امتداد مبانی در روایات

 

بخش زیادی از نخبگان و دینداران جامعه در مورد بهره بردن از قرآن و آموزه های شریعت و مبانی هستی شناسی دینی در اداره ی زیست و زندگی و حاکمیت جامعه سخن ها  رانده اند اما در عمل وقتی قرار است از پله ی حرفهای کلی به ارائه ی راهکارها و راهبردهای ملموس زمینی بیاییم حرفهای کمی در مشت داریم و خیلی وقتها هم حرفهایمان بریده از مبانی و پراکنده هستند.

این نقیصه سبب شده همواره کُمِیت مان در نظام سازی ها و خصوصا در ساختارسازی لنگ بزند.

در این فقر اندیشه ای اما روایات ما از غنای بالایی برخوردارند که میتوانند برای ما بسیار خط شکنی باشند بعنوان مثال روایتی از حضرت امام علی علیه السلام به چشمم خورد که بسیار زیبا بین مفهوم انحصارطلبی که مبنای نظریه ی رقابت آزاد در اقتصاد لیبرال است و نابودی حکومتها تیببن فرموده اند.

روایت این است:

قال امیرالمومنین علیه السلام:

الاستئثار یوجب الحسد و الحسد یوجب البغضة و البغضة توجب الاختلاف و الاختلاف یوجب الفرقة و الفرقة توجب الضعف و الضعف یوجب الذُلّ و الذل یوجب زوال الدَولة و ذهاب النعمة. (ابن ابی حدید، 1380: 20/ 345)

انحصار و اختصاص امکانات به خود، باعث حسد دیگران، و حسد باعث دشمنی، دشمنی سبب اختلاف، اختلاف باعث جدایی، جدایی سبب ضعف، ضعف باعث خوار شدن، و خواری و ذلت باعث از بین رفتن دولت و نعمت می‌شود.

 

اینکه حضرت به این دقت و شگفتی با نگاهی نظام مند و موشکافانه، بین صفات و رذائل و بروزات اجتماعی رفت و برگشت میکنند تا در نهایت مسأله را به زوال حکومت و نعمت میرسانند بنظر میتواند برایمان بسیار الهام بخش باشد.

از این جهت این یادداشت را به آن اختصاص دادم و پیشنهاد میکنم به دقت به ربط هر مفهوم و مفهوم بعدی توجه شود و اینکه اگر این روایت را نمی داشتیم و میخواستیم خودمان با علم اندک خود، تبعات انحصار را تبیین کنیم چه روند و چه مسیری را در پیش میگرفتیم و در نهایت به کجا میرسیدیم؟

مایه ی تاسف بیشتر اما اینکه این روایات بعد از بیش از 40 سال از عمر انقلاب هنوز گوشه ای افتاده و خاک میخورند.

وجه ممیز کلام انقلابی از اصطلاحات بدیل

اغلب اصطلاحات بدیل کلام ناظر به فضای دانشی است و در تعریف‌های آن‌ها هم نگاه به بعد دانشی کلام است، بر خلاف کلام انقلابی که در لایه اندیشه‌ای است و اساسا به خاطر نارسایی اندیشه‌‌ای پدید آمده است. یک عطش اندیشه‌ای در جامعه احساس شده است که ناظر به آن کلام انقلابی تعریف می‌شود.
اصطلاحات بدیل کلام معمولا در این همان افق دانشی کلام مرسوم بسته شده‌اند. در فضای دانشی کلام مرسوم به دنبال این هستند که همان توصیفات عالم را یا به عمل نزدیک کند یا انتظام ببخشد و یا خوانش‌نو از آن ارائه کند و یا در نهایت نسبت توصیفات عالم را با مسائل جدید روشن کند. ولی وجه ممیز جدی کلام انقلابی در این است که کلام انقلابی در افق اندیشه بسته شده است.

کلام انقلابی در تلاش است مباحث را به ساحت اندیشه بکشاند. متکلم در کلام انقلابی نمی‌تواند بی‌قید نسبت به جامعه باشد، به هر حال او در حال پخت و پز یک طعام معرفتی و اندیشه‌ای برای جامعه است و باید تغذیه جامعه از این اندیشه را مدنظر داشته باشد و بدون در نظر گرفتن ذائقه و سلیقه جامعه نمی‌توان برای آن طعام فراهم کند.

آزاداندیشی قرآنی؛ بندگی خداوند

انقلاب اسلامی برای انسان امروز، یک سخن نو است. سخنی نو و حرفی تازه. حرفی متعالی و خواستنی. کلامی با طراوت که اتفاقا پرقدمت ترین سخن بشر است. و البته عمیقا فطری.

از طرفی انقلاب اسلامی بندگی جامع و گسترده الهی است. انقلاب اسلامی یعنی نفی همه طاغوت ها و پذیرش حاکمیت الله بر تمام ابعاد زندگی انسان.

توجه به این دو ویژگی یک ضرورت را نمایان می کند. ضرورتی که به هر دو ویژگی متصل است و بی توجهی به آن ما را از تامین این دو ویژگی انقلاب متوقف می کند.

آن ضرورت آزاداندیشی است.

توضیح بیشترش این است که:

انسان برای بندگی خدا و اعتقاد عملی به لا اله الا الله، باید طاغوت های دیگر را عبادت و اطاعت نکند. فقط خدای واحد را معبود بداند. و فقط او را اطاعت کند. قرآن به چنین انسانی بشارت داده است.

وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَىٰ ۚ

و البته در ادامه این تبشیر را ادامه می دهد. بشارتی که مخصوص بندگان خدا است. بندگانی که خدا آن ها را «عبادی» خطاب می کند. اما ویژگی چنین عبادی که از بندگی طاغوت صرف نظر کرده اند و مورد بشارت خدا قرار گرفته اند، آزاداندیشی است.

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ۚ

یعنی آزاداندیشی، آن ویژگی ای است که به سبب آن عبادت خدا ممکن می شود و به سبب آن عبودیت طاغوت نفی می شود و به سبب آن بشارت بندگی نصیب انسان می شود. به سبب آزاداندیشی است که هدایت خدا شامل انسان می شود.

أُولَٰئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ ۖ

و آزاداندیشان همان صاحبان خرد هستند.

وَأُولَٰئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ

 

آزاداندیشی اگر بخواهد این چنین اوصافی داشته باشد، باید خیلی دقیق تعریف شود. آزاداندیشی، زدودن موانع اندیشه است. تا اندیشه به کشف واقعیت و حقیقت پی ببرد. حقیقت انسان و عالم شناخته شود. و انسان بنده حق شود و حقیقت.

پیرامون کلام انقلابی ( 4 – روش هایی با معیار عقاید زیرساختی )

شخصی را فرض کنید که از سردرد رنج میبرد. او برای درمان خود به چند نفر مراجعه میکند و از هر کدام توصیه ای متفاوت میشنود.

نفر اول به او ماساژ سر را پیشنهاد میکند.

دیگری قرصی را تجویز میکند.

یکی دیگر میگوید چشمانت را ببند و به رنگ سبز فکر کن

آن دیگری خرمابه او میدهد.

ممکن است کسی هم چند سوزن به سر او فرو کند !

فارغ از درستی هر روش و عمق و وسعت درمان در نتیجه آن، همه اینها را میتوان درمان نامید و همه آن افراد طبیب هستند.

به طور کلی زمانی که غایت در یک دانش پرررنگ میشود و مرزهای دانش را میسازد، استفاده از روش های گوناگون سبب بیرون زدن از دایره دانش نخواهد بود.

6 یا 7 نظریه اصلی و ده ها نظریه فرعی در باب مشاوره و روان درمانی مطرح شده است. اما امروز شاغلان این فن، روش التقاط را برترین روش میدانند.

قبلا گفته شد که موضوع دانش کلام، عقیده است. البته این دانش که غایت تنطیم عقاید را انتخاب کرده ، خودش در بستری از عقاید پیشین است که بنا میشود.

از این مقدمه میتوان نتیجه گرفت که اگرچه از جهتی، در کلام، عقیده به عنوان غایت، نقش محوری دارد و طبیعت این صحنه آن است که هر روشی را به استخدام خود در بیاورد، لکن از جهت اینکه بستر وجود علم کلام نیز خود عقاید هستند، عقیده نقش تنظیم گری در انتخاب روش های مورد اتخاذ علم کلام نیز دارد.

به عبارت دیگر میتوان گفت بین کلام و عقیده ی زیرساختی او، تقریبا یک دور معرفتی برقرار میشود.

به عنوان مثال عقیده به توحید موجب میشود تا علمی برای فهم، ترویج، اصلاح و ارتقای این اندیشه ایجاد شود، غایت این علم که همانا عقیده راستین به توحید بود، موجب ارتقای آن عقیده اولیه به توحید میشود و این عقیده ارتقا یافته دوباره در علم کلام مبنا میشود و به همین ترتیب چرخه ادامه پیدا میکند.

طبیعت کلام این است که از هر روشی برای غایت خود بهره ببرد و اگر فیلتری در مسیر روش ها قرار داده میشود، از جانب اندیشه و عقیده زیرساختی کلام خواهد بود.

پویش فقهی با رویکرد اندیشه ای

💠 پویش فقهی با رویکرد اندیشه ای💠

 

🔶گفته شد که ساماندهی و برنامه ریزی فکر و اندیشه مردم، کار فقیه فرهنگ است. اما فقه موجود، فقهی با رویکرد دانشی است. امروزه ضرورت دارد فقهی تأسیس شود که رویکردش اندیشه ای باشد. به دو دلیل:
اولا دانش هویتی منظم و سخت است و به سختی می تواند نیازهای صحنه و عینی جامعه را به خوبی حل کند. (البته این سوال مطرح است که اگر دانش در لایه کاربردی و تولیدی تولید شود، آیا بازهم توانایی خوبی در حل مسائل عینی جامعه ندارد؟)
ثانیا حتی اگر دانش ذاتا توانایی حل مسائل جامعه را داشته باشد، امروزه دانش های اسلامی (بالاخص فقه که مسئول طراحی و برنامه ریزی است) از مسائل عینی جامعه انقلابی عقب مانده اند و اصلا مسأله های دانش های موجود، مسأله های انقلاب نیست. چه رسد به اینکه بخواهد برای آنها پاسخی ارائه دهد و آنها را حل کند.
لذا به نظر می رسد باید با رویکرد اندیشه ای، کار فقهی کرد و برای اندیشه مردم برنامه ریزی کرد.

🔶شاید این پیشنهاد را بتوانیم در تمام رشته های فقه بدهیم. مثلا در فرهنگ شاید امروزه باید گروهی با رویکرد اندیشه ای، کار فقهی در این حوزه انجام دهند. در سیاست و تربیت، اقتصاد و مدیریت نیز همچنین.
یکی از منابع اصلی این رشته، تغذیه از اندیشه مکتب امام است. همان سوخت باری که امام با آن انقلاب کرد و نظام اسلامی تشکیل داد. حوزه باید خودش را به اندیشه امام نزدیک کند تا بتواند از این منبع، تغذیه کند و با رویکرد اندیشه ای، علوم انسانی اش را تولید کند.

🔶البته روشن است که این ضرورت، نافی ضرورت فعالیت فقهی با رویکرد دانشی نیست. بلکه مراد این است که در کنار افراد فعال فقهی با رویکرد فقهی، بعضی دیگر با رویکرد اندیشه ای به تولید بپزدارند. مثلا به عنوان یک ایده و پیشنهاد، عده ای به این امر بپردازند که با رویکرد اندیشه ای، مکتب امامین انقلاب را در حوزه های مختلف تولید کنند. مانند مکتب فقه سیاست امامین انقلاب، مکتب فقه تربیت امامین انقلاب، مکتب فقه فرهنگ امامین انقلاب و غیره.

 

#تأملات

قرائت غلط از مناسک گرایی شیعیان

قرائت مظاهری از تشیع کاملا غیر مقدس است. به این معنا که وقتی درمورد ساخت و ساز حرم اهلبیت (علیهم السلام) و امامزادگان جلیل القدر صحبت می کند، دلایل مذهبی و معنوی را به حاشیه برده و دلایل سیاسی و امثال آن را به عنوان دلایل اصلی مطرح می کند.

به نظر بنده مظاهری به دلیل گارد شدیدی که در مقابل مناسک دارد، نتوانسته دلسوزانه و حتی منصفانه درمورد مناسک شیعی صحبت کند.

وی رشد تشیع را به دو قسم رشد سخت افزاری و نرم افزاری تقسیم کرده؛ سپس چشم را بر رشد نرم افزاری تشیع در نیم قرن اخیر بسته و دوران فعلی را، دوران رشد سخت افزاری تشیع می داند. آیا این رشد سخت افزاری، نتیجه رشد نرم افزاری نبوده و یا مثلا زمینه ساز آن نیست؟!

در این که برخی از این ساخت و سازها مورد نیاز نبوده و اسراف بیت المال بوده، شکی نیست؛ ولی به صورت کلی و یا حتی بخش زیادی از آن را نمی توان نفی کرد.

آنچه که او تشیع مردمی می خواند، به شدت سطحی، بی ارزش و ناکارآمد بوده و حتی استشمام می شود که از نگاه او، چنین تشیعی مضر است.

شاخصه هایی نیز، که از تشیع مردمی بیان می کند، کاملا بر تشیع سنتی که جریان اصلی تشیع بوده اند، منطبق است و مصداق بارز تشیع نخبگانی، تشیعی است که یکی از مراکز اصلی آن، حسینیه ارشاد است.

اما سوال بنده این است که کدام شیعه، بدنه اصلی و مردمی انقلاب را تشکیل داد؟ مگر غیر این است که تشیع مردمی با مناسک عاشورایی راهی جبهه های جنگ شدند و دفاع مقدس را سرشار از حماسه و معنویت کردند؟ اصلا مگر اندیشه و استدلال انسان را حرکت می دهد؟ آنچه انسان را وادار به حرکت می کند، عشق، عاطفه و احساس است. دقیقا همان شاخصه هایی که برای تشیع مردمی در مقابل تشیع نخبگانی بیان می کند.

وقتی به دست فرمان امامین انقلاب می نگریم، کاملا واضح است که ایشان علاوه بر تقویت تشیع نخبگانی، اصرار بر حفظ و گسترش تشیع مردمی دارند و حتی دیدارهای سالیانه آقا با شاعران و مداحان و برگزاری مراسم فاطمیه کاملا این موضوع را برای ما واضح می کند.

مواجهه من با ساکن خیابان ایران

حکایت خیابان ایران، حکایت بسیاری از شهرهای ایران است.

قدمت بالا، بافت مذهبی، ظاهر متدین، پایبند به هنجارهای عرف ایرانی و شرع اسلامی و … عبارت هایی است، که با آن می توانستیم چند سال پیش بسیاری از شهرهای ایران را با آن توصیف کنیم؛ ولی وضعیت فعلی این شهرها شباهت زیادی با این اوصاف ندارد.

اولین نکته ای که مرا جذب مطالعه این کتاب کرد، پرداختن به همین تغییر و تطور فرهنگ بود. تغییری که من از کودکی شاهدش بوده ام؛ بسیار دیده و می بینم پدران و مادرانی که هیچوقت تصور نمی کردند آنچه اکنون از فرزندانشان به چشم می بینند. پدران و مادران مذهبی و مسجدی که هیچ شباهتی با فرزندان خود ندارند.

همیشه برای من این سوال بوده که چرا این اتفاق می افتد؟ چرا در جامعه اسلامی انزوای قشر مذهبی روز به روز افزایش می یابد؟ چرا نسل به نسل از تقیدات دینی کاسته می شود؟ اگر زمانی نقطه درگیری ما در حجاب، کوتاه شدن قد مانتو و عقیل عقب رفتن روسری بود، الان درمورد اصل حجاب شک و تردید جدی وجود دارد. انفعال متدینین در دوران حکومت اسلامی پارادوکس تلخی را رقم زده است.

گرچه دوگانه آرمان گرایی – واقع بینی که با تفسیر من در آوردی از فارابی و ابن خلدون مطرح می کند، یا آنجایی که تلاش می کند طبیعت شمال را به روحیه مردانه و زنانه گره بزند، اصلا پذیرفتنی نیست؛ ولی سایر مواردی که مطرح می کند، واقعاً جای تامل دارد.

 

پیرامون کلام انقلابی ( 3 – علم راهبردی ) قسمت دوم

چرا علم کلام در لیست علوم راهبردی نیست

آیا واقعا “کلام انقلابی”  در این میان، جایگاهی دارد ؟

نگاه اول  :

تمدن غرب به سبب ریشه های مادی گرایانه ای که در فلسفه خود منتشر کرده، در تمام لایه های تمدنی به مسائل ماوراءماده توجهی ندارد.

او اقتدار را صرفا در میان تکنولوژی و رفاه و قدرت نظامی جستجو میکند و از اقتدارت فوق العاده ای که مقوله های انسانی مانند خانواده، زندگی، فرهنگ، گفتمان، رسانه و مانند اینها پدید می آورند غافل است.

فلذا استانداردهای علوم راهبردی را انگونه که در یادداشت قبل دیدیم تدوین نموده است.

حتی دسته بندی دوره های حیات بشر بوسیله عامل راهبردی اصلی آن دوره که دوره کشاورزی، دوره صنعتی و دوره دانشی را نتیجه میداد نیز دچار اشکال است.

ما 14 قرن پیش گروهی را مشاهده میکنیم به نام امت اسلامی که بدون برخورداری از برتری در زمینه آب و خاک و ابزار و نیروی کار و دانش، دو تمدن بزرگ آن زمان را که در اکثر این زمینه ها برتری داشتند شکست داده و دارایی آنها را تصاحب نمودند. عامل برتری در این واقعه را به روحیه جنگ طلبانه اعراب نیز نمیتوان نسبت داد زیرا در سالهای بعد که مغول ها ( که روحیه جنگ طلبانه بمراتب بیشتری از اعراب داشتند ) به این گروه حمله ور شدند، به طرز جالبی در میان آن گروه ( امت اسلامی ) هضم شدند و از عقاید خودشان دست برداشتند.

به نظر میرسد پژوهشگران عرصه علوم راهبردی، عنصری راهبردی به نام “عقیده ” را از قلم انداخته اند.

 

نگاه دوم :

آن چه درباره علوم استراتژیک ترجمه شده و مطالعه میشود مانند بسیاری از مطالب دیگر، جهت دار است.

این طور نیست که تمدن مدرن ابزار های مهم و حقیقتا راهبردی انسانی را مانند گفتمان و عقیده و مانند اینها فراموش کرده باشد. بزرگترین دلیل بر این مدعا پژوهش های متعدد و شدیدی است که تمدن مدرن غرب در زمینه های روانی، فلسفی و مانند اینها سامان میدهد.

علت عدم ذکر چنین عوامل استراتژیک این است که مخاطب صرفا با نقطه قوت تمدن مدرن یعنی جنبه سخت آن ارتباط بگیرد و مقهور هژمونی آن شود. جنبه نرم تمدن مادی اتفاقا نقطه ضعف آن است و در تدارک است تا آن را به نحوی جبران کند و در این راه از شرق شناسی نیز بهره های فراوان برده است. اسلام نافی پیشرفت ابزار ماید نیست بلکه روی آن تاکید میکند اما دست برتر و مقوله واقعا راهبردی امت اسلام چییزی نیست جز عقیده !

مقوله ای که در نسخه های راهنمای اقتدار بین الملی که از غرب به دست ملت ها میرسد، سانسور شده.

 

علم کلام بر اساس هر دو نگاه قابلیت اضافه شدن به لیست علوم راهبردی را دارد.

این علم هم متضمن پیشرفت جامعه است. هم جایگاهی محوری و اثرگذار در علوم دیگر دارد.

پشتیبان اقتدار حاکیمت است و امنیت ملی را نیز تامین میکند.

بلکه جایگاهی مافوق علوم راهبردی دارد و میتوان او را مادر علوم راهبردی نامید چه اینکه فناوری ها همگی در خدمت عقاید صاحبان آنها هستند و کلام نبض عقاید را به دست میگیرد.

پیرامون کلام انقلابی ( 3 – علم راهبردی ) قسمت اول

آیا ” کلام انقلابی” یک علم استراتژیک به حساب می آید ؟

اصلا چه علومی استراتژیک هستند ؟

در دهه های اخیر بارها واژه “علوم استراتژیک” به گوشمان خورده و تصوراتی از آن داریم.

کلمه استراتژی ابتدا درباره مفاهیم نظامی کاربرد داشته و برای مفهوم “سبک به کارگیری قدرت نظامی” استعمال میشده است اما در دوره های متاخر با توسعه زمینه های تقابل از تقابل نظامی، بخش نظامی این واژه رنگ باخته و امروز استراتژی به معنای برنامه ای برای برتری یافتن و غلبه استفاده میشود.

ممکن است شما راهی برای پیروزی یک تیم در مسابقه فوتبال طراحی کنید، ممکن است به طراحی کسب و کاری که بیشتر از همردیف های خود سود میکند فکر کنید، یا برای برتری ملتی بر ملت های دیگر برنامه ریزی کنید. در هر صورت شما استراتژیست نامیده میشوید.

ابزاری که برای تدوین استراتژی ( پروژه غلبه )  توسط فرد یا افراد استراتژیست استعمال میشوند ، استراتژیک لقب میگیرند. مطالعات استراتژیک، موقعیت استراتژیک، افراد استراتژیک و منابع استراتژیک از این دسته اند.

در این میان علومی نیز هستند که استراتژیک نامیده میشوند. این علوم ابزاری برای دست یافتن به اقتدار و غلبه بر سایرین هستند.

اهمیت علوم در زمینه استراتژی زمانی مشخص میشود که بدانیم برخی عوامل استراتژیک در حیات بشر را به دوره های مختلف وابسته میدانند. در عصر کشاورزی منابع آب و خاک و در نهایت غذا بود که عامل اصلی اقتدار بشمار میرفت. در دوره صنعت  تکنولوژی، ابزار و نیروی کار بود که عامل برتری بود و امروز قائل هستند که عامل برتری کشور ها دانش است. دانش هایی که موجب استفاده بهینه و اقتدارساز از آب، خاک، نیروی انسانی و ابزار صنعتی خواهند بود.

علوم برای عضویت در باشگاه علوم استراتژیک باید چند شرط را دارا باشند :

  1. موجب پیشرفت باشند. ( توسعه )
  2. محوری و فرارشته ای باشند. ( علمی )
  3. قدرت ملی را افزایش دهند. ( حاکمیتی )
  4. امنیت ملی را افزایش دهند. ( نظامی امنیتی )

علومی را که امروز شامل صلاحیت های استراتژیک نام برده هستند شامل : فناوری نانو، فناوری هسته ای، لیزر، فناوری های زیستی، سلول های بنیادین و شبیه سازی، هوفضا، پزشکی مولکولی، هوافضا و فناوری ارتباطات هستند.

 

ضمنا پیش بینی میشود که در سالهای پیش رو  سه مقوله : فناوری زیستی + فناوری اطلاعات + میکروالکترومکانیک مهمترین پدیده های استراتژیک، قدرت آفرین و غلبه ساز جهان بشریت باشند.

 

اما آیا واقعا “کلام انقلابی”  در این میان، جایگاهی دارد ؟

 

نکته :

در این یادداشت به دنبال گزارش آن چه ظاهرا هست بودم و به همین خاطر از واژه غربی استراتژی استفاده کردم.

در یادداشت بعدی و هنگام توجه به آنچه واقعا هست و باید باشد ، از واژه فارسی “راهبردی” بهره خواهیم برد.

اهمیت آزاداندیشی به وزان سیر و سلوک

آزاداندیشی به وزان سیر و سلوک الی الله و معرفت الله اهمیت می‌یابد. آزاداندیشی ما آن چیزی نیست که در غرب ذیل آزادی مطرح می‌شود، اصل آزادی ما به خاطر آزادی نیست، آزادی برای دست‌یابی به حق است. وقتی از آزادی سخن می‌گوییم رسیدن به حق است که برای‌مان مهم است.
بیاندیشیم برای چه؟ آزاد باشیم که بیاندیشیم برای رسیدن به حق و حقیقت . امکان آزادانه اندیشیدن برای رسیدن به حق را داشته باشیم. نه آنکه به‌خاطر آزادی در در حیطه اندیشه هم آزاد باشیم.

حقیقت عبودیت رسیدن به حق است. با آزاداندیشی هم می‌خواهیم به حق و حقیقت برسیم. حال جای طرح یک پرسش است که پاسخ به آن اهمیت آزاداندیشی را برای ما روشن می‌کند.
آیا ما بدون آزاداندیشی می‌توانیم به حق و حقیقت برسیم؟ مثلا با تقلید. و یا با جدل؟  آیا می‌توان با این قبیل موارد به حق رسید؟  آیا با تقلید می‌توان با حق ارتباط گرفت؟ و انیکه آیا بدون آزاداندیشی آیا عبودیت تحقق پیدا می کند؟

“مهدیان نوشت: دشمنان امام علی (ع) دغدغه ی عدالت داشتند.”، آنگاه که تفاهم دچار اختلال میشود.

بسم الله الرحمن الرحیم
در یادداشت قبلی ام به اینجا رسیدم که: اگر  و تنها اگر، فرض این باشد که هر دو دسته ی اتهامات غلط هستند، چه ملاحظه ای در این بین وجود نداشته است که این تالیِ فاسد، واقع شده است؟

شبیه به این سوال را یک بار در قبال جناب استاد علی مهدیان اجمالا بررسی کردم، و یادداشت اولیه ای تهیه نمودم و در معرض خود ایشان نیز قرار دادم، واکنش ایشان حکایت از رضایت نسبی شان از این محتوا میکرد. البته این محتوا ناقص است و جای تکمیل دارد.

در پاسخ به سوالی که در بالا مطرح شده است جواب هایی از سنخ آنچه در این یادداشت گرد آمده است را می توان جستجو کرد، امیدوارم بتوانم بیش از این روی این مساله تامل نموده و یادداشتی فراهم آورم.

این مساله در عداد ملاحظات متکلمین قابل بیان و بهره گیری است.

یادداشتی که ذکر آن رفت از قرار زیر است:

«بنده چون تا حالا چند بار با افراد مختلف در تحلیل رفتار استاد مهدیان گفتگو داشتم، این توصیه ها برای مقام مباحثه و تحلیل به ذهنم میرسد:

۱. در کنار همه ی تحلیل هایتان حتما خالص کار آقای مهدیان را دقیق و بدون نظر به نتایجش هم نگاه کنید.

۲. با آنچه آقای مهدیان به عنوان توضیح کارشان میگویند مواجهه ی “دقیق” داشته باشید.

۳. میان سه عنصر “تحلیل آقای مهدیان”، “کار آقای مهدیان” و “آثار کار ایشان” تفکیک قائل شوید. و روشن کنید که نقدتان به کدام بخش است و دقیقا نقدتان چیست.

بنده دریافتم این است که اگر چه ممکن است به هر کدام از ساحات مذکور نقدهایی وارد باشد، اما چون آن سه مرحله ی مواجهه صورت نمیگیرد، هم حرف آقای مهدیان فهم نمیشود، و هم ایشان از نقد های دقیق و مصیب محروم میمانند.

حسم در مجموع این بوده که برخی توجهات و تنبهات منتقدین آقای مهدیان برای ایشان مفید خواهد بود، اما هیچوقت ندیدم کسی نقد درستی به ایشان بکند، همیشه یا یک سری کلیات و حس هایی دور از آنچه ایشان مدعی انجامش هستند بیان شده که اصلا معلوم نیست کجای کار آقای مهدیان مصداق آن کلیات است، مثلا میگویند نباید انقلابیون را سرکوب کرد و‌..

و یا اینکه رسما غلط فهمیده اند و چیزی غیر از آنچه هست را نقد کرده اند، مثلا میگویند تو فحش دادی! بعد هیچوقت نشان نداده اند کی و کجا فحش داده شده!

یا اینکه نقد یه یک ساحت را به همه ی ساحات تسری داده اند و یک‌کاسه بیان کرده اند، مثلا میگویند آثار کار تو مخرب است، اینها خوارج نیستند، نباید کار اینها را شبیه کار خوارج دانست و …

و ….»

حفاظت شده: ✨تشکل!

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

✨عقیده

«قرآن مکی در تمام سیزده سال از یک موضوع سخن میگفت، منتها با شیوه های گوناگون. قرآن مکی می خواست اولین و بزرگترین و اساسی ترین قضیه یعنی قضیه عقیده را در چارچوب قاعده بنیادی آن یعنی الوهیت و عبودیت و پیوند های آن دو معالجه کند.»
معالم الطریق

سید قطب معتقد است که ورود اسلام به جامعه جاهلی و اندیشه اصلاحی اسلام بر اساس اصلاح عقیده بوده است و با اصلاح عقاید جامعه تمامی اصلاحات بعدی را نیز رقم زده است. اصلاح عقیده را نیز از زیر بنایی ترین و اساسی ترین عقیده یعنی توحید آغاز کرده است.
به علاوه اینکه سید قطب مسئله عقیده را با اوصاف « اولین» «بزرگترین» و «اساسی ترین» قضیه یاد میکند و این نشان از اهمیت «عقیده» در نظر این متفکر بزرگ جهان اسلام دارد.

این مطالب را صرفا به عنوان مویدی برای اهمیت عقیده در تفکر اصلاحی اسلام و اهمیت کار کلامی آوردم.

دانش های عقیم در اندیشه اجتماعی

بسم الله الرحمن الرحیم

  • دانش ها پشتیبان اندیشه ها می باشند. فلذا اندیشه ها سوار بر دانش ها به نگاه به مسئله های اجتماعی، سعی در امتداد علم ها و ایده پردازی نوین دارند.
  • اما اگر دانشی بر پایه نگاه و رویکرد فردی بنا نهاده شده باشد و جامعه در آن لحاظ نشده باشد آیا می توان از دل آن دانش، اندیشه های اجتماعی را تولید کرد؟
  • دانشی که تمام ساخت و چهارچوبش بر اساس رویکرد فردی می باشد و توجه ای به اجتماع و ماهیت جامعه نمی کند، چگونه می تواند پشتیبان اندیشه ای باشد که تمام دغدغه اش مسائل اجتماع و جامعه است؟
  • دانش ها و تراث حوزوی متاسفانه بر اساس رویکرد و نگاه فردی نگاشته شده است فلذا پشتیبانی این دانش ها از اندیشه های اجتماعی سخت می شود.
  • فلذا وقتی براساس این دانش ها به سراغ اندیشه های اجتماعی می رویم، نهایت فرد در اجتماع لحاظ می شود و سعی می شود حقوقی و تکالیفی که فرد نسبت به روابط اجتماعی خود دارد را در نظر بگیرد.
  • اما مسئله ای که در نگاه اجتماعی به شدت مورد اهمیت می باشد توجه به جامعه و ساز و کار حکمرانی می باشد. چیزی که در رویکرد و نگاه قبلی مورد توجه نبوده است.
  • در اندیشه اجتماعی اصیل باید جامعه به هی جامعه مورد توجه قرار گیرد و برای آن هویتی مستقل در نظر گرفته شود و دارای اثر پنداشته شود. جامعه و سازه های اجتماعی آن به شدت در فرهنگ و هویت مردم و جامعه نقش دارند و اگر آن ها در اندیشه اجتماعی لحاظ نشود، باید معترف به ناکارآمد بودن آن اندیشه اجتماعی بود.
  • با این تحلیل، دانش های حوزوی خصوصا کلام، تا چه میزان توانایی پشتیبانی از اندیشه دینی مردم را دارا هستند؟

اصلاح زندگی، خطایی راهبردی

بسم الله الرحمن الرحیم

  • ساخت یک تمدن اسلامی دارای پنج مرحله می باشد: انقلاب اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی، جامعه اسلامی و در آخر تحقق تمدن اسلامی.
  • جمهوری اسلامی ایران در حال حاضر در مرحله دولت سازی قرار دارد و این سبب می شود که تمام تمرکز طرح ها و ایده های اصلاحی در راستای تحقق دولت اسلامی قرار گیرد.
  • سوالی که وجود دارد این است که دست گذاشتن بر روی زندگی و اصلاح آن به عنوان یک ایده اصلاحی تا چه میزان موقف فعلی جمهوری اسلامی که قرار گرفتن در مرحله دولت سازی است را لحاظ کرده است؟
  • یکی از انتقاد های جدی به مسئله زندگی و اصلاح آن در موقف فعلی جمهوری اسلامی عدم توجه این ایده به مرحله دولت سازی است. مقوله زندگی، کلان مسئله مرحله جامعه سازی می باشد و تا دولت سازی محقق نشود امکان تحقق جامعه اسلامی به نحو صحیح وجود ندارد.
  • در مرحله دولت سازی، توجه به ساختار های اجتماعی و ساز و کار حکمرانی به شدت مهم هست و اساسا در این مرحله باید یک سازه حکمرانی نوین طراحی شود.
  • اما آیا اصلاح زندگی توانایی این کار دارد؟ اصلاح زندگی دغدغه اصلی اش بر روی زیست مردم می باشد. اما در مرحله دولت سازی دغدغه ما بر زیست دولت و نحوه اداره جامعه است.
  • این تقریر از زندگی و اصلاح آن، به نظر یک خطا راهبردی در پیشبرد جمهوری اسلامی می باشد. مگر آن که بتوان تقریر ویژه ای از آن داشت تا نسبت خود را با مرحله دولت سازی مشخص کند و بتواند در تحقق سازه حکمرانی اسلامی نقشی ایفا کند.

متکلم انقلابی معمار بنای باشکوه روشنفکری دینی

کلام انقلابی در افق روشنفکری دینی حضور دارد. یکی از بهترین تعابیر در تبیین افق روشنفکری دینی تعابیری است که دکتر علی شریعتی داشته است:
دکتر شریعتی در بیان رسالت روشن‌فکر به موضوعی اشاره می‌کند که برای ما مهم است :
«روشنفکر رسالتش رهبری کردن سیاسی جامعه نیست، رسالت روشنفکر خودآگاهی دادن به متن جامعه است، فقط و فقط همین و دیگر هیچ. اگر روشنفکر بتواند به متن جامعه خودآگاهی بدهد، از متن جامعه قهرمانانی برخواهند خواست که لیاقت رهبری کردن خود روشنفکر را هم دارند. و تا وقتی که از متن مردم قهرمان نمی‌زاید؛ روشنفکر وجود دارد.»(چه باید کرد؟؛ صفحه 499)
جالب‌تر تعریف قابل تأملی است که برای روشن‌فکر دارد :
«تو کجای تاریخ قرار گرفته ای؟ اگر این را بفهمی روشنفکری. و می‌بینیم بسیار کمند که این را دقیقا بتوانند ارزیابی کنند و نیز در چه جایی؟ در چه جایی یعنی چه؟ یعنی در جامعه خودت در میان قطب‌های مختلف و جهت‌های مختلف دشمن‌ها، دوست‌ها، بالاها، پایین‌ها، در تمام این خطوطی که به تو می‌پیوندد چه وضعی دارد چه جایگاهی داری؟ این را همه می‌فهمند ؟ … بسیار کمند کسانی که بدانند کجا قرار دارند … .
روشنفکر در یک کلمه کسی است که نسبت به “وضع انسانی” خودش درزمان و مکان تاریخی و اجتماعی‌ای که در آن است خودآگاهی دارد و این ” خودآگاهی ” جبراً و ضرورتاً به او احساس یک مسئولیت بخشیده است.»(دکتر علی شریعتی، چه باید کرد؟، صفحه 255)

تأکید بر خودآگاهی و مأموریت و مسئولیت توجه دادن به خویشتن خویش از نقاط برجسته ای هست که ایشان در تعریف روشنفکر دارد.

اما تلاش ایشان بدینجا ختم نمی شود ایشان از علم هدایت و بعثت و نبوتی که فلسفه اش ذهنیت سازی است برای توضیح روشنفکری سخن می گوید:

«روشن‌فکر ـ به معنای مطلق ـ «خدا گونه‌ای» است در «جهان» و «پیامبر گونه‌ای» است در «جامعه» و «امام گونه‌ای» است در تاریخ!
روشنفکری نه فلسفه است نه علم نه فقه و نه ادب و هنر بلکه در یک کلمه «علم هدایت» است و نوعی «نبوت» که نه چون فلسفه ذهنیت‌سازی است و نه چون علم، نقش صورت اشیاء و روابطشان است در ذهن، آن‌چنان که هستند بلکه علم «شدن» است و خبر دادن از «راه» که از «خودآگاهی وجودی» آدمی سرچشمه می گیرد و بنابراین در ذات خود « دعوت» را به همراه دارد و بنابراین « مسئولیت » را !» (مجموعه آثار شریعتی، ج20، ص457)

در جای دیگر ایشان روشنفکر را بر کرانه های آگاهی و فهم تصویر می کند:

«روشنفکر عبارت است یک انسان آگاه نسبت به نا هنجاری‌های اجتماعی ،آگاه به عوامل درست این تضاد و ناهنجاری، آگاه نسبت به نیاز این قرن و این نسل و مسئول در ارائه راه نجات جامعه از این وضع ناهنجار محکوم و تعیین راه حل و ایده آلهای مشترک برای جامعه و بخشیدن یک عشق و ایمان مشترک جوشان به مردم که در متن سرد و منجمد اجتماع منحط سنتیش، حرکت ایجاد کند و آگاهی و خودآگاهی خویش را به مردمش منتقل نماید و در یک کلمه برای جامعه‌اش پیغمبری کند، ادامه دهندۀ راه پیامبران تاریخ که ایجاد عشق و ایمان و هدف و حرکت بود برای «هدایت و عدالت» ، زبانش متناسب با این زمان و راه‌هایش متناسب با این نا هنجاری ها و سرمایه اش متناسب با این فرهنگ [باشد].» (مجموعه آثار شریعتی، ج20، ص367)

 

نسبت اندیشه و دانش با نظر به زیست تاریخی انسان

اگر به ابتدای تاریخ حیات بشر نظر بیاندازیم متوجه خواهیم شد آن زمان دانشی وجود نداشته است. اما آیا این مسئله بدین معناست که انسان فاقد حیث معرفتی بوده است خیر! انسان یک موجود شعوری ارادی است که حیات خویش را با همین حیث تدبیر می کند.

انسان با اندیشه پا بر روی زمین گذاشت و اکنون که در این مختصات تاریخی به تاریخ حیات بشر نظر می اندازیم می بینیم انسان سالها فکر و اندیشه خویش را منضبط کرده، بدان نظم و انضباط دانشی بخشیده و در ساز و کار آموزش عمومی در آورده است. به طور مثال انسان سالها مدیریت میکرده است پیش از آنکه دانش مدیریت پدید آمده باشد. انسان از دیر زمان دانش های خود را مدیریت می کرده است پیش از آنکه دانش مدیریت دانش وجود داشته باشد.

اساسا زمانی میتوان گفت اندیشه از حیثیت اندیشه ای خود خارج شده است که در ساز و کار آموزش عمومی در آمده باشد. آموزش عمومی به اتکا و ابتنای دانش بنا گذاری شده است.

اندیشه آن زمانی میدان دار می شود که دانش ها از پاسخ به مسئله های مستحدثه و سوژه شده توسط انسان باز بمانند. به عبارت دیگر آنجایی که مرز شهر دانش تمام می شود اندیشه میدان دار میگردد تا مرز دانش را به پیش ببرد.

حفاظت شده: حلقه اندیشه کلامی و مواسات علمی

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

در نقد غیر محتوایی سلسله یادداشت های یکی از برادران

بسم الله الرحمن الرحیم
در نقد تقریبا غیر محتوایی یادداشت های 24 تا 29 برادر سید ابراهیم رضوی.

یادداشت های شما را یک دور مطالعه کردم.
نکاتی به ذهن میرسد:

1- سیر کلی محتوا منطقی است، اینکه برای تعیین چیستی و جایگاه علم کلام انقلابی، تصویری از هندسه ی علوم پیدا کنیم و بعد توصیفی از کلام انقلابی داشته باشیم و بعد این توصیف را به آن هندسه عرضه کنیم و ببینیم در کجای آن هندسه میگنجد، این روال کاملا منطقی است.

2- متن در نسبت با فرصتی که خواسته شده تا برای یادداشت نوشتن تخصیص بدهیم، متن خوبی است و توقع وزانت های سخت گیرانه از آن داشتن توقع به جایی نیست، هرچند ظاهرا شما در مقام پدید آوردن یک متن وزین بوده اید و در صددش برآمده بودید.

3- اگر بخواهید این متن را یک متن منسجمِ قابل ارائه کنید قطعا نیازمند رسیدگی های مختلفی است، اولا نیازمند رسیدگی متنی است. متن هم بلحاظ ویرایشی و هم بلحاظ محتوایی دچار اشکالاتی هست. به عنوان مثال گاهی سیر مباحث دچار تشویش شده و این در یک متن قابل ارائه پذیرفتنی نیست.

4- باز هم اگر بخواهم برای ارتقاء متن از حیث دستیابی به هدفی که دنبال میکند نکاتی بگویم باید بگویم از جهت صحت و سقم ادعاهای مطرح شده، برخی محتواها جای دقت نظر بیشتری دارند، هم بعضا عبارات به کار برده شده دقیق نیستند و هم بعضا برداشت ها کامل نیستند. به عنوان مثال مطلبی از استاد فلاح نقل میشود ولی در توضیحش توضیحاتی که محتمل شمرده شده مطابق با توضیحاتی که خود استاد داده اند نیست و این مساله هدف شما که «بررسی جایگاه علم کلام انقلابی» هست را با چالش مواجه میکند و نهایتا مصیب واقع نخواهید شد.

تا اینجا فعلا همین.

“مطهری گفت: چیزی به نام اسلام انقلابی نداریم!” آنگاه که تفاهم دچار اختلال میشود

بسم الله الرحمن الرحیم

شاید تیتر بدی زده ام! ولی اشکال ندارد.

بنا به تجربه و در تعامل با برادران شریف و خوش فکر انقلابی مان که هم دستی بر آتش اندیشه و نظر دارند و هم دستی بر آتش اقدام و دغدغه های عینی و میدانی و …، بزنگاه های مختلفی را یافته ام که در آن ها تفاهم ها دچار اختلال میشود. تفاهم با چه کسانی؟ با اندیشمندان، و خصوصا اندیشمندان اصیل انقلابی!

نوعا این اختلال های تفاهمی در زمانی واقع میشوند که آن ها احساس میکنند آن چه از ناحیه ی این اندیشمند صادر میشود پاسخ مطلوب آن ها ناظر به دغدغه ی میدانی شان نیست. یک مثال سختگیرانه ی این داستان “مثلا” در جایی است که دغدغه ی عدالت (مثال دغدغه ی عدالت را از این باب میزنم که تصورش از باب شیوعش راحت تر است و الا هیچ اشاره ی خارجی و یا دلالت مفهومی ای مد نظرم نیست) وجود داشته باشد، و مثلا یک اندیشمند در مقام تبیین نماز برآید و آن را به گونه ای تقریر کند و یا توضیح دهد که از آن عدالت اجتماعی در نمی آید، یا حداقل مستقیما در نمی آید، در چنین جایی برداشت و تحلیل این اندیشمند از نماز مورد انتقاد قرار میگیرد و حتی ممکن است خود او، روش تحقیق او، کل اندیشه ی او، افق فهم او و … همگی به یکباره زیر سوال بروند.

نمونه های محتمل تر و غیر سختگیرانه تر هم وجود دارد مثلا در زمانی که آن اندیشمند اساسا در مورد یک پدیده ی محضا اجتماعی صحبت کند و در آن مساله هم حتی بروزی جدی ناظر به آن دغدغه ی محوریِ آن برادر اهل میدان وجود نداشته باشد، در چنین حالتی اتفاقی که پیش تر ذکر شد به راحتیِ هر چه تمام تر واقع خواهد شد و آن اندیشمند و نظریاتش متهم به اتهامات مختلفی ناظر به اختلال در فهم  و … خواهند شد. نوعا چون این برادران متقی هم هستند رمی به نفوذی بودن و … نمیکنند و صرفا فهم را زیر سوال میبرند، در عین حالی که حاضرند پشت آن اندیشمند نماز هم بخوانند.

از طرفی بر عکس این مساله نیز ممکن است رخ دهد، یعنی برخی اندیشمندان نیز در واکنش به چنین مسائلی مخاطب خود را به التقاط یا عدم اصالت یا عدم عمق و .. متهم کنند.

اگر  و تنها اگر، فرض این باشد که هر دو دسته ی اتهامات غلط هستند، چه ملاحظه ای در این بین وجود نداشته است که این تالیِ فاسد، واقع شده است؟

باید دانست که این تالیِ فاسد منجر به محرومیت هردوی  اینها از افق فهم دیگری نیز خواهد شد.