نوشته‌ها

جایگاه اندیشه در حوزه

در حوزه علمیه اصلا جایی برای بررسی اندیشه طلاب و اصلاح و ارتقای آن تعریف نشده و فقط علم و دانش به رسمیت شناخته می شود.
از اولین روزی که طلبه وارد حوزه می شود، او را با صرف و نحو سرگرم می کنیم و پس از آن نیز، منطق و فقه و اصول و کلام و فلسفه و …اما در حین آموختن این دانش های لازم و ضروری، برای نظام تعلیم و تربیت حوزه اهمیتی ندارد که طلبه چگونه می اندیشد؟ اگر هم به آن پرداخته شود، به عنوان حاشیه ای بر کلاس های علمی و با اهمیت درجه دوم به آن می پردازیم.
درحالیکه آنچه به عنوان خروجی طلبه به جامعه سرایت می کند، اندیشه طلبه است؛ نه دانش او. دانش، مربوط به فضاهای علمی حوزه است؛ اما موضع گیری ها، سخنرانی ها و سایر بروندادهای طلاب، بر اساس اندیشه های آنهاست.
حتی نحوه مواجهه با علوم حوزوی هم، متأثر از اندیشه طلبه است. اینکه به فقه با نگاه سنتی نگاه می کند، یا اینکه سعی می کند فقه را با نگاه تمدنی قرائت می کند. یا اینکه به دنبال امتداد فلسفه است یا چنین رسالتی را متوجه این دانش نمی بیند؟ و اگر می بیند، به چه صورت؟ و …
فارغ از اینکه اندیشه به صورت تخصصی شناخته نشده، با تعاریف سطحی تر نیز، اهمیت آن درک نشده و به آن پرداخته نمی شود، جایی برای ارتقای اندیشه طلبه در نظر گرفته نشده و لذا، عموماً طلاب از سطح اندیشه ایِ راقی و غنی ای برخوردار نیستند.
تاکید حضرت آقا بر آثار شهید مطهری، علامه مصباح و سایر اندیشمندان نیز، از این جهت بوده است؛ این موضوع تا جایی در اندیشه ایشان اهمیت دارد، که حتی می فرمایند باید برای تفکر (اندیشه ورزی) نیز، استاد فکر داشته باشیم. اما وقتی تنها مسئله مهم، سطح علم و دانش طلبه است و نه سطح اندیشه و فکر او، حتی با وجود برنامه هایی مثل طرح ولایت، بینش مطهر و … همچنان آن تأثیر و رشد اندیشه ای که باید، دیده نمی شود.

لزوم تمایز اندیشه از دانش

در وادی معرفت، اندیشه را هم باید به عنوان یک لایه از معرفت به رسمیت شناخت، نه تنها در سطح دانش،‌ بلکه درجه اهمیت آن باید رتبه‌ای بالا‌تر از دانش باشد؛ همانگونه که حضرت آقا در هنگام شمارش عرصه‌های پیشرفت، عرصه‌ی فکر را مهم‌تر از عرصه دانش بیان می‌کنند. (رک: اولین نشست اندیشه‌های راهبردی؛ ۱۰ آذر ۱۳۸۹)

در ساحت دانش، آنقدر سرعت رشد پایین است که به راحتی نمی‌تواند خود را به زندگی بکشاند، لذا نیاز است چیزی از جنس معرفت که دارای سیّالیتی باشد که توانایی پشتیبانی از زندگی بشری را داشته باشد؛ زندگی که دائما در حال دگرگونی و تغییر است. شاید دانش بتواند خود را به بعضی از ساحت‌های زندگی بکشاند و از آن پشتیبانی کند ولی عمده پشتیبانی زندگی بشر توسط چیز از جنس معرفت به نام اندیشه انجام می‌شود؛ البته اگر نگوییم تماما پشتیبانی بر عهده اندیشه است و دانش برای رسیدن به زندگی و پیشتیبانی از آن ناگزیر از این است که تبدیل به اندیشه شود و در اول امر، خود را به ساحت اندیشه برساند تا بتواند پشتیبانی از زندگی داشته باشد.

لذا لازم است یک لایه معرفتی در کنار دانش، با نام اندیشه را به رسمیت بشناسیم که اگر درجه اهمیت آن را در ساحت معرفت، بیشتر از دانش نمی‌دانیم، حداقل برابر با دانش بدانیم.

جای خالی دانش کلام

یکی از ضروری ترین و هوشمندانه ترین امور برای استفاده از علوم، شناخت لایه های دانش است. وقتی لایه های مختلف دانش از هم تفکیک شوند و جایگاه علوم نسبت به هم معین شوند و همچنین ساحت های مختلف یک علم شناخته شود، آن زمان می توان از علوم مختلف توقعات متناسب داشت. تازه آن زمان است که عالم یک علم، قدرت ایده پردازی و مانور در آن دانش را کسب می کند. شاخه های جدید علم پدید می آیند و پربار و پرثمر می شوند. آن وقت است که درخت علم شکوفا می شود.

همین تفکیک لایه های دانش، خودش یک خدمت بسیار بزرگ به جامعه علمی امروز است. در این صورت هم دانش ها کاربردی می شوند و هم خلاهای بسیاری نمایان می شود که نیاز به تولید و ایده پردازی هستند. اما مسئله اینجا تمام نمی شود.

با شناخت لایه های دانش، اندیشه به عنوان امتداد دانش مطرح می شود و جایگاه و ضرورتش پدیدار می شود.

اندیشه همان است که هر روز در زندگی مردم حضور دارد. اندیشه هر انسان، در تک تک افعال و رفتارش حاضر است و به آن ها جهت و سمت‌وسو و رنگ‌و‌بو می دهد. اندیشه پدیده ای عجیب است. زنده و فعال و موثر. وقتی محک اندیشه به میان می آید، آن وقت است که دانش ها اهمیت خاص خودشان را پیدا می کنند. شاید بتوان گفت وظیفه اصلی دانش، ارتقای اندیشه است.

حال یک سوال مهم به میان می آید:

کدام دانش متولی رسیدگی به اندیشه است؟ آیا چنین دانشی وجود دارد؟

این سوال می تواند دانش های متعدد و پیچیده ای را پدید بیاورد و هر چه جایگاه اندیشه بیشتر شناخته شود و ضرورتش بهتر فهم شود، این دانش ها مهم تر و ضروری تر به نظر می آیند.

در تراث اسلامی کلام دانشی بوده که موضوعش اندیشه دینی مردم است.

یعنی یک دانش بسیار پیچیده و حرفه ای. کلام اگر امروزه بخواهد چنین نقشی را ایفا کند، به مراتب باید پیچیده تر و جدی تر شود. دانشی که نبودش فوق العاده زیاد احساس می شود و البته به راحتی هم حاصل نمی شود. یک پویش تخصصی متشکل از چندین دانش و مهارت در سطوح متفاوت. از توانایی مطالعه ذهن مردم و تسلط بر ابعاد مختلف تراث و یافتن کارامدترین نظرات گرفته تا قدرت حل مسئله و ارائه بهترین راهکارها.این ابعاد گسترده هر کدام شامل چندین مهارت می شود که سالها رنج و همت می طلبد تا کسی واجدشان شود. اما قبل از آن، درک ضرورت چنین دانشی اهمیت دارد. اگر این ضرورت فهم شد، آن وقت کرسی های تخصصی و رشته های متعددی به وجود می آید و این پویش شروع می شود.

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
توجه به ثمرۀ توجه به «لایه های دانش» خوب بود!
ما باید هم دربارۀ لایه های دانش بیشتر بیاندیشیم و هم باید از این لایه ها تصویرهای دقیقتری داشته باشیم.
واقعاً همین طور است که در این یادداشت بیان شده؛ روشن بودن لایه های دانش باعث هدایت بهتر اهتمامها و توقعات ما از هر کدام می شود.

ب.
یادداشت پس از بحث لایه های دانش به «اندیشه» توجه می کند و پس از تعریف مختصری از آن به دنبال جایگاه آن و نسبت آن با دانش می گردد.
نهایتاً می گوید :
“شاید بتوان گفت وظیفه اصلی دانش، ارتقای اندیشه است”

این جمله می تواند خیلی عمیق باشد، ولی باید بپرسیم نویسندۀ محترم واقعاً پای این سخن خواهد ایستاد؟

ج.
به نظر می رسد این یادداشت در ادامه دارد دانشی که به اندیشه می پردازد را منحصر در کلام می کند. در این صورت دانشهای دیگر وظیفه ای در این باب ندارند؟
اگر همۀ دانشها نگاهشان به اندیشه و ارتقای آن است در آن صورت برای چه علمی مجزا می خواهیم که به این کار بپردازد؟