گونه شناسی راهبردی ایده های اصلاحی صدراییون – بخش اول استاد حمید پارسانیا

ایده های مصلحان اجتماعی بر اساس دیدگاهی که در باره انسان و تحول انسان دارند تنوعات و گونه های متفاوتی می یابد. یک مصلح اجتماعی می بایست یک تحول اجتماعی را سررشته داری کند و سررشته داری یک تحول اجتماعی بنا بر اینکه چه چیز جوهره و بنیاد تحول اجتماعیست مقتضی سبد اقدام راهبردی مختص به خود می باشد.
در این بین جریان صدرایی ها و نوصدرایی ها با تلقی خاصی که از انسان و تحول انسانی دارند هویت معرفتی و عقیدتی انسان را جوهره تغییر و تحولات انسان قلمداد میکنند.

از این رو این جریان با سوژه ساختن هویت معرفتی عقیدتی انسان و جامعه انسانی به دنبال طعام متناسب برای معماری و مهندسی هویت معرفتی و عقیدتی بوده و از این رهگذر تجربه های زیسته متنوعی خلق گشته است.
بر همین اساس به نظر میرسد خلق دانش اجتماعی مسلمین(علوم اجتماعی اسلامی و فلسفه علوم اجتماعی) کانون و مرکز ایده اصلاحی استاد پارسانیا می باشد. دانش اجتماعی مسلمین نوعی دیگر از جامعه‌شناسی با سطحی بالاتر است. ایشان در توضیحات خویش دارند که جامعه‌شناسی مدرن، در مقطع نخستین خود با ادعا و دغدغه ی «به جای شریعت نشستن» شکل گرفت. جامعه شناسی مدرن با ایجاد دیدگاه و تعریفات خاص خود از چندین مفاهیم پایه که حیات و زیست انسانی را شکل میدهند عملا زیست مدرن را معماری کردند. عقل، علم، دین، جامعه، انسان، زندگی، سعادت، آزادی و … مفاهیمی هستند که بنیاد حیات انسانی را شکل میدهند. جامعه شناسی مدرن با تعریف خاصی از این مفاهیم که عملا نفی متافیزیک را رقم می زد دین را کنار زده و خود به جای دین بر مسند معمار حیات انسان مدرن نشست.

دانش اجتماعی مسلمین ایده ایست در جهت هماوردی با جامعه شناسی مدرن که رب و پروردگار حیات انسان مدرن است. جامعه شناسی مدرن با تعریفی که از مفاهیم بنیادین حیات انسانی میکند عملا دیگر دانش ها را مستعمره خویش ساخته به تعبیر دیگر جامعه شناسی مدرن با استخفاف مفاهیم پایه حیات انسانی دیگر علوم را در جهت نفی متافیزیک برده و عبد خویش ساخته است.
به همین دلیل دانش اجتماعی مسلمین دانشی است برای اینکه معنای دیگری از علم و همچنین معنای دیگری از عقل را مطرح سازد. دانش اجتماعی مسلمین فرار از فضای غالبی است که دیگر کلمات را آلوده کرده است و به آنها هویت مدرن بخشیده است.

پس دانش اجتماعی مسلمین با باز تعریف مفاهیم پایه حیات اجتماعی انسان مبتنی بر وحی و هویت ربانی و وحیانی بخشیدن بدین مفاهیم به دنبال آنست که دین را مهندس و پیشوای معمار دنیا قرار دهد.
استاد پارسانیا دانشگاه باقرالعلوم را پادگان دوکوهه و دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران را به عنوان خط مقدم کنش اصلاحی خویش انتخاب کرده اند.

راهبرد استاد پارسانیا برای خلق دانش اجتماعی مسلمین، واسازی و شالوده شکنی جامعه شناسی مدرن و بازسازی علم دینی می باشد. به عبارت دیگر این رشته نمی خواهد صرفاً آنچه فارابی و بوعلی و خواجه نصیر و … گفته اند را به امروز بیاورد، بلکه در تعامل فعال با علوم اجتماعی مدرن، می خواهد به تعبیری شکل سومی از علم اجتماعی در دورۀ معاصر با ایجاد کند. اگر این نبود، تعریف واحدهای ناظر به جامعه شناسی مدرن نظیر درس نظریه های جامعه شناسی، جامعه شناسی دین، جامعه شناسی علم و معرفت و … در این رشته معنایی نداشت.
و البته تنها به واسطۀ این تعامل سازنده است که دانش اجتماعی مسلمین با انقلاب اسلامی و تحولات معاصر جهان اسلام هم گره می خورد؛ چون روشن است که با اندیشۀ صرفِ فارابی و بوعلی و حتی ملاصدرا، ایدۀ انقلاب اسلامی ظهور نمی کرد. فلذا به یک بیان مسئلۀ اصلی استاد پارسانیا، همان مسئله ای است که در حدیث پیمانه آورده اند.

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
این بند(پاراگراف) خیلی خوب و خواستنی است :
“ایده های مصلحان اجتماعی بر اساس دیدگاهی که در باره انسان و تحول انسان دارند تنوعات و گونه های متفاوتی می یابد.
یک مصلح اجتماعی می بایست یک تحول اجتماعی را سررشته داری کند و سررشته داری یک تحول اجتماعی بنا بر اینکه چه چیز جوهره و بنیاد تحول اجتماعیست مقتضی سبد اقدام راهبردی مختص به خود می باشد”

باید این باور به صورت مشروحی برای عزیزان این حلقه ایجاد شود.
عزیزانی که مرتب سخن از کاربردی بودن مباحث می کنند در حالی که خود این سروران هم از «اندیشه های بنیادین انقلاب اسلامی و اسلام انقلابی» بهره برده اند و در افق متفاوتی ایستاده اند، باید به خوبی به این تحلیل برسند که برساختن همین اندیشه های بنیادین در ذاکرۀ جامعه و ساختن یک هویّت نوین برای ایشان، «خود یک کار است».
طبعاً دریافتن این اندیشه ها نیز خود یک کار است که با خون دل و تلاش بسیار و دقت و دلآرامی در این منطقۀ فکری و کار مستمر به دست می آید.

ب.
جریان صدرایی تلقی خاصی از انسان و تحول او دارد.
برای معرفت جایگاه ویژه ای در هویّت انسان قائل است.

انسان است و هویّتش و آنچه بین او و دیگر حیوانات تفاوت ایجاد می کند همین هویّت انسانی است. هویّت بالقوه چیزی است، ولی در حد ظرفیّت و قابلیت ارزش دارد. شرافتها را با هویّت بالفعل می سنجند و هویّت بالفعل از امور متعددی تغذیه می کند، ولی «معرفت» در این میان جایگاه خاصی دارد.
این اندیشۀ پایه بود و نبودش در اندیشۀ اصلاحی تأثیر زیادی می گذارد.

ج.
“خلق دانش اجتماعی مسلمین(علوم اجتماعی اسلامی و فلسفه علوم اجتماعی) کانون و مرکز ایده اصلاحی استاد پارسانیا می باشد”

این گزارش خیلی ارزشمند است. حتماً دوستان در خاطر داشته باشند و به خوبی آن را برای جمع تبیین نموده وزن این ایده را برای خود روشن کنند.

د.
جایگاه جامعه شناسی» چیزی نیست که بتوان به سهولت از کنار آن گذشت. در این یادداشت از استاد پارسانیا نقل می شود که جامعه شناسی سعی کرد جای دین بنشیند و به معماری حیات نوین پرداخت.
جامعه شناسی به عنوان یک علم توصیفی شناخته می شود. جایگاه تجویز در این علم کجا است؟
آیا یک مکتب جامعه شناسی داریم؟ آیا جامعه شناسی غربی معنا دارد؟
آیا جامعه شناسی واقعاً جامعه شناسی است یا بیشتر نوعی فلسفه است؟

ه.
“عقل، علم، دین، جامعه، انسان، زندگی، سعادت، آزادی و … مفاهیمی هستند که بنیاد حیات انسانی را شکل میدهند”

استاد پارسانیا 20 مفهوم را نام می آورند که اینها مفاهیم کلیدی هستند و غرب توانست با تغییر اساسی و جدی و جدید در این مفاهیم «انسان جدید» و «جهان جدید»ی خلق کند و بشر را وارد تاریخ جدیدی کرد.

این گزارشها را حتماً جدی بگیریم.

و.
“دانش اجتماعی مسلمین ایده ایست در جهت هماوردی با جامعه شناسی مدرن”

آیا دانش اجتماعی مسلمین همآورد جامعه شناسی مدرن است یا دین اسلام؟
آیا دانش اجتماعی مسلمین را همان فهم دینی باید خواند؟ مطابق اصطلاح خودمان؛ «اندیشه توحیدی» یا «اندیشۀ اجتماعی»؟

ز.
“استاد پارسانیا دانشگاه باقرالعلوم را پادگان دوکوهه و دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران را به عنوان خط مقدم کنش اصلاحی خویش انتخاب کرده اند”

این گزارش هم خیلی مغتنم است. لازم می آورد که دوستان اطلاعات مفصلتری دربارۀ تلاشهای استاد پارسانیا ـ که واقعاً راهبردی و سنجیده و مستمر است ـ به دست بیاورند.

ح.
“راهبرد استاد پارسانیا برای خلق دانش اجتماعی مسلمین، واسازی و شالوده شکنی جامعه شناسی مدرن و بازسازی علم دینی می باشد. به عبارت دیگر این رشته نمی خواهد صرفاً آنچه فارابی و بوعلی و خواجه نصیر و … گفته اند را به امروز بیاورد، بلکه در تعامل فعال با علوم اجتماعی مدرن، می خواهد به تعبیری شکل سومی از علم اجتماعی در دورۀ معاصر با ایجاد کند”

این گزاره نیز خیلی ارزشمند است و خبر از «سیاست تولید علم دینی» استاد پارسانیا در این حوزه می دهد.

بابت این یادداشت خوب و سودمند خیلی متشکرم!

آزاداندیشی، مسئله ای اسلامی یا مدرن ؟

بسم الله الرحمن الرحیم

  • هر مسئله ای را از دو زاویه می توان مورد بررسی قرار داد. یک بعد محتوا و گزاره های آن می باشد و دیگری بعد فرم و قالب و ساختار و پدیده اجتماعی و فرهنگی شده آن.
  • حال اگر بخواهیم مدرن و یا غیر مدرن بودن یک مسئله ای را مورد بررسی قرار دهیم باید از هر دو بعد آن را مورد بررسی قرار دهیم.
  • یعنی باید آزاداندیشی را هم از حیث مفهومی و محتوایی و هم حیث فرمی و پدیده اجتماعی مورد بررسی قرار داد تا متوجه شویم که آن را به عنوان یک مسئله مدرن دریافت می کنیم و یا یک مسئله غیر مدرن.
  • ادعا این است که ما مسئله آزادایشی را با توجه به تراث خویش دریافت کرده و چه از حیث مفهومی و چه از حیث پدیده اجتماعی آن را کاملا بومی و اسلامی می دانیم اما چیزی که نباید این جا مورد غقلت واقع شود مسئله سازی آن توسط غرب مدرن هست.
  • ما شاید بتوانیم با استناد به محتوا سنت و قرآن و حتی شیوه رفتاری ائمه علیهم السلام ادعا کنیم که مفهوم آزاداندیشی را در تراث و مبانی دینی خود داشته ایم اما شاید نتوان به همان راحتی ادعا کرد که فرم و پدیده اجتماعی آزاداندیشی در آن موقع بوده است.شبیه این مسئله را در مفاهیم دیگر نیز داریم. مانند دوگانه مردم سالاری دینی و دموکراسی. مفهوم دموکراسی ابتدا توسط غرب مدرن برای بشر مسئله می شود و این مسئله سبب می شود که ما با مراجعه مجدد به تراث متوجه امر ارزشمند مردم سالاری دینی شویم که محتوائا و ساختارا غیر از مسئله دموکراسی می باشد.
  • این بدان معنا نیست که مسائلی که غرب مدرن برای ما درست می کند همیشه غربی می ماند اما بدان معناست که بشر در ایجاد مسئله و مسئله سازی پاره ای از مسائل مدیون غرب مدرن می باشد ولو این که در پاسخ و طراحی اجتماعی و فرهنگی از او شاکی باشد.
  • در مورد پدیده آزاداندیشی نیز همین اتفاق رقم خورده است این غرب مدرن بود که ابتدائا بشر را با پدیده اجتماعی آزادی و به تبع آن آزاداندیشی به صورت جدی مواجه کرد و ادعا این که این ها در اسلام بوده است از حیث محتوایی درست هست اما این را باید پذیرفت که ساحت اجتماع و جامعه، ساحت ساختارها و فرم ها و پدیده های اجتماعی است. و محتواها تا زمانی که به پدیده اجتماعی تبدیل نشود اساسا مسائل آن جامعه نمی شوند.
  • اما همان طور که در مورد مسئله دموکراسی این اتفاق رقم خورد، در مورد آزاداندیشی نیز باید این اتفاق رقم بخورد که ما با الهام از فرم و پدیده اجتماعی آزاداندیشی از دنیای مدرنیته، و عرضه آن مسئله به تراث و مبانی دینی خویش ، معادل آن در فضای معرفتی خویش را یافته و برای آن محتوا و مفهوم بتوانیم یک سازه و فرم طراحی کرده تا پدیده اجتماعی جدید، کاملا بومی و اسلامی و غیر مدرن باشد.
  • اما متاسفانه عدم توجه ما به فرم و ساختارها، سبب می شود که ما فقط در محتوا و مفهوم متوقف شده و وقتی به سراغ جامعه می رویم برای آن که آن مفهوم را تبدیل به ساختار و پدیده اجتماعی شود، از فرم های غربی استفاده کرده فلذا این مسئله در پارادایم غربی در جامعه محقق می شود. در نتیجه این سهل انگاری، سبب می شود که در اذهان جامعه، مسئله آزاداندیشی بیش از آن که یک مسئله و پدیده اسلامی باشد، یک مسئله مدرن می شود.
  • و حتی شاید بتوان این گونه ادعا کرد که برای نشان دادن تفاوت میان آزاداندیشی اسلامی و غربی، بهتر باشد مانند مردم سالاری دینی که یک لفظ جدید می باشد، لفظی جدید ابداع شود و از مشترک لفظی در مسئله آزاداندیشی، پرهیز شود.
  • پس می توان این گونه ادعا کرد که مسئله آزاداندیشی در نگاه ما از حیث محتوا و فرم کاملا اسلامی است اما این که مسئله سازی این مفهوم ابتدائا توسط مدرنیته صورت گرفته است مفرّی ندارد.

کلام انقلابی، اندیشه دینی جامعه نه اندیشه دینی فرد

بسم الله الرحمن الرحیم

  • همان طور که بیان شد، کلام یعنی اندیشه دینی جامعه، نکته ای که در این تعریف حائز اهمیت می باشد اندیشه دینی جامعه بودن است. اساسا کلام در صدد ایجاد یک اندیشه دینی می باشد. اما متعلق این اندیشه دینی چیست؟
  • تفاوت کلام انقلابی و کلام کلاسیک، در همین متعلق می باشد. کلام کلاسیک، در صدد ایجاد یک اندیشه دینی متقن و قوی برای افراد بوده است فلذا در کلام کلاسیک، این اندیشه دینی بیش از آن که به فکر توصیف دین باشد، در صدد اثبات دین بوده است. یا به تعبیر دیگر این که کلام کلاسیک کمتر به زیست و حیات افراد توجه داشته است چرا که زیست و حیات افراد در اتصال با جامعه است که ایجاد می شود.
  • از آن جایی که زیست و حیات افراد در گرو جامعه می باشد، و وقتی کلام انقلابی در اندیشه دینی خود، تمرکزش را بر روی جامعه می برد، لذا جنس کلام انقلابی با کلام کلاسیک متفاوت می شود.
  • در این جاست که اندیشه دینی در کلام انقلابی ، به دنبال پاسخگویی به حیات و زیست افراد در جامعه می رود فلذا در صدد توصیف راقی از دین برای هدایت و برنامه ریزی زندگی و زیست جامعه می شود.
  • این اندیشه دینی دیگر متعلق خویش را افراد و ذهن دور از حیات و زیست و زندگی نمی داند. و دائما دغدغه دارد که اندیشه را به میدان آورد که تحلیل ها و تصمیم های افراد را تحت شعاع خود قرار دهد.
  • و شاید بتوان مهم ترین دغدغه کلام انقلابی را پشتیبانی اندیشه ای و معرفتی از زیست و حیات افراد و جامعه بیان کرد.

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
“کلام جدید به اندیشۀ دینی جامعه نظر دارد نه فرد”
ممنون که به این نکته توجه فرمودید.
در واقع همان طور که بارها اشاره شد ما از زاویۀ یک اندیشۀ اصلاحی وارد این بحث شده ایم و به تعریف یک «پویش تخصصی» پرداخته ایم.
این ورودی به ما می گوید «فراتر از اندیشۀ افراد «اندیشۀ دینی جامعه» مهم است و باید مورد توجه قرار داشته باشد».
توجه به این نکته «فهم فرهنگی» می خواهد. درک ضرورت اندیشۀ فردی «فهم تربیتی» نیاز دارد. همان طور که بارها گفته شده است، برخی از فضلا درک تربیتی دارند ـ که امتیاز بزرگی است ـ ولی درک فرهنگی ندارند. به همین جهت از ظرفیتهای تربیتی فرهنگ خبر ندارند و در طرح تربیتی خود روی آن حساب باز نمی کنند.
اینجا هم همین طور است. کسی که ذائقۀ اجتماعی جدی دارد و قدرت درک فرهنگی دارد می تواند متوجه این پدیده بشود.

ب.
“کلام سنتی توجهش به اندیشۀ دینی فردی بوده است”
برای چنین حکمی باید بررسی بیشتری داشت، ولی به نظر می رسد شواهدی بر این سخن هست.
در عین حال به تبیین بیشتری احتیاج دارد.

ج.
همین نکته و زاویه، موضوع و ورودی خوبی برای تشخیص پویش جدیدی که به عنوان «کلام انقلابی» مطرح می شود خواهد بود. تفاوتها خیلی زیاد خواهد شد. انشاءالله که بتوانیم آنها را ترسیم کنیم.

حفاظت شده: آیا یک جامعه ی توحیدی نیازی به آزاداندیشی دارد؟

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

DNA مان چیست؟

از جمله گرفتاری های نزدیک به انتظار، در کشورهای مورد هجمه ی تمدن های غریبه، أخذ مسائلیست که مسأله ی واقعی آن کشور و فرهنگ نیست.

مثل اینهمه وقتی که در دانشگاه و حوزه در قالب هزاران مقاله و کتاب و پایان نامه برای تعیین حدّ و حدود نقش آفرینی دولت در اقتصاد به هدر داده و میدهیم.

آری، آنگاه که مردم سالاری به محاق میرود و در پس آن در کارزار اقتصاد ترجمه و جاری نمیشود هر روز مردم به حاشیه برده میشوند و دولت خدمت گذارِ انسان های علیل، هر روز چاق تر میشود و کم کم باید فکری برای طول و عرض این مولود فربه کرد و در این باب مقاله و کتاب ها نوشت تا با کمک خودش چاپ شود!!!…

و حال آنکه اگر مردم به سالاریت خود باقی بودند نقش و اندازه و حدّ و حدود دولت خودبخود معلوم میشد و لازم نبود کسی برایش اندازه ببرد.

و قس علی ذلک مسأله ی بانک و بیمه و بورس با همه ی مخلّفاتشان…

حال در مورد مساله ی #آزاد_اندیشی یا #آزاداندیشی باید از خود بپرسیم که این هم تحفه ی غرب است که در دامان ما افتاده یا فرزند خود ماست که بخاطر بی مهری مان، از حنجره ی آنها سربرآورده؟

چرا آری و چرا نه؟

راه تشخیص مولودهای خودمان چیست؟

DNA مان چیست؟

بررسی مدرن بودن مسئله آزاداندیشی از حیث غایت

بررسی مسئله آزاداندیشی از دو افق‌ قابل‌ طرح‌ است، افق‌ نخست‌ بر ساحت‌ حقیقت‌ و نظر گشوده‌ می‌شود و افق‌ دوم‌ به‌ واقعیت‌ و ابعاد عملی‌ آن‌ بازمی‌گردد. در نسبت‌ آزاداندیشی‌ با حقیقت، حقیقت‌ آزاداندیشی نمایان‌ می‌شود، و در نسبت‌ آن‌ با واقعیت، زمینه‌های‌ پیدایش، تحولات، آثار و توابع‌ اجتماعی‌ آن‌ مشخص‌ می‌گردد.

در یادداشت پیش رو آزاداندیشی از حیثیت فردی مطمح نظر قرار می گیرد.

انسان موحد خود را متعهد و مسئول در برابر حقیقت و کشف آن می بیند چرا که او خویشتن خویش را عبد حق و حقیقت میداند و به دنبال آنست که گوش جان خویش را جز به حق و حقیقت نسپارد چرا که من اصغی الی ناطق فقط عبده!

موحد در برابر حق و حقیقت تواضع دارد و تسلیم است. از این او آزاداندیشی را فضیلتی مقدس میداند چرا که مسیر و راهی است که او را به سمت حق و حقیقت رهنمود می سازد.

مسئله آزاداندیشی برای یک موحد از آن رو مطرح می گردد که موحد خود را متعهد و گرفتار حقیقت می یابد و بلکه سعادت خویش را در گرو این می یابد که همبودگی با حقیقت پیدا کند.

فلذا آزاداندیشی مبتنی بر غایت کشف حقیقت و تعهد به حقیقت و تسلیم در برابر حقیقت یک مسئله مدرن نیست چرا که این غایت ابدا در مدرنیته معنا ندارد.

آزاداندیشی در بستر مدرنیته امری برای آزادی مطلق. طلق و رها شدن از هر گونه بند و تعهدی حتی تعهد به حقیقت! و این نتیجه و حاصلی جز ولنگاری ندارد. ولنگاری ای که امروزه بسیار دهشتناک و افسارگسیخته جان و جهان انسان های غربی را در نوردیده است. آزاداندیشی جز به غایت توجیه غفلت از حق و انکار حقیقت در غرب معنای دیگری ندارد. بله آزاداندیشی بدین معنا مسئله ای کاملا مدرن است.

مناط مدرن بودن یک مسئله

اینکه یک مسئله ای را مدرن بدانیم یا ندانیم وابسته به این است که چه تلقی ای از مسئله و نیز مقوله مدرن بودن داشته باشیم.

مسئله را میتوان با حیثیت علمی مد نظر داشت میتوان با حیثیت اجتماعی مد نظر داشت میتوان با حیثیت تاریخی مد نظر قرار داد و یا ملفقا همه این حیثیتها را با همدیگر مورد توجه قرار داد.

اما مدرن بودن یک مسئله با تلقی هایی که میتوان در باب مدرن بودن داشت از حیثیتهای مختلف میتواند مطمح نظر قرار بگیرد:
1. خاستگاه مسئله

هر مسئله ای چه مسئله علمی یا اجتماعی یا تاریخی حتما خاستگاهی دارد و میتوان خاستگاه یک مسئله را مناط و معیار مدرن بودن یا مدرن نبودن آن مسئله قلمداد نمود. بدین معنا که اگر مسئله ای خاستگاه آن مدرنیته باشد آن مسئله را مسئله ای مدرن بدانیم و الا نه؟ مدرنیته در اینجا دوره تاریخی است که افکار روشنگری در اروپا رواج پیدا کرد.

 

2. غایت و غرض مسئله
اینکه یک مسئله ای مسئله شود همواره از سر غرض و غایتی بوده است. هر چند مقوله غرض و غایت را میتوان از همدیگر جدا نمود.

دغدغه و غرض شکل گیری مسئله را میتوان با این تعبیر بیان ساخت که ما لاجله هذه المسئلة؟

و غایت شکل گیری مسئله را نیز میتوان با این تعبیر بیان ساخت که ما ینتهی الیه هذه المسئله؟

با این تعبیر اگر غرض و غایت شکل گیری مسئله امری باشد که فرهنگ مدرنیته و مبتنی بر جهان بینی مدرنیته شکل گرفته باشد ان مسئله مسئله ای مدرن خواه بود و الا فلا!

3. ادبیات یک مسئله

یک معضل میتواند تا سالها در جامعه ای وجود داشته باشد اما زبان پیدا نکند و به همین واسطه تبدیل به یک امر فراگیر مشترک بین الاذهانی نشود. اگر یک معضل به واسطه مدرنیسم سوژه ذهنی شده و ادبیات پیدا کرده و به همین واسطه تبدیل به یک امر فراگیر مشترک بین الاذهانی شود آن مسئله مسئله ای مدرن خواهد بود.

 

4.مسبوقیت تاریخی

اگر مسئله ای در سنت مسبوقیتی داشته باشد آن مسئله را نمیتوان مسئله ای مدرن قلمداد کرد لکن اگر مسبوق به سابقه تاریخی چنانچه نباشد ان مسئله مدرن خواهد بود. طبعا اینجا منظور از مدرن بودن نو بودن می باشد.

البته حیثیت ها و مناط و معیارهای دیگر هم یحتمل بتوان برای مدرن بودن یا نبودن یک مسئله ذکر کرد.

آزاداندیشی ما یا آنها

آزاداندیشی در غرب مدرن پیوند شدیدی با روشنگری و روشنفکری دارد و بیشتر به معنای جرئت و جسارت نقد نامحدود و بدون حد و حصر سنت است. منظور از سنت بیشتر دین  است و هر بخشی از سنت که جزمی و غیر قابل خدشه باشد.
لذا جریان آزاداندیشی در غرب بیشتر مواجهه‌ای شالوده‌شکنانه با دین و تفکر دینی دارد. فضای قرون وسطایی که قبل از روشنگری حاکم بود از عمده عوامل شکل‌گیری آزاداندیشی به حساب می‌آید. وقتی انسان مدرن سعی در رهایی از هر قیدی داشت و به دنبال آزادی بود یکی از حیطه‌های که شدیدا در آن نیاز به آزادی احساس می‌کرد، اندیشدن بود و به خاطر فضای ممنوعیت تفکر و تقلیدی که در مسیحیت قرون وسطا وجود داشت، بیشترین مانع برای آزاداندیشیدن را در دین دید و به درگیری با آن مشغول شد و تا جایی که آزاداندیشی با دگراندیشی جابه‌جا شد و در عمل آزاداندیشی برابر با بی‌دینی شد. و آزاداندیش کسی است که جزم‌های ادیان سنتی را نمی‌پذیرد.

رهبر معظم انقلاب در بهمن ۸۱ در دیدار با اعضای انجمن قلم نکاتی را در خصوص آزاداندیشی مطرح می‌کنند که همین باعث می‌شود تا جمعی از حوزه و دانشگاه در استقبال از بیانات ایشان نامه‌ای بنویسند. رهبر انقلاب در پاسخ به این نامه در تاریخ ۱۶ بهمن نامه‌ی تاریخی و مشهوری نگاشتند.
این نامه و جریانات آن روح تازه‌ای در فضای جسد بی‌جان آزاداندیشی در فضای ایران دمید و از آن پس در باب آزاداندیشی و به خصوص کرسی‌های آزاداندیشی پویش‌هایی شکل گرفت؛ با افت خیزهای آن. و همچنین خود ایشان در بیانات متعدد شروع به تبیین آزاداندیشی و ضرورت و جایگاه آن کردند و تا همین اواخر هم ادامه داشته است و قطعا در آینده هم به آن خواهند پرداخت؛ چرا که از نوع طرح مسئله مشخص است که آزاداندیشی خواسته‌ی ایشان است و چاره‌ی بسیاری از مشکلات را در آن می‌بینند.

در این مقام باید رابطه آزاداندیشی که مدنظر آقا بوده و هست با آزاداندیشی که مسئله غرب مدرن است روشن شود. مراد حضرت آقا از آزاداندیشی با آنچه به عنوان آزاداندیشی در غرب مسئله و مطرح شده است، چه نسبتی دارد؟ آیا ایشان آن آزاداندیشی که در غرب مسئله است را رواج می دهند یا مراد دیگری دارند؟ آیا امکان تغاییر وجود دارد؟ آیا یک فرم است با محتوا‌های مختلف یا اینکه در فرم هم مختلف هستند؟ آیا می‌توان میان آن دو رابطه عموم خصوص من وجه و یا عموم خصوص مطلق برقرار کرد؟

آزاداندیشی مسئله‌ای مدرن یا توحیدی؟!

یکی از سؤالات در مورد آزاداندیشی این است که این مسئله یک مسئله‌ی مدرن است یا یک مسئله‌ی توحیدی؟!
به یک معنا می‌توان ادعا کرد که آزاداندیشی یک مسئله‌ی مدرن است. اساساً این مسئله در بستر و زمینه‌هایی که جهان مدرن ایجاد کرده است بالا آمده است، و تبدیل به یک گفتمان دارای ادبیات، و یک پدیده اجتماعی شده است.
این دنیای مدرن بود که با طرح بحث‌های آزادی و دموکراسی و آزاداندیشی زمینه را برای بالا آمدن این بحث‌ها فراهم کرده است، درست است که به خاطر اینکه جریان مقابل جریان رنسانس یک جریان دینی (مسیحیت) بوده است، نهایت این رخداد به ضدیت با دین و خدا و همه ارزش‌های الهی کشیده شده است، ولی یک جوهره حقانی در آن مطالبات وجود داشته است و آن هم جدی کردن نقش و جایگاه انسان بوده است. این جدی شدن نقش و جایگاه انسان باعث شده که بحث‌های آزادی و مردم‌سالاری و آزاداندیشی و امثالهم که جزو آرمان‌های بزرگ اسلامی بوده‌اند، بتوانند رو بیایند و در مقابل هیمنه‌ی ایجاد شده توسط تمدن غرب قد علم کنند و او را به چالش بکشند.
انسان مدرن برای فرار از قید و بندها شعار دموکراسی و آزادی و اندیشه‌ی آزاد را سر داد و این بستری را فراهم کرد که جریان‌های اصیلی دینی مثل جریان انقلاب اسلامی بتواند هم این بخش‌های مغفول مانده‌ی دین را برجسته کند و هم نشان بدهد که اصل و جوهره‌ی حقانی که انسان غربی را به اینجا کشانده نزد ما حاضر است و آن اصل و جوهره یک جوهره‌ی توحیدی است، باید به خود انسان غربی و تمدن غربی نشان داد که حتی به همین شعارهایی که سر داده است پایبند نبوده و اساساً نمی‌توانسته با بریدن از عالم غیب به این شعارهای اصیل فطری انسان پایبند باشد.

اما از نگاه دیگر آزاداندیشی یک مسئله توحیدی است، و به هیچ وجه یک مسئله‌ی مدرن نیست. اگر پاسخ صحیح را معیار قرار بدهیم نه بستر و زمینه و اعداد برای شکل گیری یک مسئله و حتی طرح مسئله و زبان و گفتمان و حیات اجتماعی برای آن درست کردن را؛ باید بگوییم آن پاسخ صحیحی که به نیاز به اندیشیدن آزادانه داده شده است فقط و فقط پاسخی است که مبتنی بر نگاه توحیدی ارائه می‌شود.
در نگاه توحیدی نه آزادی به معنای لاقیدی‌گری و اباحی‌گری است و نه آزاداندیشی به معنای خلاص بودن اندیشه حتی از قید اندیشه بودن و حتی از قید آزاد بودن! اندیشه‌ای آزاد است که گرفتار قیود و تعصبات و خوف‌ها و تقلید‌ها نباشد، اندیشه‌ای آزاد است که قواعد اندیشه بودن را مراعات کرده باشد، اندیشه‌ای آزاد است که دغدغه حق و حقیقت و رسیدن به واقع را داشته باشد؛ و توحید با نفی همه تعلقات و قیود و عبودیت‌ها به جزء عبودیت حقیقت مطلق، آزادی و آزاداندیشی حقیقی انسان را رقم می‌زند.
آزاداندیشی درست است که در بستر ظهور و بروز دنیای مدرن زمینه بالا آمدن پیدا کرده است، ولی اساساً یک پاسخ صحیحی دارد که آن پاسخ صحیح جزء هویت توحیدی و الهی نمی‌تواند هویت دیگری داشته باشد. پاسخی که دنیای مدرن به مسئله‌ی آزاداندیشی داده است یک پاسخ انحرافی و غلط است. لذا به این معنا مسئله‌ی آزاداندیشی اساساً یک مسئله‌ی توحیدی است نه یک مسئله‌ی مدرن!

#یادداشت_301

در پاسخ به یادداشت «کلام انقلابی دانش جدید یا بازگشت به اصل1»

✨در پاسخ به یادداشت «کلام انقلابی دانش جدید یا بازگشت به اصل1» https://andishekalami.ir/1862/ برادر انصاری

اصل ادعا در یادداشت برادر انصاری این است که دانش کلام اصیل همین کلام ناظر به ذهن جامعه است لکن در گذر زمان تغییر موضوع داده و دغدغه اصلی آن تغییر کرده است. لذا اکنون باید همان دانش کلام اصیل را زنده کرد.
با این ادعا همراه هستم.

لکن به نظر می رسد خلطی صورت گرفته است. درست است که دانش کلام اصیل برای رسیدگی به ذهن جامعه بوده است. لکن در گذر زمان تغییر ماهیت داده و تبدیل به علمی شده است که وظیفه خود را دفاع از گزاره های دینی قرار داده است و چون این هدف را دنبال میکرده نهایت تلاشش برای اسکات خصم بوده است لذا روشش منحصر شده است در برهان و جدل.

لذا اکنون برای اینکه هدف «رسیدگی به ذهن جامعه» محقق شود نیازمند تاسیس علم جدیدی هستیم که نه هدفش با هدف کلام موجود یکی است و نه روشش منحصر در آن روش است.

هدف کلام موجود دفاع از گزاره های دینی است در حالی که هدف کلام انقلابی رسیدگی به ذهن جامعه است. روش کلام موجود منحصر در برهان و جدل است لکن روش کلام انقلابی به هیچ وجه منحصر در این دو گونه نیست و میتواند از انواع روش های دیگر بهره ببرد.

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
با این ذهنیت همراهی شده است که اصل دانش کلام برای جهت دادن به ذهنیت دینی مردم بوده است و به تدریج به یک رشتۀ علمی فاصله دار با مردم تبدیل شده است.

در واقع نیز باید با این سخن همراهی کرد.
حتی به نظر می رسد سرّ نامگذاری این پویش علمی به «کلام» همین باشد که مردم با دغدغۀ صورتبندی ذهنیت دینی به «گفتگوی دینی» و «کلام» و «مکالمه» با هم می پرداختند.

ب.
نگارنده می گوید این رویۀ درست آنچنان مغفول افتاده که دیگر باید سخن از تأسیس علمی جدید به میان آورد.

ابتدائاً چیزی که مهم است این است که ما چنین علمی را نیاز داریم. نیاز آن را احساس می کنیم و این طور هم نیست که در گوشۀ حوزه نشسته ایم و دربارۀ این نیاز صحبت می کنیم. الآن فضای مجازی زندگی مردم است و ما هم «کما بیش» در این فضا هستیم نه در گوشۀ حوزه.
ولی بیش از اینها ارتباطاتی نیز داریم که توسط آن به نیازهای نظری افسران جبهه انقلاب پی می بریم.

باید این پویش، «به صورت تخصصی» شروع شود و به بهترین نتایج برسد؛ زیرا در بهترین مقاطع عمر شیعیان اهل بیت علیهم السلام هستیم و نباید آن را از دست بدهیم.
این پویش اکنون به این صورت حرفه ای که گفتیم نیست.
این مسألۀ اصلی است.

ولی علاوه بر آن این نکته نیز خیلی مهم است که «کلام در بدو امر تولدی طبیعی داشته است و در ادامه از آن نیاز طبیعی غفلت شده است»
در اینجا چیزی که مهم است دخالت جدی «گفتگوی دینی» در هویت اجتماعی پویش تخصصی ای به نام «کلام انقلابی» است.

تعین‌بخشی آزاداندیشی به خود!

وقتی سخن از آزادی اندیشه به میان می‌‌آید، یک برداشت غلط خود را نمایان می‌کند، آن هم اینکه اگر همیشه باید آزاداندیش بود، پس نباید ما را ملزم به هیچ اندیشه‌ای کرد، حتی اندیشه‌ی خودمان!
این برداشت غلط ناشی از نگاه غلطی است که فکر می‌کند آزادی هم ابتدائاً و هم استدامتاً نباید هیچگونه قیدی داشته باشد. در حالی که آزادی ابتدائاً محدود به واقعیات عالم است، واقعیات و سننی که غیر قابل تغییر هستند، و خود این آزاد بودن انسان و اختیار داشتن او نیز یکی از این واقعیات و سنن است. البته واژه محدود برای این نوع از قیود واژه صحیحی نیست، چون این‌ سنن هستند که خود آزادی و آزاداندیشی را ممکن می‌کند. مثلاً من آزاد نیستم که در آن واحد هم در این مکانی که هستم باشم و هم نباشم و … در لایه اندیشه آزاد نیز آزادی محدود به اندیشه بودن اندیشه است و باید قیود و قوانین منطقی که اندیشه را اندیشه می‌کند مراعات شود و این ها جزو تکوینیات عالم هستند، مثلاً نمی‌توانم بگویم «در باز است / باز پرنده است = پس در پرنده است» و اگر کسی به این اندیشه‌ی من اعتراض کند بگویم تو ضد آزاداندیشی هستی.
آزادی و آزاداندیشی استدامتاً نیز محدودیت‌هایی دارد که ناشی از انتخاب‌های آزاد و اندیشه‌های آزاد قبلی شخص است. نمی‌شود فرد آزادانه دست به انتخابی بزند که عواقف و لوازمی داشته باشد بعد بگوید اینکه من بخواهم به لوازم این آزادی اعمال شده ملتزم باشم خلاف آزادی من است. این آزادی است که خود به خود تعین می‌بخشد، بستگی دارد که این آزادی به چه شکلی و در چه قالب‌هایی و با چه انتخاب‌هایی روی زمین بیاید. آزاداندیشی نیز به همین شکل است، نمی‌توانم هیچ تعهدی به اندیشه‌های آزادانه‌ی قبلی خودم نداشته باشم و بگویم اگر الزامات اندیشه‌ی آزاد قبلی من، مسیری برای اندیشه‌ی من تعیین کند، این به معنای محدود کردن آزاداندیشی من است. آزاداندیشی خود به خود تعین می‌بخشد و بستگی دارد که من آزادانه چه اندیشه‌هایی را برای خودم بسازم، آن اندیشه‌ها برای اندیشیدن من مسیر درست خواهند کرد. حتی می‌شود گفت چه بخواهم و چه نخواهم اندیشه‌های من که خود ناشی از انتخاب یک سری منابع تغذیه‌ی اندیشه‌ای است به اندیشدن‌های بعدی من تعین خاص می‌دهد. پس باید مراقب منابع تغذیه‌ی اندیشه‌ای و مراقب اندیشه‌هایی که برای خود می‌سازیم باشیم، تا نکند خود این‌ها به دلیل انتخاب‌های غلط قفسی بشود برای پروازهای بعدی اندیشه‌ی ما!

مناظره دو متکلم (2) پاسخ‌های کلام انقلابی به پاسخ‌های کلام مرسوم

نقد محوری کلام انقلابی به کلام مرسوم این بود که محصول تو یک محصول توصیفی است، و باید کلام مرسوم را علم معارف در کنار اخلاق و فقه قرار داد، نه علمی که بناست از زیست دینی جامعه پشتیبانی اعتقادی کند.
در یادداشتی با عنوان «پاسخ‌های کلام مرسوم به ادعاهای کلام انقلابی» تلاش شد که پاسخ‌های کلام مرسوم برای دور کردن این اتهام از خود تبیین شود، در این یادداشت به پاسخ‌هایی که کلام انقلابی به این پاسخ‌ها دارد می پردازیم.
بله توصیف عقاید صحیح یک کار لازم و ضروری است، و به یک معنا پشتیبانی از حیات دینی هم هست؛ ولی آن چیزی که مد نظر ما در کلام است، یک حضور فعال و پرشور و پشتیبانی کننده در صحنه صحنه‌های مختلف حیات دینی جامعه است، این معنا است که وظیفه ذاتی کلام است و الا آن معنا را که وظیفه دانش معارف (در عداد فقه و اخلاق) است، هم مورد نیاز است و هم من متکلم کلام انقلابی آن را منکر نشدم.
کلام کاربردی هم که فرمودید، بله کلام کاربردی می‌آید و از حیات دینی جامعه پشتیبانی می‌کند، ولی اینکه کلام در طول قرون به این کلام کاربردی اعتنا داشته است، ادعایی بیش نیست. متکلمین ما بیشتر درگیر مجادلاتی بودند که بیشتر روح جامعه دینی را می‌آزرد و هر جا هم جامعه درگیر این مجادلات میشد به جز نزاع و درگیری و تکفیر ثمره‌ای نداشت.
اینکه شما قبول کردید که مأموریت و هویت کلام همین پشتیبانی اعتقادی ازحیات دینی جامعه است یک اتفاق بزرگ است، و تاریخ کلام خالی از این واقعیت است. کلام مرسوم درست است که خود را به علم دفاع از اعتقادات و دفع شبهات تعریف کرده است، اما بخش عمده‌ی همّ و وجهه عزم خودش را به اموری پرداخته است که هم مربوط به لایه بنیادین و توصیفی معارف اسلامی بوده است، و هم اموری محصور در نهایت مدارس علمیه بودند و دردی را از زندگی دینی جامعه دوا نمی‌کرد.
بعلاوه کلام با هویت سلبی که برای خودش تعریف کرد، اساساً وارد مجادله‌های فرسایشی شد که در نهایت آن چیزی که سرش بی کلاه می‌ماند زندگی دینی جامعه بود که نیاز به پشتیبانی اعتقادی داشت.
بله متلکم تا جایی درگیر این رویکرد سلبی شد و آنقدر وارد مجادله‌های فرسایشی شد که حق و حقیقت هم دیگر برایش معیاریت نداشت و اینکه صرفاً بتواند با تبکیت‌های جدلی و ابتنای بر مشهورات خصم را اسکات کند برایش موضوعیت پیدا کرد و همین نقطه ضعف متکلمین را به خادمین دستگاه‌های حاکمیتی جور کشاند و جاده صاف کن، ساختن اعتقادات مردمی شدند که پذیرای حکومت جائران باشند.
کلام پشتیبانی کننده از زیست دینی جامعه کجا بود خدا خیر دیده؟!
تاریخ کلام پر است از شواهد خلاف این ادعای کذب!
واقع این است که کلام هیچ وقت این مأموریت خود را به درستی انجام نداده است.

حیات دینی نیازمند اندیشه دینی

حیات و زیست آدمی بر اساس صرف دانش نیست؛ یعنی این دانش نیست که زیست بشری را رقم می‌زند هرچند ممکن است که در بعضی از قسمت‌ها هم حضور پررنگی داشته باشد ولی در همان قسمت‌ها هم در نهایت این دانش نیست که زیست را رقم می‌زند بلکه چیز دیگری است که در خیلی از موارد از دانش‌های موجود هم چند گام جلو‌تر است. آنچه زیست را رقم می‌زند، اندیشه است. در بسیاری از موارد، دانش به صورت بالفعل توان پشتیبانی از یک اقدام را ندارد ولی یک اندیشه می‌تواند با ایفای یک نقش فعال، باعث پیش‌برد آن اقدام و حرکت شود. البته در اینجا جای تامل روی این هم هست که آیا اساسا دانش می‌تواند پشتیبان زندگی و زیست باشد یا اینکه به خاطر جنس سخت و سرد دانش، این تنها اندیشه است که توان پشتیبانی از زیست را دارد؛ به عبارت دیگر دانش هر آنقدر هم که پیشرفته باشد در نهایت نمی‌تواند خود را به زندگی مردم برساند، بلکه باید از جنس اندیشه باشد تا در متن زیست حضور داشته باشد؟

یک اقدام دینی و به صورت عام‌تر یک زیست و زندگی دینی هم نیازمند یک پشتیبانی از جنس اندیشه است؛ اندیشه‌ی دینی. این اندیشه دینی قطعا با دانش‌های دینی متفاوت است و این پشتیبانی را دانش‌های دینی نمی‌توانند رقم بزنند، هیچ کدام از دانش‌های حوزوی و دینی اعم از معارف،‌ اخلاق و فقه و زیرمجموعه‌های این‌ها نمی‌تواند نقش این پشتیبانی از حیات دینی را ایفا کند حال چه در لایه بنیادین و چه در لایه کاربردی؛ با صرف نظر از اینکه اصلا جنس دانش نمی‌تواند پشتیبان یک زیست باشد و یا اینکه دانش موجود این توان را ندارد، به هر حال دانش‌های موجود ما توان این پشتیبانی را ندارند؛ لذا به یک اندیشه‌دینی برای پشتیبانی از حیات دینی حاجتمندیم.

اندیشه‌ای که برخواسته از متن دانش دینی باشد و تکیه آن بر دانش دینی باشد، نه خرافه‌ها و اوهام. اندیشه‌ای که پشتیبانی محکمی از جانب دانش‌های دینی داشته باشد. اندیشه‌ای که آبشخور آن، دانش‌های دینی باشد.

البته برای آنکه این اندیشه به صورت واقعی پشتیبان زندگی دینی باشد، مهیا شدن آن باید بر اساس رصد جامعه باشد. نیاز‌های جامعه و زیست امروزین جامعه باید رصد شود، خلا‌ها باید دیده شود، دردها و مسئله‌ها باید شناخته شوند؛ نمی‌توان براساس یک نیاز به دور از صحنه و تخیلی اندیشه‌ای فراهم آورد و توقع پشتیبانی از آن داشت.

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

در ابتدای این یادداشت یک ادعا مطرح می شود :
“آنچه زیست را رقم می‌زند، اندیشه است.” یعنی ایشان اندیشه را بر دانش نیز مقدم می کند.
طبعاً این یک گزارۀ زیربنایی است که باید حقش ادا شود.
در کنار دانش امور دیگری نیز قرار می گیرند، مثل هنر و تخیل، یا اخلاق و تهذیب نفس یا …، اینها در نگاه نویسنده چه جایگاهی دارد؟

سؤالی را مطرح می نمایند :
“آیا دانش هر آنقدر هم که پیشرفته باشد در نهایت نمی‌تواند خود را به زندگی مردم برساند، بلکه باید از جنس اندیشه باشد تا در متن زیست حضور داشته باشد؟”

این سؤال هنوز تیز نیست، ولی بالاخره باید پاسخ بیابد.

یادداشت در ادامه به نیاز زندگی دینی به اندیشۀ دینی می پردازد و در قالب یک جملۀ ارزشمند نسبت دانش و اندیشۀ دینی را با هم متذکر می شود :
“اندیشه‌ای که پشتیبانی محکمی از جانب دانش‌های دینی داشته باشد. اندیشه‌ای که آبشخور آن، دانش‌های دینی باشد.”

در باب تبیین جایگاه هر یک از این دو باید بیشتر نگاشت.

پی‌نوشت: این یادداشت را باید در ادامه‌ی یادداشت قبل دید.

حفاظت شده: آیا ذهنیت عمومی جامعه، مدیریت پذیر است؟

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

رابطه الهیات کاربردی با کلام

ما سه شاخه برای علوم حوزوی در نظر می‌گیریم؛ فقه، اخلاق و معارف. و هر کدام از این موارد را در دولایه بنیادین و کاربردی بررسی می‌کنیم.

در تعریف معارف کاربردی گفته شد که همان تطبیق دادن مباحث بنیادین معارف است بر وضعیت امروز. الهیات کاربردی یعنی امروزی کردن الهیات و مباحث بنیادین آن. و البته مدنظر داریم که در مقام معارف یا الهیات کاربردی به توصیه کشیده نمی‌شویم.

یک سوالی که اینجا مطرح می‌شود این است که اگر ما به همین معارف کاربردی که در واقع امروزی کردن معارف است، رصد جامعه را هم اضافه کنیم و این کاربردی کردن را با توجه به نیاز جامعه انجام دهیم، چه تفاوتی دارد با کلام؟ اگر قرار است در کلام پخت و پز‌های اندیشه‌ای داشته باشیم برای حیات جامعه، در الهیات کاربردی هم ما معارف بنیادین را پخت و پز می‌کنیم برای کاربرد در حیات و زیست جامعه، حال اگر مسئله جنس دانشی بودن خروجی الهیات کاربردی است، آیا نمی‌توان خروجی الهیات کاربردی را از جنس اندیشه پخت و پز کرد و همچنین این پخت و پز را براساس نیاز و رصد ذهن جامعه انجام داد. اگر بتوان با الهیات در لایه کاربردی بتوان مسئله خلا اندیشه‌ای در حیات جامعه را حل کرد، چه نیازی است که چیز جدیدی تعریف کنیم؟

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
ممنون بابت این که به تقسیم بندی دانشهای حوزوی توجه کرده اید و توجه داده اید!

الهیات : بنیادین / کاربردی
اخلاق : بنیادین / کاربردی
فقه : بنیادین / کاربردی

البته در آینده خواهیم گفت که یک لایۀ «تولیدی یا توسعه ای» نیز می توان به دو لایۀ بنیادین و کاربردی اضافه کرد :

◌ الهیات : بنیادین / کاربردی / تولیدی
◌ اخلاق : بنیادین / کاربردی / تولیدی
◌ فقه : بنیادین / کاربردی / تولیدی

ب.
سؤالی پرسیده شده است :
“اگر ما به همین معارف کاربردی که در واقع امروزی کردن معارف است، رصد جامعه را هم اضافه کنیم و این کاربردی کردن را با توجه به نیاز جامعه انجام دهیم، چه تفاوتی دارد با کلام؟”

در پاسخ به دغدغه ای شبیه به این در یادداشت برادر رضانسب عرض شد که «کلام» که عهده دار تشکیل هویّت و شخصیت معرفتی مؤمنین است این کار را با تعریف «خطوط بنیادین اندیشۀ اسلامی» شروع می کند.
تفاوت در این است که چه الهیات، چه اخلاق، چه فقه در چهرۀ علمی خود دغدغۀ زندگی را دارد و اگر منطبق بر نیاز امروز نباشد پذیرفته نیست. دانشها نرم افزار زندگی را ارائه می کنند.
کاری که باید کرد تفکیک این ساحت است از ساحت «اندیشۀ دینی» فرد.
درک عمیق و دقیق همین نکته است که مسیر سودمندتری را برای ما خواهد گشود.

کلام انقلابی و مکالمه

🔰 كلام انقلابی و مكالمه

#كلام انقلابی قرار است كه پیوند پیوسته و پویایی با #مكالمه (گفت‌وگو) داشته باشد؛ چه به‌عنوان تعریف كلام یا لازمه‌ی آن.

این حلقه كه قرار است پیشتازان كلام انقلابی و این پویش اندیشه‌ورزانه باشند، به‌جاست كه این فن‌آوری فكری – گفت‌وگوی دینی – را از همین جمع مبارك و برادرانه آغاز كنند.

هم را بشنوند و بخوانند و بازخورد بدهند.

به یاداشت‌های هم امتیاز بدهند و حاشیه بزنند.

این دست واكنش‌ها، از ویژگی‌های منحصربه‌فرد حلقه كلامی خواهد بود.

 

امید فشندی

15 فروردین 1401

مناظره دو متکلم (1) پاسخ‌های کلام مرسوم به ادعاهای کلام انقلابی

کلام انقلابی به کلام مرسوم نقد می‌کند که تو بیشتر همّ و تلاش خود را متمرکز بر توصیف عقاید دینی کردی و زندگی دینی مردم را که نیاز به پشتیبانی اعتقادی داشت را مورد پشتیبانی خود قرار ندادی، در حالی که فلسفه‌ی شکل‌گیری و مأموریت تو این بود.
کلام انقلابی به کلام مرسوم می‌گوید تو تبدیل شدی به علم معارف و در کنار فقه و اخلاق قرار گرفتی، نهایت کاری که قبول کردی دفاع از اعتقادات دینی بود، لذا دائم مشغول توصیف عقاید صحیح و نرمال شدی، و از ذهن جامعه غفلت کردی.
کلام انقلابی می‌گوید «کلام علم پشتیبانی از زندگی دینی است، برای زیست دینی باید طعام و خوراک اعتقادی متناسب آن آماده شود که هر آن در سوخت و ساز حیات به کار می آید. متکلم باید یک پدیده اجتماعی به نام «اندیشه دینی مردم»(عقاید امّت) نگاه کند، بداند که این ذهن جمعی هویت جمعی آن ها را شکل می‌دهد، باید اقدام به ذهن‌پروری کند.»
کلام مرسوم پاسخ می‌دهد:
من قائل هستم که یک علم عقاید بنیادین داریم و یک علم عقاید کاربردی؛ علم عقاید بنیادین بیشتر به توصیف و تبیین عقاید صحیح می‌پردازد، این پشتیبانی اعتقادی از زندگی دینی که می‌گویی؛
اگر منظورت بیان عقاید صحیح است که این می‌شود همین لایه‌ی بنیادین که من می‌گویم. بله این لایه یک لایه‌ی توصیفی است، و با رویکردهای تفهمی و در گام بعد تفسیری سراغ متن دینی می‌رود و باورهای صحیح در موارد مختلف را بر اساس منابع دینی برای جامعه مؤمنین بیان می‌کند. به او می‌گوید که از نظر دین چه باورهای بنیادینی باید به عالم داشت. البته که زندگی دینی قطعاً به فهمی عمیق از بنیادهای اعتقادی اسلامی احتیاج دارد، و خود همین توصیف عقاید و باورهای صحیح خود بخشی از پشتیبانی اعتقادی از زندگی دینی است.
اگر هم منظورت از پشتیبانی اعتقادی کاربردی کردن این اعتقادات و حاضر بودن آن‌ها در زندگی مردم است، این همان لایه‌ی معارف کاربردی است که من قائل هستم. من متکلم مرسوم قائل هستم که این باورها و عقاید را می‌شود به نحو کاربردی در حوادث مختلف اعمال کرد، و کلام کاربردی برای همین است.
اگر هم منظورت اندیشه دینی مردم به معنای اعمال عقیده توسط مردم است، این که دیگر عقایدورزی است، و یعنی جامعه را طوری تربیت دینی کنیم که در هنگام مواجه به حوادث مختلف و قرار گرفتن در موقعیت‌های مختلف عقاید متناسب را جاری کند، این به کاربستن عقاید است و باعث نمی‌شود که کلاً معنای کلام عوض شود! مثل اینکه توقع داریم که مردم در موقعیت‌های مختلف فقه‌ورزی کنند یعنی حکم شرعی را اجرا کنند.
اگر هم منظورت دامن زدن به گفتگوی دینی است! این را دیگر من متکلم مرسوم نمی‌فهمم که چه می‌گویی که این یک معنا از کلام است، گفتگوی دینی یک ابزار و روش برای تعمیق باورهای دینی مردم است، یعنی چه که خود این یک معنا از کلام است؟!! شما برای اینکه عقاید صحیح به مردم منتقل شود و در جان آن‌ها بنیشند و همچنین برای اینکه خود متکلم تجربه‌های زیسته‌ی مؤمنین را بگیرد و در تبیین عقاید صحیح مورد استفاده قرار بدهد (به همان ادله‌ای که شما با قائل شدن به فطرت الهی برای مردم قائل هستی و من هم قبول دارم) نیاز به این داری که به گفتگوی دینی به عنوان یک ابزار یا روش استفاده کنی!

اما در مورد اتهام عدم پشتیبانی از حیات دینی جامعه باید بگویم من متکلم مرسوم اساساً مأموریت و هویتم همین بوده است، من متکلم کلام را علم صرفاً توصیف عقاید صحیح نمی‌دانم (که حتی اگر بدانم توضیح دادم چطوری توصیف و تبیین عقاید صحیح پشتیبانی از زندگی دینی جامعه است)، اینکه در طول تاریخ کلام، کلام به علم دفاع از عقاید و دفع شبهات معرفی شده‌ است، معنایش همین است که این کلام تلاش می‌کرده که باورهای صحیح دینی را در موقعیت‌های مختلف تبیین کند و شبهاتی که در جامعه به واسطه وجود افراد و فرهنگ‌های مختلف ایجاد می‌شود را پاسخ بدهد، و قاعدتاً این پاسخ‌ها فقط در کتاب نبوده بلکه اساساً ناظر به یک هویت اجتماعی بود که تلاش می‌کرد عقاید اسلامی جامعه را دچار خلل کند. لذا متکلم تلاشش این بوده که جامعه را نسبت به باورهای دینی اقناع کند و شبهاتی که برای جامعه اسلامی مطرح می‌شده را پاسخ بدهد. این تا جایی بوده که متکلم توسط فیلسوف متهم شده که انگار اصلاً دغدغه‌ی واقع و حقیقت را ندارد، چون متمرکز بر پشتیبانی اعتقادی از جامعه بوده و برای پشتیبانی اعتقادی از جامعه اقناع جامعه کافی بوده است و بعد فلاسفه که این حرص متکلمین بر اقناع جامعه را دلیلی بر بی اهتمامی به حقیقت تلقی کردند و آن‌ها را نواختند.

بله قبول می‌کنیم که کلام در دوره‌های مختلف نسبت به اینکه بتواند این پشتیبانی اعتقادی از جامعه را به نحو کامل انجام بدهد، فراز و فرودهایی داشته است. مگر همین الان متکلم کلام انقلابی چقدر موفق به پشتیبانی اعتقادی از حیات انقلابی فعال فعلی ما هست؟!
همچنین قبول می‌کنیم که رویکرد دفاعی و دفع شبهه‌ای و در یک کلام رویکرد سلبی در کلام غالب بوده است، و این باعث شده که یک پشتیبانی فعالانه نسبت به حیات دینی نداشته باشد، اما این باعث نمی‌شود که وقتی کلام به صورت فعالانه وارد پشتیبانی از حیات دینی جامعه شده باشد، اساساً یک معنای جدیدی از کلام متولد شده و آن معنای قبلی از کلام یک چیز دیگری بوده است. در کلام مرسوم ما در طول تاریخ رویکرد سلبی غالب بوده است، آن هم به دلیل این بوده که با کنار گذاشتن اهل بیت علیهم السلام به عنوان حاکمان منصوب الهی مسیر جامعه اسلامی دچار انحراف شده است، شیعه هم در طول تاریخ به این گستردگی حیات اجتماعی را در اختیار نداشته است که بخواهد به این گستردگی به فکر پشتیبانی فعال از زندگی دینی جامعه باشد، و البته به همان میزانی که در طول تاریخ این امکان فراهم شده، متکلمین ما اقدام به این پشتیبانی‌ها کردند.

#یادداشت_298

دانشی شدن کلام، خطری برای اندیشه دینی جامعه

بسم الله الرحمن الرحیم

  • مفهوم کلام را در سه لایه می توان مورد بررسی قرار داد. کلام یک بار به معنای دانش تخصصی و هم تراز با سایر علوم است. یکبار به عنوان فضای معرفتی و زیست بوم فکری و اندیشه ی اجتماعی جامعه است. و یکبار نیز به مثابه یک الگوی عینی تعامل فکری و گفت و گوی دینی میان مسلمانان می باشد.
    • در باب دانش کلام یک خطری وجود دارد که می تواند به غایت و حقیقت کلام آسیب جدی برساند. چرا که غایت و حقیقت کلام، دست اندازی به اندیشه دینی جامعه است. اما وقتی که کلام به سمت دانشی شدن حرکت می کند. معضلاتی را برای اندیشه دینی جامعه ایجاد می کند.
    • مهم ترین ایده کلام برای در دست داشتن اندیشه دینی جامعه، گفت و گوی دینی است. اما نکته این جاست که دانش کلام با این مسئله در نزاع می باشد.
    • چرا که دانش و اندیشه تفاوت هایی دارند که در این جا خود را نشان می دهد. اندیشه دینی جامعه، یک فضای میان رشته ای است، و فضای های میان رشته ای بیش از این که خصائص دانشی داشته باشند، حالت اندیشه ای دارند. و از آن طرف ثبات و طبع سرد دانش نیز مانع گفت و گو دینی شده، فلذا کلام که قرار بر توجه به اندیشه دینی جامعه داشت، و می خواست با ایجاد گفت و گوی دینی در میان جامعه این مهم را محقق سازد، درگیر ساحت سرد و غیر منعطف دانش شده و روز به روز به دلیل خصلت دانش از ذهن جامعه فاصله گرفته و درنهایت کلام انقلابی نیز به وضعیت کلام کلاسیک دچار شود.
    • اساسا دانش به سبب این که همیشه به دنبال گزاره های متقن و محکم و زوال ناپذیر است سبب خفگی در فضای گفت و گوی دینی شده، چرا که ساحت گفت و گوی دینی، ساحت اندیشه می باشد و اساسا اندیشه در عین تغذیه از دانش و تراث، به هیچ وجه دچار سختگیری های دانشی نمی باشد.
    • البته برای پاسخ به این سوال که اگر فضای دانش کلام وجود نداشته باشد. ارزیاب درستی برای اندیشه های مختلف در کلام نیست، باید این گونه گفت که فضا و پارادایم معرفتی کلام خود می تواند بهترین ارزیاب برای مقابله با اندیشه های باطل باشد. و در عین حال مانع پویایی کلام که دغدغه اندیشه دینی جامعه را داشته است، نشود.

ابهاماتی در ساحات دانش کلام

در رابطه با چیستی علم کلام و انواع تقریر و ساحت های مختلف آن، چندین بار در جلسه مباحثه شده است. اما همچنان برای بنده ابهامات زیادی وجود دارد.

از خلط میان دانش و اندیشه، تا عدم تفکیک تعریف مصدری و حاصل مصدری و هم چنین ابهامات در نسبت دادن حوزه های متفاوت و غیر هم عرض، در کنار هم دیگر گرفته تا تناقض ها و تشتت هایی که به ذهن می رسد.

در این نوشته سعی می کنم مقداری از ابهامات شخصی ام را بیان کنم.

در جزوه فلسفه کلام انقلابی آمده است:

اصطلاح «کلام» در سه سطح قابل تقریر است:
1) کلام به‌عنوان یک دانش تخصصی و هم‌عرض با سایر علوم (جزو علوم و معارف اسلامی)
2) کلام به‌عنوان یک فضای معرفتی و زیست‌بوم فکری (پارادایم و اندیشه‌ی اجتماعی)
3) کلام به‌عنوان الگویی عینی از تعامل فکری و گفت‌وگوی دینی میان مسلمانان
در این مقاله از کلام به‌عنوان یک دانش تخصصی سخن می‌گوییم، اما کلام به‌عنوان پارادایم معرفتی و یا گفت‌وگوی دینی، در واقع سخن از امتداد اندیشه‌ای یا زمینه‌های اجتماعی شکل‌گیری دانش کلام و تعامل دوسویه‌اش با آن زمینه‌هاست که در گام‌های بعدی، محل تأملات جامعه‌شناختی قرار خواهد گرفت.

از همان ابتدا شروع می کنم.

1. منظور از دانش تخصصی کلام که هم عرض با سایر علوم است، همان علم معارف است که در عرض فقه و اخلاق است. یا کلامی که در عرض سه حوزه فقه، اخلاق و معارف است؟

2. فضای معرفتی و زیست بوم فکری را بر چه اساسی می توان کلام دانست؟ آیا پارادایم و زیست بوم فکری، ذیل فرهنگ نیست؟

3. در مورد سوم نیز نمی توان مطمئن بود که عنوان چنین پدیده ای کلام باشد. گفتگوی دینی، مکالمه است. کلام از جنس سخن است. سخن دین. مثلا کلام انبیا و اولیا را می توان به عنوان کلام پذیرفت اما تعامل فکری را نمی شود کلام دانست.

اما در رابطه با محتوایی که در جلسه مطرح شده است:

اصلا منظور از اندیشه علمی و پارادایم علمی چیست؟ چرا می گوییم ساحت دانش و بعد از واژه اندیشه استفاده می کنیم.

آیا ساحت اندیشه علمی همان ساحت دانش های حوزوی است یا بین این ها رابطه خاصی وجود دارد؟

با پذیرش این که هر کدام از علوم معارف، فقه و اخلاق، لایه بنیادین و لایه کاربردی دارند، آیا نمی توان کلام را لایه تولیدی همین دانش ها دانست؟! در آن صورت لایه تولیدی فقه و لایه تولیدی اخلاق نیز می توانند ادعاهای بزرگی نظیر ایده اصلاحی داشته باشند.

وقتی از کلام و علم عقاید به عنوان یک دانش در عرض دانش های حوزوی نام می بریم، آیا می توانیم از فقه اکبر نیز در عرض این ها نام ببریم؟ از حکمت عملی و اخلاق چطور؟

حدود و ثغور اندیشه مذهبی جامعه چیست؟ فقط گزاره های اصیل دینی جزء این اندیشه محسوب می شوند یا خرافات و انحرافات نیز جزء کلام محسوب می شود؟

اساسا چرا گفتگوی دینی جامعه را کلام می دانیم؟

 

 

و سوال آخر این که نسبت دسته بندی جزوه با دسته بندی های استاد در جلسه چیست؟

در هر دو گفتگوی دینی به عنوان یک ساحت پذیرفته شده است. آیا در جزوه ساحت های دانشی کلام یکی در نظر گرفته شده است؟!

✨جایگاه کلام در اصلاحات اجتماعی

❇️چرا در اندیشه اصلاحی ما برای جامعه امروز جایگاه کلام پر رنگ میشود؟

1⃣ممکن است در پاسخ گفته شود که کلام از مجموعه علوم حوزوی تغذیه میکند و برای جامعه طعام تهیه میکند. لذا نماینده تمام علوم است

🔸لکن این پاسخ ظاهرا نمی تواند مصیب باشد. زیرا بیشتر علوم حوزوی وقتی بخواهند وارد تاثیرات اجتماعی شوند و توصیه داشته باشند از سایر علوم تغذیه میکنند و در داد و ستد با یکدیگر به ثمرات می رسند.

2⃣شاید بتوان پاسخ صحیح را در نوع مواجه با جامعه انسانی و شناخت انسان جست و جو کرد. اینکه انسان دقیقا چه نوع موجودی ست و برای انجام اصلاحات اجتماعی چه نوع مواجهه ای باید با او داشت و از چه طریقی باید وارد شد؟ کدامیک از رویکرد های اندیشه محور، قانون محور و اخلاق محور می تواند محیط انسانی را بهتر ویرایش بزند؟

مثلا برای اصلاح زیست حیوانی مثل گاو، شاید بتوان گفت رویکرد قانون محور بتواند بیشترین ثمرات را داشته باشد لکن برای انسان و جامعه انسانی با توجه به اهمیت بالای اندیشه و انتخاب انسانی, رویکرد اندیشه محور برای پشتیبانی معرفتی از انسان و تربیت اعتقاداتی او شاید موثرترین شیوه باشد.

در واقع ادعا این است که همه ورود های مختلف برای اصلاح اجتماعی لازم است لکن ورود کلامی از همه آنان مهم تر است زیرا با اقناع اندیشه از همه ورود های دیگر پشتیبانی میکند و مقاصد آنان را محقق میکند. در واقع با سامان دادن به ذهن انسان تمامی ابعاد زندگی او را تحت تاثیر قرار می دهد.

مثلا اگر اقناع اندیشه صورت نگیرد، قانونی خواهیم داشت که به آن عمل نمیشود. چون ذهن افراد نسبت به آن توجیه و ملتزم نیست لذا آن را اراده نمیکنند.

3⃣ممکن است اینگونه پاسخ گفته شود که برای ایجاد یک جامعه متعادل، همه ی انواع این ورود ها به یک اندازه اهمیت و اولویت دارند لذا همه باید وجود داشته باشد. لکن علت اصرار کنونی ما بر کلام انقلابی و معرفی آن به عنوان اندیشه اصلاحی به این دلیل است که در ظرف زمان کنونی در این بخش خلاء وجود دارد.

به عبارت دیگر ادعا این است که به همه ورود ها نیاز داریم. لکن سایر ورود ها اکنون در سطح جامعه وجود دارند و آن چیزی که کمبود آن احساس میشود و عدم وجود آن خسارت های بیشماری پدید آورده و اوضاع جامعه را مشوش کرده، ورود کلامی و پشتیبانی از ذهن جامعه است.