آنها افتادیم؟ و چرا به فکر تقویت عزت نفس آنها که سالهای سال مورد تحقیر قرار گرفته، نیافتادیم؟ که اگر سؤال ها تغییر می کرد، آن موقع بود که ماهیت پاسخ ها و بعد اقدام های بعد از آن، به کلی تغییر می کرد.

بنا بر این، طبق ادعای مطرح شده، تفکر عبارت خواهد بود از اینکه شخص پدیده ای را در نظر بگیرد، و قصد تغییر در آن داشته باشد. ابتدا بفهمد چه تغییری می خواهد رقم بزند، و بعد در چگونگی آن راهکار پیدا کند.

عوامل مؤثر در اینکه چه سؤالی را انتخاب کند، از شناخت شخص نشأت می گیرد. شناخت او در لایه های هستی شناختی، انسان شناختی، معرفت شناختی. همه اینها اثر می گذارد در اینکه کجا را هدف بگیرد و مطلوب بداند، و سؤال کند، تا راهکارهایی برای رسیدن به آن، کم کم برایش جلوه کند.