حضرت زهرا سلام الله علیها بزرگ آزاداندیش تاریخ

زندگی کوتاه دختر مکرم، رسول گرامی اسلام (ص) در یک نقطه گره تاریخ اسلام، نقطه اوج خود را گذرانده است. آن چیزی که از زندگی حضرت زهرا سلام الله علیها در مرکز توجه تاریخ اسلام قرار گرفته است، حوادثی است که بعد از رحلت رسول الله (ص) اتفاق افتاده است. خلاصه کنش های ایشان در این برهه حساس عبارت است از تلاش برای جلوگیری از پایمان شدن بزرگ ترین حق و اینقدر در این راه تلاش کردن تا جان عزیز خود را فدای این حق بزرگ کردند!

آن حق بزرگی که حضرت زهرا سلام الله علیها خود را ملزم به دفاع از آن می دیدند، عبارت بود از انحراف در ادامه انقلاب اسلامی پیغمبر گرامی اسلام، انقلابی اسلامی ای که در بردارنده آخرین دین برای سعادت انسان بود که این سعادت نیز از یک جامعیتی برخوردار بود، و شامل سعادت دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی میشد؛ لذا رسول ختمی خود متولی تشکیل یک جامعه ایمانی با حاکمیت الهی خودشان می شوند، و موظف می شوند که وصی خود یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام را برای ادامه مسیر رسالت خود یعنی رساندن انسان به سعادت فردی و اجتماعی، معرفی بکنند. اما متأسفانه جامعه اسلامی آن روز که هنوز گرفتار تعصبات قومی و قبیله ای جاهلی بود، و بخشی نیز زخم خورده از رشادتهای امیرالمؤمنین بودند، و عده ای نیز منافقانه در جوار رسول الله (ص) زندگی کردند و مترصد فرصت بودند که حاکمیت جامعه اسلامی را غصب کنند؛ از مسیری که پیامبر گرامی اسلام (ص) و خداوند تبارک و تعالی تعیین کرده بودند خارج شدند، و خواص جامعه با تعصبات جاهلی و حب جاه و نفس خود را خلیفه رسول الله (ص) خواندند و مردم نیز در مقابل این انتخاب بزرگان جامعه منفعل شده و سکوت کردند و نقطه شروعی داشت ایجاد میشد برای پایمان کردن بزرگ ترین حق و حقیقت که ولایت وصی معصوم و منصوب از طرف خداوند برای ادامه مسیر رسالت نبوی بود.

حضرت فاطمه سلام الله علیها در مقابل پایمانی این بزرگترین و حق و حقیقت سکوت نکردند و در ابتدا تلاش کردند وجدان خفته مردم مدینه را بیدار کنند و درب خانه تک تک افرادی که فکر می کردند زمینه ای برای به میدان آمدن و شکستن آن جو خفقان و انحراف را دارند، رفتند و آن ها را دعوت به عدم سکوت و به صحنه آمدن کردند. بعد از اینکه این تلاش ایشان جواب ندارد، با بهانه کردن غصب فدک که هم خلاف احکام اسلامی ارث بود و هم نقشه ای بود برای خارج کردن توان مالی از دستان امیرالمؤمنین که ابزار اقتداری برای ادامه مسیر نبوی در اختیار نداشته باشد؛ به مسجد آمدند و خطبه خواندند و سعی کردن وجدان خفته مردم و همچنین وجدان مرده متولیان این غصب را بیدار کنند. بعد از اینکه این تلاش نیز جواب نداد، با مویه و گریه کردن و حتی به بدر رفتن و در مسیر کاروان ها گریه کردن و تبیین این ظلم بزرگ را انجام دادن، تا شاید جامعه بیدار شود، و در کنار این تلاش ها، هنگامه بیعت گیری اجباری از امیرالمؤمنین (ع) به دفاع از ایشان پرداختند تا در این بین لطمات و صدمات جسمی بر ایشان وارد شد و همین تلاش بی وقفه برای دفاع از حق و حقیقت تا پای جان، در نهایت جان عزیز ایشان را در این مسیر گرفت و شهد شیرین شهادت را در راه دفاع از حق را نوشیدند و فدایی حق و حقیقت شدند.

 

آزاداندیشی به معنای اندیشه آزادانه است، و باید اندیشه باشد و آزاد، اندیشه بودن به این است که قواعد منطقی که اندیشه را اندیشه می کند مراعات شود، و به نتایج و ثمرات اندیشه خود ملتزم بشود؛ آزاد بودن اندیشه هم به معنای لاقیدی و اباحی گری نیست بلکه اندیشه ای آزاد است که گرفتار قیود و تعصبات و خوف‌ها و تقلید‌ها نباشد. لذا می توان گفت اندیشه ای آزاد است که دغدغه اش حق و حقیقت باشد، یعنی هم حق گرا باشد و هم حق پذیر!

اگر این نگاه را به آزاداندیشی داشته باشیم، هر کسی که حق گرا باشد و حق پذیر آزاداندیش است، و هر چه حق گرا تر و حق پذیر تر باشد آزاداندیش تر است، و هر چه این حق بزرگ تر باشد نیز آزاداندیش تر است. یعنی هم در ناحیه شدت و ضعف در خود حق گرایی و حق پذیری مراتب بر می دارد، و هم از ناحیه شدت و ضعف در خود حق. شدیدترین حالت در وضعیت اول آمادگی برای فدای حق شدن است، و شدیدترین حالت در وضعیت دوم دنبال بزرگ ترین حقایق یعنی توحید و ولایت بودن است.

پس حضرت زهرا سلام الله علیها که هم جان ارزشمند خود را در سبد اخلاص تقدیم حق گرایی و حق پذیری کرد و تا جایی پای دفاع از حق ماند تا در این مسیر شهید شد؛ و هم حقی که در راه آن خود را فدا کردند، بزرگ ترین حق یعنی ولایت و وصایت رسول ختمی که مسیر هدایت اجتماعی انسان ها الی الابد بوده است؛ یکی از بزرگ ترین آزاداندیشان تاریخ بوده اند.

 

#یادداشت_346

14010920

آزاداندیشی و اخوت

فطرت یک حقیقت مشترک بین همه انسان‌ها ست، به بیان شیرین حضرت امام خمینی (ره)؛

احدی را در آن اختلاف نباشد، عالم و جاهل و وحشی و متمدن و شهری و صحرانشین در آن متفق اند. هیچیک از عادات و مذاهب و طریقه های گوناگون در آن راهی پیدا نکند و خلل و رخنه ای در آن از آنها پیدا نشود. (شرح چهل حدیث ص 179-180)

اخوت در بستر همین اشتراک بزرگ انسانی بالا می‌آید، اما یک شرط مهم دارد و آن «ایمان» است، اگر در روابط انسانی «ایمان» وجود نداشته باشد، هر چند که ممکن است اشتراک‌های فطری باعث رفتارهای نوع‌دوستانه‌ای بشود، ولی آن سطح از رفتار اخوت نامیده نمی‌شود. برای اخوت باید یک اشتراک ایمانی، نیز وجود داشته باشد.

البته باید گفت که شکوفایی فطرت مشروط به ایمان است، وقتی مطلوب فطرت کمال و دارایی است تا کمال مطلق، وقتی آن آروزی بی‌نهایت (غایت آمال العارفین) را کسی جزء قرآن به رسمیت نشناخته و بودن و شدن رسیدن به این آرزو را قبول نمی‌کند، یعنی نسخه انحصاری نجات ما از چنگال مرگ و نابودی این کتاب الهی است، طبیعتاً باور به این تنها نسخه و عمل به آن مسیر شکوفایی فطرت انسانی است.

اما بدترین انسان‌ها هم که باشد و این نور الهی که در درون او به ودیعه گذاشته شده باشد را زیر خروارها خاک مدفون کرده باشد، نور را خاموش نتواند کرد، و باز از این نور برخوردار است؛ نشان به آن نشان که خداوند حتی امید برگشت به فرعون هم دارد و به جناب موسی (ع) دستور می‌دهد که همراه با هارون با قول لین و نرم به سمت او بروید، شاید که متذکر شود و یا خشیت به خرج دهد!

فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشىٰ  ﴿طه‏، 44﴾

حال اگر بخواهیم نسبت این اخوت ایمانی را با مفهومی به نام آزاداندیشی بسنجیم، باید بگوییم آزاداندیشی به معنای دقیق آن اندیشه‌ای است که گرفتار قیود و تعصبات و خوف‌ها و تقلید‌ها نباشد، و همچنین مقید به قید اندیشه بودن نیز بشود، یعنی قواعدی که یک اندیشه را انتظام و استحکام می‌دهد را نیز مراعات کرده باشد. اگر در اندیشه‌ای آزادانه به این رسیدیم که واقعی هست و خارج از ما حقایقی وجود دارند، نمی‌توان نسبت به این اندیشه‌ی خود بی تعهد باشیم، و اگر این مسیر را ادامه بدهیم، تا به این برسیم که یک حقیقت مطلق در این عالم داریم که همه کمالات و دارایی‌ها را به نحو بی‌نهایت دارد، نمی‌توانیم که این حقیقت بزرگ را در اندیشه‌های آزادانه بعدی خود نادیده بگیریم.

این حقیقت بزرگ همان مطلوب و معشوق فطرت ماست، و اگر شکوفایی فطرت در ایمان آوردن به نسخه نجات ماست، و اگر این شکوفایی فطرت که ایمان است، اشتراکی است که اخوت را شکل می‌دهد، باید گفت که رابطه آزاداندیشی و اخوت این است که آزاداندیشی که حق‌گرایی و حق‌پذیری است، مهم‌ترین گام برای ورود به جامعه ایمانی و رابطه اخوت ایمانی است، و اگر در جامعه‌ای آزاداندیشی نباشد، اخوت ایمانی بستر شکل‌گیری مؤثری نخواهد داشت. همچنین از این طرف اخوت ایمانی که تن دادن به حق برای شکوفایی فطرت است، و بزرگترین مسیر حق‌گرایی و حق‌پذیری را فراهم می‌کند، بهترین عامل برای شکل دادن به یک جامعه آزاداندیش است.

 

#یادداشت_343

آزاداندیشی و فطرت

فطرت را یک سرشت و خمیره مشترک بین همه انسان‌ها دانسته‌اند، فطرت یک کشش و میل در همه انسان‌ها به سمت دارایی و کمال است، ابتدائاً هر چیزی که دارایی تصور می‌کند، و سپس به سمت دارایی‌های بزرگتر و بزرگتر، تا جایی که اگر مانع ذهنی و اجتماعی نبودن یا نشدن را نداشته باشد، به سمت دارایی بی‌نهایت و کمال مطلق گرایش دارد؛ نه گرایش به دانستن کمال مطلق بلکه گرایش به داشتن همه دارایی‌هایی که آن کامل مطلق و بی نقص دارد. در واقع باید گفت که یک خداخواهی بلکه یک خداگونه شدن در فطرت همه انسان‌ها قرار داده شده است. البته خود انسان هم می‌داند که آن معشوق نهایی را می‌خواهد به نحوی که تا سر حد امکان مثل او شود، نه اینکه طوری او شود که دیگر اویی نباشد، به عبارتی این کامل مطلق شدن را طوری نمی‌خواهد که بعد دیگر کامل مطلق او باشد و کامل مطلقی نباشد؛ (به عبارت فلسفی ما یک وجود فی نفسه بیشتر در این عالم نداریم و آن هم همان کامل مطلق است، و بقیه موجودات وجودات فی غیره‌ای هستند که عین ربط به او هستند و این نقصی است که امکان زائل شدن آن وجود ندارد، و انسان هم احساس بن بست نمی‌کند چون نقصی که امکان برطرف شدن آن نباشد را اصلاً ناقص متوجه او نیست، او از عدم یک ملکه‌ای که می‌تواند باشد و نیست رنج می‌برد. / به بیان عارف بزرگ شیخ محمود شبستری در گلشن راز، «سیه رویی ز ممکن در دو عالم*جدا هرگز نشد والله اعلم)

از زاویه‌ای دیگر باید گفت که خود این نگاه به فطرت انسان نتیجه‌ می‌دهد که بزرگترین حقیقت این عالم که مرغوب و مطلوب فطرت انسان است یعنی کامل مطلق، خود مهمترین و اعظم حقایق است. یعنی اگر بخواهیم حقیقت گرا و حقیقت پذیر باشیم، باید به این حکم فطرت خود تن در دهیم و دنبال این را بگیریم که چطور می‌شود به این کمال بی‌نهایت رسید.

این آرزوی بی‌نهایت شدن که با یک تنبه اولیه بودن آن ثابت می‌شود، به بیان حضرت امام خمینی ره در چهل حدیث؛ «این عشق فعلی شما معشوق فعلی خواهد، و نتواند این موهوم و متخیل باشد، زیرا که هر موهوم ناقص است و فطرت متوجه به کامل است. (چهل حدیث ص 183)» خود بزرگترین حقیقت و واقعیت این جهان است.

با توجه به این نگاه به فطرت، اگر آزاداندیشی را به معنای صحیح تصور کنیم، که در آن نه آزادی به معنای لاقیدی‌گری و اباحی‌گری است و نه آزاداندیشی به معنای خلاص بودن اندیشه حتی از قید اندیشه بودن و حتی از قید آزاد بودن! بلکه اندیشه‌ای آزاد است که گرفتار قیود و تعصبات و خوف‌ها و تقلید‌ها نباشد، اندیشه‌ای آزاد است که قواعد اندیشه بودن را مراعات کرده باشد، اندیشه‌ای آزاد است که دغدغه حق و حقیقت و رسیدن به واقع را داشته باشد؛ به این معنا خواهد بود که انسان به صورت فطری یک موجود آزاداندیش است.

فطرت یعنی کمال بی‌نهایت را خواستن، و خود این کمال بی‌نهایت حقیقی‌ترین حقایق این عالم است؛ و آزاداندیشی هم یعنی حق جوئی و کرنش در برابر حق، پس انسان دارای یک فطرت آزاداندیش است.

به عبارتی باید گفت که آزاداندیشی یکی از فطری‌ترین رفتارهای انسان بلکه آزاداندیشی مساوی با فطرت است.

 

#یادداشت_342

رابطه آزاداندیشی و ولایت

ایده فرهنگی مادر بر بستر «قیام» و «ولایت» است. از قیام و ولایت چگونه می‌توان به آزاداندیشی رسید؟ و به عبارت دیگر «آزاداندیشی» با «قیام» و «ولایت» چگونه ارتباطی دارد؟

وقتی آزاداندیش را حق طلب معرفی می‌کنیم و آزادندیشی را به دنبال حق بودن معنا می‌کنیم؛ ایجاد پیوند و رابطه میان آزاداندیشی و قیام و همچنین ولایت، قابل فهم است. وقتی محوریت «حق» را در نظر بگیریم، می‌توانیم میان این سه عنصر رابطه برقرار کنیم.

رابطه آزاداندیشی با ولایت:
رابطه افراد در مواجهه با حق یا قبول آن است و به تعبیری حق طلب هستند و یا اینکه آن را نمی‌پذیرند؛ افرادی هم که آن را نمی‌پذیرند، دو دسته هستند؛ یا خود را حق می‌دانند که این افراد متکبرین هستند و یا این که خود را برتر از حق می‌دانند که این افراد هم مستکبر هستند و لذا تنها کسی که حق‌خواه و حق طلب است، همان آزاداندیش است.

لذا به نظر می‌رسد که تنها انسان حق طلب می‌تواند ولایت را بپذیرد؛ چه ولایت طولی و چه ولایت عرضی که یک پیوند مستحکم در میان مومنین یک جامعه است. پذیرش ولایت کار سهلی نیست که هر کسی بتواند در آن عرصه سربلند باشد؛ این تنها آزاداندیش است که توانایی پذیرش ولایت را دارد؛ آزاداندیشی که حق طلب است و در برابر حق کرنش می‌کند، می‌تواند ولایت را بپزیرد. و شاید بتوان گفت ولایت‌پذیر واقعی، آزاداندیشان هستند. و تنها کسانی که از کبر و استکبار رهایی پیدا کرده‌اند، می‌توانند ولایت‌پذیر باشند؛ هم ولایت طولی و هم عرضی.

 

رابطه آزاداندیشی و قیام

ایده فرهنگی مادر بر بستر «قیام» و «ولایت» است. از قیام و ولایت چگونه می‌توان به آزاداندیشی رسید؟ و به عبارت دیگر «آزاداندیشی» با «قیام» و «ولایت» چگونه ارتباطی دارد؟

وقتی آزاداندیش را حق طلب معرفی می‌کنیم و آزادندیشی را به دنبال حق بودن معنا می‌کنیم؛ ایجاد پیوند و رابطه میان آزاداندیشی و قیام و همچنین ولایت، قابل فهم است. وقتی محوریت «حق» را در نظر بگیریم، می‌توانیم میان این سه عنصر رابطه برقرار کنیم.

رابطه آزاداندیشی با قیام:
یک سوال این است که قیام برای چه‌چیزی؟ آیا قیام برای حق نیست؟ برای رسیدن به حق نیست؟ اگر قیام را اینگونه بفهمیم، این تنها آزاداندیش است که می‌تواند قیام کند؛ چرا که حق طلب واقعی، تنها آزاداندیش است؛ رابطه افراد در مواجهه با حق یا قبول آن است و به تعبیری حق طلب هستند و یا اینکه آن را نمی‌پذیرند؛ افرادی هم که آن را نمی‌پذیرند، دو دسته هستند؛ یا خود را حق می‌دانند که این افراد متکبرین هستند و یا این که خود را برتر از حق می‌دانند که این افراد هم مستکبر هستند و لذا تنها کسی که حق‌خواه و حق طلب است، همان آزاداندیش است. در واقع این آزاداندیش است که قیام کننده واقعی است؛ این آزاداندیش است که واقعا قیام می‌کند به دنبال حق است.

سه مطلوب کلان برای تحقق مردم سالاری و رساندن جامعه عقلانیت در کلام استاد

💠سه مطلوب کلان برای تحقق مردم سالاری و رساندن جامعه عقلانیت در کلام استاد 💠

🔻خروجی انسانی رشته کلام انقلابی، رهبری فرهنگی جامعه است. مهمترین امر فرهنگ، فکر و اندیشه مردم است. بنابراین مهمترین کار متکلم، رسیدگی به فکر و اندیشه مردم است.
🔹 رسیدگی به فکر و اندیشه مردم به معنای این نیست که متکلم در هر زمان باید اطلاعات لازم از دین را به مردم بدهد. رسیدگی به فکر و اندیشه مردم به این معنا نیست که شبهات روز را شناسایی کرده و جواب آن به مردم داده شود. رسیدگی به این معنا نیست که به هر طریقی ذهن و احساس مردم را با دین و خدا همراه کرد.
بلکه رسیدگی به اندیشه مردم، یعنی ارتقاء وجودی مردم. یعنی رساندن آنها به مرحله ای که خود بتوانند حرکت کنند. به کمال واقعی برسند.
🔹 بنابراین کار متکلم در حقیقت رساندن جامعه به عقلانیت دینی است. البته عقلانیتی که از نور قدسی الهی بدست آمده. عقلانیتی که دست در دست وحی و آیات و روایات دارد نه عقل کور مادی غربی که با وحی سر جنگ دارد. رساندن جامعه به عقلانیت، همان مردم سالاری است. چراکه مردم سالاری یعنی رساندن مردم به مقام ولایت و سالاریت. و مقام ولایت زمانی بدست می آید که عقلانیت متعالی حاصل شود.
🔹 استاد پناهیان در مورد وظیفه امروز عالمان دینی می فرماید: در زمان حضرت موسی، حرفه و قدرت زمانه، سحر و جادو بود فلذا حضرت موسی ع، معجزه اژدها و عصا و یدبیضاء آورد. در زمان حضرت مسیح، حرفه و قدرت زمانه، طبابت و پزشکی بود، لذا حضرت مسیح، مرده را زنده می کرد و مریض شفا می داد. در زمان رسول خاتم، حرفه و قدرت زمانه، ادبیات و خطابه بود فلذا حضرت رسول، معجزه قرآن را آورد. حال امروزه، زمانه چیست؟ و علما برای مقابله با دشمن باید چه معجزه ای بیاورند؟ ایشان می فرمایند، معجزه امروز، عقلانیت است. یعنی دین و علمای دین امروز باید عقلانیت مردم را افزایش دهند و نیازی به استفاده از ایمان قلبی بدون عقلانیت نیست.

🔻حال با توجه به این مقدمه که مأموریت اصلی، مردم سالاری و رساندن جامعه به عقلانیت است، این عقلانیت چگونه بدست می آید؟ چه اموری را باید هدف گرفت تا عقلانیت و مردم سالاری محقق شود؟ بسیار واضح است که مطلوبیت های متعددی در دین مطرح شده است. و از طرفی این هم واضح است که نمی توانیم تمام آنها را در عرض هم و در ابتدا هدف قرار دهیم. طرح ما چیست؟
🔹 جناب استاد فلاح در طرح ایده مادر فرهنگی، سه نقطه را برای این امر، هدف گرفته است. و آن سه عبارت است از: آزاداندیشی، اخوت و زندگی گرایی.
🔹 باید تأمل کرد که چرا این سه انتخاب شده اند؟ آیا مطلوبیت ها و اهداف دیگری را نمی توان برای این امر شمرد؟

متکلم، گرفتار ازاداندیشی!

بسم الله الرحمن الرحیم
متکلم، گرفتار آزاداندیشی
کلام راه انتقال معنا راگفتگو می داند. اگر گفتگویی شکل نگیرد سوالی در کار نیست تا متکلم دنبال پاسخگویی به آن باشد. گمشده او در زندگی «گفتگو» ست او همواره به دنبال«شنیدن» است. شنیدن به او قدرت فهم جایگاه مردم و مسائل آنها را می دهد. اگر واقع بینانه نگاه کنیم متوجه می شویم که«حیات زندگی حرفه ای متکلم وابسته به گفتگوی با مردم است.» گفتگو از رهگذر تفکر و امنیت می گذرد این که مردم را هالو نخواهیم بلکه فکور بخواهیم و البته که نباید ترسی از گفتن حرف هایش داشته باشد.
حرفه ای ترین پیشنهاد به متکلم فراهم کردن بسترهایی برای «آزاداندیشی» است. اگر بستر آزاداندیشی مردم فراهم نشود متکلم فقط ابقاء خود را در مواجهه با افراد ضد دین می بیند و کم کم آنچه به مردم القاء می شود افکار افراد مخالف است. چون سوال مردم شنیده نشده، چون پاسخی نمی یابد. سوال درون دینی او تبدیل می شود به سوال برون دینی چون اساساً آن طور سوال است که شنیده می شود. این یعنی خودمان دست به دست هم داده ایم تا موقف مردم را از «شک» به موقف «مخالفت» تبدیل کنیم.
انسان ذاتاً اهل فکر کردن و سوال است اما در عین حال دوست ندارد در موقف سوال و شک زندگی کند در واقع «پاسخ» گمشده انسان فکور برای رسیدن به ساحل آرامش است.
این راه نمی گذرد مگر از مسیر آزاداندیشی ولاغیر!

آزاداندیشی ویژگی ذاتی انسان

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسین_خانی
#یادداشت۱64
#آزاداندیشی_ویژگی_ذاتی_انسان

انسان از تفکر جدا نیست و فصل اخیر انسان با حیوان همین قوه عاقله و تفکر است.
حتی انسان در سفیهانه ترین حالت ها و متحجر ترین زمان ها در حال اندیشه است اما آن چیزی که منجر به بروز این خطاها می شود استفاده از مواد غلط در استدلال است
اندیشه مساوی با استدلال است
شاید این شبهه ایجاد شود که با این تعریف از اندیشه فقط ما به گزاره ای می گویم آزاداندیشی که مطابق با واقع باشد و اگر خلاف این بود توهم است و اندیشه نیست
در جواب می گویم اگر ما عامدانه وآگاهانه گزاره غلطی را وارد استدلال کردیم و از آن نتیجه ای گرفتیم قطعا این اندیشه نیست ولی اگر سهوا از گزاره غلط استفاده کردیم به آن اندیشه می گویم .
زیرا انسان فطرتا به فکر حقیقت و کشف واقع است و دراین مسیر هیچ گاه خود را فریب نمی دهد تا حقیقت را نفهمد
حالا اگر در جامعه ما به سراغ سرکوب این ویژگی ذاتی کردیم و نگذاشتیم که به فعالیت خود ادامه بدهد بعدها هزینه های بیشتری را متحمل می شویم

هویت جامعه

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسین_خانی
#یادداشت_163
#هویت_جامعه

▫️مرحوم شیخ الرئیس در فصل 23 از نمط دوم کتاب اشارات تحت عنوان:
في بيان كيفيّة تولّد المركّبات من الاصول الأربعة
(آخرین بحث های طبیعیات) نحوه شکل گیری مرکبات را (برای تبین نحوه تحقق مزاج) توضیح می دهند و مرحوم خواجه در تبین این عنوان می فرماید:
قد تبيّن- ممّا مضى- أنّ القول بالمزاج مبنيّ على القول بالاستحالة ؛ فإنّ الكيفيّة المسمّاة بالمزاج أنّما تتحصّل بعد استحالة الأركان و هو أيضا مبنيّ على القول بالكون فإنّ الأجزاء الناريّة المخالطة للمركّبات لا تهبط عن الأثير

یعنی استحاله شرط تحقق ترکیب است یعنی افراد آن حیث فردی خود را در ترکیب از دست می دهند و یک چیز جدیدی شکل می گیرد .

🔆هویت جامعه یک هویت جمعی ویک ترکیب حقیقی است.
یعنی :
حقیقت هر فرد در اجتماع
یک کل واحدی را به نام هویت اجتماعی تشکیل می دهد.
این حرف تا حدی قابل قبول و قابل درک است
اما فصل اخیر این اجتماع چیست؟
مثلا یک جامعه ی که 80 میلیون جمعیت دارد بروز و ظهور بیرونی اش چیست؟
او را به چه می شناسند ؟
فصل اخیر این جامعه چیست؟
مثلا اگر یک جامعه بیش از نیمی از آن را متدینین تشکیل بدهند و تعداد افراد بی ایمان و بی بندبارش کمتر از یک درصد باشند این یک جامعه ایمانی است؟
یعنی قائل به خلیط شویم و آن عنصری که غلبه دارد را به عنوان اسم و هویت جامعه انتخاب کنیم

یا نه این افراد با هویت های فردی وقتی در کنار هم قرار می گیرند هویت جدیدی را تشکیل می دهند یعنی تمام افراد ویژگی هایشان در هم ضرب و تقسیم و جمع و منها می شود
ویک ترکیب جدیدی را درست می کنند.

از بحث طبیعیات این تعمیم را می توان داد که ما ترکیب جامعه را و هویت اجتماعی را دو نوع می توانیم تحلیل کنیم .

اهمیت بررسی آزاداندیشی در حوزه

آزاداندیشی مسله ای است که با خلقت آدم متولد شده و تا مرگ همراه انسان است . موضوعی که هرکس به اندازه ظرف وجود خود از آن بهره برده و هر ناکسی از او به نفع منافع خود مصادره کرده
فطری بودن اندیشیدن و آزادی بر کسی پوشیده نیست اما چگونگی و حدود آن همیشه مورد بحث و مناقشه بوده
ما در این مقاله سعی داریم فقط به بعد تاریخی این امر در سال 81 تا 1400 بررسی کنیم و در این بررسی به نقش حوزه علمیه و کارنامه آن می پردازیم که با اعلام آمادگی درسال 81 این وظیفه را برعهده گرفتند و سعی در احیا آن داشتند بررسی حوزه از جهتی اهمیت دوچندانی دارد
یک اینکه حوزه همیشه در هویت علمی خود بحث و تضارب آرا در عین احترام داشته پس بهترین بستر برای پرداختن به این موضوع است و از جهتی دیگر ارتباط حوزه و روحانیت با جامعه و مردم است و اینکه روحانیت همیشه گوش شنوای مردم بوده و مردم نیز مخاطب حوزه

از این رو اگر ما به دقت کارنامه و تجربه این مهم را در حوزه بررسی کنیم می توانیم تا حد خوبی جایگاه آزاداندیشی را در جامعه و اذان نخبگان پیدا کنیم

گفت و گو، ابزاری برای توسعه فهم

بسم الله الرحمن الرحیم

  • گفت و گو کار ویژه و ثمره کلام می باشد و چیز جدیدی نمی باشد.گفت و گو یک کمال می باشد و اصلا آن را نباید به عنوان یک پدیده راهبردی تلقی کرد، چرا که اساسا کار ویژه کلام و متکلم گفت و گو می باشد و آن ها از باب نگاه راهبردی به گفت و گو توجه نمی کنند. نگاه به گفت و گو در حوزه معرفت شناسی دین است. گفت و گو حرکتی برای فهم و رشد دین هست. فلذا باید عمق این پدیده را دید. البته منکر بعد راهبردی آن هم نیستیم ولی ما به دنبال آن ابعاد عمیق گفت و گو هستیم.
  • یکی از نتایج گفت و گو توسعه در فهم است چرا که گفت و گو با طراحی یک سامانه خلق معنا، به تولید معنا می پردازد در نتیجه گفت و گو به معنای توجیه کردن نمی باشد و با این تقریر دیگر جهاد تبیین به جهاد توجیه قرائت نمی شود. ورود به گفت و گو، ورود به وادی خلق معنا می باشد. گفت و گو سبب فهم خوب می شود. این یک شعار بسیار مهمی است.

آزاداندیشی مدلی برای تعاون در فرهنگ

بسم الله الرحمن الرحیم

  • يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللَّهِ وَلَا الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلَا الْهَدْيَ وَلَا الْقَلَائِدَ وَلَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَرِضْوَانًا وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ ﴿۲اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد حرمت ‏شعاير خدا و ماه حرام و قربانى بى ‏نشان و قربانيهاى گردن‏بنددار و راهيان بيت الحرام را كه فضل و خشنودى پروردگار خود را مى‏طلبند نگه داريد و چون از احرام بيرون آمديد [مى‏ توانيد] شكار كنيد و البته نبايد كينه‏ توزى گروهى كه شما را از مسجد الحرام باز داشتند شما را به تعدى وادارد و در نيكوكارى و پرهيزگارى با يكديگر همكارى كنيد و در گناه و تعدى دستيار هم نشويد و از خدا پروا كنيد كه خدا سخت ‏كيفر است (۲)
  • خداوند در آیه دوم سوره مائده می فرمایند که یکدیگر را همراهی کنید در البر و تقوا. تعاون یعنی مشارکت اجتماعی، و تعاون بر البر یعنی مشارکت اجتماعی بر یک امر نیک و حسن.
  • از این آیه می توان این گونه برداشت کرد که تعاون و مشارکت اجتماعی فی نفسه برای شارع اهمیت دارد. شهید بهشتی از این بحث استفاده می کنند و سعی می کنند تعاون و مشارکت اجتماعی را در نظام واره های اقتصادی و سیاسی در جامعه پیاده کنند.
  • ایشان مدل شرکت های تعاونی را در اقتصاد برای تعاون در اقتصاد و مدل حزب و تحزب را برای تعاون و مشارکت اجتماعی در امر سیاست پیشنهاد می کنند. مشارکت اجتماعی یعنی مردم خودشان مستقیما در امور دخالت کرده و اثرگذاری داشته باشند.
  • اما حال سوال این است که این مدل تعاون و مشارکت اجتماعی در امر فرهنگ به چه نحوی می باشد؟
  • یعنی دخالت و اثرگذاری مستقیم مردم در امر فرهنگ چه مدل و تعینی در خارج دارد؟ شاید بتوان این گونه ادعا کرد که آزاد اندیشی به عنوان یک پدیده اجتماعی ، بتواند تعین تعاون در فرهنگ باشد چرا که اساسا در مقوله آزاد اندیشی، محیط برای مشارکت همه مردم فراهم می شود و این اندیشه ها به مرور فرهنگ جامعه را می سازد. اما این که پدیده آزاد اندیشی را چگونه طراحی کنیم که به ولنگاری فرهنگی و فسادهایی که در آزاداندیشی غربی منجر نشود خود اول ماجرا می باشد.

تقدم گفتگو بر آزاد اندیشی

بسم الله الرحمن الرحیم

  • گفت و گو به عنوان یک پدیده اجتماعی، مقدم است بر آزاد اندیشی به عنوان یک پدیده اجتماعی.
  • گفت و گو زمانی رخ می دهد که دو خصلت در جامعه وجود داشته باشد، یکی میل و طلب برای شنیدن و دیگری تمایل بیان حرف حق. برای ایجاد میل و طلب برای شنیدن باید افراد در خود روحیه آزاداندیشی را ایجاد کنند. در این جا مقدمیت آزاداندیشی به عنوان یک پدیده اجتماعی نیاز نیست بلکه به عنوان یک خصلت فردی مورد نیاز است. و اما برای تحقق میل بیان حرف حق، نیازمند فضای خالص اندیشی هستیم. چرا که اساسا شروع گفت و گو در محیطی رقم می خورد که حجاب ها و موانع جدی که اندیشه را به فساد می کشاند، حضور نداشته باشد. لذا برای بیان حرف حق، باید روحیه خالص اندیشی در جامعه ایجاد شود.
  • در نتیجه با این دو ویژگی، می توان پدیده اجتماعی گفت و گو را رقم زد پس به تعبیری شاید بتوان این گونه ادعا کرد که گفت و گو مقدمتا در محیطی خالص و بدون موانع اندیشه رقم می خورد و بعد از آن که پدیده اجتماعی گفت و گو در جامعه ایجاد شد، حال فضا برای ایجاد پدیده اجتماعی آزاد اندیشی مهیا می شود. چرا که آزاد اندیشی به عنوان یک پدیده اجتماعی را شاید بتوان عام تر از گفت گو در نظر گرفت . به عبارت دیگر، چتر آزاداندیشی، نسبت به چتر گفت و گو بازتر می باشد و افراد و اغیار بیشتری در خود جای می دهد اما این پدیده ایجاد نمی شود مگر آن که ابتدا پدیده گفت و گو در جامعه رقم بخورد.
  • در پدیده گفت و گو فضا بیشتر درون گفتمانی می باشد اما همین فضا، محیط جامعه را برای شنیدن و بیان حرف حق، مهیا می کند و خود زمنیه ساز برای آزاد اندیشی می شود. چرا که در محیط آزاداندیشی اجازه تنفس و بیان به اغیار بیش از فضای گفت و گو داده می شود.

گفتگو کلیدی‌ترین ابزار متکلم

گفتگو کلیدی‌ترین عنصر و ابزاری است که در اختیار متکلم است. متکلم ناگزیر از اتصال به ذهن جامعه است. متکلم باید اندیشه‌های دینی مردم را رصد کند تا بتواند پخت و پز اندیشه‌ای برای مردم داشته باشد.
برای این اتصال و رصد اندیشه جامعه متکلم از چه ابزار‌هایی می‌تواند استفاده کند؟ اندیشه مردم چیزی نیست که بتوان با آمار گرفتن به آن رسید.

شاید بتوان با تکیه بر این باور که افعال از اندیشه‌ها و باور‌ها بر می‌خیزند، از روی افعال مردم به اندیشه آن‌ها دسترسی پیدا کرد ولی باز هم نمی‌توان به این روش اعتماد کرد؛ پیدا کردن منشأ واقعی و درست افعال کار ساده‌ای نیست، اینکه کدام اندیشه باعث شده است که مردم به راحتی در دوران کرونا مساجد و نماز جماعت را ترک کنند به راحتی قابل دستیابی نیست.

یکی از ابزار‌هایی که معمولا مطرح می‌شود، گفتگو است. اینکه گفتگوی دینی در سطح جامعه زیاد شود، گفتگوهایی که شاید خیلی به مزاج ما هم خوش نیاید، ولی گفتگوی جامعه است. بروز اندیشه‌های دینی مردم است.

شاید در این روش هم دسترسی درستی به اندیشه مردم پیدا نشود، از این باب که معمولا در گفتگو‌ها خودسانسوری وجود دارد، به علل مختلف که از جمله آن‌ها ترس، تعلقات و … است. البته ما باید در این گفتگو‌ها به سمت الگوی گفتگوی صحیح حرکت کنیم، به سمتی برویم که آزاداندیشی یک فرهنگ غالب در گفتگوها باشد و باید الگوهایی برای گفتگوهای کارآمد طراحی شود ولی نمی‌توان منکر آن شد که روش اصلی دسترسی به اندیشه دینی جامعه، گسترش گفتگو دینی در سطح جامعه است.

✨آزاد اندیشی ما یا آزاد اندیشی آنها!

❓در یکی از جلسات آزاد اندیشی استاد محترم این سوال را مطرح کردند که «آزاد اندیشی مسئله ای توحیدی است یا مسئله ای مدرن؟»

🔰در پاسخ به این سوال ابتدا باید مشخص شود که منظور از اینکه «مسئله ای مدرن است یا توحیدی» چیست؟ اگر منظور این است که کدام تمدن آن را برای بشریت امروز مسئله کرده و نیاز به آن را در زندگی بشر امروز نشان داده، قطعا جواب تمدن مدرن است.

🔸لکن اگر منظور این است که خواستگاه حقیقی این نیاز و پاسخ حقیقی به آن، متعلق به کدام موطن است، قطعا پاسخ تمدن توحیدی است.
به عبارت دیگر اگر منظور این است که آزاد اندیشی نیاز فطری بشر است یا نیاز غیر فطری او،‌ آزاد اندیشی قطعا یک نیاز فطری است و به این معنا توحیدی نیز هست.

لکن انسان غربی که از خفقان دینی موجود در جامعه خود به سطوح آماده بود، از اعماق وجود خود این نیاز فطری را فریاد زد و آن را دنبال کرد. از قضا چون نیاز ذاتی انسان بود و انسان احتیاج واقعی و شدیدی به آن داشت و از طرفی بین همه انسان ها مشترک بود، لذا بشر برای به دست آوردنش قیام و سختی و مشقت های فراوانی را تحمل کرده و مقابل دین و روحانیت دینی ایستاد.

❇️بنابراین انسان غربی با استفاده از یک نیاز فطری و دینی، به جنگ دین رفت.

🔰علت این قیام نقص دین نبود، بلکه نقص دین مسیحیت موجود در غرب این واقعه را رقم زد. چون این دین، دین الهی نبود، بلکه دین تحریف شده بود.
لذا خود این قیام نیز نشانه حقانیت دین اصیل فطری و عمق نیاز بشر به دین است.

🔸بنابراین خود دین و توحید باعث شده که انسان غربی ضد دینش که دین حقیقی نبوده بشورد، لکن بشر غربی این را فهم نکرده و در مقابل این اصیل قرار گرفته است. در نتیجه آزاد اندیشی را به نحوی تقریر میکند که از مقام فاخر خود بازبماند و در مقابل دین و فطرت قرار گیرد.

🔰به همین علت است که آنچه به عنوان آزاداندیشی در فضای انقلاب اسلامی مطرح می‌شود با آزاداندیشی مدرنیته کاملا متفاوت تقریر می شود.

🔸آزاداندیشی در اینجا عبودیت و بندگی خداوند متعال است لکن آزاد اندیشی در پارادایم غربی دقیقا مقابل اطاعت خداوند متعال تعریف شده و به سمت ولنگاری می رود.

🔸آزاد اندیشی در قرائت فاخر انقلاب اسلامی دستیابی به حقیقت است لکن در قرائت غربی بی تعهد نسبت به حقیقت
و…
.

جریان انقلاب در میانه میدان مین گذاری شده فکر و اندیشه

چه سیاست مردان و کنشگران اجتماعی سیاسی را قبول نداشته باشیم و چه قبول داشته باشیم هر از گاهی اینان با کنش حاد سیاسی خود یکی از مین های کار گذاشته شده را منفجر کرده و آن وقت است که چارستون بنای فکری جریان انقلاب به لرزه در می آید.

جریان انقلاب چه بخواهد چه نخواهد نیازمند پاسخ به پرسش هایی است که در این سالهای اخیر نظام فکری اش را به چالش کشیده است و پاسخ های گذشته دیگر چندان کارا و مقبول نیستند.

از این فرصت بایستی نهایت استفاده را نمود. این لرزه ها و اضطراب های فکری میتواند مقدمه یقین و ثبات و شکوه باشد به شرط آنکه این بلا را نعمت بشماریم. چراکه در صورت ادامه‌ی این روندِ سرد در ساحت اندیشه، قطعا اندک امید‌های حفظ و احیای نهضت اسلامی نیز از بین خواهد رفت.

1. حدود و ثغور اندیشه‌ی ولایت: آنچه تا به امروز فراوان به آن پرداخته شده، اثبات اصل مشروعیت ولایت فقیه است. اما چندان ولایت فقیه به عنوان یک اندیشه‌ی اداره جامعه‌ی ایمانی در عصر غیبت، واکاوی نشده است. ما باید درباره چگونگی اداره جامعه توسط ولی و نسبت امر ولایت و تبعیت، با اموری همچون آزادی، عقلانیت و مردم، سطور پرباری می‌داشتیم که متاسفانه نداریم.

2. جهانی‌سازی: تکلیف ما باید با جهانی سازی مشخص شود. آیا خرده فرهنگ‌ها و آیین‌ها را به رسمیت می‌شناسیم و با وجود آن‌ها به تعاملی جهانی می‌اندیشیم یا به دنبال شکل دادن یک اندیشه واحد جهانی هستیم؟ مبنای کنش‌ها و ائتلاف‌های جهانی ما مشخص است؟ آیا در مقابل نظریه‌ی ملیت که سال‌هاست هویت‌ دسته‌های مردمی را تامین کرده است نظریه‌ی بدیلی داریم یا همان را به رسمیت می‌شناسیم؟ آیا در عرصه‌ی جهانی، اسلام برای ما موضوعیت دارد؟ تعریف درستی از پدیده ایمان و پدیده کفر در دنیای امروز داریم یا بین تعریف‌های تکفیری و تعریف‌های باطنی در تردد هستیم؟

3. عقلانیت: آیا تبیینی از آنچه عقلانیت دینی می‌خوانیم داریم یا بین خودبنیادی و نقل‌گرایی در رفت و آمدیم؟

4. آزادی و جمهوریت: هیچ‌گاه توانسته‌ایم تبیین دقیقی از آزادی‌های مردم در عرصه فکر و عمل انجام دهیم یا به دلیل نبود تعاریف دقیق و قابل مطالبه، هرکس به صلاحدید خود، آزادی‌های عده‌ای را سلب کرده است؟ همچنان فکر می‌کنیم تاویل مقوله آزادی به آزادگی معنوی راهگشای اداره‌ی جامعه است؟ با اینکه فریاد مردم‌سالاری‌مان گوش فلک را کر کرده است و روزی نیست که به نظام انتخاباتی دیگر کشورها حمله نکنیم، آیا سازوکار حاکمیتمان پاسخگوی حضور مردم هست؟ آیا در واگذاری امور به مردم، هیچ رهیافتِ مسقلِ عمیقی داشته‌ایم یا با افتادن در دام چپ یا راست، به جای دادن امور به دست مردم، آن را بین عده‌ای محدود دست به دست کرده‌ایم؟

5. علم و فناوری و اقتصاد: هیچ نگاه فرادستی‌ای به این مقومات اساسی دنیای امروز یعنی علم و فناوری و اقتصاد نداریم. آیا گمان می‌کنیم که با وجود طی مسیر معمول جهانی در این عرصه و نهایتا با ایجاد تغییراتی مصداقی و ظاهری، می‌توان حقیقتا ضدآمریکا ماند؟ اگر چنین است چه تبیین‌های عمیق و روشنی از این امکان بیان کرده‌ایم؟ در طرف مقابل در صورت بستن درهای کشور بر روی این مقومات، آیا راهی برای بقای خودمان در این دنیا یافته‌ایم؟

6. عدالت: آیا غیر از جمله‌ی کم‌فایده‌ی «العدل وضع کل شیء موضعه» و تعدادی نظریه‌ی به یادمانده از چپ‌ها، حرف دیگری درباره عدالت اجتماعی داریم؟

7. روحانیت و نهاد دین در عصر غیبت: آیا تبیینی جدید برای نهاد دین به نحوی که با زیست امروزی و با داعیه‌داری یک انقلاب جهانی سازگار باشد ارائه کرده‌ایم؟ یا به دلیل ضعف این ارائه روحانیت هر روز به همان لاک سنتی خویش بیشتر بازگشته است؟

8. مقابله ما با آمریکا: حقیقتا با آمریکا مخالفیم؟ یا مخالفت ما با مصداق سلطه است، یعنی کار باید دست ما باشد نه او؟ اگر حقیقتا مخالفیم، برای دنیای بعد از آمریکا چه طرحی داریم؟ اصلا این پیشکش، برای مقابله با آمریکا چه طرحی داریم؟ آیا هرجا مدقانه ورود می‌کنیم و پرسش می‌کنیم -از سیاست گرفته تا اقتصاد- که ما با چه چیزی از آمریکا در این نقطه مخالفیم، به پاسخی روشن می‌رسیم؟ یا کلیات ابوالبقایمان در فرایند واقعی شدن به همان ایده‌ی آمریکا می‌رسد؟

❄️این‌ها تنها گوشه‌ی کوچکی از مسائلی‌ست که می‌شود و باید به آن‌ها پرداخت و در صورت روشن نشدن این‌ها در یک فرایند عقلانیتِ جمعیِ عمیق و جدی، هرچقدر هم کارامد باشیم، دیگر هیچ تفاوتی با دیگر کشورهای عرفی جهان نداریم.

آزاداندیشی قرآنی؛ بندگی خداوند

انقلاب اسلامی برای انسان امروز، یک سخن نو است. سخنی نو و حرفی تازه. حرفی متعالی و خواستنی. کلامی با طراوت که اتفاقا پرقدمت ترین سخن بشر است. و البته عمیقا فطری.

از طرفی انقلاب اسلامی بندگی جامع و گسترده الهی است. انقلاب اسلامی یعنی نفی همه طاغوت ها و پذیرش حاکمیت الله بر تمام ابعاد زندگی انسان.

توجه به این دو ویژگی یک ضرورت را نمایان می کند. ضرورتی که به هر دو ویژگی متصل است و بی توجهی به آن ما را از تامین این دو ویژگی انقلاب متوقف می کند.

آن ضرورت آزاداندیشی است.

توضیح بیشترش این است که:

انسان برای بندگی خدا و اعتقاد عملی به لا اله الا الله، باید طاغوت های دیگر را عبادت و اطاعت نکند. فقط خدای واحد را معبود بداند. و فقط او را اطاعت کند. قرآن به چنین انسانی بشارت داده است.

وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَىٰ ۚ

و البته در ادامه این تبشیر را ادامه می دهد. بشارتی که مخصوص بندگان خدا است. بندگانی که خدا آن ها را «عبادی» خطاب می کند. اما ویژگی چنین عبادی که از بندگی طاغوت صرف نظر کرده اند و مورد بشارت خدا قرار گرفته اند، آزاداندیشی است.

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ۚ

یعنی آزاداندیشی، آن ویژگی ای است که به سبب آن عبادت خدا ممکن می شود و به سبب آن عبودیت طاغوت نفی می شود و به سبب آن بشارت بندگی نصیب انسان می شود. به سبب آزاداندیشی است که هدایت خدا شامل انسان می شود.

أُولَٰئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ ۖ

و آزاداندیشان همان صاحبان خرد هستند.

وَأُولَٰئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ

 

آزاداندیشی اگر بخواهد این چنین اوصافی داشته باشد، باید خیلی دقیق تعریف شود. آزاداندیشی، زدودن موانع اندیشه است. تا اندیشه به کشف واقعیت و حقیقت پی ببرد. حقیقت انسان و عالم شناخته شود. و انسان بنده حق شود و حقیقت.

اهمیت آزاداندیشی به وزان سیر و سلوک

آزاداندیشی به وزان سیر و سلوک الی الله و معرفت الله اهمیت می‌یابد. آزاداندیشی ما آن چیزی نیست که در غرب ذیل آزادی مطرح می‌شود، اصل آزادی ما به خاطر آزادی نیست، آزادی برای دست‌یابی به حق است. وقتی از آزادی سخن می‌گوییم رسیدن به حق است که برای‌مان مهم است.
بیاندیشیم برای چه؟ آزاد باشیم که بیاندیشیم برای رسیدن به حق و حقیقت . امکان آزادانه اندیشیدن برای رسیدن به حق را داشته باشیم. نه آنکه به‌خاطر آزادی در در حیطه اندیشه هم آزاد باشیم.

حقیقت عبودیت رسیدن به حق است. با آزاداندیشی هم می‌خواهیم به حق و حقیقت برسیم. حال جای طرح یک پرسش است که پاسخ به آن اهمیت آزاداندیشی را برای ما روشن می‌کند.
آیا ما بدون آزاداندیشی می‌توانیم به حق و حقیقت برسیم؟ مثلا با تقلید. و یا با جدل؟  آیا می‌توان با این قبیل موارد به حق رسید؟  آیا با تقلید می‌توان با حق ارتباط گرفت؟ و انیکه آیا بدون آزاداندیشی آیا عبودیت تحقق پیدا می کند؟

عصر یخبندان اندیشه یا گلستان و بهار فکر؟!

سالهاست در موضوعات جدی و پر رنگی ایستایی و سکنای اندیشه ای حس می شود این مسئله آن زمان مشهود می گردد که به واسطه یک کنش حاد اختلافات نمایان شده و ابهامات در موضوع و مسئله و ضعف و رقت انگیز بودن اندیشه ها و افکار وضع نزاری را مبین می سازد.

این مسئله با محافظه کاری شدید حوزویان و نخبگان وضعیت حادّتری به خود گرفته و اکثریت صرفا به حاشیه بودن بر مسائل بی حاشیه به متن و مؤثر بودن در مسائل کلیدی زیست خویش را ترجیح میدهند:

به طور مثال این مشکل را میتوان در برخی مسائل زیر به روشنی مشاهده نمود:

🔹 گفتمان امنیت:

متاسفانه نه تنها برای مسئولین، بلکه برای انقلابی‌های جوان هم این تصور به وجود آمده است که اندیشیدن آزاد، موجب تضعیف نظام و در خطر افتادن امنیت کشور می‌شود. چنان گفتمان #امنیت‌ـمحوری بر ساحت فرهنگ و اندیشه سایه انداخته است که بزرگترین فرصت‌های فرهنگی ما (همچون گوناگونی زبانی، قومی و دینی کشور) و ناب‌ترین فرصت‌های اندیشه‌ای ما (همچون جوانان انقلابیِ اندیشمندِ رهاشده از مشهورات) تبدیل به بزرگترین تهدیدهای این نظام شده‌اند. سخن من در سلب حق آزادی بواسطه حکومت امنیتی‌ها بر کشور نیست؛ بلکه در پیداش یک ذهنیت و فرهنگ در میان انقلابیون است که حفظ کلیت نظم موجود را بر هرگونه تعالی فرهنگی و عقلانی ترجیح می‌دهد.

🔹تلقی نادرست از ولایت در نظام مردمسالار:

از مهم‌ترین موافع فرهنگی‌ای که منجر به جمود عقل شده، جا افتادن #نظامـهرمیـولایت است. گویی الله تبارک و تعالی تمامی حقایق و معارف عالم را از سمت خویش در این هرم جاری می‌کند تا از مجرای ولی فقیه و منصوبین ایشان بگذرد و به دست مردم برسد. گویی تنها یک نفر وظیفه‌ی فکر کردن درباره انقلاب را دارد و این مسئولیت از دوش سایرین برداشته شده است و آن‌ها تنها باید بیانات ولی را دسته‌بندی کنند و شرح دهند.

طبیعتا این بیان به هیچ وجه نه ناقض امر ولایت است که به #ولایتـگریزی متهم شود و نه محوریت دادن به خود، در مقابل معارف الهی است -آنگونه که بعضی عقلانیت‌های غربی و “اسلامی” اینچنین‌اند- که به #خودـبسندگی محکوم شود. بلکه این بیان در تبیین چگونگی اداره‌ی جامعه‌ی ایمانی در عصر غیبت است به‌گونه‌ای که هدایت ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام هم از مجرای عقلانیت فقها و هم از مجرای عقلانیت جمعی مردم جاری شود.

🔹سیاست‌زدایی:

ریشه‌ی دیگر مشکل در مقوله‌ی سیاست‌زدایی و انتقال محوریت ارزش به اموری همچون فناوری، اقتصاد و مقولاتی از این دست است. امروز گفتمانی بسیار جدی در میان جوانان انقلابی دلسوز جا افتاده است که اگر می‌خواهند به انقلاب و نظام خدمت کنند، نباید وقت خود را صرف فکر کردن به مسائل اساسی انقلاب کنند بلکه باید عمر خویش را در ساخت موشک، بالابردن ثروت ملی، خودنمایی در عرصه تکنیکی و خلاصه کارامدی نظام در معیارهای جهانی مصروف دارند. فکر کردن و پرداختن کلان به اینکه امروز انقلاب اسلامی چه حرفی برای مردم ایران و جهان می‌تواند داشته باشد، اینکه کدام سیاست تجلی حقیقی آرمان‌های اصیل است و اینکه چگونه می‌توان عمیقا مقابل اراده‌های شر در جهان ایستاد و ولایت الله را جاری کرد، کاری بی فایده یا کم فایده تلقی می‌شود.

🔹جدا کردن ساحت نظر و عمل:

از آسیب‌های جدی اندیشه‌ورزی در ایرانِ امروز تفکیکی پوچ بین ساحت نظر و عمل است. دریغ از فهم این نکته‌ی بسیار کلیدی که «اندیشه‌ی اجتماعی» تنها در زیست انضمامی قابلیت نضج و تکون دارد. اینکه ما بگوییم اندیشه‌های اجتماعی باید بین چند نفر مباحثه شود و نهایتا به حاکم جامعه منتقل شود تا اگر خواست عمل کند، ریشه در عدم فهم تاریخ تحولات جوامع دارد. اندیشه‌ورزی حقیقی تنها در صورتی امکان‌پذیر است که ساحت نظر و عمل از هم تفکیک نشوند و به صاحبان ایده‌های انقلابی اجازه داده شود در حدودی فکر شده، اندیشه خویش را به عرصه کنش سیاسی و اجتماعی برسانند و با دیگر اندیشه‌ها در فضای واقعی و اجتماعی رقابت کنند نه در اتاق‌های مباحثه‌ی درون دانشگاه‌ها و حوزه‌ها (که البته همین اتاق‌ها هم امروز چندان وجود ندارند). اینکه حاکمیت نشست‌هایی برای تضارب اندیشه‌های اندیشمندان انقلاب تشکیل دهد گرچه حرکتی روبه‌جلو است اما فایده‌ی کمی دارد چراکه این اندیشه‌ها هیچ محملی برای تبدیل شدن به «اندیشه‌ی واقعی» ندارند.

آزاداندیشی،گفتمانی در شان گفتمان جامع

بسم الله الرحمن الرحیم

  • گفتمان جامع، از یک طرف از اندیشه پایه توحیدی تغذیه می کند و از طرف دیگر بر روی لبه عطش های عصری قرار دارد. لذا گفتمان جامع یعنی پاسخی توحیدی بر عطش های عصری.
  • گفتمان جامع در صدد اصلاح اندیشه دینی رایج میان مردم می باشد و می خواهد هدایت گری ذهن جامعه را انجام دهد. به عبارت دیگر گفتمان جامع سازنده شاکله فکری جامعه می باشد.
  • حال سوالی که باید به آن پاسخ داد این است که آزاداندیشی شانیت حضور در این جایگاه را دارد؟ آیا آزاداندیشی این میزان اهمیت دارد که در کنار عدالت و آزادی و مردم سالاری و … قرار گیرد و هدایت گری ذهن و تصمیمات جامعه را بر عهده بگیرد؟
  • پاسخ این سوال به نحوه تقریر ما از آزاداندیشی برمیگردد، اگر آزاداندیشی را در پارادایم غربی ترجمه کنیم، به هیچ وجه این شانیت را پیدا نخواهد کرد و نمی تواند در حد گفتمان جامعه قد علم کند. اما اگر آزاداندیشی در پارادایم دینی و اسلامی ترجمه شود شانیت آن تغییر پیدا می کند.
  • آزاداندیشی در ادبیات دینی همان راه تحقق سایر گفتمان ها می باشد. یعنی مردم سالاری و عدالت و آزادی و … برای تحقق خویش، نیازمند یک بستری به نام آزاداندیشی هستند. یعنی تا آزاداندیشی تبدیل به گفتمان نشود و یک ساخت و پدیده اجتماعی در جامعه درست نکند، راهی برای تحقق سایر گفتمان ها وجود نخواهد داشت. التبه برای تحقق تام و کامل آزاداندیشی قطعا به گفتمان های عدالت و مردم سالاری و … نیاز هست اما شاید بتوان این گونه بیان کرد که شروع این چرخه ساخت گفتمان جامع، با آزاداندیشی می باشد.
  • گفتمان آن ذهنیتی است که در جامعه فراگیر شده و مطالبه عمومی جامعه شده و ادبیات فراگیری را دارا می باشد. با این حساب، آزاداندیشی، راه تحقق مطالبه را برای گفتمان های مختلف هموار می کند.
  • البته در یک نگاه دقیق برای تحقق کامل گفتمان آزاداندیشی، به خود آزاداندیشی نیاز هست. چرا که تحقق مطالبه در جامعه در گرو تحقق آزاداندیشی در جامعه است.
  • فلذا با این تقریر، آزاداندیشی را می توان در صدر جدول گفتمان جامع قرار داد. و آن را مساوی با انقلابی گری دانست.