ثمره ی آزاداندیشی در غرب وحشی!

آزادی در تمدن غرب، درنوردیدن همه قیود پیش روی انسان است.
مکتب اومانیسم، انسان را محور عالم تصویر می کند و تلاش می کند قوانین و نوامیس هستی را هم بر اساس امیال و خواسته های همین انسان بریده از وحی، جا به جا کند.

این خودمحوری انسان در عرصه ی شناخت های او نیز امتداد پیدا کرده است تا جایی که حقیقت خارجی نیز تابعی از شناخت انسان روایت شده است و عملا شناخت و جهانبینی انسان بیهوده و بی اثر شده است.

معنای این آزادی در عرصه ی اندیشه درنوردیدن همه ی قیودی است که یک اندیشه ی منسجم را سامان می دهند. به عبارتی انسان آزاد، چون راهی به شناخت واقعیات عالم ندارد، منطقی برای اندیشیدن هم نمی تواند داشته باشد.

انسان آزاد، هر کاری برای برآورده شدن غرایزش می کند. طبیعتا وقتی به اندیشیدن آزاد هم می پردازد، هر کاری می کند تا نهایت سود و لذت را از این دنبا ببرد.
امروز تمام علوم غربی با تمام توان تلاش می کنند تا تمام قوانین طبیعت را به نفع انسان تغییر دهند و کاری کنند که او حداکثر سود و فایده را از محیط پیرامونش ببرد.

ثمره ی آزاداندیشی در تمدن غربی، دریدن هر محدودیتی است که در برابر انسان قرار دارد.
این تمدن
یا می تواند تمام محدودیت های دنیا را از مقابل انسان بردارد؛
یا نمی تواند این محدودیت ها بردارد و این محدودیت ها بر او غلبه می کنند.

فرض اول که محال است، چون عالم ماده اساسا محدود است و اصل ماده هم روزی از بین خواهد رفت تا چه رسد به منافع مادی که در عین محدودیت، گذرا هم هستند.
اما فرض دوم که قطعا واقع می شود(حداقل نمودش مرگ انسان است) از تحمل انسان مادی خارج است.زیرا او تمام عمر، تمام تلاشش را برای مقابله با نوامیس و قوانین طبیعت به کار برده است و چون مختار آفریده شده است، تا حدی توانسته است به این مهم دست پیدا کند. اما وقتی به ایستگاه آخر می رسد، واقعیت سیلی خودش را به او می زند و طبیعت انتقامش را می گیرد.

پوچی و بیهودگی حال طبیعی انسان آزاد از پرستش خدای متعال است. شاید چهارصباحی را بتواند به غفلت سپری کند اما عاقبت شومی به انتظارش نشسته است.
.

انسان مهم است

✨انسان مهم است
اراده انسان مهم است

🔰به خاطر نوع خاص خلقت انسانی، بر خلاف سایر موجودات، آن چیزی که در درجه اول در عالم انسانی اهمیت دارد این است که خودش اراده کند و خودش قیام کند. خوب زندگی کردن یا نکردن و یا اینکه عقاید درستی داشته باشد یا نداشته باشد در درجه ی بعدی اهمیت برای او قرار دارد.

لذا میتوان عقاید صحیح را در ذهن انسان حقنه کرد ولی اینکه انسان و جامعه انسانی خودش در مورد عقایدش فکر کند و بجوشد مهمتر از این است که عقاید صحیح به او داده شود. عقاید صحیح باید به انسان برسد ولی خودش باید به آن عقاید برسد. لذا با توجه به نوع خاص خلقت انسان، آزاد اندیشی از ملزومات اصلی زندگی اوست و بدون آزاد اندیشی حیات طیبه انسانی رقم نخواهد خورد.

در مورد یک حیوان چهارپا می توان شرایط را طوری رقم زد که او به اجبار غذایی که شما می‌خواهید را بخورد در محلی که شما می‌خواهید استراحت کند، در محلی که شما می خواهید فضولات خود را دفع کند، در ساعتی که شما میخواهید بخوابد و در ساعتی که شما میخواهید از خواب برخیزد و حیاط سعادتمندان ای را با توجه به فراهم کردن غذای خوب، اصطبل خوب و غیره برای او رقم زد.
لکن برای انسان نمی‌توان حیات طیبه را به اجبار رقم زد و ناچاریم کاری کنیم که اراده انسانی را به میدان آوریم .
در زمینه اندیشه اگر می خواهید انسان اندیشه ای را خودش انتخاب اراده کند بهترین راه این است که خودش آزادانه در مورد آن تفکر کند و تمام زوایای آن را واکاوی نماید و بیندیشد.

محدودیت عقیده، آزاداندیشی است

منع آزادی عقیده، تقویت آزاداندیشی است. اینکه عقیده را آزادنگذاریم و در عقیده آزادی نداشته باشیم، در واقع در راستای آزادی اندیشه قدم برداشته ایم.

منشاء عقیده معمولا چیست؟  معمولا عقیده ناشی از تفکر و اندیشه نیست، بلکه عقیده‌های بشری معمولا ناشی از عادت، تقلید، تعصب است. و همین‌ها هستند که مانع آزادی اندیشه و محدود کننده اندیشه هستند. یکی از جنبه‌های که مانع تحقق آزاداندیشی است، همین تعصب‌ها، عادت‌ها، و تقلید‌ها است.

پس هر عقیده‌اى ناشى از تفکر نیست و  چه بسیاری انسان‌هایی که به خاطر تقلید به آن عقیده‌ای چسبیده‌اند، نه از روی تفکر. عقیده‌های تلقینی و تقلیدی، زنجیری است که وهم بر دست و پا می‌بندد، و آزادی در اینگونه عقاید، راه را برای اسارت باز کردن است، نه آزادی. در واقع با آزادی عقیده میدان را بر آزادی اندیشه می‌بندیم. از قضا آزادی در مبارزه‌ی با اینگونه عقاید است.

همانگونه که شهید مطهری می‌فرمایند، حضرت ابراهیم با محدود کردن عقیده، در واقع آزادی اندیشه را تقویت کردند و زمینه آزادی اندیشه و فکر را فراهم کردند. حضرت ابراهیم خلیل قصد بازگرداندن آزادی را داشتند که دست به شکستن بت‌ها زدند، می‌خواستند که بشر را از اسارت عقیده‌ها آزاد کنند تا با آزاداندیشی و تفکر آزاد دست به انتخاب درست بزنند.

امّا شناسایی مرز میان عقیده و اندیشه کاری بس دشوار است، چرا که عقیده شباهت زیادی به اتخاذ اندیشه دارد.  این تفکیک کار بسیار سخت و دقیقی است. تشخیص مرز تعادل میان تحجر و آزاداندیشی کار سختی است که نیازمند مجاهدت‌ است.

آزاداندیشی؛ دعوت انبیا

مقدمه

در جلسه دوازدهم آزاداندیشی این مسئله مطرح شد که آیا می توان آزاداندیشی را طوری تعریف کرد که عین تعبد و بندگی باشد؟ یعنی اساسا تنها دعوت ما آزاداندیشی باشد. و اگر کسی واقعا آزاداندیش باشد، در مسیر هدایت است.

برخی دوستان یک مقدار مخالفت می کردند. نظر این بزرگواران این بود که آزاداندیشی نسبت به این موضوع ساکت است. یک نفر می تواند آزاداندیش باشد، ولی مسیر حق را پیدا نکند و آزاداندیشی او را به مسیر دیگری ببرد.

اما به نظر می آید اگر بر تعریف دقیق آزاداندیشی اصرار بیشتری بورزیم، توقعات ما از آزاداندیشی خیلی بالاتر می رود. آن وقت شاید دور از انتظار نباشد که بگوییم اساسا دعوت انبیا به آزاداندیشی بوده است.

آزاداندیشی از دو بال اندیشه و آزادی تشکیل شده است. از این جهت اگر هر کدام از این دو بال از دست برود، آزاداندیشی محقق نمی شود.

اما برای تحقق این دو مورد، باید اندیشه و آزادی را بررسی کرد. این که هر کدام چه معنایی دارند و چه آثاری بر آزاداندیشی دارند.

معنای اندیشه

اندیشه معنایی نزدیک به تفکر و تعقل دارد. یعنی به کار گرفتن عقل و فکر. یعنی کشف حقایق و واقعیت ها. یعنی حرکت از مجهولات به سمت معلومات. اساسا اندیشه برای این است که ما به واقعیت و حقیقت عالم پی ببریم. یعنی این که توهم و تخیل معیار نشود. اندیشه یعنی کشف حقیقت.

آزادی اندیشه

آزادی اندیشه یعنی، رهایی از همه موانع کشف حقیقت. آزادی از هر چیزی که نمی گذارد انسان متفکر باشد.

اگر آزاداندیشی را این چنین تصویر کنیم، حقیقتا آزاداندیشی عین حق خواهی است. و این دقیقا همان خواسته انبیا است که لیثیروا لهم دفائن العقول.

رابطه کلام انقلابی و اندیشه کلامی

در تعریف کلام انقلابی می گوییم:
«کلام علم پشتیبانی از زندگی دینی است، برای زیست دینی باید طعام و خوراک اعتقادی متناسب آن آماده شود که هر آن در سوخت و ساز حیات به کار می آید. متکلم به یک پدیده اجتماعی به نام «اندیشه دینی مردم»(عقاید امّت) نگاه می کند، می‌داند که این ذهن جمعی هویت جمعی آن ها را شکل می‌دهد، پس اقدام به ذهن‌پروری می کند. حال اگر زندگی اجتماعی در حد و اندازه‌های یک انقلاب بالا آمد، به تغذیه‌ اعتقادی متناسب با این زیست مترقی احتیاج خواهد داشت. و اگر علم کلام پشتیبان زندگی انقلابی قرار گرفت به آن «کلام انقلابی» می گوییم.»
سوالی که مطرح می شود این است که ربط بین کلام انقلابی با اندیشه کلامی چیست؟

با توجه به اینکه معنای کلام انقلابی را گفتیم، اگر معنای اندیشه کلامی معلوم شود می توانیم سخن از نسبت این دو برانیم؛ (پیش فرض این است که دو واژه کلام که در کلام انقلابی و اندیشه کلامی به کار برده شده هر دو به یک معنا هستند، یعنی همان علم پشتیانی کنند زندگی دینی از ناحیه اعتقادات)

اندیشه کلامی می تواند به دو معنا به کار برده شود،
1️⃣ اعتقادات پشتیبانی کننده زیست دینی من که برای من بومی و درونی شده است.
اگر به این معنا بگیریم اندیشه کلامی می شود، آن بخشی از اعتقادت پشتیبانی کننده از زیست دینی من که برای من نهادینه و درونی شده است؛
در این صورت باید گفت که کلام انقلابی اعم از اندیشه کلامی است، یعنی خیلی از سطور کلام انقلابی هست که یا من برای زندگی دینی خود به آن نیاز دارم و هنوز برای من درونی نشده یعنی عینک آن بر چشم من نصب نشده و من مبتنی بر آن محتوای کلامی نگاه و تحلیل نمی کنم؛ و یا سطوری است که شخص من به صورت بالفعل برای زیست دینی الان به آن ها نیاز ندارم ولی جامعه دینی برای زیست دینی به آن ها نیاز دارد، و یا حتی برخی افراد دیگری از جامعه برای زیست دینی به آن نیاز دارند.
حتی اگر «من» را هم شخصی تلقی نکنیم و به عنوان «جامعه» نگاه شود، باز هم در این معنای از اندیشه کلامی، ممکن است بعضی از مفادهای کلامی باشد که جامعه برای زیست دینی به آن ها نیاز داشته باشد، ولی هنوز آن مفاد برای جامعه نهادینه و درونی نشده است.

2️⃣ اندیشه کلامی به معنا حاصل مصدر کلام‌ورزی
حقیقت این است که در این معنا از اندیشه کلامی، کلام انقلابی و اندیشه کلامی تفاوتی با هم ندارند. به عبارتی ما به کل فرایند استخراج مفاد کلامی (کلام‌ورزی) و محصول آن کلام انقلابی می گوییم، و اینطوری نیست که کلام‌ورزی را کلام انقلابی بدانیم و محصول را یک امر جدا، تا بتوانیم حرف از تفاوت این دو با هم بزنیم.
بلکه شاید بتوان گفت که آن چیزی که اولی به این است که به او عنوان کلام انقلابی صدق داده شود، محصول کار است نه فرایند آن.
مثلا ما به کل فرایند فقاهت و محصول آن، عنوان فقه می دهیم و اینطور نیست که بگوییم فرایند استخراج حکم فقه نیست یا محصول فرایند فقاهت فقه نیست.
ولی این توجه خوب است که بگوییم به کل فرایند کار کلامی و محصول آن کلام انقلابی می گوییم؛ این کلام انقلابی دو بخش دارد 1. فرایند استخراج مفاد کلامی 2. مفاد کلامی؛ و به آن مفاد کلامی حاصل آمده عنوان اندیشه کلامی بدهیم. در نتیجه در این صورت کلام انقلابی یک کل است که دو جزء دارد، یکی فرایند رسیدن به مفاد کلامی و دیگری خود مفاد کلامی که به این دومی اندیشه کلامی می گویم.
.

 

#يادداشت_294