آینه، مثل مومن!

بسم الله الرحمن الرحیم

در تعالیم اسلامی یکی از چیزهایی که مومنین به آن توصیه شده اند این است که برای یکدیگر مثل آینه باشند.
مثل آینه بودن یعنی چگونه بودن؟

آدم وقتی در آینه نگاه میکند، خودش را میبیند، میتواند بدی ها و خوبی های خودش همه را ارزیابی کند و بدی ها را اصلاح کند و خوبی ها را افزایش بدهد.

مثل انسان در آینه میبینید که عمامه اش را کج گذاشته، درستش میکند
میبیند که یقه اش تا شده است آن را درست میکند
میبیند که فلان لباسش به بهمان لباسش می آید و تصمیم میگیرد مجددا همین ترکیب را بپوشد
محاسنش را مرتب میکند
و …

مومن هم برای مومن این طوری است هم عیب ها و هم خوبی هایش را نشان میدهد، صادقانه، به غرض اینکه او خوب ببیند و اصلاح کند و بهتر از قبل شود!

در این مدار حدیث های دیگری نیز داریم که قابل توجه اند!

رابطه آزاداندیشی و اخلاق

  1. آزاداندیشی تأمین کننده عقاید پشتیبان کننده فضائل

اخلاق روی شکل گیری ملکات نفسانی متمرکز است، انسانی که دارای ملکه ای است که یک فضیلت اخلاقی به سهولت از او صادر می شود را متخلق به آن خلق می نامند؛

برای اینکه انسان خود را متخلق به فضائل بکند اولاً نیاز است که عقایدی محکم از آن فضیلت که چیست و چرا باید به آن اعتقاد داشت پشتیبانی کنند، و حتی عقاید کلی در مورد خدا و مخلوقات و رابطه مخلوقات با خدا و یکدیگر نیز نقش مهمی در اینکه فرد بتواند آن فضیلت را در خود ایجاد کند، دارند. ثانیاً باید فرد خود را به عمل وابدارد تا بتواند آن خلق را در خود ملکه کند.

 

در نتیجه نقش اندیشه در اخلاق بسیار جدی است، از طرفی هم اندیشه ای که گرفتار اغلال و موانعی باشد، نمی تواند زمینه های راهور و همواری را برای فردی که می خواهد مسیر حیات اخلاقی را بپیماید، فراهم کند. آزاداندیشی یعنی همین رها کردن اندیشه از اغلال مختلف، یعنی رهاندیدن اندیشه از تعصبات و ترس ها و تقلیدها و هر نوع مانع درونی یا بیرونی دیگر، و این اندیشه آزاد است که می تواند فرد و شخصیتی را بسازد که دارای عقاید مستحکم و صحیحی است و می تواند مسیر حیات اخلاقی و به دست آوردن ملکات فضائل را طی کند.

 

  1. حق پذیری شکل دهنده یک شخصیت عبودی

 

در نگاه دیگر اخلاق را نباید صرفا دارا شدن ملکه فضیلت های اخلاقی دانست، بلکه اخلاق در نهایت خود دنبال تحقق یک معنویت عمیق در انسان است، یک خدا گرایی و عبودیت عمیق، از طرف دیگر روح معنای بندگی و اصل و حقیقت آن «مملوکیت و تعلّق نسبت به فرد دیگر» است. عنصر اساسی در بندگی «ملکیّت» است که ریشه و سبب اصلی بندگی فردی برای فرد دیگر است.

ملکیت در امور اجتماعی و عرفی، تابع قراردادهای شکل گرفته در اجتماع و عرف جامعه می‌باشد و بسیاری از امور تکوینی نیز از حیطه آن خارج می‌باشند. اما ملکیت خداوند نسبت به موجودات بدینگونه نیست و او مالک حقیقی همگی آن‌ها می‌باشد، و این ملکیت حقیقی موجب می‌شود تا همه موجودات عالم، عبد و بنده خداوند و سراسر متعلق به او باشند که از آن به «بندگی تکوینی» یاد می‌شود. حقیقت همه موجودات ممکن، هویت بندگی داشته و عین فقر و ربط به حق تعالی هستند. نه تنها به لحاظ ذات بلکه در صفت و فعل خود نیز فقیر و مملوک بوده و محتاج عنایات دم به دم حضرت حق می‌باشند. (آیین بندگی و دلدادگی/ یزدانپناه, ص. 250-252) از این نگاه همه موجودات از جمله انسان عبد هستند، إِنْ كُلُّ مَنْ فِي اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ إِلاّ آتِي اَلرَّحْمنِ عَبْداً  (سورة‌مبارکة  مريم‏، آیه  93) ولی حضور آدمی در نشئه مادّی و مشغول شدن قلب و جان او به تدبیر بدن و دیگر تعیّنات و دلبستگی ها، به طور غالب باعث می‌شود تا اغلب انسان‌ها از درک چنین نسبتی غافل شوند، مگر اینکه برای نیل به حقیقت فقری خود و انکشاف این نسبت شریفه، تلاش و حرکت ارادی به سوی درک آن بنمایند، چنین سعی و کوششی، مقوله‌ای به عنوان «بندگی سلوکی» را رقم می‌زند. (آیین بندگی و دلدادگی / یزدانپناه, ص. 269-270) با این توضیحات باید گفت عبادت « پيروى و تسليم و اطاعت مطلق است در برابر يك قدرت واقعى يا پندارى، از روى طوع و رغبت يا از سر كره و اجبار، همراه با حس تقديس و ستايش معنوى يا بدون آن.» (روح توحید, ص. 64) به بیان دیگر وقتی «شخص خود را در مقام مملوکیت نسبت به کسی یا چیزی که برای او ربوبیت قائل است قرار می‌دهند.» (المیزان / علامه‌طباطبایی, ج1 ص. 25)  می‌گوییم او را عبادت کرده است.

بندگی خداوند به خاطر اینکه حقیقی‌ترین حقائق و بالاترین حقیقت این عالم خدا است، و همه حقائق دیگر همه از او جوشیده است، در واقع تسلیم شدن در برابر حق و حقیقت است. به عبارتی اگر روح معنای بندگی مملوکیت است، از آنجا که همه چیز مملوک واقعی خداوند است، بندگی سلوکی چیزی جزء حق گرایی به لحاظ گرایشات عبد، و حق پذیری به لحاظ سیره عملی عبد نخواهد بود.

 

آزاداندیشی زمانی محقق می شود که اندیشه بدون تعصّب، تقلید، ترس و انواع و اصناف تعلّقات(حتی فارغ از دغدغۀ دفاع از مرزهای باورهای جمعی یا فردی) و تنها با انگیزۀ فهم واقع و دریافت حقیقت با مراعات منطق و روش‌های تحقیق صورت می‌گیرد.

جوهره غایی آزاداندیشی حق گرایی و حق طلبی است، که همان جوهره بندگی و عبودیت است؛ لذا اگر اخلاق غایتش شکل گیری یک شخصیت بی تاب برای انجام تکلیف الهی و بنده محض حق شدن است، آزاداندیشی نیز با شکل دهی به یک شخصیت حق گرا و حق طلب در لایه اندیشه، به شدت با حیات اخلاقی معاضدت خواهد کرد.

 

#یادداشت_370

عقیل رضانسب 14020725

 

خود شکن!

بسم الله الرحمن الرحیم

حدیث شریفی را کرارا شنیده ایم که میفرماید : «طوبی لمن شغلته عیوبه عن عیوب الناس» خوشا به حال کسی که عیب های خودش او را از اینکه به عیب های دیگران بپردازد فارغ کرده است.
میفرماید خوشا…
دو نکته را شاید بتوان از این بیان برداشت کرد، یک اینکه آنچه در پی این کلمه می آید چیز بسیار خوشی است و دوم اینکه به نظر میرسد چیز کمیابی، دیریاب و سختیابی است؛ و این خودش یعنی احتمالا خیلی ها هستند که خیلی وقتها علیرغم اینکه خودشان معیوب اند بیشتر از اینکه به عیب های خودشان بپردازند به عیب های دیگران میپردازند، یا حتی هنوز آنقدر عیب های خودشان را نفهمیده اند که بخاطرش عیب های دیگران اصلا مشغولشان نکند.
و این خیلی مهم و تامل برانگیز است…

نمیخواهم چنین بپندارم که تنها معیار در مساله ی پرداختن به خود و دیگران همین یک روایت است، چرا که قطعا چنین نیست، و این مساله ابعاد مختلفی دارد، اما اگر بخواهیم صرفا از همین زاویه به مساله نگاه کنیم این نکته قابل توجه است که ما چه میزان در شناسایی عیب های خودمان دقیق هستیم؟ و چه میزان در فکر آنها غوطه میخوریم و به حال خودمان دل میسوزانیم؟

ما شاید عبارات عتاب آمیز مختلفی در بیان شارع حکیممان داشته باشیم، که حس کنیم آنها را میخواهیم به دیگران توصیه کنیم، ولی شاید بد نباشد اگر همیشه قبل از هر چیزی اول خودمان را مخاطب آنها بدانیم و خودمان را از منظر آن عتاب ها نقد کنیم، شاید در جاهایی که هیچ فکرشان را نمیکنیم گل هایی کاشته باشیم!

شاید برخی از ما همین نکاتی را که حقیر نوشتم در ابتدا بر دیگران تطبیق دهیم و شاید خودمان آخرین گزینه در تطبیق باشیم، یا حداقل اولین گزینه در تطبیق نباشیم، یا حتی اگر اولین گزینه در تطبیق هستیم، هنوز گزینه های دوم و سومی داریم که در آنها هم این ها را تطبیق میدهیم، احتمالا این یک واقعیت قابل توجهی است که احتمالا نباید از کنارش به سادگی بگذریم!

ترافیک

بسم الله الرحمن الرحیم

آیا شده موقعی که دارید با تلفن همراه صحبت میکنید کسی بیاید و همزمان با شما صحبت کند؟ چه میزان میتوایند در این حالت پاسخ او را بدهید یا متوجه باشید چه می گوید؟
چه میزان میتوانید همین کارها را برای کسی که پشت گوشی است انجام بدهید؟
احتمالا هر دو تا را کم، یا دست کم کمتر از حالت عادی؛
احتمالا دقایق ای از صحبت هر دو را از دست میدهید، و واکنش هایتان هم کیفیت شان پایین می آید.
اگر همین اتفاق در اثنای حضورتان در یک میدانی که به خاطر چند ورودی بودن دچار گره ترافیکی شده بیفتد اوضاع چطور خواهد بود؟
حالا پشت خطی هم دارید، شخص مهمی که مدتی منتظر تماسش بودید تا در مورد یک مساله ی چالشی با او صحبت کنید زنگ زده و پشت خط است.
فرزندتان شروع میکند در صندلی عقب ماشین بالا و پایین میپرد و میگوید که احتیاج به سرویس بهداشتی دارد!

خب فعلا بس است، بیشتر از این سرتان را شلوغ نمیکنم
اما آن کسی که الان دارید با او صحبت میکنید همکارتان است که دارد با شما در مورد دستور جلسه ی فردا صحبت میکند و چند سوال میپرسد و شما هم دارید جواب میدهید.
کنار دستی تان همسرتان است که چون مادرش تماس گرفته و منتظر جواب خانواده شماست میخواهد بداند مهمانی را فردا بیاندازند یا پس فردا

به نظر شما پاسخ هایی که به این دو شخص میدهید چقدر قابل اتکا هستند و با لحاظ جوانبی که خودتان معتقد و مایلید رعایت کنید بیان شده اند؟
دستور جلسه ای که پیشنهاد میدهید چقدر قابل دفاع است؟
روز و ساعتی که برای مهمانی هماهنگ شده است چه میزان با لحاظ برنامه هایتان بوده و با چیز مهمی تداخل نمیکند؟

به نظرتان اگر بعدا در هر دو مورد مشکلی از جانب پاسخ های شما پیش بیاید، دیگران چه فکری خواهند کرد؟ و شما نسبت به عواقب این پاسخ ها چه مسئولیتی دارید؟

آیا راه حلی وجود دارد تا این آسیب ها به حداقل برسد؟
دیگرانی که با شما کار دارند باید با مشاهده وضعیت شما چه تعاملی با شما بکنند؟

محتصات راهبردی آزاداندیشی 3

باهم فهمی

یکی از نکات بسیار مهمی که در بحث آزاد اندیشی وجود دارد این است که وقتی ما از لحاظ راهبردی به این نتیجه رسیدیم که باید به رسیدن به مردم سالاری و سالارکردن ایشان  به آزاد اندیشی برسیم تبیین رابطه بین این دو به چه نحوی است؟

نکته اولی که باید بدان توجه کنیم این است که یکی از ستون‌های اصلی تجدد و شکل گیری تمدن لیبرالیسم بحث فرد گرایی است. این فردگرایی را باید درداخل پاردایم اومانیزم و بستر سوبژکتیویته فهمید. اتفاقا در همین آب و هو دموکراسی به عنوان صورت نظم نوین جهان معرفی میشود.

معجزه حضرت امام در این برهه حساس تاریخی بحث مردم سالاری است. مردم سالری نباید در سایه فردگرایی فهمید بلکه اساسا این صورت بندی در داخل یک نظریه حاکمیت نوینی اتفاق میافتد و ارتباط تنگاتنگی با ولایت پیدا میکند.

از آنجا که یک سوال جدی وجود دارد که مگر میشود هم دم از نظریه ولایت زد وهم پرچم آزاد اندیشی را بلند کرد باید بگویم این سوال متاسفانه به خاطر برداشت تاریخی است که دربستر دین شکل گرفته و صرفا ولایت را یک شخص پادشاه گونه و یک امراز بالا به پایین دانسته است. در این بستر ولایت همه کاره است و همه چیز را از قبل میداند و فقط کار مومنین طبعیت و سرسپردگی و پیشبرندگی است. همین بستر فهمی باعث شده که گمان کنیم اگر بخواهیم واقعا صاحب تفکر باشیم و به معنی واقعی تفکر انتقادی داشته باشیم باید از بیخ و بن دین را بزنیم. در این تلقی دین هرگز تن به آزادی نخواهد داد و همیشه سر از دعوا و جهاد در می‌اورد. اینجا روشنفکران ما به تبعیت از آنچه که در مسحیت وتمئن غرب رخ داده راه علاج های متفاوتی پیشنهاد داده اند. بعضی گفته اند راه دین و آزادی و تفکر ازهم جداست و باید یکی را برگزید و بعضی تغیر در دین و منعطف کردن باورهای دینی را توصیه کرده‌اند بگونه ای که بتواند تاب تفکر نقدی و آزادی بیان را بیاورد. تمام بحث هایی مثل قبض و بسط تئوریک شریعت دکتر سروش و پلورالیزیم معرفتی و دینی که در ایران نگاشته شده همگی درهمین راستاست.

این جاست که باید اعتراف کنیم که گویا با مکتب امام گونه ای دیگر از اسلام و تقریری دیگر از دین در حال رخ دادن است

اگرولایت را در یکی از مترقی ترین تقریرها که در طرح کلی اندیشه اسلامی در قران مطرح شده، بفهمیم سر از یک باور به نام بافهمی درخواهیم آورد. این مطلب را باید هم در ساحت معرفت شناختی وهم در ساحت هستی شناختی مورد دقت قرار داد. آنچه که باید بدان بپردازیم این است که آزاد اندیشی دریک همچین مختصات راهبردی قرار دارد. آزاد اندیشی اساسا ضرورتی است برای فهم قران و فهم طرح دین. فهم ناب قران در بستر ولایت و داخل در یک هویت جمعی و با هم مردم فهمیدن اتفاق خواهد افتاد. حضرت امام در یک همچین فضایی آنچه که ازقرآن  بعد از انقلاب میفهمند بسیار پیشرفته تر و بسیار متعالی تر از قبل از انقلاب است. در این بستر ولایت یک اوتریته نیست که سر از دگم اندیشی درآورد بلکه ولایت یک جریان جوشانی است که تازه خود ولی هم به تفصیل خواهد رسید.

تلاوت و در نتیجه تزکیه، راهبردی قرآنی در توسعه ی عقلانیت..

کیست مولا آن که آزادت کند * بند رقیت ز پایت برکند
چون به آزادی نبوّت هادی است * مؤمنان را ز أنبیا آزادی است.

مولانا آزادی را ذیل هدایت انبیاء میداند.

با این تفسیر راهبرد محتوایی ما و همینطور محتوای راهبردی ما بسیار باید بومی و متأثر از شریعت باشد.

مثلا از دلالتهای آیات شریفه ای مثل آیات زیر نباید عبور کرد. آیاتی که تزکیه را قبل از تعلیم و آموزش و قبل از هر طرح و نقشه ای برای بشر ذکر میکند و تلاوت آیات را و اینکه بشر در معرض تلاوت آیات الهی قرار داده شوند را مقدم بر تزکیه می آورد.

هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الأُمِّيّينَ رَسولًا مِنهُم يَتلو عَلَيهِم آياتِهِ وَيُزَكّيهِم وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكمَةَ وَإِن كانوا مِن قَبلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ.

سوره مبارکه الجمعة آیه ۲

َقَد مَنَّ اللَّهُ عَلَى المُؤمِنينَ إِذ بَعَثَ فيهِم رَسولًا مِن أَنفُسِهِم يَتلو عَلَيهِم آياتِهِ وَيُزَكّيهِم وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكمَةَ وَإِن كانوا مِن قَبلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ

سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۴

آیاتی که تلاوت آیات را مقدم بر تزکیه و تزکیه را مقدم بر تعلیم کتاب و حکمت میداند.

گویا خانه های دل و عقل برای بارور شدن نیاز به تزکیه ای دارند که تنها با تلاوت آیات الهی ممکن است.

البته در دعای حضرت ابراهیم علیه السلام در حق أمتشان تزکیه بعد از تعلیم کتاب و حکمت آورده شده که مرحوم علامه در المیزان این تأخیر را بدلیل تأخّر مرتبتی تزکیه از تعلیم میداند در حالیکه در عمل تزکیه مقدم است بر تعلیم و یا اینکه مراد حضرت تزکیه ی مقدِّمی و أولی نیست بلکه مراد تزکیه ی پسینی است که نتیجه ی تعلیم و تزکیه است.

رَبَّنا وَ ابْعَثْ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ

 

من دیروز فردایم!

گاه گاهی در کشاکش کارهای پر مولفه‌ای که انجام داده‌ام یا می‌دهیم، سوالات، ابهامات یا نیازی به راهنمایی و هم‌فکری، برایم پیدا می‌شود! گاهی این نیازها عمق می‌یابد و تبدیل به عطش می‌شود؛

در این بزنگاه، گاهی به ذهنم خطور می‌کند آنچه به آن مبتلاییم در سَلَف ما -یعنی آن کسانی که برای اهدافی شبیه اهداف ما تلاش می‌کرده‌اند- سابقه داشته، آرزو می‌کنم که ای کاش نگاشته‌ای از آن‌ها به دستم می‌رسید و سخنی پیرامون این حال و این ابهامات و … در آن نوشته شده بود؛ حتی اگر آن نگاشته صرفا گزارش یک تجربه‌ی شکست باشد مانند طلا ارزشمند است.

شاید دیری از این تاملات و افکار نگذرد که عطش پیدا می‌کنم تا خودم برای آیندگانم خیلی چیزها را بنویسم،
مثلا تجربیاتم را بنویسم، خصوصا زمانی که می‌فهمم فلان حادثه‌ای که در آن افتاده ام یک حادثه‌ی تکرار شونده برای همه‌ی حرکت‌ها است، و در دل این حادثه تحلیل‌ها و تفرکاتم را، پیش‌بینی‌هایم را، و نتایج حاصله را …. بنویسم.

ناگفته نماند که می‌دانم این نگاشته‌ها بعدا به کار خودم هم خواهد آمد.

اما من نیز در این حال، بسان سلف، دچار ننوشتن می‌شوم! شاید هنوز خیلی ارزش نوشتن را درک نکرده‌ام!

 

فراموش نکنیم که ما خودمان تاریخیم!

ما بخشی از تجربه‌ی اندوخته‌ی بشریتیم!

ما سرمایه‌ی آیندگانیم، و امروزمان بخشی از تجربه‌ی زیسته‌ی بشری است که اگر امیرالمومنین ع پس از ما می‌زیست، سرگذشت ما را مطالعه می‌فرمود آنگونه که انگار با ما زیسته است…

پس کاش برای آیندگان بنویسیم تا قوی شوند، آن وقت ما هم بخشی از بازویشان خواهیم بود.