ویژگی‌های مفاد گفتمانی (1)- عام فهم و خاص پسند

ناقدین شعر می گویند شعر خوب آن است که عام فهم باشد و خاص پسند. یعنی عوام آن را بفهمند و با آن ارتباط برقرار کنند و خواص بپسندند و تایید کنند.

استاد فلاح در جلسه 400 حلقه اندیشه کلامی، اشاره ای به ویژگی های متون مفاد گفتمانی داشتند. استاد فرمودند:

از یک طرف باید یک مهارت داشته باشید که چطور این ها را اندیشه کنید. اصلا بدانید اندیشه یعنی چه. این را باید  بتوانید پردازش اندیشه ای کنید.
می گویید این به لحاظ تخصصی خوب است اما برای زمزمه خوب نیست. اجازه می خواهم این لباس را یک شنل رویش بیندازم. با آن شنل باید لطیف و و جذاب بشود. ادبیاتش را تغییر می دهم و ادبیاتش را اندیشه ای می کنم.ادبیات تخصصی را اندیشه ای می کنم.
ادبیات قرآن ادبیات تخصصی نیست. ادبیات عمومی است. اما ادبیات اختصاصی دارد.
این می شود زبانی که متکلم دنبالش است. هم زبان، هم خیلی مسائل دیگر.

شما از این طرف توان این را دارید که این انبار ارزشمند رهیافت های علمی و تخصصی را بررسی کنید. و اخذ کنید.یک مفاد گفتمانی از اینجا استخراج کنید و زبان و نظم به آن بدهید. یک اندیشه درست کنید.

از آن طرف هم باید به ذهن و زندگی مردم وصل باشید. یک کار دوگانه. یک بیتی است که دو مصرع دارد.

بر اساس تغذیه از این دو فضا یک معماری ذهن می کنید. آن محصولی که اماده می کنید، دوست هر دو طرف است. از این طرف اهل علم می گوید قشنگ من مراعات شدم. این تو. من اخلاق پژوهش بلدم، نگاه می کنم شما هر موقع به کوچه پژوهش می رسد، قشنگ رعایت می کنید. معلوم است از آخرین فراورده های ما خبر دارید. و شما این ها را به خورد عموم مردم می دهی. من فراورده خودم را در یک بافت می بینم. این خیلی جذاب است برای یک متخصص. که خودش را یکی از اندام پیکره ببیند. از آن طرف هم دوست مردم است.

 

از این جهت تولید مفاد گفتمانی چیزی شبیه یک اثر هنری است. اثری که برای مخاطبش قابل فهم و ملموس و شورانگیز و دلچسب باشد. مخاطب آن را گم شده خودش بداند و پذیرای آن باشد. از طرفی همه دقت ها و ظرافت های علمی باید در آن لحاظ شده باشد. این اثر اگرچه یک اثر اندیشه ای است و نمی خواهد اثر دانشی باشد، اما باید ظرفیتی داشته باشد که بعد از مدتی در مکتوبات علمی، جایگاه خودش را پیدا کند. به دست آوردن چنین جایگاهی در محیط های علمی حتما نیازمند اشراف علمی بر عمیق ترین و ناب ترین تولیدات دینی همراه با ابتکارها و نوآوری های ویژه است.

اگر بخواهیم در متون موجود، مشابهی پیدا کنیم، چیزی شبیه برخی آثار شهیدمطهری است. البته با انسجام و نظم بسیار بیشتر و کاملا نظام مند.

 

در رابطه با ویژگی های متن مفاد گفتمانی بسیار بیشتر از این ها باید نوشت.

کتاب پسااسلامیسم – مقدمه

پس از مطالعه مقدمه کتاب پسااسلامیسم آقای میلاد دخانچی، نکاتی به ذهن می‌رسد که برای ثبت و قضاوت در خصوص آن بعد از مطالعه کامل کتاب، در یک یادداشت تقدیم می‌شود.

۱. مولف در این اثر در پی اثبات نامتوازنی رابطه مذهب و سیاست در ایران است و اینکه این رابطه محتاج بازنگری است؛ همانگونه که خود نویسنده به آن تصریح می‌کند. البته باید دید که نویسنده برای نشان دادن و اثبات ادعای خود تا چه اندازه موفق خواهد بود؟
همچنین جای تامل هست که تا چه اندازه مولف به سوال مهمی پرداخته است؟ این سوال چه کسانی است؟ این مسئله تا چه اندازه سوال جامعه و ذهن جامعه است؟ با توجه به فضای ذهنی جامعه، آیا خوب است که این سوال را برجسته کنیم؟

۲. نویسنده شریعت و سیاست را از دو جنس متفاوت می‌داند و این را با نقل قولی از یک منبع دسته دوم به ملاصدرا نسبت می‌دهد. و همچنین ادعا می‌کند که برای بازنگری رابطه مذهب و سیاست در ایران و ایجاد توازن بین آن دو، نباید از یک جنس تلقی شوند و توازن را بین دو امر متضاد و متکامل می‌داند.
در اینجا بعد از چشم پوشی از نسبتی که به صدرا می‌دهد، باید یک جمله کلیدی از حضرت امام را متذکر شد تا بعد از آن که تماما کتاب مطالعه شد، بتوان در خصوص آن قضاوت کرد؛ آن هم این جمله «اسلام هو الحکومة». به خصوص که نویسنده در همین مقدمه تصریح می‌کند که منظور او از استیت، حکومت است، نه دولت و قوه‌ی مجریه که برای آن منظور از لفظ «گاورمنت» استفاده می‌کند. و البته اشکال دیگری هم که در این مقام به نویسنده هست این است که چرا سیاست را همان‌چیزی می‌فهمد که در غرب ترجمه می‌شود؟

۳. مولف کتاب ریشه‌ی مشکل دولت مدرن در ایران و مشکلاتی که در رابطه بین دولت مدرن و مذهب وجود دارد را در ترجیح هستی‌شناسی بر معرفت‌شناسی در نگرش عام ایرانیان می‌داند و این غلبه و ترجیح را هم در نگاه فیلسوفان به خصوص صدرا می‌بیند؛ نویسنده بر این باور است که نگاه‌های مسلط معرفتی در جوامع، از فیلسوفان آن جامعه تاثیر پذیرفته است و علت این تقدم هستی‌‌شناسی بر ماهیت شناسی و معرفت شناسی را، فلسفه‌ی صدرا می‌داند.
در اینجا تنها به این جمله اکتفا می‌شود که فلسفه صدارایی و وجودی در حوزه هم حاکم نشده است چه برسد به ذهن مردم! فلسفه‌ی حاکم فلسفه‌ مشایی است.

کدام امام؟! (2)

آقا،‌ در مورد 15 خرداد:
• ایمان مردم که عامل اصلی وسعت و عمق مبارزه بود، برای یک برخورد حساب شده و عقلانی، و نه فقط یک برخورد شعاری و هیجان آمیز، احتیاج داشت به عمق، به تفسیر درست از اسلام و به استدلال متین نسبت به معارف اسلامی. در آن روز در کشور ما، اسلام با تفسیر استعماری تفسیر می شد.

• لازم بود این حرکت، عمق و ریشه فکری و استدلالی پیدا کند. لذا بعد از آنی که ضربه پانزده خرداد وارد شد و بسیاری از نیروها منتظر بودند که ببینند تکلیف آن ها چیست و در غیاب رهبر این انقلاب، این فکر پیدا شد که ما بایستی یک تحرک عمیق دراز مدت مستمری را برای مبارزه شروع کنیم. در پانزده خرداد ما نیاز به معرفت کامل و ایمان راسخ و عمیق را حس کردیم.

• لذا بود که برای تداوم و تعمیق و خلاصه تضمین نهضت، شرط اصلی، ارائه تفسیر قرآنی صحیح از دین بود.

• همه مسائل دینی به تدریج در طول پانزده سال بحث شد. در سال چهل و هفت مهم ترین بحث دینی یعنی ولایت فقیه، مسئله اساسی حکومت در اسلام، به وسیله امام امت که آن روز در نجف تبعید بودند، به صورت استدلالی و بنیانی مطرح شد. جلسات متعدد در سراسر کشور، در حوزه های علمیه، در تهران، به وسیله اندیشمندان، مطالعه گران، مفسران، اسلام شناسان برای تفسیر مبانی اسلام و مسائل اساسی معرفت اسلامی گذاشته می شد و بحث می شد.

این تحلیل های آقا را قبول داریم؟ همین تحلیل بر وضعیت امروز ما صدق نمیکند؟

الان اگر یک عده ای کمر بسته ده سال وقت بگذارند و ذهن مردم را پای کار اندیشه ناب انقلابی و اسلام حقیقی بیاورند بعد از 10 15 سال نمیتوانند یک حقیقتی در حد انقلاب اسلامی را به وجود بیاورند؟

کدام امام؟!

بعضی از تقریر هایی که از امام ره میکنیم امام را تبدیل به یک قهرمان دست نیافتنی میکنیم که با همه فرق داشته است
امام جدا از حوزه
امام خاص
امام استثنا از تراث
امام یکتا و تنها در تاریخ
امام از آسمان افتاده
امام…

چنین امامی به شدت دست نیافتنی ست. امامی که فقط خودش است و خودش. اساسا طبق تراث حوزوی شما نمی توانی به چنین امامی برسی. اصلا امام را نمیفهمی. با فهم حوزوی به او نمیرسی. امامی که تکرار نشدنی است. امامی که راهش ادامه نیافتنی است.

مراقب باشیم از امام چه تقریری ارائه میدهیم.

حرکت امام فقط شور بود و قیام؟
فهم امام جدا از فهم تمام علما بود؟
حرکت امام در تراث سابقه نداشت؟
امام با مردم حرف نمی زد؟
حرکت امام مبتنی بر اندیشه ناب نبود؟
امام با ذهن مردم کار نداشت؟
حرکت امام حرف نو نداشت؟
حرکت امام حرف نو تولید نمیکرد؟
امام شاگرد تربیت نمیکرد؟
حرکت امام از ابتدا با قیام میدانی آغاز شد؟ و تا پایان هم فقط همان بود؟
اگر حرکت امام را در مقیاس یک حکومت، در مقیاس یک جامعه ببینیم، نیاز نیست یک عده تخصصی روی ذهن جامعه متمرکز شوند؟ روی تولید سخن متمرکز شوند؟ روی تولید فکر متمرکز شوند؟ روی تولید گفتمان متمرکز شوند؟
آقا 32 رهبری شان چه میکنند؟ تولید سخن و فکر و گفتمان نمی کنند؟

اصلا حرکت انقلاب کل کارش رسیدگی به ذهن مردم بود. کل کارش اندیشه اسلامی بود.
پروژه امام را چه کسی جلو برد. شهید مطهری و بهشتی و آقا را هم از پروژه امام خارج میکنیم؟ دیگر چه می ماند؟ یک امام تنها که گوشه نجف فقه می گوید و بعضا اطلاعیه هم صادر میکند؟( که این هم کار فکری است)

اگر این افراد را خارج نمی کنیم، این عزیزان در دوره 15 ساله انقلاب چه میکردند؟
اصل کار این آقایان از سال 42 تا 57 رسیدگی به ذهن مردم بود. کار اندیشه ای بود. تولید سخن بود.

اصلا خود امام در سال 42 تا 57 چه کار میکرد جز رسیدگی به جز ذهن مردم؟