نوشته‌ها

اقسام آزادی عقیده

آزادی عقیده به سه معناست که دو معنای آن مضموم و یک معنای آن ممدوح است:

دو معنای آزادی عقیده که مضموم و مردود

1- پلورالیسم: همه عقاید حق هستند

در این معنا از آزادی عقیده گفته می شود که همه عقاید باید آزاد باشند چون همه آنها حق هستند، یا به عبارت دیگر چون دست ما از رسیدن به حق کوتاه است، یا حقی وجود ندارد، پس به همه عقاید احترام بگذاریم و اعلام آزادی عقیده کنیم.

این معنا از آزادی عقیده به همه ادله عقلی و نقلی که در رد پلورالیسم آمده است مردود است. اما چیزی که واضح است، از نظر اسلام هم حق هست و امکان رسیدن به آن هست و هم این حق همان عقاید صحیح اسلامی است.

این قسم را آزادی عقیده ننامیم بهتر است، زیرا خیلی وضع متناسبی نیست، در واقع نتیجه نسبیت عدم غیرت در عقیده است و حکم به اینکه بگذارید همه عقاید در جامعه پخش باشند؛ بهتر است به این قسم همان عنوان پلورالیسم در حقانیت یا تکثرگرایی اعتقادی یا متکثر بودن حق بدهیم، مخصوصاً که پیشنهاد نهایی این نوشته این است که آزادی عقیده را معنایی ممدوح بدهیم و در معنای سومی که خواهد آمد به کار ببریم.

2- اجازه بدهیم همه عقاید تبدیل به پدیده اجتماعی شوند

در این معنا فارغ از اینکه معتقد به پلورالیسم باشیم یا نه، ادعا می شود که باید اجازه بدهیم که هر عقیده ای توانست یارگیری کرده و در جامعه ساری و جاری شود. هر چند که در نهایت پشت صحنه چنین ذهنی قائل شدن به پلورالیسم در حقانیت وجود دارد، و کسی که قائل به حق باشد هیچ وقت زیر بار این نخواهد رفت، که عقاید باطل سر تا پای جامعه را بگیرند و او صرفاً مجاز باشد که به ترویج عقاید خود بپردازد. به خصوص که عقاید باطل به دلیل عدم محدودیت در استفاده از ابزارها با انواع کارهای کثیف رسانه ای می تواند خود را در جامعه بسط بدهد و ایمان جامعه را از بین ببرد.

واژه آزادی عقیده برای این مورد نیز چندان مناسب نیست، هر چند که بی تناسب هم نیست ولی بهتر است اینجا عناوینی مثل ترویج عقاید فرقه ای / یارگیری فرقه ای / ترویج عقاید انحرافی یا باطل بدهیم.

 

3- آزادی عقیده (ممدوح)

انسان بعد از آزاداندیشی، به عقایدی می رسد و آزاد است که این عقاید را اتخاد کند. اگر این عقاید باطل یا غلط باشند، بسته به میزان توانایی فکری خود و یا تلاش برای تکمیل توانایی فکری خود (میزان استضعاف) مورد بازخواست عقوبتی الهی در دنیا و آخرت قرار می گیرد.

لذا این آزادی عقیده ممدوح است به دلیل اینکه عقایدی که ناشی از اندیشه باشد و با دغدغه رسیدن به حق (آزاداندیشانه) حاصل شده باشد، در واقع از مسیر درستی رفته است و می تواند به عنوان عقیده برگزیده انسان مجاز شمرده شود؛ هر چند که اگر انسان از این مسیر درست به عقاید باطلی برسد ممکن است  معذر نباشد.

پیشنهاد می شود که آزادی عقیده را برای اینجا وضع کنیم. اما اگر واژه برای معانی مضموم وضع شده اگر می توانیم تغییر بدهیم و اگر نمی توانیم اینجا اسم، آزادی عقاید ناشی از آزاداندیشی را وضع کنیم!

.

#یادداشت_364

عقیل رضانسب 14020307

 

موانع تحقق آزاداندیشی و راه حل ( با نظر به کتاب آزاداندیشی پیشرفت در ساحت تفکر )

کتاب آزاداندیشی، پیشرفت در ساحت تفکر مواردی را تحت عنوان نسبتا متناقض نمای “پیشران های موثر در فقدان آزاداندیشی” جمع آوری نموده است و معتقد است این موارد مانع تحقق معنای آزاداندیشی در جامعه امروز ما هستند. لازم به ذکر است که این موارد از میان مصاحبه های مولفان با اندیشمندان اصطیاد شده اند و در ذیل هر مورد به منبع آن نیز اشاره شده است.
به نظر می رسد آن موارد را میتوان در 5 گروه شامل موانع عاطفی، اجتماعی، ساختاری، ذهنی و تربیتی نمود.
هدف از این دسته بندی آن است که بدانیم اندیشمندان مورد مصاحبه و به تبع آنان، مولفین کتاب عمده نارسایی در امر آزاداندیشی را در چه ناحیه ای میدانند ؟ و سپس به راهکار احتمالی رفع این موانع اشاره کنیم.

1- احساس عدم امنیت و آزادی بیان » مانع عاطفی
2- فقدان اعتماد به استفاده صحیح از ثمرات اندیشه » مانع عاطفی
3- منافع حزبی و سیاست زدگی » مانع اجتماعی
4- رفتار جامعه ایرانی » مانع اجتماعی
5- سنت فرهنگی ایرانی » مانع اجتماعی
6- عدم تلقی واحد » مانع ذهنی
7- عدم زمینه های لازم اخلاقی » مانع اجتماعی
8- سودجویی » مانع اجتماعی
9- خودباختگی در برابر غرب » مانع اجتماعی / ذهنی
10- سابقه بد آزاداندیشی در ایران » مانع اجتماعی
11- قدسی انگاری سنت » مانع اجتماعی
12- محدودیت در قالب کرسی های آزاداندیشی » مانع ساختاری
13- ناکارآمدی نهادهای متصدی آزاداندیشی » مانع ساختاری
14- ضعف در نهادهای غیررسمی گفتگو و آزاداندیشی در ایران » مانع اجتماعی / ساختاری
15- فقدان آموزش مهارت های لازم » مانع تربیتی

همانطور که مشاهده شد غالب موانع از جنس اجتماعی هستند.
میتوان موانع عاطفی که جلوی آزاداندیشی فرد را میگیرند را نیز متاثر از شرایط جامعه دانست.
به نظر میرسد موانع ذهنی و موانع اجتماعی در یک دور قرار دارند. همانطور که فرهنگ جامعه میتواند ذهن جامعه را ارتقا بدهد، ذهن جامعه نیز چنین نقشی در قبال فرهنگ جامعه ایفا میکند.
ساختار های ترویجی و ساختار تعلیم و تربیت نیز در بستری از اندیشه و فرهنگ جامعه پیاده میشوند.
اگر بصورت منطقی نگاه کنیم باید ابتدا زمینه را مساعد بسازی.
این نکته دو راه حل را تولید میکند :
– آغاز از اصلاح اجتماعی
– آغاز از اصلاح اندیشه
از آنجا که اثر فرهنگ و جامعه بر ذهن، ناخودآگاه بوده و این اثر اندیشه در جامعه است که به شکل خوداگاه رخ میدهد، اصلاح اندیشه ای اولویت بالاتری را پیدا خواهد کرد.
اولین گام در اصلاح وضعیت اندیشه ای آزاداندیشی ایجاد تلقی واحد از تعریف آزاداندیشی در میان نخبگان خواهد بود.

آزاداندیشی ابزار یا مسیر و یا حتی هدف؟

قبل از ورود به این یادداشت لازم است تذکر داده شود که در نزد نگارنده «جوهره‌ی آزاداندیشی»، حقیقت‌جویی و حقیقت‌طلبی می‌باشد؛ لذا حقیقت محوریت می‌یابد.

به هنگام تامل روی «آزاداندیشی» می‌توان سه نگاه نسبت به آن داشت؛

نگاه اول؛ با آزاداندیشی به حقیقت می‌رسیم؛ در این نگاه آزاداندیشی وسیله‌ای است برای رسیدن به حقیقت؛ در این نگاه به آزاداندیشی نگاه ابزاری می‌شود و براساس این نگاه شاید بتوان گفت هنگامی که به حقیقت رسیدیم، می‌توان آزاداندیشی را کنار گذاشت؛ و به عبارت دیگر هنگام رسیدن به حقیقت از آزاداندیشی بی‌نیاز می‌شویم.

نگاه دوم؛ آزاداندشی برای رسیدن به حقیقت است؛ در این نگاه آزاداندیشی مسیری است برای رسیدن به حقیقت؛ در این نگاه نسبت به نگاه دوم که آزاداندیشی را ابزاری برای رسیدن به حقیقت می‌داند، کمی ارتقا پیدا کرده است؛ ولی هنوز هم بر اساس این دیدگاه پس از رسیدن به حقیقت دیگر این مسیر کنار گذاشته می‌شود، هر چند ارزشی که این نگاه به آزاداندیشی می‌دهد بیشتر از نگاه قبل است و تا حدی می‌توان گفت برای رسیدن به حقیقت از این مسیر باید عبور کرد. تفاوت مسیر و ابزار در این است که مسیر یک سلوکی در آن هست ولی ابزار استفاده می‌شود؛ به نظر می‌رسد دم‌خور بودن با مسیر بیشتر از ابزار است.

نگاه سوم؛ آزاداندیشی خودش هدف است؛ البته واضح است که در پارادایم اسلامی از این هدف‌بودگی سخن به میان می‌آید، نه پرادایم مدرن؛ در این دیدگاه می توان گفت هنگامی هم که به حقیقت رسیدی، باز هم نیازمند آزاداندیشی هستی؛ به عبارت دیگر برای حفظ آن حقیقتی که به آن رسیدی، نیازمند آزاداندیشی هست؛ نه تنها برای ارتقا، بلکه برای حفظ همان حد از حقیقت که با آزاداندیشی به آن رسیدی، ناچار از آزاداندیشی هست؛ اگر گفتی که به حقیقت رسیدم و دیگر بی‌نیاز از آزاداندیشی شدم، اینجا همان حقیقتی را هم که به آن رسیدی از دست می‌دهی؛ این فرق اساسی میان این نگاه با دو نگاه قبلی است؛ شما برای نگه‌داشتن آن حقیقتی که به آن دست یافته‌اید، ناچارید از آزاداندیشی.

تفاوت اندیشه و عقیده

قبل از خواندن: این یادداشت در ادامه یادداشت قبلی است؛ آزادی بیانِ اندیشه؛ نه عقیده

برای مشخص و روشن شدن «آزادی بیان» و موضع نسبت به بیان، به نظر می‌رسد باید تفاوت اندیشه و عقیده روشن شود؛ چرا که چنانچه در یادداشت قبل نیز ادعا شد، آزادی بیان در امتداد اندیشه و آزادی اندیشه می‌آید، نه عقیده و آزادی عقیده.

هر عقیده‌ای الزاما از روی فکر و اندیشه نیست؛ عقیده به معنای گره خوردن با قلب است؛ در این گره خوردگی با قلب این چنین نیست که آنچه با قلب گره می‌خورد، الزاما از جنس اندیشه باشد؛ چه بسیار خرافات و اوهامی که با قلب گره خوردند و جزء عقیده شد است؛ و الزاما هم از راه فکر چیزی به قلب وارد نمی‌شود؛ چه بسیار عقایدی که پایه آن احساسات و عواطف است؛ یک بحث دیگری هم اینجا مطرح است که زیاد به موضوع یادداشت مرتبط نیست آن هم این است که «اندیشه‌ها با مرور زمان و رخ دادن بعضی از اتفاقات و انجام بعضی از اعمال، با قلب پیوند می‌خورند و تبدیل به عقیده می‌شوند»؛ امّا آنچه اینجا مهم است این است که اندیشه‌ها می‌توانند تبدیل به عقیده بشوند؛ و البته بعضی از اندیشه‌ها تبدیل به عقیده نمی‌شوند؛ به نظر می‌رسد آن پیوندی که در عقیده با قلب هست، در اندیشه نیست؛ اندیشه در همان ساحت عقل باقی می‌ماند و مادامی که به ساحت قلب نیامده باشد و گره با قلب نخورده باشد، نام آن اندیشه است و هنگامی که این اندیشه با قلب پیوند خورد و از ساحت عقل بالا‌تر رفت و وارد ساحت قلب شد، به عقیده تبدیل می‌شود؛ و هنگامی که گره با قلب ایجاد شد، نوعی از تعصب و محکمی ـ نه الزاما منفی ـ به وجود می‌آید و این محکمی به میزان گره خوردن آن با قلب است؛ به همین دلیل تا حدی باب گفتگو بسته می‌شود؛ و در این لایه به راحتی نمی‌توان گتفگو کرد؛ امّا در ساحت عقل باب گفتگو کاملا باز است و اساسا محل گفتگو در آن ساحت است؛ لذا تا هنگامی که چیزی به عقیده تبدیل نشده است، امکان گفتگو وجود دارد و در این مقام است که آزادی بیان معنا پیدا می‌کند؛ بله امکان تغییر عقیده نیز وجود دارد؛ ولی همانگونه که به مرور زمان چیزی عقیده می‌شود، به مرور زمان باید آن عقیده از عقیده‌گی خود بیوفتد و عقیده جدید جایگزین آن بشود.

 

بنابراین می‌توان میان اندیشه و عقیده عموم خصوص من وجه قائل شد؛ به این معنا که بعضی از اعقاید، اندیشه بودند و از گذرگاه فکر و اندیشه گذشته‌اند و بعضی دیگر عقاید برآمده از خرافات و اوهام هستند و رنگ و بوی اندیشه را ندیدند و همچنین اندیشه‌هایی هستند که هنوز در ساحت عقل باقی ماندند و تبدیل به عقیده نشدند و یا حتی نشوند.

حال اگر گفته می‌شود «آزادی عقیده» ممنوع است، به این معنا است که تنها عقیده‌ای که از گذر و کوچه‌ی اندیشه گذشته باشد مجاز است. و به تعبیری می‌توان گفت اساسا آزادی بیان قبل از آزادی عقیده است؛ و در امتداد آزادی اندیشه است؛ هنگامی که اندیشیدی و از معبر فکر به اندیشه‌ای رسیدی، در این جا باب گفتگو و بیان باز است؛ از قضا اتفاقا نه تنها جواز هست، بلکه نیاز دوطرفی به این بیان هست؛ هم آن کس که اندیشیده است نیاز دارد حرفش را به دیگری بزند تا در معرض نقد قرار گیرد و هم دیگری نیاز دارد اندیشه‌های نو و جدید را بشنود.

بنابراین وقتی آزادی عقیده داده نمی‌شود، برای آن است که عقیده از راه درست آن، یعنی اندیشه، به وجود بیاید؛ و حتی تا جایی که اسلام عقیده به حق بدون تحقیق و تفکر را هم قبول نمی‌کند.

پس از این بحث شاید لازم باشد مباحث فقهی چون ارتداد نیز مورد بررسی قرار گیرند.

آزادی عقیده و سست عنصری

گاهی آزاداندیشی به معنایی گرفته می شود که ملازم با این است که باید همه اندیشه ها را محترم بشمارید، هر کسی باید آزاد باشد هر فکری که کرد را عرضه بکند، و حتی به اینجاها می کشد که هر کسی بهره ای از حق دارد و نباید با محصول فکری او مقابله صورت بگیرد، و یا بالاتر گفته می شود که ما به حق نمی توانیم برسیم و معیاری نداریم که چه کسی دارد حق را می گوید پس باید به اندیشه های یکدیگر احترام بگذاریم!

اما در نگاه دقیق و صحیح هم حق وجود دارد و هم ما می توانیم به آن برسیم و هم اگر به آن رسیدیم مخالف آن باطل است و اگر چنین شد آنگاه اندیشه های مخالف آن اگر بخواهد از ناحیه اندیشه خارج شده و وارد زیست اعتقادی جامعه شود مجاز نخواهد بود.

چیزی که به اسم آزادی عقیده مطرح می شود، با مبانی معرفت شناسی شکاکیت گرا که در ابتدای نوشته به آن اشاره رفت، یک حیات اعتقادی سست و بی انضباطی را ایجاد می کند و انسان را دعوت به یک حالت انفعال در اعتقادات و باورها می کند، این در حالی است که مهم ترین بخش حیات انسانی زیست اعتقادی اوست، این باورهای انسان ها هستند که نحوه زندگی و چگونگی تعاملات انسانی اجتماعی را معلوم می کند، اگر بخواهیم تن به آزادی عقیده بدهیم باید به یک زیست اجتماعی سست تن بدهیم که حاصل آن تربیت یک جامعه سست عنصر و بی انضباط و منفعل خواهد بود.

اما اگر آزاداندیشی به معنای حق گرایی و حق پذیری باشد آنگاه انسان آزاداندیش اتفاقا جزو محکم ترین و منضبط ترین انسان ها است و تمام عزم خویش را جزم می کند تا به حق برسد و وقتی به آن رسید می پذیرد و تمام رفتارهای جامعه خود را بر اساس آن بنا می کند. بله فضا را برای حرفهای مخالف عقاید مستقر در جامعه کاملا نمی بندد ولی اینطور هم نیست که یک فضای شل و بی انضباط درست کند که امنیت اعتقادی جامعه از ناحیه سست عنصران و بی مبالاتان در اندیشه به خطر بیفتد که امنیت اعتقادی جامعه از هر امنیتی بالاتر است.

 

#یادداشت_363

عقیل رضانسب 14020303

 

آزادی عقیده و بی غیرتی

در یادداشتی[1] توضیح دادیم که آزاداندیشی چون در نسبت با حق تعریف می شود، فرد آزاداندیش نسبت به محصول اندیشه خود غیور است. وقتی آزاداندیشی مجاز بلکه ضروری شمرده می شود، طبیعتاً افراد به محصولات اندیشه ای خود معتقد خواهند شد، لذا طبعاً اگر آزاداندیشی مجاز باشد عقاید مختلفی شکل خواهد گرفت؛ البته همانطور که محصول آزاداندیشی می تواند مورد داوری قرار بگیرد که اولاً غلط است یا صحیح به این معنا که قواعد اندیشه بودن اندیشه در آن مراعات شده یا نه و احیاناً مغالطه شده باشد، ثانیاً باطل است یا نه، از آن جهت که این تلاش اندیشه ای چقدر توانسته به حق برسد، و ثالثاً آزاد است یا نه، از آن جهت که تحت تأثیر تعصب ها و تقلید ها و ترس ها و … بوده یا نه؛ عقیده نیز می تواند مورد داوری قرار بگیرد، هم از جهت اینکه صحیح است یا غلط و هم از جهت اینکه حق است یا باطل؛ و در آخرت و در برخورد سنن الهی در همین دنیا عقیده باطل و غلط مورد سؤال و عقاب قرار خواهد گرفت.

اما عقیده اگر بخواهد بیاید تبدیل به یک پدیده اجتماعی شود، اگر معتقد باشیم که هر عقیده ای می تواند خود را تبلیغ کند و یارگیری کند تا تبدیل به یک پدیده اجتماعی شود، آنگاه معتقد به آزادی عقیده خواهیم بود.

اگر عقاید باطل و غلط بخواهند آزادانه در مسیر تبدل خود به یک باور عمومی قدم بردارند، و کسانی که معتقد به عقاید حقه و صحیحه هستند هیچ واکنشی در مقابل این عقاید نداشته باشند، در واقع باید گفت که غیرتی نسبت به عقاید حقه صحیحه ندارند، و این بی غیرتی ضد آزاداندیشی است!

آزاداندیش حق گرا و حق پذیر است و وقتی به حق رسید و آن را پذیرفت، برایش چون دُر ارزشمند است و حاضر است حتی جان خود را فردای آن کند، اگر توفیق یار بود و آزاندیشان حق گرا و حق پذیر و فدایی حق توانستند یک جامعه ای بر اساس عقاید حقه شکل بدهند و به حاکمیتی نیز رسیدند، وظیفه دارند که از نشر و رونق یافتن عقاید باطله جلوگیری کنند که اگر نکنند یعنی مرتبت و جایگاهی برای حق قائل نیستند و این یعنی ضدیت با آزاداندیشی.

 

#یادداشت_362

عقیل رضانسب 14020303

 

[1] https://andishekalami.ir/15335/

اعدام چیست ؟ ( ذیل بررسی نسبت آن با دفاع از آزاداندیشی )

در یادداشت “آیا مجازات دیگری، عملی انسانی است ؟ ” بیان شد که مجازات نه تنها عملی انسانی و مورد پذیرش جوامع بشری است، بلکه نیاز مبرم ادامه حیات اجتماعی آنان نیز هست. از زاویه حقوقی نیز میتوان گفت مجازات ضامن اجرای قوانین است و قوانین ضامن حیات و پیشبرد جامعه
در مرحله بعدی باید مختصات قتل بعنوان یک مجازات و ارتداد بعنوان یک جرم بررسی شود و درباره تناسب این دو در جامعه اسلامی به قضاوت رسید.

قتل بعنوان مجازات
قتل و اعدام را نمیتوان دردناک ترین مجازات دانست. چرا که امروزه حجم قابل توجهی از انسان ها مرگ را با اختیار خود انتخاب میکنند و آن را بر زندگی خود ترجیح میدهند. شاهد این مطلب آمار خودکشی در کره زمین است. ترجیح مرگ بر زندگی در دو دسته از انسان ها اتفاق می افتد : انسان هایی که افقی بسیار روشن تر در ورای مرگ میبینند و انسان هایی که اساسا افقی را نه در مرگ و نه در زندگی نمی بینند. دسته اول زندگی را برای نیل به آن افق روشن میخواهد و اگر روزی از دست دادن این زندگی پلی باشد برای تقرب به آن افق، از مرگ استقبال میکند. دسته دوم نیز ممکن است آنقدر از زندگی توام با انواع تحقیر ها و محرومیت ها و نرسیدن ها خسته شده باشد که هر چیزی را به آن ترجیح بدهد.

سوال : اگر قتل و اعدام دردناک ترین مجازات نیست پس چرا سخت ترین مجازات در اسلام شناخته شده است ؟
پاسخ اول این است که در اسلام چیزی به نام شکنجه مشروعیت ندارد. لذا دردناک ترین مجازات دنیوی در دائره اسلام همین اعدام خواهد بود.
پاسخ دوم این است که اگرچه مرگ دردناک ترین مجازات نیست اما بدون بازگشت ترین مجازات هست و برای انسانی که به دنیا وابستگی شدید دارد ، حتی از دردناک ترین شکنجه ها هم میتواند سخت تر باشد.

به نظر میرسد قتل به عنوان مجازات چند ویژگی داشته باشد :
– از آنجا که بدون بازگشت است، برای انسان هایی که برنامه دنیوی دارند بازدارنده است. انسان هایی هم که برنامه دنیوی ای علیه جامعه ندارند خطرناک نیستند. پس این مجازات میتواند خطرناک ها را آرام نگه دارد.
– قتل ، مجازاتی است که فرد مجرم را به طور کلی از جامعه حذف میکند و لذا برای مواردی که حضور فرد مفسده دارد مناسب است.
– انسان به طور کلی زندگی را دوست دارد و نفس قرار دادن مجازات قتل برای یک جرم، شنائت آن جرم را در جامعه به عناون یک منکر عظیم تثبیت میکند. به عبارتی این وضع مجازات در مقام مدیریت عرف مردم اثر میگذارد.

ارتداد بعنوان جرم
در نوشته بعدی ان شاءالله بررسی خواهد شد.

مجازات کردن دیگری؛ عملی انسانی است ؟

بحث درباره مجازات اعدام امروزه یکی از جنجالی ترین و رایج ترین مباحث میان فضاهای روشنفکری که رسالت خود را نقد جوامع دینی میدانند تلقی میشود.
از دیرباز اعدام به عنوان یکی از انحاء مجازات به شمار می رفته است و جوامع مختلف بنا بر سنتی که به آن تعلق داشته اند برای جرایم سنگین این نوع مجازات را بر میگزیده اند.
برای بررسی اینکه آیا مجازات اعدام صحیح است یا خیر ابتدا لازم است تا بدانیم اساسا مجازت کاری درست و انسانی است یا خیر؟ پس از آن با بررسی ویژگی های این سنخ از مجازات به سوال اصلی یعنی تناسب آن با ارتداد و نسبت این دو با آزاداندیشی بپردازیم.
یک سوال مهم : کارکرد مجازات چیست ؟

باید توجه داشت که پدیده مجازات بر جنبه مادی انسان مبتنی است و تنها در صورتی مجازات دارای معنا و کارکرد خواهد بود که انسان را دارای هویتی مادی و حیوانی بدانیم. این به معنای نفی هویت روحانی و الهی انسان نیست. لذا این مبنا هم با تفکر اسلامی که انسان را دارای دو هویت میداند همراه است و هم با تفکر مادی که انسان را صرفا دارای هویت مادی میداند (‌هرچند امروزه خیلی قایل به این نظریه نباشند)

به نظر میرسد مجازات کارکردی جز بازدارندگی نداشته باشد و این مهم را در دو وجه نشان میدهد.
یکی در نسبت با خود فرد مجازات شونده و دیگری با افراد مطلع از این مجازات

سوال بعدی : کارکرد بازدارندگی چیست ؟‌
اگر یک ارزش را بتوان نام برد که همه ابناء بشر در همه اعصار بر روی آن اتفاق داشته باشند آن اصل لزوم چرخش زندگی روزمره انسان هاست !
در علم اصول فقه نظام حیات انسان یک منبع برای استنباط شریعت است.
در جوامع لیبرال آزادی فردی را فقط بخاطر نظام حیات انسان است که محدود میکنند.
همه انسان ها به این مطلب گرایش و اذعان دارند و حتی انارشیست ها بخلاف آنچه مشهور است عدم اقتدار سیاسی را مفید به حال همین نظام حیات انسانی میداند.
در عرف عامیانه فارسی برای نفی هر عنصری که مخل به نظام حیات انسانی باشد از عبارت : سنگ روی سنگ بند نمیشود استفاده میکنند.
ممکن است فردی یا افرادی تمام رفتارهای بشری را با هر کم کیفی مبتنی و ناشی از فطرت پاک او بدانند. چنین افرادی اساسا منکر اصلی ترین اصل انسانی یعنی همین لزوم چرخش حیات انسانی هستند زیرا اگر در اختلافات و نزاع های بین انسان ها هردو طرف را مصیب بدانیم و قضاوتی صورت ندهیم زندگی انسان فاسد و مختل میشود. از دیرباز انسان ها بدنبال این بوده اند که فردی را قاضی کنند تا اختلافات را حل کند و به نفع یکی حکم دهد. این یعنی انسان ذاتا گرایش به این دارد که از بلاتکلیفی بیرون بیاید. سر این گرایش نیز در همان گرایش فطری به چرخش حیات انسانی است.

در نتیجه
– بخشی از رفتارهای انسان ناشی از وجه مادی و حیوانی اوست نه وجه روحانی و الهی او
– این بخاطر هویت دوعاملی اوست
– در تعامل انسان ها با یکدیگر باید به هردو بعد التفات داشت و از ابزارهای مناسب هردو استفاده کرد
– کارهایی که چرخه حیات انسانی را مختل میکند معمولا از هویت مادی سرچشمه میگیرند
– این اعمال نیاز به بازدارندگی دارند تا از تکرار و ترویج آن جلوگیری شده و چرخه حیات انسانی حفظ شود. و ابرز ابزار بازدارندگی مجازات است. هر چه عمل (جرم) سنگین تر باشد مجازات سنگین تری نیز در پی خواهد داشت.

نسبت آزاداندیشی با آزادی اندیشه و عقیده

پیش تر در یادداشتی به نسبت آزادی اندیشه با آزادی عقیده در دیدگاه شهید مطهری پرداختیم. حال می خواهیم نسبت این دو با آزاداندیشی را در یابیم.

به نظر می آید آزاداندیشی همان چیزی است که دغدغه استاد شهید را پاسخ می دهد. آزاداندیشی همان است که انسان را وارد وادی عقلانیت و تفکر می کند. به وسیله آزاداندیشی می توان از تعصب و تحجر و تقلید رهایی پیدا کرد. حتی اگر این تعصب در ناحیه عقاید باشد.

به عبارت دیگر آزاداندیشی، در مقابل آزادی عقیده یا آزادی اندیشه نیست. آزاداندیشی، در واقع دعوت به اندیشه ورزی آزادانه است. اندیشه ورزی آزادانه در همه عرصه های فکری. چنین دعوتی اگر تبدیل به خصلت انسانی شود، همه زندگی او را ویرایش می زند. از رفتارهای فردی و اجتماعی گرفته تا آداب و رسوم و عادات و خلقیات و حتی اعتقادات و باورها. ویرایشی دائمی و ارتقای نو به نو به تمام عرصه های حیات انسانی.

 

 

آیا آزاداندیش کسی را میکشد ؟

آیا حکم ارتداد انسانی است ؟ چه کسی به شما اجازه میدهد فردی را بخاطر عقیده اش بکشید ؟ اساسا ادعای آزاداندیشی را چگونه با قتل نفس جمع میکنید ؟

از دیدگاه باورمندان به اسلام، خداوند متعال یگانه خالق هستی بوده و خلقت او مبتنی بر حکمت است. در نتیجه او هیچ موجودی را به باطل نیافریده و تمامی مخلوقات او در مسیر تکامل هستی و حرکت آن به سمت خداوند متعال دخیل هستند.
برخی اندیشمندان این نگاه درباره تکوین را به حوزه اعتباریات نیز تسری داده اند و مبتنی بر نظریه فطرت، قائل هستند هر اعتباری که انسان بر اساس فطرت انجام میدهد در همان مسیر تکامل قرار دارد. این نگاه مورد تایید آیات قرآن نیز هست. قرآن کریم در آیه شریفه
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًاۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا
دین حنیف را همان فطرت الهی میداند که در وجود انسان نهفته است. پس میتوان گفت اعتبارات و رفتارهای فطری انسان دقیقا مطابق با دین حنیف و نقشه تکامل و سعادت اوست.
اما مشکل از آنجا اغاز میشود که رفتارهای انسان فقط تحت تاثیر فطرت نبوده و عواملی چون هوای نفس نیز در آن دخیل هستند.
نفس نماینده نیازهای حیوانی و جسمانی انسان است. فطرت و دین نیز این نیازها را به رسمیت شناخته اند و به هیچ وجه نفی آن ها را درست نمیدانند. تنها تفاوت در اینجاست که نفس به سبب خوی غیرعقلانی خودف توانایی محاسبه و تعیین حدود و کیفیت ارضای این نیازها را ندارد اما دین و فطرت به سبب هویت عقلانی خود این توانایی را دارند.
لذا میتوان گفت از نگاه باورمندان به دین مبین اسلام، هر پدیده انسانی، واقعی و در مسیر حق است و تنها حدود و کیفیت آن است که در صورت انحراف به باطل می انجامد.

از دیدگاه مادی هر آنچه در جهان موجود است برای بهره کشی توسط انسان است. انسان در رفتار خود کاملا آزاد است و هیچ قیدی اعم از فرهنگ و سنت و دین نمیتواند پای او را بند کند. البته همین دیدگاه مادی به حق یک مورد را استثنا نموده و جایی که آزادی فردی حق آزادی افراد دیگری را سلب کند، جلوی آزاید فرد را میگیرد.
علت این تبصره بسیار مهم، درک یک نکته فطری توسط مادیگرایان است که زندگی انسان باید جریان داشته باشد و با هرج و مرج و آشوب همه چیز انسان ها به باد میرود !

پدیده ای که میخواهیم آن را از جهت بالا مورد مطالعه قرار بدهیم، پدیده “قتل نفس” است !
آیا کشتن یک فرد دیگر اساسا جنایت است ؟ یا در برخی مواقع میتوان مجوز آن را صادر کرد ؟
اگر در برخی موارد جواز دارد، پس اساسا جنایت نیست و مثل هر پدیده انسانی دیگر باید مقدار و کیفیت آن را مشخص کرد تا موجب فساد جامعه بشری نشود !
مرجع تعیین این حدود کجاست ؟

آزادی عقیده در دیدگاه شهید مطهری

شهید مطهری در بحث آزادی اندیشه و تفکر و هم چنین عدم آزادی عقیده، بحث جالبی دارند. به نظر می رسد این بحث با دغدغه شکوفایی قوه عاقله و قدرت تفکر انسان شکل گرفته باشد.

در آنجا استاد شهید پس از بررسی معنای لغوی عقیده، به این نکته توجه می کنند که عقیده یا بر اساس تفکر شکل گرفته است و یا بر اساس عوامل دیگری غیر از اندیشه و تفکر. از آنجا که عقیده، دلبستگی و وابستگی انسان را رقم می زند، اگر بر اساس تفکر و تعقل نباشد، در نتیجه تفکر انسان وابسته به اموری غیر عقلی و خارج از فضای اندیشه و تفکر می شود.

استاد شهید برای عبور انسان از چنین فضایی، می گویند آزادی اندیشه پذیرفته است. اما نمی توان قائل به آزادی عقیده بود.

با توجه به دقتی که در بحث لحاظ شده است باید مراقب بود تا سوء برداشت نشود و از بحثی که ایشان با دغدغه آزادی انسان به سراغش رفته اند، برداشت مقابل نداشت. یعنی این بحث را دقیقا مخالف آزادی نفهمیم.

اما باز هم جای یک سوال باقی است:

ملاک تشخیص این که عقیده مبتنی بر تفکر و اندیشه شکل گرفته یا خیر چیست؟! آیا انسانی که به عنوان متفکر شناخته می شود، در عقیده اش آزاد است؟! آیا تنها ملاک این که عقیده ای مبتنی بر تفکر است این است که عقیده اش، همان عقیده حاکم باشد؟!

 

آزاداندیشی و غیرت

آزاداندیشی نسبتی با حق و حقیقت دارد، «وقتی فرد یا جامعه در لایه اندیشه حق گرا و حق پذیر شد، آزاداندیشی رخ داده است.» حق گرایی و حق پذیری در اندیشیدن هم یعنی هم می اندیشد برای رسیدن به حق و هم وقتی به حق رسیدن آن را می پذیرد، و البته قواعد منطقی اندیشیدن را نیز مراعات می کند؛

اگر فرد یا جامعه با آزاداندیشی به حقیقت یا حقایقی رسید، آیا در مرتبه بعد این تلاش قبلی او سرمایه ای برای اوست، یا انگار نه انگار که قبلاً زحمتی کشیده و به حقیقتی رسیده است؟! پر واضح است که وقتی بنا شد مدال آزاداندیشی به فرد و جامعه ای که دنبال رسیدن به حق و پذیرش حقی که به آن رسیدند داده می شود، حق و حقیقت بسیار ارزشمند تلقی می شود و اگر بخواهیم به حقی که رسیدیم بی اعتنا باشیم، از همان اول دنبال آن نیز نخواهیم رفت. به همین دلیل فرد و جامعه آزاداندیش نسبت به حق بسیار غیرتمند است.

اما اگر نگاه ما به آزاداندیشی این باشد که بگذار آزاد باشم از همه چیز حتی از حق هایی که خود به آن رسیدم، آن وقت این فرد یک فرد دم دمی مزاج و سست بار می آید، زیرا فردی که محصول اندیشه خود پایبند نباشد، زحمت و رنج اندیشه را نیز به خود نخواهد داد. در فضای اجتماعی هم همین است، جامعه هرهری مذهب و بادی به هر جهت، سختی اندیشمندی را تحمل نخواهد کرد و حزب باد شده و هر روز در جهتی حرکت خواهد کرد.

 

 

#یادداشت_361

عقیل رضانسب 14020230

ارتداد حکم بدیهی حکومتی و پیشران اندیشه حقیقت جو

شهید مطهری می فرمایند:

ظاهراً [ارتداد] از شؤون حکومت اسلامی است، یعنی از آن جهت که اسلام یک حکومت است و اجتماع به نوبه خود مصالحی دارد. آنجا که حکومت اسلامی نیست، چنین حکمی هم نیست(یادداشتهای استاد مطهری، ج‏2، ص‏316.)

با این نگاه حکم ارتداد حکومتی است شاید بتوان گفت حیث جدلی آن این است که تمامی حکومتها برخورد سنگین با مخالفینی که به سمت سست کردن حکومت اقدام میکنند می پذیرند و امری منطقی است اما اسلامی این موضوع را ازآنجا که بحث دماء است با عنوان ارتداد ضابطه مند کرده وجلوی ظلم و دیکتاتوری را گرفته است؛

از طرفی دیگر به دنبال این است که اندیشه واقعی را نشر دهد لذا با مطرح کردن ارتداد میدان برای نشر اندیشه های حقیقت جو و واقع گرا به شدت باز و سهل الوصول میگردد.

آزاداندیشی، بین دو اتهام !

مکتب مشاء به تبع از مکتب فلسفه یونان، غایت تربیت و اخلاق را تعادل قوای آدمی میشمارد.
انسان برتر از این نگاه انسانی است که نه جبون است و نه متهور، نه شهوتران است و نه خموده و قس علی هذا
البته شواهد زیادی را میتوان یافت که در موارد بسیاری از جمله مسائل اخلاقی و نه در همه موارد، دین از انسان همین تعادل را طلب میکند.
گاهی فرموده اند نه جبر و نه تفویض لبکه امر بین الامرین
و گاهی فرموده اند در انفاق نه دستانت را کامل باز کن و نه کامل ببند.
این نوع توصیه ها، مختصات حالت مورد نظر را مشخص میکند. یک طیف را معین میکند و بعد از مشخص کردن یک بخش از ابتدای طیف و بخش دیگری از انتهای طیف، محل بین این دو را مورد توصیه قرار میدهد. این کار باعث دقیق شدن توصیه و دفع اختلاط آن با افراط و تفریط در هیمن طیف میشود.
آیا میتوان آزاداندیشی را نیز اینگونه تعریف کرد؟ آزاداندیشی روی کدام طیف قرار میگیرد ؟ کجای طیف است ؟ دو طرف دیگر طیف چه مفاهیمی هستند ؟
زمانی این نکته به ذهنم رسید که در یک گفتگو میان دو نفر از یک سنت فکری در مواجهه با یک اندیشه از سنت فکری دیگر، هرکدام دیگری را متهم مینمود.
فرد الف اندیشه مخالف را می ستود و از دغدغه به حق او تعریف میکرد و نقاطی از متن که دلالت بر حسن ظن و خیرخواهی آن متن بود را گوشزد می نمود.
فرد ب اندیشه مخالف را واقعا مخالف میپنداشت و نقاطی را مورد توجه قرار میداد که زمینه سو برداشت ها را فراهم میکرد و میشد از آن ها برای اتفاقاتی که اخلاقی نیست استفاده کرد.
فرد الف توسط فرد ب ، متهم میشد به ساده اندیشی !
فرد ب توسط فرد الف ، متهم میشد به سوء ظن !
به نظر میرسد میتوان آزاداندیشی را در نقطه ای میان همین دو اتهام مطرح کرد. نه ساده اندیشی و نه سوء ظن ، بل امر بین الأمرین !
آزاداندیش ساده اندیش نیست، تمام ضعف های مبنایی و تبعات منفی اندیشه دیگری را می بیند و اگر لازم باشد به خاطر همین ضعف ها و تبعات با آن مقابله میکند.
از طرفی آزاداندیش سوءظن هم ندارد، نقاط مثبت، اعم از مبانی، زمینه ها یا تبعات مثبت اندیشه دیگری را می بیند و آنها را نیز برجسته میکند.
آزاداندیش سعی میکند واقعیت را ببیند و از این رهگذر به حقیقت دست پیدا کند.

تفکیک میان عقیده و اندیشه

به نظر می‌رسد که باید میان اندیشه و عقیده تفکیک کرد؛ برای اینکه تفکیک راحت‌تر باشد، از کلمه باور استفاده نمی‌کنم و آن را ترجمه عقده در نظر می‌گیرم.

به نظر می‌رسد میان اندیشه -به معنای حاصل مصدری- و عقیده تفاوت وجود دارد و در لفظ چه بسیار که اندیشه و عقیده را به اشتباه در جای یکدیگر به کار می‌بریم؛ البته در بسیاری از موارد هم کلمه «باور» را بر هر دوی آن‌ها اطلاق می‌کنیم؛ امّا به نظر می‌رسد که باید میان ساحت عقل و قلب تفاوت گذاشت؛ آنچه حاصل مصدر اندیشیدن است با آنچه عقده می‌شود تفاوت دارند؛ به تعبیر دیگر اندیشه باید پیوند و گره با قلب بخورد تا عقیده شود؛ البته ممکن است چیز‌هایی با قلب پیوند بخورد که اساسا اندیشه نباشد به این معنا که از طریق و راه عقل و اندیشه عبور نکرده باشد؛ چه بسیار عقیده‌هایی که متعصبانه است، و چه بسیار عقیده‌هایی که صرفا از عواطف برخواسته‌اند و هیچ گونه تعقلی در آن نیست و البته ممکن هم هست یک اندیشه خطا تبدیل به عقیده بشود.

اهمیت تبیین موضوع در راستای فهم بهتر آزاداندیشی

«يحي بن اكثم» براي اين كه به مأمون و درباريانش نشان بدهد كه علمش از امام جواد(ع) بيشتر است، خواست از امام سؤال سختي بپرسد، لذا درباره ي احكام حج -كه از مشكل ترين و پيچده ترين مسائل فقهي و پر از فروعات مختلف است- سؤال كرد؛ از امام پرسيد: «درباره ي شخصي كه مُحرم بوده و در آن حال حيواني را شكاركرده است، چه مي گوييد؟»، امام جواد(ع) فرمود: «آيا اين شخص، شكار را در حِلّ (خارج از محدوده ي حرم) كشته است يا در حرم؟ عالم به حكم حرمت شكار در حال احرام بوده يا جاهل؟ عمداً كشته يا به خطا؟ آزاد بوده يا برده؟ صغير بوده يا كبير؟ براي اولين بار چنين كاري كرده يا براي چندمين بار؟ شكار او، از پرندگان بوده يا غير پرنده؟ از حيوانات كوچك بوده يا بزرگ؟ باز هم از انجام چنين كاري إبا ندارد يا از كرده ي خود پشيمان است؟ در شب شكار كرده يا در روز؟ در احرامِ عمره بوده يا احرامِ حج؟». يحي بن اكثم از اين همه فروع كه امام براي اين مسأله مطرح نمود، متحيّر شد و آثار ناتواني و زبوني در چهره اش آشكار گرديد و زبانش به لكنت افتاد به طوري كه حضار مجلس ناتواني او را در مقابل آن حضرت به خوبي دريافتند. آنگاه پس از مذاكراتي كه در مجلس صورت گرفت و مردم پراكنده گشتند و جز نزديكان خليفه – از جمله يحي بن اكثم- كسي در مجلس نماند، مأمون رو به امام جواد(ع) كرد و گفت: «قربانت گردم! خوب است احكامِ هر يك از فروعي را كه در مورد كشتن صيد در حال احرام مطرح كرديد، بيان فرماييد تا استفاده كنيم.». و سپس حضرت حكم هر حالت را بيان فرمودند. بحار الانوار، ج50، ص 75

همانطور که در روایت فوق مشهود است، تبیین موضوع موجب می شود ما دقیق تر به موضوع بنگریم و بتوانیم پاسخ دقیق تری به سؤال بدهیم. این سیاسی تحسین السؤال، مسأله مهمی است، که باید به آن توجه داشت.
مثلا وقتی می خواهیم درمورد آزاداندیشی صحبت کنیم، این موضوعات را، از یکدیگر تفکیک کنیم :
تفاوت آزاداندیشی با آزادی اندیشه
تفاوت آزاداندیشی با نظریه پردازی
تفاوت اندیشه با فکر
تفاوت آزاداندیشی با آزادی بیان
تفاوت آزادی اندیشه با آزادی عقیده
و …
مثلا خیلی جالب است، که در اسلام برای تحقق آزادی اندیشه با آزادی عقیده مبارزه می شود!
اینها نکات مهم و دقیقی است، که پس از تبیین موضوع و تقسیم اقسام مشخص و نمایان می شود.
باید توجه داشته باشیم که آزادی و آزاداندیشی به اسم و عنوان نیست؛
شیاطین می‌گویند «انسان آزاد است» و با این آزادی، انسان را بندۀ همه چیز می‌کنند!!
اما انبیاء می‌گویند: «انسان بنده است» و با این بندگی، او را از بندگی دیگران آزاد می‌کنند انبیاء با بندگی، انسان را از بندگیِ مخلوق آزاد می‌کنند و شیاطین …

به اسم آزادی، انسان را اسیر همۀ چیزهای پَست می‌کنند.
انبیاء با بندگی، انسان را از زندان نجات می‌دهند و شیاطین به اسم آزادی، انسان را زندانی می‌کنند.

آیا آزادی عقیده سلب کردنی است؟

آیا آزادی عقیده سلب‌کردنی است؟ به عبارت دیگر چگونه می‌توان آزادی در اتخاذ عقیده را سلب کرد؟ مسئله در مقام بروزات عقیده نیست؛ اینکه مانع اعمال هر عقیده‌ای بشویم، چیز ممکنی است؛ امّا اینکه در اتخاذ عقیده ممانعت ایجاد شود، شاید بتوان گفت کمی ناممکن است؛ البته می‌توان در مسیر عقیده شدن چیزی دخالت کرد و مانع آن شد و یا چیزی را عقیده‌ی کسی کرد، کما اینکه می‌کنند، امّا اینکه مستقیما از اتخاذ عقیده ممانعت شود، به خاطر درونی بودن این مسئله، کاری ناممکن است.

همانگونه که در مورد اندیشه و فکر می‌توان این را گفت؛ اینکه اساسا تا چه حد ممکن است از داشتن یک اندیشه توسط کسی جلوگیری کرد؛ در این مقام هم به بیراهه کشاندن اندیشه و القا یک اندیشه ممکن است که این هم نوعی از سلب آزادی است؛ ولی باز هم در اندیشه، امکان مستقیم مقابله با اندیشه وجود ندارد؛

بله همانگونه که در اصل اندیشیدن گاهی اجازه‌ی آن داده نمی‌شود -اینکه خودآگاه نیاندیشم- در عقیده هم شاید اینگونه بتوان عمل کرد؛ ما یک دوره‌ی تاریخی اخباری‌گری داشتیم که چه بسیار بر تعقل و عقل تاختند و تا حدی هم جامعه متاثر از آن در حیطه‌هایی به کل اندیشیدن و تفکر را منع کردند؛ در اینجا آزادی اندیشه حتی به معنای مصدر آن هم گرفته شده بود چه برسد به معنای حاصل مصدری؛ البته خالی از اندیشه نبودند و اندیشه‌های خود را از راهی غیر از تفکر، مثلا نقل پُر می‌کردند.

در آزادی عقیده هم همانگونه که بحث‌های ارتداد و تعامل با کفار و مشرکین در مباحث دینی مطرح می‌شود؛ می‌توان گفت مسئله این است که از اساس نزدیک شدن به هر عقیده‌ای جایز شمرده نمی‌شود؛ و شاید بتوان گفت این حدودی که برای مرتد قرار داده می‌شود بیشتر برای جنبه‌ی بازدارندگی آن است؛ هدایت و سعادت بشری آنقدر برای خداوند مهم بوده است که حتی اجازه‌ی نزدیک شدن به انحراف را هم نمی‌دهد؛

به نظر می‌رسد در پراکنده‌نویسی‌های بالا یک پیش فرض نهفته است؛ اینکه میان اندیشه -به معنای حاصل مصدری- و عقیده تفاوت وجود دارد؛ میان ساحت عقل و قلب باید تفاوت گذاشت؛ به تعبیر دیگر اندیشه باید پیوند و گره با قلب بخورد تا عقیده شود؛ البته ممکن است چیز‌هایی با قلب پیوند بخورد که اساسا اندیشه نباشد به این معنا که از طریق عقل نگذشته باشد.

همواری مسیر آزاداندیشی

از آنجایی که برای آزداندیشی باید هزینه داد و حتی اگر به لحاظ بیرونی هم همراهی باشد باز هم باید هزینه‌های درونی داد، به راحتی عموم جامعه به سمت آن نمی‌رود؛ و حتی بعضا نخبگان هم به سمت آن کشیده نمی‌شوند؛ به هر حال وقتی از اندیشه‌های محیطی فاصله گرفته شود، حتی اگر بیان نشود که آن خود یک داستان جدا در باب هزینه دادن دارد، حتی اگر این اندیشه‌ها بروز داده نشود، فاصله‌ای که از رهگذر تفکر از اندیشه‌های محیطی می‌گیرد، همین فاصله موجب سختی و اذیت شخص می‌شود.

البته می‌توان گفت که این اذیت از جنس درد‌های ارزشمند است که خوب است همراه آدمی باشد، مانند درد انسانیت، درد دین، درد مردم و … ولی همین را هم بسیاری حاضر نیستند برای آن هزینه بدهند و متحمل این درد بشوند؛

لذا با توجه به این که جامعه به سمت آن نمی‌رود، برای تحقق و رقم خوردن آن به صورت واقعی و حقیقی در جامعه باید گفتمان آزاداندیشی بر جامعه حاکم باشد؛ برای اینکه از مرحله شعار آزاداندیشی گذر کنیم ناچاریم که دشواری این پدیده را حل کنیم و راهکار گفتمان‌سازی و به طبع فرهنگ‌سازی، از راه‌هایی است که می‌تواند مسیر را برای آزاداندیشی هموار کند.

آزاداندیشی، یک فرهنگ عمومی یا یک ملاحظه نخبگانی ؟

بعد از مطالعه گزارشی از “نظام نامه هیئت حمایت از کرسی های آزاداندیشی” که در کتاب “آزاداندیشی در ساخت تفکر” ذکر شده بود، نکاتی به نظر رسید که در زیر ذکر میشود :
1- یک نکته قوت آن است که دقت های فوق العاده ای در تنظیم متن آئین نامه ها صورت گرفته و سعی شده تا تمام ریزه کاری های مطلوب به نوعی در آئین نامه ها بگنجند. معنا و مفهوم آزاداندیشی و جایگاه آن نیز به خوبی در بند های آئین نامه ها گنجانده شده است.
2- یک نکته دیگر فضای علمی و نخبگانی متن است. این مطلب از آن جهت که نگاه را روی نخبگان متمرکز میکند هوشمندانه و شایسته است، زیرا تا نخبگان یا لااقل بخشی از نخبگان یک جامعه پای کار یک گفتمان نباشند، عملیاتی نخواهد شد.
اما با ملاحظه دو نکته این مطلب نقطه ضعف بشمار خواهد رفت :
نخست آن که هیچ مرکزی عهده دار نشر آزاداندیشی بین عامه مردم نیست. وزارت علوم مخاطب مخصوص خودش را دارد و حوزه های علمیه نیز به همین ترتیب. هیئت حمایت نیز همان دو قشر نخبگان و اساتید و نظریه پردازان حوزوی و دانشگاهی را مخاطب آزاداندیشی قرار داده و برای ایشان آئین نامه طرح نموده است.
البته شاید گفته شود که این از آن باب است که اگر نخبگان قوم پای در عرصه آزاداندیشی بگذارند عموم جامعه نیز متاثر از ایشان، آرام آرام اینگونه خواهد شد.
نکته دوم : تبعیت مردم از نخبگان خود به خود اتفاق نمی افتد. باید عزم و اراده ای در نخبگان نباشد، عزم و اراده نیز پس از شناخت و معرفت پدید می آید. شاید لازم بود تا بجای اینکه نخبگان را مجری ایده آزاداندیشی در نظر بگیریم، لااقل گروهی از آنان را گفتمان ساز و به نوعی مبلغ آزاداندیشی بدانیم و همچنین فحوای آزاداندیشی را برای آنها واضح کنیم. فرهنگ جامعه ممکن است در حوزه و دانشگاه تولید شود، اما آنچه توسط گروهی فهم شده و فقط در حوزه و دانشگاه مصرف میشود هرگز فرهنگ جامعه نیست و نخواهد بود.

منطق بعنوان تنها معیار آزاداندیشی

آزاداندیشی را مساوی با رهایی از هرگونه قید و محدودیت و چارچوب به جز عقل و منطق دانستیم.
طبیعتا گفتگوها و پویش های فکری فراوانی را نیز در موضع قبل از این تعریف و زمینه های آن و همچنین در موضع پس از ان تعریف و نتایج و ثمرات آن میتوان به راه انداخت.
اما پس از تعریف، و پس از اذعان به حسن و مطلوبیت آزاداندیشی، پرسش دیگری در مقام عینیت مطرح خواهد شد ؟
آیا اساسا هر موضوعی صلاحیت اینکه مورد آزاداندیشی قرار بگیرد دارد ؟ به عبارت دیگر میتوان گفت بعضی موضوعات شأن آزاداندیشی دارند و برخی دیگر اینطور نیستند ؟ آیا در انتخاب موضوع برای آزاداندیشی آزاد هستیم یا اینکه اینجا قواعد محدود کننده ای وجود دارد ؟
پاسخ ابتدایی که به ذهن میرسد این است که با توجه به تعریف ما، در این مقام نباید هیچ محدودیتی وجود داشته باشد، زیرا ما تنها قیدی که برای اندیشه به رسمیت شناخته ایم، تبعیت از منطق بود. منطق نیز در مقام اندیشه چیزی جز ملاحظات روشی جهت جلوگیری از مغالطه ارائه نمیکند و در مقام انتخاب موضوع اندیشه علی الظاهر پیشنهادی ندارد !
اما دقیق تر این است که بگوییم خود فرایند انتخاب موضوع نیز اندیشه است. علاوه بر آن نه منطق و نه اندیشه هیچکدام منحصر به قواعد برهان نیستند. منطق برای صناعات بشری خمسه قواعد ارائه میکند و به نظر میرسد خطابات و جدل نیز همراه با برهان در دایره اندیشه وارد شوند.
اساسا با همین توضیح است که پای اندیشه به فراتر از برهان باز میشود و تفاوت خود با فلسفه را نشان میدهد.
در نتیجه فرایند تائید صلاحیت موضوعات آزاداندیشی میتواند بصورت منطقی پیش برود و این منطق لااقل استدلال های جدلی را نیز داخل در موضوعات دارای شأن اندیشه مینماید.
درباره روش اندیشه نیز همین مطالب را میتوان تکرار کرد و اذعان نمود که روش اندیشه اعم است از روش برهان و جدل و بلکه مواردی دیگر
لذا در مقام آزاداندیشی که مقید به منطق است میتوان مشهورات را نیز دارای حجیت دانست.
اگر مشهورات را بعنوان بخشی عمده از روش آزاداندیشی بشمار بیاوریم، فضای آزاداندیشی دگرگون خواهد شد و ثمرات متنوعی را میتوانیم مشاهده کنیم.
یکی از این ثمرات این است که میتوان گفت: میشود آزاداندیش بود و در عین حال تقلید نمود زیرا کسب تخصص مانع روند روزمره زندگی فرد خواهد شد. گفتن این گزاره هم خارج از چارچوب آزاداندیشی نیست.