معرکه اقصی و محک ایمان امت اسلامی

خداوند متعال در آیه ۸۲ سوره مائده می فرماید:
لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا..
شاید بتوان گفت این آیه از غرر آیات دشمن شناسی و معرفی یهود است
خداوند در اینجا به پیامبرخود که هادی این امت است یهود را دشمن درجه یک مومنین معرفی می کند،
یعنی برای اهل ایمان اگر
نفس‌اماره،شیطان،ابلیس،منافقین،
کفار،مشرکین و یهود را دشمن آنها معرفی می کند
سخت ترین اینها در عداوت را یهود معرفی می کند و اگر در تاریخ جنایت های علیه بشریت را دقیق بررسی کنیم به این گفته خداوند برسیم
اما نکته دیگر ابتدای آیه اهل ایمان است
خداوند می فرماید برای اهل ایمان یهود بد دشمنی است
یعنی دشمنی با یهود که الان بروز و ظهورش رژیم صهیونسیتی هست می شود ملاک ایمان الان اسرائیل کدام کشور را دشمن اول و اصلی خود می داند؟ ایران
یعنی ایران دارالمومنین است که یهود با او بیشترین درگیری را دارد
والا عربستان، امارات، و… که جنگ و دشمنی ندارند عملا از دایره ایمان خارج هستند
طوفان الاقصی محک خوبی بود برای سنجش ایمان امت اسلامی و حکام آنها

أندر اقتضائات اقدام

موسسه ی امیر بیان روزی با دغدغه ی آموزش یکسری فنون ساده ی بیان منبر وارد اقدام و عمل شد…
حالا پایش به تشکیل شبکه ی تولید محتوای کل کشور شامل 50 گروه تولید محتوا کشیده شده و با گذشت زمان به اهداف خیلی بالاتری هم کشیده خواهد شد…
خیلی وقتها کافیست از یک نقطه ی خوب اقدام کرده و پایش ایستاد…
اندیشه ی پیوند خورده با صحنه پِرتی های خیلی کمی دارد.
گاهی داشتن ایده ها و اهداف بزرگ از همان ابتدای کار، سبب ندیدن واقعیات شده و مانع از رسیدن به هدفهای بزرگ میشود.
مثلا عموما تاجرهای بزرگ که روزی از یک معامله ی ساده شروع کرده اند حتی تصور رسیدن به چنان سطحی از تجارت را نمیکرده اند. مثل مرحوم عسکر اولادی بزرگترین تاجر خشکبار ایران که روزی با فروش یک کیسه کنجد به یک نانویایی شروع کرده بود.
ولی عموما کسانیکه از روز اول میخواهند تاجرانی بزرگ شوند در همان گامهای اولیه زمین خورده مأیوس میشوند و دیگر هم نمیتوانند بلند شوند.

تنها چیزی که گروه اول را رشد میدهد داشتن اندیشه و روحیه ی روبه پیشرفت در پیوند با صحنه و میدان بوده نه آرمانهای بزرگی که سالها در فضای کتابخانه ای چکش خورده باشند.

آزادی عقیده در آیة‌الکرسی

دومین آیه از مجموعه‌ی سه آیه معروف به آیة الکرسی، در خصوص آزادی به خصوص آزادی عقیده و آیین است. «لااکراه فی الدّین» (بقره / ۲۵۶) آنچه آیین ماست، با اکراه همراه نیست. به زور و اجبار اعتقادات و تفکرمان را به جهان و جهانیان تحمیل نمی‌کنیم؛ معمولا به این بند از آیه بسیار تمسک شده است به خصوص از جانب روشنفکران، چه دینی و حتی غیر‌دینی. امّا در نگاه نخست به نظر می‌رسد این فرمایش قرآن کریم با دستورات و آیات مربوط به جهاد با کفّار و قتال سازگاری ندارد؛ پناه بر خدا از این که بخواهیم مدعی ناسازگاری میان آیات قرآن که تمام حق است، قائل شود؛ قرآن تمام حق است و تمام اجزاء این حقیقت یکپارچه حق، باهمدیگر سازگار هستند؛ امّا منظور این ناسازگاری که در متن اشاره شد،‌ آنچه روشنفکران از این بخش از آیه شرفه فهمیدند و ترویج می‌کنند و حتی مشهور بین عموم جامعه نیز می‌باشد،  منظور این فهم از عدم اکراه در دین و آیین است؛ و در این یادداشت بنا بر توضیح این است که این برداشت آنچنان که معروف است، صحیح نیست.

سوالی که از متمسکین به این بخش از آیه داریم این است که ادامه آیه را چرا توجه نمی‌کنند؟ چرا آیه را کامل نگاه نمی‌کنند؟ بله هیچ اجباری در پذیرش آیین و دین ما نیست و اساسا آیین و دین ما همراه با اکراه نیست و این را هم به خاطر فشار‌های امثال شما و حقوق جهانی بشر و … نمی‌گوییم که اساسا معتقدیم این نفهته در دین ماست و آزادی را از پرتوهای توحید می‌دانیم؛ امّا شما که قصد تمسک به این فقره را دارید، چرا ادامه‌ی آیه نمی‌خوانید؟

صورت کامل آیه از این قرار است: « لا اِكْراه فِی الدّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی فَمَنْ یكْفُر بِالطاّغُوتِ وَ یؤمِنْ بِاللهِ فَقَدْ اِسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لاَنْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ »

«لا اکراه فی الدّین» در دین اکراه و اجباری نیست، «قد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیّ» آشکار شده است راه راست از راه گمراهی.

اینکه در ادامه عدم اکراه در دین بلافاصله گفته شده است، راه راست و گمراهی آشکار شده است، این علت عدم اکراه را بیان می‌کند؛ چرا اجبار و زود وفشاری همراه آیین و در پذیرش دین ما نیست؟ چون راه راست از راه گمراهی آشکار شده است و مانند روز واضح شده است که راه راست کدام است و گمراهی کدام است؛ لذا این آیه کریمه اساسا نه تنها منافی تبلیغ دین و تبیین نیست، که اساسا مؤید آن است. و در وزان تبلیغ، به جهاد اهمیت می‌دهد.

اساسا جهاد اسلامی برای برطرف کردن و برداشتن موانع هدایت است؛ که عبارت باشند از طواغیت و رهبان زمانه که مانع رسیدن هدایت به مردم هستند؛ مانع این آشکار شدن راه راست و راه گمراهی هستند؛ اساسا جهاد اسلامی و قِتال مقدس اسلامی برای آزادی و آزاداندیشی است؛ برای آزادی بخشی است؛ در جامعه‌ای که سردمداران کفر مانع تبین راه رشد هستند؛ مانع خوانده شدن قرآن هستند، مانع رسیدن حق به عموم جامعه هستند، با این افراد با زور و با شمشیر مقابله خواهیم کرد؛ ما برای رسیدن حق به و راه راست به مردم، جان‌مان را هم می‌دهیم و به آن افتخار می‌کنیم، و این را برای خود سعادت می‌دانیم که در راه رسیدن عموم جامعه به آزاداندیشی و رها کردن مردم از بند‌ها، کشته شویم و جان دهیم؛ بله اگر دستی مانع رسیدن سخنان قرآن به مردم بشود، مانع خواندن قرآن بشود، آن دست را قلم می‌کنیم، اگر حجابی در برابر حق و حقیقت به وجود بیاورند، با افتخار آن را می‌دریم، اگر مشتی بخواهد بر سر خواننده‌ی قرآن زده شود، آن دست را قطع می‌کنیم، برای بر طرف کردن مزاحمان هدایت همیشه آماده و شمشیر به دست هستیم و این را نه تنها در تنافی با آزادی و آزاداندیشی نمی‌بینیم بلکه عین آزاداندیشی است و رقم زدن آن را در جامعه تکلیف خود می‌دانیم.

و از این باب است که این روز‌ها که درگیری‌ها و قتال تا حدودی به جبهه‌ی نرم و فرهنگی کشیده شده است، جهاد تبیین اهمیت ویژه می‌یابد؛ درگیری و قتال مستقیم تبیین برای تک‌تک مسلمانان واجب است، همانگونه که جهاد شمشیر بود؛ چرا که این‌روز‌ها کمتر با شمشیر مانع تبین رشد از غی / آشکار کردن راه راست از گمراهی، می‌شوند؛ بلکه با رسانه‌هایی انحصاری مانع این تبیین می‌شوند؛ و البته در این مقام هم هیچ ابایی از دست به شمشیر شدن نداریم چرا که «الْخَيْرُ كُلُّهُ فِي السَّيْفِ وَ تَحْتَ ظِلِّ السَّيْفِ».

غزه رزمگاه الهیاتی

غزه رزمگاه الهیاتی

طی جنگ جهانی دوم
در اوایل دهه 1940 و ایجاد یکی از اسطوره های صهیونیستی به نام هولوکاست در جوامع فکری و کلامی یهودیان اتفاقی رقم خورد که این اندیشه تا بدنه جامعه یهودیان سرتاسر دنیا سرایت کرد.
یهودیان که خود را قوم برگزیده و برتر
می دانستند و نشانه های این را در تورات کرارا دیده بودند
مثلا خوانده بودند
هرچند گناه کردی، من تو را تحقیر نمی‌کنم، زیرا هنوز می‌خواهی به من خدمت کنی
(لاویان 46:42)
یهودیان ارتدوکس (حریدی و حسیدی) برای توجیه این واقعه مجبور شدند این ظلم را به گناهان قوم خدا تفسیر کنند خاخام الازار شاخ بعد این اتفاق جریان یهودیت سکولار و بی دین را علت این واقعه دانست که این موضع گیری او منجر به موجی عظیم علیه او شد و او مجبور شد حرف خود را اصلاح کند و بگویید حرفش در پی دفاع از هلوکاست نبوده .
تقریبا جواب تمام طیف های دینی از این واقعه همان چیزی بود که الازر می گفت توبیخ بابت گناه قوم یهود
اما این پاسخ جامعه یهودی را قانع نکرد
عموم متفکران یهودی و متکلمبن بعد از واقعه دروغین آشویتس جواب را در انکار خدا می دانستند می گفتند اگر ما قوم برگزیده هستیم این جنایت علیه ما نباید اتفاق می افتاد .
ریچارد روبنشتاین از اولین متکلمانی بود که نظریه مرگ خدا را مطرح کرد . و بعد او
یورگن مولتمان کتاب خدای مصلوب را نوشت و ادعا کرد در اردوگاه های کار اجباری خدا را ندیدم
در دهه 80 استیون هاینز و جان کی راث مجموعه مقالات چهار الهی‌دان معتقد به مرگ خدا را که توسط آکادمی دین آمریکا برگزار شده بود را به اسم
جنبش مرگ خدا و هولوکاست را چاپ کردند
جامعه یهودی بعد از دروغ هلوکاست به سمت این نظریه و ملزوماتش سوق پیدا کرد یعنی جایگزین کردن مدرنیته به جای ایمان به شریعت و ایمان سنتی یهودی
هولوکاست و ادعای بی سند صهیونیست ها علیه نازی و اعلام 6 میلیون کشته منجر شد به ایجاد این نظریه که خدای یهود بعد از هولوکاست مرده
و یکی از عواملی که منجر به اقناع یهودیان برای تاسیس رژیم صهیونیستی شد این بود که خدا دیگر مراقب ما نیست و ما باید برای حفظ خود اقدام کنیم و دولت و ارتش داشته باشیم
صهیونیسم ها خدای خود را دولت یهود می دانند .

نکته: هولوکاست دروغی است که خود یهودیان مثل روژه گارودی در تارخ یک ارتداد با شواهد و اسناد آن را رد می کند یا ایلان پاپه در کتاب 10 غلط مشهور درباره اسرائبل به آن می پردازد
برای اطلاع بیشتر می توانید جزئیات دادگاه نورنبرگ را مشاهده کنید.

اما رژیم صهیونیستی در کشتاری که بعد از عملیات طوفان الاقصی شروع شد با هدف قرار دادن کودکان و زنان و غیر نظامیان باطن خبیث خود را بیش از پیش به دنیا نشان داد
بمباران بیمارستان‌هاو تخریب زیرساخت های عمومی نشانه از ضعف این رژیم در مبارزه با مجاهدین فلسطینی است
اما مردم غزه باتوجه به اینکه بیش از 11 هزار شهید و نزدیک 6 هزار مفقود در این عملیات تقدیم کرده اند و نصف مناطق مسکونی خود را از دست داده اند
بیشتر بیمارستان ها مدارس و دانشگاه های شهر تخریب شده
همچنین با کمبود آب،برق، دارو و مواد غذایی همراه هستند
در یک منطقه محصور شده و محاصره شده
در این شرایط بیایم ایمان این مردم را بنگریم بیایم الهیات اسلامی پس از جنگ و واقعیت تلخ را نگاه کنیم
مادری که فرزندان شهیدش را فدای فرزندان رسول خدا ص می داند
پدری که بعد از شهادت فرزند خردسالش به فرزند بزرگ خود می گوید شهید بعدی باید تو باشی یا من.
مردمی که با این همه سختی سخن از مذاکره و تسلیم نمی زنند مقاومت را تحقیر و سرزنش نمی کنند
حماس و جهاد را مقصر مرگ فرزندان و خانواده خود نمی دانند.
نوجوانی که در این شرایط وعده خدا را حتمی می دانندو به جهانیان می گویند
وَلَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ
پیرمردی که به خبرنگار می گوید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ
و به مردم خود درس توحید می دهد .

اینجاست رزمگاه الهیاتی اسلام و یهود
مردم دنیا این استقامت را می بینند و در پی یافتن عامل این استقامت هستند
موج جدید اسلام خواهی ثمره مقاومت مردم غزه است
مردمی که با ایثار و شهادت و مقاومت خود پیشرفت الهیاتی را در دنیا رقم زده اند و اسلام را به دنیا معرفی کردند
و تفاوت است بین قومی که بعد از سختی خدا را انکار کنند یا قومی که بعد سختی بیشتر عاشق خدا شوند.
هرکه در این حلقه مقرب تراست
جام بلا بیشترش می دهند.

 

بلایی به نام ساده انگاری

مشکل بزرگی که نیروهای کف میدان انقلابی، نوعاً با آن مواجه هستند، ساده انگاری مباحث عمیق است.
کسانی که در میدان فعالیت می کنند، معمولا از مباحث نظری و عمیق مسائل مختلف احتراز می کنند و دائما کیدواژه «کاربردی» یا «عملیاتی» را سر دست می گیرند و هر اندیشه عمیقی را، با برچسب «غیر کاربردی» و «غیر عملیاتی» کنار می زنند.
در مسائل مختلف هم، چوب این گرایش عمومی در نیروهای انقلابی کف میدان می خوریم.
یکی از مهمترین موارد هم، در لبیک گفتن به فرمان ولی است، که موارد متأخر آن را به راحتی در ذهن داریم؛ مواردی مثل جهاد تبیین، پیچ تاریخی، زنجیره تواصی و … مواردی از این قبیل هستند، که عاری از هرگونه مواجهه عمیق با مسأله، فقط آن عنوان را تکرار کرده و از ضرورت آن (کاملا ناقص و بریده از عمق) سخن می گوییم و به شدت احتراز داریم، از هرگونه سخن عمیق و اندیشه ورزی فنی پیرامون این مباحث.
نتیجه این می شود، که کسانی که ارتباطی با میدان ندارند، کار کتابخانه ای می کنند و نتایجی ارائه می کنند، که اگر ارتباطی با میدان داشته باشد، آن ارتباط به شدت سطحی و کم است.
مردم سالاری نیز، از قبیل همین موارد است، که بدون اینکه اصل نظریه را، به صورت عمیق و فنی بررسی کنیم، فقط از آن دم می زنیم و همین دم زدن های بیخود باعث می شود خنجری تیز کنیم، مقابل ولایت فقیه!
با چنین جامعه ای به راحتی نمی توان از آزاداندیشی و ضرورت آن دم زد. تا چنین بحثی ارائه شود، احساس می کنند با یک بحث کتابخانه ای مواجه هستند و کسی که این موضوع را مطرح کرده، صرفا نظریه پردازی کرده و ناظر به میدان حرف نمی زند.
لذا، واضح است که برای مطرح کردن موضوع آزاداندیشی مشکلات جدی با نیروهای کف صحنه داریم، تا بخواهیم به آنها این دغدغه را منتقل کنیم، که راه تحقق جهاد تبیین، مردم سالاری واقعی، دولت اسلامی و … همین آزاداندیشی است.

آخر چه کنیم ؟ ( جمعبندی شخصی در باب روش گفتمانسازی آزاداندیشی + نقد نظرات موجود )

برای گفتمان ساختن یک اندیشه در میان نخبگان فرهنگی چه مسیری را باید پیمود ؟
پاسخ های متعدد میتوان به این پرسش داد که همه انها در یک طیف قرار می گیرند.
بک سر طیف، نخبگی نخبگان فرهنگی را مطفهومی نفس الامری میداند و آن ها را دارای صلاحیت هایی میشمارد که سبب میشود تا برای گفتمان سازی با او، همه اندیشه را ارائه کنیم .
در کمال ناباوری سر دیگر طیف، که نخبگی این نخبگان را کاملا اصطلاحی و غیر واقعی میداند، دوشاخه دارد !
برخی قائل اند باید همه چیز را برای آنها توضیح داد تا درک کنند و همراه شوند.
برخی هم قائل اند اینها بدون توجیه و توضیح همراه میشوند.
پس تا کنون سه نظریه در این باب ایجاد شد :
1- باید با فرهیختگان و نخبگان وارد گفتگو شد. ممکن است این گفتگو حتی اندیشه ما را ویرایش بزند. ( در حلقه قائل ندارد )
2- باید یک پروژه برای توضیح مقدماتی که ما را به آزاداندیشی ( یا هر موضوعی ) رسانده است راه بیندازیم تا طرف مقابل اصطلاحا لنگ بیاندازد. ( برادر م.پ )
3- مخاطب فرهیخته ما دو دسته است. دسته اول بدون مقدمات همراه میشود و ما همین ها را میخواهیم. دسته دوم نیاز به مقدمات دارد، اما مقدمات ما را از ریل گفتمانسازی گفتمان منتخب یا آزاداندیشی خارج میکند و به ریل ایده مادر وارد میکند. ( برادر ح.خ )

درباره نظر سوم : به نظر می رسد دسته اول از کمیت و کیفیت بالایی برخوردار نباشد و معقول نباشد که صرفا روی این دسته سرمایه گذاری شود. توجیه و توضیح برای دسته دوم هم لزوما به معنای خروج از این ریل گفتمان منتخب نیست. بلکه میتواند یک پروژه و یک ریل موازی با آن ایجاد شود. اگر بلحاظ نیروی انسانی و پشتیبانی مشکلی وجود نداشته باشد، اولویت با راه انداختن هر دو پروژه است.

درباره نظر دوم : عملیات، مطلوب است و در توضیحاتی که درباره نظر سوم گفته شد، واضح شد که احتمالا ممکن هم باشد. اما مسئله در باورداشت و نگاه ما نسبت به مخاطب فرهیخته، نخبه یا با تجربه خودمان است. به نظر می رسد اینکه با این عقیده وارد گفتگو شویم که او را آچمز کنیم و هر اندیشه ای که تا کنون جمع کرده را دور بریزیم و آنقدر اندیشه مان را در ذهنش بریزیم تا دستانش را بالا ببرد و آزاداندیشی را بپذیرد، اولا 180 درجه مخالف آزاداندیشی است و ثانیا مخاطب نه انقدر پرت است که این باورداشت ما را نفهمد و نه آنقدر منفعل است که این باورداشت ما را قبول کند و سر بسپارد …

در نهایت فکر میکنم طبق مبانی آزاداندیشانه ای که به آن معتقدیم و طبق برداشت ها و تجربه هایی که از صحنه وجود دارد، شایسته و بایسته است که این ورود مقدماتی به آزاداندیشی لااقل برای بخشی از مخاطبان اجرا شود. اما در این مسیر باید استعداد عملیاتی مجموعه را نیز سنجید و به هیچ وجه نگذاشت اصل گفتمان آزاداندیشی حتی برای مدتی کوتاه کنار گذاشته شود.

تحریر محل نزاع در گفتمان‌سازی

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسین_خانی
#یادداشت183
#تحریر_محل_نزاع_در_گفتان‌سازی

عنصر اراده‌ ملّی را که جان‌مایه‌ پیشرفت همه‌جانبه و حقیقی است در کانون مدیریّت کشور وارد کرد؛ آنگاه جوانان را میدان‌دار اصلی حوادث و وارد عرصه‌ مدیریّت کرد؛ روحیه‌ و باور «ما می توانیم» را به همگان منتقل کرد؛ به برکت تحریم دشمنان،‌ اتّکاء به توانایی داخلی را به همه آموخت و این منشأ برکات بزرگ شد

این فراز بیانیه گام دوم به خوبی راه حل برون رفت از مشکلات و تحریم ها را خلق اراده ملی بیان می کند الگوی برای حل مسائل کشور و منطقه در تمام عرصه ها
الگوی که اگر تا به امروز جمهوری اسلامی کارنامه درخشانی داشته برای تبعیت از این الگو بوده اینکه تا اراده همگانی برای حل مسئله ایجاد نشود مسئله به صورت درست و کامل حل نمی شود
این را باید کناره گزاره دیگری قرار داد:
«عزم» جوهره انسانیت و میزان امتیاز انسان است، و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم او است
حضرت امام در کتاب شریف چهل حدیث در فصل عزم این نگته را بیان می کنند
راه حل نهایی برای رسیدن به خلق اراده ملی از دهلیز عزم عبور می کند جدای از اینکه باید بپردازیم چه عواملی باعث ایجاد و تقویت عزم می شود برویم به سراغ بحث اصلی خودمان خلق اراده ملی
وقتی جواب مشکلات ما با این معجزه حل می شود گام اصلی ما راه های رسیدن به این اراده ملی است ما در حلقه آزاداندیشی را راهبرد اصلی برای رسیدن به این هدف برشمردیم و روی آن مفص کار کردیم اما
اگر قرار است با این مقدمه که مورد تایید رهبری و قبول جامعه حزب اللهی و نخبه شما هست دست به قیام بزنید آیا آزاداندیشی ورود خوبی است؟
آیا جبهه بلوغ فهم این پدیده را دارد؟
اصلا شاید ما اشتباه فهم کرده ایم و از راه های راحت تر و مورد وثوق بهتری می توان به خلق اراده رسید
مردم سالاری گام بهتری است برای شروع
اصلا تنها راه رست همین مردم سالاری است
ولی آیا مردم سالاری هم از کانال آزاداندیشی می گذرد؟
اگر ما قرار است به هدف نهایی و متفق جبهه که اراده ملی است برسیم
راه رفتن را هم باید با چبهه به جمعبندی برسیم
تا خیز همگانی رقم بخورد
البته ما طرح خود که آزاداندیشی است را داریم ولی تا جبهه به آن نرسیده بیان کردن این بحث غریب اصل طرح را ذبح می کند و باعث تفرقه جبهه می شود.

مستند «مرز‌های مقاومت»

مرز‌های مقاومت مستندی است در شش قسمت ساخته وحید فرجی؛ این مستند تاریخی در موضوع شکل‌گیری رژیم غاصب صهیونیستی در ۱۹۴۸ میلادی می‌باشد؛ البته این موضوع قسمت‌ اول این مستند است و در قسمت‌های بعدی به جنگ و درگیری کشور‌های عرب اطراف فلسطین از جمله مصر، لبنان، سوریه و اردن با این رژیم غاصب است؛ در بررسی هر یک از این وقایع، واقعا روایتی دقیق و فنی ارائه شده است. و هر یک از این جنگ‌ها، وقایع قبل، حین و بعد آن نیز بررسی شده است و به صرف خود درگیری اکتفا نشده است و تا حدودی آثار و تبعات آن را هم روایت کرده است که از این جهت هر چند تحلیل‌هایی نیز به همراه دارد، ولی قابل توجه است.

تماشای این مستند را اولا به کسانی که از فلسطین عزیز،‌فلسطین اسلام اطلاعات کمی دارند و نمی‌دانند که این غصب چگونه رخ داد، توصیه می‌کنم؛ به خصوص کسانی که حوصله مطالعه و کتاب‌خواندن ندارند؛ می‌توانند دراز بکشند و تماشا کنند؛ هر چند که اگر کمی با دقت این مستند را پی‌گیری کنند، بعید می‌دانم در همان حالت درازکش باقی بمانند!

امّا مخاطب دوم مستند، آن عزیزانی هستند که در این شرایط فعلی غزه و طوفان الأقصی که رقم خورده است، از مسئولین و حکومت توقع ورود مستقیم به درگیری را دارند و بعضا ایران را به محافظه‌کاری متهم می‌کنند؛ و یا در خیال خام‌شان علت را در ناتوانی ایران جستجو می‌کنند؛ در حالی که با این ساده‌اندیشی‌ها نسبت به مسئله غزه و طوفان الأقصی، نمی‌توان تحلیل درستی از صحنه داشت! به ایشان توصیه می‌کنم در عین آن که تمامی قسمت‌های مستند را به تماشا بنشینند، مخصوصا قسمت‌هایی که به جنگ و درگیری مصر و جمال عبدالناصر می‌پردازد را با دقت و توجه بیشتر ببینند. نمی‌خواهم بگویم که تجربه را آزمودن خطاست و شرایط مشابهی وجود دارد که البته خیلی هم دور از وادی نیست؛‌ بلکه صرفا می‌خواهم از مسئله تحلیلی ساده و سطحی نشود؛ ابعاد مسئله و عمق ماجرا دیده شود.

در هنگام تماشای این مستند، به خصوص قسمت‌های اول آن، یکی از سوال‌های جدی در ذهنم نقش ایران بود؛ در زمان شکل‌گیری این رژیم ننگین و همچنین در زمان درگیری‌های کشور‌های عرب، ایران کجای پازل بود؛ البته بخشی از مسئله روشن است؛ رژیم پهلوی که سگ‌نگه‌بان بوده لذا مشخص است چه موضعی داشت، اما موضع علما چگونه بوده است؟ ازقضا زمانی که این مستند را تماشا می‌کردم در کنار آن مشغول مطالعه کتاب شرح اسم که به زندگی مقام معظم رهبری می‌پردازد، بودم؛ که در قسمتی از آن نامه‌ای بود و یا گزارش از نامه‌ای که در مقام استفتاء از حضرت امام برآمده بود که «آیا می‌توان خمس را در راه حمایت از فلسطین مصرف کرد؟» که در جواب گفته شده بود، سهم امام آن، نه تنها جایز است، بلکه بهتر و شایسته است که در آن راه صرف شود. البته کنش‌های دیگری نیز در تاریخ بوده و می‌توان یافت؛ و این روشن است که در میان مبارزان انقلابی آن زمان، مسئله فلسطین، کاملا جدی بوده است.

تحلیلی درباره ورود به آزاداندیشی از دریچه روش حل مسئله در مکتب امام

تحلیلی در باب این پیشنهاد دوراندیشانه برادر پیمانجو به ذهنم میرسد که حسب وظیفه در زیر یادداشت میکنم.
آیا انجام رساندن یک کار به نحو تام و کامل و بدون نقص، مستلزم تخصص در آن کار است ؟ به نظر می رسد اینطور نباشد ! اگر اینگونه بود، باید فقط متخصصان علوم تربیتی مادران خوبی میشدند.
یک تفاوت جدی میان صنعت و دانایی وجود دارد. ما زمانی که به یک مصنوع نیاز داریم، به سراغ صنعتگر میرویم و مصنوع را از او خریداری میکنیم یا از او میخواهیم که تعمیرش کند. در این فرایند ممکن است من هیچ چیزی از آن صنعت نفهمم و کار را کاملا به صنعتگر بسپارم! ضرب المثل ریش و قیچی دست تو هم، حکایت از ماهیت صنعتی اصلاح ریش دارد ! در این موارد متخصص اوست و تنها او میتواند کار را به اصطلاح از آب در بیاورد.
اما مواردی هستند که صنعتی نیستند. بنده نام این سنخ مسائل را مفهومی میگذارم. در این موارد نمیشود مفهوم را از تولید کننده گرفت و برد و استفاده نمود. بلکه باید آن مفهوم را فهمید. در این موارد متخصص اوست اما اینطور نیست که فقط او بتواند کار را از آب در بیاورد. بلکه حجم زیادی از تخصص ان متخصص صرف همین میشود که چگونه کاری کند که مراجعان غیر متخصصش، با یک فهم مختصر و در حد خودشان بتوانند کار را به خوبی از آب در بیاورند.
مثلا شدنی نیست که مشاور خانواده خودش وارد عمل شود و به جای زن یا مرد با همسرش صحبت کند…
یا متخصص تربیت کودک نمیتواند همه کودکان جامعه اطرافش را خودش تربیت کند.
یا از همه اینها بالاتر ، پیامبر نمیتواند خودش بیاید و دستورات اسلام را به جای من اجرا کند تا من به سعادت برسم ! او مرا در جبهه حق میخواهد و دوست دارد که من تکالیف شارع را امتثال کنم و در عین حال رشد و ارتقا نیز داشته باشم.

از توضیحات بالا واضح شد که ترجمه مفاهیم عالی به شکلی کاربردی و قابل درک، یک عملیات تخصصی است که اهمیتش از فهم این مفاهیم عالی کمتر نیست. این مرحله و این عملیات را میتوان به داروسازی تشبیه کرد که تک تک مواد معدنی مورد نیاز بدن بیمار را شناسایی میکند و ان را در قالب یک کپسول نیم سانتی متری جا میکند و از بیمار میخواهد که هر چند ساعت آن را بخورد.

تشبیه این کار به داروسازی، یک بار دیگر ما را به تشبیه ابتدایی خود از متکلم راهنمایی میکند. کار متکلم هم دقیقا همین بود.
قرار بود متکلم انقلابی همه مواد مورد نیاز مخاطب را ( که در کلام انقلابی ، جبهه انقلاب است ) شناسایی کند و تغذیه مناسب را برای او تولید کند و رساندن این تغذیه را به لایه های تبلیغی واگذار کند.

مطالبی که تا اینجا گفته شد نتیجه میدهد که باز کردن باب چگونگی رسید نبه آزاداندیشی و جایگاه آن در ایده اصلاحی و پشتیبان های نظری آن برای مخاطب، نه تنها درست نیست، بلکه اصلا با فلسفه کلام انقلابی منافات دارد ! چرا که متکلم قرار بود تغذیه مناسب به صجنه برساند نه اینکه یک یک مواد تشکیل دهنده را به مخاطب معرفی کند !

به نظرم جناب آقای پیمانجو یک مشکل را در هنگام سرو تغذیه معرفتی برای جبهه انقلاب شهود کرده اند !
ایشان دیده اند که غذایی که متکلم انقلابی با همه تلاش ها و تهیه مواد اولیه ناب و تازه ، تهیه کرده است، بدون اینکه چشیده شود ، توسط مشتری پس زده میشود. مشتری دوباره شروع میکند برای خودش سوسیس سرخ میکند و همچنان با تغذیه ضعیف و مضر امید دارد که جبهه را پیش ببرد.
پیشنهاد ایشان این است که برای جلوگیری از چالش پدید آمده و بی اعتمادی ها بیاییم باب آشنایی مخاطب با پشتیبان های نظری را باز کنیم.
این پیشنهاد را یک بار میتوان به عنوان یک حرکت اورژانسی و مقطعی نگاه کرد.
یک بار هم میتوان به عنوان یک پیشنهاد ریشه ای به آن نگاه کرد و آن را فتح بابی در راستای عمومی کردن و امتداد عمومی بخشیدن به کلام انقلابی تلقی کرد.

تربیت نبوی

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسین_خانی
#یادداشت182
#تربیت_نبوی

در وصف پیامبر ختمی و انسان کامل داریم که طَبيبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ
یعنی پیامبر برای تربیت و برای اثاره عقول بشر مانند طبیبی دوره گر این مهم را انجام می دهد
در بحث تربیت می توان از این تعبیر روایت استفاده کرد که پیامبر برای تربیت نفوس مستعد باید یک ارتباطی با عامه مردم داشته باشند تا افراد ویژه را شناسایی کند و به صورت فردی و تخصصی تر در پی تربیت و رشد آنها باشند
طبیعتا پیامبر این طبابت را فقط مخصوص افراد خاص قرار نمی دهد بلکه توصیه های عمومی و نسخه های همگانی هم برای مردم داشته اند
شاید بتوان ادعا کرد تربیت اساتید عرفان که به صورت فرد به فرد و محدود هست برگرفته از این سنت نبوی است
یعنی علاوه بر جلسات عمومی که بیشتر جلسه تذکر است کار اصلی خود را با افراد مستعد انجام می دهند و تربیت می کنند.

طرح چند سوال در باب گفتمان سازی آزاداندیشی و حل مسائل کشور.

سوال:

1- چگونه آزاداندیشی نقطه ی محوری برون رفت از مشکلات کشور است.؟ برای دریافت پاسخ برادر پیمانجو منتظر بخش دوم بیاناتشان هستیم.

2- آیا آزاداندیشی بمعنای حق طلبی از آن دسته موضوعاتی ست که فراگیر شدنش از مسیر گفتمان سازی میگذرد؟ چگونه گفتمان سازیِ حق طلبی باعث خواهد شد که افراد جامعه بر منیّت خود غلبه کنند و سخن حق را بر سخن خود ترجیح دهند؟ یک نمونه ی تجربه شده اش را در جمع خودمان میتوانیم ببینیم. مثلا الان که آزاداندیشی در جمع مان تبدیل به یک زمزمه ی عمومی شده به تناسبش چقدر جمع مان در مواجهات نظری اش نسبت به گذشته آزاداندیشتر و حق طلبتر شده است؟

3- گفتمان کردن آزاداندیشی بمعنای حقیقت طلبی چگونه خواهد بود؟ چه باید کرد تا انسانها حق طلب شوند؟ گرفتار منیّت نشوند و سخن حق را بر سخن خود ترجیح دهند؟

4- آیا گفتمان شدن آزاداندیشی و حق طلبی کمکی به تقویت قوّه ی حق شناسی جامعه هم خواهد کرد؟

یک پاسخ اولیه که میتوان به سوال اول داد این است که تمام گرفتاریهای بنیادی بشر بخاطر نپذیرفتن و استقبال نکردن از سخن حق است. و طبیعتا آزاداندیشی اگر بتواند به حق طلبی و سپس حق شناسی کمک کند سنگ زیرین حلّ تمام مشکلات بشریت خواهد بود.

 

رابطه آزاداندیشی و الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسین_خانی
#یادداشت181
#آزاداندیشی_و_الگو_اسلامی_ایرانی_پیشرفت

پرداختن به مبحث آزاداندیشی امری بسیار ضروری و مهم است و در اندیشه رهبر معظم انقلاب نیز جای پررنگی دارد.
و امروز ضربه های که از خلا این مهم به فرهنگ ما زده شده را می توانیم ببینیم
عدم گفتکو و مفاهمه در بین مردم بین نخبگان، بین حوزه و دانشگاه، دربین حوزویان و…
وعلت این ضعف نپرداختن به مسله آزاداندیشی است
اما
اینکه ما در بحث حل مسئله و الگو های حل مسئله اگر سهم و جایگاه مولفه های حل مسئله را خوب احصاء نکنیم و ارزش گذاری نکنیم می بینیم که به یک اصل با اولویت سوم دارد جایگاه بحث را به اندازه اولویت اول می پردازد و این یعنی راه را غلط رفتن
از سال 90 حضرت آقا به عنوان پرچمدار پیشرفت الگوی حل مسله را ایجاد و تحقق پروژه ای به نام:
الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت
اگر ما بخواهیم در دست فرمان حل مسئله رهبری باشیم باید این الگو را به خوبی فهم کنیم و در پی مشخص کردن سهم خود در این کلان پروژه باشیم
حال اگر ما آزاداندیشی را در این پروژه سهمش را مشخص کردیم پرداختن به این موضوع هم در راستای الگوی حل مسئله ج ا اهستیم والا پرداختن بیشتر و مهم تر کردن این موضوع یعنی ایجاد یک الگوی حل مسئله که در عرض الگوی رهبری هست و باعث اختلاف و تضعیف نیرو های انقلابی و گفتمانی در حل مسئله است
به نظر بنده آزاداندیشی به این اندازه که ما به آن می پردازیم در الگو سهم ندارد .
ان شاء الله در یادداشت بعدی به الگو ایرانی اسلامی پیشرفت می پردازیم و نقش آزادانیشی را مشخص کنیم

الگوهای متفاوت حلّ مسأله نتیجه فرهنگهای اجتماعی متفاوت

همواره اندیشه ی اتکاء به محاسبات ظاهری، تکیه بر ثروت و دارایی و جستجوی ثبات در حیات این دنیا، در مقابل اندیشه ی ایمان به غیب، تکیه بر قدرت الهی و حالت گذار و تجافی داشتن نسبت به این دنیا قرار دارد.

هر یک از این دو اندیشه، اقتضای گونه ی خاصی از ورود و حلّ مسائل پیش رو را دارند.

انسان به اقتضای میل به ثبات و تضمین آینده ای که از آن خبر ندارد به الگوی ساختار محور و سازمانی که قاعده اش روشن و قابل پیشبینی است میرود.

و حرکت برخلاف این قاعده زمانی مقدور خواهد بود که اندیشه ی گذرا بودن این دنیا و تعریف سعادت برای دنیای دیگر و اعتماد بر سنتهای غایب از مناسبات ظاهر حاکم بر عالم،  در جامعه حاکم باشد.

 

وقتی در جامعه فرهنگ تجافی از دار غرور حاکم باشد مثل سالهای اول انقلاب و حال و هوای روزهای جنگ، جامعه ی دیندار بصورت طبیعی بسمت الگوهای مبتنی بر قیام را در پیش میگیرد. الگوهایی که باز کننده پای معادلات معجزه آمیز غیبی در حلّ مسائل هستند.

در این میان و در این اتمسفر ممکن است ساختارها و نهادهایی متناسب با این فرهنگ بوجود بیایند مثل سپاه که در گام بعد از الگوی مومنانه ی بسیج شکل گرفت.

اما وقتی زمان میگذرد و این فرهنگ پشتیبانی نمیشود بصورت طبیعی انسان ها در حفظ حال قیام و تکیه بر سنتهای غیبی خسته شده و کم می آورند و در نتیجه دستگاه محاسبات ظاهری به میدان می آید و پیوسته جامعه ی دیندار را به تناقض می رساند.

و اینچنین میشود که دستگاه محساباتی جامعه و خصوصا بسمت سازمانی و ساختاری، تغییر میکند.

بنابراین در تحلیل الگوهای حلّ مسأله بعد از سلالهای ابتدایی انقلاب، بیش از آنکه انحراف را گردن افرادی خاص بیاندازیم باید ریشه ی آن را در پشتیبانی نشدن فرهنگ جهادی و فرهنگ تجافی از دار دنیا در مقابل فرهنگ دنیازدگی جستجو کنیم.

امام سجاد علیه السلام در دعای چهلم صحیفه ی سجادیه به خوبی این فرهنگ مطلوب را یاد میکنند.

 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ،

وَ اكْفِنَا طُولَ الْأَمَلِ

وَ قَصِّرْهُ عَنَّا بِصِدْقِ الْعَمَلِ حَتَّى لَا نُؤَمِّلَ اسْتِتْمَامَ سَاعَةٍ بَعْدَ سَاعَةٍ،

وَ لَا اسْتِيفَاءَ يَوْمٍ بَعْدَ يَوْمٍ

وَ لَا اتِّصَالَ نَفَسٍ بِنَفَسٍ

وَ لَا لُحُوقَ قَدَمٍ بِقَدَمٍ

وَ سَلِّمْنَا مِنْ غُرُورِهِ وَ آمِنَّا مِنْ شُرُورِهِ

وَ انْصِبِ الْمَوْتَ بَيْنَ أَيْدِينَا نَصْباً، وَ لَا تَجْعَلْ ذِكْرَنَا لَهُ غِبّاً

جایی که باید، فکر نمی‌شود…

بسم الله الرحمن الرحیم

ما چطور می خواهیم حل مسأله کنیم؟

فرض کنید یک مسأله را گرفتیم و حل کردیم، آیا صحنه کلی جامعه اصلاح می شود؟ فرض کنید مثل ما هزار نفر هم باشند، آیا صحنه کلی جامعه اصلاح می شود؟ آیا لازم نیست الگوی حل مسأله را تغییر دهیم تا ساختار و الگوی جدید، منجر شود که همه مسأله ها، در مسیر حل شدن قرار گیرند و حل شوند؟

این همه انرژی هر روز در این کشور خرج می شود، چقدر از آن بابت امر مفیدی صرف می شود؟ و چقدر از آن هدر رفت است؟

هزینه هایی که در کشور انجام میشود، پشتوانه برای اجرای دسته ای از اراده ها است. آن اراده ها امتداد چه عقلانیتی هستند؟ اگر این عقلانیت ایراد داشته باشد، این اراده ها هرز خواهند رفت. نقطه زنی نخواهند کرد.

با نگاه جامع بین، اگر کل کشور را به مثابه یک نظام و سیستم ببینیم، اجزای مختلفی دارد. این اجزا، هر کدام مشکلاتی دارند. اراده های مختلفی لازم است که بر سر هر مشکل تمرکز کند (که به تناسب مشکل ریز و درشت، اراده های متناسب با آن نیاز است)، تا مشکل حل شود.

خود این اراده ها و مدیریت این اراده ها، که به حل مشکلات می پردازند (:مشکلاتی که در کارکرد اجزای سیستم است)، آیا دچار مشکل می شود؟ بیماری هایی برای مدیریت اراده ها هست؟ بله. مثلا تشتت. اگر اراده ها منسجم نباشد، عملا برخی اثر برخی دیگر را خنثی می کنند. گاهی تمرکز نکردن روی یک (یا چند) اراده خاص. گاهی ضریب یکسان دادن به همه اراده ها. گاهی نقشه نداشتن و اولویت بندی نداشتن اراده ها.

به نظر می رسد که برای «الگوی مدیریت اراده های حل مشکل» (بخوانید الگوی حل مسأله) نیرویی که باید صرف شود، خیلی بیشتر از نیرویی است که باید صرف حل تک تک مشکلات گردد. چرا که با رسیدن به الگوی بهینه، جلوی هرزروی ها گرفته می شود، و همان مقدار تلاشی که در حل مشکلات می شود، به ایده آل ترین حالت، خرج خواهد شد.

چرا روی خود الگو، با اینکه از هر مسأله ای مهم تر است، کمتر فکر می شود؟

چرا افراد دغدغه مند، خود را به حل مشکلات مشغول میکنند، قبل از آن که الگوی مناسبی برای حل مسائل در دست داشته باشند؟

این یک بازی از پیش باخته است.

افراد زیادی دغدغه دارند مسأله حل کنند، تلاش زیادی هم فراهم می کنند. اما نهایتا تنها کارشان این است که یک مقاله بنویسند. حتی به ایشان می گوییم که آیا با مقاله شما مشکل حل شد؟ می گویید نه! فلانی و فلانی و فلانی هم باید این کار ها را بکنند تا مشکل حل شود. می گوییم آنها این توقعات شما را اجرا می کنند؟ می گوید نه! ولی من تکلیفم را انجام دادم!

این شد جواب؟

به این بهانه که کار من هم جزئی از راه حل است، و اگر مشکل به صورت کامل حل نمی شود، به خاطر این است که دیگران کارشان را انجام نمی دهند، به عذاب وجدان خود پاسخ می دهد و آن را ساکت می کند.

هیچ کس نیست که به کل این فرایند فکر کند، بگوید چرا این که هر کس در گوشه ای احساس می کند گوشه ای از راه حل را فراهم آورده، ولی این راه حل های کوچک کوچک، به هم متصل نمی شود، و راه حل بزرگ را فراهم نمی آورد؟

رابطه آزاداندیشی و مردم سالاری

ما در حال حاضر به دنبال پیشرفت ایران هستیم و معتقدیم با پیشرفت ایران، محور مقاومت زنده تر، با امید تر و با نشاط تر می شود. آنچه الآن باید دغدغه اصلی ما باشد، همانگونه که دغدغه اصلی حضرت آقاست، پیشرفت ایران است. لذا باید توجه داشته باشیم و تلاش کنیم که مقدات پیشرفت ایران را فراهم کنیم.
همانگونه که حضرت آقا در بیانیه گام دوم می فرمایند، اراده ملی جان مایه پیشرفت همه جانبه و حقیقی است. اگر به دنبال پیشرفت همه جانبه و حقیقی هستیم، باید اراده ملی را برانگیزانیم؛ تا اراده ملی برانگیخته نشود، اگر پیشرفتی هم رقم بخورد، یا همه جانبه نیست و یا صوری است. برای برانگیختن اراده ملی نیز، نیاز به آگاهی عمومی و ملی داریم.
باید مردم آگاه شوند، تا عزم و اراده کنند برای پیشرفت ایران اسلامی و اگر می خواهیم مردم قیام کنند، باید مردم را آگاه کنیم.
مقدمه آگاهی مردم، آزاداندیشی است. مردم باید بتوانند آزادانه بیاندیشند و آگاهانه تصمیمات اجتماعی بگیرند. در فضایی که آزاداندیشی حاکم باشد، اندیشه های مختلف مطرح می شود و آگاهی عمومی رقم می خورد.
وقتی فرهنگ آزاداندیشی در جامعه گسترش پیدا کرد، رشد اجتماعی رقم می خورد و رشد اجتماعی باعث می شود که مردم حقیقتاً سالار شوند.
آزاداندیشی موجب می شود جامعه فکور به سمت حق برود و حق طلب باشد. جامعه ای که حق طلب باشد و خود را فدایی حق بداند، دیگر اسیر سیطره اصحاب قدرت و ثروت نمی شود و زمام امور خود را به دست می گیرد. چنین مردمی که فکور هستند و به دنبال حقیقت هستند، سالار امور خود هستند و پیشرفت حقیقی را رقم می زنند.
پس اگر به دنبال تحقق حقیقی مردم سالاری هستیم، باید فرهنگ و گفتمان آزاداندیشی بر جامعه حاکم شود.

شان اذن بودن برای شخص آزاد اندیش

بسم الله الرحمن الرحم

وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ ۚ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ ۚ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

یکی از صفات مهم و راهبردی رهبری در یک نبرد تمدنی گوش بودن است. او باید خود اذن باشد و برای این وضعیت سودمندی هایی ذکر کرده اند اما بنظرم اهمیت کلیدی این بحث را باید درباهم فهمی دید. برای توضیح چند نکته را میاورم

1 . با هم فهمی را باید در لایه ادراک هستی دید. یعنی اگر ما به ضرورت گرفتار واقعیت هستیم و به حضور واقعیت میرویم باید این سوال را از خود بپرسیم که هستی چگونه و در چه شرایطی خودش را به ما می‌نمایاند؟ پاسخی که در سنت معرفتی ما به درستی به این مساله داده شده بیشتر در ساحت فردی بوده است. چه آنجایی که بحث از روش رسیدن به حقییقت تحت عنوان برهان میکنند و چه در جایی که بحث از تقوای در ساحت اندیشه پیش کیشده می‌شود، بحث‌ها بیشتر در ساحت فردی انسانی معنی میشود.

اما اگر بستر جامعه را بستر نزول حقیقت بدانیم و اساسا نیشمنگاه این نزول را اجتماع بفهمیم باید دسته ای از مباحث روشی را داخل در بحث‌های معرفت شناسی خود بکنیم. مثلا در راه‌های رسیدن به حقیقت باید و حتما دیگری را لحاظ کرد و از وجود دیگری به عنوان یک ضرورت بحث کرد. به عبارت دیگر من برای ادراک درست از این عالم به اجتماع انسانی نیازمندم. این بودن جمعی گونه ای از حقیقت را آشکار میکند که به این نحو، حقیقت در ساحت فردی برای یک انسان ظاهر نمی‌‍‌‌شود و انسان به تنهایی قادر به دریافت آن نیست.

2 .اذن بودن راه رسیدن به این بودن جمعی است. این صفت پیامبر است و انسانی که خواهان پیامی از عالم است باید گوش باشد برای حقیقت. آیه میگوید هو اذن. نگفته است سمع. و این را شاید بشود اینگونه فهمید که او خود ظرفیت شندیدن است و همه موجودات عالم را یک امکان میابد. سراین مطلب را باید دراین دانست که  پیغمبر طالب حقیقیت است و برای حقیقت سر از پا نمی‌شناسد و چون رسیدن به حقیقت را دریک بودن جمعی می‌یابد، یک گوش میشود.

3 . هستی تماما امکان فهم است.این  نحوه قرارگیری ما در برابر هستی است که فهم ما را رقم خواهد زد.  بعضی رویگردانی و فرار از این نحوه بودن را ترجیح میدهند تا این که بتوانند رها باشند. با آرمان رهایی از همه چیز وهمه کس خود را ناطق مطلق و بی منازعه صحنه میدانند. براین باورند که آنچه من میخواهم و اراده میکنم، پس باید باشد و باید ساخته یشود. با سوژه شدن انسان در عالم مدرن، حرفی در عالم وجود ندارد که بتواند اراده او را تحت تاثیر قرار دهد. زیرا در این حالت انسان خود را اساسا بی نیاز ازهستی می‌یابد و دنبال رقم زدن عالم خود است. باید توجه داشت که اساس صفت گوش بودن برای یک انسان به همان میزانی ظهور میکند که او خود را فقیر و عین نیازمندی به هستی بیابد هرچقدر که این نیاز بیشتر و زلال تر در انسان ظهور کند او بیشتر شنوا خواهد بود تا جایی که او عین شنیدن وبالاتر عین گوش می‌شود. باید توجه داشته باشیم که این مطلب را باید در ساحت آغاز معرفت بکار بگیریم

4 .آزاد اندیش بودن فرع بر خطا بودن معرفت بشری نیست بلکه بابد آن را فرع برطبیعت بودن انسانی یعنی بودن دراجتماع و امکان فراهم شدن سلوک  وبه تبع آن با هم فهمی دانست و این موقف را فقط انسانی دارد که گشوده  و شنوا است. امکان آزاد اندیشی در بعضی از تقریرها فقط زمانی به وجود می‌اید که ما معرفت بشری را آکنده از خطا بدانیم و چون امکان ویرایش از این خطا به صورت کلی راه ندارد، لذا هیچ گاه و هیچ کسی نباید ادعا کند که خقیقت نزد من است. سوالی که اینجا وجود دارد این است که آیا ما نمیتوانیم در عین حالی که درساحت اندیشه یک رئالیست تمام هستیم از آزاد اندیشی صحبت کنیم؟

آزاد اندیشی را باید درهویت انسانی جستجو کرد. نحوه بودن انسان بگونه ای است که دایما طالب حقیقت است و از حقیقت سیرنمیشود و البته حقیقت هم کشش این گونه از وجود را دارد. حال باید بدین توجه کرد که  این انسان هیچگاه و در هیچ شرایطی فردی در عالم دنیا هبوط نکرده است. انسان از ابتدا دراجتماع هبوط کرده و ظهور این ساحت وجود در این شرایط اجتماعی رقم میخورد. به عبارت دیگر اگر ما بتوانیم انسان را درست تصویر کنیم به آزاد اندیشی خواهیم رسید.

5 .صفت اذن بودن برای پیغمبررا باید دردل یک فضای راهبردی دید. رهبری پیغمبربرای جامعه اسلامی، رهبری به شیوه پادشاهان و با استیلا و یک قدرت قاهره از بالا به پایین نبوده و اساسا در مقابل این سنخ از تدبیر و تنظیم از عالم، چیزی را به نام ولایت پیش میکشند. ولایت را اگر به معنای یک انسجام  و نفوذ ناپذیری شدید در نظر بگیریم فقط در صورتی پدید می‌آید که همه انسان‌ها بتوانند یک کل واحد را به ظهور برسانند.ما برای ظهور حقیقت ولایت باید همه آحاد را در ارتباط باهم و در کارهم  وبه شکل یک پدیده ارگانیکی داشته باشیم (مردم سالاری). برای این امرقبل از هرچیزی این ولایت باید در ساحت اندیشه ظهور کند و تبدیل به یک اراده همه جانبه و فراگیر شود.

ولی که قلب تپنده این حرکت و این خواست جمعی است، تمام کارهایی که یک جامعه بدان نیاز دارد را با این اراده جلو میبرد. هرچقدر درفرآیند تحقق این امر، اینچنین اراده ولایی و جمعی ظهور کند، آن کار ظهور بیشتری از خود درتمدن توحیدی را نشان می‌دهد. با این توصیف شان رهبری پیغمبر، او را به این الزام میکشاند که باید خود گوش باشد برای جامعه مومنین. این صفت راهبردی را نباید دریک فضای مسموم روایت کرد. فضایی که انسان ازآن جهت برای دیگران گوش است که قدرت قضاوت و تشخیص حق ازباطل و درست از غلط را ندارد. بلکه او از آن جهت که میخواهد همراهی با حق را پیش بکشد خودش را با گوش بودن برای همه مومنین درحق فنا میکند تا اسمی از خودش درمیان نباشد واین گونه بتواند اراده عمومی را رقم بزند. توجه بیش از حد ایشان به امیرالمومنین ( که بعضی شان نزول این آیه را  بحث تمسخر پیغمبر از طرف منافقین را براای گوش دادن بیش ازحد به امام علی (ع)، دانسته اند) از باب این است که در اینجا ودر هم صحبتی با ایشان همراهی با حق را بیشتر یافته اند.

فهرستی از راهبردهای محتوایی پیشنهادی

فهرستی از راهبردهای محتوایی ای که بر اساس عصاره معرفتی می توان پیشنهاد داد. این فهرست صرف نظر از اهمیت بالا یا پایین، صرفا به عنوان بررسی انواع و اقسام پیشنهادهای ممکن انجام می گیرد:

  • نمایش جایگاه و وزن راهبردی آزاداندیشی برای نخبگان و تبیین ضرورت آن
  • تاکید آزاداندیشی به عنوان خواست رهبری و تبیین جایگاه برجسته این ویژگی با توجه به اهمیت آن در احیای جبهه انقلاب و همگرایی عمیق و راهبردی بین جبهه
  • تمرکز بر آزاداندیشی به عنوان وعده انقلاب
  • تمرکز بر آزاداندیشی به عنوان شعاری فطری که توسط جریان اومانیزم سرقت شده است.
  • تمرکز بر آزاداندیشی از آن جهت که نقطه دعوای جریان اصلاح طلب است.
  • آزاداندیشی به عنوان گلوگاه تولید علم واقعی
  • نقش آزاداندیشی برای عبور از گردنه پیشرفت واقعی
  • تمرکز بر آزاداندیشی به عنوان تساوی آزاداندیشی با انقلابی گری
  • تاکید بر نهضت آزاداندیشی به عنوان یک اندیشه اجتماعی اسلامی
  • آزاداندیشی مسئله ای اسلامی و توحیدی و نقطه اقتدار ما در مواجهه تمدنی ما با مکتب اومانیسم است
  • آزاداندیشی در مقابل خودباختگی و غرب زدگی، موجب رهایی از سلطه علمی و فرهنگی غرب می شود.
  • تاکید بر نقش آزاداندیشی در رشد اجتماعی و رقم زدن اراده ملی به عنوان جان مایه پیشرفت حقیقی و همه جانبه

این متن ادامه دارد

چرا با آزاداندیشی همراهی نمی‌شود؟

چرا آزاداندیشی در میان حزب اللهی‌ها سخت پذیرفته می‌شود و گام دوم انقلاب را درگرو آن نمی‌دانند؟ و حتی اگر زبانا مخالفتی نداشته‌ باشند و در نظر همراهی کنند در مقام عمل و در قلب خود به راه‌حل بودگی آزاداندیشی برای برداشتن گام دوم انقلاب، باور ندارند.

این پدیده‌ی عجیبی است که با وجود مطالبات، تاکید‌ها و تکرار‌های رهبری در موضوع آزاداندیشی، هنوز در ذهن جامعه‌ی حزب الله آزاداندیشی جایگاه و وزن خود را پیدا نکرده است؛ با وجود آن که به نظر می‌رسد خود حضرت آقا تا حدودی وارد گفتمان‌سازی آزاداندیشی شدند؛ و حتی در خصوص آزاداندیشی، کار به گلایه ایشان کشیده شد؛ اینکه جبهه حزب الله که خود را گوش به فرمان آقا می‌داند، چگونه از این مطالبه و گلایه به راحتی می‌گذرد، واقعا عجیب است!

این خود نشان از این دارد که جبهه انقلاب، ورود‌ها و مطالبات و آزاداندیشی، آزاداندیشی‌های رهبری را کاملا سیاسی و تاکتیکی قرائت کردند و می‌کنند؛ همان روایتی که دوم‌خردادی‌ها دارند و می‌خواهند آن را غالب کنند؛ که ظاهرا توانسته‌اند تا حدودی این گونه عمل کنند که برای یاران انقلاب رهزنی به وجود آمده است و اگر به زبان نگویند که آزادی و آزاداندیشی برای همان دوران درگیری با دوم خرداد بود و بس و الان باید مطالبه‌ی نو و جدید آقا را پی‌گرفت؛ در دل خود این باور را دارند.

فقر تئوریک و خلأ نظری یعنی همین که به لحاظ نظری آنقدر نارسایی در آزاداندیشی وجود دارد که توان تحلیل آن و مطالبه‌ی آن توسط حضرت آقا حتی به قدر یک راهبرد نیز وجود ندارد و کاملا از آن قرائت تاکتیکی می‌شود؛ در میان معتقدان و باورمندان به انقلاب و حضرت آقا این چنین است؛ چه برسد به آن که بخواهیم آن را به لایه اندیشه‌ی اجتماعی و یا حتی اندیشه توحیدی بکشانیم.

یعنی حوزه‌ی علمیه، به عنوان مادر انقلاب، نتوانسته است آزاداندیشی را اولا به عنوان یک ارزش شناسایی کند و آن را به جامعه‌ بشناساند؛ چه برسد که حکم به وجوب آزاداندیشی کند؛ هنوز هم با در میان خود حوزه آزاداندیشی اسلامی و روشنفکری دینی، پارادوکسیکال است؛ اگر این تناقض کمتر در زبان‌ها است، به خاطر نپرداختن به آن است و الّا هنوز اتفاقی نیوفتاده است که توقع تغییر باور‌ها را داشته باشیم.
آری به آزاداندیشی باید باور داشت؛ و مادامی که این خلأاندیشه‌گانی برطرف نشود و پشتیبانی‌های تئوریک نیاید، عملا اندیشه‌ای نیست که به آن باور به وجود بیاید …

نقش آزاداندیشی در نبرد تمدنی

به نظر می رسد در توصیف راهبردی گفتمان سازی آزاداندیشی حتما باید به نبرد تمدنی ما با تمدن غرب اشاره شود و نوک پیکان این مبارزه در حیات امروزین ما که غلبه ی نرم افزاری است به صورت جدی توصیف گردد. برای غلبه نرم افزاری تولید علم بسیار مهم است. لکن مشکل نیست که غرب حرکت علمی خود را چند صد سال زودتر از ما آغاز کرده و بسیار جلو تر است، علاوه بر این مانع رشد علمی کشورهایی نظیر ما نیز میشود.

رهبری چندین سال است که رشد تولید علم در کشور را به صورت نهضتی مطالبه کرده اند و دانش بنیان ها ثمره این حرکتند.
لکن هنوز به معنای واقعی کلمه نهضت تولید علم شکل نگرفته است و مردم در فرآیند تولید علم وارد نشده اند.
اگر گفتمان آزاداندیشی بتواند مردم‌ را به تفکر پیرامون مسائل خود به منظور کشف حقیقت بکشاند، قطعا مردم تولید عالم را صورت تصاعدی صورت می بخشند و چیز هایی تولید می کنند که حتی تصور آن مردم سخت است.
اینگونه ما می توانیم این عقب ماندگی چندین ساله از تمدن غرب را در زمینه علمی جبران کنیم و آنها را پست سر بگذاریم.

نسبت بین “عمومی شدن” دانش و ارتقای آن

امتداد دانش معانی متعددی دارد که یکی از آن ها عمومی شدن، همه گیر شدن و زمزمه شدن سطور دانش رد میان افواه مردم است.
پزشکی مدرن یکی از دانش هایی است که از عمومی شدن و امتداد یافتن به این معنا شدیدا ابا دارد. برای جلوگیری از عمومی شدن، به راه های متفاوتی تمسک میکند. یکی از این راه ها که البته درباره برخی دانش های دیگر هم کاربرد دارد، استفاده از اصطلاحاتی است که کمتر توسط عموم مردم فهم میشود. خاطرم هست که در ایام موسوم به ایام کرونا، یکی از پرستارانی که میخواست نکات بهداشتی را آموزش بدهد، به جای اینکه بگوید دستکش خود را در بیاورید، میگفت دستکش ها را out کنید ! طبیعتا معنای این کلمه را تقریبا همه جمع میفهمیدند اما این رفتار نشان از یک خُلق علمی جاافتاده در میان اصحاب پزشکی مدرن دارد. یکی دیگر از راه های جلوگیری از عمومی شدن دانش این است که هنگام مواجهه با دیگران از تحلیل ها و پشت پرده ها چیزی گفته نشود. مثلا اگر مقاله ای درباره داروهای مفید برای سردرد نوشته میشود به هیچ وجه توضیح داده نشود که این دارو از چه سازوکاری برای درمان سردرد استفاده میکند. بلکه به جایش در انتهای مقاله توصیه کنید که به پزشک مراجعه شود !
در مقابل، دانش طب سنتی معمولا خُلقی متفاوت دارد. هم تمام پشت پرده تخصصی را تا جایی که میتواند برای مخاطب توضیح میدهد. هم مخاطب را دخیل در ساختن دارو میکند. هم سعی میکند از اصطلاحات فوق العاده ساده استفاده کند.
در میان علوم رایج حوزوی هم میشود مثال هایی ذکر کرد :
علم فقه معمولا اصطلاحات ویژه ای دارد که حتی در عمومی ترین لایه ان یعنی رساله توضیح المسائل هم ، مانع فهم عموم مردم است ! انتظاری هم که از فقها می رود ارائه نسخه است نه توصیح روند اجتهادشان !
در مقابل علم عرفان، مفاهیمی را مطرح میکند که حتی نوجوان یا حتی غیر مسلمان هم با آن ارتباط میگیرد. همچنین قصد دارد مخاطب را تا اعلی علیین بالا ببرد و اصلا نمیخواهد او را در یک لایه متوقف کند.
( البته این مقایسه ها دقیق نیست و در مواردی میتوان خلاف اینها را هم نشان داد )
به نظر می رسد این مسئله، یعنی مسئله ” جلوگیری از عمومی شدن دانش ” یکی از عوامل مهم توسری خوردن خود دانش و توقف و درجا زدن آن دانش است.
چرا که اگر اصحاب دانش دائما با نسخه دادن و انتقال فتوا خوش باشند و کارویژه خود را همین بپندارند، دائما از عالم شدن عموم مردم ترس دارند. چرا که ان وقت همه میتوانند همین کار را بکنند. اگر پزشکی به کوچه و بازار بکشد دیگر کسی نسخه آقای دکتر را نمی خرد. اگر فهم فتاوای علما کوچه و بازاری بشود کسی به عالم اصطلاحات فقهی مراجعه نمیکند.
نباید از این اتفاق ترسید. این اولین نقطه رشد علم است. اینجاست که ان دکتر و آن فقیه به جای نقل فتوا و کتابت نسخه مجبور خواهند بود بروند سراغ کارویژه اصلی خودشان ! یعنی ارتقای آن دانش، پیش بردن آن دانش و بالتبع بهبود و تعالی زندگی مادی و معنوی انسان . همان چیزی که این دانش ها برای آن وضع شده بودند.
البته بین این دو حالت ( عمومی شدن دانش و ارتقای کیفی + خصوصی ماندن دانش و درجا زدن کیفی ) یک حالت دیگری هم وجود دارد که در آن میتوان ترکیب نسخه نویسی و ارتقای طب یا ترکیب رساله گویی و ارتقای فقه را مشاهده کرد. این حالت اقدام پژوهی نام دارد. به نطر میرسد این حالت متعادل از دو طرف بهینه تر و ممکن تر باشد.