تقریری از حق یابی مومن

در نگاه هستی شناسانه اسلامی حق حضوری پر قدرت دارد و تنها حاضر صحنه است. اوست که هست و ماسوی آن همه نمود آن می باشند. در این نگاه ما نیاز به کاوش برای جستن حق نداریم بلکه اصل حضور ما در این عالم ما را به حق متصل می کند برای یافتن حق تنها التفات و توجه لازم است و حاجتی به پویش نیست چون حق دائم خود را به ما می نماید و انسان در هر ارتباط با صحنه هستی به حق دست پیدا می کند اما پرده غفلت مانع از درک این حق یابی انسان است.

مومن آزاد اندیشی ترین جریان در عالم است سوژه تمام زندگی مومن توحید است . ودر در حرکتی مستمر از تنزیه به تشبیه همواره به دنبال یافتن مغزای حق است. صحنه زندگی مومن یعنی زیستن در دریای حق اما همواره عطش آب و عمقی بالاتر از دریای برای مومن باقی است. به همین خاطر مومن در همان حال که به حق دست یافته بازهم دست نیاز حق یابی دارد آن گاه که حق را لمس کرده از این دستیابی حق را منزه می کند آن گاه که حق دست یافته عطش همراهی دیگران را دارد و خود در افق بالاتری به دنبال رفع فهم خود از حق است. این اضطرار و استقرار به مومن امکان حرکت و حرکت دادن می دهد.

تفکیک اهداف آزاداندیشی به اجتماعی و فردی

به هنگام بررسی آزاداندیشی و ذات کاوی آن، روی آزاداندیشی فردی متمرکز شدیم و بنا بر این بود که قبل از ورود حیطه‌ی اجتماعی، ابتدا آزاداندیشی فردی روشن شود و به همین خاطر هم به راحتی توانستیم میان آزاداندیشی و آزادی بیان تمایز بگذاریم؛

امّا در مقام بر شماردن اهداف آزاداندیشی، این تقید به آزاداندیشی «فردی» مراعات نشد! در این مقام دیگر اهداف کلی آزاداندیشی برشمرده می‌شود؛ و حتی بعضی از اهداف بیان شده، منحصر در آزاداندیشی اجتماعی هستند؛ شاید به نظر برسد تفکیک میان اهداف آزاداندیشی فردی و اجتماعی، فایده‌ای نداشته باشد ولی یک ثمر خوب این کار روشن شدن علت این تفکیک و شروع و تمرکز ما روی آزاداندیشی فردی است.

اندیشیدن ممنوع

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسین_خانی
#یادداشت174
#آزاداندیشی
#احادیث_آزاداندیشی
#اندیشیدن_ممنوع

در بحث اندیشیدن و تفکر وقتی به سراغ احادیث می‌رویم می بینیم اهلبیت علیهم السلام در موضوعات مختلفی تفکر را منع کرده اند و آثار سوئی برای تفکر در این موضوع برشمرده اند
از همین قیود مشخص می شودد در نگاه توحیدی ما آزاداندیشی به معنای مطلق نداریم و اگر هم از #آزاداندیشی حرفی میزنیم منظور اندیشیدن در یک محدوده مشخص می باشد
در این یادداشت سعی داریم چند موضوعی که در احادیث درباره آنها اندیشیدن منع شده را بیان کنیم .

????مَن تَفَكَّرَ في عَظَمةِ اللّه ِ ، أبلَسَ .1

هر كه در عظمت خدا بينديشد ، متحيّر شود.

????مَن كَثُرَ فِكرُهُ في اللذَّاتِ ، غَلَبَت علَيهِ.2

هر كه زياد درباره لذّتها بينديشد ، آن لذّتها بر او چيره آيند.

????مَن كَثُرَ فِكرُهُ في المَعاصي ، دَعَتهُ إلَيها.3

كسى كه زياد درباره گناهان بينديشد ، گناهان او را به سوى خود بكشانند.

????الفِكرُ في غَيرِ الحِكمَةِ ، هَوَسٌ ..5 4

انديشيدن در غير حكمت، هوس است.

امیرالمومنین می فرمایند تفکر در#عظمت_الهی ، #معصیت_الهی ، #بدون_حکمت ، #لذت_دنیا باعث
سبک مغزی ، دچار معصیت ، غرق لذت شدن ، تحیر
می شود ؛ از این رو تفکر این در این موضوع حد می‌خورد و ممنوع است
——————-
1.غرر الحكم : ۹۲۰۷
2.غرر الحكم : ۸۵۶۴
3.غرر الحكم : ۸۵۶۱
4.غرر الحكم : ۱۲۷۸
5.هوس : نوعى از جنون و سبك مغزى، هذيان

تفاوت معیارهای حکم واقعی با معیارهای حکم حکومتی

تفاوت معیارهای حکم واقعی با معیارهای حکم حکومتی

#سید_ابراهیم_رضوی
#آزاداندیشی
#یادداشت ۱۰۵

????️ در میان مسائل و موضوعات متعدد اجتماعی، حکم بعضی از آنها بر ملاکات و معیارهایی استوار است که در وهله نخست، نه قابل دیدن است و نه قابل سنجش. مسأله اندیشه و عقیده نیز از همین قبیل هستند.
در مورد اندیشه می گوییم، اندیشه باید از هر قیدی غیر از کشف حق آزاد باشد؛ همچنین در مورد عقیده می گوییم، عقیده باید از رهگذر آزاداندیشی حاصل شود نه از تعصب و تقلید و… ؛ درحالیکه هیچ سنجه ای برای کشف و احراز اندیشه آزاد و غیر آزاد و برای کشف و احراز عقیده بدست آمده از آزاداندیشی نداریم. به تعبیر دیگر مشکل، موضوع شناسی و روش سنجش است. یعنی چگونه تشخیص داده شود که شخصی که منکر حق است، انکارش از روی اندیشه می باشد یا از روی عدم کرنش در برابر حق؟
شاید سوالی به ذهن برسد که اساسا چه نیازی به احراز این معیارها داریم؟ پاسخ این است که این مسائل اگر امری فردی باشند، بله نیازی به احراز معیار وجود ندارد اما اگر این مسائل، امری اجتماعی باشد و ملاک ها نیز در حقیقت استیفای مصالح جامعه است. لذا احراز آنها برای رشد و ارتقاء جامعه لازم است.

????️به نظر می رسد در مقام اجرا، حکم باید با معیارهای قابل سنجش اجرا شود. با تأمل در احکام ارتداد، شاید (شاید!) بتوان این نوع معیارهای قابل سنجش را کشف کرد.
شاید تفاوت حکم مرتد فطری و ملی و دیگر مرتدها و همچنین تفاوت حکم ارتداد زن و مرد، به همین نکته برگردد.
مردی که مرتد فطری است، حکمش اعدام بدون فرصت است چون هم والدینش یا یکی از والدینش مسلمان بوده اند هم بعد از بلوغ مسلمان شده و سپس کافر شده؛ چنین شخصی چون از نعمات عقلانی و گرایشی زیادی برخودار بوده، پس ارتداد او قطعا بخاطر عدم کرنش است نه بخاطر عدم تشخیص حق. لذا حکم او اعدام بدون فرصت توبه است.
اما مردی که مرتد ملی شود، حکمش اعدام بعد از سه روز فرصت توبه است زیرا این شخص والدینش مسلمان نبوده اند، لذا از نعمت گرایشی کمتری برخودار است. به همین خاطر اندیشه حق را دوباره به او عرضه می کنند و سه روز به او فرصت توبه می دهند و اگر بعد از سه روز بازهم توبه نکرد، نتیجه گرفته می شود که ارتداد او نیز بخاطر عدم کرنش در برابر حق است نه بخاطر عدم تشخیص حق. لذا حکم او بعد از فرصت سه روزه، اعدام است. اساسا سه روز فرصت دادن برای توبه، نشان دهنده این است که اسلام ریشه ارتداد مرتد ملی را، عدم کرنش در برابر حق می داند نه عدم تشخیص حق؛ بخاطر همین از توبه کردن سخن می گوید.
و اما زنی که مرتد می شود، مطلقا حکمش اعدام نیست زیرا اساسا زن نسبت به مرد، از نعمت عقلانیت کمتری برخودار است فلذا حکم او سبک تر است. چراکه زن، ساختار وجودی اش طوری است که تسلط وهم در او بیشتر از مرد است. لذا احتمال اینکه ارتداد زن بخاطر عدم تشخیص حق باشد بیشتر است. درنتیجه حکم او، حبس ابد و عرضه اندیشه حق به او است. تا زمانی که توبه کند و حق را بپذیرد.

شروع از اندیشه یا آزاداندیشی؟

تا چه اندازه اهل اندیشه و تفکر هستیم؟

چقدر برای اقدا‌م‌های‌مان فکر می‌کنیم؟ به عنوان نمونه تا به حال اصلا به اینکه سیزده بدر چیست و چرا بیرون می‌رویم و … فکر کرده‌اید؟ یا اینکه اصلا فکر و اینها هیچ، یک جو محیطی یا یک اجبار از جانب خانواده تو را برده است به سیزده بدر؟ و یا مثلا دعا کمیل رفتن؛ چقدر پنجشنبه‌هایی که به دعا کمیل می‌روید یا مزار شهدا می‌روید، با پشتوانه‌ی فکری بوده است؟ چقدر اندیشیده‌اید برای این رفتن؟
در مقایسه فکر و اندیشه با احساسات و جو آنکه معمولا اقدام‌ها را رقم زده است،‌ دومی بوده است، نه اولی؛ کمتر پیش می‌آید که کارها با فکر و بدون «جو» پیش برود.

لذا شاید در نگاه اول اینگونه به نظر برسد که ابتدا باید تشویق به اندیشیدن و اهل فکر بودن داشته باشیم و با یک جامعه فکور مواجه شویم، تا بعد از آن به آزاداندیشی دامن بزنیم و به سمت آن برویم؛ در واقع ابتدا باید اصل اندیشیدن و تفکر را محقق کرد تا بعد بتوان از آزاداندیشی و آزادی تفکر سخن گفت؛

امّا آیا نمی‌توان از همان ابتدا به نوع خاصی از تفکر و اندیشیدن دعوت کرد و به دنبال رقم زدن آن بود؟ یعنی از همان ابتدا به آزاداندیشی دعوت کرد؛ منظور این است که قرار است که تشویق به تفکر و اندیشه کرد، از همان ابتدا به آزاداندیشی تشویق کرد؛ آیا گمان می‌شود که جامعه‌ای که اهل اصل اندیشه نیست را به آزاداندیشی دعوت کنیم، این برایش سنگین است؟ و یا اینکه گمان می‌شود سنگ بزرگ نشانه‌ی نزدن است؟

#دشت_اول

وقتی وارد عرصه ها و محیط های مختلف از زندگی روزمره ی مردم میشویم اعتقاداتی میان مردم می یابیم که برای افراد بیرون از آن فضا و بیرون از آن زندگی خاص، چندان قابل درک و فهم و تجربه نیست.

مردم بر اساس پشتوانه های دینی خود به تدریج سنتهایی از سنن الهی را در عرصه هایی که هر روز با آن مواجه هستند تجربه میکنند که عموما فارغ از میزان درجه ی تقوا و ایمان أفراد، در أثر تکرار تجربه بصورت عمومی مقبول أفراد آن عرصه واقع می افتد که این سنتها که با جهانبینی دینی پشتیبانی میشود سبب میشود اعتقادات مردم آن عرصه تقویت میشود.

بعنوان مثال چند روز قبل صبح زود قبل از اینکه کسب و کار و خرید و فروش راه بیفتد به یکی از پاساژهای اطراف حرم سری زدم.

بسیار جالب بود که فروشنده ای که ظاهر چندان مذهبی هم نداشت وقتی دوتا جنس متفاوت از دو مغازه ای که داشت خرید کردم اصرار داشت پول هر جنس را از کارتخوان جداگانه ی همان مغازه بکشم و پول هر دو را با هم نکشید تا در هر دو مغازه اش از بنده که طلبه بودم دشت اول بگیرد.

یک مغازه آنطرفتر خانم فروشنده ای بعد از آب و جاروی مغازه، اسپند دود کرده بود و در فضای مغازه و بیرون از مغازه میگرداند…

واقعا احساس میکردم این فروشنده ها خدا را سر صحنه ی کارشان حس میکنند و در حال تعامل عملی با خداوند هستند.

بنظرم مردم دستشان به کشف و فهم و اعتقاد قلبی به سنتهایی میرسد که عموما اهل علم به آن راه ندارند و لذا علماء باید در آن جهت پای درس علم مردم بنشینند.

ملاک ها و متغیرهای تعیین حکم آزادی عقیده، بیان و عمل

???? ملاک ها و متغیرهای تعیین حکم آزادی عقیده، بیان و عمل????

#سید_ابراهیم_رضوی
#آزاداندیشی
#یادداشت 104

با توجه به یادداشت قبل، مهمترین ملاک برای تعیین حکم عقیده و بیان و عمل، آزاداندیشی و حق گرایی است.
اما به نظر می رسد، پارامتر و متغیرهای دیگری نیز برای تعیین دقیق حکم عقیده باطل، بیان باطل و عمل باطل نیز هست.

اولین پارامتر، درجه اهمیت آن موضوع است. یعنی اگر فردی از روی اندیشیدن، عقیده ای را برمیگزیند و یا اصلا اعتقادی به اندیشه ندارد و در مسأله ای، عقیده ای خلاف نظر اسلام را بر می گزیند. در این حال اگر آن مسأله، در مورد اصل وجود خدا و اصول دین باشد، اسلام سختگیرتر و ممنوعیتش بیشتر است و لذا حکم اعدام را برای مرتد جعل می کند. اما اگر موضوع، یک فرع مهم مثل نماز یا جهاد، باشد، کمتر و اگر موضوع یک فرع جزئی تر مثل حجاب باشد، بازهم سختگیری اش کمتر است. علت آن هم این است که حرکت هایی که مخالف نظر اسلام است، هرچه در لایه های پایین تر باشد، مفسده و آسیب اجتماعی اش کمتر است و هرچه در لایه های بالاتر و اساسی تر باشد، مفسده آن بیشتر است.

یکی دیگر از متغیرهای تعیین حکم، جایگاه و قدرت نظام اسلامی در جهان و در مقایسه با دیگر باورها و تمدن ها است. هرچه جامعه اسلامی در خطر بیشتری از جهت فکری فرهنگی باشد، آزادی بیان باید محدود باشد و هرچه قدرت بیان و تبلیغی اسلام بیشتر باشد، بیان آزادتر می تواند باشد.

متغیر دیگر، این است که ارتداد در جامعه، به عنوان یک اتفاق واقعی فکری اتفاق می افتد یا به عنوان یک طرح دشمنی جبهه باطل علیه جبهه حق؟ اگر آزادی بیان، ترفندی برای جدل و بازی های رسانه ای باشد، بیشتر باید با آن مقابله کرد و هرچه کمتر، کمتر.
شاید در صدر اسلام، ارتداد مخصوصا ارتداد ملی اینگونه بوده است. یعنی بعضی از کفار مسلمان می شدند و سپس از دین برمیگشتند تا موجب وهم و ضعف دین شود. و قبح ارتداد در جامعه ریخته شود.

حفاظت شده: آزاداندیشی، رشد اجتماعی و تولید دانش

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

آزاداندیشی تخصصی یا عمومی؟

یکی از عواملی که مانع گسترش آزاداندیشی و تبدیل آن به یک فرهنگ عمومی میشود، این است که آزاداندیشی را بر اساس مخاطب طبقه بندی و حیطه بندی میکنیم و فضای آزاداندیشی را منحصر در کرسی های تخصصی کنیم.
مثلا رایج است که مباحث علمی باید در فضای تخصصی خاص آن علم مطرح شود.
این کار از طرفی معقول و پذیرفته است. زیرا نباید هر تفکری قبل از اینکه مورد بررسی قرار گیرد در جامعه مطرح شود. لکن از طرفی نیز فضای آزاداندیشی را بسته میکند و عموم مردم هیچگاه در جریان مباحث مهم اقتصادی و سیاسی و …. قرار نمیگیرد و از فضای کلی این مباحث دور می شوند و در نتیجه آرام آرام فضای آزاداندیشی در جامعه می خشکد.

به نظر میرسد اگر بتوانیم بین مرحله بیان صرف ( که لازمه آزاداندیشی عمومی است) با ترویج فرق بگذاریم، می توانیم مجوز آزاداندیشی و آزادی بیان را به صورت عمومی بدهیم لکن از تبلیغ و ترویج عمومی جلوگیری کنیم. این مهم اگر امکان پذیر باشد مستلزم این است که جامعه ما در لحاظ اندیشه و همچنین آزاداندیشی در تراز خوبی باشد و حقیقت گرایی از جایگاه ویژه ای در این جامعه برخوردار باشد. والا حتی اگر بتوان بین این دو مرحله فرق گذاشت در مقام اجرا به مشکل می خوریم.

دعوای لبوفروش، راننده تاکسی و اقتصاددان لیبرال

در بحبوحه مذاکرات موسوم به برنامه جامع اقدام مشترک یا برجام و اختلافات و منازعات پرشماری که در آن روزها شیوع داشت، کلامی توسط محمود سریع القلم نشر پیدا کرد. او معتقد بود راهکار حل مسائل اقتصادی کشور این است که کشور ما اقتصادی بر اساس استاندادهای بین المللی داشته باشد و در این مسیر هر مانعی از جمله توانمندی هسته ای یا حمایت از جبهه مقاومت و مانند اینها باید رفع شوند. او خودش را کارشناس میدانست و در نقش پشتیبان فضای سیاسیی دولت آن زمان ظاهر میشد. او در مقام نفی مخالفان سیاسی خود که در زمینه اقتصادی از پشتیبانی کارشناسی خوبی بهره نمیبردند، گفت : نمیشود درباره مسائل هسته ای از راننده تاکسی و لبوفروش نظر پرسید.
این سخن و این واکنش از سویی میتواند به عنوان مصداق آزاداندیشی تلقی شود، به این نحو که او برای تصمیمات حاکمیتی قائل به یک الگویی هست که نظرات مستقیم مردم را در انها دخیل نمیداند. بلکه لازم است از نظام کارشناسی معتبر برای این مسائل استفاده کرد.
همین سخن از سوی دیگر میتواند مخالف آزاداندیشی تلقی شود به این معنا که میخواهد جلوی اندیشه افراد عادی جامعه درباره مسائل سیاسی را بگیرد.
به نظر میرسد فارغ از اینکه او مخالف ازاداندیشی است یا موافق آن، باید مسئله مورد بحث، در همان بستر آزاداندیشی بررسی شود تا جایگاه اندیشه عمومی و اندیشه تخصصی در جغرافیای آزاداندیشی خود را نمایان کنند.
این پاسخ که بعد از شکست برجام بگوییم : دیدی لبوفروش بهتر از تو میفهمد ؟ پاسخ خوبی نیست. با مبانی ما سازگاری ندارد. اگر داشت که باید رفراندوم را بدون چون و چرا میپذیرفتیم ! این پاسخ نه تنها با مبانی ما، بلکه به نظر میرسد با مبانی هیچ مکتب عقلائی ای سازگار نباشد !
جواب درست این است که لبوفروش و راننده تاکسی و تحصیلکرده دانشگاه فلان آمریکا اولا هر سه را محترم بدانیم، ثانیا هر سه را کارشناس در امر سیاست تلقی کنیم اما هرکدام به یک معنا ! یکی نسبت لبو و سیاست ، یکی نسبت تاکسی و سیاست و یکی هم نسبت اقتصاد لیبرال با سیاست.
همانطور که راننده تاکسی حق دارد نادیده گرفتن نظرش را بی احترامی تلقی کند، کارشناس اقتصاد لیبرال هم این حق را دارد.
ما در مقام قضاوت به نظرات هرسه نیاز داریم ! نه طرف لبوفروش و راننده تاکسی را بگیریم و نه طرف استاد دانشگاه را ،بلکه حرف همه را میشنویم. و در مقام تصمیم گیری بر اساس مبانی حق تصمیم خواهیم گرفت. نکته مهم آنجاست که حق خودش را در گفتگو نشان میدهد. نه به این معنا که در گفتگو زاییده شود، بلکه به معنای روشن و منکشف شدن ! لذا حتی پیامبر (ص) هم که فانی در حق است، برای روشن شدن حق لازم است تا مشورت کند و صدای لبوفروش و راننده تاکسی و کارشناس لیبرال را بشنود.

حفاظت شده: رابطه آزاداندیشی، جزم اندیشی و ولنگاری اعتقادی

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

اقسام آزادی عقیده

آزادی عقیده به سه معناست که دو معنای آن مضموم و یک معنای آن ممدوح است:

دو معنای آزادی عقیده که مضموم و مردود

1- پلورالیسم: همه عقاید حق هستند

در این معنا از آزادی عقیده گفته می شود که همه عقاید باید آزاد باشند چون همه آنها حق هستند، یا به عبارت دیگر چون دست ما از رسیدن به حق کوتاه است، یا حقی وجود ندارد، پس به همه عقاید احترام بگذاریم و اعلام آزادی عقیده کنیم.

این معنا از آزادی عقیده به همه ادله عقلی و نقلی که در رد پلورالیسم آمده است مردود است. اما چیزی که واضح است، از نظر اسلام هم حق هست و امکان رسیدن به آن هست و هم این حق همان عقاید صحیح اسلامی است.

این قسم را آزادی عقیده ننامیم بهتر است، زیرا خیلی وضع متناسبی نیست، در واقع نتیجه نسبیت عدم غیرت در عقیده است و حکم به اینکه بگذارید همه عقاید در جامعه پخش باشند؛ بهتر است به این قسم همان عنوان پلورالیسم در حقانیت یا تکثرگرایی اعتقادی یا متکثر بودن حق بدهیم، مخصوصاً که پیشنهاد نهایی این نوشته این است که آزادی عقیده را معنایی ممدوح بدهیم و در معنای سومی که خواهد آمد به کار ببریم.

2- اجازه بدهیم همه عقاید تبدیل به پدیده اجتماعی شوند

در این معنا فارغ از اینکه معتقد به پلورالیسم باشیم یا نه، ادعا می شود که باید اجازه بدهیم که هر عقیده ای توانست یارگیری کرده و در جامعه ساری و جاری شود. هر چند که در نهایت پشت صحنه چنین ذهنی قائل شدن به پلورالیسم در حقانیت وجود دارد، و کسی که قائل به حق باشد هیچ وقت زیر بار این نخواهد رفت، که عقاید باطل سر تا پای جامعه را بگیرند و او صرفاً مجاز باشد که به ترویج عقاید خود بپردازد. به خصوص که عقاید باطل به دلیل عدم محدودیت در استفاده از ابزارها با انواع کارهای کثیف رسانه ای می تواند خود را در جامعه بسط بدهد و ایمان جامعه را از بین ببرد.

واژه آزادی عقیده برای این مورد نیز چندان مناسب نیست، هر چند که بی تناسب هم نیست ولی بهتر است اینجا عناوینی مثل ترویج عقاید فرقه ای / یارگیری فرقه ای / ترویج عقاید انحرافی یا باطل بدهیم.

 

3- آزادی عقیده (ممدوح)

انسان بعد از آزاداندیشی، به عقایدی می رسد و آزاد است که این عقاید را اتخاد کند. اگر این عقاید باطل یا غلط باشند، بسته به میزان توانایی فکری خود و یا تلاش برای تکمیل توانایی فکری خود (میزان استضعاف) مورد بازخواست عقوبتی الهی در دنیا و آخرت قرار می گیرد.

لذا این آزادی عقیده ممدوح است به دلیل اینکه عقایدی که ناشی از اندیشه باشد و با دغدغه رسیدن به حق (آزاداندیشانه) حاصل شده باشد، در واقع از مسیر درستی رفته است و می تواند به عنوان عقیده برگزیده انسان مجاز شمرده شود؛ هر چند که اگر انسان از این مسیر درست به عقاید باطلی برسد ممکن است  معذر نباشد.

پیشنهاد می شود که آزادی عقیده را برای اینجا وضع کنیم. اما اگر واژه برای معانی مضموم وضع شده اگر می توانیم تغییر بدهیم و اگر نمی توانیم اینجا اسم، آزادی عقاید ناشی از آزاداندیشی را وضع کنیم!

.

#یادداشت_364

عقیل رضانسب 14020307

 

آزادی عقیده

عقیده آن چیزی است که با قلب پیوند و گره می‌خورد؛

این پیوند خوردن با قلب آدمی، آزاد نیست و محدود است؛ اجازه ندارید هر چیزی را با قلب خود پیوند بزنید؛

تنها اندیشه‌ها هستند که اجازه پیوند خوردن با قلب را دارند؛

چرا که آنچه تحت عنوان عقیده می‌تواند با قلب پیوند بخورد، اعم از اندیشه‌هاست؛ اوهام و خرافات و …

شاید بتوان گفت که اگر حتی حق و حقیقتی هم بدون گذر از معبر اندیشه، با قلب پیوند بخورد و به عقیده آدمی تبدیل شود، این پذیرفته نباشد و حتی «آزادی عقیده»  که نفی شده است این نوع از عقیده را نیز نفی کند.

می‌توان بر این پدیده‌ای که محدود شده است نام دیگری نیز نهاد؛ عصبیت، جانب‌داری، هواداری بدون اندیشه؛

موانع تحقق آزاداندیشی و راه حل ( با نظر به کتاب آزاداندیشی پیشرفت در ساحت تفکر )

کتاب آزاداندیشی، پیشرفت در ساحت تفکر مواردی را تحت عنوان نسبتا متناقض نمای “پیشران های موثر در فقدان آزاداندیشی” جمع آوری نموده است و معتقد است این موارد مانع تحقق معنای آزاداندیشی در جامعه امروز ما هستند. لازم به ذکر است که این موارد از میان مصاحبه های مولفان با اندیشمندان اصطیاد شده اند و در ذیل هر مورد به منبع آن نیز اشاره شده است.
به نظر می رسد آن موارد را میتوان در 5 گروه شامل موانع عاطفی، اجتماعی، ساختاری، ذهنی و تربیتی نمود.
هدف از این دسته بندی آن است که بدانیم اندیشمندان مورد مصاحبه و به تبع آنان، مولفین کتاب عمده نارسایی در امر آزاداندیشی را در چه ناحیه ای میدانند ؟ و سپس به راهکار احتمالی رفع این موانع اشاره کنیم.

1- احساس عدم امنیت و آزادی بیان » مانع عاطفی
2- فقدان اعتماد به استفاده صحیح از ثمرات اندیشه » مانع عاطفی
3- منافع حزبی و سیاست زدگی » مانع اجتماعی
4- رفتار جامعه ایرانی » مانع اجتماعی
5- سنت فرهنگی ایرانی » مانع اجتماعی
6- عدم تلقی واحد » مانع ذهنی
7- عدم زمینه های لازم اخلاقی » مانع اجتماعی
8- سودجویی » مانع اجتماعی
9- خودباختگی در برابر غرب » مانع اجتماعی / ذهنی
10- سابقه بد آزاداندیشی در ایران » مانع اجتماعی
11- قدسی انگاری سنت » مانع اجتماعی
12- محدودیت در قالب کرسی های آزاداندیشی » مانع ساختاری
13- ناکارآمدی نهادهای متصدی آزاداندیشی » مانع ساختاری
14- ضعف در نهادهای غیررسمی گفتگو و آزاداندیشی در ایران » مانع اجتماعی / ساختاری
15- فقدان آموزش مهارت های لازم » مانع تربیتی

همانطور که مشاهده شد غالب موانع از جنس اجتماعی هستند.
میتوان موانع عاطفی که جلوی آزاداندیشی فرد را میگیرند را نیز متاثر از شرایط جامعه دانست.
به نظر میرسد موانع ذهنی و موانع اجتماعی در یک دور قرار دارند. همانطور که فرهنگ جامعه میتواند ذهن جامعه را ارتقا بدهد، ذهن جامعه نیز چنین نقشی در قبال فرهنگ جامعه ایفا میکند.
ساختار های ترویجی و ساختار تعلیم و تربیت نیز در بستری از اندیشه و فرهنگ جامعه پیاده میشوند.
اگر بصورت منطقی نگاه کنیم باید ابتدا زمینه را مساعد بسازی.
این نکته دو راه حل را تولید میکند :
– آغاز از اصلاح اجتماعی
– آغاز از اصلاح اندیشه
از آنجا که اثر فرهنگ و جامعه بر ذهن، ناخودآگاه بوده و این اثر اندیشه در جامعه است که به شکل خوداگاه رخ میدهد، اصلاح اندیشه ای اولویت بالاتری را پیدا خواهد کرد.
اولین گام در اصلاح وضعیت اندیشه ای آزاداندیشی ایجاد تلقی واحد از تعریف آزاداندیشی در میان نخبگان خواهد بود.

آزادی اندیشه آری، آزادی عقیده خیر؟

آیا میتوان به آزاداندیشی معتقد بود و به آن تشویق کرد ولی قائل به آزادی عقیده نبود؟

چگونه ممکن است مکتبی قائل به آزادی اندیشه باشد و حتی بالاتر آزاداندیشی را فطری انسان بداند و نه تنها مانع آزاداندیشی نشود بلکه مردم را به آزاداندیشی تشویق کند و آزاداندیشی را اساس حرکت و هدایت فکری جامعه بداند لکن قائل به آزادی عقیده نباشد و آن را محدود کند؟

اگر معتقد به آزاداندیشی بودیم باید به نتایج آن هم ملتزم باشیم. وقتی جامعه را به اندیشیدن ترقیب کردیم و آن را مسیر رسیدن به حقیقت دانستیم، باید به نتایج غیر مطلوب آن هم ملتزم باشیم. این حالت بسیار محتمل است که بسیاری از افراد نتوانند خود را از همه قیود رها کنند و در عین اینکه معتقد به آزاداندیشی و به دنبال آن هستند، به حقیقت نرسند. لذا با ترقیب مردم به آزاداندیشی طبیعی است که طیف نه چندان اندک از جامعه به سمت عقاید غیر حق (از منظر ما) بگرایند. در این صورت اگر مانع آزادی عقیده شوید در حقیقت شما مانع آزاداندیشی شده اید. لذا جامعه ای که عقیده در آن آزاد نیست به طور طبیعی آزاداندیش نیز نخواهد شد.
لذا نمی توان معتقد به آزاداندیشی بود ولی معتقد به آزادی عقیده نبود.

البته تبلیغ و ترویج یک عقیده بحث دیگری است و قواعد دیگری برای آزادی یا عدم آزادی آن جاری میشود.

نگاه اسلام به آزادی (در لایه های اندیشه، عقیده، بیان و عمل)

????نگاه اسلام به آزادی (در لایه های اندیشه، عقیده، بیان و عمل)????

#سید_ابراهیم_رضوی
#آزاداندیشی
#یادداشت 103

اسلام:
????1. قائل به حق است و حق را نیز یک چیز می داند یعنی اسلام قائل به پلورالیسم نیست. نه پلورالیسم معرفتی و نه پلورالیسم دینی.

????2. مردم باید به حق و واقع برسند. هُرهُری مذهبی، ممنوع است. یعنی آزادی به معنای بی قیدی و لاابالی گری ممنوع است.

????3. برای رسیدن به حق و اعتقاد به آن، قائل به آزاداندیشی است. آزاداندیشی یعنی اندیشه، بدون تعصب و تقلید و ترس و انواع و اصناف تعلقات و تنها با انگیزه فهم واقع و دریافت حقیقت، صورت بگیرد. البته آزاداندیشی به این معنا نیست که انسان با آن، لزوما به حق می رسد. هرچند به نظر می توان گفت که انسان با وجود سرمایه فطرت، توانایی فهم حداقلی ترین معارف حق را دارد.

????4. انسان آزاد نیست که به هر چیزی اعتقاد پیدا کند. بلکه عقیده باید از رهگذر آزاداندیشی حاصل شود. پس عقیده های بدست آمده از راهی غیر از اندیشیدن و تحقیق، ممنوع است. و عقیده های بدست آمده از آزاداندیشی، محترم است؛ هرچند مصادف با حق نباشد. بنابراین آزادی عقیده، فقط مقید به یک قید آزاداندیشی است نه بیشتر.

????5. اگر کسی اندیشید و به حق نرسید:
????5.1. اسلام، او را رها نمی کند بلکه با ابزارهایی برای او سوقی برای رسیدن به حق و فهم حق، پدید می آورد مثل دعوت به مطالعه، دعوت به گفتگو و کرسی های آزاداندیشی و غیره.
????5.2. اسلام، بروزات اجتماعی (بیان) او را به صورت مطلق، مجاز نمی شمارد.
????5.2.1. بروزاتی که به مثابه اندیشیدن است، مجاز است مثل بیان برای اندیشه ورزی جمعی.
????5.2.2. بروزاتی که به مثابه ضد اندیشیدن است، ممنوع است مثل بیان برای تخریب آزاداندیشی
????5.2.3. بروزاتی که به مثابه گرایش سازی است، ممنوع است مثل بیان برای تبلیغ
????5.2.4. بروزاتی که به مثابه اطلاع رسانی از اعتقادات خود است، جواز و ممنوعیت آن محل تأمل است مثل صرف بیان اعتقادش بدون انگیزه تخریب یا تبلیغ.
????5.3. اسلام، عمل اجتماعی او را نیز به صورت مطلق، مجاز نمی شمارد.
????5.3.1. اعمالی که خروجی غیراختیاری عقیده اوست، مجاز است.
????5.3.2. اعمالی که خروجی غیراختیاری عقیده او نیست بلکه می تواند آنها را در جامعه ترک کند.
▪️ 5.3.2.1. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی است: ممنوع است.
▪️ 5.3.2.2. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی نیست: مجاز است.

????6. اگر کسی اساسا نیاندیشید یا اندیشید و به حق رسید ولی نسبت به آن کرنش نکرد و به آن معتقد نشد:
????6.1. اسلام، او را رها نمی کند بلکه با ابزارهایی برای او سوقی برای اندیشیدن یا گرایش به حق و تنفر از باطل، پدید می آورد. مثل قرار دادن جایگاه اجتماعی پایین برای کفار، اجبار به پرداخت جزیه همراه با خفت و غیره.
????6.2. اسلام، بروزات اجتماعی (بیان) او را به صورت مطلق، مجاز نمی شمارد؛
????6.2.1. بروزاتی که مثابه اندیشیدن باشد که از این شخص سر نمی زند چون او یا اساسا نیاندیشیده است و یا اگر اندیشیده، به حق رسیده و خودش بر برابر آن کرنش نکرده است. بنابراین او اندیشه خلاف حق ندارد تا بخواهد آن را بیان کند.
????6.2.2. بروزاتی که به مثابه ضد اندیشیدن است، ممنوع است مثل بیان برای تخریب آزاداندیشی
????6.2.3. بروزاتی که به مثابه گرایش سازی است، ممنوع است مثل بیان برای تبلیغ
????6.2.4. بروزاتی که به مثابه اطلاع رسانی از اعتقادات خود است، جواز و ممنوعیت آن محل تأمل است مثل صرف بیان اعتقادش بدون انگیزه تخریب یا تبلیغ.
????6.3. اسلام، عمل اجتماعی او را نیز به صورت مطلق مجاز نمی شمارد
????6.3.1. اعمالی که خروجی غیراختیاری عقیده اوست:
▪️ 6.3.1.1. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی است: ممنوع است زیرا گرچه غیراختیاری است ولی ریشه این عدم اختیار، عملی است که اختیارا انجام داده و اختیار را از خودش سلب کرده است.
▪️ 6.3.1.2. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی نیست: مجاز است.
????6.3.2. اعمالی که خروجی غیراختیاری عقیده او نیست بلکه می تواند آنها را در جامعه ترک کند.
▪️ 6.3.2.1. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی است: ممنوع است.
▪️ 6.3.2.2. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی نیست: مجاز است.

قضاوت درباره حکم مرتد

جایگاه اسلام در جامعه اسلامی
جامعه اسلامی بر محور اسلام شکل میگیرد و به حیات هویتی خود ادامه میدهد.
جامعه اسلامی بدون عقیده به اسلام معنایی نخواهد داشت.
این مسئله از نام جامعه اسلامی یا دارالاسلام نیز هویداست. این جامعه هویتش را نه از مرز و نه از نژاد که از عقیده اخذ میکند و این یک مدل راقی از جامعه سازی است که شعار آن در قرن های اخیر توسط دیگران نیز داده شده است. البته آنها محورجامعه را یک رویا ( نه عقیده ) معرفی میکنند.
باید توجه داشت که آن حدی از عقیده به اسلام که هویت جامعه اسلامی را حفظ میکند نه حد اعلای آن و مرتبه حق الیقین ُ بلکه همین اظهار زبانی به وحدانیت خداوند متعال و رسالت نبی اکرم(ص) است. لذا جامعه اسلامی میتواند با حضور منافقین نیز به حیات هویتی خودش ادامه بدهد.
از زاویه رفتار و قوانین نیز سنگ آسیاب همه قوانین و مقررات اسلام است و بلکه اساسا از همین جهت است که عقیده به اسلام چنان جایگاهی را در این جامعه پیدا کرده است.
وضعیت اهل کتاب
قواعد جامعه اسلامی به افرادی اجازه میدهد تا بدون عقیده به اسلام، اما ضمن گردن نهادن به قواعد آن و پرداختن مبلغی بعنوان جزیه در میان جامعه اسلامی زندگی کنند. این گروه میتوانند هویت خود را ضمن مناسک عبادی و آداب و رسوم خود حفظ کنند اما لازم است تابع قوانین جامعه اسلامی باشند و حتی انجاییکه عقاید آنها مانع پرداختن زکات و مشارکت در امور عامه جامعه میشود، جزیه جایگزین شده است.
اسلام از انجا که خود را حق میداند و عقیده این افراد را در بهترین تقریر، ناقص تلقی میکند، وظیفه خود میداند که ضمن ارائه محتوای بینشی اسلامی، سوق عمومی را نیز برای اینها طوری بسازد که به دین کامل گرایش پیدا کنند.
این حد از آزادی رفتاری اهل کتاب مبتنی بر این عقیده اسلامی است که دین آنها را نه مسیحیت و یهودیت ، بلکه نسخه هایی ابتدایی و تحریف یافته از اسلام تلقی میکند. به همین علت، عقاید آنها را دارای اشتراکاتی با عقاید اسلامی میداند که میتواند نقطه وفاق و آغازی برای هدایت باشد.

وضعیت مرتدین
اسلام برای مرتدین یعنی کسانی که از دین اسلام برگشته اند، به طور کلی ( فارغ از ملی و فطری و مرد و زن ) مجازات های نسبتا دشواری را قرار داده که در راس آنها مرگ قرار دارد.
ابتدا باید مورد توجه قرار داد که اسلام فرد فاسق را، به مجرد فسق مجازات حقوقی دنیوی نمیکند. بلکه در صورتی پای مجازات وسط می آید که این فسق علنی شود و شاهدانی بر آن شهادت بدهند.
سنگین ترین مجازات های اسلامی نیز به اموری مانند ” افساد فی الارض” و یا “برهنه کردن سلاح برای ترساندن مردم” تعلق میگیرد.
از این دو نکته میتوان تقریبا به حساسیت های نظام مجازاتی اسلامی پی برد. معمولا جرائمی مورد عقوبت مادی جدی قرار میگیرند که میخواهند جامعه را از چرخه عادی خود بر محور توحید و عدالت و امنیت بیاندازند.

این دو نکته نیز قابل توجه است :
1- در حکومت های اسلامی ( با همه تنوعات ش در تاریخ ) سابقه تفتیش عقاید را نمیتوان مشاهده کرد و این سیره بین متشرعین باب بوده که تا کسی اظهار و تبلیغ به بی دینی و اصرار بر آن نداشته مورد عقوبت قرار نمی گرفته است.

2- روایت مشهور توحید مفضل زمانی صادر شد که مفضل در مسجد پیغمبر (ص) شاهد گفتگوی تعدادی از زنادقه بود و وقتی بر آنان برآشفت از آنان شنید که نزد امام صادق (ع) نیز این سوالات و مطالبشان را مطرح کرده اند و حضرت (ع) با آنان به گفتگو نشسته است.
زندیق طبق تعریف علامه حلی در تحریرالحکام به کسانی اطلاق میشود که معتقد به اسلام نیستند اما تظاهر به اسلام دارند.

زمانی که این دو شاهد درباره کسانی که عقیده به اسلام نداشته اند و یا از آن عقیده برگشته اند و همچنین نظام حساسیت های مجازاتی در اسلام را در کنار حکم مجازات مرتد قرار بدهیم میتوانیم نتیجه بگیریم که ارتداد در اسلام بعنوان یک جرم اجتماعی شناخته میشود و اساسا ارتداد به معنای طغیان علمی و عملی در برابر سنگ بنای اصیل جامعه و اصرار بر آن است. نه صرف رفض فکری آن ( زندیق شدن ) و نه صرف رفض عملی آن ( فاسق شدن ) . حتی در ادبیات مجازات نیز این مسئله گنجانده شده که واجب است وی را توبه بدهند و توبه دادن صرفا امر به توبه نیست، شامل گفتگو و موعظه و سایر موارد هم میشود. زمانی حکم ارتداد ثابت میشود که با همه این احوال، فرد اصرار کامل بر نفی علمی و عملی اسلام داشته باشد. این جرمی است که نه زنادقه مرتکب میشوند و نه اهل کتاب ذمّی ! این جرم جنسی متفاوت از هر گناه و جرم دیگری دارد زیرا عدم توبه پذیری در خود آن نهادینه شده است. مجازاتی که برای بازدارندگ از این طغیان داخلی وضع شده است همان است که برای هجوم های خارجی توسط کفار حربی وضع شده است.

آزاداندیشی ابزار یا مسیر و یا حتی هدف؟

قبل از ورود به این یادداشت لازم است تذکر داده شود که در نزد نگارنده «جوهره‌ی آزاداندیشی»، حقیقت‌جویی و حقیقت‌طلبی می‌باشد؛ لذا حقیقت محوریت می‌یابد.

به هنگام تامل روی «آزاداندیشی» می‌توان سه نگاه نسبت به آن داشت؛

نگاه اول؛ با آزاداندیشی به حقیقت می‌رسیم؛ در این نگاه آزاداندیشی وسیله‌ای است برای رسیدن به حقیقت؛ در این نگاه به آزاداندیشی نگاه ابزاری می‌شود و براساس این نگاه شاید بتوان گفت هنگامی که به حقیقت رسیدیم، می‌توان آزاداندیشی را کنار گذاشت؛ و به عبارت دیگر هنگام رسیدن به حقیقت از آزاداندیشی بی‌نیاز می‌شویم.

نگاه دوم؛ آزاداندشی برای رسیدن به حقیقت است؛ در این نگاه آزاداندیشی مسیری است برای رسیدن به حقیقت؛ در این نگاه نسبت به نگاه دوم که آزاداندیشی را ابزاری برای رسیدن به حقیقت می‌داند، کمی ارتقا پیدا کرده است؛ ولی هنوز هم بر اساس این دیدگاه پس از رسیدن به حقیقت دیگر این مسیر کنار گذاشته می‌شود، هر چند ارزشی که این نگاه به آزاداندیشی می‌دهد بیشتر از نگاه قبل است و تا حدی می‌توان گفت برای رسیدن به حقیقت از این مسیر باید عبور کرد. تفاوت مسیر و ابزار در این است که مسیر یک سلوکی در آن هست ولی ابزار استفاده می‌شود؛ به نظر می‌رسد دم‌خور بودن با مسیر بیشتر از ابزار است.

نگاه سوم؛ آزاداندیشی خودش هدف است؛ البته واضح است که در پارادایم اسلامی از این هدف‌بودگی سخن به میان می‌آید، نه پرادایم مدرن؛ در این دیدگاه می توان گفت هنگامی هم که به حقیقت رسیدی، باز هم نیازمند آزاداندیشی هستی؛ به عبارت دیگر برای حفظ آن حقیقتی که به آن رسیدی، نیازمند آزاداندیشی هست؛ نه تنها برای ارتقا، بلکه برای حفظ همان حد از حقیقت که با آزاداندیشی به آن رسیدی، ناچار از آزاداندیشی هست؛ اگر گفتی که به حقیقت رسیدم و دیگر بی‌نیاز از آزاداندیشی شدم، اینجا همان حقیقتی را هم که به آن رسیدی از دست می‌دهی؛ این فرق اساسی میان این نگاه با دو نگاه قبلی است؛ شما برای نگه‌داشتن آن حقیقتی که به آن دست یافته‌اید، ناچارید از آزاداندیشی.

سوال از آزادی بیان در اسلام، سوال بومی ما نیست.

پدیده های این عالم در شبکه ای گسترده از روابط و حساسیت ها قرار دارند و بدلیل همین پیچیدگی، تشخیص مرز حق و باطل مثل مو باریک و دشوار است.

مثلا تعیین و تبیین مرز بین تکریمی که منجر به عزت فرزند شود با تکریمی که منجر به تکبّر کودک میشود در عمل دشوار است زیرا اینها در ظاهر خیلی شباهت دارند اما روح آنها در دو عالم کاملا متفاوت هستند.

بنظر میرسد رویکرد قرآنی به مفاهیم اینگونه است که در فرآیند تولید باید و نباید، هر مفهوم با همه ی روابط و مناسباتی که در دل مجموعه ی بهم پیوسته که در دل یک زندگی دارد دیده میشوند.

مثلا هویت زن و حقوق زن مبتنی بر فطرت و نیازهای فطری اش و در دل هزاران پدیده بهم پیوسته در درون و بیرون از خانواده و با توجه به ارزش خانواده دیده میشود و سپس حقوق زن و آزادی زن آنجا معنای خاص خودش را پیدا میکند.

برخلاف این نگرش، غرب اما بنا دارد مفاهیم را از جریان زندگی فطری بشر بیرون کشیده و معنا کند و سپس این تفسیر لیسیده را در کالبد زندگی بشر بدمد و کم کم انحرافاتی را در زندگی فطری بشر ایجاد کند و زندگی جدیدی را به بوجود بیاورد.

بعنوان مثال غرب با مفهوم آزادی و حقوق (حقوق زن یا مرد یا فرزند و والدین و غیره) اینگونه رفتار میکند. یعنی هویت زن را در یک فضای لیسیده ی از جایگاهش در هستی ملاحظه میکند و سپس برایش باید و نباید و حقوق خاص متناس با این مفهوم انتزاعی وضع میکند آنگاه این حقوق را در ظاهر علمی و با پرچم طرفداری از حقوق زن در زندگی عموم جوامع میدمد و زنها را از مواضع اصلی شان در زندگی خارج میکند.

مثال دیگرش تعریفی ست که غرب از اقتصاد و رفتار اقتصادی میکند. بدین صورت که همه ی رفتارهای انسانی و معنویت پایه که در درون زندگی فردی و مناسبات اجتماعی و خانوادگی شکل گرفته را با عینک #بازار و #سودمحوری از درون زندگی بشری و انسانی بیرون کشیده و داخل در شاخص GDP تعریف میکند و بر این اساس نظام حقوقی دیگری را تعریف میکند و مبتنی بر آن در نظام تصمیم گیری و تصمیم سازی در حوزه روابط انسانی و خانوادگی اثر میگذارد. در حالیکه مثلا شأن مادری یک مادر هرگز اجازه نمیدهد مادری و پخت و پز برای فرزندانش را که محفوف به آخرت خواهی و محبت و عشق ورزی است را با شاخص مالی و پولی قراءت کنند.

چنین نگاهی به مادری مادر، یا أخوت برادران دینی و روابطی معنویت پایه مثل قرض الحسنه یک تحریف و خطر بزرگ برای بشریت است.

بنظر میرسد برخورد غرب با مفاهیمی مثل آزادی بیان و آزادی اندیشه و آزادی عقیده هم بهمین منوال است و علت اینکه سوال جمع ما و ادبیات جمع این شده که :

آیا اسلام آزادی بیان و آزادی عقیده را قبول دارد یا رد میکند؟ ناشی از همین پارادایمی ست که فضای اندیشه ی غرب برایمان بوجود آورده.

اینکه در موضوعات بنحو لیسیده و اطلاقی دنبال یک تک گزاره هستیم که آری یا خیر؟ بدلیل اندیشیدن در این پارادایم است. یعنی پارادایم حاکم بدلیل کشیدن پدیده ها از دل هزاران سلسله روابط و لیسیده کردن موضوعات در یک فرآیند ذهنی أبتر، همیشه دنبال یک حرف کلی است تا یک بازی دوسر برد برای خود و دوسر باخت برای طرف مقابل رقم بزند. یعنی اگر بگویی اسلام موافق آزادی بیان است با موضوع ارتداد کنایه میخوری و در نهایت بنفع ولنگاری مصادره میشوی و اگر بگویی مخالف است برای آزادی حقوق بشر اشک تمساح بریزد.

بنابراین اصل این سوال را که آیا اسلام طرفدار آزادی بیان است یا خیر را اشتباه میدانم و این مسأله را مسأله ی خودمان نمیدانم…

آزادی بیان در چه مسأله ای و برای چه کسی در چه موقفی و با چه انگیزه ای…

اما اگر مراد راهبرد کلی اسلام است که مشخص است که اسلام طرفدار آزادی بندگان خداست…

آزادی در اسلام

آزادی در اسلام

در اسلام مبنای اصلی آزادی انسان، توحید است. توحید فقط عبارت نیست از اعتقاد به خدا؛ توحید عبارت است از اعتقاد به خدا، و کفر به طاغوت؛ عبودیت خدا، و عدم عبودیت غیر خدا؛ «تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الّا نعبد الّا اللّه و لا نشرک به شیئا».(۱) نمیگوید «لا نشرک به احدا» – البته یک جائی هم «احداً» دارد، اما اینجا اعم از آن است – میفرماید: «و لا نشرک به شیئا»؛ هیچ چیزی را شریک خدا قرار ندهید. یعنی شما اگر از عاداتِ بی‌دلیل پیروی کنید، این برخلاف توحید است؛ از انسانها پیروی کنید، همین جور است؛ از نظامهای اجتماعی پیروی کنید، همین جور است – آنجائی که به اراده‌ی الهی منتهی نشود – همه‌ی اینها شرک به خداست، و توحید عبارت است از اعراض از این شرک. «فمن یکفر بالطّاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروة الوثقی»؛(۲) کفر به طاغوت وجود دارد، بعدش هم ایمان به خدا. خب، این معنایش همان آزادی است. یعنی شما از همه‌ی قیود، غیر از عبودیت خدا، آزادید.

این نظر صریح اسلام است بندگی غیرخدا اسارت محض است و بندگی خدای متعال عین آزادی است. ادبیات اسلام اصلا سکولار نیست که هیچ کاملا در موضع حق نشسته تا بشریت را از قید آزادی های دروغین نجات دهد. از دست انسان ها، ازدست مکاتبی که می خواهند انسان ها را به بردگی بگیرند به اسم آزادی نجات دهد. لذا در این موضع اصلا از حقانیت خود کوتاه نمی آید و هرچه که باعث حرکت  بشر به این سمت و سو باشد استقبال می کند و هرآنچه که به سمت طاغوت دعوت می کند را قبول نمی کند.

اگر بخواهیم این منطق قرآنی را بپذیریم باید در باره آزادی اندیشه، آزادی عقیده و حتی آژادی بیان این طور نتیجه گیری کنیم که اسلام با آزاداندیشی که منجر به پیدا کردن حقیقت می شود موافق است و با آزاداندیشی که دعوت به طاغوت دارد موافق نیست، اسلام با آزادی عقیقده ای که منجر به تضعیف حقیقت می شود مخالف است و حتی آزادی بیانی که گمراه کننده انسان باشد را مذموم می داند.