رهبران نهضت متوجه نیاز نظری آن بودند

برای غنای اقدامات اصلاحی و پیشبرد امور مهم و تاریخ انقلاب، نیاز است با تمرکز و دقت بالا روی نیاز‌های نظری این نهضت مطالعه شود. و با غنای آبشخور‌های معرفتی، غنای در اقدام پدید بیاید. این نیاز‌های نظری قابل تقسیم به چند لایه معرفتی است.

لازم است در تاریخ کمی به عقب برگردیم تا ببین در جریانات انقلاب اسلامی تا چه حدی به این نیاز نظری نهضت انقلاب توجه شده بود؟ آیا اصلا این چنین نیازی مدنظر رهبران فکر و اجتماعی آن دوران بوده است؟ آیا به این وجه از انقلاب هم توجه می‌شد؟

برای این کار لازم است بر تاریخ به خصوص تاریخ شفاهی و نقل خاطرات تمرکز کرد. یک شاهد که شاید بتواند در این راستا کمک کننده باشد، بیانات رهبر انقلاب در دیدار اعضای مجمع نمایندگان طلاب و فضلای حوزه علمیه قم در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۹۴ است.

ایشان در این دیدار از دو عامل اثر گذاری حوزه در جامعه نام می‌برند؛ مرجعیت و طلاب.
ایشان می‌فرماید: «اگر طلّاب نبودند این حرکت این‌طور گسترش پیدا نمیکرد. طلبه‌ها از جاهای مختلف، از شهرهای مختلف و نقاط مختلف کشور جمع میشوند، بعد در ایّام تعطیلات یا غیر تعطیلات متفرّق میشوند و میروند در جلسات منبر، جلسات سخنرانی، جلسات هفتگی، جلسات دینی، این فکر را منتشر میکنند در سطح مردم؛ این خیلی مهم است.»
و همچنین در ادامه طلاب را به زنبور‌های عسل تشبیه می‌کنند که حرف امام را منتشر می‌کردند. و باعث نفوذ انقلاب تا فلان ده شده بودند.
در ادامه می‌فرمایند: «امام رهبر بود، اگر امام نبود بدون شک این اتّفاق اصلاً نمی‌افتاد؛ امّا ابزار امام چه بود؟ آن وسیله‌ای که فکر امام را، خواسته‌ی امام را، آن نیّت امام را تحقّق بخشید، عملیّاتی کرد، اجرایی کرد، حوزه‌ی علمیّه بود، طلّاب بودند»

شاید بتوان از این نقل خاطرات و بیانات به این نتیجه رسید که به نیاز‌های نظری نهضت توجه ویژه‌ای می‌شده است و حتی شاید بتوان گفت طلابی که حضرت آقا به آن‌ها و نقش‌ها اشاره دارند، ایفاگر نقش متکلم بودند.

پیرامون کلام انقلابی ( 5- متمرکز بر جامعه انقلابی )

جامعه انقلابی چه کسانی هستند ؟
آنطور که در جهان مرسوم است واژه انقلابی تصاویری از لباس های چریکی و مسلسل و فریاد و شعار و مانند اینها به اذهان منتقل میکند.
اما در ایران این واژه معنای دیگری یافته است. همانطور که انقلاب در ایران بمعنای انقلاب اسلامی سال 57 فهمیده میشود، انقلابی نیز به معنای متعهد به شعارها و آرمان های آن نهضت، به کار میرود. و اگر آن نهضت را فارغ از دسته بندی ها و جناح های سیاسی و در امتداد نهضت تاریخی انبیاء و رسول گرامی اسلام ( ع) بدانیم، آنگاه انقلابی معنایی در وزان واژه های حواری و ربی و اصحاب پیدا میکند.
کلام انقلابی داعیه دار پشتیبانی از ذهن و عقیده این بخش از جامعه است.
اما به چه دلیل این انتخاب درستی خواهد بود ؟ آیا بهتر نبود کلام انقلابی وظیفه خودش را افزایش شمار انقلابی ها ولو بصورت سطحی قرار میداد ؟
برای پاسخ به این سوال باید ابتدا انقلابی و زندگی او را شناخت !
انقلابی با توجه به آرمان هایی که هویت او را شکل میدهد، دغدغه خود، خانواده، اطرافیان، شهر و کشور خود و بلکه همه عالم را دارد. در همین راستا ذهن او با کم و کاست و بصورت نسبی باید جامع اذهان مورد دغدغه او باشد. به عبارتی ذهن انقلابی، آبگیر تراوشات ذهن جامعه اطراف اوست.
یقینا رسیدگی به چنین ذهنی که هم ارتقا های اولیه را دارد و هم جامع یکسری مسائل بیش از فردی ست، از باب ” چون که صد امد نود هم پیش ماست، انتخابی بهینه و اثرگذار خواهد بود.

استخفاف قوم

استخفاف قوم !

در آیه شریفه 54 سوره زخرف میخوانیم : فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ

بعضی مفسرین و مترجمین استخفاف قوم توسط فرعون را بمعنی ساده لوح و سبک مغز یافتن ایشان گرفته اند. اما به نظر میرسد اینطور نباشد .

خداوند متعال در نتیجه اطاعت قوم استخفاف یافته از فرعون، عذاب الهی را بر آنان نازل نموده است. این اتفاق نشان از آن دارد که قوم فرعون مرتکب یک گناه اجتماعی شده اند، آن گناه نمیتواند خود استخفاف باشد چرا که در این مرحله انها اختیاری نداشته اند بلکه گناه ایشان در مرحله بعد و در اطاعت نمودن از کسی است که آنها را خوار شمرده ( یا خوار نموده ) است.

قرآن کریم در ضمن بیان ماجرای قوم فرعون دو نکته را گوشزد میکند :

1. مسلمانان نباید از کسی که آنها را خوار و سبک میکند اطاعت نمایند، این فسق است ! این بمعنای وجوب عصیان در برابر چنین فرد یا دستگاهی است.

2. حاکم اسلامی حق استخفاف قوم را ندارد و اگر هم این کار را بکند، باید منتظر طغیان مردم مسلمان باشد. مگر اینکه مردم واقعا به این آموزه قرآنی پایبند نباشند که انگاه سرنوشت قوم فرعون در انتظار ایشان خواهد بود.

اما استخفاف واقعا به چه معناست ؟ مثلا صرف توهین نمودن استخفاف است ؟

باید ببینیم فرعون چه کرده است که قران آن را استخفاف نامیده ؟

طبق ایات قبلی، فرعون به مردم گفت :

آیا پادشاهی مصر برای من نیست ؟ من بهترم یا این فرد بی مقدار که نمیتواند درست صبت کند ؟ اگر حق با او بود باید دستنبند طلایی داشت یا فرشتگانی با او همراه بودند !

در نگاه اول به نظر می آید فرعون دارد به حضرت موسی (ع) توهین میکند و او را خوار میشمارد ، اما قرآن این کلام فرعون را بمعنای خوار نمودن مخاطب میشمارد !

شاید بتوان مصداق استخفاف را نه توهین کلامی بلکه دروغ گفتن و محروم نمودن از حقیقت دانست.

با این ملاک، حجم قابل توجهی از تولیدات رسانه ای مصداق استخفاف هستند و اطاعت از منبع استخفاف فسق مردم مطیع را نشان میدهد.

در مقابل استخفاف، تکریم قرار دارد و اگر بخواهیم همین مطلب را انجا نیز امتداد بدهیم، صداقت مصداق تکریم خواهد بود.

✨آزاد اندیشی ما یا آزاد اندیشی آنها!

❓در یکی از جلسات آزاد اندیشی استاد محترم این سوال را مطرح کردند که «آزاد اندیشی مسئله ای توحیدی است یا مسئله ای مدرن؟»

🔰در پاسخ به این سوال ابتدا باید مشخص شود که منظور از اینکه «مسئله ای مدرن است یا توحیدی» چیست؟ اگر منظور این است که کدام تمدن آن را برای بشریت امروز مسئله کرده و نیاز به آن را در زندگی بشر امروز نشان داده، قطعا جواب تمدن مدرن است.

🔸لکن اگر منظور این است که خواستگاه حقیقی این نیاز و پاسخ حقیقی به آن، متعلق به کدام موطن است، قطعا پاسخ تمدن توحیدی است.
به عبارت دیگر اگر منظور این است که آزاد اندیشی نیاز فطری بشر است یا نیاز غیر فطری او،‌ آزاد اندیشی قطعا یک نیاز فطری است و به این معنا توحیدی نیز هست.

لکن انسان غربی که از خفقان دینی موجود در جامعه خود به سطوح آماده بود، از اعماق وجود خود این نیاز فطری را فریاد زد و آن را دنبال کرد. از قضا چون نیاز ذاتی انسان بود و انسان احتیاج واقعی و شدیدی به آن داشت و از طرفی بین همه انسان ها مشترک بود، لذا بشر برای به دست آوردنش قیام و سختی و مشقت های فراوانی را تحمل کرده و مقابل دین و روحانیت دینی ایستاد.

❇️بنابراین انسان غربی با استفاده از یک نیاز فطری و دینی، به جنگ دین رفت.

🔰علت این قیام نقص دین نبود، بلکه نقص دین مسیحیت موجود در غرب این واقعه را رقم زد. چون این دین، دین الهی نبود، بلکه دین تحریف شده بود.
لذا خود این قیام نیز نشانه حقانیت دین اصیل فطری و عمق نیاز بشر به دین است.

🔸بنابراین خود دین و توحید باعث شده که انسان غربی ضد دینش که دین حقیقی نبوده بشورد، لکن بشر غربی این را فهم نکرده و در مقابل این اصیل قرار گرفته است. در نتیجه آزاد اندیشی را به نحوی تقریر میکند که از مقام فاخر خود بازبماند و در مقابل دین و فطرت قرار گیرد.

🔰به همین علت است که آنچه به عنوان آزاداندیشی در فضای انقلاب اسلامی مطرح می‌شود با آزاداندیشی مدرنیته کاملا متفاوت تقریر می شود.

🔸آزاداندیشی در اینجا عبودیت و بندگی خداوند متعال است لکن آزاد اندیشی در پارادایم غربی دقیقا مقابل اطاعت خداوند متعال تعریف شده و به سمت ولنگاری می رود.

🔸آزاد اندیشی در قرائت فاخر انقلاب اسلامی دستیابی به حقیقت است لکن در قرائت غربی بی تعهد نسبت به حقیقت
و…
.

عدالت جنسیتی، تئوریزه کردن استثمار زنان!

 

برخی از انتقادات مطرح شده توسط مؤلف محترم در مورد اینکه بین مردان و زنان در برخی مزایا فرق گذاشته میشود(مثل اینکه مکانهای تمیز و خوب به آقایان اختصاص داده میشود و امثال این انتقادها ) را به جا میدانم و بعضا هم در راه اصلاح این رویه در مساجد و هیئاتی که بوده ام گام برداشته ام.

اما برخی از این تفاوتهای مطرح شده-که در ادامه اشاره میکنم- هم به نظر صحیح نمی آید و ناشی از نگاه فردی به دین یعنی همان نگاه سنتی است. وگرنه بر اساس نگاه اجتماعی به اسلام -که اتفاقا این نوع نگاه در متفکران و معماران انقلاب اسلامی مثل امام ره و علامه ره و شاگردان این دو اسلام شناس بزرگ مطرح شده یا به بلوغ خود رسیده است- چنین تفاوتهایی نه تنها تبعیض نیست بلکه عین عدالت است.

توضیح بیشتر اینکه اگر به مسئولیت های اجتماعی زنان و مردان توجه شود و جایگاه زنان و مردان از این زاویه نگاه شود دیگر بعضی از این اشکالات وارد نخواهد بود. مثلا اینکه چرا محراب سمت آقایان است به خاطر این است امام جماعت باید از آقایان باشد! این هم به خاطر کارکردهای امام جماعت و وظایف و مسئولیتهای ایشان است که در اسلام این وظایف از خانمها خواسته نشده است. نقشهایی که آقایان باید ایفا کند با نقشهایی که خانمها باید ایفا کنند متفاوت است و البته همه اینها هم متناسب با حقایق تکوینی خلقت مردان و زنان است و این نه فضلی برای آقایان است و نه نقصی برای خانمها! بله اگر تفاوت بر اساس این معیار نباشد قطعا مردود است و باید اصلاح شود.

نکته آخر هم در رابطه با عدالت جنسیتی است که در فرمایشات مؤلف محترم مطرح شده بود. باید دقت کرد که عدالت جنسیتی ای که در غرب با ادعای احقاق حقوق زنان مطرح شد در واقع تضییع حقوق زنان بود و بی عدالتی نسبت به ایشان. بررسی ریشه های فمینیسم در غرب موید این مطلب است. سرمایه دارانی که برای دستیابی به کارگران ارزانتر و مطیعتر پای زنان را به کارخانه ها باز کردند و حقیقت امر همین بود و آن شعارهای نفی تبعیض بین مردان و زنان و عدالت جنسیتی پوششی بود برای استثمار زنان نه احقاق حقوق از دست رفته ایشان. این که هر کاری که مردان میکنند زنان هم باید آزاد باشند که انجام بدهند و هر مسئولیتی که مردان دارند باید به زنان هم داده شود نه تنها خدمت به زنان نیست بلکه خیانت به زنان و نادیده گرفتن زن بودن ایشان است. عدالت نسبت به زن این است که در مسئولیتهایی که به عهده اش میگذاری و حقوقی که برای او در نظر میگیری حقیقت زن بودن او را لحاظ کنی و لوازم جسمی و روحی و عاطفی او را نیز به رسمیت بشناسی و همانطور که عرض شد حقایق تکوینی خلقت او را در نظر بگیری.

خلاصه اینکه باید مراقب باشیم که انتقاداتی که با دغدغه‌ی صحیحی مطرح میشوند، موجب سوء استفاده قرار نگیرد که برداشتهایی را به مولف محترم نسبت بدهند که او از آن نسبتها خیلی فاصله دارد.

واقع گرایی در دل آرمان گرایی!

مولف محترم یک دوگانه‌ی آرمان‌گرایی-واقع‌گرایی تصویر میکند و جمهوری اسلامی را در این چهل سال آرمانگرا میداند و میگوید در این چهل سال آن آرمانشهر که در ابتدا تصورش میکردند در خیالشان باقی مانده و به واقع نپیوسته است…

این دو گانه صحیح نیست. بلکه گونه ی سومی هم وجود دارد که واقع گرایی در دل آرمانگرایی است و اتفاقا رهبران انقلاب در این دسته سوم اند هر چند مسئولین رده های پایینتر در دسته ی آرمانگرایِ غیرواقع گرا قرار داده شوند.

نکته اول اینکه به نظرم نسبتی که ایشان به معماران انقلاب اسلامی میدهد که اینها آرمانگرا بوده اند درست نیست. کنش های زیادی هست که نشان میدهد رهبران انقلاب و در راس آنها حضرت امام ره به شدت واقع گرا بوده اند و این را از دل سالها مبارزه و دیدن فراز و نشیبها به دست آورده و در کوره ی ناملایمات آبدیده شده بودند. . من نمیدانم نویسنده محترم چقدر با آراء و اندیشه های امام و آقا آشناست اما به عنوان نمونه در ابتدای انقلاب که خیلی ها فکر میکردند که با عوض شدن حکومت شاهنشاهی همه چیز باید خیلی زود درست شود و به صرف رفتن شاه و آمدن امام ره خود به خود همه چیز عوض میشود امام ره بارها تذکر میدهند و بیان میکنند که مسیر بلندی برای ساخت ایران اسلامی در پیش است. امام رفتن شاه و پیروزی انقلاب را چند مرتبه به عنوان گامهای اولیه مطرح کردند و اصلاح را امری تدریجی دانستند که نیازمند کمک همگانی است. سخنرانی ده اسفند 57 ایشان که همان اوایل پیروزی انقلاب است گویای این مطلب است. مثال دیگر بحث انحلال ارتش است که امام اجازه ندادند این اتفاق بیفتد. یعنی با تکیه به سپاه پاسدارانی که هنوز هیچ قوامی ندارد نباید ارتشی که هر چند ارکانش فرار کرده اند ولی به سرعت قابل بازیابی است را منحل کرد.

نکته دوم اینکه اگر آرمانگرایی و ترسیم آرمانشهر نباشد ما روی زمین همیشه گیج میزنیم و هیچ گاه به شکل صحیح به سمت مطلوب حرکت نمیکنیم. هیچ گاه به شکل صحیح خطاها را نمیتوانیم ارزیابی کنیم. و اصلا آرمانگرایی بهترین ملاک برای سنجش و فهم خطاها و بهترین کمک کننده به اصلاح خطاهاست. اینکه ما کجا باید میبودیم و الان کجا هستیم باعث میشود خطاهای خودمان را تصحیح کنیم و پیش برویم. وگرنه به سکون و بی تحرکی و در جا زدن مبتلا میشویم. لذا به نظر بنده همین آرمانگرایی خودش نشان از واقع گرایی است. و برعکس، اینکه به اسم واقع گرایی، آرمانگرایی را کنار بگذاریم، اسم واقع گرایی را داریم و رسمش را نه.

اما نکته آخر:

اینکه چقدر توصیف فارابی به آرمان گرایِ کتابخانه نشینِ دور از واقعیتِ جامعه درست است را فعلا نمیخواهم رد یا قبول کنم ولی اینکه واقع گرایی چیست قابل بحث است. آیا اگر کسی با توجه به مطالعات فلسفی اش که اتفاقا در صدد شناخت واقعیات عالم است و با دیدن واقعیات انسانهای جامعه و با توجه به استعدادهای آنها یک طرحی برای اداره جامعه بریزد و مناصبی را مطرح کند،باید گفت آرمان گرای خشک و تخیلی و موهوم است؟! همانطور که عرض شد ترسیم نقطه مطلوب به عنوان هدف خود نشان از واقع گرایی دارد و شاید بتوان گفت اصلا تعیین مسیر حرکت بدون ترسیم این نقطه هدف میسر نیست!