چه سیاست مردان و کنشگران اجتماعی سیاسی را قبول نداشته باشیم و چه قبول داشته باشیم هر از گاهی اینان با کنش حاد سیاسی خود یکی از مین های کار گذاشته شده را منفجر کرده و آن وقت است که چارستون بنای فکری جریان انقلاب به لرزه در می آید.
جریان انقلاب چه بخواهد چه نخواهد نیازمند پاسخ به پرسش هایی است که در این سالهای اخیر نظام فکری اش را به چالش کشیده است و پاسخ های گذشته دیگر چندان کارا و مقبول نیستند.
از این فرصت بایستی نهایت استفاده را نمود. این لرزه ها و اضطراب های فکری میتواند مقدمه یقین و ثبات و شکوه باشد به شرط آنکه این بلا را نعمت بشماریم. چراکه در صورت ادامهی این روندِ سرد در ساحت اندیشه، قطعا اندک امیدهای حفظ و احیای نهضت اسلامی نیز از بین خواهد رفت.
1. حدود و ثغور اندیشهی ولایت: آنچه تا به امروز فراوان به آن پرداخته شده، اثبات اصل مشروعیت ولایت فقیه است. اما چندان ولایت فقیه به عنوان یک اندیشهی اداره جامعهی ایمانی در عصر غیبت، واکاوی نشده است. ما باید درباره چگونگی اداره جامعه توسط ولی و نسبت امر ولایت و تبعیت، با اموری همچون آزادی، عقلانیت و مردم، سطور پرباری میداشتیم که متاسفانه نداریم.
2. جهانیسازی: تکلیف ما باید با جهانی سازی مشخص شود. آیا خرده فرهنگها و آیینها را به رسمیت میشناسیم و با وجود آنها به تعاملی جهانی میاندیشیم یا به دنبال شکل دادن یک اندیشه واحد جهانی هستیم؟ مبنای کنشها و ائتلافهای جهانی ما مشخص است؟ آیا در مقابل نظریهی ملیت که سالهاست هویت دستههای مردمی را تامین کرده است نظریهی بدیلی داریم یا همان را به رسمیت میشناسیم؟ آیا در عرصهی جهانی، اسلام برای ما موضوعیت دارد؟ تعریف درستی از پدیده ایمان و پدیده کفر در دنیای امروز داریم یا بین تعریفهای تکفیری و تعریفهای باطنی در تردد هستیم؟
3. عقلانیت: آیا تبیینی از آنچه عقلانیت دینی میخوانیم داریم یا بین خودبنیادی و نقلگرایی در رفت و آمدیم؟
4. آزادی و جمهوریت: هیچگاه توانستهایم تبیین دقیقی از آزادیهای مردم در عرصه فکر و عمل انجام دهیم یا به دلیل نبود تعاریف دقیق و قابل مطالبه، هرکس به صلاحدید خود، آزادیهای عدهای را سلب کرده است؟ همچنان فکر میکنیم تاویل مقوله آزادی به آزادگی معنوی راهگشای ادارهی جامعه است؟ با اینکه فریاد مردمسالاریمان گوش فلک را کر کرده است و روزی نیست که به نظام انتخاباتی دیگر کشورها حمله نکنیم، آیا سازوکار حاکمیتمان پاسخگوی حضور مردم هست؟ آیا در واگذاری امور به مردم، هیچ رهیافتِ مسقلِ عمیقی داشتهایم یا با افتادن در دام چپ یا راست، به جای دادن امور به دست مردم، آن را بین عدهای محدود دست به دست کردهایم؟
5. علم و فناوری و اقتصاد: هیچ نگاه فرادستیای به این مقومات اساسی دنیای امروز یعنی علم و فناوری و اقتصاد نداریم. آیا گمان میکنیم که با وجود طی مسیر معمول جهانی در این عرصه و نهایتا با ایجاد تغییراتی مصداقی و ظاهری، میتوان حقیقتا ضدآمریکا ماند؟ اگر چنین است چه تبیینهای عمیق و روشنی از این امکان بیان کردهایم؟ در طرف مقابل در صورت بستن درهای کشور بر روی این مقومات، آیا راهی برای بقای خودمان در این دنیا یافتهایم؟
6. عدالت: آیا غیر از جملهی کمفایدهی «العدل وضع کل شیء موضعه» و تعدادی نظریهی به یادمانده از چپها، حرف دیگری درباره عدالت اجتماعی داریم؟
7. روحانیت و نهاد دین در عصر غیبت: آیا تبیینی جدید برای نهاد دین به نحوی که با زیست امروزی و با داعیهداری یک انقلاب جهانی سازگار باشد ارائه کردهایم؟ یا به دلیل ضعف این ارائه روحانیت هر روز به همان لاک سنتی خویش بیشتر بازگشته است؟
8. مقابله ما با آمریکا: حقیقتا با آمریکا مخالفیم؟ یا مخالفت ما با مصداق سلطه است، یعنی کار باید دست ما باشد نه او؟ اگر حقیقتا مخالفیم، برای دنیای بعد از آمریکا چه طرحی داریم؟ اصلا این پیشکش، برای مقابله با آمریکا چه طرحی داریم؟ آیا هرجا مدقانه ورود میکنیم و پرسش میکنیم -از سیاست گرفته تا اقتصاد- که ما با چه چیزی از آمریکا در این نقطه مخالفیم، به پاسخی روشن میرسیم؟ یا کلیات ابوالبقایمان در فرایند واقعی شدن به همان ایدهی آمریکا میرسد؟
❄️اینها تنها گوشهی کوچکی از مسائلیست که میشود و باید به آنها پرداخت و در صورت روشن نشدن اینها در یک فرایند عقلانیتِ جمعیِ عمیق و جدی، هرچقدر هم کارامد باشیم، دیگر هیچ تفاوتی با دیگر کشورهای عرفی جهان نداریم.