اندیشه یا عواطف ؟ مانند یک سوال شرعی !

مقدمه

به طور کلی سر و کار داشتن با عالم انسانی پیچیدگی ها و پرسش های مخصوص به خود را در پی دارد. انسان بنا به آیه قرآن مانند عالم کبیر است.

هنوز در باب ابعاد و اطوار وجود انسان اتفاق نظری وجود ندارد و به تناسب اهداف و روش ها، تفاوت میکند.

یکی از رویکردهای شناخت ابعاد انسان، شناخت قوای تصمیم ساز اوست. در این باب نیز نظریات مختلفی وجود دارد. ملا احمد نراقی به تبع حکمای یونانی این قوا را 4 مورد معرفی نموده است. برخی نیز این قوا را به دو دسته اندیشه و عواطف تقسیم نموده اند.

 

طرح سوال

سوال اصلی برای فردی که میخواهد نقش متکلم انقلابی، یعنی شناخت و تنطیم عقاید مردم را انتخاب کند، این است که : آیا این بهترین راه اصلاح جامعه است ؟ آیا بعد دیگر انسان، یعنی عواطف، اهمیت بیشتری ندارد ؟

به عبارت دیگر : اندیشه مقدم است یا عاطفه ؟

این سوال را میتوان در مقام توصیف و در مقام توصیه مورد بررسی قرار داد.

در مقام توصیف، در مقام “است” و در مقام اندیشه کلامی، تقریبا اجماع وجود دارد که بعد عقلانی و اندیشه ای انسان بر عواطف تقدم دارد. دانشمندان علم اخلاق،فلاسفه و عرفا نیز همیشه عقل را پیشران دانسته اند و تصویرمطلوبشان این است که اندیشه و عقل سکان عواطف را در دست بگیرد. البته بخشی از عواطف الهی که از آن تعبیر به عشق میشود نیز اگرچه به عقل نور میتاباند، اما خودش از اندیشه الهی است که سرچشمه میگیرد.

اما در مقام توصیه، در مقام “باید” و در مقام اندیشه فقهی، ماجرا فرق میکند.

این عرصه، عرصه راهبرد و عملیات است.

ممکن است لازم باشد روزی عواطف مقدم شود و فردای همان روز اندیشه ( و بالعکس )

آن چیزی که حکم نهایی “امروز” را مشخص میکند، درک از زمان و مکان و شرایط است.

دریافت فقیه ( یا حاکم ، یا استراتژیست )  از صحنه است که اولویت و ترتب یکی از این دو در صحنه را مشخص میکند.

 

نتیجه

فردی که بین اتخاذ رویکرد اندیشه ای یا عاطفی دچار سوال است چند راه دارد :

  1. احتیاط کند و هر دو را  پیش ببرد.
  2. مقلد باشد به این معنا که به گزارش و نتیجه گیری دیگری اعتماد کند.
  3. اجتهاد در مبانی و صحنه را بدست آورد ( البته تا رسیدن به آن مرحله اگر نخواهد روحیه اصلاحی خودش را تعطیل کند باید یکی از دو راه بالا را انتخاب کند )

کتاب ساکن خیابان ایران ( 2 – راه حل  )

راه چاره چیست ؟

تحلیل نگارنده و بخشی از متفکرین این است که حاکمیت اسلامی بنا به هر دلیلی، اعم از عدم توانایی کافی، تاثر از فارابی، منش کمالگرایانه یا حتی به نظر برخی بخاطر تاثر از ملاصدرا، سالهاست به سمت آرمان گرایی دویده و از واقعیت دور مانده است.

آیا باید سالهای پیش رو را صرف دویدن به سمت واقعیت نموده و آرمان گرایی را رها کنیم ؟ آیا باید فارابی را مهجور نموده و به ابن خلدون رو کنیم ؟ یا اینکه واقعیت را از آکادمی های غربی و نسخه های استعماری آن در پیرامون خودمان بپرسیم ؟

بطور کلی تر باید پرسید : آیا واقع گرایی مشکل ما را حل میکند ؟ ( مقصود از مشکل ما همان آسیب هایی است که در کتاب بررسی شده )

به نظر میرسد چاره این است که ابن خلدون و فارابی را بر سر یک میز بنشانیم ! اما فقط ابن خلدون و فارابی !

اگر آرمانهای فارابی واقعی باشند میتواند واقعیت های مورد مشاهده ابن خلدون را به خدمت خودش در بیاورد. همانطور که اگر واقعیت های مورد مطالعه ابن خلدون خالص باشند قابلیت خدمت به آرمان ها را دارند.

باید های زندگی دینی و حاکمیت دینی از جانب فقه تعیین میشود.در فقاهت شیعی، از رفت و برگشت میان آرمان و واقعیت است که حکم خدا و برنامه عملیاتی زندگی دیندارانه در سطح حاکمیتی و در سطح فردی نمایان میشود. این نکته را میتوان در فقه با کلیدواژه ” عنصر زمان و مکان” جستجو کرد.

 

هویت علمی راه اصلاح اجتماعی

بسم الله الرحمن الرحیم

  • برای اصلاح اجتماعی چه به صورت فردی ( تربیتی ) و چه به صورت جمعی ( فرهنگی ) راه های مختلفی وجود دارد. از دست اندازی به ابعاد اندیشه ای افراد گرفته تا ایجاد هیجان و تغییر در رفتار و ساختار ، هر کدام به نوبه خود با رویکردی ویژه به اصلاح اجتماعی می پردازد.
  • گفتمان ها با تغییر اندیشه ها فعلی را رقم می زنند. سبک زندگی و با تغییر در رفتار ، اداره و حکمرانی با تغییر در ساختار و هنر با برانگیختن هیجانات این مهم را محقق می کند.
  • اما شاید بتوان این گونه بیان کرد که مهم ترین و کارآمدترین راه برای اصلاح اجتماعی، ایجاد یک هویت علمی در جامعه است. قطعا این هویت علمی سهم زیادی را به اندیشه و گفتمان سازی می دهد. اما نکته ای که در آن مورد اهمیت است، توجه به همه وجوه هویت ساز می باشد.
  • هویت افراد و جامعه مجموعه ای از اندیشه و هیجان و احساسات و رفتار و ساختار و … می باشد.
  • فلذا وقتی صحبت از هویت علمی می شود، در صدد استفاده از همه اموری که در ایجاد هویت افراد و جامعه دخیل هستند می باشیم.
  • هویت علمی به تعبیری همان پارادایم علمی می باشد اما با غلظت کمتر، از جهت که این هویت علمی محیطی است که تمام تصمیم گیری های جامعه را مدیریت می کند. و شاید بتوان آن را همان عقلانیت اجتماعی جامعه دانست.
  • این هویت علمی در لایه های عمیق خود از شاکله فکری که بیشتر متکی بر اندیشه هست تغذیه می کند و در لایه های رویین ، متصل به ذائقه فکری می باشد که آن ذائقه، خود را بیشتر مدیون رفتار ها و ساختارها و احساسات می داند.

شاخصه های اسلام سیاسی

اسلام سیاسی به عنوان قرائت انقلاب اسلامی از کل وکلیت اسلام در طی نهضت 15 ساله تتوانست اهداف و آرمان های ابتدایی خود را محقق کند، شناخت مولفه های و شاخصه های این اسلام رهیافتی برای مشکلات وچالش های فعلی نظام اسلام است

  1. اسلام سیاسی و قدرت : اسلام سیاسی به دلیل مقصد قرار دادن حاکمیت ارزش های الهی در اجتماع دینی ، تمامی نقش های دینی و نهاد های دینی را در گره زدن باعنصر قدرت باز تقریر می کند، به همین خاطر است که برای نشان دادن مایزهای تقریر خود به دو عنصر اصلی در قدرت یعنی ولایت و جمهوریت در تحقق حاکمیت ها ارزشها تاکیددارد. در این نگاه اساسا هروقت این دو عنصر قدرت از یک دیگر فاصله افتاد منشا بزرگی برای فساد درجامعه شد و به همین دلیل است که همواره سعی دارد نسبت این دو قدرت را سامان بخشد.

 

  1. اسلام سیاسی و مبارزه: اسلام سیاسی با توسعه بخشی به مفهوم دشمن و امتداد کرانه های آن از نفس انسانی تا نفوس انسانی و از شیطان جنی تا شیطان انسی همواره درحال پویایی و تقابل است. و سعی در بهم ریزی نظم هایی دارد که ظرفیت های بشری را به تسخیر درآورده است.در این اسلام برای اصلاح نظام اجتماعی جهاد اکبر واصغر در کنار هم و به موازات هم پیش می رود و در نگاه  ارتقای یافته با یکدیگر عینیت دارد.به همین خاطر این تقریر از اسلام قدرت حضور در صحنه را به مسلمین می دهد.و توانسته است بین معنویت وسیاست این همانی برقرار کند .

 

  1. اسلام سیاسی وعدالت: اسلام سیاسی محور نظم بخشی و انسجام بخشی به جامعه را عدالت می داند. و عدالت به عنوان ارزش مطلق سنگ بنا وسنجه تمامی ارزش هایی هم چون آزادی ، استقلال، امنیت و.. است. عنصر عدالت موجب  این می شودکه ارزشها را در یک نقطه به تعادل رساند و مانع از افراط و تفریط در ناحیه هر کدام ارزش ها شود.

حفاظت شده: کلام انقلابی یا کلام تمدنی

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

قید انقلابی در کلام

حیات انقلابی متفاوت از حیات مومنانه‌ی معمول است. اگر کلام قرار است پشتیبان حیات دینی باشد، هنگامی که این حیات دینی بر آمده از انقلاب اسلامی است، می‌توان قید انقلابی را به آن افزود. وقتی کلام در مقام برطرف کردن عطش بر آمده از حیات دینی انقلاب اسلامی باشد، متصف به قید انقلابی می‌شود.

حیات انقلابی یعنی حیاتی که مومنین در آن قیام کرده‌اند؛ قیام برای ساختن تمدن اسلامی و حیات آن‌ها در ساحت تمدنی است، این حیات نیاز به پشتیبانی اندیشه‌ای دارد؛ نیاز است اندیشه‌ها در مورد هستی، خدا، پیامبر، دین، تاریخ، انسان، جامعه، مبداء، معاد، و … ویرایش بخورد که یک قیام و یک حرکت را پیشتیبانی کند؛ یک حرکت جهادی و انقلابی. این پشتیبانی هم در پیدایش این حرکت و قیام نیاز است و هم در ثبات و پویایی. این پشتیبانی اندیشه‌ای وظیفه کلام انقلابی است.

ساکن خیابان ایران ( 1- تقریر مقصود کتاب و نقد ابتدایی )

کتاب ساکن خیابان ایران یک پویش طبیبانه است. ممکن است مخاطب با  تشخیص نویسنده یا ایده درمانی او مخالف باشد، اما این همه نافی دغدغه طبیبانه این کتاب نیست.

به نظر میرسد نویسنده اتفاقی که برای ایران ( اعم از خیابان ایران و کشور ایران ) افتاده و در مقدمه به آن اشاره شده را ناشی از ان چه در سراسر کتاب آمده است میداند.

از سویی همان گروهی که داعیه حکومت دین بر دنیا و پیشرفت همه جانبه هر دو را داشتند، از عرصه واقعیت کناره میگیرند و  حتی اگر به حیرت زدگی خود اعتراف نداشته باشند، نقش نقاد را ایفا میکنند. نویسنده این را نتیجه جولان یک رویکرد آرامان گرایانه محض و فقدان واقع گرایی کافی در مقام حکمرانی میداند و سعی کرده تفاوت این دو رویکرد را با بیان تفاوت بین فارابی و ابن خلدون توضیح بدهد. کاری که شبیه آن قبلا هم توسط سید محمد ثقفی انجام شده است.

سپس به بررسی موردی آسیب های موجود در ایران امروز میپردازد :

  1. روحیه مبارز ایرانی از دوره رضاخان رام شده است ( تمثیل شمال )
  2. زن و به تبع آن توانایی ها و روحیات زنانه نادیده انگاشته شده اند
  3. دینداران مورد قضاوت و انتقاد سایرین قرار میگیرند و چون واقعا نسبتی با حکومت دینی ندارند، یه ناچار منزوی میشوند و خشونتی را در خود پرورش میدهند.
  4. شیعه و سنی هویت مناسکی و عقیدتی خود را در خطر میبینند چرخه بازتولید نفرت را راه اندازی میکنند.

و …

از دیدگاه نویسنده در بعضی از آسیب ها مقصر بین ما نیست. مانند مورد 1

در بعضی آسیب ها، مقصر، چگونگی روند حاکمیت جمهوری اسلامی است. مانند مورد 4

در بعضی موارد اصل وجود حکومت دینی موجب آسیب میشود. مانند مورد 3 ( البته این قضاوت از دیدگاه نویسنده به این سبب است که به عامل دیگر یا طرحی اصلاحی اشاره نکرده است )

در بعضی موارد هم، نوع رفتار و دیدگاه جامعه دیندار و مناسکی، عامل آسیب شناخته شده است. مانند مورد 2

در مقام مشاهده و تجربه میتوان با نویسنده همراه بود، چرا که هیچکدام از این آسیب ها غیرواقعی نیست. بلکه مخاطب کتاب ( که معمولا متعلق به قشر مذهبی یا فرهیخته است ) بسیاری از این موارد را از نزدیک لمس نموده است.

هرچند جهان بینی ما و قضاوتمان درباره لایه های حوادث اجتماعی میتواند حتی همین لایه تجربه و مشاهده را نیز دگرگون کند و باعث شود طور دیگری واقعیت را ببینیم.

به عبارت دیگر آرمان ما درسنخ واقع گرایی ما نیز موثر است. همانطور که ارتباط با واقع نیز در کیفیت علقه ما به آرمان و در خود آرمان تاثیر دارد.

از همین مطلب میتوان به مقام ایده اصلاحی نویسنده که احتمالا “ابن خلدون شدن” ، ” کنار گذاشتن آرمانگرایی” و “واقع گرا شدن” است، پل زد و این سوال را مطرح نمود : آیا واقع گرایی مشکل را حل میکند ؟

بعد از مشاهده عمده حاکمیت های موجود در جهان امروز، به نظر میرسد پاسخ منفی باشد !

ضمن اینکه مشکل واقع گرایی و آرمان گرایی در حاکمیت با توصیه صرف به گرایش به ابن خلدون حل نمیشود. حاکمیت در همه لایه های خود ( حتی در لایه دینداران ) دچار تعارض های جدی است. او گاهی آرمان و واقع را در تعارض میبیند، قادر به حل تعارض نیست و با ایمان به خدا و از سر تدبیر است که واقع گرایی را فدای آرمان خودش میکند، نه از سر غفلت !

ما به حل این تعارضات نیازمندیم !

خیلی واقع گرایانه : ما امروز به پشتیبانی مناسب از حاکمیت دینی و زیست دیندارانه در عصر حکومت دینی نیازمندیم.

تحفه های انسانی کلام انقلابی

چند سال پیش توفیق شد، با تعدادی از دوستان که هر کدام در محیط های مختلف اعم از تربیتی، اجتماعی، سیاسی و… درحال فعالیت بودند،صحیفه خمینی را مباحثه کنیم. حدودا 4 سالی این مباحثه طول کشید، اما هر هفته وقتی پای سفره امام می نشستیم،پروردگاری امام برای ذهن های مای اثبات می شد.

 

کلام انقلابی به  دنبال خلق معجره در ساحت انسانی و اجتماع انسانی است.  معجزه ای که در سه ساحت تحولات قلبی، تحولات روحی، و تحولات ارادی در حیات ایرانی وانسان ایرانی خودش را نشان داد. انسانی که غرق در جهان خودش بود و درحال انسلاخ از حیات اجتماعی شده بود، دوباره با نامی مقلب القلوب سر بر آورد و سرنوشت و خود و جامعه را به دست گرفت.

 

ترس به عنوان عاملی که اراده ها را به رخوت می کشاند، و حیات اجتماعی را آماده هرگونه پذیرش ظلم  می کند، با دمیده شدن قیام لله و تقریر توحیدی از معارف مبطون در ذهن شیعی جامعه ترس ها را زود و جرئت هزینه دادن و فداکاری را به زیست انسان انقلابی هدیه داد.

 

قیام انسانی و اسلامی که از عبودیت ایاک نعبد و ایاک نستعین تغذیه می شد، عون و تعاون را برای تمام اقشار به وجودآورد. و دست مردم را  به دست هم رسانید و حیات اجتماعی جدیدی را با اراده انسان انقلابی رقم زد.

حفاظت شده: دانشی که می خواهد به اندیشه ی دینی مردم رسیدگی کند؛ خود هنوز اندیشه است!

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

امتداد مبانی در روایات

 

بخش زیادی از نخبگان و دینداران جامعه در مورد بهره بردن از قرآن و آموزه های شریعت و مبانی هستی شناسی دینی در اداره ی زیست و زندگی و حاکمیت جامعه سخن ها  رانده اند اما در عمل وقتی قرار است از پله ی حرفهای کلی به ارائه ی راهکارها و راهبردهای ملموس زمینی بیاییم حرفهای کمی در مشت داریم و خیلی وقتها هم حرفهایمان بریده از مبانی و پراکنده هستند.

این نقیصه سبب شده همواره کُمِیت مان در نظام سازی ها و خصوصا در ساختارسازی لنگ بزند.

در این فقر اندیشه ای اما روایات ما از غنای بالایی برخوردارند که میتوانند برای ما بسیار خط شکنی باشند بعنوان مثال روایتی از حضرت امام علی علیه السلام به چشمم خورد که بسیار زیبا بین مفهوم انحصارطلبی که مبنای نظریه ی رقابت آزاد در اقتصاد لیبرال است و نابودی حکومتها تیببن فرموده اند.

روایت این است:

قال امیرالمومنین علیه السلام:

الاستئثار یوجب الحسد و الحسد یوجب البغضة و البغضة توجب الاختلاف و الاختلاف یوجب الفرقة و الفرقة توجب الضعف و الضعف یوجب الذُلّ و الذل یوجب زوال الدَولة و ذهاب النعمة. (ابن ابی حدید، 1380: 20/ 345)

انحصار و اختصاص امکانات به خود، باعث حسد دیگران، و حسد باعث دشمنی، دشمنی سبب اختلاف، اختلاف باعث جدایی، جدایی سبب ضعف، ضعف باعث خوار شدن، و خواری و ذلت باعث از بین رفتن دولت و نعمت می‌شود.

 

اینکه حضرت به این دقت و شگفتی با نگاهی نظام مند و موشکافانه، بین صفات و رذائل و بروزات اجتماعی رفت و برگشت میکنند تا در نهایت مسأله را به زوال حکومت و نعمت میرسانند بنظر میتواند برایمان بسیار الهام بخش باشد.

از این جهت این یادداشت را به آن اختصاص دادم و پیشنهاد میکنم به دقت به ربط هر مفهوم و مفهوم بعدی توجه شود و اینکه اگر این روایت را نمی داشتیم و میخواستیم خودمان با علم اندک خود، تبعات انحصار را تبیین کنیم چه روند و چه مسیری را در پیش میگرفتیم و در نهایت به کجا میرسیدیم؟

مایه ی تاسف بیشتر اما اینکه این روایات بعد از بیش از 40 سال از عمر انقلاب هنوز گوشه ای افتاده و خاک میخورند.

وجه ممیز کلام انقلابی از اصطلاحات بدیل

اغلب اصطلاحات بدیل کلام ناظر به فضای دانشی است و در تعریف‌های آن‌ها هم نگاه به بعد دانشی کلام است، بر خلاف کلام انقلابی که در لایه اندیشه‌ای است و اساسا به خاطر نارسایی اندیشه‌‌ای پدید آمده است. یک عطش اندیشه‌ای در جامعه احساس شده است که ناظر به آن کلام انقلابی تعریف می‌شود.
اصطلاحات بدیل کلام معمولا در این همان افق دانشی کلام مرسوم بسته شده‌اند. در فضای دانشی کلام مرسوم به دنبال این هستند که همان توصیفات عالم را یا به عمل نزدیک کند یا انتظام ببخشد و یا خوانش‌نو از آن ارائه کند و یا در نهایت نسبت توصیفات عالم را با مسائل جدید روشن کند. ولی وجه ممیز جدی کلام انقلابی در این است که کلام انقلابی در افق اندیشه بسته شده است.

کلام انقلابی در تلاش است مباحث را به ساحت اندیشه بکشاند. متکلم در کلام انقلابی نمی‌تواند بی‌قید نسبت به جامعه باشد، به هر حال او در حال پخت و پز یک طعام معرفتی و اندیشه‌ای برای جامعه است و باید تغذیه جامعه از این اندیشه را مدنظر داشته باشد و بدون در نظر گرفتن ذائقه و سلیقه جامعه نمی‌توان برای آن طعام فراهم کند.

آزاداندیشی قرآنی؛ بندگی خداوند

انقلاب اسلامی برای انسان امروز، یک سخن نو است. سخنی نو و حرفی تازه. حرفی متعالی و خواستنی. کلامی با طراوت که اتفاقا پرقدمت ترین سخن بشر است. و البته عمیقا فطری.

از طرفی انقلاب اسلامی بندگی جامع و گسترده الهی است. انقلاب اسلامی یعنی نفی همه طاغوت ها و پذیرش حاکمیت الله بر تمام ابعاد زندگی انسان.

توجه به این دو ویژگی یک ضرورت را نمایان می کند. ضرورتی که به هر دو ویژگی متصل است و بی توجهی به آن ما را از تامین این دو ویژگی انقلاب متوقف می کند.

آن ضرورت آزاداندیشی است.

توضیح بیشترش این است که:

انسان برای بندگی خدا و اعتقاد عملی به لا اله الا الله، باید طاغوت های دیگر را عبادت و اطاعت نکند. فقط خدای واحد را معبود بداند. و فقط او را اطاعت کند. قرآن به چنین انسانی بشارت داده است.

وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَىٰ ۚ

و البته در ادامه این تبشیر را ادامه می دهد. بشارتی که مخصوص بندگان خدا است. بندگانی که خدا آن ها را «عبادی» خطاب می کند. اما ویژگی چنین عبادی که از بندگی طاغوت صرف نظر کرده اند و مورد بشارت خدا قرار گرفته اند، آزاداندیشی است.

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ۚ

یعنی آزاداندیشی، آن ویژگی ای است که به سبب آن عبادت خدا ممکن می شود و به سبب آن عبودیت طاغوت نفی می شود و به سبب آن بشارت بندگی نصیب انسان می شود. به سبب آزاداندیشی است که هدایت خدا شامل انسان می شود.

أُولَٰئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ ۖ

و آزاداندیشان همان صاحبان خرد هستند.

وَأُولَٰئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ

 

آزاداندیشی اگر بخواهد این چنین اوصافی داشته باشد، باید خیلی دقیق تعریف شود. آزاداندیشی، زدودن موانع اندیشه است. تا اندیشه به کشف واقعیت و حقیقت پی ببرد. حقیقت انسان و عالم شناخته شود. و انسان بنده حق شود و حقیقت.

پیرامون کلام انقلابی ( 4 – روش هایی با معیار عقاید زیرساختی )

شخصی را فرض کنید که از سردرد رنج میبرد. او برای درمان خود به چند نفر مراجعه میکند و از هر کدام توصیه ای متفاوت میشنود.

نفر اول به او ماساژ سر را پیشنهاد میکند.

دیگری قرصی را تجویز میکند.

یکی دیگر میگوید چشمانت را ببند و به رنگ سبز فکر کن

آن دیگری خرمابه او میدهد.

ممکن است کسی هم چند سوزن به سر او فرو کند !

فارغ از درستی هر روش و عمق و وسعت درمان در نتیجه آن، همه اینها را میتوان درمان نامید و همه آن افراد طبیب هستند.

به طور کلی زمانی که غایت در یک دانش پرررنگ میشود و مرزهای دانش را میسازد، استفاده از روش های گوناگون سبب بیرون زدن از دایره دانش نخواهد بود.

6 یا 7 نظریه اصلی و ده ها نظریه فرعی در باب مشاوره و روان درمانی مطرح شده است. اما امروز شاغلان این فن، روش التقاط را برترین روش میدانند.

قبلا گفته شد که موضوع دانش کلام، عقیده است. البته این دانش که غایت تنطیم عقاید را انتخاب کرده ، خودش در بستری از عقاید پیشین است که بنا میشود.

از این مقدمه میتوان نتیجه گرفت که اگرچه از جهتی، در کلام، عقیده به عنوان غایت، نقش محوری دارد و طبیعت این صحنه آن است که هر روشی را به استخدام خود در بیاورد، لکن از جهت اینکه بستر وجود علم کلام نیز خود عقاید هستند، عقیده نقش تنظیم گری در انتخاب روش های مورد اتخاذ علم کلام نیز دارد.

به عبارت دیگر میتوان گفت بین کلام و عقیده ی زیرساختی او، تقریبا یک دور معرفتی برقرار میشود.

به عنوان مثال عقیده به توحید موجب میشود تا علمی برای فهم، ترویج، اصلاح و ارتقای این اندیشه ایجاد شود، غایت این علم که همانا عقیده راستین به توحید بود، موجب ارتقای آن عقیده اولیه به توحید میشود و این عقیده ارتقا یافته دوباره در علم کلام مبنا میشود و به همین ترتیب چرخه ادامه پیدا میکند.

طبیعت کلام این است که از هر روشی برای غایت خود بهره ببرد و اگر فیلتری در مسیر روش ها قرار داده میشود، از جانب اندیشه و عقیده زیرساختی کلام خواهد بود.

پویش فقهی با رویکرد اندیشه ای

💠 پویش فقهی با رویکرد اندیشه ای💠

 

🔶گفته شد که ساماندهی و برنامه ریزی فکر و اندیشه مردم، کار فقیه فرهنگ است. اما فقه موجود، فقهی با رویکرد دانشی است. امروزه ضرورت دارد فقهی تأسیس شود که رویکردش اندیشه ای باشد. به دو دلیل:
اولا دانش هویتی منظم و سخت است و به سختی می تواند نیازهای صحنه و عینی جامعه را به خوبی حل کند. (البته این سوال مطرح است که اگر دانش در لایه کاربردی و تولیدی تولید شود، آیا بازهم توانایی خوبی در حل مسائل عینی جامعه ندارد؟)
ثانیا حتی اگر دانش ذاتا توانایی حل مسائل جامعه را داشته باشد، امروزه دانش های اسلامی (بالاخص فقه که مسئول طراحی و برنامه ریزی است) از مسائل عینی جامعه انقلابی عقب مانده اند و اصلا مسأله های دانش های موجود، مسأله های انقلاب نیست. چه رسد به اینکه بخواهد برای آنها پاسخی ارائه دهد و آنها را حل کند.
لذا به نظر می رسد باید با رویکرد اندیشه ای، کار فقهی کرد و برای اندیشه مردم برنامه ریزی کرد.

🔶شاید این پیشنهاد را بتوانیم در تمام رشته های فقه بدهیم. مثلا در فرهنگ شاید امروزه باید گروهی با رویکرد اندیشه ای، کار فقهی در این حوزه انجام دهند. در سیاست و تربیت، اقتصاد و مدیریت نیز همچنین.
یکی از منابع اصلی این رشته، تغذیه از اندیشه مکتب امام است. همان سوخت باری که امام با آن انقلاب کرد و نظام اسلامی تشکیل داد. حوزه باید خودش را به اندیشه امام نزدیک کند تا بتواند از این منبع، تغذیه کند و با رویکرد اندیشه ای، علوم انسانی اش را تولید کند.

🔶البته روشن است که این ضرورت، نافی ضرورت فعالیت فقهی با رویکرد دانشی نیست. بلکه مراد این است که در کنار افراد فعال فقهی با رویکرد فقهی، بعضی دیگر با رویکرد اندیشه ای به تولید بپزدارند. مثلا به عنوان یک ایده و پیشنهاد، عده ای به این امر بپردازند که با رویکرد اندیشه ای، مکتب امامین انقلاب را در حوزه های مختلف تولید کنند. مانند مکتب فقه سیاست امامین انقلاب، مکتب فقه تربیت امامین انقلاب، مکتب فقه فرهنگ امامین انقلاب و غیره.

 

#تأملات

قرائت غلط از مناسک گرایی شیعیان

قرائت مظاهری از تشیع کاملا غیر مقدس است. به این معنا که وقتی درمورد ساخت و ساز حرم اهلبیت (علیهم السلام) و امامزادگان جلیل القدر صحبت می کند، دلایل مذهبی و معنوی را به حاشیه برده و دلایل سیاسی و امثال آن را به عنوان دلایل اصلی مطرح می کند.

به نظر بنده مظاهری به دلیل گارد شدیدی که در مقابل مناسک دارد، نتوانسته دلسوزانه و حتی منصفانه درمورد مناسک شیعی صحبت کند.

وی رشد تشیع را به دو قسم رشد سخت افزاری و نرم افزاری تقسیم کرده؛ سپس چشم را بر رشد نرم افزاری تشیع در نیم قرن اخیر بسته و دوران فعلی را، دوران رشد سخت افزاری تشیع می داند. آیا این رشد سخت افزاری، نتیجه رشد نرم افزاری نبوده و یا مثلا زمینه ساز آن نیست؟!

در این که برخی از این ساخت و سازها مورد نیاز نبوده و اسراف بیت المال بوده، شکی نیست؛ ولی به صورت کلی و یا حتی بخش زیادی از آن را نمی توان نفی کرد.

آنچه که او تشیع مردمی می خواند، به شدت سطحی، بی ارزش و ناکارآمد بوده و حتی استشمام می شود که از نگاه او، چنین تشیعی مضر است.

شاخصه هایی نیز، که از تشیع مردمی بیان می کند، کاملا بر تشیع سنتی که جریان اصلی تشیع بوده اند، منطبق است و مصداق بارز تشیع نخبگانی، تشیعی است که یکی از مراکز اصلی آن، حسینیه ارشاد است.

اما سوال بنده این است که کدام شیعه، بدنه اصلی و مردمی انقلاب را تشکیل داد؟ مگر غیر این است که تشیع مردمی با مناسک عاشورایی راهی جبهه های جنگ شدند و دفاع مقدس را سرشار از حماسه و معنویت کردند؟ اصلا مگر اندیشه و استدلال انسان را حرکت می دهد؟ آنچه انسان را وادار به حرکت می کند، عشق، عاطفه و احساس است. دقیقا همان شاخصه هایی که برای تشیع مردمی در مقابل تشیع نخبگانی بیان می کند.

وقتی به دست فرمان امامین انقلاب می نگریم، کاملا واضح است که ایشان علاوه بر تقویت تشیع نخبگانی، اصرار بر حفظ و گسترش تشیع مردمی دارند و حتی دیدارهای سالیانه آقا با شاعران و مداحان و برگزاری مراسم فاطمیه کاملا این موضوع را برای ما واضح می کند.

مواجهه من با ساکن خیابان ایران

حکایت خیابان ایران، حکایت بسیاری از شهرهای ایران است.

قدمت بالا، بافت مذهبی، ظاهر متدین، پایبند به هنجارهای عرف ایرانی و شرع اسلامی و … عبارت هایی است، که با آن می توانستیم چند سال پیش بسیاری از شهرهای ایران را با آن توصیف کنیم؛ ولی وضعیت فعلی این شهرها شباهت زیادی با این اوصاف ندارد.

اولین نکته ای که مرا جذب مطالعه این کتاب کرد، پرداختن به همین تغییر و تطور فرهنگ بود. تغییری که من از کودکی شاهدش بوده ام؛ بسیار دیده و می بینم پدران و مادرانی که هیچوقت تصور نمی کردند آنچه اکنون از فرزندانشان به چشم می بینند. پدران و مادران مذهبی و مسجدی که هیچ شباهتی با فرزندان خود ندارند.

همیشه برای من این سوال بوده که چرا این اتفاق می افتد؟ چرا در جامعه اسلامی انزوای قشر مذهبی روز به روز افزایش می یابد؟ چرا نسل به نسل از تقیدات دینی کاسته می شود؟ اگر زمانی نقطه درگیری ما در حجاب، کوتاه شدن قد مانتو و عقیل عقب رفتن روسری بود، الان درمورد اصل حجاب شک و تردید جدی وجود دارد. انفعال متدینین در دوران حکومت اسلامی پارادوکس تلخی را رقم زده است.

گرچه دوگانه آرمان گرایی – واقع بینی که با تفسیر من در آوردی از فارابی و ابن خلدون مطرح می کند، یا آنجایی که تلاش می کند طبیعت شمال را به روحیه مردانه و زنانه گره بزند، اصلا پذیرفتنی نیست؛ ولی سایر مواردی که مطرح می کند، واقعاً جای تامل دارد.

 

پیرامون کلام انقلابی ( 3 – علم راهبردی ) قسمت دوم

چرا علم کلام در لیست علوم راهبردی نیست

آیا واقعا “کلام انقلابی”  در این میان، جایگاهی دارد ؟

نگاه اول  :

تمدن غرب به سبب ریشه های مادی گرایانه ای که در فلسفه خود منتشر کرده، در تمام لایه های تمدنی به مسائل ماوراءماده توجهی ندارد.

او اقتدار را صرفا در میان تکنولوژی و رفاه و قدرت نظامی جستجو میکند و از اقتدارت فوق العاده ای که مقوله های انسانی مانند خانواده، زندگی، فرهنگ، گفتمان، رسانه و مانند اینها پدید می آورند غافل است.

فلذا استانداردهای علوم راهبردی را انگونه که در یادداشت قبل دیدیم تدوین نموده است.

حتی دسته بندی دوره های حیات بشر بوسیله عامل راهبردی اصلی آن دوره که دوره کشاورزی، دوره صنعتی و دوره دانشی را نتیجه میداد نیز دچار اشکال است.

ما 14 قرن پیش گروهی را مشاهده میکنیم به نام امت اسلامی که بدون برخورداری از برتری در زمینه آب و خاک و ابزار و نیروی کار و دانش، دو تمدن بزرگ آن زمان را که در اکثر این زمینه ها برتری داشتند شکست داده و دارایی آنها را تصاحب نمودند. عامل برتری در این واقعه را به روحیه جنگ طلبانه اعراب نیز نمیتوان نسبت داد زیرا در سالهای بعد که مغول ها ( که روحیه جنگ طلبانه بمراتب بیشتری از اعراب داشتند ) به این گروه حمله ور شدند، به طرز جالبی در میان آن گروه ( امت اسلامی ) هضم شدند و از عقاید خودشان دست برداشتند.

به نظر میرسد پژوهشگران عرصه علوم راهبردی، عنصری راهبردی به نام “عقیده ” را از قلم انداخته اند.

 

نگاه دوم :

آن چه درباره علوم استراتژیک ترجمه شده و مطالعه میشود مانند بسیاری از مطالب دیگر، جهت دار است.

این طور نیست که تمدن مدرن ابزار های مهم و حقیقتا راهبردی انسانی را مانند گفتمان و عقیده و مانند اینها فراموش کرده باشد. بزرگترین دلیل بر این مدعا پژوهش های متعدد و شدیدی است که تمدن مدرن غرب در زمینه های روانی، فلسفی و مانند اینها سامان میدهد.

علت عدم ذکر چنین عوامل استراتژیک این است که مخاطب صرفا با نقطه قوت تمدن مدرن یعنی جنبه سخت آن ارتباط بگیرد و مقهور هژمونی آن شود. جنبه نرم تمدن مادی اتفاقا نقطه ضعف آن است و در تدارک است تا آن را به نحوی جبران کند و در این راه از شرق شناسی نیز بهره های فراوان برده است. اسلام نافی پیشرفت ابزار ماید نیست بلکه روی آن تاکید میکند اما دست برتر و مقوله واقعا راهبردی امت اسلام چییزی نیست جز عقیده !

مقوله ای که در نسخه های راهنمای اقتدار بین الملی که از غرب به دست ملت ها میرسد، سانسور شده.

 

علم کلام بر اساس هر دو نگاه قابلیت اضافه شدن به لیست علوم راهبردی را دارد.

این علم هم متضمن پیشرفت جامعه است. هم جایگاهی محوری و اثرگذار در علوم دیگر دارد.

پشتیبان اقتدار حاکیمت است و امنیت ملی را نیز تامین میکند.

بلکه جایگاهی مافوق علوم راهبردی دارد و میتوان او را مادر علوم راهبردی نامید چه اینکه فناوری ها همگی در خدمت عقاید صاحبان آنها هستند و کلام نبض عقاید را به دست میگیرد.

پیرامون کلام انقلابی ( 3 – علم راهبردی ) قسمت اول

آیا ” کلام انقلابی” یک علم استراتژیک به حساب می آید ؟

اصلا چه علومی استراتژیک هستند ؟

در دهه های اخیر بارها واژه “علوم استراتژیک” به گوشمان خورده و تصوراتی از آن داریم.

کلمه استراتژی ابتدا درباره مفاهیم نظامی کاربرد داشته و برای مفهوم “سبک به کارگیری قدرت نظامی” استعمال میشده است اما در دوره های متاخر با توسعه زمینه های تقابل از تقابل نظامی، بخش نظامی این واژه رنگ باخته و امروز استراتژی به معنای برنامه ای برای برتری یافتن و غلبه استفاده میشود.

ممکن است شما راهی برای پیروزی یک تیم در مسابقه فوتبال طراحی کنید، ممکن است به طراحی کسب و کاری که بیشتر از همردیف های خود سود میکند فکر کنید، یا برای برتری ملتی بر ملت های دیگر برنامه ریزی کنید. در هر صورت شما استراتژیست نامیده میشوید.

ابزاری که برای تدوین استراتژی ( پروژه غلبه )  توسط فرد یا افراد استراتژیست استعمال میشوند ، استراتژیک لقب میگیرند. مطالعات استراتژیک، موقعیت استراتژیک، افراد استراتژیک و منابع استراتژیک از این دسته اند.

در این میان علومی نیز هستند که استراتژیک نامیده میشوند. این علوم ابزاری برای دست یافتن به اقتدار و غلبه بر سایرین هستند.

اهمیت علوم در زمینه استراتژی زمانی مشخص میشود که بدانیم برخی عوامل استراتژیک در حیات بشر را به دوره های مختلف وابسته میدانند. در عصر کشاورزی منابع آب و خاک و در نهایت غذا بود که عامل اصلی اقتدار بشمار میرفت. در دوره صنعت  تکنولوژی، ابزار و نیروی کار بود که عامل برتری بود و امروز قائل هستند که عامل برتری کشور ها دانش است. دانش هایی که موجب استفاده بهینه و اقتدارساز از آب، خاک، نیروی انسانی و ابزار صنعتی خواهند بود.

علوم برای عضویت در باشگاه علوم استراتژیک باید چند شرط را دارا باشند :

  1. موجب پیشرفت باشند. ( توسعه )
  2. محوری و فرارشته ای باشند. ( علمی )
  3. قدرت ملی را افزایش دهند. ( حاکمیتی )
  4. امنیت ملی را افزایش دهند. ( نظامی امنیتی )

علومی را که امروز شامل صلاحیت های استراتژیک نام برده هستند شامل : فناوری نانو، فناوری هسته ای، لیزر، فناوری های زیستی، سلول های بنیادین و شبیه سازی، هوفضا، پزشکی مولکولی، هوافضا و فناوری ارتباطات هستند.

 

ضمنا پیش بینی میشود که در سالهای پیش رو  سه مقوله : فناوری زیستی + فناوری اطلاعات + میکروالکترومکانیک مهمترین پدیده های استراتژیک، قدرت آفرین و غلبه ساز جهان بشریت باشند.

 

اما آیا واقعا “کلام انقلابی”  در این میان، جایگاهی دارد ؟

 

نکته :

در این یادداشت به دنبال گزارش آن چه ظاهرا هست بودم و به همین خاطر از واژه غربی استراتژی استفاده کردم.

در یادداشت بعدی و هنگام توجه به آنچه واقعا هست و باید باشد ، از واژه فارسی “راهبردی” بهره خواهیم برد.

اهمیت آزاداندیشی به وزان سیر و سلوک

آزاداندیشی به وزان سیر و سلوک الی الله و معرفت الله اهمیت می‌یابد. آزاداندیشی ما آن چیزی نیست که در غرب ذیل آزادی مطرح می‌شود، اصل آزادی ما به خاطر آزادی نیست، آزادی برای دست‌یابی به حق است. وقتی از آزادی سخن می‌گوییم رسیدن به حق است که برای‌مان مهم است.
بیاندیشیم برای چه؟ آزاد باشیم که بیاندیشیم برای رسیدن به حق و حقیقت . امکان آزادانه اندیشیدن برای رسیدن به حق را داشته باشیم. نه آنکه به‌خاطر آزادی در در حیطه اندیشه هم آزاد باشیم.

حقیقت عبودیت رسیدن به حق است. با آزاداندیشی هم می‌خواهیم به حق و حقیقت برسیم. حال جای طرح یک پرسش است که پاسخ به آن اهمیت آزاداندیشی را برای ما روشن می‌کند.
آیا ما بدون آزاداندیشی می‌توانیم به حق و حقیقت برسیم؟ مثلا با تقلید. و یا با جدل؟  آیا می‌توان با این قبیل موارد به حق رسید؟  آیا با تقلید می‌توان با حق ارتباط گرفت؟ و انیکه آیا بدون آزاداندیشی آیا عبودیت تحقق پیدا می کند؟

“مهدیان نوشت: دشمنان امام علی (ع) دغدغه ی عدالت داشتند.”، آنگاه که تفاهم دچار اختلال میشود.

بسم الله الرحمن الرحیم
در یادداشت قبلی ام به اینجا رسیدم که: اگر  و تنها اگر، فرض این باشد که هر دو دسته ی اتهامات غلط هستند، چه ملاحظه ای در این بین وجود نداشته است که این تالیِ فاسد، واقع شده است؟

شبیه به این سوال را یک بار در قبال جناب استاد علی مهدیان اجمالا بررسی کردم، و یادداشت اولیه ای تهیه نمودم و در معرض خود ایشان نیز قرار دادم، واکنش ایشان حکایت از رضایت نسبی شان از این محتوا میکرد. البته این محتوا ناقص است و جای تکمیل دارد.

در پاسخ به سوالی که در بالا مطرح شده است جواب هایی از سنخ آنچه در این یادداشت گرد آمده است را می توان جستجو کرد، امیدوارم بتوانم بیش از این روی این مساله تامل نموده و یادداشتی فراهم آورم.

این مساله در عداد ملاحظات متکلمین قابل بیان و بهره گیری است.

یادداشتی که ذکر آن رفت از قرار زیر است:

«بنده چون تا حالا چند بار با افراد مختلف در تحلیل رفتار استاد مهدیان گفتگو داشتم، این توصیه ها برای مقام مباحثه و تحلیل به ذهنم میرسد:

۱. در کنار همه ی تحلیل هایتان حتما خالص کار آقای مهدیان را دقیق و بدون نظر به نتایجش هم نگاه کنید.

۲. با آنچه آقای مهدیان به عنوان توضیح کارشان میگویند مواجهه ی “دقیق” داشته باشید.

۳. میان سه عنصر “تحلیل آقای مهدیان”، “کار آقای مهدیان” و “آثار کار ایشان” تفکیک قائل شوید. و روشن کنید که نقدتان به کدام بخش است و دقیقا نقدتان چیست.

بنده دریافتم این است که اگر چه ممکن است به هر کدام از ساحات مذکور نقدهایی وارد باشد، اما چون آن سه مرحله ی مواجهه صورت نمیگیرد، هم حرف آقای مهدیان فهم نمیشود، و هم ایشان از نقد های دقیق و مصیب محروم میمانند.

حسم در مجموع این بوده که برخی توجهات و تنبهات منتقدین آقای مهدیان برای ایشان مفید خواهد بود، اما هیچوقت ندیدم کسی نقد درستی به ایشان بکند، همیشه یا یک سری کلیات و حس هایی دور از آنچه ایشان مدعی انجامش هستند بیان شده که اصلا معلوم نیست کجای کار آقای مهدیان مصداق آن کلیات است، مثلا میگویند نباید انقلابیون را سرکوب کرد و‌..

و یا اینکه رسما غلط فهمیده اند و چیزی غیر از آنچه هست را نقد کرده اند، مثلا میگویند تو فحش دادی! بعد هیچوقت نشان نداده اند کی و کجا فحش داده شده!

یا اینکه نقد یه یک ساحت را به همه ی ساحات تسری داده اند و یک‌کاسه بیان کرده اند، مثلا میگویند آثار کار تو مخرب است، اینها خوارج نیستند، نباید کار اینها را شبیه کار خوارج دانست و …

و ….»