بی دقتی ها در گفتمان پیشرفت

اطلاعاتی که از گفتگو های حزب اللهی ها به دست می رسد، این نگرانی را در انسان به وجود می آورد که حزب اللهی های ما با وجود اینکه فکر میکنند بحث پیشرفت و اهمیت آن را در ادبیات رهبری فهمیده اند و آن را قبول کرده اند، لکن در پس ذهنشان این عمق باور وجود ندارد. به کاری که رهبری دارد میکند ملتفت نیستند و با آن همراه نیستند. اصلا هنوز خودشان عمیقا باور نکرده اند ما پیشرفت کرده ایم.

❇️ذکر چند نکته در اینجا ضروری است:

1. حضرت آقا امید را ابزار پیشرفت دانسته اند. نه پیشرفت را ابزار امید.
هرچند خود پیشرفت نیز عامل امید است، لکن آن چیزی که هدف گرفته شده و مطلوب است پیشرفت کشور است.

بعضی از عزیزان فکر میکنند که دولت باید کار و تلاش کند و دستاورد هایی را به دست آورد و به وسیله ی این دستاورد ها و پیشرفت ها زندگی مردم را متحول کند، در نتیجه مردم به کارآمدی این دولت (نظام) امیدوار شوند.

🔸لکن مسئله عکس این است. ما باید با هرچه در توان داریم (از جمله، مثال از کشور های دیگر، روایت دستاورد های دولت، روایت تلاش ها و موفقیت های مردمی، آیات و روایات، سرنوشت اقوام گذشته و….) مردم را امیدوار کنیم که می شود مشکلات را حل کرد, برای مشکلات راه حل وجود دارد و ما می توانیم آنها را حل کنیم. در نتیجه مردم قیام کنند برای حل مشکلات. یعنی متعلق امید ساختن ایران است، مردم امیدوار می شوند به ساختن ایران و پیشرفت.

🔸خروجی مدل اول این است که مردم به دولت امیدوار میشوند و دائم منتظر می مانند که دولت بیاید و نیاز هایشان را برطرف کند. نیاز ها روز به روز بیشتر میشود و مطالبه مردم گسترده تر. طبیعتا دولت با وضعیت کنونی که بین مدل های اسلامی و غربی در سعی صفا و مروه است در برآورده کردن این همه حاجت کم می آورد. بعد از مدتی همان نارضایتی ها دوباره پدید می آید.
لکن خروجی دوم این است که مردم به ساختن ایران امیدوار میشوند. با دیدن افرادی که توانسته اند مشکلاتی را حل کنند و موفقیتی بیافرینند خودشان نیز دست به کار می شوند و گره ای را باز میکنند. در نهایت یک ایران برای پیشرفت قیام می کند و وظیفه خودش می داند که هرجا عقب ماندگی دید جبران کند.

2. توهم فقر و شکست در ایران جدی است.

گزارش ها نشان می دهد که هجوم دیمنتور ها برای حمله به ذهن مردم ایران جدی است. همه توان دشمن بسیج شده است که انسان ایرانی را ناامید کند و به او بفهماند که توان و شایستگی لازم را ندارد. وقتی به مردم ثابت کرد که نمی توانند، می نشینند.
این گزاره باید در تحلیل هایمان جدی باشد که توهم نتواستن و فقیر بودن در ایران بیش از حقیقت آن است. هر میزان که مردم ایران از مشکلات اقتصادی رنج می برند، چندین برابر آن از فکر اینکه جزء فقیرترین و بدبخت ترین مردم عالم هستند رنج می برند.

🔸لذا جنگ، جنگ روایت است. شما اگر روایت صحیحی از دارایی هایت داشته باشی می توانی مردم را پای پیشرفت ایران بیاوری.
لکن رفقا فکر میکنند که مشکل در پیشرفت کم کشور است یا مشکل در وضعیت اقتصادی مردم است.
در حالی که همین مقدار پیشرفت که داریم کافی است برای این که مردم را برای ساختن ایران به میدان بیاوریم، آن وقت خواهیم دید که پیشرفت تصاعدی خواهد شد و در عرض 5 سال به اندازه 20 سال رشد میکنید. تجربه جهاد سازندگی در این زمینه موجود است که چگونه در دو سال پیشرفتی آنچنانی را رقم زد.

چرا نظام مشاوره و روانشناسی حوزوی از نظام مشاوره و روانشناسی غربی خطرناک تر است ؟

چرا نظام مشاوره و روانشناسی حوزوی از نظام مشاوره و روانشناسی غربی خطرناک تر است ؟

نکته اول :
علوم انسانی و روانشناسی مدرن، فارغ از پیشفرض های متافیزیکی که از اخذ آنها ناگزیر هستند و پس از طی دوره های متعدد، امروز خود را ذیل رویکرد تجربی معرفی میکند. به این معنا که هر گزاره ای در روانشناسی موجود را قابل رد میدانند. البته برای این اتفاق پروتکل و نظام خاصی نیز طراحی شده است.
ادعای این علوم، ادعایی مرکب از اقتدار و تواضع است. از طرفی قائل است که میتوان همه گزاره هایی که تا کنون کشف شده را زیر سوال برد کما اینکه بارها و بارها در تاریخ علم این اتفاق افتاده است. اما از طرفی دیگر قائل است که تا اطلاع ثانوی همین است و غیر این علمیت ندارد.
این مبنا را در باب پیشفرض ها و قضاوت های کلی نسبت به جهان و جایی که میتوان گزاره های برهانی را جایگزین گزاره های متزلزل تجربی نمود نمی پذیریم. اما در باب یافته های واقعا تجربی و بدون پیشفرض حرف درستی است.
اگر یک فیزیکدان مقدار انرژی موجود در یک ضربه را اندازه گیری کند و تخمین بزند که اگر این ضربه به جسم دیگری میخورد چقدر آن را حرکت میکرد، اگر چه قابل رد است، اما تا وقتی رد نشده مقبول است !

نکته دوم :
حوزه علمیه شیعه بعد از قرن ها ، تبدیل به مرجع متشرعین و متدینین شده است. به طوری که حتی اگر عملکرد مراجع تقلید را نتوان به دین نسبت داد، در نگاه عموم مردم و همچینین عموم طلاب، عملکرد کل حوزه علمیه را حتما میتوان امری دینی دانست. همچنین زنده بودن اندیشه مهدویت در شیعه موجب شده تا مدیریت و زعامت حوزه های علمیه به ایشان نسبت داده شود و این امر نیز بر تقدس حوزه علمیه افزوده است. همه اینها باعث شده تا حوزه علمیه در هاله ای از معصومیت قرار بگیرد و هر عملکرد او عملکردی دینی ( لااقل برای عموم متشرعین جامعه ) تلقی شود.

نکته سوم :
نظام مشاوره و روانشناسی در غرب ، هنوز در همان رویکرد تجربی تنفس میکند و نو به نو ، تغییراتی در آن پدید می آید.
نظام مشاوره و روانشناسی را اگر مساوی با کفر هم بگیریم، شاید بتوانیم آن جمله معروف مرحوم صفائی را روی آن پیاده کنیم که کفر متحرک به اسلام میرسد.
نظام روانشناسی و مشاوره غربی در بدترین حالت کفر متحرک است، حال آن که وقتی به جامعه ما ترجمه میشود ، همین کفر تحرک خودش را هم از دست میدهد و میشود کفر ساکن ! در حالی که ما فکر میکنیم با گرفتن تحرک و تطبیق آن با روایات ، آن را بصورت مصنوعی به اسلام مشرف نموده ایم !
حوزه عملیه به سبب همان تقدس ( که البته واقعا هم مقدس هست ) یک حال ثابت دارد و طبعش ثباتی با طعم عصمت دارد. نظام مشاوره و روانشناسی غربی که دائما در حال کشف و شدن است و در حال حاضر حتی از نگاه روانشناسان غربی اصلا در سطح مطلوبی نیست و هزاران نقد به آن وارد است، در فضای حوزه علمیه شیعه ، تقدس می یابد و حال ثبات پیدا میکند.
این وضعیت مثل این است که آتشی که همسایه در اجاقش میگذاشت را بیاوریم و روی فرش خانه خودمان بیندازیم !

علوم شناختی برای کلام

خطرناک ترین افراد برای جسم یک انسان پزشک ها هستند !
آنها تک تک اعضای بدن را با عملکرد مخصوص به آن میشناسند، مواد غذایی و داروها را و تاثیراتی که روی هر عضو بدن دارند را نیز میدانند و از این جهت خوب میدانند که چگونه با بهینه ترین وضعیت و به آسانی میتوان یک انسان را یا یک عضو از بدن او را از کار انداخت !
البته نمیتوان منکر این بود که همین شناخت پزشکان از بدن انسان میتواند باعث شود تا آنها مفیدترین افراد نسبت به جسم انسان باشند کما اینکه تا کنون همین گونه بوده است.
یک پزشک هرچچقدر شناخت کمتری نسبت به جسم انسان داشته باشد ، دایره سود و زیان و قدرت اثرگذاری تخصصی او در هر دو عرصه کمتر میشود.
شاید این مسئله را بتوان تقریری از روایت شریفه ” العلم سلطان” دانست. معرفت به چیزی ، تسلط به آن را پدید می آورد.
شاید حکمت اینکه خودشناسی را با همه زوایا مقدمه سلوک میدانند این است که موجب تسلط انسان بر خود میشود و همچنین استحاله شناختن خدا حق معرفته ، به سبب همین قاعده باشد.
متکلم در مأموریت خود که شامل : رصد و تنظیم و ارتقای ذهن جامعه است. باید تسلط نسبی به ذهن جامعه داشته باشد، بلکه کار او زمانی معنا پیدا میند که این سلطه را پیدا کرده باشد.
( البته متکلم الهی تسلط شخص خودش را محور نمیداند و همانطور که کلام مرجع تقلید از باب بیان حکم خدا حجت است ، تسلط متکلم الهی از باب تسلط فکر الهی بر ذهن جامعه مطلوب است )
این نکته ، اهمیت شناخت ذهن، شناخت ذهن اجتماعی، شناخت جامعه و مواردی از این دست را گوشزد میکند. بدون این سلسله شناخت ها اثرگذاری دائره وسیعی نخواهد داشت.

نسبت دین با اختیار

نسبت دین با اختیار
اگر شریعت اسلامی را به جای پدیده ای خارجی که نسبتی با تکوین انسان ندارد و قصد درگیر شدن با سازکار اجتماعی طبیعی بشر را دارد، پدیده ای همگام و همساز با انسان بدانیم و آن را عباره اخری و نحوه ای دیگر از فطرت او بدانیم ، آنگاه شاید این انتظار بیراه نباشد که به موازات هر میلی در انسان حکمی شرعی بیابیم که آن میل را هدایت کند، محدود کند، رشد بدهد و به ظور خلاصه آن را تنظیم نماید.
اما پدیده ای نیز در بشر وجود دارد که نه تنها اقتضای حکم ندارد، بلکه مقتضی عدم حکم است. آن پدیده اختیار است !
میلاد دخانچی در کتاب پسااسلامیسم آنارشیسم را لازمه تحقق استیت مدرن میدانست و قائل بود چون انسان نیاز دارد تا قوه اختیار خود را ابراز کند، باید برای او فضایی را تهیه کرد تا این کار را بکند. به همین خاطر دولت باید از سر حکمرانی، گاهی حکمرانی نکند و عرصه هایی را به عنوان عرصه بدون حکمرانی برای ارضای نیاز به مختار بودن معرفی کند. ( البته جای بحث دارد که نیاز به اختیار با این تعریف یک نیاز فطری اصیل است یا یک نیاز روانی که در اثر شدت حکمرانی در عرصه های متعدد در افراد ایجاد میشود ؟! )
آیا شریعت الهی نیز این نیاز را به رسمیت میشناسد و برای آن برنامه ای دارد ؟ برنامه شریعت از باب عدم الحکم است یا حکم به اباحه ؟
آیا شریعت قرار است یک حوزه خاص را منطقه فراغ اعلام کند یا اینکه در تمامی شریعت میتوان رویکردی را مشاهده کرد که این نیاز را تامین میکند ؟
و آیا اساسا همانطور که قوانین دولتی و حکومتی بشری محدود کننده اهتیار هستند ، شریعت نیز اینطور هست یا باید طور دیگری به شریعت نگاه کرد ؟
به نظر میرسد آن نقاطی از تراث که ما را در روشن شدن این مبحث یاری میکند منطقه الفراغ اصول و دین عندالخلق عرفا باشد.

وقتی مسئله پیشرفت باشد، پمپاژ امید وظیفه است

وقتی نقطه‌ی کلیدی «پیشرفت» باشد، و ایران اسلامی پیشرفته و قوی راه حل تمام چالش‌ها باشد و به عبارت دیگر اینکه صحنه‌ی جهاد و مبارزه امروز، پیشرفت است؛ می‌توان نتیجه گرفت که وظیفه امروز پمپاژ امید است.
امروز باید به هر نحوی و در هر زمینه‌ای که امکانش را داریم مشغول پیشرفت و ساختن ایران شویم؛ ساختن ایران قوی و پیشرفته؛
و از طرفی هم باید پمپاژ امید کرد؛ چرا که نه تنها مبارزه خود نیازمند «امید» است بلکه دشمن برای مانع پیشرفت شدن، در حال ایجاد ناامیدی و یاس است؛ پس یکی از صحنه‌های مبارزه می‌شود ایجاد امید و مقابله با ناامیدی‌ها. و این نیاز به روایت دارد.
امید‌هایی که منجر به پیشرفت همه جانبه‌ی ایران اسلامی بشود؛ و جان مایه پیشرفت همه‌جانبه و حقیقی، اراده‌ی ملی و مردم‌سالاری است (بیانیه گام دوم).

حفاظت شده: مباحثی پیرامون حوزه 2

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

تصور ما از ظهور و انتظار 1

تصور ما درمورد ظهور خیلی بسیط و احتمالا غیر واقعی است. شاهد این مدعا این است که ما مؤثرترین عامل در ظهور را، چه می دانیم؟ احتمالا دعا کردن برای ظهور ، یا خودسازی ، یا اینکه به صورت جمعی خواهان ظهور امام زمان (ارواحنا فداه) بشویم. همه اینها صحیح و مورد نیاز است و باید به آنها پرداخته شود، اما مهمترین عاملی که در ظهور تأثیر دارد، نیستند.
برای بررسی زمینه های ظهور، باید از 2 مطلب بازخوانی داشته باشیم : 1- عواملی که باعث شد غیبت اتفاق بیفتد. 2- اتفاقاتی که پس از ظهور رخ می دهد.
آنچه به نظر می رسد باعث شد حضرت غائب شوند، عدم امکان تحقق اراده حضرت در جامعه بود. درواقع به دلیل آنکه جامعه در زمان حضرت اصلا مهیای تحقق طرح امام معصوم (علیه السلام) نبود و حتی حضرت امنیت جانی نیز نداشتند، غیبت اتفاق افتاد و لذا فراهم شدن شرایط جامعه از دو حیث مناسبات اجتماعی و روحیات اخلاقی برای تحقق طرح امام زمان (علیه السلام) نقش به سزایی در ظهور آن حضرت دارد.
همچنین پس از ظهور حضرت (ارواحنا فداه) ارتباط کامل دین و دنیا رقم می خورد و دنیا به تمامه با دین مبرا از شوائب و آلودگی ها و به صورت کامل اصلاح می شود. چنین مسأله ای، اصلا مسأله ساده ای نیست. اما اینجا یک سؤال جدی مطرح است، که کمتر به آن پرداخته می شود؛ اینکه چنین حکومتی در چه بستری رخ می دهد؟ چه میزان از آماده سازی بستر به عهده ماست و چه مقدار از آن از عهده ما خارج بوده و توسط خود حضرت باید تدارک شود؟
اصلا اینکه ما باید برای ظهور حضرت زمینه سازی کنیم، به چه معناست؟ آیا انتظار و زمینه سازی برای ظهور، مثل آب و جارو کردن خانه و آماده کردن پذیرایی و درنهایت منتظر ماندن برای رسیدن میهمان است؟ هیچکدام از مواردی که در مثال ذکر شد، از جنس حضور میهمان نیستند. بلکه کارهایی است که به رسم ادب قبل از حضور میهمان انجام می شود و حتی بدون انجام دادن آنها نیز، احتمالا میهمان خواهد آمد. اما درمورد ظهور اینگونه نیست و باید کارهایی کرد از جنس حضور و ظهور حضرت، تا حضرت ظهور کنند. یعنی اگر ظهور تحقق حاکمیت امام معصوم و تحقق طرح ایشان به تمامه است، باید پیش از ظهور، به صورت کامل به سمت تحقق حاکمیت ایشان و تحقق طرح ایشان حرکت کرد. با این نگاه، تحقق انقلاب اسلامی و پیشرفت ایران اسلامی، نقش ویژه ای در تحقق ظهور حضرت دارد. اما اینجا و در تبیین رابطه حکومت جمهوری اسلامی و پیشرفت ایران با ظهور، کاملاً راجل هستیم و تبیین واضحی نداریم.

آزاداندیشی و فطرت

فطرت را یک سرشت و خمیره مشترک بین همه انسان‌ها دانسته‌اند، فطرت یک کشش و میل در همه انسان‌ها به سمت دارایی و کمال است، ابتدائاً هر چیزی که دارایی تصور می‌کند، و سپس به سمت دارایی‌های بزرگتر و بزرگتر، تا جایی که اگر مانع ذهنی و اجتماعی نبودن یا نشدن را نداشته باشد، به سمت دارایی بی‌نهایت و کمال مطلق گرایش دارد؛ نه گرایش به دانستن کمال مطلق بلکه گرایش به داشتن همه دارایی‌هایی که آن کامل مطلق و بی نقص دارد. در واقع باید گفت که یک خداخواهی بلکه یک خداگونه شدن در فطرت همه انسان‌ها قرار داده شده است. البته خود انسان هم می‌داند که آن معشوق نهایی را می‌خواهد به نحوی که تا سر حد امکان مثل او شود، نه اینکه طوری او شود که دیگر اویی نباشد، به عبارتی این کامل مطلق شدن را طوری نمی‌خواهد که بعد دیگر کامل مطلق او باشد و کامل مطلقی نباشد؛ (به عبارت فلسفی ما یک وجود فی نفسه بیشتر در این عالم نداریم و آن هم همان کامل مطلق است، و بقیه موجودات وجودات فی غیره‌ای هستند که عین ربط به او هستند و این نقصی است که امکان زائل شدن آن وجود ندارد، و انسان هم احساس بن بست نمی‌کند چون نقصی که امکان برطرف شدن آن نباشد را اصلاً ناقص متوجه او نیست، او از عدم یک ملکه‌ای که می‌تواند باشد و نیست رنج می‌برد. / به بیان عارف بزرگ شیخ محمود شبستری در گلشن راز، «سیه رویی ز ممکن در دو عالم*جدا هرگز نشد والله اعلم)

از زاویه‌ای دیگر باید گفت که خود این نگاه به فطرت انسان نتیجه‌ می‌دهد که بزرگترین حقیقت این عالم که مرغوب و مطلوب فطرت انسان است یعنی کامل مطلق، خود مهمترین و اعظم حقایق است. یعنی اگر بخواهیم حقیقت گرا و حقیقت پذیر باشیم، باید به این حکم فطرت خود تن در دهیم و دنبال این را بگیریم که چطور می‌شود به این کمال بی‌نهایت رسید.

این آرزوی بی‌نهایت شدن که با یک تنبه اولیه بودن آن ثابت می‌شود، به بیان حضرت امام خمینی ره در چهل حدیث؛ «این عشق فعلی شما معشوق فعلی خواهد، و نتواند این موهوم و متخیل باشد، زیرا که هر موهوم ناقص است و فطرت متوجه به کامل است. (چهل حدیث ص 183)» خود بزرگترین حقیقت و واقعیت این جهان است.

با توجه به این نگاه به فطرت، اگر آزاداندیشی را به معنای صحیح تصور کنیم، که در آن نه آزادی به معنای لاقیدی‌گری و اباحی‌گری است و نه آزاداندیشی به معنای خلاص بودن اندیشه حتی از قید اندیشه بودن و حتی از قید آزاد بودن! بلکه اندیشه‌ای آزاد است که گرفتار قیود و تعصبات و خوف‌ها و تقلید‌ها نباشد، اندیشه‌ای آزاد است که قواعد اندیشه بودن را مراعات کرده باشد، اندیشه‌ای آزاد است که دغدغه حق و حقیقت و رسیدن به واقع را داشته باشد؛ به این معنا خواهد بود که انسان به صورت فطری یک موجود آزاداندیش است.

فطرت یعنی کمال بی‌نهایت را خواستن، و خود این کمال بی‌نهایت حقیقی‌ترین حقایق این عالم است؛ و آزاداندیشی هم یعنی حق جوئی و کرنش در برابر حق، پس انسان دارای یک فطرت آزاداندیش است.

به عبارتی باید گفت که آزاداندیشی یکی از فطری‌ترین رفتارهای انسان بلکه آزاداندیشی مساوی با فطرت است.

 

#یادداشت_342