نوشته‌ها

رابطه آزاداندیشی و اخلاق

  1. آزاداندیشی تأمین کننده عقاید پشتیبان کننده فضائل

اخلاق روی شکل گیری ملکات نفسانی متمرکز است، انسانی که دارای ملکه ای است که یک فضیلت اخلاقی به سهولت از او صادر می شود را متخلق به آن خلق می نامند؛

برای اینکه انسان خود را متخلق به فضائل بکند اولاً نیاز است که عقایدی محکم از آن فضیلت که چیست و چرا باید به آن اعتقاد داشت پشتیبانی کنند، و حتی عقاید کلی در مورد خدا و مخلوقات و رابطه مخلوقات با خدا و یکدیگر نیز نقش مهمی در اینکه فرد بتواند آن فضیلت را در خود ایجاد کند، دارند. ثانیاً باید فرد خود را به عمل وابدارد تا بتواند آن خلق را در خود ملکه کند.

 

در نتیجه نقش اندیشه در اخلاق بسیار جدی است، از طرفی هم اندیشه ای که گرفتار اغلال و موانعی باشد، نمی تواند زمینه های راهور و همواری را برای فردی که می خواهد مسیر حیات اخلاقی را بپیماید، فراهم کند. آزاداندیشی یعنی همین رها کردن اندیشه از اغلال مختلف، یعنی رهاندیدن اندیشه از تعصبات و ترس ها و تقلیدها و هر نوع مانع درونی یا بیرونی دیگر، و این اندیشه آزاد است که می تواند فرد و شخصیتی را بسازد که دارای عقاید مستحکم و صحیحی است و می تواند مسیر حیات اخلاقی و به دست آوردن ملکات فضائل را طی کند.

 

  1. حق پذیری شکل دهنده یک شخصیت عبودی

 

در نگاه دیگر اخلاق را نباید صرفا دارا شدن ملکه فضیلت های اخلاقی دانست، بلکه اخلاق در نهایت خود دنبال تحقق یک معنویت عمیق در انسان است، یک خدا گرایی و عبودیت عمیق، از طرف دیگر روح معنای بندگی و اصل و حقیقت آن «مملوکیت و تعلّق نسبت به فرد دیگر» است. عنصر اساسی در بندگی «ملکیّت» است که ریشه و سبب اصلی بندگی فردی برای فرد دیگر است.

ملکیت در امور اجتماعی و عرفی، تابع قراردادهای شکل گرفته در اجتماع و عرف جامعه می‌باشد و بسیاری از امور تکوینی نیز از حیطه آن خارج می‌باشند. اما ملکیت خداوند نسبت به موجودات بدینگونه نیست و او مالک حقیقی همگی آن‌ها می‌باشد، و این ملکیت حقیقی موجب می‌شود تا همه موجودات عالم، عبد و بنده خداوند و سراسر متعلق به او باشند که از آن به «بندگی تکوینی» یاد می‌شود. حقیقت همه موجودات ممکن، هویت بندگی داشته و عین فقر و ربط به حق تعالی هستند. نه تنها به لحاظ ذات بلکه در صفت و فعل خود نیز فقیر و مملوک بوده و محتاج عنایات دم به دم حضرت حق می‌باشند. (آیین بندگی و دلدادگی/ یزدانپناه, ص. 250-252) از این نگاه همه موجودات از جمله انسان عبد هستند، إِنْ كُلُّ مَنْ فِي اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ إِلاّ آتِي اَلرَّحْمنِ عَبْداً  (سورة‌مبارکة  مريم‏، آیه  93) ولی حضور آدمی در نشئه مادّی و مشغول شدن قلب و جان او به تدبیر بدن و دیگر تعیّنات و دلبستگی ها، به طور غالب باعث می‌شود تا اغلب انسان‌ها از درک چنین نسبتی غافل شوند، مگر اینکه برای نیل به حقیقت فقری خود و انکشاف این نسبت شریفه، تلاش و حرکت ارادی به سوی درک آن بنمایند، چنین سعی و کوششی، مقوله‌ای به عنوان «بندگی سلوکی» را رقم می‌زند. (آیین بندگی و دلدادگی / یزدانپناه, ص. 269-270) با این توضیحات باید گفت عبادت « پيروى و تسليم و اطاعت مطلق است در برابر يك قدرت واقعى يا پندارى، از روى طوع و رغبت يا از سر كره و اجبار، همراه با حس تقديس و ستايش معنوى يا بدون آن.» (روح توحید, ص. 64) به بیان دیگر وقتی «شخص خود را در مقام مملوکیت نسبت به کسی یا چیزی که برای او ربوبیت قائل است قرار می‌دهند.» (المیزان / علامه‌طباطبایی, ج1 ص. 25)  می‌گوییم او را عبادت کرده است.

بندگی خداوند به خاطر اینکه حقیقی‌ترین حقائق و بالاترین حقیقت این عالم خدا است، و همه حقائق دیگر همه از او جوشیده است، در واقع تسلیم شدن در برابر حق و حقیقت است. به عبارتی اگر روح معنای بندگی مملوکیت است، از آنجا که همه چیز مملوک واقعی خداوند است، بندگی سلوکی چیزی جزء حق گرایی به لحاظ گرایشات عبد، و حق پذیری به لحاظ سیره عملی عبد نخواهد بود.

 

آزاداندیشی زمانی محقق می شود که اندیشه بدون تعصّب، تقلید، ترس و انواع و اصناف تعلّقات(حتی فارغ از دغدغۀ دفاع از مرزهای باورهای جمعی یا فردی) و تنها با انگیزۀ فهم واقع و دریافت حقیقت با مراعات منطق و روش‌های تحقیق صورت می‌گیرد.

جوهره غایی آزاداندیشی حق گرایی و حق طلبی است، که همان جوهره بندگی و عبودیت است؛ لذا اگر اخلاق غایتش شکل گیری یک شخصیت بی تاب برای انجام تکلیف الهی و بنده محض حق شدن است، آزاداندیشی نیز با شکل دهی به یک شخصیت حق گرا و حق طلب در لایه اندیشه، به شدت با حیات اخلاقی معاضدت خواهد کرد.

 

#یادداشت_370

عقیل رضانسب 14020725

 

سه جهت تأثیر گفتگو بر توسعه فرهنگ آزاداندیشی

جوهره آزاداندیشی حق گرایی و حق پذیری در لایه‌ی اندیشه است، و زمانی فرد یا جامعه آزاداندیش داریم که بنای فرد و فرهنگ عمومی بر حق گرایی و حق پذیری باشد، یکی از ابزارهای مهم در تحقق این مهم دامن زدن به گفتگو در جامعه است، اگر فرهنگ گفتگو در مورد مباحث اندیشه‌ای در جامعه رواج پیدا کند به سه جهت می‌تواند مؤکد آزاداندیشی و باعث بسط آن شود:

الف) گفتگو ابزاری مناسب برای توسعه فرهنگ آزاداندیشی

اگر بخواهیم جامعه اساساً یک لایه فعال اندیشه‌ای داشته باشد تا بعد نوبت به این برسد که تضارب آراء ایجاد شود و به سخن حق برسیم، گفتگوی اندیشه‌ای ابزار بسیار مناسبی است. گفتگو در مورد مباحث اندیشه‌ای ابزاری است که اگر در جامعه رونق پیدا کند، حیات اندیشگانی جامعه را توسعه می‌دهد و وقتی جامعه مشتری اندیشه‌ها شد، امید می‌رود که در این زیست فعال فکری دنبال حق و حقیقت رفتن ظهور و نمود بیشتری پیدا کند.

ب) گفتگو روشی مناسب برای توسعه فرهنگ آزاداندیشی

از زاویه‌ای دیگر گفتگوی اندیشه‌ای باعث می‌شود که افراد خود را مشارک در سخنان بدانند و محصولی که در نهایت بناست در اندیشه‌ی جامعه نوشته شود به راحتی و با طیب خاطر و پذیرش مطلوبی به جان او می نشیند.

با توسعه فرهنگی گفتگو زمینه فعالی در اختیار اندیشمندان جامعه قرار می‌گیرد تا اندیشه‌های صحیح و حق را به جان جامعه بنشنانند.

ج) گفتگو به نیت پیدا کردن حق، بهترین الگو برای آزاداندیشی

در نگاهی دیگر می‌توان گفتگو را بیش از ابزار و روش دید، بلکه آن را تا اندازه‌های کاوشی برای حق‌یابی تعریف کرد. زمانی که معتقد به مردم‌سالاری دینی باشیم و مردم را صرفاً مخاطب دین ندانیم، بلکه اندیشه‌ی دینی مؤمنینی که زیست دینی می‌کنند یک اندیشه مطلوب و مجاز تلقی کنیم که به عنوان یکی از منابع فهم اندیشه دینی در عرصه‌های منضم به حیات اجتماعی معرفی می‌گردد؛ می‌توان به گفتگوی دینی که باعث به اشتراک گذاشتن اندیشه‌های دینی مردم که ناشی از تجربه‌ی زیست مؤمنانه است، به عنوان یک منبع برای رسیدن به حق و حقیقت نگاه کرد.

شاید بتوان حدیث زیر از امیرالمؤمنین علیه السلام را شاهد مناسبی بر این برداشت از نسبت گفتگو و آزاداندیشی دانست، که در آن حضرت تضارب آراء را باعث رسیدن به اندیشه درست می‌دانند:

«اضْرِبُوا بَعْضَ الرَّأْيِ بِبَعْضٍ يَتَوَلَّدُ مِنْهُ‏ الصَّوَابُ‏».[1]

تصنيف غرر الحكم و درر الكلم ؛ ص442

وحتی شاید برداشتی از آیه 18 سوره مبارکه زمر نیز شاهد خوبی بر این بیان باشد، آنجا که هدایت الهی و به مقام لب و مغز رسیدگان را کسانی توصیف می‌کند که با استماع اقوال مختلف از احسن آنها تبعیت می‌کنند:

اَلَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ هَدٰاهُمُ اَللّٰهُ وَ أُولٰئِكَ هُمْ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ  ﴿الزمر، 18﴾

 

#یادداشت_365

عقیل رضانسب 14020712

 

[1] تميمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، تصنيف غرر الحكم و درر الكلم – ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1366ش.

آزاداندیشی یا اندیشه‌ی آزاد؟!

یکی از مشکلاتی که در پیشبرد یک امر مهم در فضای اجتماعی ممکن است پیش بیاید فقر تئوریک نسبت به حقیقت آن امر است، آزاداندیشی یکی از مواردی است که پیشرفت اجتماعی به آن گره زده می شود، اما به دلیل ابهاماتی که در فهم از آن وجود دارد، عملاً هنگام اجرا با یک تیغ کند مواجه می شویم.

یکی از عواملی فهم ناقص از آزاداندیشی این است که آن را ترکیب آزادی و اندیشه می دانند و می گویند معنای آزادی که معلوم است یعنی عاملی بیرونی یا درونی اجبار بر انجام چیزی نکند، معنای اندیشه هم روشن است یعنی بر اساس قواعد منطقی فکر کردن و انضباطی که اندیشه را از اندیشه بودن خارج نکند باید اندیشید! حال معنای آزاداندیشی که تلفیق این دو مفهوم تلقی می شود، یعنی اگر اندیشه انسان تحت تأثیر جبر بیرونی یا درونی نباشد، آزاداندیشی رخ داده است. جبر بیرونی مثل فرهنگ اجتماعی متعصب و مقلد و جبر درونی مثل داشتن شخصیتی متعصب یا مقلد!

وقتی که آزاداندیشی اینطور نگاه می شود، اولاً یک سطحی از اندیشه هست که به هیچ وقت قابل اجبار نیست، و فرد ولو اینکه مجبور شود خلاف آن را به زبان بیاود، نمی توان که کاری کرد که خلاف آن را در اندیشه خود نداشته باشد. لذا انگار ما با یک پدیده ای مواجه هستیم که همه انسان ها آن را در هر شرایطی دارند و معلوم نیست که این پدیده چقدر می تواند مهم و تعیین کننده باشد که بخواهیم پیشرفت اجتماعی را به آن گره بزنیم و بگوییم باید ترویج شود! اصلا نیاز به ترویج ندارد همه آن را دارند.

ثانیاً به نظر می رسد که این دو مفهوم یکی در نسبت با مسیر رسیدن به حق است و دیگری در نسبت با خود حق؛ اندیشه آزاد داشتن هموار کننده مسیر رسیده به حق است، لذا اگر اندیشه آزاد داشته باشیم موانع رسیدن به حق را کم کرده ایم و بهتر می توان به حق رسیدن، اندیشه آزاد هموار کننده طریق رسیدن به حق است.

اما آزاداندیشی در نسبت با خود حق است نه هموار کردن مسیر رسیدن به حق، آزاداندیشی ملکه ای نفسانی انسانی است که در صورت حصول انسان حق پذیر و حق گرا می شود، لذا اگر آزاداندیش باشیم دنبال حقیم نه اینکه موانع رسیدن به حقمان کم شده است، در اینجا عزم و اراده زدن به جاده و رسیدن به حق وجود دارد، نه اینکه صرفاً موانعی که جاده را سنگلاخ یا مسدود می کرد از سر راه برداشته شده باشد.

ممکن است فرد یا جامعه متعصب و مقلد نباشد ولی شخصیتی حق پذیر و حق گرا نداشته باشد. با وجود اینکه راه هموار است ولی نمی زند به دل جاده یا اگر می زند خیلی کند است!

مسیر رسیدن را هموار کردن با اهل طی کردن مسیر بودن دوتاست.

 

نهایت توصیه اندیشه آزاد برداشتن سنگ از سر راه است! در حالیکه شما می خواهید در آزاداندیشی فریاد بزنید که راه بیفتید.

همه ادعای آزاد بودن اندیشه خود را دارند و اگر آزاداندیشی را اینطور معنا کنیم قابلیت ترویج و سنجش و عملیات تعریف کردن آن بسیار پایین می آید.  با نگاه «اندیشه آزاد» کرسی آزاداندیشی تعریف کنیم یعنی چه کار کنیم؟ اتفاقاً همه طرفین مدعی در فضای اجتماعی ادعا دارند که آزاداندیش هستند و طرف مقابل را به تعصب و تقلید متهم می کنند!

 

 

#یادداشت_356

عقیل رضانسب 14011213

 

تعریف مفاهیم فلسفی مثل آزاداندیشی (2) – نحوه وجود آزاداندیشی فردی

برای تعریف مفاهیم فلسفی در یادداشت دیگری[1] سه روش عرضه شد، یکی از بهترین روش ها برای تعریف مفاهیم فلسفی استفاده از روش تعریف وجودی است، باید ببینیم که حقائقی چون آزاداندیشی را چگونه می توان تعریف وجودی کرد. اما پیش از این باید تکلیف نحوه وجود آزاداندیشی را مشخص کرد، تا ببینیم در ذاتکاوی وجودی این حقیقت دنبال چون نوع ذاتیاتی باشیم.

برای وضوح بیشتر باید تقسیم انحاء وجودات را در اینجا بیان کرد؛ معقولات ثانی فلسفی یا حقیقی هستند یا اعتباری، توضیح اینکه اگر در مورد امور تکوینی و حقیقی صحبت می کنیم که نحوه وجود آن ها ارتباطی با عالم اراده انسان و اجتماع انسانی ندارد، می گوییم موجودات حقیقی و اگر در مورد حقایقی صحبت می کنیم که در ارتباط با اراده انسان و اجتماع انسان معنا پیدا می کنند آن ها را موجودات اعتباری می گوییم. مثلاً خود وجود انسان یکی از موجودات حقیقی است و رابطه زوجیت بین دو انسان (زن و مرد) یک موجود اعتباری است که در عالم روابط انسانی معنا پیدا می کند.

با این مقدمه در مورد آزاداندیشی چه باید گفت؟ آیا آزاداندیشی خود یک نحوه وجود حقیقی دارد یا یک نحوه وجود اعتباری؟!

آزاداندیشی در دو لایه فردی و اجتماعی قابل تصویر است، یعنی یا فرد دارای یک کمال و دارایی است که او را متصف به فردی آزاداندیش می‌کنیم و یا فرهنگی در جامعه رواج دارد که می گوییم این جامعه یک جامعه آزاداندیش است. به نظر می رسد در برش اجتماعی که واضح است که نحوه وجود آزاداندیشی یک نحوه وجود اعتباری است، و به تعبیری که جناب علامه طباطبایی در مقاله ششم کتاب گرانقدر اصول فلسفه و روش رئالیسم استفاده کرده اند، جزو اعتبارات بعد الاجتماع هم هست؛ یعنی ابتدا باید یک جامعه شکل بگیرد و بعد در فرهنگ های مختلف اجتماعی که بر این جامعه حاکم می شود یکی از آن فرهنگ ها، فرهنگ آزاداندیشی باشد. در نوشته ای جداگانه به تعریف آزاداندیشی اجتماعی به عنوان یک وجود اعتباری خواهیم پرداخت.

اما در آزاداندیشی فردی، به نظر می رسد که صفات و کمالات فردی از جهت اینکه یک ملکه ای است که برای نفس انسانی حاصل می شود، یک نحوه وجود حقیقی در درون انسان پیدا می کند. البته در اینجا می شود تأملاتی داشت که آیا همه ملکات و کمالات نفسانی انسان وجودات حقیقی هستند و یا می توان گفت که برخی از آن ها مثل علم و قدرت و اراده دارای نحوه وجود حقیقی و برخی دیگر مثل تقوا و ایمان دارای وجود اعتباری هستند! ولی جمعبندی فعلی ذهنی بنده این است که همه ملکات نفسانی انسان وجود حقیقی دارند.

آزاداندیشی فردی کمالی است که برای نفس انسان در نسبت با حق پدید می آید، اگر انسانی عزم و اراده و بنای بر پذیرش حق را داشته باشد و مقداری هم به این حق پذیری عمل کند، ملکه ای برای او حاصل می شود که نتیجه آن این است که می توان به این انسان گفت یک انسان حق پذیر است، حال اگر این ملکه شدت پیدا کند و نه تنها حق پذیر است بلکه اینقدر این حق برای او مهم شده است که حتی حاضر است خود را فدای حق بکند و این نقطه اوجی است که تا قبل از آن مراتب و درجاتی می  توان تعریف کرد؛ این انسان دارای این ملکه نفسانی حق پذیری را فرد آزاداندیش و به این پدیده انسانی کرنش و پذیرش حق آزاداندیشی می گویند.

 

[1] https://andishekalami.ir/12181/

 

 

#یادداشت۳۵۴

عقیل رضانسب 14011209

 

تفکر جنس آزاداندیشی

در مقام ذات‌کاوی و ماهیت‌شناسی «آزاداندیشی» وقتی با «صِرف» رابطه آن با حق‌گرایی و حق‌پذیری مورد بررسی قرار می‌گیرد، این باعث می‌شود که «مهارت تفکر» و مهارت اندیشیدن از آزاداندیشی خارج شود؛ در ذیل این مهارت تفکر، عناوین مختلفی قرار می‌گیرد؛ منطق، استقامت، اخلاق باور و … . در واقع ما منطق را از آزاداندیشی بیرون کرده‌ایم؛ اینجا باید روی این نکته تامل کرد که آیا منطق به صورت خاص و مهارت تفکر به صورت عام، درست است که از آزاداندیشی خارج می‌شود، ولی لازم نیست؟ به عبارت دیگر آیا قبل از وارد شدن در حیطه‌ی آزاداندیشی، نباید منطقی اندیشید؟ و اساسا وقتی اینگونه تفکر را از آزاداندیشی بیرون می‌کنید، باعث نمی‌شود اساسا از آزاداندیشی بیرون بروید؟ به عبارت دیگر اگر شما با تقلید حق را پذیرفتید، آیا باز هم آزاداندیش محسوب می‌شوید؟ آیا هنگامی که تفکر و منطق و اندیشیدن را از حیطه‌ی آزاداندیشی بیرون می‌کنید، اساسا از حوزه‌ی شناخت خارج نمی‌شود؟ مگر قرار نیست آزاداندیشی حق‌گرایی و حق پذیری در حوزه‌ی «شناخت» باشد؟

شاید بهتر باشد، مهارت تفکر و اندیشیدن را برای آزاداندیشی لازم دانست، هر چند داخل آزاداندیشی نباشد؛‌ با سهل‌گیری شاید بتوان گفت تفکر و منطقی اندیشیدن جنس آزاداندیشی است و این جنس نیازمند فصول است.

و البته که انسان سالم خالی از تفکر نیست؛ اساسا انسان بدون تفکر نداریم؛ و صد البته که تفکر به صورت تشکیکی است و همه حد اعلای از مهارت تفکر و استقامت در تفکر را ندارند.

آیا تنها حق‌گرایی کافی است؟

آیا در تعریف آزاداندیشی، صرفا نسبت آن با «حق» و «حق‌گرایی» مطرح می‌شود؟ اگر در تعریف آزاداندیشی تنها به همین نسبت پرداخته شود و ما صرف همین که کسی حق‌گرا و به دنبال حق و حقیقت باشد، را آزاداندیش بخوانیم و دیگر چیز‌ها را مطرح نکنیم؛ در واقع به صرف نپذیرفتن نسبی‌گرایی، آزاداندیشی رقم خورده است.

با توجه به این که «آزاداندیشی» یک مفهوم تشکیکی است و رقم خوردن آن در هر فرد و یا جامعه‌ای به صورت مشکک است و شاید هم بتوان ادعا کرد که اعلا و ناب و خالص آن اگر غیر ممکن نباشد، در هر جایی به راحتی پدید نمی‌آید؛ و با توجه به تشکیکی بودن این پدیده، کمترین حد از آن هم که در کسی محقق شود، به او آزاداندیش باید گفت؛ لذا اگر صرفا «حق‌گرا» را آزاداندیش بدانیم، در این صورت کافی است که نسبی‌گرا و منکر حقیقت نباشیم؛ و همین کافی است که آزاداندیش باشیم و صفت آزاداندیشی بر ما صدق کند؛

در حالی که اگر قرار است آزاداندیشی که این همه در وصف آن مشکل‌گشایی‌ها گفته شده است، صرف نسبی‌گرا نبودن باشد، حداقل در مجامع علمی و اندیشه‌ای ایران به خصوص حوزوی، نسبی‌گرایی نفی و ترد می‌شود ولی ما حل شدن مسئله‌ها را احساس نمی‌کنیم؛ لذا شاید بهتر باشد در تعریف آزاداندیشی صرف «حق‌گرایی» مدنظر قرار ندهیم.

حضرت زهرا سلام الله علیها بزرگ آزاداندیش تاریخ

زندگی کوتاه دختر مکرم، رسول گرامی اسلام (ص) در یک نقطه گره تاریخ اسلام، نقطه اوج خود را گذرانده است. آن چیزی که از زندگی حضرت زهرا سلام الله علیها در مرکز توجه تاریخ اسلام قرار گرفته است، حوادثی است که بعد از رحلت رسول الله (ص) اتفاق افتاده است. خلاصه کنش های ایشان در این برهه حساس عبارت است از تلاش برای جلوگیری از پایمان شدن بزرگ ترین حق و اینقدر در این راه تلاش کردن تا جان عزیز خود را فدای این حق بزرگ کردند!

آن حق بزرگی که حضرت زهرا سلام الله علیها خود را ملزم به دفاع از آن می دیدند، عبارت بود از انحراف در ادامه انقلاب اسلامی پیغمبر گرامی اسلام، انقلابی اسلامی ای که در بردارنده آخرین دین برای سعادت انسان بود که این سعادت نیز از یک جامعیتی برخوردار بود، و شامل سعادت دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی میشد؛ لذا رسول ختمی خود متولی تشکیل یک جامعه ایمانی با حاکمیت الهی خودشان می شوند، و موظف می شوند که وصی خود یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام را برای ادامه مسیر رسالت خود یعنی رساندن انسان به سعادت فردی و اجتماعی، معرفی بکنند. اما متأسفانه جامعه اسلامی آن روز که هنوز گرفتار تعصبات قومی و قبیله ای جاهلی بود، و بخشی نیز زخم خورده از رشادتهای امیرالمؤمنین بودند، و عده ای نیز منافقانه در جوار رسول الله (ص) زندگی کردند و مترصد فرصت بودند که حاکمیت جامعه اسلامی را غصب کنند؛ از مسیری که پیامبر گرامی اسلام (ص) و خداوند تبارک و تعالی تعیین کرده بودند خارج شدند، و خواص جامعه با تعصبات جاهلی و حب جاه و نفس خود را خلیفه رسول الله (ص) خواندند و مردم نیز در مقابل این انتخاب بزرگان جامعه منفعل شده و سکوت کردند و نقطه شروعی داشت ایجاد میشد برای پایمان کردن بزرگ ترین حق و حقیقت که ولایت وصی معصوم و منصوب از طرف خداوند برای ادامه مسیر رسالت نبوی بود.

حضرت فاطمه سلام الله علیها در مقابل پایمانی این بزرگترین و حق و حقیقت سکوت نکردند و در ابتدا تلاش کردند وجدان خفته مردم مدینه را بیدار کنند و درب خانه تک تک افرادی که فکر می کردند زمینه ای برای به میدان آمدن و شکستن آن جو خفقان و انحراف را دارند، رفتند و آن ها را دعوت به عدم سکوت و به صحنه آمدن کردند. بعد از اینکه این تلاش ایشان جواب ندارد، با بهانه کردن غصب فدک که هم خلاف احکام اسلامی ارث بود و هم نقشه ای بود برای خارج کردن توان مالی از دستان امیرالمؤمنین که ابزار اقتداری برای ادامه مسیر نبوی در اختیار نداشته باشد؛ به مسجد آمدند و خطبه خواندند و سعی کردن وجدان خفته مردم و همچنین وجدان مرده متولیان این غصب را بیدار کنند. بعد از اینکه این تلاش نیز جواب نداد، با مویه و گریه کردن و حتی به بدر رفتن و در مسیر کاروان ها گریه کردن و تبیین این ظلم بزرگ را انجام دادن، تا شاید جامعه بیدار شود، و در کنار این تلاش ها، هنگامه بیعت گیری اجباری از امیرالمؤمنین (ع) به دفاع از ایشان پرداختند تا در این بین لطمات و صدمات جسمی بر ایشان وارد شد و همین تلاش بی وقفه برای دفاع از حق و حقیقت تا پای جان، در نهایت جان عزیز ایشان را در این مسیر گرفت و شهد شیرین شهادت را در راه دفاع از حق را نوشیدند و فدایی حق و حقیقت شدند.

 

آزاداندیشی به معنای اندیشه آزادانه است، و باید اندیشه باشد و آزاد، اندیشه بودن به این است که قواعد منطقی که اندیشه را اندیشه می کند مراعات شود، و به نتایج و ثمرات اندیشه خود ملتزم بشود؛ آزاد بودن اندیشه هم به معنای لاقیدی و اباحی گری نیست بلکه اندیشه ای آزاد است که گرفتار قیود و تعصبات و خوف‌ها و تقلید‌ها نباشد. لذا می توان گفت اندیشه ای آزاد است که دغدغه اش حق و حقیقت باشد، یعنی هم حق گرا باشد و هم حق پذیر!

اگر این نگاه را به آزاداندیشی داشته باشیم، هر کسی که حق گرا باشد و حق پذیر آزاداندیش است، و هر چه حق گرا تر و حق پذیر تر باشد آزاداندیش تر است، و هر چه این حق بزرگ تر باشد نیز آزاداندیش تر است. یعنی هم در ناحیه شدت و ضعف در خود حق گرایی و حق پذیری مراتب بر می دارد، و هم از ناحیه شدت و ضعف در خود حق. شدیدترین حالت در وضعیت اول آمادگی برای فدای حق شدن است، و شدیدترین حالت در وضعیت دوم دنبال بزرگ ترین حقایق یعنی توحید و ولایت بودن است.

پس حضرت زهرا سلام الله علیها که هم جان ارزشمند خود را در سبد اخلاص تقدیم حق گرایی و حق پذیری کرد و تا جایی پای دفاع از حق ماند تا در این مسیر شهید شد؛ و هم حقی که در راه آن خود را فدا کردند، بزرگ ترین حق یعنی ولایت و وصایت رسول ختمی که مسیر هدایت اجتماعی انسان ها الی الابد بوده است؛ یکی از بزرگ ترین آزاداندیشان تاریخ بوده اند.

 

#یادداشت_346

14010920