واقع گرایی در دل آرمان گرایی!

مولف محترم یک دوگانه‌ی آرمان‌گرایی-واقع‌گرایی تصویر میکند و جمهوری اسلامی را در این چهل سال آرمانگرا میداند و میگوید در این چهل سال آن آرمانشهر که در ابتدا تصورش میکردند در خیالشان باقی مانده و به واقع نپیوسته است…

این دو گانه صحیح نیست. بلکه گونه ی سومی هم وجود دارد که واقع گرایی در دل آرمانگرایی است و اتفاقا رهبران انقلاب در این دسته سوم اند هر چند مسئولین رده های پایینتر در دسته ی آرمانگرایِ غیرواقع گرا قرار داده شوند.

نکته اول اینکه به نظرم نسبتی که ایشان به معماران انقلاب اسلامی میدهد که اینها آرمانگرا بوده اند درست نیست. کنش های زیادی هست که نشان میدهد رهبران انقلاب و در راس آنها حضرت امام ره به شدت واقع گرا بوده اند و این را از دل سالها مبارزه و دیدن فراز و نشیبها به دست آورده و در کوره ی ناملایمات آبدیده شده بودند. . من نمیدانم نویسنده محترم چقدر با آراء و اندیشه های امام و آقا آشناست اما به عنوان نمونه در ابتدای انقلاب که خیلی ها فکر میکردند که با عوض شدن حکومت شاهنشاهی همه چیز باید خیلی زود درست شود و به صرف رفتن شاه و آمدن امام ره خود به خود همه چیز عوض میشود امام ره بارها تذکر میدهند و بیان میکنند که مسیر بلندی برای ساخت ایران اسلامی در پیش است. امام رفتن شاه و پیروزی انقلاب را چند مرتبه به عنوان گامهای اولیه مطرح کردند و اصلاح را امری تدریجی دانستند که نیازمند کمک همگانی است. سخنرانی ده اسفند 57 ایشان که همان اوایل پیروزی انقلاب است گویای این مطلب است. مثال دیگر بحث انحلال ارتش است که امام اجازه ندادند این اتفاق بیفتد. یعنی با تکیه به سپاه پاسدارانی که هنوز هیچ قوامی ندارد نباید ارتشی که هر چند ارکانش فرار کرده اند ولی به سرعت قابل بازیابی است را منحل کرد.

نکته دوم اینکه اگر آرمانگرایی و ترسیم آرمانشهر نباشد ما روی زمین همیشه گیج میزنیم و هیچ گاه به شکل صحیح به سمت مطلوب حرکت نمیکنیم. هیچ گاه به شکل صحیح خطاها را نمیتوانیم ارزیابی کنیم. و اصلا آرمانگرایی بهترین ملاک برای سنجش و فهم خطاها و بهترین کمک کننده به اصلاح خطاهاست. اینکه ما کجا باید میبودیم و الان کجا هستیم باعث میشود خطاهای خودمان را تصحیح کنیم و پیش برویم. وگرنه به سکون و بی تحرکی و در جا زدن مبتلا میشویم. لذا به نظر بنده همین آرمانگرایی خودش نشان از واقع گرایی است. و برعکس، اینکه به اسم واقع گرایی، آرمانگرایی را کنار بگذاریم، اسم واقع گرایی را داریم و رسمش را نه.

اما نکته آخر:

اینکه چقدر توصیف فارابی به آرمان گرایِ کتابخانه نشینِ دور از واقعیتِ جامعه درست است را فعلا نمیخواهم رد یا قبول کنم ولی اینکه واقع گرایی چیست قابل بحث است. آیا اگر کسی با توجه به مطالعات فلسفی اش که اتفاقا در صدد شناخت واقعیات عالم است و با دیدن واقعیات انسانهای جامعه و با توجه به استعدادهای آنها یک طرحی برای اداره جامعه بریزد و مناصبی را مطرح کند،باید گفت آرمان گرای خشک و تخیلی و موهوم است؟! همانطور که عرض شد ترسیم نقطه مطلوب به عنوان هدف خود نشان از واقع گرایی دارد و شاید بتوان گفت اصلا تعیین مسیر حرکت بدون ترسیم این نقطه هدف میسر نیست!

حلقه‌ی کلامی و حسام مظاهری‌ها!

 

در ابتدا باید عرض کنم که هر نقدی به ایشان را اولا متوجه خودمان میدانم. از دید این حقیر ایشان با دغدغه و نیتی خوب به عرصه ی مطالعات اجتماعی تشیع پا گذاشته اند و اگر ضعفی در کار ایشان هست که هست ما هم در آن سهیم هستیم. باید از چنین افرادی حتما پشتیبانی صورت پذیرد. ایشان خود را به جامعه مذهبی متعلق میداند و نقد میکند و این بسیار مغتنم است.  اگر این نقدها شنیده نشود آفات زیادی در پی دارد؛ به سهولت چنین منتقدینی از طرف جریانهای رقیب جذب میشوند و ما هم آسیبهای احتمالی را برطرف نمیکنیم و همینطور اشخاص متعددی دچار این آفات میشوند و به سرنوشت مشابه دچار میشوند و چه بسا خود ما هم به همین آسیبها مبتلا شویم!

دغدغه ای که ایشان در مقدمه مطرح میکنند خیلی خوب است و خود ما بسیاری از آنها را بین خودمان مطرح میکنیم. لذا اگر کسی از بیرون این حرفها رو زد باید از او به گرمی استقبال کنیم و اگر نقدی داریم و فهم و تقریری بهتر داریم به ایشان هدیه کنیم. مثل مسائلی که در زیست دینی مذهبی های ما مطرح است و پاسخ درخوری دریافت نمیکند(هر چند که این سوالها ابتداء سوال خود قشر مذهبی نباشد و در پی مطرح شدن توسط دیگران به سوال این قشر تبدیل شده باشد).

نکته درس‌آموز دیگر اینکه توصیف کردن و فضاسازی کردن خیلی در قلم ایشان مشهود است و با همین کار تاثیر زیادی در مخاطب میگذارند و حال آنکه ما غالبا به دنبال استدلالیم و از این نکته غفلت میکنیم.

در چند جای این نوشته ها نقدهای جدی به جریان به اصطلاح اصلاح طلب به چشم میخورد که در کنار نقدهای ایشان به سایر جریانهای سیاسی نشان از آزاداندیشی و عدم وابستگی فکری به جریان های موجود در جامعه بود و حال آنکه خود بنده تا قبل از خواندن این کتاب تصور دیگری داشتم.

یکی از نقاط محل اشکال این کتاب عدم اشراف مولف محترم بر آراء و اندیشه های اشخاصی بود که از ایشان در این کتاب نام برده شده بود؛ که در نتیجه منجر به قضاوتهای ناصحیح و گاها در نقطه ی مقابل واقع میشد. اما نکته ای که میخواهم عرض کنم این است که این آفت به سهولت میتواند گریبان ما را هم بگیرد و چه بسا همین الان هم بعضا مبتلا هستیم. به نظرم اجرای کامل نرم افزار حلقه در بعد مطالعاتی میتواند در دفع این آفت به ما کمک کند. یعنی یک جمع فعال که هر کدام مسلط بر  اندیشه ها و سیر فکری و علمی و زندگی یک عالم یا متفکر باشند.

نکته آخر این که حوزه باید پناهگاه و ملجأ فکری آحاد افراد جامعه و خصوصا صاحبان اندیشه باشد و این منافاتی با نقد کردن اندیشه ها ندارد.آغوش باز حوزه برای استقبال از چنین اشخاصی فرصت جذب را از دیگران خواهد گرفت. خاطره ای که ایشان از برخورد آیت الله مصباح با یکی از کتابهایشان ذکر کردند از این جهت قابل تحسین است.به فرموده ی حضرت مولا: من ضیعه الاقرب اتیح له الابعد.

 

من و ساکن خیابان ایران!

پس از مطالعه ی دقیق و کامل کتاب ساکن خیابان ایران و برگزاری نشست با مولف محترم، نکاتی چند را تقدیم میکنم:

از اینکه ایشان به این حوزه ی مطالعاتی ورود کرده اند و با نوشته‌های خود به این مباحث در جامعه ضریب میدهند، و از اینکه بالاخره گفتگوهای دینی در این سطح در جامعه رواج پیدا می‌کند و مسیر آزاداندیشی پیرامون گزاره های دینی هموار می‌شود حقیقتا خوشحالیم و خدا را شاکریم. ما به شدت از بیان این دغدغه‌ها و بیان این نقدها استقلال میکنیم و تمام آن‌ها را قابل مباحثه میدانیم و خوشحالیم که کسی به این بحثها بپردازد و در عمل موجب گسترش آزاداندیشی شود. چرا که معتقدیم هر گاه اندیشه های مختلف در جامعه عرضه شود حق بیش از پیش رخ مینماید و چه بسا فخامت اندیشه ی اسلام در این صورت بیشتر دیده شود.

فواید این نحو گفتگوها برای طرفین گفتگو بسیار زیاد است از جمله اینکه قدرت شنیدن نظرات مختلف و مخالف را تقویت میکند و کمک خوبی برای آزادی بیان و در پی آن آزاداندیشی است. نشستهای صمیمی از این قبیل باعث هر چه نزدیکتر شدن دلها به همدیگر و درک متقابل خواهد شد و شنیدن دغدغه های مولف از زبان خود ایشان، قطعا باعث ترک قضاوتها و پیش‌داوریها و نیت خوانی‌ها میشود و تصویری که از ایشان داشتیم به واقعیت نزدیکتر شود. لذا از این جهت هم جلسه نشست بسیار خوب و شیرین بود.

برخی از دغدغه های مولف در این کتاب و سایر نوشته های ایشان اتفاقا از دغدغه های مجموعه هایی مثل فتوت است و لذاست که از گفتگو با ایشان استقبال میکند و به دنبال شنیدن و گفتگو و تعامل است. به عنوان مثال رویکرد فکری و فرهنگی داشتن و نه رویکرد حاکمیتی صرف بدون همراهی فکر و اندیشه، آزاداندیشی و تحمل ادبیات انتقادی داشتن، مردم سالاری حقیقی، شفافیت مناسبات حاکمیتی و تبیین و اقناع اندیشه ها و … از دغدغه های همیشگی ماست.

حوزه ی مطالعات مولف محترم جامعه شناختی است و ایشان انتخاب کرده که واقعیات جامعه هر چند تلخ باشد را گزارش کند و لذا از این جهت نمیشود به ایشان اشکال کرد که چرا گزارشهای تلخ میدهند! اما شاید بتوانیم این اشکال را مطرح کنیم که رعایت انصاف در گزارش از واقعیت جامعه اقتضا میکند که ایشان واقعیات بیشتری را ببینند و خود را محدود به بخشی از آن نکنند. اگر به طور کلی دسترسی به واقعیت را منکر شوند این اشکال به ایشان وارد خواهد بود که چطور میتوانند ادعا کنند که این گزارشهای ایشان از صحنه جامعه واقعی است؟! و اگر واقعیت در دسترس است و میتوان تا حدی به آن رسید خب شاید واقعیاتی باشد که برای شناخته شدن نیاز به دقت و توجه بیشتری داشته باشند و نباید خود را از آنها محروم کرد. آیا اگر کسی جوانب مختلف یک پدیده را نبیند، خود همین غیرواقع گرایی نیست؟ اینکه من وظیفه ی جوانب الهیاتی دیدن را ندارم یعنی غیر واقع گرایی. ضمن اینکه ادعای بالاتری هم اینجا وجود دارد و آن اینکه در جای خود اثبات شده که باطن این عالم از ظاهرش واقعی تر است و واقعی نامیدن باطن به واقع نزدیکتر است از واقعی نامیدن ظاهر!

نکته دیگر اینکه بنده از میزان آشنایی ایشان با اندیشه های رهبران انقلاب اسلامی اطلاعی ندارم اما به نظرم عدم آشنایی با پایگاه معرفتی امام و رهبری باعث قضاوتها و تحلیلهایی شده که در صورت آشنایی بیشتر اینطور قضاوتی صورت نمیگرفت. نمونه هایی را هم میتوان برای آن ذکر کرد که بنده در دو یادداشت دیگر به آنها اشاره خواهم کرد. البته مواجهه ما با نوشته ها و بیانات ایشان نه به عنوان متن مقدس است بلکه به عنوان اینکه استدلالهایی در آنها وجود دارد و رویکردهایی وجود دارد که قابل توجه است و اطلاع از آنها پاسخگوی برخی از انتقادات مولف محترم است ؛ حتی قرآن کریم که صدر تا ذیلش مقدس است هم پر از استدلالهایی است که از ما نخواسته به عنوان تعبد آن را بپذیریم بلکه خواسته با تفکر و تامل با آن مواجه شویم. اما اینکه عده ای با این فرمایشات به عنوان متن مقدس برخورد بکنند نباید باعث شود ما حق های موجود در آن را نبینیم!

و نکته آخر اینکه به نظر میرسد ایشان از سر دلسوزی و دغدغه مندی نخواسته اند چشمان خود را بر آسیبهای پدیده های مذهبی و قشر مذهبی ببندند ولی در این امر تا جایی پیش رفته اند که شاید بتوان گفت نکات مثبت فراوانی را در مورد این پدیده ها و این قشر نادیده گرفته اند.

با تقدیم احترام

فصل عمل 2

بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه ی یادداشت قبل:
( علت دو یادداشت کردنشان میزان وقتی است که صرفشان شده است)

۳. حاجت حلقه به به معرض نمایش درآوردن کمالات اش

اتفاقا حلقه یاندیشه کلامی هم دچار یک منگی در عمل شده است ( البته نسبت دادن این مساله شاید کمی گزافه باشد)، اگر چه حالش از بررسی هم عبور کرده است ولی گویی یک حالتی حاکم است که علیرغم اینکه همه چیز بررسی شده طور هستند، اما انگار بررسی نشده اند، یعنی در مقام عمل که قرار میگیریم انگار حس میکنیم نه هنوز معلوم نیست این کر اصل است یا دیگری؟ این یکی مفید تر است یا آن یکی؟ فلسفه ی این کار این دو چیز است یا آن سه چیز؟ در حالیکه فهرست 4 5 عنصری ای بیشتر جلوی رویمان نیست و بالاخره بالا برویم و پایین بیاییم همین عناصر هستند، و همه شان هم فایده شان تجربه شده است. پس فقط کافی است که همه ش ان را به کمال رساند و با جدیت انجامشان داد.
پس در حلقه هم فصل، فصل عمل است…
باز هم البته بیش از این قابل توضیح است.

به نظر میرسد هر سه ی اینها شایسته ی توجه و فهمیده شدن اند، البته امعان نظر به این مساله نباید امتداد مورد ۲ باشد.

البته مرز میان #کار_بی_فکر و #فکر_بی_کار‌ مرزی خطی نیست، یا بعبارتی تمایز این‌ دو حالت از یکدیگر تمایزی صفر و یکی نیست، تا تصور شود بخاطر #فصل_عمل بودن باید فکر و برنامه ریزی نداشت. در واقع کارها قطعا احتیاج به توجه و تفکر دارند.
اما به هر ترتیب دیگر ابن عقیل یا سیوطی هر کدام که باشد، باید دیگر کتاب را باز کرد و خواند.
تطبیقش در ما نحن فیه فعلا با خودمان.

مورد ۱ مساله ای در اندیشه ی اجتماعی ماست، اما مورد ۲ و ۳ تحلیل های میدانی اند.

دیدن ۲ و دیدن ۳ خیلی اهمیت دارند و ما را کمک میکنند تا با وقوف بر مساله کار‌ را به درستی هر چه تمام تر انجام دهیم.

دیدن ۲ و ۳ یعنی خود را به موقفی که دیده بان از آنجا ما را دیده است نزدیک‌کنیم.

فصل عمل 1

بسم الله الرحمن الرحیم
#
فصل_عمل

جناب‌ استاد در بخشی از فرمایشات اخیرشان هدیه ای غیر قابل ارزشگذاری به جمع ما اهدا فرمودند.

و آن هدیه یک تشخیص بود از جایگاه یک دیده بان.

ایشان تشخیص خودشان را مبنی بر اینکه اکنون #فصل_عمل است به جمع اعلام داشتند، و برای آن سه دلیل آوردند:

۱. معجزه ی عمل
باید دانست که عمل به خودی خود معجزه گر است، اساتید عرفان و سلوک هم از اعجاز این مطلب غافل نیستند.
اگر شما پیرو دانستن ها، و یا شاید پیرو چیزهایی دیگر دست به عمل بزنید، خواهید دید که آثاری شگفت انگیز خواهد داشت.
البته اینها تا به اینجا فرمایش استاد است و شاید ما در تجربه ی خودمان هم بتوانیم از آن سراغی بگیریم ولی باز هم می توانیم آن را تجربه ای عمیق تر بکنیم، و سپس از استاد توضیحی بیشتر نیز مطالبه کنیم.

۲. ابتلا به مرض بی عملی و پر‌حرفی

علاوه بر اینکه برخی روحیات و برخی شخصیت ها و برخی ذهن ها لو خلیت و طبعها لَم شان به سمت تحلیل و بررسی است، برخی آب و هوا ها هم همین طورند، مثل آب و هوای حوزه.
در آب و هوای حوزه وقتی فصل ادبیات خوانی است نود درصد وقت خیلی ها به این میگذرد که بالاخره ابن عقیل بهتر است یا سیوطی، و در فصل اصول خوانی به اینکه حلقات بهتر است یا نظام موجود و … و … و … حالا وقتی فصل کار کردن هم که میشود چنین چیزی ممکن است گریبان گیر شود و اتفاقا اگر مراقبت نکنیم میشود.
اگر محیطمان رفت به سمتی که ثقل و غلظت این مساله زیاد شد، آن وقت است که باید گفت فصل عمل است، یعنی بررسی را فعلا بِبٌر! به قول استاد عالمزاده ی نوری اگر شده با فال حافظ تکلیف را روشن کن و یکی را برگزین و حرکت کن، بیش از این نمان!

حفاظت شده: هر معطلی را یک نامسؤولیتی و عامل مدیون شدن به شمار بیاوریم

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

توسعه منابع معرفت، نیازمند تبیین است

در جزوه‌ی فلسفه کلام انقلابی، در ذیل عنوان منابع معرفت در اسلام، تجربه‌های قلبی و ادراکات عقلی، فهم و ادراک دینی تلقی شده است.

این مبنا نیاز به توضیح بسیار بیشتری دارد و نمی‌توان تنها با چند کلمه از آن گذشت؛ منظور بیان استدلالت و اثبات این مبنا نیست، بلکه نیاز است آنچه اراده  شده است بیشتر توضیح داده شود. به عنوان نمونه آیا این معرفت جدید را هم عرض وحی قرار می‌دهید؟ و یا نه آن را هم عرض نقل (کتاب و سنت) قرار می‌دهید؟ هر یک از این دو لوازم خود را دارد. و یا مثلا این که در ارزش‌گذاری‌ها چگونه باید عمل کرد؟ در تعارض این دو سنخ ادراک، ادراک از عقلی و قلبی در کنار ادراک مرسوم دینی، چه باید کرد؟ آیا تجربه عقلی و قلبی خود را باید کنار بگذاریم؟ و یا ادراک مرسوم دینی‌مان را ویرایش بزنیم؟

رشد جامع و مساله ی الگو

بسم الله الرحمن الرحیم
چند نیاز هستند که ممکن است از قلم بیفتند.

 و آن قدر از قلم بیفتند تا مثل دستی که تو بیدار شده ای ولی او خواب مانده، عملا از پردازشگر برنامه ریزت حذف شوند.

۱. معنویت، البته معنویت سهل گیرانه است، درست ترش سلوک است.

۲. درس

۳. رسیدگی واقعی به خانواده.

باز هم‌ میشود به این‌فهرست افزود ولی همین ها هم کاملا در دسترس نیستند و از آب در آوردن توامان شان راحت نیست. و توجه نکردن به آنها نیز آسیب زاست.

به نظر میرسد ما باید در جمع هایمان اینها را فعلا حداقل گفتمان کنیم.

البته تجربه نشان داده است که در از آب در آوردن اینها در کنار کار و در کنار مطلوبیت های دیگر یک نوع انسداد وجود دارد.

این انسداد بخاطر اختلال #الگو ست، الگوی رشد جامع گمشده ی این میدان است.

یعنی حل مساله ی الگوست که این معضل را نهایتا حل میکند.

هرچند در صورت فقدان الگو، معطل الگو ماندن کار صوابی به نظر نمیرسد.

به قول استاد سخن سعدی:

به راه بادیه رفتن، به از نشستن باطل

اگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم…

البته در این‌مورد ابداعاتی وجود دارد، و ایده هایی هست که باید به آنها توجه ویژه داشت.

مثلا یکی از ایده های فاخر در این میان ایده ی الگوی کار جمعی برای رشد جامع است.

…..

ملاحظات:

یکی دو نکته وجود دارد که در کنار آنچه که گفته شد باید مورد تامل قرار گیرند. باید رویشان فکر‌کنیم ببینیم حل و جمع شان به چیست.

جناب‌ استاد فلاح علیرغم اینکه خودشان پدر جد تاکید بر رشد جامع، و حرکت جامع و نهایتا زندگی گرایی هستند، در جلسه ی اخیر عنوان #ذلت_کار را مطرح کردند و مثالهایی را مورد نقد و هجو قرار دادند.

دو مثال را اکنون بخاطر دارم که اتفاقا تاب تعارض با تصورات پیش گفته را دارند.

یکی مثال کسی را زدند که بدون این که کار را به انتها برساند جلسه را رها میکند و میگوید باید بروم‌خانه و میرود.

و یکی کسی که خوابش می اید و حاضر نمیشود شب تا صبح را وقت بگذارد و کار‌را به اتمام برساند.

به نظر میرسد یک هوشمندی و ظرافت خاصی در جمع این مطالب هست که ما باید رفته رفته به آنها دست یابیم و حتی المقدور دامنمان را از جمیع آسیب ها بکشیم.

حفاظت شده: بایسته ها

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

حفاظت شده: چگونگی حضور 2

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

حفاظت شده: چگونگی حضور

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

حاشیه بر ساکن خیابان ایران 2

بسم الله الرحمن الرحیم

دوم در لایه ی استدلال و پردازش، پردازش اصولا به این ترتیب است که انسان معلومات خود را با ارتباطی منطقی سامان میبخشد و سپس با تجمیع معلومات خود، امری جدید را روشن میسازد و پرده از حقیقتی که تا کنون هویدا نبوده است بر میدارد. اما این اکتشاف در صورتی به درستی رخ میدهد که نسبتی واقعی و منطقی میان مقدمات و نتیجه برقرار باشد. اگر آن سامان بخشی و سپس این استنتاج به درستی و بر اساس رابطه ای منطقی صورت نگیرند نتیجه نمی تواند پذیرفته شود و مورد استناد قرار گیرد.

باز بنده به عنوان یک خواننده در این لایه نیز احساس اختلال میکردم، یعنی مقدماتی مطرح میشد و سپس حتی اگر تلقی به قبول هم میگردید نتیجه ای به دست می آمد که پذیرش آن با توجه به آن مقدمات منطقی نبود. اگر چنانچه که این اختلال پر تکرار باشد تبعاتی بیش از صرفا بیان نتایج غیر قابل استناد دارد، گاه ممکن است حتی تناقض گویی و امثال آن را به دنبال داشته باشد، آنچنان که در مواردی به نظر میرسید این اتفاق نیز افتاده است.

به عنوان مثال در بحث شمال زنانه و مردانه این پدیده قابل رویت است.

سوم در لایه ی عمق مطالب، گاه ممکن است انسان گزارشی که میدهد گزارشی مغشوش نباشد و همچنین پردازشی که میکند نیز دچار اختلال منطقی نباشد اما عمق آنچه دیده است را به درستی مورد دقت قرار نداده باشد. البته شاید بتوان گفت عنصر عمق عنصری کثیر الابتلاء نباشد و یا حداقل آنکه مواردش موارد خاصی اند.

به عنوان مثال حادثه ی کربلا را میتوان بدون لحاظ عمقش روایت کرد، و یا از آن نتایجی گرفت که غیر مرتبط با عمق حادثه باشد. مثلا می توان گفت [امام] حسین بن علی [علیه السلام] با اقدامی عجولانه و غیر حساب شده در عالم سیاست، مذهب متبوع خود یعنی تشیع را با خطر انقراض مواجه کرد چرا که بهترین مردان و موثرترین نیروهای مذهب خویش را در چارچوب اقدامی شکست خورده به کشتن داد، آن چنان که گفته شده است پس از آن حادثه تنها 3 نفر در کل جهان بر آیین او باقی ماندند. ( ارتد الناس بعد الحسین ع الا ثلاث )

در مثالی که ذکر کردم وجه قداست حضرت امام حسین(ع) مورد اشاره ی بنده نیست، بلکه صرفا خالی بودن گزارش از نگاه به عمق حادثه مد نظر است، و البته مقوله ی عمق صرفا مروبط به امور مقدس نیز نیست.

به نظر میرسد علیرغم آنکه بسیاری از مولفه های مربوط به ملت ایران (و کلا عناصر مربوط به وجوه تاریخی و هویتی هر ملتی) و خصوصا گرایش ایشان به مذهب تشیع و دین اسلام، و با تاکید بیشتر مسائل مربوط به انقلاب اسلامی ایران، از مسائل عمیق هستند، اما نویسنده ی محترم عمق آن ها را در روایت و تحلیل خود دخیل نفرموده اند.

به عنوان مثال در نوشته ی تکثیر خیابان ایران این مساله قابل رویت است.

حاشیه بر ساکن خیابان ایران 1

بسم الله الرحمن الرحیم

پس از تقدیر از اصل این سوگیری مطالعاتی جناب حسام مظاهری، و فارغ از نقاط برجسته ی اثر که ذهن بنده را به خود معطوف داشت(مثل توجهاتشان به مساله ی نقش زنان)، به صورت کلی انتقاداتی به اصل محتوا پردازی ایشان در سه لایه میتوان مطرح نمود:

نخست در لایه ی گزارش: در اثر ایشان موارد متعددی گزارش صورت گرفته است و مبتنی بر آنها تحلیل و سپس نظریه پردازی رخ داده است، گزارشاتی با گستره ای از شخصیت های تاریخی تا مسائل جاری و امروزین جامعه ی ایران.

به نظر بنده بعنوان یک خواننده در اکثر موارد گزارشات ایشان قابل خدشه و غیر مطابق با واقعیت اند، عدم مطابقتی کاملا تاثیر گذار در تحلیل و سپس نظریه پردازی.

به عنوان مثال به نظر میرسد گزارش ایشان از فارابی از این قبیل به نظر میرسد.

 

✨تبعیض مردانه در محیط های مذهبی۳- کتاب «ساکن خیابان ایران»3️⃣

بسم الله الرحمن الرحیم
دغدغه ی جناب حسام مظاهری و مسئله ای را به دست آورده اند را قبول دارم و از آن استقبال میکنم.
لکن علت هایی را که برای این وضعیت معرفی میکنند مخدوش می دانم.

در ابتدا باید این قضاوت به درستی مورد بررسی قرار گیرد که آیا ویترین بودن مرد و اندرونی بودن زن در اجتماع قبیح است؟

نمیتوان با چند گزاره از وضعیت بد قسمت زنانه در مراسمات مذهبی به تصدیق یا عدم تصدیق این قضاوت پرداخت.
باید به منابع دینی مراجعه کرد و بر اساس آن قضاوت کرد که سبک حضور زن در اجتماع و مقدار حضور باید به چه صورت باشد.

لذا قضاوت های این چنین با مقدمات به این بساطت اصلا مصیب به واقع نیست و معلوم نیست جامعه شیعه را به سمت سلامت و رشد خواهد برد یا به سمت انحطاط و فساد.

چه بسا با همین فرهنگ های سنتی و محدودیت های فقهی بتوان محیط زنانه در محافل مذهبی را جوری ویرایش کرد مطلوب حاصل شود.

برای درست کردن ابرو چشم را کور نکنیم!

✨تبعیض مردانه در محیط های مذهبی۲- کتاب «ساکن خیابان ایران»3️⃣

بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه…..
این افکار بعد از ازدواج و درک بیشتر مشکلات خانوم ها برای شرکت در محافل مذهبی پر رنگ تر شد.

تجربه ای دیگر را همسر بنده جلوی چشمم گذاشت. چند سال پیش ایشان به واسطه ی یکی از آشنایان در یکی از هیئت های تهران که مخصوص خانوم ها بود شرکت کردند.
در آن هیئت سخنران خانوم بود و بسیار مفید و پر شور سخنرانی کرده بود و بعد از آن مداح خانوم دقیقا مثل هیئت های پر شور آقایان برنامه اجرا کرده بود.
کوچه باز کرده بودند و مفصل عزاداری کرده بودند.
همسر بنده که از دوره نوجوانی دائم در هیئت ها بوده و هیئت برگزار کرده و کارهای فرهنگی مختلفی را مدیریت کرده بود، بعد از برنامه نشاط عجیبی داشت و فکرش نسبت به هیئت برای خانوم ها و ظرفیت های آن بالکل تغییر کرده بود و از آن زمان به بعد بانی برگزاری چندین هیئت به این سبک شد که بسیار مورد استقبال قرار گرفت.

✨تبعیض مردانه در محیط های مذهبی- کتاب «ساکن خیابان ایران»3️⃣

بسم الله الرحمن الرحیم
از اوایل دوران دبیرستان که تازه در محیط های حزب اللهی و بسیجی وارد شده بودم، همیشه به این فکر میکردم که چرا دختران هم سن و سال های من از همسایه ها و فامیل و… خیلی کم با مسجد و هیئت و… ارتباط ندارند.
با وجود اینکه اکثرا از خانواده های مذهبی بودند. در این شرایط خانوادگی لااقل باید تجربه های کثیری از حضور در محیط های مذهبی را می داشتند ولو اینکه در نهایت به خاطر تاثیر عوامل مختلف مذهبی نمی شدند. ولی با کمال تعجب میدیدم که حتی تجربه حضورشان در این محیط ها بسیار کم است.

عوامل مختلفی به ذهنم میرسید.
تا اینکه یکبار به سبب مسئولیت هایی که در مسجد و پایگاه محل مان داشتم، به قسمت خواهران در طبقه بالای مسجد رفتم تا کارهایی را تدارک کنم.
از آن روز به بعد همیشه ذهنم درگیر این بود که یه دختر نوجوان چرا و با چه انگیزه ای باید به اینجا بیاید!!

پایگاه بسیج ما در آن سالها بهترین پایگاه شهرستان بود و در سالهای گذشته پایگاه برتر کشوری شده بود. فرماندهی داشت که برای قشر جوان شهر بسیار جذاب بود و آن مسجد پاتوق جوانان شهر شده بود.

ولی در قسمت خواهران علاوه بر نبود چنین افراد نازنینی، از نظر شرایط محیطی نیز بسیار نامطلوب بود.

محیط بسیار کوچک
که دورتا دور آن با شیشه های مات محصور بود
و مسیر دسترسی به آن یه راه پله تنگ و تاریک از پشت مسجد بود.
یک فضای بسیار شلوغ که پیرزن ها از چادر و جا نماز و کیف و… خود را در مکان های مشخصی قرار داده بودند که مبدا کسی جای آنان را تصاحب کند و اگر خدای ناکرده ترکیب این وسایل بهم میخورد موقع نماز مغرب فاتحه مان را می خواندند.
به همه اینها بد اخلاقی های این پیر زنکان را هم اضافه کنید.

یک دختر نوجوان چرا باید به اینجا بیاید؟!

از این سالها به بعد در هر برنامه ای شرکت میکردم یا مسئولیت داشتم بخش مهمی از فکرم مشغول شرایط خانم ها بود و اینکه چه طور می توان آنها را در آن برنامه شریک کرد و حتی برنامه را مال آنها کرد.

مثلا نمیشود مساجد یا نماز های جماعت مخصوص بانوان داشته باشیم؟

نمیشود مساجد پله برقی داشته باشند و محیط خانوم ها دقیقا مثل محیط آقایان شاید و با امکانات طراحی شود؟

نمیشود خانم ها مثل آقایان کوچه باز کنند و سینه بزنند؟

حفاظت شده: لطفاً آینده ی جمهوری اسلامی را پیش بینی کنید.

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

✨من و علمای انسانی- کتاب ساکن خیابان ایران2️⃣

بسم الله الرحمن الرحیم

🔰هر مرتبه که متنی از یکی از این عزیزان علوم انسانی خوانده را می خوانم دو حس همزمان به سراغم می آید.

🔸یک حس این است که می بینم چه طور اینقدر راحت مشکلات اجتماعی را تبدیل به مسئله میکنند و بعد به پاسخ برای حل آن مسئله می رسند. ذهنم درگیر میشود و بعضا حسرت هم می خورم که چه طور این مشکلی را که همه ی ما می دیدیدم ،‌او تبدیل به مسئله کرد و اینقدر راحت و روان به پاسخ و حل مسئله پرداخت.

هم تبدیل به مسئله کردنش جالب است و هم پاسخ دادن و تمام کردن این پرونده

ما هم در کشف مسئله و تعریف مسئله مشکل داریم و هم راه حل نمی دهیم و اگر هم سراغ راه حل میرویم پایان باز رهایش میکنیم و آن را به سرانجام نمی رسانیم و یا اینکه با سختی بسیار و با گذشت زمان بسیار زیاد پاسخ را ارائه میکنیم. این یکی از مصائب علوم اسلامی امروز است.

🔸اما حس دیگری که دارم این است که اصلا نمی فهمم که چگونه به پاسخ می رسند! چگونه اینقدر بی ربط، بی منطق، بدون اتکا به یقینیات،‌ بدون ادله متقن،‌ با دو خط قیاس و احتمال و استحسان و بافته های ذهنی،‌آسمان را به ریسمان می بافتند و پاسخ های یقینی ارائه میکنند. اصلا نمی فهمم این پاسخ را از کجا آورد؟ ربط ها و حد وسط ها چیست؟ چه طور اینقدر مطمئن است؟ چرا نمی ترسد؟
لذا اصلا نمی توانم ارتباط بگیرم و اصلا نمی فهمم که چه میگویند.

❇️در مقام کشف مسئله واقعا خوب هستند ولی در مقام پاسخ حقیقتا این حد از پاسخ های بی ربط که از ادله غیر یقینی و حتی غیر ظنی ولی با اعتماد به نفس بالا و با حالت یقینی ارائه می شود را درک نمیکنم.
شاید همین ویژگی باعث میشود که حوزویان یا به پاسخ نمی رسند و یا خیلی دیر به پاسخ می رسند، در حالی که این عزیزان علوم انسانی خوانده خیلی زود پاسخ مسائل خود را می یابند.

به نظر هر دو طیف نیاز به اصلاح دارند.

ایده اصلاحی از نقطه اندیشه یا عمل؟

یکی از دوگانه‌های همیشگی که در لایه‌های مختلف فکری و نزاع‌های مختلف جریان‌های متنوع فکری و اجتماعی وجود دارد دوگانه اندیشه و عمل است. عبارت اخری‌های دیگر این بحث باور و عمل، ایمان و عمل صالح، عقیده و عمل، کلام و فقه، فلسفه و فقه، حقیقت و شریعت و … است. این دوگانه به صورتهای متنوعی باعث نزاع‌ها می‌شده، ولی آنچه که در قرآن مشخص است این است که همواره این دو را قرین همدیگر می‌بیند، یعنی باور بدون عمل، یا به بیان خود قرآن ایمان بدون عمل صالح ادعای ایمان است، لذا در موارد عدیده‌ای ایمان را همراه عمل صالح به کار می‌برد.

 اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ …  ﴿البقرة، 25﴾ ﴿البقرة، 82﴾ ﴿البقرة، 277﴾ ﴿آل‏عمران‏، 57﴾ ﴿النساء، 57﴾ ﴿النساء، 122﴾ ﴿النساء، 173﴾ ﴿المائدة، 9﴾ ﴿المائدة، 93﴾ ﴿الأعراف‏، 42﴾ ﴿يونس‏، 4﴾ ﴿يونس‏، 9﴾ ﴿هود، 23﴾ ﴿الرعد، 29﴾ ﴿إبراهيم‏، 23﴾ ﴿الكهف‏، 30﴾  ﴿الكهف‏، 107﴾ ﴿مريم‏، 96﴾ ﴿الحج‏، 14﴾ ﴿الحج‏، 23﴾ ﴿الحج‏، 50﴾ ﴿الحج‏، 56﴾ ﴿الشعراء، 227﴾ ﴿العنكبوت‏، 7﴾ ﴿العنكبوت‏، 9﴾ ﴿العنكبوت‏، 58﴾ ﴿الروم‏، 15﴾ ﴿الروم‏، 45﴾  ﴿لقمان‏، 8﴾  ﴿السجده‏، 19﴾ ﴿سبإ، 4﴾ ﴿فاطر، 7﴾ ﴿ص‏، 24﴾ ﴿ص‏، 28﴾ ﴿غافر، 58﴾ ﴿فصلت‏، 8﴾ ﴿الشورى‏، 22﴾ ﴿الشورى‏، 23﴾ ﴿الشورى‏، 26﴾ ﴿الجاثية، 21﴾ ﴿الجاثية، 30﴾ ﴿محمد، 2﴾ ﴿محمد، 12﴾ ﴿الفتح‏، 29﴾ ﴿الطلاق‏، 11﴾ ﴿الانشقاق‏، 25﴾ ﴿البروج‏، 11﴾ ﴿التين‏، 6﴾ ﴿البينة، 7﴾ ﴿العصر، 3﴾

همین که در بیش از 50 آیه قرآن این تعبیر با هم به کار رفته است، نشان دهنده از باور جدی قرآن به قرین بودن این دو دارد، اما یک نکته دیگر هم در قرآن هست که آن چیزی که محور و اصل قرار می‌گیرد، ایمان و باور است و نقش عمل صالح در واقع بالا بردن این باور است.

إِلَيْهِ يَصْعَدُ اَلْكَلِمُ اَلطَّيِّبُ وَ اَلْعَمَلُ اَلصّٰالِحُ يَرْفَعُهُ  ﴿فاطر، 10﴾

حال سؤال جدی مطرح می‌شود که با وجود اقرار به اصالت عقیده، آیا برای اصلاح اجتماعی نیز باید از نقطه عقیده شروع کرد؟! بله لاجرم باید از نقطه عقیده شروع به تغییر فرد و جامعه زد و بدون اینکه باوری برای جمعی شکل نگیرد، عمل متناسب با آن باور مقدور نیست، اما بحث ما در نقطه‌های آغاز که باورهای اجمالی و اولیه‌‌ای لازم است، نیست؛ حتی بحث در این نیست که لاجرم به هر دوی این‌ها برای حرکت اجتماعی نیاز هست، یعنی برای هر حرکت اجتماعی نیاز هست که باورها و اعمالی متناسب با این باورها وجود داشته باشد؛ حتی بحث در این نیست که برخی افراد جامعه را چاره‌ای نیست که از ناحیه به عمل واداشتن باید به راه خیر و صلاح آورد و اساساً سطح فکری آنها طوری است که نمی‌شود با بحث‌های اندیشه‌‌ای آنها را حرکت داد، هر چند که همین‌ها هم به یک اندیشه بسیار اجمالی نیاز دارند.

بحث در این است که مهم ترین اقدام و اثرگذار ترین و ماناترین اقدام برای اصلاح اجتماعی، اندیشه است یا عمل؟! یعنی شما نقطه تمرکزتان را بر فعل و عمل جامعه می گذاری یا بر باورهای مردم؟! اساساً آیا بستن جامعه به عمل با استفاده از سبک زندگی و ابزارهای حاکمیتی و فرهنگی می تواند یک تغییر با ثبات را رقم بزند؟

با توجه به همان تقدمی که ایمان بر عمل صالح دارد، و با توجه به همان اصالتی که عقیده نسبت به عمل دارد و اوست که در نهایت به سمت خدا بالا می‌رود، و با توجه به این نکته که سوختبار حرکت انسان، آن چیزی که اراده‌های غنی و پایدار را شکل می‌دهد، باوری است که پشت این حرکت‌ها و اراده‌ها قرار گرفته است؛ با بستن به عمل شاید چهارصباحی بشود انسان یا جامعه‌ای را به حرکت و اراده واداشت، ولی وقتی انسان و جامعه مقداری رشید شد، شروع به پرسیدن سؤالاتی از تو خواهد کرد که مبناهای اعتقادی این اعمالی است که او را به آن بستی؛ لذا بدون کم‌اهمت شمردن عمل، و بدون اینکه به لحاظ تربیتی در برهه‌هایی می‌توان با به عمل بستن انسان‌ها را به حرکت در آورد، باید گفت که اگر دنبال یک ایده اصلاح اجتماعی هستی، این ایده باید مبتنی بر شکل دادن عقیده و باور و ایمان باشد، باید اندیشه در آن نقش محوری و اصیل را داشته باشد، و از عمل برای ترفیع این اندیشه استفاده کرد.

لذا این جملات مقام معظم رهبری حفظه‌‌الله‌تعالی پر معنا خواهد شد:

«کارهای بزرگ از ایده‌پردازی آغاز می‌شود». (25/02/86)

«يك جامعه بدون دارا بودن استخوان‌بندي‌هاى ذهنىِ قوى، در حركت جهانى نخواهد توانست از سربالايي‌هاى دشوار و پيچ‌هاى سخت عبور كند.» (03/07/81)

«یک نهضت بزرگ اگر بخواهد در میان مردم پا بگیرد؛ جا پیدا کند؛ با قبولِ نخبگان و زُبدگان جامعه مُواجه شود، باید حرف و سخن نو به صحنه بیاورد و داشته باشد. با شعار مردم را چهار صباح می‌شود در صحنه نگه داشت؛ اما مبارزه‌ی بنیانی را با صِرف شعارهای سطحی و پوک ـ که در دهان بعضی‌ها می‌بینید ـ نمی‌توان راه انداخت، بلکه برای آن مبارزه و در صحنه نگه داشتن مردم، فکر لازم است؛ برای پشتوانه‌ی حرکت عظیم مردمی، یک سد و تکیه‌گاه مستحکم فکری لازم است. امام بزرگوار نهضت ما توانست این تکیه‌گاه مستحکم فکری را از اسلام استخراج کند. پایه‌های عمده‌ی این تفکر همان اصول اسلامی بود که بازشناسی و بازفهمی می‌شد، بدون اینکه مورد بی‌اعتنایی قرار گیرد». (بیانات در دیدار اساتید و دانشجویان بسیجی، ۱۸/3/1382)

 

 

امربمعروف و نهی از منکر راه مبارزه با پذیرش استخفاف.

قاعده ی استخفاف دیگران و قاعده ی قبول خفّت از طرف دیگران دو قاعده ی شیطانی هستند که در قرآن کریم از اولی با عنوان مستکبرین و از دومی را با عنوان فاسقین یاد شده است. در برخی موارد هم هر دو مسمی به فاسقین شده اند.

فاستخفّ قومه فأطاعوه إنهم کانوا قوما فاسقین.

 

خداوند در این آیه ی شریفه مبدء و منشأ این قبول استخفاف و در نتیجه تبعیت قوم از فرعون را فسق آنها بیان فرموده است.

بر اساس منطق آیه ی فوق، فهم حقیقت فسق و ترک آن راهی برای مقابله با پذیرش استخفاف خواهد.

 

مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر شریف المیزان آورده اند که فسق از الفاظى است که قبل از آمدن قرآن معناى امروز آنرا نداشت ، و در این معنا استعمال نمی شد، و این قرآن کریم است که کلمه نامبرده را در معناى معروفش استعمال کرد، و آنرا از معناى اصلیش که بمعناى بیرون شدن از پوست است گرفته ، چون وقتى میگویند: فسقت التمرة :معنایش این است که خرما از پوستش بیرون آمد، و بهمین جهت خود قرآن نیز کلمه : فاسقین را تفسیر کرد به الذین ینقضون عهد اللّه من بعد میثاقه کسانیکه مى شکنند عهد خدا را بعد از میثاق آن ، و معلوم است که نقض عهد وقتى تصور دارد که قبلا بسته و محکم شده باشد، پس نقض عهد نیز نوعى بیرون شدن از پوست است.

 

قرآن کریم فسق را در گناهان اجتماعی همچون ناقضین عهد، انجام علنی گناه، تضییع حق دیگران در جامعه، تشویق دیگران به گناه ، تن ندادن به حکم و قضاوت پیامبر بکار برده است.

در روایات فسق عبارت است از هر نوع نافرمانى خدا و معصیتى که از معاصى بزرگ باشد و فاعل آن یا کسى که داخل آن معصیت شده، به جهت لذّت و شهوت و غلبه تمایلات به این عمل مبادرت کرده است.

 

با این توضیحات به این نتیجه میرسیم اگر بخواهیم ظرفیت استخفاف را در یک جامعه کاهش دهیم باید گناهان اجتماعی و بروز و ظهور آنها را در جامعه کاهش دهیم.

هنر به استخفاف کشیده نشدن در واقع روی دیگری از پاک شدن اجتماع از گناهانی همچون عهد شکنی و سایر گناهانی که بروز اجتماعی دارند خواهد بود.

از طرفی امربمعروف و نهی از منکر هم در مورد گناهانی ست که بصورت علنی در جامعه بروز داده شوند.

بنابراین هر چه جامعه ای بیشتر اهل امربمعروف و نهی از منکر باشد انفعالش از استخفاف مستکبرین کمتر خواهد بود.