نوشته‌ها

تقریر مختصات آزاداندیشی

از دیدگاه حقیر اگر تقریر مختصات آزاداندیشی از خواستگاه اصلی اش آغاز شود و بعد به وزن راهبردی آن اشاره شود بسیاری از اشکالاتی که در مختصات راهبردی آزاداندیشی مطرح میشود بلا وجه میشد.

همانطور که در ایده مادر توضیح داده شد، قلب لایه اندیشه اجتماعی، مردم سالاری است و مردم سالاری با سه عنصر آزاداندیشی، اخوت و زندگی گرایی محقق میشود. در واقع آزاداندیشی در لایه اندیشه اجتماعی و از عناصر مردم سالاری است که بدون آن مردم سالاری واقعی محقق نخواهد شد، هرچند ادعای آن وجود داشته باشد. لذا در همه ی اعصار به آزاداندیشی محتاجیم و آزاداندیشی جز لاینفک اندیشه اجتماعی مان است و از این حیث آزاداندیشی در همه زمان ها و مکان ها مهم و حیاتی است.
لکن همین عنصر که خواستگاه اصلی اش لایه اندیشه اجتماعی است، در عصر کنونی به چندین علت، از جمله تمرکز دشمن داخلی و خارجی بر آزاداندیشی و…. ، وزن راهبردی نیز پیدا کرده است و باعث شده که اهمیت آن دو چندان شود.
لذا وقتی سوال میشود که چرا بر مفاهیم دیگری مانند عدالت که وزن راهبردی دارند تمرکز نمی کنید، باید گفت درست است که ممکن است مسائل دیگری نیز وزن راهبردی داشته باشند لکن ما در قالب چند لایه اندیشه و یک طرح اصلاحی داریم مفاهیم را بررسی میکنیم. ممکن است مفاهیم دیگری نیز وزن راهبردی داشته باشند، لکن در اندیشه ما مردم سالاری قلب مکتب سیاسی اجتماعی است و می خواهیم آن را محقق کنیم و برای تحقق آن به آزاداندیشی نیاز داریم و این آزاداندیشی به خاطر شرایط کنونی وزن راهبردی نیز پیدا کرده است. ما معتقد به تاثیر زیربنایی آزاداندیشی هستیم که تا این مسئله درست نشود، سایر مسائلی که وزن راهبردی دارند نیز حل نخواهد.

لذا برای بیان ضرورت آزاداندیشی نباید از مختصات راهبردی آغاز کرد. بلکه باید ابتدا باید به جایگاه آزاداندیشی در لایه اندیشه اجتماعی اشاره کرد و بعد به بیان مختصات راهبردی آن نیز پرداخت.

نسبت حاکمیت و فرهنگ در ایده حاکمیت نوین

در باب چیستی و چگونگی فرهنگ نظرات متعددی در طوال تاریخ ذکر شده است که هر کدام از این نظرات، فراخور توصیفی که از فرهنگ و حاکمیت و توصیه هایی که مناسب این دو ارائه میدهد، موجب میشود تا ایده ای متفاوت در باب نحوه نسبت گرفتن حاکمیت با فرهنگ تولید شود و در صورت قدرت یافتن صاحبان آن ایده ، این نحوه از نسبت فرهنگ و حاکمیت روی زمین به مرحله اجرا نیز برسد.
نظریه حاکمیت نوین که همانا نظریه حاکمیتی اسلام و مطلوب تمامی انبیا در راستای تحقق حاکمیت حقیقی الله میباشد، حاکمیت را دارای چندین مرکز و همانند یک کل منتشر یا یک طیف حاکمیتی تصویر میکند.
از سویی خداوند متعال حاکمیت علی الاطلاق دارد. از سوی دیگر انسان کامل خلیفه او بر روی زمین بوده و اطاعت از او بر همه آحاد بشر واجب است. در لایه بعدی، همین انسان کامل افرادی را در بلاد به عنوان نائب انتخاب میکند و مردم را ملزم به اطاعت از ایشان مینماید و در دوره غیبت نیز همین نیابت به شکل عام امتداد پیدا میکند. در ادامه این سیر مومنین وارثان زمین و برخوردار از ولایت بر یکدیگر معرفی میشوند و در بسیاری از موارد قدرت و حاکمیت توسط لایه های قبلی، بین ایشان تقسیم میشود.
این تصویر از حاکمیت اساسا صورت مسئله نسبت حاکمیت و فرهنگ را متفاوت خواهد نمود. چرا که دیگر حاکمیت و مردم دو پدیده مستقل از یکدیگر نیستند تا بخواهیم شیوه ارتباط اولی با فرهنگ، که مختص دومی است را بررسی نمائیم. بلکه بستر مردمی فرهنگ، همان بستر حاکمیت است.
پس به عبارتی میتوان گفت در چنین فرضی نسبت حاکمیت با فرهنگ در بالاترین حد تصور میشود تا جایی که میتوان این نوع نسبت را ” حاکمیت فرهنگی” نام نهاد.

نخبه کیست ؟ نخبگی چیست ؟ (3 )

بعد از اینکه تعریف نخبه و نخبگی را منوط به قدرت دانستیم و ادعا نمودیم که نخبه در هر جامعه، کسی است که به راهبر آن جامعه خدمت شایانی ارائه دهد.
لازم است ابتدا به این نکته اشاره کنیم که ممکن است در یک جامعه خارجی، چند خرده جامعه به نحو متداخل حضور داشته باشند و هر کدام از این خرده جوامع متداخل، یک نقطه راهبری فرهنگی مختص خود را داشته باشند که نخبگی متناسب آن برای این جمع تعریف شود. البته ممکن است یک نخبه خدماتی را به دو یا چند جامعه خرد ارائه کند و از دید همه آنها نخبه نخبه شناخته شود.

با توجه به مقدمات ذکر شده، قبل از اینکه بپرسیم تعریف درست از نخبه چیست ؟ باید این سوال را بپرسیم که قدرت باید کجا متمرکز شود ؟
حاکم کیست تا راهبر فرهنگی ، خدمات به او را محور تعریف نخبگی و القاء آن به جامعه بداند ؟
مگر نخبه بمعنای انتخاب شده نبود ؟ چه کسی نخبه را انتخاب کند ؟

اگر عرفی خداوند متعال را حاکم بداند، آنگاه فردی که نبوغ فوق العاده علمی دارد اما ملحد است را نخبه نخواهد دانست. اما فردی که استعداد و نبوغ علمی عادی دارد اما پیامبر قومی شده است را نخبه محسوب میکند.

حال اگر خداوند متعال بفرماید که خدمت به مومنین، خدمت به من است، آیا تغییری در تعریف نقطه ثقل حاکمیت و به تبع آن نخبه و نخبگی حاصل میشود ؟

ایده حاکمیت نوینی که در مکتب امام (ره) به تبعیت از اسلام راستین که دین تمام انبیای الهی بوده، مطرح میشود تعریف خاصی از نقطه قدرت و حاکمیت دارد. این ایده یک طیف را حاکم میداند که در رأس آن امام معصوم (ع) قرار دارد و بعد از آن ولی فقیه و نخبگان و مردم همگی جایگاه دارند. به تعبیر جناب استاد فلاح در ایده حاکمیت نوین، همه افراد حاکم هستند.
میتوان شواهد بسیاری را از کلام امامین انقلاب یافت و این تعریف از نخبگی را روی آن تطبیق نمود. به عنوان مثال امام خامنه ای در 27 مهر ماه 1401 افراد مستعدی که نبوغ علمی دارند اما به ظاغوت خدمت میکنند را در ادبیات خودشان غیر نخبه بحساب می آورند :
” متأسّفانه بعضی این کار را نمیکنند؛ بعضی از نخبه‌ها ، یعنی دارای استعداد؛ حالا با توضیحی که دادیم، شاید تعبیر «نخبه» برایشان درست نباشد ، در اینجا رشد میکنند، وقتی نوبت ثمردهی میرسد، میروند میوه‌شان را به دیگری میدهند؛ گاهی هم آن دیگری دشمن است، به دشمن میدهند…

یا اینکه در جایی دیگر از همین سخنرانی معیار نخبگی را حل مسئله های نظام اسلامی میدانند نه نوشتن مقالات متعدد نیز ممکن است از این باب باشد که حل مسئله، خدمت به طیف حاکمیتی نظریه انقلاب اسلامی یعنی خدا، امام، ولی، نخبگان و مردم است و نگارش مقاله نهایتا خدمت به دانشگاه و نهادهای سیاستگذاری علم میتواند باشد.