نوشته‌ها

آزاداندیشی؛ یک توصیه سلوکی

آزاداندیشی در بعد فردی، یک توصیه سلوکی کامل است.

اگر آزاداندیشی به طور صحیح تعریف شود. یعنی اولا اندیشه باشد و تعقل، نه خیال و توهم و… . و ثانیا آزادانه باشد. یعنی مقلدانه و متحجرانه و متعصبانه نباشد. در این صورت آزاداندیشی یعنی کرنش در مقابل واقعیت. یعنی پذیرش کامل حقیقت.

چنین خصلتی در لایه اعتقاد و باور، یک توصیه سلوکی است و بسیار رشد دهنده.

اساس تعبد، یعنی کرنش در مقابل حقیقت. یعنی پذیرش حقیقت و واقعیت عالم.

این پذیرش، هم در باور به اصل وجود و تحقق حقیقت عالم متبلور است. یعنی تایید و اقرار به وجود خلقت و شهادت به توحید و نبوت و معاد و… . و هم در شناخت مراتب این تحقق و کرنش در مقابله فهم های بالاتر.

آزاداندیشی اگر چنین توصیف شود، یعنی جستجو برای کشف واقعیت. یعنی حق جویی و حق خواهی. وقتی چنین ویژگی ای تبدیل به یک خُلق و خصلت شود، چنین انسانی مستعد رشدهای سعادتمندانه متعالی است.

تقلید در آزاداندیشی

وقتی می‌گوییم آزادی وصفی برای اندیشیدن است، یعنی در اندیشیدن آزاد هستی، آیا آزاد هستی که در اندیشیدن تقلید کنی؟

این هم  که بخواهیم اندیشه‌ای را مقلدانه قبول کنیم، می‌توان با وصف آزادی تامین کرد؟ به هر حال اگر سخن از آزادی است، تقلید در اندیشه هم باید در آن جای گیرد!

در این‌جا شاید نتوان تقلید را ذیل آزاداندیشی قرار داد؛ شاید بتوان با وصف آزادی پای تقلید را به میان کشید که البته در آن هم اشکال است، ولی وقتی آزادی به اندیشیدن قید می‌خورد، دیگر نمی‌توان تقلید را در آن راه داد، تقلید دیگر اندیشیدن نیست بلکه تا قبل از تقلید امکان اندیشیدن وجود دارد و اتفاقا اگر بخواهیم آزادانه بیاندیشیم، باید از تقلید دوری کنیم.

 

انسان مهم است

✨انسان مهم است
اراده انسان مهم است

?به خاطر نوع خاص خلقت انسانی، بر خلاف سایر موجودات، آن چیزی که در درجه اول در عالم انسانی اهمیت دارد این است که خودش اراده کند و خودش قیام کند. خوب زندگی کردن یا نکردن و یا اینکه عقاید درستی داشته باشد یا نداشته باشد در درجه ی بعدی اهمیت برای او قرار دارد.

لذا میتوان عقاید صحیح را در ذهن انسان حقنه کرد ولی اینکه انسان و جامعه انسانی خودش در مورد عقایدش فکر کند و بجوشد مهمتر از این است که عقاید صحیح به او داده شود. عقاید صحیح باید به انسان برسد ولی خودش باید به آن عقاید برسد. لذا با توجه به نوع خاص خلقت انسان، آزاد اندیشی از ملزومات اصلی زندگی اوست و بدون آزاد اندیشی حیات طیبه انسانی رقم نخواهد خورد.

در مورد یک حیوان چهارپا می توان شرایط را طوری رقم زد که او به اجبار غذایی که شما می‌خواهید را بخورد در محلی که شما می‌خواهید استراحت کند، در محلی که شما می خواهید فضولات خود را دفع کند، در ساعتی که شما میخواهید بخوابد و در ساعتی که شما میخواهید از خواب برخیزد و حیاط سعادتمندان ای را با توجه به فراهم کردن غذای خوب، اصطبل خوب و غیره برای او رقم زد.
لکن برای انسان نمی‌توان حیات طیبه را به اجبار رقم زد و ناچاریم کاری کنیم که اراده انسانی را به میدان آوریم .
در زمینه اندیشه اگر می خواهید انسان اندیشه ای را خودش انتخاب اراده کند بهترین راه این است که خودش آزادانه در مورد آن تفکر کند و تمام زوایای آن را واکاوی نماید و بیندیشد.

محدودیت عقیده، آزاداندیشی است

منع آزادی عقیده، تقویت آزاداندیشی است. اینکه عقیده را آزادنگذاریم و در عقیده آزادی نداشته باشیم، در واقع در راستای آزادی اندیشه قدم برداشته ایم.

منشاء عقیده معمولا چیست؟  معمولا عقیده ناشی از تفکر و اندیشه نیست، بلکه عقیده‌های بشری معمولا ناشی از عادت، تقلید، تعصب است. و همین‌ها هستند که مانع آزادی اندیشه و محدود کننده اندیشه هستند. یکی از جنبه‌های که مانع تحقق آزاداندیشی است، همین تعصب‌ها، عادت‌ها، و تقلید‌ها است.

پس هر عقیده‌اى ناشى از تفکر نیست و  چه بسیاری انسان‌هایی که به خاطر تقلید به آن عقیده‌ای چسبیده‌اند، نه از روی تفکر. عقیده‌های تلقینی و تقلیدی، زنجیری است که وهم بر دست و پا می‌بندد، و آزادی در اینگونه عقاید، راه را برای اسارت باز کردن است، نه آزادی. در واقع با آزادی عقیده میدان را بر آزادی اندیشه می‌بندیم. از قضا آزادی در مبارزه‌ی با اینگونه عقاید است.

همانگونه که شهید مطهری می‌فرمایند، حضرت ابراهیم با محدود کردن عقیده، در واقع آزادی اندیشه را تقویت کردند و زمینه آزادی اندیشه و فکر را فراهم کردند. حضرت ابراهیم خلیل قصد بازگرداندن آزادی را داشتند که دست به شکستن بت‌ها زدند، می‌خواستند که بشر را از اسارت عقیده‌ها آزاد کنند تا با آزاداندیشی و تفکر آزاد دست به انتخاب درست بزنند.

امّا شناسایی مرز میان عقیده و اندیشه کاری بس دشوار است، چرا که عقیده شباهت زیادی به اتخاذ اندیشه دارد.  این تفکیک کار بسیار سخت و دقیقی است. تشخیص مرز تعادل میان تحجر و آزاداندیشی کار سختی است که نیازمند مجاهدت‌ است.

آزاداندیشی؛ دعوت انبیا

مقدمه

در جلسه دوازدهم آزاداندیشی این مسئله مطرح شد که آیا می توان آزاداندیشی را طوری تعریف کرد که عین تعبد و بندگی باشد؟ یعنی اساسا تنها دعوت ما آزاداندیشی باشد. و اگر کسی واقعا آزاداندیش باشد، در مسیر هدایت است.

برخی دوستان یک مقدار مخالفت می کردند. نظر این بزرگواران این بود که آزاداندیشی نسبت به این موضوع ساکت است. یک نفر می تواند آزاداندیش باشد، ولی مسیر حق را پیدا نکند و آزاداندیشی او را به مسیر دیگری ببرد.

اما به نظر می آید اگر بر تعریف دقیق آزاداندیشی اصرار بیشتری بورزیم، توقعات ما از آزاداندیشی خیلی بالاتر می رود. آن وقت شاید دور از انتظار نباشد که بگوییم اساسا دعوت انبیا به آزاداندیشی بوده است.

آزاداندیشی از دو بال اندیشه و آزادی تشکیل شده است. از این جهت اگر هر کدام از این دو بال از دست برود، آزاداندیشی محقق نمی شود.

اما برای تحقق این دو مورد، باید اندیشه و آزادی را بررسی کرد. این که هر کدام چه معنایی دارند و چه آثاری بر آزاداندیشی دارند.

معنای اندیشه

اندیشه معنایی نزدیک به تفکر و تعقل دارد. یعنی به کار گرفتن عقل و فکر. یعنی کشف حقایق و واقعیت ها. یعنی حرکت از مجهولات به سمت معلومات. اساسا اندیشه برای این است که ما به واقعیت و حقیقت عالم پی ببریم. یعنی این که توهم و تخیل معیار نشود. اندیشه یعنی کشف حقیقت.

آزادی اندیشه

آزادی اندیشه یعنی، رهایی از همه موانع کشف حقیقت. آزادی از هر چیزی که نمی گذارد انسان متفکر باشد.

اگر آزاداندیشی را این چنین تصویر کنیم، حقیقتا آزاداندیشی عین حق خواهی است. و این دقیقا همان خواسته انبیا است که لیثیروا لهم دفائن العقول.

آزاداندیشی نان شب متکلّم

حضرت آقا در اولین نشست الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت، چهار عرصه برای پیشرفت برمی‌شمارند؛ یکی از این عرصه‌ها فکر است و ایشان فکر را مهم‌تر از علم می‌دانند. و بیان می‌کنند که باید یک جامعه‌ی متفکر پدید بیاوریم.

برای داشتن یک جامعه متفکر و فرهیخته با یک فهم فاخر، نیاز است در میان مردم گفتگوی دینی رواج پیدا کند، چنانچه که در صدر اسلام گفتگوی دینی رایج بود این گفتگوی دینی کلام خوانده می‌شد.

با توجه به تعریفی که از کلام می‌شود که کلام با ذهن مردم کار دارد و متکلّم دائما در حال رصد ذهن مردم و جامعه است و از آن توصیف عمیقی دارد و برای جامعه طعام معرفتی تولید می‌کند، طعامی که پشتیبان حیات جامعه و مردم است؛ متکلم اولا برای رصد ذهن‌ها به شدت نیازمند رقم‌ خوردن گفتگوی دینی است تا آنچه در ضمیر مردم است برایش قابل دسترسی باشد و راحت‌تر به آن برسد. متکلم برای آنکه عطش‌ها را بفهمد و همچنین ایده‌های اولیه را از مردم بگیرد، نیازمند پیوند خوردن به این گفتگوی دینی است که باید بین مردم رایج شود.

و دوما کلام علم ذهن‌پروری است و متکلم وظیفه‌ی ذهن‌پروری جامعه را دارد و این ذهن‌پروری از طریقه‌ی گفتگو است، متکلم ناچار است که به گفتگو دامن بزند و اگر می‌خواهد این گفتگو واقعی باشد و نه تصنعی، باید در بستری آزاداندیش به گفتگو رو بیاورد والّا اگر آزاداندیشی نباشد، به هیچ وجه نمی‌توان به گفتگوی واقعی رسید.

آزاداندیشی یعنی از بند اسارت قیودی که در مقام اندیشه مانع هستند، رهایی یابیم؛ قیودی مانند تقلید، ترس، تعلقات، عادات و … هدف آزاداندیشی حقیقت است لذا گفتگو به ویژه‌ی گفتگوی آزاداندیشانه جایگاه‌ویژه‌ای پیدا می‌کند و آزاداندیشی جامعه برای متکلم از نان شب هم واجب‌تر می‌شود.

آزاداندیشی و دستیابی به حق

وقتی از آزاداندیشی سخن می‌گوییم، در واقع می‌خواهیم اندیشیدن را از موانع و قیود برهانیم؛ اندیشیدن برای رسیدن به حق است، و با متصف کردن آن به آزادی، می‌خواهیم دست و پای اندیشیدن را از بند و اسارت قیود رها سازیم؛ آزادی قرار است موانع رسیدن به حق را بردارد؛ حال اگر با اندیشیدن به حق نرسیدیم، آیا اینجا آزاداندیشی رخ نداده است؟ اگر کسی به طور آزاد، اندیشید امّا به حق نرسید، آیا در اینجا باید گفت واقعا آزاداندیشی رخ نداده است و شخص آزاداندیش نبوده است؟ آیا شخصی که به حق نرسیده است، در آزاد کردن اندیشه خود ناموفق بوده است؟

آیا می‌توان دستیابی به حق را سنجه‌ای برای آزاداندیشی دانست؟

تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم الاّ نعبد الاّ اللَّه

«امروز ندای پیامبر رحمت، رساتر از همیشه به گوش میرسد، و دعوت اسلام که دعوت به عدالت و آزادگی و رستگاری است، با طَنین بیشتری شنیده میشود. پاره‌های شب سیاه استکبار و ظلم و خودکامگی از سوئی و جهل و خرافه و فریب از سوی دیگر، بشر را بیش از گذشته، نیازمندِ نور رستگاری و تشنه‌ی عدل و صلح و برادری کرده است. امروز ندای ملکوتی: تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الاّ نعبد الاّ اللَّه. که ردِّ خداوندان زور و زر و صف آرائی در برابر ستم و ستمگر است، گوش و دل اسیران و ستمدیدگان را بیش از همیشه مینوازد، و مژده‌ی: انّ اللَّه علی نصرهم لقدیر، به آنان دلگرمی و امید می‌بخشد»۱۳۸۰/۱۱/۳۰

شهید مطهری ره در گزاره 28 از بخش ایدوئولوژی که کتاب مشخصات اسلام می فرماید: «امكان همزيستى با اهل توحيد: از نظر اسلام مسلمانان مى‏توانند در داخل كشور خود با پيروان اديان ديگرى كه ريشه توحيدى دارند از قبيل يهود و نصارى و مجوس، هر چند بالفعل از توحيد منحرف باشند، تحت شرايط معيّنى همزيستى داشته‏ باشند، ولى نمى‏توانند در داخل كشور اسلامى با مشرك همزيستى كنند. مسلمانان مى‏توانند بر اساس مصالح عاليه اسلامى با كشورهاى مشرك قرار داد صلح و عدم تعرّض منعقد نمايند و يا در موضوع خاصّى پيمان ببندند.»

بشریت برای اقامه توحید و یگانه شدن تمام هستی اش برای عبودیت خداوند متعال در جهان زیست میکند.
دعوت به توحید، دعوت به رهایی از زیر ستم و زور طاواغیت درونی و بیرونی است.
دعوت به توحید، دعوت به آزادانه اندیشیدن و آزادانه عمل کردن است.
دعوت به توحید دعوت به رهایی انسان است.
دعوت به توحید دعوت به کرامت های انسانی ست.

موحد بدون توحید نمیتواند زیست مسالمت آمیز داشته باشد. با انسان حقیر و پست که خود را برده طواغیت عالم کرده است نمی توان زیست مسالمت آمیز کرد. حداقل چیزی که لازم است برای اینکه بتوان با به عنوان بشر با او سخن گفت و با او زیست مسالمت آمیز کرد این است که اندیشه اش را از تحت فرمان طواغیت خالی کند.
لذاست که قرآن دعوت میکند به توحید. در واقع خداوند با این ندا مسیحیت را دعوت میکند به اینکه ذهنت را باز کن. اسیر نباش. برده نباش. آزادانه فکر کن راه را میابی.

آزاداندیشی و پیش‌فرض‌ها

در نگاه اولیه آزاداندیشی به اندیشیدن و تفکر فارغ از پیش‌فرض‌ها گفته می‌شود. اگر از این مسئله که اساسا انسان می‌تواند از پیش‌فرض خالی باشد یا نه، صرف نظر کنیم؛ مسئله‌ی دیگری هست اینکه آیا در مقام تفکر باید از پیش‌فرض‌های بدیهی هم فارغ شد تا آزاداندیش باشیم؟ و همچنین می‌توان در خصوص پیش‌فرض‌های مورد قبول هم این سوال را پرسید.

وقتی می‌گوییم آزاداندیشی نباید آزادی که قرین با اندیشه شده است این رهزنی را برای اذهان به وجود بیاورد که آنقدر رها و آزاد هستیم که حتی چهارچوب‌های اندیشه را هم می‌توانیم زیر پا بگذارید؛ اگر قرار باشد چهار چوب‌های اندیشه هم زیر سوال برود، دیگر چیزی نمی‌ماند که متعلق آزادی باشد؛ هنگامی که سخن از آزاداندیشی است، سخن از اندیشیدن است، اندیشیدن چهارچوب و منطق و اصول دارد، نمی‌شود به بهانه‌ی آزاداندیشی تمامی اصول اندیشه را زیر پا گذاشت. اگر منطق تفکر را در آزاداندیشی از دست بدهیم، دچار ولنگاری می‌شویم و این آزاداندیشی که هیچ قیدی در آن نیست، هیچ‌گره‌ای از کار علم و همچنین مسائل اجتماعی نمی‌گشاید.

همانگونه که منطق و اصول تفکر را به عنوان قید برای آزاداندیشی می‌پذیریم،باید به پیش‌فرض‌های بدیهی و حتی پیش‌فرض‌های مورد قبول هم پایبند باشیم. نمی‌شود در مقام اندیشیدن از مقبولات و بدیهیات هم فارغ شویم و به اسم آزاداندیشی آن‌ها را هم نفی کنیم و در تفکرات خود آن‌ها را مدنظر قرار ندهیم؛ واگر این چنین نباشد، نه تنها نوآوری علمی نخواهیم داشت بلکه بنیاد و شالوده های علوم را هم متزلزل خواهیم کرد. البته در خود این مقبولات هم جای آزاداندیشی هست امّا در جایگاه خودآن‌ها، نه در جایی که بنا بر مقبولیت آن‌ها گذاشته شده است.

لذا نمی‌توان گفت حال که آزادی قرین با اندیشه شد؛ دیگر رهایی مطلق وجود دارد؛ خیر برای تحقق آزاداندیشی ناچاریم که به قیودی تن دهیم و البته این قیود آن‌چنان نیست که غل و زنجیر اندیشیدن باشند، بلکه خود اندیشه که در آزاداندیشی مدنظر است اقتضای این قیود را دارد.

آزاد اندیشی ترکیبی حقیقی است یا اعتباری؟

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسن_زاده
#آزاد_اندیشی
#یادداشت_160

✨آزاد اندیشی ترکیبی حقیقی است یا اعتباری

?آزاد اندیشی را میتوان ترکیب اعتباری از آزادی و اندیشه دانست و در نتیجه در تعریف آن به تعریف آزادی و اندیشه و ملزومات هر یک پرداخت. یا اینکه آن را ترکیبی حقیقی از آزادی و اندیشه دانست که از ترکیب آن دو، یک ماهیت جدی رقم خورده است که ماهیت جدید گرچه ترکیب آزادی و اندیشه است لکن از ترکیب آن دو یک ماهیت سومی حاصل شده که تعریف و قیود خاص خود را دارد.
لذا با توجه به اینکه آزاد اندیشی را چه نوع ترکیبی بدانیم، قیود تعریف آن و چیز هایی که باید به آن توجه شود تغییر میکند.

?شهید مطهری ره در مورد ترکیب اعتباری و حقیقی می فرمایند:
«ما مركّبهای اعتباری داریم و مركّبهای حقیقی. مركّب اعتباری یعنی مجموع اشیائی كه یك نوع همبستگی میانشان هست بدون آنكه شخصیّت خود را از دست داده باشند و شخصیّتشان در شخصیّت «كل» مستحیل شده باشد. مثلاً ما مجموع درختهایی را كه در یك محوطه هست «باغ» می نامیم؛ یك درخت را «باغ» نمی گوییم، این مجموع را «باغ» می گوییم، ولی این مجموعه به نام «باغ» هر جزء آن، شخصیّت مستقلّی دارد؛ این درخت شخصیّتش مستقلّ است؛ آن درخت هم شخصیّتش مستقلّ است، این درخت اگر در این باغ هم نبود باز همین درخت بود، اگر تنها خودش هم می بود باز خودش همین بود كه هست؛ اگر هم [در اثر بودن در این باغ ] تغییری در آن باشد خیلی سطحی است و عمقی نیست؛ مثلاً یك درخت آلبالو در این باغ شخصیّتش در این مجموع حل نشده و باقی است به طوری كه اگر تمام این درختها هم نبودند و تنها این درخت آلبالو بود باز خودش همین جور بود كه اكنون هست، و همچنین درختان دیگر. اینها را ما می گوییم «مركّبهای اعتباری» .
ولی در مركّبهای حقیقی، اجزاء مركّب، شخصیّتشان در شخصیّت «كلّ» مستحیل می شود، یعنی آن وضع سابق خودشان را ندارند، ماهیّت خودشان را در واقع از دست می دهند و ماهیّت جدید پیدا می كنند كه همان ماهیّت كلّ است؛ مثل مركّبات شیمیایی یا مركّبات طبیعی. در طبیعت هر چه مركّب داریم از این قبیل است. مثلاً اگر آب را یك جسم مركّب می دانیم، آن را مركّب از دو عنصر مختلف می دانیم كه آن دو عنصر در آن در یك حالت تغییر یافته و تغییر ماهیّت داده وجود دارند؛ یعنی دیگر اكسیژن به صورت اكسیژن در آب موجود نیست و خاصیّت خودش را ندارد، هیدروژن هم به صورت هیدروژن وجود ندارد، اینها با یكدیگر تركیب شده اند، در ماهیّت شی ء سوم مستحیل شده اند و واقعاً یك ماهیّت جدید به وجود آمده است كه ماهیّت آب باشد. بله، آب را می شود بار دیگر تجزیه كرد و به همان عناصر اوّلی اش برگرداند ولی اكنون این طور نیست؛ و همچنین سایر مركّبات طبیعی.»مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 587

✅با توجه به تعریف شهید ره ، به نظر می رسد ترکیب آزاد اندیشی یک ترکیب اعتباری است نه حقیقی. لذا در تعریف این ترکیب به سراغ تک تک اجزا می رویم و آنها را بررسی میکنیم. آزادی را تعریف میکنیم و قیود آن را به دست می آوریم. اندیشه را تعریف میکنیم و قیود آن را به دست می آوریم. سپس از ترکیب این قیود و تعاریف، تعریف آزاد اندیشی را به دست میآوریم.
لکن از این نکته نباید غفلت کرد که ترکیب اعتباری نیز برخی قیود را اضافه میکند. مثلا آزادی در ترکیب با اندیشه قیودی دارد که ممکن است آزادی به صورت مطلق این قیود را نداشته باشد.

اهمیت درک صحیح آزاداندیشی

تعریف دقیق و فهم صحیح از مفاهیمی که در مورد آن صحبت می کنیم، اهمیت بسیار زیادی دارد. چرا که ممکن است سال ها درمورد موضوعی مناقشه شود. برخی آن را تایید و برخی رد کنند، در حالیکه آنچه گروه اول را مد نظر دارند و تأیید می کنند، گروه دوم هم تأیید می کنند. آنچه گروه دوم نیز مد نظر دارند و رد می کنند را، گروه اول نیز رد می کنند. در دانش های حوزوی مثل اصول فقه، به این مسأله تبیین محل نزاع گفته می شود.

وقتی محل نزاع تبیین می شود، مشخص می شود موضوع بحث چیست و اینکه محل بحث کجا هست و کجا نیست؟ لذا، خیلی از دعواهای لفظی برطرف می شود.

در موضوع آزاداندیشی نیز، بسیار اهمیت دارد منظور خود از آزاداندیشی را تبیین کنیم. اگر بدون تبیین موضوع از آزاداندیشی دَم بزنیم، ممکن است نتیجه این بشود که چیزی ترویج شود، که اصلا مد نظر ما نبوده.

در این صورت، جنبه های جدید و نویی از آزاداندیشی شناخته می شود و باعث می شود دعوت به آزاداندیشی، دعوت عمیقی باشد.

آزاداندیشی تکفیر و بی احترامی نیست

اولین نکته ای که باید درباره آزاداندیشی متوجه باشیم احترام است
بعضی وقت ها به بهانه آزاداندیشی و بیان عقاید در دام بی اخلاقی و توهین به یکدیگر می افتیم از این مناظرات بین مکتب تفکیک و فلسفه کم ندیده ایم
و هزاران مثال دیگر
کرسی آزاداندیشی نمی‌گیریم تا طرف مقابل و نظر مخالف را تحقیر کنیم
حضرت آقا در این مورد مرحوم صاحب حدائق و وحید بهبانی را مثال می زنند که در عین اختلاف علمی و مسلک باهم بحث می کنند و منازعه می کنند ولی توهین نه بی احترامی نه،اگر قرار است یک نظر علمی ،یک تفکر و یک اندیشه را نقد کنیم باید کمال احترام را نسبت به ناقل و قائل آن رعایت کنیم
لذا اصل اول آزاداندیشی اخلاق و احترام است
و آزاداندیشی با بی اخلاقی،تکفیر،تمسخر،توهین، هیچ رابطه ای ندارد و مخل آزاداندیشی است.

مرز تعادل

وقتی صحبت از آزاد اندیشی می شود، علیرغم اینکه یک معنای بسیار اصیل و دقیق اسلامی از آن اراده شده است و از بهترین و مترقی ترین ارمغان های انقلاب اصلاحی اسلام برای بشریت به شمار می رود، دلسوزان متدین را دچار نگرانی و موضع گیری می کند. چرا که از طرفی دست های ناپاک یا انسان های هرچند پاک ولی دگر اندیشی را دیده اند که در چنین بستری خطر آفرینی کرده اند و از طرف دیگر ریزش ها یا انحرافاتی را در میان متدینین به چشم دیده اند که از چنین مناشی ای نشات گرفته بودند.

وجود برخورد های نا عاقلانه، دگر اندیشی ها یا دست های ناپاک و همچنین وجود انسان های نگران، و اقداماتی که جمیع این افراد در قبال آزاد اندیشی انجام میدهند باعث شده است تا برای کسانی که دغدغه ی اجرایی و میدانی نسبت به بحث آزاد اندیشی دارند و میخواهند یک حادثه ی بزرگ اجتماعی رقم بزنند مقوله ای با عنوان میانه روی یا مرز تعادل در آزاد اندیشی مطرح شود تا از غلتیدن در ورطه ی هر کدام از این دو سویه جلوگیری کنند‌.

اما سوال این است که آیا به صورت نفس الامری و فارغ از اقتضائات تدبیری میدانی نیز سخن از مرز تعادل سخنی درست است؟
و اگر نیست، چگونه میتوان کاری کرد که از طرح این مساله ی غیر نفس الامری بی نیاز شویم؟

به نظر میرسد آنچه در درجه ی اول زمینه ی سوء تفاهم میان این دو سویه ( سویه ی محافظه کار، و سویه ی تخریب گر ) را ایجاد کرده است، نامگذاری این پدیده باشد، نامگذاری با الفاظی که قابلیت عدم وجود ظرافت در تلقی از آن ها وجود دارد.

ترکیب آزادی و اندیشه

شاید بهتر میبود نام این پدیده را چیزی شبیه این میگذاشتیم ” آزاد حق پویی ” یعنی رهیدگی در راه رسیدن‌ به حق.

با این نامگذاری وقتی سوال ایجاد میشود که “رهیدگی از چه چیزی؟” پاسخ به راحتی این خواهد بود که از هر چیزی که مانع رسیدن به حق است.

و مصادیقی که با کمی دقت میتوان برای آن موانع برشمرد دروغ، نفاق، ممنوعیت تفکر، و… هستند.

در حالیکه اگر نام آزاد اندیشی در میان باشد، احتمالا پاسخ اولیه ای که در جواب سوال “آزادی از چه چیزی؟” مطرح میشود این باشد که آزادی از هر چیزی، یا مثلا آزادی از هر آنچه که جلوی فکر کردن تو را بگیرد.
اگر چه همین معنا هم خالی از مقصود ما و غیر قابل تطبیق بر آن نیست اما میبینیم که در چنین حالتی سخنی از “حق” و “اصابه” نیست. یعنی با این ادبیات گویی حتی بعد از دستیابی به حق، هنوز جای به رسمیت شناختن هر گونه تردیدی هست.

و احتمالا مهمترین مصادیق موانع آزادی در چنین برداشتی از این قبیل اند: تعبد، آموزش، تربیت، زورگویی، و…

پر واضح است که آنچه در اینجا محل بحث اصلی بنده است یک بحث لفظی نیست، بلکه تلقی، برداشت و ذهنیت است که تا حدود زیادی متاثر از عبارات نیز هست. و ما در اینجا عبارات را در عین لحاظ مستقلشان بعنوان ادبیات مرتبط با تلقی نگاه میکنیم.

وقتی برداشت ما از سنخ دوم (مرتبط با ادبیات تعبیر “آزاد اندیشی”) باشد، برای ما این معنا رسمیت پیدا میکند که آیا در آزاد گذاشتن تفکر، حدی را قائل باشیم یا نه؟ آیا میتوان هیچ حدی نگذاشت؟ و آیا میتوان حدود زیادی گذاشت؟ و آنگاه که رشد را در منفی یافتن پاسخ هر دو سوال می یابیم مایل به این میشویم که حد تعادلی در ممنوعیت قائل بشویم.

لذا ذهن ما چنین امتدادهایی پیدا میکند:
خوب نیست تعبد زیاد باشد، عقل را تعطیل میکند
خوب نیست آموزش زیاد باشد، استقلال فکری را از بین میبرد
و….

لذا حد تعادلی از تعبد، حد تعادلی از آموزش و… مطرح میشوند و سپس متاثر از برداشت های متفاوت از آزادی و از اندیشه، در مصادیق این حد تعادل نیز کشمکش مخرب پدید خواهد آمد.

اما اگر اصابه ی به حق محل بحث باشد، آیا میتوان از حد تعادلی در حق پویی سخن گفت؟

اگر جایی تعبد محض راه دستیابی به حقیقت باشد، نظر ما چه خواهد بود؟ آیا در این صورت عدم تعبد را مصداق عدم آزاد اندیشی نمی دانیم؟

یا بعنوان مثال آیا در تلقی مرتبط با این ادبیات چنین امتداد هایی نظیر امتدادهای تلقی قبلی پدید می آید؟

آیا می توان گفت باید حد وسطی میان دروغ و صداقت قائل بود و آن را ملتزم شد؟
یا اینکه باید حد تعادلی میان صدق و نفاق یافت و آن را ملتزم بود؟

آنچه در این نامگذاری یا تعبیر و در این تلقی مبنا قرار گرفته است، محوریت حق است.

لذا بنظر میرسد اگر تلقی ما از آزاد اندیشی موافق تلقی برآمده از تعبیر “آزاد حق پویی” باشد، آنگاه زیاد انجام دادن آن هیچ قبح و عدم مطلوبیتی ندارد بلکه کمبودِ هر میزانِ ممکن از آن محل اشکال خواهد بود. در نتیجه سخن از حد میانه در آن نابجاست.

لذا نهایتا و در مقام جنع بندی باید گفت: اگر در یک بحث نفس الامری از طرفی این طور یافته باشیم که کنه دغدغه ی هر دو سویه ی مذکور دستیابی به حق است، و هر دو در واقع به پاس قداست حق و حقیقت است که دغدغه هایی تخریبگر یا محافظه کارانه دارند،

و از طرف دیگر آزاد اندیشی را در کنه ذات خودش چیزی جز حالت تسلیم در برابر حق و حقیقت ندانیم

آنگاه بنظر میرسد ضمن این که حد تعادل را بی معنا می یابیم، بتوانیم پیشنهاد بدهیم که به جای استفاده از راه حل مطرح کردن “مرز تعادل” در اخلاق یا حدود آزاد اندیشی، از راه حل تغییر ادبیات استفاده شود. تا بلکه تفاوت تلقی و به تبع آن تفاوت رفتاری را حتی المقدور کم کنیم.

پس زمینه تعریف آزاداندیشی

من هستم،
خارج از من هم هست و واقعیت دارد.
من می توانم نسبت عالم خارج علم پیدا کنم و این علم مطابق با واقع است.
بعد از اثبات این گزاره ها است که ما می توانیم درباره ی مفهوم آزاد اندیشی تفکر کنیم و تعریفی ارائه کنیم.

آزادی مقابل در قید و بند بودن است و اندیشه هم به معنای تفکر است که روی مفاهیم ذهنی صورت می پذیرد.
آزاد اندیشی هم طبیعتا به معنای برداشتن قیودی است که جلوی تفکر را می گیرند.

نوع انسان در فرآیند تفکر، داده های ذهنی خود را پردازش می کند تا حقیقت را بیابد. اگر حاصل این تفکر و پردازش مخالف واقعیت باشد می گوییم که تفکر غلط رخ داده است. برای جلوگیری از این تفکر غلط هم منطقی و روشی را برای تفکر سامان داده اند.

حال سؤال اینجا است که اگر ما از منطق تفکر پیروی کنیم، آزاد اندیش می شویم یا آزاد اندیشی نیاز به قیود دیگری هم دارد؟

پاسخ مثبت است، باید گفت یک سری قیود در نفس ما وجود دارد که اصلا اجازه ی تفکر را به ما نمی دهد تا چه رسد به اینکه این تفکر درست باشد یا غلط.

از جمله ی این قیود تعصب است.
عصبیت مانع فهم استدلالی است و هر جا استدلالی در میان نباشد، تقلید صورت می گیرد و تفکر از بین می رود.

تکبر هم از دیگر رذائلی است که مانع تفکر آزاد می شود. فرق تکبر با تعصب این است که انسان متکبر حقیقت را می فهمد و آن را انکار می کند و به تعبیری خودش را برتر از حقیقت می پندارد. اما انسان متعصب تلاشی برای رسیدن به حقیقت نمی کند و صرف تقلید برای او کافی است.

به عبارتی هر چیزی که مانع از به دست آوردن درک درست از واقعیت و حقیقت شود، مانع آزاد اندیشی و تفکر محسوب می شود. به این معنا حتی آلودگی به گناه هم مانع آزاد اندیشی است زیرا قوه ی مدرکه ی انسان را به خطا می اندازد و تفکری که ماده اش فاسد باشد خروجی اش قطعا فهم حقیقت نخواهد بود.

برداشت غلط از آزاداندیشی

از زمانی که آزاداندیشی توسط حضرت آقا مطرح شده است چند سالی می‌گذرد که اگر از بیرون به این ماجرا نگاه شود توقع می‌رود که حداقل در میان انقلابیون و حزب‌اللهی‌ها مقوله‌ی آزاداندیشی وزن خوبی پیدا کرده باشد، لکن وقتی واقعیت را می‌بینیم نه تنها ارتباطی گرفته نشده است بلکه احساس می‌شود حتی در ذهن و باور جامعه‌‌ی انقلابی هیچ‌ جایگاهی برای آزاداندیشی وجود ندارد. و در مقابل جبهه‌ی انقلابیون، کسانی که روی خوشی نسبت به انقلاب و انقلابیون ندارند، بیشتر از آزاداندیشی دم می‌زنند و خود را متصف به این صفت می‌دانند.
از جمله عواملی که باعث شده است این صحنه رقم بخورد، برداشت‌های غلطی است که از آزاداندیشی شده است. در مقام معناشناسی و تعریف آزاداندیشی، لازم است معانی و برداشت‌های غلط از آزاداندیشی را نفی کنیم تا تصور درستی از آزاداندیشی در اذهان شکل بگیرد؛ در ادامه به مواردی از این برداشت‌های غلط از آزاداندیشی اشاره‌ می‌شود که در شکل‌گیری تصور صحیحی از آزاداندیشی موثر است.

یک) از جمله برداشت‌های غلط از آزاداندیشی، هرج و مرج و شالوده‌شکنی است. به خصوص این برداشت در فضای دانشی پیش می‌آید، وقتی گفته می‌شود در علوم نباید تقلیدی عمل کرد و باید نوآوری در دانش داشته باشیم، این تصور غلط به وجود می‌آید که منظور مهمل‌گویی و شالوده‌شکنی در دانش است؛ در حالی که به هیچ وجه چنین اراده‌ای از نوآوری و آزداندیشی در علوم مدنظر نبوده است.

دو) برداشت غلط دیگری که از آزاداندیشی می‌شود، جدال و مراء و هتاکی است. بعضی به غلط گمان می‌کنند لازمه آزاداندیشی، به جدال و مراء و هتاکی گرفتار شدن است.

سه) از جمله برداشت‌های غلط که با آزاداندیشی فاصله‌ی بسیار زیادی دارد، هرزه‌گویی و ولنگاری است.

چهار) همچنین آزاداندیشی به معنای بازگذاشتن دست دشمن برای براندازی خاموش و ضربه زدن نیست. نباید تصور کرد آزاداندیشی دالانی خواهد شد برای آنکه دشمن ضربه‌ بزند.

پنج) و همچنین نباید آزاداندیشی را با جنجال فکری و اختلاف و کشمکش اشتباه گرفت؛ آزاداندیشی واقعی، هیچ‌گاه به اختلاف و کشمکش و جنجال کشیده نمی‌شود.

شش) یکی از موارد دیگر، آزادی بیان است، البته این مورد آخر به عنوان برداشت غلط از آزاداندیشی نیست، بلکه در مقام این بحث مفید به نظر می‌رسد که گفته شود آزاداندیشی با آزادی بیان متفاوت است، هر چند باید جداگانه تامل شود که «آیا آزادی بیان با آزاداندیشی تلازم دارد و مثلا اینکه آزادی بیان از عوامل آزاداندیشی است یا نه؟ »

لذا با توجه به وجود برداشت‌ها و معانی و تصورات غلط از آزاداندیشی که معمولا همین برداشت‌های غلط از آزاداندیشی در اذهان و باور‌ها رواج دارد، لازم است ظرافت زیادی برای معناشناسی آزاداندیشی به خرج داد تا در برداشت‌های غلط نیوفتیم.

آزاداندیشی در گذرگاه حق

از آزاداندیشی باید غرض داشته باشیم، نمی‌شود آنقدر آزاد و رها بود که حتی از حق هم رها باشیم. آزادی مد‌نظر با آزادی که مسئله‌ی مدرنیته است تفاوت بنیادی دارد، مدرنیته اساسا آزادی را برای رسیدن به تمایلات نفسانی مطرح می‌کند و برای رسیدن به این تمایلات به نام آزادی، از حق هم گذر می‌کند و حتی روی خود آزادی هم پا می‌گذارد.

امّا آزادی مدنظر ما پیوند عمیقی با حق دارد و شاید بتوان گفت حق مساوی آزادی است، اینکه به آزادی می‌رسیم به خاطر تمرکز روی حق است و به خاطر اینکه در جستوجوی حق هستیم، به آزادی می‌رسیم؛ امّا برعکس آن ممکن نیست، همانگونه که امانیسم بر روی آزادی متمرکز شده است، و از این آزادی هیچ‌گاه نمی‌تواند به حق برسد؛ سوای از اینکه اساسا مسئله حق و حقیقت برای امانسیم و مدرنیته مطرح نیست. لذا وقتی از آزاداندیشی سخن به میان می‌آید، همانگونه که بعضی از قیود را بر می‌داریم تا آزادی را تامین کنیم، باید قیودی را هم بیاوریم که اندیشه را هم تامین کنیم، اندیشه صحیح و درست. نمی‌شود کاملا رها و مطلق و آزاد بود، برای آنکه اندیشه باشد، باید قیودی هم برای آزادی داشته باشیم، البته اندیشه صحیح و درست؛ لذا باید ناظر به حق و حقیقت آزادی را قید بزنیم تا به آزاداندیشی برسیم.

آزاداندیشی، آزادی اندیشه و تعبد

⚪️تاملی بر تعریف آزاداندیشی در لایه فردی و درونی؛ و تاثیر آن بر تعبد

?توجه به آزاداندیشی در بعد فردی
وقتی از آزاداندیشی سخن می گوییم دقیقا از چه حرف می زنیم؟
آزاداندیشی را در ابعاد مختلف می توان دید. ابتدا باید مشخص کنیم مرادمان از آزاداندیشی چه چیزی هست و چه چیزی نیست.
منظور این نوشته آزاداندیشی به عنوان یک پدیده اجتماعی نیست.

در این فرصت تنها می خواهیم به آزاداندیشی به عنوان یک مفهوم فردی و درونی بپردازیم.
ادعا این است که نارسایی در فهم آزاداندیشی، مربوط به بعد فردی آن است. یعنی ما تعریف مناسبی از آزاداندیشی در ابعاد فردی و درونی انسان نداریم.

?تفاوت آزاداندیشی با آزادی اندیشه
برای تعریف آزاداندیشی می توان از مفاهیم مشابه کمک گرفت. مفاهیم مشابه باعث می شوند تعریف ما دقیق تر شود.
شاید در ابتدای امر، آزاداندیشی به معنای آزادی اندیشه، به نظر آید، اما این دو با هم متفاوت هستند.
آزادی اندیشه از یک امر تکوینی و واقع در انسان خبر می دهد که البته باید از آن مراقبت کرد و موانع آن را برداشت. انسان همان طور که مختار است و در عمل آزاد است که افعالی را انجام دهد و افعالی را انجام ندهد و نباید مانع آزادی وی شود، در لایه تفکر و اندیشه نیز آزاد است و می تواند در رابطه با هر چه می خواهد بیندیشد و هر اندیشه ای را انتخاب کند. البته در لایه اندیشه نیز امکان ایجاد محدودیت و به زنجیر کشیدن انسان وجود دارد و باید مراقبت کرد و در مقابل زیاده خواهان و متجاوزان ایستادگی کرد.
به هر حال آزادی اندیشه، خبر از یک گزاره واقعی درون انسان می دهد. که انسان اساسا آزاد است و این آزادی در اندیشه و تفکر انسان نیز وجود دارد.

آزاداندیشی اما، یک مفهوم دیگری است. آزاداندیشی یک خصلت است. بیشتر از آن که به یک گزاره توصیفی شبیه باشد، یک گزاره توصیه ای است. آزاداندیشی یک مهارت است که انسان می تواند آن را کسب کند.

آزاداندیشی به این معناست که انسان در هنگام اندیشیدن، آزادانه بیندیشد. یک ملکه و مهارت و خلق و خو است. یعنی در مواجهه با همه آن چه انسان را به تقلید می کشاند، انسان آزادانه تفکر کند و بیندیشد و اسیر مغالطات بیرونی و درونی نشود.

?آزاداندیشی و عبادت دیگران
آزاداندیشی روحیه ای است، که برای انسانی که در لایه اندیشه آزاد است، مطرح می شود. یعنی آن انسانی که آزادانه می تواند بیندیشد و تفکر کند، برای آن که از تقلید آشکار یا نهان مصون بماند، باید مسلط به آزاداندیشی باشد.
تقلید مراتب گسترده ای دارد. از تقلیدهای ساده و ظاهری گرفته تا تقلیدهای پنهان و پیچیده. تقلید، واژه ای پر اهمیت است که میل می کند به سمت عبودیت. یعنی انسان اگر گرفتار تقلید شد، عبودیت مقلَّد را پذیرفته است.
«من اصغی الی ناطق فقد عبده»

?موانع آزاداندیشی
عوامل زیادی در تقلید دخیل هستند.
تقدس، عظمت بخشی به دیگران، زرق و برق بخشیدن به اندیشه، پیچیدگی استدلال ها، ارائه شواهد و قرائن زیاد، از طرفی موثر است.
از طرفی کیش شخصیتی، تحقیر، بی هویتی، و عدم اعتماد به نفس متفکر است.
از طرفی قدرت تفکر و استدلال و نداشتن دانش و مهارت مورد نیاز.
از اطراف دیگری نیز می توان به این مقوله پرداخت.

اما آنچه قدر متیقن مسئله است، این است که برای آن که انسان متعبد به دیگر افراد و مکاتب و تمدن ها نشود، باید آزاداندیش شود و مهارت های آزاداندیشی را کسب کند.

ظاهرا از همین زاویه است که آزاداندیشی با تولید علم پیوند می خورد.

چیستی آزاداندیشی

پیش از آنکه بخواهیم به صورت ها، قوالب، امتدادها، پیامدها، تعینات اجتماعی، وضعیت امروز جامعه در قیاس با آزاد اندیشی و … بپردازیم شاید لازم باشد یک بار و از منظری بسیار بسیط تر مساله را روشن کنیم. تا تصویرمان در تمام موارد بالا روشن تر گردد. چرا که موارد بالا همگی پیرامون حقیقتی مطرح میشوند که محضِ خود آن حقیقت هنوز روشن نشده است و ای بسا اگر خوب دقت کنیم بسیاری از اختلافات در مسائل بالا به اختلافات یا کمبود وضوح هایی بر میگردد که در محضِ این معنا وجود دارد.

شاید اگر خوب به عمق معنای آزاد اندیشی فکر کنیم و آن را از هرگونه اضافه ای پیراسته کنیم، و محوضت آن را دست یابیم، چنین دریابیم که آزاد اندیشی جلوه و “رو” ای است از یک شفافیت، زلالیت، بی گره بودن، بی عقده بودن، بی کدورت بودنِ نفس آدمی. یا بعبارتی حال سلم داشتن نفس آدمی

حال سلم داشتن را خوب تصور کنید، یک انسان سلم را ولو آنگاه که در خلوت تنهایی خودش باشد، سلم بودن او چه حقیقت و پدیده ای است؟
قدر متیقن در یک اصطلاح باید چنین گفت که این پدیده آنگاه که از دریچه ی اندیشیدن نگاه میشود، آزاد اندیشی است.

هرچند اگر سری به ابرازات مختلف پیرامون اصطلاح آزاد اندیشی بزنیم ممکن سات به این حرف مایل باشیم که در واقع خود آن حال سلم، محضِ مراد از آزاد اندیشی است.

چیزهای مختلفی می توانند بروزات رفتاری یک نفس سلم باشند، مثلا ممکن است بروزش این باشد که این نفس سلم در برابر حرفی که خلاف آن را معتقد است، از آن جهت که خلاف عقیده ی من است هیچ گونه تندی و عتابی ندارد. این قابلیت را دارد که خوب به یک عقیده بنگرد، همه جایش را بدون اضطراب بررسی کند، و سپس آن را به قضاوت بنشیند، بگوید بالایش غلط است، پایینش می تواند درست بشود، وسطش خوب است. و حتی آن را توضیح بدهد.

می تواند بی آنکه این مساله را نقصی تلقی کند، در راه دانستن آنچه نمی داند به سخنان هر کسی گوش فرا دهد. یا شاگردی کند.

نفس سلیم در عین حالی که برای پذیرش حرف صحیح همیشه آماده هست و بر عقاید پیشین خود از این جهت که اگر خلافشان ثابت شود مردود خواهند بود تعصبی ندارد، از اینکه حرفی غلط را بپذیرد نیز ابا میکند و بر عقاید پیشین خود از این جهت که سابقا حقانیت آن ها را دریافته ام متعصب است، و وقتی خوب به حرف غلط نگاه میکند و آن را خلاف واقع می یابد، آن را نمی پذیرد.

در همین مدار معنایی جای فکر کردن و پخته تر پرداختن هنوز هست.

عقاید پشتیبانی کننده از آزاداندیشی از منظری انسان شناسانه

مهم ترین پشتیبانی برای تحقق هر پدیده ای نوع نگاه و کیفیت باوری است که نسبت به آن پدیده وجود دارد، اعتقاد شما در مورد چیزی نحوه تعامل شما با آن را تنظیم می کند، اگر باور ضعیف و یا تصویر غیر دقیقی از یک مسئله نزد انسان وجود داشته باشد، در هنگام تحقق بخشیدن دچار مشکل می شود، حالا یا اساساً متحقق نمی کند، یا چیزی که تحقق می بخشد نسخه بسیار ضعیفی خواهد بود.
آزاداندیشی نیز مصداق این قاعده است، بسیار مهم است که باور شما به آزاداندیشی ریشه در چه بستر عقایدی داشته باشد، چه عقایدی است که دست به دست همدیگر داده است و توصیه ای به نام آزاداندیشی را خلق کرده است؟!

اگر دین برای انسان هیچ فهمی و قدرت رسیدن به فهم های برتر را قائل نباشد، دیگر میدان دادن به مسئله ای مثل آزاداندیشی معنا ندارد؛ اگر سنگ های تقلید و تحجر را از جلوی پای انسان برداریم و او آزادانه بیاندیشد ولی حاصل کار او هیچ ارزش معرفت شناسانه ای نداشته باشد، چرا باید این کار را انجام بدهیم؟!

1️⃣ فطرت
واقع این است که یکی از عقایدی که به طور جد پشتیبانی کننده آزاداندیشی است «فطرت» است؛ اینکه ما وجود انسان را وجودی جهت دار و دارای سرشت و بسترهایی برای رسیدن به حقایق عالم بدانیم، اینکه اساساً دین را همین سرشت فطری انسان بدانیم؛ باعث می شود که مدام در صدد این باشیم تا خار و خاشاک تقلید و تحجر را از جلوی پای این انسان برداریم، تا بیاندیشد و محصولی که به دست می آورد به خاطر تکیه به یک حقیقت الهی که در درون او به ودیعه گذاشته شده است، بسیاری ارزشمند خواهد بود و در مجموعه جامعه انسانی را به سمت حقیقت سوق خواهد داد.
2️⃣ عقل
یکی دیگر از عقاید پشتیبانی کننده آزاداندیشی، قائل بودن به جایگاه شناختی و کشف حقیقتی برای «عقل» است. اینکه نگاه ما به عقل انسانی چه باشد و او را چه ابزاری بدانیم باعث می شود که در اندیشه ورزی آزادانه دست او را باز بگذاریم یا نه. اگر همه حقایق را ارسال شده توسط وحی بدانیم و کار ما فقط این باشد که این ها را بگیریم و اجرا کنیم و عقل را در عداد وحی یکی از دو حجت الهی بر انسان ندانیم، اتفاقاً آزاداندیشی می تواند به عنوان عامل انحراف و بدعت در دین خدا تلقی گردد.
ما عقل را یک حجت از دو حجت الهی که در اختیار انسان قرار گرفته تا به سمت سعادت حرکت کند می دانیم، لذا معتقدیم اگر موانع تحجر و تقلید را از سر راه عقل برداریم، حرکتی که عقل می کند در مجموع جامعه انسانی را به سمت کمال مطلوب خود حرکت بهتری خواهد داد.

3️⃣ اراده
باور سومی که آزاداندیشی را معقول جلوه می دهد این است که «راه شکوفایی انسان را اراده ورزی او بدانیم»؛ اگر عنصر اراده جایگاه مناسب خود را نداشته باشد، اتفاقا دست و بال انسان را باز گذاشتن برای اندیشه ورزی آزادانه یک تهدید است که مدام باعث ایجاد موانع در مسیر حرکت کمالی انسان می شود. اراده ورزی و صاحب اراده بودن یکی از مشخصات مهم انسانیت انسان است، اگر اراده و اراده ورزی را تنها راه شکوفایی انسان و رسیدن او به کمال مطلوب بدانیم، آن وقت است که آزاداندیشی به عنوان یک پدیده ای که انسان را از سموم تقلید و تحجر نجات داده و زمینه را برای رسیدن انسان ها و جوامع به اراده های جوشیده از درون فراهم می کند، یک عنصر بسیار ارزشمند تلقی می شود.

در این یادداشت از زاویه انسان شناسانه به برخی عقاید پشتیبانی کننده از آزاداندیشی نگاه شده است، می شود از زاویای دیگری نیز این بحث را مورد تحلیل و بررسی قرار داد.
.

آزاداندیشی و زندگی موقنانه

یکی از چالش های بحث آزاداندیشی این است که آیا زیست آزاداندیشانه یک حیات شل و همراه با تردید دائمی برای انسان نمی سازد؟ انسانی که به لحاظ روحی در موقف آزاداندیشی مستقر است دائماً آخرین محصولات را در معرض ابطال و دچار خدشه شدن با اندیشه ورزی آزادانه بعدی می داند، لذا این انسان به لحاظ روانشناختی در موقف سفت و محکمی قرار نمی گیرد و دعوت به آزاداندیشی با زیست مؤمنانه که زیستی موقنانه است سازگاری ندارد.

واقع این است که آزاداندیشی نسبیت و شل بودن در باور را لازم نمی آورد؛ آن چیزی که مقوم آزاداندیشی است حق گرایی و حق پذیری است؛ یعنی من هر جا که حق را دیدم باید در مقابل آن تسلیم باشم و بنایم را بر این بگذارم که حق گرا و حق پذیر باشم.
آن محکمی و سفتی که ناشی از جمود و تحجر باشد که مطلوب نیست، یعنی من یک باوری دارم ولو اینکه خلاف آن باور ثابت بشود من دست از آن باور دست بر نمی دارم.

حق گرایی و حق پذیری هم ملازمتی با شل بودن ندارد، وقتی شما به یک حق رسیدی هم سفت و محکم پای آن هستی و هم در بررسی موارد جدید آن حق قبلی که به آن رسیدی را مسلم و ذخیره نگه می داری و با این فرض سراغ صحنه های جدید می روی؛ اگر این نباشد یعنی به حق بودن آن حق عنایتی نداری یعنی نمی خواهی حق بودنش را اعمال کنی.

زندگی موقنانه یعنی من تا وقتی که یقین دارم بر اساس همین یقین به پیش می روم، و هیچ وقت هیچ شک و تردیدی تا زمانی که این یقین را خراب نکرده باشد یعنی یک یقین جدید در مقابل این یقین ایجاد نکرده باشد، نمی تواند استحکام من در مسیر قبلی را دچار تزلزل کند.
آزاداندیشی اگر بخواهد به معنای برخورد شل و سست با یقین های قبلی باشد قطعاً با یک قاعده قطعی دیگر که «لا تنقض الیقین بالشک ابداً» هست درگیر می شود؛ البته که آزاداندیشی قطعاً به این معنا نیست و با این قاعده هم درگیر نیست.
قاعده «لا تنقض الیقین بالشک ابداً» اگر به معنای این گرفته شود که می خواهد بگوید تحت هیچ شرایطی نباید «نقض یقین به شک» صورت بپذیرد، خیلی بیشتر از قاعده استصحاب می شود بلکه حتی قاعده یقین را هم می گیرد؛ در واقع مفاد قاعده به این شکل می شود که «آدم مؤمن آدم سفتی است، هر اتفاق کوچکی بیفتد زیر یقینش نمی زند.» بررسی کردن مشکلی ندارد، شما دائماً با هر شک و احتمالی که ایجاد شد بررسی‌ات را بکن، ولی تا یقین جدید نباید یقین قبلی‌ات را به هم نزن!
این سفتی و موقنانه زیستن هم در لایه اندیشه است که باور قبلی را که حق بود چون یقینی بود، سفت و محکم پایش باش؛ و هم در لایه عمل است که برو در موقف عمل بر مبنای همین یقین کار را تمام کن!

آزاداندیشی یعنی حق گرایی در اندیشه، یعنی من شخصاً روحیه حق گرایی و حق پذیری داشته باشم و حق وقتی حق بود تا زمانی که حق بودنش از بین نرود، من باید محکم و استوار پشت آن باشم. لذا اساساً این دوگانه که آزاداندیشی باعث شلی و سستی در اندیشه و عمل می شود وجود نخواهد داشت.
.