نوشته‌ها

پاسخ به یک اشکال (چرا آزاداندیشی به عنوان نیاز عصری انتخاب شده است؟)

یکی از اشکالاتی که در مورد مختصات راهبردی آزاد اندیشی میشود این است که آزاد اندیشی مسئله اصلی این دوره و به عبارتی مسئله عصری نیست، باید مسئله اصلی این دوره را شناسایی کرد و به دنبال حل آن رفت. مثلا قبل از انقلاب کسی پرچم آزاداندیشی را بالا نبرد بلکه گفتند تمام مشکلات از طاغوت است و ابتدا باید بر سقوط آن تاکید کرد. بزرگترین مانع آزاداندیشی نیز همین طاغوت است و باید او را ساقط کرد. در زمان کنونی نیز باید بگردیم و مسئله این دوره را پیدا کنیم. مثلا مسئله ی این مردم این دوره می تواند «اعتراض کردن» باشد.

?در پاسخ باید گفت
?اولا آزاداندیشی زیربنای مسائل دیگر است. اگر شما این را پذیرفته اید که مشکلات با اراده و قیام مردم حل می شود برای اینکه بخواهید مردم را به معنای حقیقی به میدان بیاورید باید اسباب تفکر آزاد و انتخاب را برایشان پدید بیاورید و فضا را به نحوی مدیریت کنید که این انسان بتواند آزادانه باندیشد و حقایق را کشف و بعد اراده کند.
لذا در بسته ی ایده فرهنگی مادر نیز آزاد اندیشی به تنهایی هدف گرفته نشده است. بلکه
ا- یک بسته به عنوان ایده فرهنگی مادر انتخاب شده است. یعنی عناصر دیگری نیز در نوک پیکان هدف گرفته شده اند.
2- ایده فرهنگی مادر به منزله نوک قله است که دامنه ها و مسائل دیگر بر اساس این قله بازخوانی و باز تقریر میشوند. مسائل دیگر حذف نمی شوند بلکه از دیرچه ی ایده فرهنگی مادر که متشکل از 8عنصر است به آنها نگاه میشود.

?ثانیا دامن زدن به آزاداندیشی به خاطر آزاد شدن فکر مردم و قیام آنها همیشه با گفتمان سازی خود آزاداندیشی نیست. گاهی به علت برخی موارد ممکن است جامعه به سمت تفکر در حال حرکت باشد و مردم آزاداندیشی و تفکر را طلب کنند. در این جامعه دیگر نیاز نیست شما خود آزاداندیشی را سر دست بگیرید و گفتمان کنید. در این جامعه لازم است که 1- موانع آزاداندیشی هرچی بیشتر از سر راه مردم کنار روند 2- اندیشه ناب اسلامی عرضه شود.
استشمام حقیر این است که در جامعه قبل از انقلاب ولو مانعی مانند پهلوی سر کار بود لکن به چند علت جامعه مطالبه آزاداندیشی داشت و نیاز نبود که آزاداندیشی گفتمان شود. بلکه باید از همین طلب جامعه استفاده میشد و اندیشه حقیقی در معرض تفکر مردم قرار میگرفت. یکی از نشانه های این خواست مردم همین بود که اندیشه های مختلف در فضای آن روز با مردم صحبت میکردند و با وجود تمامی فشار های حکومت طاغوتی، در بین مردم عِده و عُده پیدا میکردند. لذاست که شاگردان امام ره بنا را گذاشت بر بازخوانی عقائد ناب اسلامی و یک در طول 15 سال یک دور عقاید ناب اسلامی را برای مردم بازگو کردند.

«همه مسائل دینی به تدریج در طول پانزده سال بحث شد. در سال چهل و هفت مهم ترین بحث دینی یعنی ولایت فقیه، مسئله اساسی حکومت در اسلام، به وسیله امام امت که آن روز در نجف تبعید بودند، به صورت استدلالی و بنیانی مطرح شد. جلسات متعدد در سراسر کشور، در حوزه های علمیه، در تهران، به وسیله اندیشمندان، مطالعه گران، مفسران، اسلام شناسان برای تفسیر مبانی اسلام و مسائل اساسی معرفت اسلامی گذاشته می شد و بحث می شد.»

مدلول ترک مطالبه آزاداندیشی از جانب آقا

«خواست رهبری» به عنوان یکی از مختصه‌های راهبردی آزاداندیشی شمرده می‌شود امّا آیا این خواسته هنوز هم پابرجا است؟ آیا اینکه ایشان دیگر این خواسته و مطالبه تکرار نمی‌کنند، نشان از این ندارد که دیگر زمانه این خواسته گذشته است و نه تنها پرداختن به آن اتلاف وقت و هزینه است بلکه مضر هم هست؟ به عبارت دیگر،‌ آیا این نپرداختن‌ها نشان از موقتی بودن آزاداندیشی نزد ایشان ندارد؟

بله آزاداندیشی خواست رهبری بوده است منتهی در آن برهه‌ی زمانی که دیگر از آن گذشته‌ایم؛ حال این خواسته برآورده شده است یا نه؛ و الان دیگر این خواسته از جانب ایشان مطرح نیست.

در تامل روی این سوال، ابتدا باید متذکر این شد که تکرار نکردن یک خواسته صرفا دلالت بر این ندارد که دیگر این خواسته وجود ندارد و هنگامی که در گذشته این خواسته وجود داشت، موقتی بود و چون از وقت آن گذشته است، دیگر آن خواسته، مطلوب نیست. پس این انحصار دلالت وجود ندارد.

این عدم تکرار خواسته، چند مدلول محتمل دارد:

اولین آن همین موقتی بودن این خواسته است و الان زمان آن گذشته است.

یکی دیگر از مدلول‌ها این می‌تواند باشد که جامعه رشد لازم و کافی برای برآوردن این خواسته را نداشته و در صدد برآوردن آن بر نیامده است، لذا این خواسته و مطالبه مدام تکرار نشده است، بلکه با سکوت کردن در این خصوص این خواسته، یک صبر «فعّال» درپیش گرفته‌اند.

یک مدلول دیگر هم که می‌توان احتمال داد این است که اساسا این خواسته و این صحبت‌هایی که در خصوص «آزاداندیشی» شده است؛ و این مطالبه‌ای که برای تحقق آزاداندیشی است، این برای الان نیست، بلکه برای آینده‌گان و برای رسیدن به آینده‌گان این‌ها مطرح شده است و به میزان کافی در یک برهه از زمان به آن پرداخته شده است و اگر احیانا اشاره‌هایی هم در ادامه به آن می‌شود، برای رسیدن به آیندگان است. نمونه‌ای از این قبیل را هم شاید بتوان پیدا کرد؛ شاید بتوان گفت که صحبت‌های آقا در مورد سبک زندگی برای آینده است، نه الان. و شاهد آن هم در بیانات ایشان در دیدار اعضای شورای عالی «مرکز الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت» در تاریخ ۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ وجود دارد؛ اینکه ایشان بر این باور هستند که ما در مرحله‌ی سوم تحقق انقلاب اسلامی هستیم و تا« دولت اسلامی» به طور کامل محقق نشود نوبت به «تشکیل جامعه‌ی اسلامی» نمی‌رسد و با این شرایط موضوع سبک زندگی نیز صرفا در سطح گفتمان‌سازی در جامعه باقی می‌ماند؛ البته متن این دیدار در سایت خامنه‌ای دات‌آی‌آر منتشر نشده است و تنها خبری از این دیدار آمده است که در آن به بعضی از این فرمایشات ایشان اشاره شده است؛‌ امّا از قضا این مسئله که در مرحله دولت‌سازی هستیم نه جامعه‌سازی در همان ابتدا اشاره شده است.

نتیجه‌گیری
حداقل این سه احتمال برای این ترک فعل حضرت آقا وجود دارد؛ هر چند میل نگارنده بیشتر به احتمال دوم است ولی همین صرف وجود چند احتمال و نفی انحصار احتمال اول، مطلوب این یادداشت بود که به نظر می‌رسد محقق شد؛ و ان شاء الله اگر توفیق بود، در خصوص اینکه کدام احتمال ترجیح دارد و یا اصلا می‌توان یک احتمال را به صورت جدی مطرح کرد و دیگر احتمال‌ها را نفی کرد، یک یادداشت دیگر نگاشته خواهد شد.

تفاوت مختصات راهبردی با ضرورت

در آغاز بحث از آزاداندیشی، از مختصات راهبردی آزاداندیشی سخن به میان آمد. و به صورت استقرایی 8 مورد ذکر شد:

1. خواسته رهبری (راهبردی/فقهی/کلامی)
2. وعده انقلاب (حقوقی)
3. انقطه ادعای جریان امانیستی (درگیری تئوریک)
4. نقطه دعوای جریان اصلاح طلب (درگیری سیاسی)
5. گلوگاه تولید علم واقعی (العلم سلطان)
6. گردنه پیشرفت واقعی ( خلق اراده ملی)
7. تساوی آزاداندیشی با انقلابی گری
8. یک ایده راهبردی

اینجا یک سوال به میان می آید. یک ضرورت چه ویژگی هایی داشته باشد که جزء مختصات راهبردی شمرده شود؟ اساسا مختصات راهبردی چه ویژگی هایی دارند؟

بدون توجه به قید راهبردی، اگر بخواهیم از ضرورت آزاداندیشی، اهداف، آثار و نتایج آن سخن بگوییم، حدودا بیش از 80 تا 100 عنوان را بتوان ذکر کرد.

حال سوال اینجاست که چرا این 8 مورد انتخاب شده اند؟ مثلا چرا اینکه آزاداندیشی دعوت به توحید است آورده نشده است؟ یا این که آزاداندیشی دعوت به لایه عقلانیت انسانی است. یا مثلا جنبه های تربیتی آزاداندیشی و فراهم آوردن زمینه های رشد فردی و اجتماعی.

به هر رو ظاهرا باید قدری بیشتر در رابطه با شاخصه هایی که باعث می شود یک ضرورت، راهبردی شمرده شود توضیح داده شود.

البته باید به این نکته توجه داشت که اگر از مختصات راهبردی یک موضوع صحبت می شود، لزوما به این معنا نیست، که درجه اهمیت آن موضوع فقط به لحاظ راهبردی است. و ممکن است در لایه های دیگر نیز، بتوان از آن موضوع سراغ گرفت.

 

به عنوان تلاشی برای دریافت پاسخ، شاید بتوان گفت یکی از تمایزات راهبردی بودن یک مولفه از ضرورت صرف، در این است که مولفه های راهبردی ناظر به حل مسئله یا مسائلی است که در صحنه وجود دارد. یعنی توجه به مسائل موجودی که با مطرح شدن این موضوع و پرداختن به آن، هدف گرفته می شود و راه حل ارائه می شود.

اگر چنین معنایی مراد باشد، احتمالا موارد دیگری نیز می توان به این لیست اضافه کرد. مثلا زمینه سازی و ارتقای مردم سالاری. یا خودباوری و تقویت هویت ملی

 

حفاظت شده: دو تأمل در باب نگارش مختصات آزاداندیشی

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

نخبه‌ترین فرد -رهبر- باید مطالبه آزاداندیشی کند

آزاداندیشی واقعی برای یک رهبر، بسیار کمک کننده و یاری‌گر است، به خصوص اگر مردم برایش اهمیت دارد؛ بر خلاف مدیر که آزاداندیشی برایش هزینه درست می‌کند و کارش را سخت‌ می‌کند، لازمه‌ی رهبری آزاداندیشی است و شاید بتوان گفت بدون وجود صفت آزاداندیشی اولا در خود رهبر و ثانیا در جامعه، «امکان» رهبری کردن وجود ندارد.

 

تعریف نخبه برای ما این است که مردمی باشد؛ و هر چقدر مردم‌تر باشد و مردم برایش اهمیت داشته باشد؛ نخبه‌تر است؛ و ما در واقع حضرت آقا را یک نخبه به همین معنای از نخبه می‌دانیم؛ بلکه ایشان را مردم‌ترین مردم می‌دانیم. لذا با توجه به نقش «مردم» در اندیشه ایشان و ارتباط ایشان با مردم و جایگاه ویژه مردم‌سالاری برای نزد ایشان، توجه به آزاداندیشی از جانب ایشان بسیار به جا و پسندیده و از قضا متوقع است.

لذا اگر رهبری را در تراز بالا‌تر از مدیر بدانیم، درخواست آزاداندیشی ایشان را کاملا باید طبیعی ببینیم. و اگر آزاداندیشی را با انقلاب تساوی بدانیم و اندیشه را مشق انقلاب بدانیم و تنها مخالفان انقلاب را حاکمان بدانیم، در این صورت هم این خواست رهبری و اصرارشان بر آزاداندیشی باز هم قابل درک است.

واضح است که چرا ایشان با آزاداندیشی مشکلی ندارند؛ چراکه ایشان انقلاب را تمام شده در سال ۵۷ نمی‌بینند، و هنوز هم که هنوز هست معتقد هستند که انقلاب در حال ادامه پیدا کردن است؛ اصلا انقلاب «تمام» شدنی نیست بلکه دائما در جریان است؛ ولذا اساسا برای تداوم این انقلاب نیاز به آزاداندیشی است و لذا می‌بینیم که آزاداندیشی برای حضرت آقا به عنوان یک رهبر که در همان جامعه حاکمان است، مطرح است و خواست ایشان است.

ضرورت درخواست آزاداندیشی از جانب رهبری

در خواست آزاداندیشی از جانب حاکمان پدیده‌ای نادر و عجیب است، به خصوص که بر آن اصرار هم ورزیده شود؛ امّا این در خواست و پافشاری از جانب حضرت آقا را نباید خیلی عجیب دانست؛ از قضا اگر از جانب ایشان درخواست آزاداندیشی نشود، باید تعجب کرد؛ چرا که در نظریه حاکمیتی نوین اسلامی «ولی فقیه» در زمره‌ی حاکمان به معنای مصطلح و مشهورش نیست؛ بلکه ولی فقیه در پایگاه حق ایستاده است و به دنبال حق و حقیقت است؛ و کسی که به دنبال حق و حقیقت است از دگرگونی نمی‌ترسد بلکه دائما در طلب انقلاب است و به تعبیر شهید آوینی بر قله‌ی آتشفشان است؛ کسی در قله‌ی آتشفشان خانه برای سکونت نمی‌سازد بلکه از سکون بی‌زار است.

«نظریه حاکمیتی نوین» که حضرت امام برای ما به ارمغان آورند؛ به دنبال حکومت الله هستیم؛ یعنی به دنبال تحقق حق هستیم. و برای رسیدن به حق نیاز مبرم به آزاداندیشی است و اساسا بدون آزاداندیشی امکان رسیدن به حق وجود ندارد. لذا برای یک رهبر واقعی -ولی فقیه- آزاداندیشی لازم است؛ چرا که می‌خواهد حق در جامعه تحقق پیدا کند. به خصوص وقتی به «مردم سالاری» در نظریه حاکمیتی نوین توجه می‌کنیم، ضرورت آزاداندیشی دوچندان می‌شود.

حضرت زهرا سلام الله علیها بزرگ آزاداندیش تاریخ

زندگی کوتاه دختر مکرم، رسول گرامی اسلام (ص) در یک نقطه گره تاریخ اسلام، نقطه اوج خود را گذرانده است. آن چیزی که از زندگی حضرت زهرا سلام الله علیها در مرکز توجه تاریخ اسلام قرار گرفته است، حوادثی است که بعد از رحلت رسول الله (ص) اتفاق افتاده است. خلاصه کنش های ایشان در این برهه حساس عبارت است از تلاش برای جلوگیری از پایمان شدن بزرگ ترین حق و اینقدر در این راه تلاش کردن تا جان عزیز خود را فدای این حق بزرگ کردند!

آن حق بزرگی که حضرت زهرا سلام الله علیها خود را ملزم به دفاع از آن می دیدند، عبارت بود از انحراف در ادامه انقلاب اسلامی پیغمبر گرامی اسلام، انقلابی اسلامی ای که در بردارنده آخرین دین برای سعادت انسان بود که این سعادت نیز از یک جامعیتی برخوردار بود، و شامل سعادت دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی میشد؛ لذا رسول ختمی خود متولی تشکیل یک جامعه ایمانی با حاکمیت الهی خودشان می شوند، و موظف می شوند که وصی خود یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام را برای ادامه مسیر رسالت خود یعنی رساندن انسان به سعادت فردی و اجتماعی، معرفی بکنند. اما متأسفانه جامعه اسلامی آن روز که هنوز گرفتار تعصبات قومی و قبیله ای جاهلی بود، و بخشی نیز زخم خورده از رشادتهای امیرالمؤمنین بودند، و عده ای نیز منافقانه در جوار رسول الله (ص) زندگی کردند و مترصد فرصت بودند که حاکمیت جامعه اسلامی را غصب کنند؛ از مسیری که پیامبر گرامی اسلام (ص) و خداوند تبارک و تعالی تعیین کرده بودند خارج شدند، و خواص جامعه با تعصبات جاهلی و حب جاه و نفس خود را خلیفه رسول الله (ص) خواندند و مردم نیز در مقابل این انتخاب بزرگان جامعه منفعل شده و سکوت کردند و نقطه شروعی داشت ایجاد میشد برای پایمان کردن بزرگ ترین حق و حقیقت که ولایت وصی معصوم و منصوب از طرف خداوند برای ادامه مسیر رسالت نبوی بود.

حضرت فاطمه سلام الله علیها در مقابل پایمانی این بزرگترین و حق و حقیقت سکوت نکردند و در ابتدا تلاش کردند وجدان خفته مردم مدینه را بیدار کنند و درب خانه تک تک افرادی که فکر می کردند زمینه ای برای به میدان آمدن و شکستن آن جو خفقان و انحراف را دارند، رفتند و آن ها را دعوت به عدم سکوت و به صحنه آمدن کردند. بعد از اینکه این تلاش ایشان جواب ندارد، با بهانه کردن غصب فدک که هم خلاف احکام اسلامی ارث بود و هم نقشه ای بود برای خارج کردن توان مالی از دستان امیرالمؤمنین که ابزار اقتداری برای ادامه مسیر نبوی در اختیار نداشته باشد؛ به مسجد آمدند و خطبه خواندند و سعی کردن وجدان خفته مردم و همچنین وجدان مرده متولیان این غصب را بیدار کنند. بعد از اینکه این تلاش نیز جواب نداد، با مویه و گریه کردن و حتی به بدر رفتن و در مسیر کاروان ها گریه کردن و تبیین این ظلم بزرگ را انجام دادن، تا شاید جامعه بیدار شود، و در کنار این تلاش ها، هنگامه بیعت گیری اجباری از امیرالمؤمنین (ع) به دفاع از ایشان پرداختند تا در این بین لطمات و صدمات جسمی بر ایشان وارد شد و همین تلاش بی وقفه برای دفاع از حق و حقیقت تا پای جان، در نهایت جان عزیز ایشان را در این مسیر گرفت و شهد شیرین شهادت را در راه دفاع از حق را نوشیدند و فدایی حق و حقیقت شدند.

 

آزاداندیشی به معنای اندیشه آزادانه است، و باید اندیشه باشد و آزاد، اندیشه بودن به این است که قواعد منطقی که اندیشه را اندیشه می کند مراعات شود، و به نتایج و ثمرات اندیشه خود ملتزم بشود؛ آزاد بودن اندیشه هم به معنای لاقیدی و اباحی گری نیست بلکه اندیشه ای آزاد است که گرفتار قیود و تعصبات و خوف‌ها و تقلید‌ها نباشد. لذا می توان گفت اندیشه ای آزاد است که دغدغه اش حق و حقیقت باشد، یعنی هم حق گرا باشد و هم حق پذیر!

اگر این نگاه را به آزاداندیشی داشته باشیم، هر کسی که حق گرا باشد و حق پذیر آزاداندیش است، و هر چه حق گرا تر و حق پذیر تر باشد آزاداندیش تر است، و هر چه این حق بزرگ تر باشد نیز آزاداندیش تر است. یعنی هم در ناحیه شدت و ضعف در خود حق گرایی و حق پذیری مراتب بر می دارد، و هم از ناحیه شدت و ضعف در خود حق. شدیدترین حالت در وضعیت اول آمادگی برای فدای حق شدن است، و شدیدترین حالت در وضعیت دوم دنبال بزرگ ترین حقایق یعنی توحید و ولایت بودن است.

پس حضرت زهرا سلام الله علیها که هم جان ارزشمند خود را در سبد اخلاص تقدیم حق گرایی و حق پذیری کرد و تا جایی پای دفاع از حق ماند تا در این مسیر شهید شد؛ و هم حقی که در راه آن خود را فدا کردند، بزرگ ترین حق یعنی ولایت و وصایت رسول ختمی که مسیر هدایت اجتماعی انسان ها الی الابد بوده است؛ یکی از بزرگ ترین آزاداندیشان تاریخ بوده اند.

 

#یادداشت_346

14010920

آزاداندیشی و اخوت

فطرت یک حقیقت مشترک بین همه انسان‌ها ست، به بیان شیرین حضرت امام خمینی (ره)؛

احدی را در آن اختلاف نباشد، عالم و جاهل و وحشی و متمدن و شهری و صحرانشین در آن متفق اند. هیچیک از عادات و مذاهب و طریقه های گوناگون در آن راهی پیدا نکند و خلل و رخنه ای در آن از آنها پیدا نشود. (شرح چهل حدیث ص 179-180)

اخوت در بستر همین اشتراک بزرگ انسانی بالا می‌آید، اما یک شرط مهم دارد و آن «ایمان» است، اگر در روابط انسانی «ایمان» وجود نداشته باشد، هر چند که ممکن است اشتراک‌های فطری باعث رفتارهای نوع‌دوستانه‌ای بشود، ولی آن سطح از رفتار اخوت نامیده نمی‌شود. برای اخوت باید یک اشتراک ایمانی، نیز وجود داشته باشد.

البته باید گفت که شکوفایی فطرت مشروط به ایمان است، وقتی مطلوب فطرت کمال و دارایی است تا کمال مطلق، وقتی آن آروزی بی‌نهایت (غایت آمال العارفین) را کسی جزء قرآن به رسمیت نشناخته و بودن و شدن رسیدن به این آرزو را قبول نمی‌کند، یعنی نسخه انحصاری نجات ما از چنگال مرگ و نابودی این کتاب الهی است، طبیعتاً باور به این تنها نسخه و عمل به آن مسیر شکوفایی فطرت انسانی است.

اما بدترین انسان‌ها هم که باشد و این نور الهی که در درون او به ودیعه گذاشته شده باشد را زیر خروارها خاک مدفون کرده باشد، نور را خاموش نتواند کرد، و باز از این نور برخوردار است؛ نشان به آن نشان که خداوند حتی امید برگشت به فرعون هم دارد و به جناب موسی (ع) دستور می‌دهد که همراه با هارون با قول لین و نرم به سمت او بروید، شاید که متذکر شود و یا خشیت به خرج دهد!

فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشىٰ  ﴿طه‏، 44﴾

حال اگر بخواهیم نسبت این اخوت ایمانی را با مفهومی به نام آزاداندیشی بسنجیم، باید بگوییم آزاداندیشی به معنای دقیق آن اندیشه‌ای است که گرفتار قیود و تعصبات و خوف‌ها و تقلید‌ها نباشد، و همچنین مقید به قید اندیشه بودن نیز بشود، یعنی قواعدی که یک اندیشه را انتظام و استحکام می‌دهد را نیز مراعات کرده باشد. اگر در اندیشه‌ای آزادانه به این رسیدیم که واقعی هست و خارج از ما حقایقی وجود دارند، نمی‌توان نسبت به این اندیشه‌ی خود بی تعهد باشیم، و اگر این مسیر را ادامه بدهیم، تا به این برسیم که یک حقیقت مطلق در این عالم داریم که همه کمالات و دارایی‌ها را به نحو بی‌نهایت دارد، نمی‌توانیم که این حقیقت بزرگ را در اندیشه‌های آزادانه بعدی خود نادیده بگیریم.

این حقیقت بزرگ همان مطلوب و معشوق فطرت ماست، و اگر شکوفایی فطرت در ایمان آوردن به نسخه نجات ماست، و اگر این شکوفایی فطرت که ایمان است، اشتراکی است که اخوت را شکل می‌دهد، باید گفت که رابطه آزاداندیشی و اخوت این است که آزاداندیشی که حق‌گرایی و حق‌پذیری است، مهم‌ترین گام برای ورود به جامعه ایمانی و رابطه اخوت ایمانی است، و اگر در جامعه‌ای آزاداندیشی نباشد، اخوت ایمانی بستر شکل‌گیری مؤثری نخواهد داشت. همچنین از این طرف اخوت ایمانی که تن دادن به حق برای شکوفایی فطرت است، و بزرگترین مسیر حق‌گرایی و حق‌پذیری را فراهم می‌کند، بهترین عامل برای شکل دادن به یک جامعه آزاداندیش است.

 

#یادداشت_343

آزاداندیشی و فطرت

فطرت را یک سرشت و خمیره مشترک بین همه انسان‌ها دانسته‌اند، فطرت یک کشش و میل در همه انسان‌ها به سمت دارایی و کمال است، ابتدائاً هر چیزی که دارایی تصور می‌کند، و سپس به سمت دارایی‌های بزرگتر و بزرگتر، تا جایی که اگر مانع ذهنی و اجتماعی نبودن یا نشدن را نداشته باشد، به سمت دارایی بی‌نهایت و کمال مطلق گرایش دارد؛ نه گرایش به دانستن کمال مطلق بلکه گرایش به داشتن همه دارایی‌هایی که آن کامل مطلق و بی نقص دارد. در واقع باید گفت که یک خداخواهی بلکه یک خداگونه شدن در فطرت همه انسان‌ها قرار داده شده است. البته خود انسان هم می‌داند که آن معشوق نهایی را می‌خواهد به نحوی که تا سر حد امکان مثل او شود، نه اینکه طوری او شود که دیگر اویی نباشد، به عبارتی این کامل مطلق شدن را طوری نمی‌خواهد که بعد دیگر کامل مطلق او باشد و کامل مطلقی نباشد؛ (به عبارت فلسفی ما یک وجود فی نفسه بیشتر در این عالم نداریم و آن هم همان کامل مطلق است، و بقیه موجودات وجودات فی غیره‌ای هستند که عین ربط به او هستند و این نقصی است که امکان زائل شدن آن وجود ندارد، و انسان هم احساس بن بست نمی‌کند چون نقصی که امکان برطرف شدن آن نباشد را اصلاً ناقص متوجه او نیست، او از عدم یک ملکه‌ای که می‌تواند باشد و نیست رنج می‌برد. / به بیان عارف بزرگ شیخ محمود شبستری در گلشن راز، «سیه رویی ز ممکن در دو عالم*جدا هرگز نشد والله اعلم)

از زاویه‌ای دیگر باید گفت که خود این نگاه به فطرت انسان نتیجه‌ می‌دهد که بزرگترین حقیقت این عالم که مرغوب و مطلوب فطرت انسان است یعنی کامل مطلق، خود مهمترین و اعظم حقایق است. یعنی اگر بخواهیم حقیقت گرا و حقیقت پذیر باشیم، باید به این حکم فطرت خود تن در دهیم و دنبال این را بگیریم که چطور می‌شود به این کمال بی‌نهایت رسید.

این آرزوی بی‌نهایت شدن که با یک تنبه اولیه بودن آن ثابت می‌شود، به بیان حضرت امام خمینی ره در چهل حدیث؛ «این عشق فعلی شما معشوق فعلی خواهد، و نتواند این موهوم و متخیل باشد، زیرا که هر موهوم ناقص است و فطرت متوجه به کامل است. (چهل حدیث ص 183)» خود بزرگترین حقیقت و واقعیت این جهان است.

با توجه به این نگاه به فطرت، اگر آزاداندیشی را به معنای صحیح تصور کنیم، که در آن نه آزادی به معنای لاقیدی‌گری و اباحی‌گری است و نه آزاداندیشی به معنای خلاص بودن اندیشه حتی از قید اندیشه بودن و حتی از قید آزاد بودن! بلکه اندیشه‌ای آزاد است که گرفتار قیود و تعصبات و خوف‌ها و تقلید‌ها نباشد، اندیشه‌ای آزاد است که قواعد اندیشه بودن را مراعات کرده باشد، اندیشه‌ای آزاد است که دغدغه حق و حقیقت و رسیدن به واقع را داشته باشد؛ به این معنا خواهد بود که انسان به صورت فطری یک موجود آزاداندیش است.

فطرت یعنی کمال بی‌نهایت را خواستن، و خود این کمال بی‌نهایت حقیقی‌ترین حقایق این عالم است؛ و آزاداندیشی هم یعنی حق جوئی و کرنش در برابر حق، پس انسان دارای یک فطرت آزاداندیش است.

به عبارتی باید گفت که آزاداندیشی یکی از فطری‌ترین رفتارهای انسان بلکه آزاداندیشی مساوی با فطرت است.

 

#یادداشت_342

رابطه آزاداندیشی و ولایت

ایده فرهنگی مادر بر بستر «قیام» و «ولایت» است. از قیام و ولایت چگونه می‌توان به آزاداندیشی رسید؟ و به عبارت دیگر «آزاداندیشی» با «قیام» و «ولایت» چگونه ارتباطی دارد؟

وقتی آزاداندیش را حق طلب معرفی می‌کنیم و آزادندیشی را به دنبال حق بودن معنا می‌کنیم؛ ایجاد پیوند و رابطه میان آزاداندیشی و قیام و همچنین ولایت، قابل فهم است. وقتی محوریت «حق» را در نظر بگیریم، می‌توانیم میان این سه عنصر رابطه برقرار کنیم.

رابطه آزاداندیشی با ولایت:
رابطه افراد در مواجهه با حق یا قبول آن است و به تعبیری حق طلب هستند و یا اینکه آن را نمی‌پذیرند؛ افرادی هم که آن را نمی‌پذیرند، دو دسته هستند؛ یا خود را حق می‌دانند که این افراد متکبرین هستند و یا این که خود را برتر از حق می‌دانند که این افراد هم مستکبر هستند و لذا تنها کسی که حق‌خواه و حق طلب است، همان آزاداندیش است.

لذا به نظر می‌رسد که تنها انسان حق طلب می‌تواند ولایت را بپذیرد؛ چه ولایت طولی و چه ولایت عرضی که یک پیوند مستحکم در میان مومنین یک جامعه است. پذیرش ولایت کار سهلی نیست که هر کسی بتواند در آن عرصه سربلند باشد؛ این تنها آزاداندیش است که توانایی پذیرش ولایت را دارد؛ آزاداندیشی که حق طلب است و در برابر حق کرنش می‌کند، می‌تواند ولایت را بپزیرد. و شاید بتوان گفت ولایت‌پذیر واقعی، آزاداندیشان هستند. و تنها کسانی که از کبر و استکبار رهایی پیدا کرده‌اند، می‌توانند ولایت‌پذیر باشند؛ هم ولایت طولی و هم عرضی.

 

رابطه آزاداندیشی و قیام

ایده فرهنگی مادر بر بستر «قیام» و «ولایت» است. از قیام و ولایت چگونه می‌توان به آزاداندیشی رسید؟ و به عبارت دیگر «آزاداندیشی» با «قیام» و «ولایت» چگونه ارتباطی دارد؟

وقتی آزاداندیش را حق طلب معرفی می‌کنیم و آزادندیشی را به دنبال حق بودن معنا می‌کنیم؛ ایجاد پیوند و رابطه میان آزاداندیشی و قیام و همچنین ولایت، قابل فهم است. وقتی محوریت «حق» را در نظر بگیریم، می‌توانیم میان این سه عنصر رابطه برقرار کنیم.

رابطه آزاداندیشی با قیام:
یک سوال این است که قیام برای چه‌چیزی؟ آیا قیام برای حق نیست؟ برای رسیدن به حق نیست؟ اگر قیام را اینگونه بفهمیم، این تنها آزاداندیش است که می‌تواند قیام کند؛ چرا که حق طلب واقعی، تنها آزاداندیش است؛ رابطه افراد در مواجهه با حق یا قبول آن است و به تعبیری حق طلب هستند و یا اینکه آن را نمی‌پذیرند؛ افرادی هم که آن را نمی‌پذیرند، دو دسته هستند؛ یا خود را حق می‌دانند که این افراد متکبرین هستند و یا این که خود را برتر از حق می‌دانند که این افراد هم مستکبر هستند و لذا تنها کسی که حق‌خواه و حق طلب است، همان آزاداندیش است. در واقع این آزاداندیش است که قیام کننده واقعی است؛ این آزاداندیش است که واقعا قیام می‌کند به دنبال حق است.

الگوی چرخه‌ی فنری در ایده فرهنگی مادر

شاید بهتر باشد ایده‌ی فرهنگی مادر را یک خط مستقیم نبینیم. شاید بتوان گفت «مردم‌سالاری»، «هویت» و «پیشرفت» به صورت یک چرخه باشند با پس زمینه‌ی «ذائقه‌ی توحیدی»، «آیین مهدوی» و «ولایت فقیه»؛ چرخه‌ای به صورت یک فنر که همین‌طور که چرخه می‌چرخد بالا‌تر هم می‌آید.

«مردم‌سالاری»، «هویت» و «پیشرفت» رابطه دوسویه دارند و هرچه مردم سالاری رقم بخورد هویت بیشتری رقم می‌خورد و هر چه هویت نوین شیعی پررنگ‌تر شود و احیا شود، مردم‌سالاری بیشتر می‌شود و همچنین است در رابطه‌ی با پیشرفت و مردم سالاری و پیشرفت و هویت.

و همچنین این الگوی چرخه‌ی فنری شکل را در درون خود «مردم‌سالاری» که در آن به سه عنصر «اخوت و مواسات»، «آزاداندیشی» و «زندگی‌گرایی» اشاره شده است نیز می‌توان جاری کرد؛ بین این سه عنصر هم همان رابطه‌ای که سعی شد در فوق میان «مردم‌سالاری»، «هویت» و «پیشرفت» برقرار شود، بین این سه عنصر با زمینه‌ی «مردم‌سالاری» و به تبع آن زمینه‌ی «ذائقه‌ی توحیدی»، «آیین مهدوی» و «ولایت فقیه»، این سه عنصر هم رابطه‌ی چرخه‌ی فنری شکل داشته باشند.

به عبارت دیگر «آزاداندیشی» و «اخوت» و «زندگی‌گرایی» باهم‌دیگر در رابطه‌ی دوسویه هستند و هر چرخه و دور این‌ها روبه جلو می‌باشد همانگونه که فنر به اینگونه است.

اهمیت بررسی آزاداندیشی در حوزه

آزاداندیشی مسله ای است که با خلقت آدم متولد شده و تا مرگ همراه انسان است . موضوعی که هرکس به اندازه ظرف وجود خود از آن بهره برده و هر ناکسی از او به نفع منافع خود مصادره کرده
فطری بودن اندیشیدن و آزادی بر کسی پوشیده نیست اما چگونگی و حدود آن همیشه مورد بحث و مناقشه بوده
ما در این مقاله سعی داریم فقط به بعد تاریخی این امر در سال 81 تا 1400 بررسی کنیم و در این بررسی به نقش حوزه علمیه و کارنامه آن می پردازیم که با اعلام آمادگی درسال 81 این وظیفه را برعهده گرفتند و سعی در احیا آن داشتند بررسی حوزه از جهتی اهمیت دوچندانی دارد
یک اینکه حوزه همیشه در هویت علمی خود بحث و تضارب آرا در عین احترام داشته پس بهترین بستر برای پرداختن به این موضوع است و از جهتی دیگر ارتباط حوزه و روحانیت با جامعه و مردم است و اینکه روحانیت همیشه گوش شنوای مردم بوده و مردم نیز مخاطب حوزه

از این رو اگر ما به دقت کارنامه و تجربه این مهم را در حوزه بررسی کنیم می توانیم تا حد خوبی جایگاه آزاداندیشی را در جامعه و اذان نخبگان پیدا کنیم

عاقله فرهنگ در نظام محاسباتی جهان کفر، مطالعه موردی پدیده سلبریتی

اگر بپذیریم که برای شناخت ماهیت پدیده ها و مفاهیم می توان از قاعده «تعرف الاشیاء باضدادها» استفاده کرد، یکی از نقاطی که در شناخت عاقله فرهنگ میتوان تاثیرات خوبی در این ادراک داشته باشد، بررسی این عاقله در نظام محاسباتی جهان کفر است.

در فضای اغتشاشات اخیر به مباحثی در یادداشت های اخیر اشاره شد و نگارنده سعی بر این داشت که بتواند جدای از اینکه لایه این حادثه را مورد تحلیل قرار دهد به دسترسی های تمدنی آن نیز اشاره کند. مضافا اینکه نشان داده شد که تقابل تمدنی با روایتی که مطرح گردید اساسا از پایگاه مکتبی جبهه انقلاب امکان شکل دادن تمامی نسبت ها و برقراری همه دسترسی های لایه تمدنی در حوادث خود را ندارد لذا تنها می توان حادثه را با تقویت گفتمانی و هویتی تئوریزه کرد و عملا گسل تمدنی ایجاد شده را پررنگ کرده و بستر رقم خوردن حوادث دیگر تمدنی را ایجاد کرد.

توضیح داده شد که در حوادث اخیر یکی از نقاطی که بیانگر افول و شکست تمدن غرب است، شیفت رهبری از پایگاه نخبگانی و معنایی به هدایت و رهبری به وسیله پدیده ای به نام سلبریتی است.

تعریفی از سلبریتی که در کمبریج مطرح شده بود سه مولفه حیاتی داشت 1- شهرت(The Fame) 2- سرگرمی(The Entertainment) 3- تجارت(The business)

همان طور که گذشت اساسا شهرت و خودنمایی یک امر فطری است که هر انسانی نیاز به دیده شدن دارد اما اینکه این دیده شدن از چه پایگاهی رقم می خورد، مسئله ای است که دو رویکرد به شهرت را مشخص کرده و عملا یکی را الهی و مقدس دیده و تا مرحله عنوانی چون شهادت بالا میبرد و دیگری می تواند یکی از رکن های استکبار را رقم بزند.

در بحث سرگرمی، تمدن غرب قائل است سلبریتی هر سرگرمی نیست لذا اساسا با هنر و حتی طنز و بازی متفاوت است، اصلی ترین تفاوتی را که برای Entertainment ذکر می کنند بی معنایی و بدون نشر نشر یک اندیشه، لذت محوری و خودنمایی بی اهمیت ذکر کرده اند. حال اگر این ویژگی ها را در فاکتور Business یعنی تجارت و سود دهی و سرمایه سالاری ضرب کنیم، متوجه خواهیم شد که با پدیده ای بسیار خطرناک رو به رو شده ایم زیرا که این پدیده همه منافذ آگاهی انسان را مسدود کرده و اجازه هیچ نوع یقظه را نمی خواهد دهد.

عملا رهبری عملیات های تمدن غرب در این عصر با پدیده ای لذت محور، بی محتوا و کاملا پرانگیزه به جهت دیده شدن و خودنمایی بدون مرز، به حرکت افتاده است.

سبک زندگی‌ای که این رهبران نیز به مخاطبان خود پیشنهاد می کنند کاملا بر همین مؤلفه ها استوارندو نهایتا اینگونه سبک زندگی به عنوان ارزشمندی تلقی شده و زیست آگاهی محور و آگاهی بخش یک ناهنجاری معنا می گردد که باید با او مقابله کرد و تا حذف فیزیکی او پیش رفت. در نتیجه همین سبک زندگی پیشنهادی است که می بینیم اساسا شعارهای نسل معترض به سمت فحاشی جنسی کشیده شده، کنش گری او با خشن ترین نزاع رقم خورده و هیچ منبع آگاهی بخشی را به رسمیت نشناخته و به هیچ قاعده ای در ظهور و بروز اجتماعی اش به رسمیت نمی شناسد.

حال اگر اینگونه بنگریم که به وجود آمدن چنین پدیده ای کاملا اتفاقی است، یک نوع تعامل را برای درگیری رقم می زند و اگر اینگونه بنگریم که تمدن غرب به این نتیجه رسیده که نیازمند حضور جریانی لذت گرا، بی اندیشه و به دنبال دیده شدنی بدون مرز است تا بتواند حضور و زنده بودن تمدنی خود را حفظ کرده و اجازه ندهد سخن نویی به انسان برسد و او را از تحیر خارج کند، عملا باید تعاملی با یک لجنه ای رقم زده شود که این تشخیص را داده و با تولید گفتمان و هویت سازی برای این پدیده تمامی دسترسی ها و ساختارها و ظهور و بروزهای دیگرش را با او به تنظیم در می آورد.

در رویکرد دوم آن لجنه ای که در این مقام از طراحی عملیات قرار گرفته قطعا از سطحی از نخبگی، شناخت صحنه دقیق و پروضوح، تسلط به ایدئولوژی های بومی خودش، توانایی های تحلیلی منحصر به فرد برخوردار است که بدون رقم زدن عدل این نقطه فکر کردن به درگیری با او یک شوخی بیش نخواهد بود.

پیشرفت اسلامی مسئله ای در میدان «جهاد» است

در یادداشت قبل توضیح داده شد که اساسا دو رویکرد برای مواجهه با مسائل وجود دارد و تاکید بر این شد که رویکرد مجاهدانه، لوازم و تمرکزهای متناسب خود را می طلبد.

رهبر انقلاب میدان جهاد را اینگونه به تصویر می کشند:

«میدان جهاد، میدان خیلی وسیعی است؛ یعنی شاید ده برابرِ این مقداری که شما حالا پیش رفته‌اید، میتوانید پیش بروید؛ جهاد ‌این ‌جوری است.‌ جهاد یعنی یک حرکت جوشیده‌ی از اعتقاد و باور قلبی و ایمان و به کارگیری توانایی‌ها؛ اگر چنانچه‌ آن ایمان وجود ‌دارد، آن باور قلبی وجود دارد، پس این کار حدّ نهایی ندارد؛ چون توانایی‌ها حدّ نهایی ندارند.»

توضیح داده شد که مواجهه با مسئله بسیار مهم است که از جنس چه نوع تمدنی باشد، واقعا اگر تمدن اسلامی حرفی نو را به صحنه می کشاند و زیست مترقی دیگری رقم می زند لذا باید نسبت خودش را در مواجهه با مسائل روشن کند از این رو شاید بتوان این بحث رهبری را در همین نقطه دانست:

«اسلام به ما وعده داده است که پیروزی متعلّق است به مؤمنِ مجاهد؛ اگر ایمان نباشد، نصرت به‌طور کامل به دست نمی‌آید؛ اگر ایمان باشد امّا مجاهدت و تلاش نباشد، نتیجه به دست نمی‌آید۱۳۹۶/۱۲/۱۰»

حال باید پرسید که پروژه امروز جامعه ایمانی چیست؟ واقعا یک جامعه ایمانی که به سمت شکل دادن تمدن اسلامی حرکت می کند و در گام دوم حرکت خود نظامش را تثبیت کرده و غرضی دارد، آن غرض چیست.

اگر قائل باشیم که انقلاب اسلامی ایران در مرحله ای است که «پیشرفت ایران اسلامی» حرف روی میز اوست و باید به آن به عنوان ناموسی ترین موضوع به آن بنگرد و اتفاقا همین پروژه است که باعث شده تمامی استکبار را به درگیری خود بکشاند لذا این پیشرفت جز با «جهاد» محقق نخواهد شد.

به تعبیر بهتر پیشرفت اسلامی زمانی محقق خواهد شد که زندگی مومنانه در مجاهدت ضرب گردد و الا زندگی مومنانه با اینکه با نصرت الهی همراه است اما در به ثمر رساندن متاع دنیایی خود که همان کارکرد عینی اوست، موفق نخواهد و شکست می خورد:

«‌این‌جور نیست که اگر در راه خدا مجاهدت کنید، فقط خدای متعال بهشت به شما بدهد! نه، فقط ثواب آخرت نیست، ثواب دنیا ‌هم هست. ثواب دنیا چیست؟ ثواب دنیا عزّت است، اقتدار است، پیشرفت است.‌۱۳۹۶/۰۹/۰۱»

«راه پیشرفت ایران اسلامی، احیاء روحیّه‌ی انقلابی و احیاء روحیّه‌ی مجاهدت است . مجاهدت، میدانهای فراوانی دارد؛ البتّه همه‌ی میدانهای مجاهدت هم خطر دارد.۱۳۹۵/۰۴/۰۵»

 

دو مواجهه جامعه‌شناختی و مجاهدانه با مسائل اجتماعی

مسائل اجتماعی از آن جهت که در بستر تمدن ها خود را جلو برده و هویت می بخشند، قطعا ناظر به کلان پروژه ها و گره های اصلی همان تمدن فهم شده و مورد کنش گری قرار می گیرند.

با این مقدمه می توان اینگونه گفت که هر مسئله اجتماعی را می توان با دو رویکرد و مواجهه مورد نظر قرار داد، رویکرد اول این است که هر مسئله را ذیل همان تمدن فارغ از اینکه به دنبال کنار زدن چه معنا و خطی است و عملا میتوان گفت قدری خنثی مورد توجه قرار داد و رویکرد دوم این است که هر مسئله‌ی اجتماعی را با لوازمش را تحت یک اندیشه مجاهدانه یعنی ذیل یک کانتکست دو طرفه و درگیری محور معنا گردد.

قطعا هر یک از این رویکردها فهم متفاوتی از یک مسئله ایجاد می کند، به فرض اینکه قلب یک مسئله را چه بدانیم، لوازم متناسب این مسئله را چه چیزهایی بگیریم، اولویت تحلیلی مسائل را کدام نقاط در نظر بگیریم، لایه های اثرگذاری یک مسئله چگونه خواهند شد و حتی هدف هر مسئله چه خواهد بود و چه نوع پاسخی دقیق ترین پاسخ به آن مسئله می شود همه و همه در هر یک از این رویکردها متفاوت خواهد شد.

ادعای ایده فرهنگی مادر این است که در دل خود یک درگیری سنگین در افق تمدنی کاشته است که هر چه بسترهای نرم اجتماعی بیشتر استقرار پیدا می کنند این درگیری خود را واقعی تر و پررنگ تر نشان می دهد. لذا بدون یک رویکرد مجاهدانه با این ایده رو به رو شدن ما را از فهم مسائل درون آن دور خواهد کرد.

۱۹۹۳ و پیش‌بینی تمدن‌پژوهان برای امروز

در چند یادداشت سعی شد به ضرورت روایت درگیری برای رسیدن یه ایده فرهنگی مادر پرداخته شد.

هانتیگتون، مبدع نظریه تقابل تمدن‌ها، می گوید:

خطوط‌ گسل‌ موجود بین‌ تمدن ها، امروز جایگزین‌ مرزهای‌ سیاسی‌ و ایدئولوژیک‌ دوران‌ جنگ‌ سرد شده‌ است‌ و این‌ خطوط‌ به‌ مثابه‌ جرقه‌های‌ ایجاد بحران‌ و خون ریزی‌اند. خصومت‌ هزار و چهارصد ساله‌ اسلام‌ و غرب‌ در حال‌ افزایش‌ است‌ و روابط‌ میان‌ دو تمدن‌ اسلام‌ و غرب، آبستن‌ بروز حوادثی‌ خونین‌ می‌شود… و سرانجام‌ نیز تمدنهای‌ اسلامی‌ و کنفوسیوسی‌ در کنار هم‌ رویاروی‌ تمدن‌ غرب‌ قرار می‌گیرند. خلاصه‌ اینکه‌ کانون‌ اصلی‌ درگیریهای‌ آینده‌ بین‌ تمدن‌ غرب‌ و اتحاد جوامع‌ کنفوسیوسی‌ شرق‌ آسیا و جهان‌ اسلام‌ خواهد بود. در واقع‌ درگیریهای‌ تمدنی آخرین‌مرحله‌تکامل‌درگیری‌درجهان‌نواست.

فارغ از تمام نقدهایی که به کلیت این نظریه شده است اما این سطح از تحلیل در سال ۱۹۹۳، که پاسخی به پایان تاریخ فوکویاما بود، بیانگر است که اساسا آنها که در افق تمدنی خود را قرار میدهند، و سپس بر اساس یک منظر تقابلی و درگیری مآب، صحنه را مطالعه و روایت میکنند، به خوبی متوجهند که گسلهایی که در صحنه تکامل یافته غرب ایجاد شده اجازه ورود تشعشعات نوین تمدنی را داده و اندک اندک این با عمیق تر و گسترده شدن این شکاف ها، پراکندگی این اندار به حدی خواهد رسید که تمدن موجود را برچیده و خود را مستقر خواهد کرد.

لذا از بین استراتژیست های تمدن ساز، آنهایی قابل اعتنا خواهند بود که این گسل ها را به خوبی درک و شناسایی کرده و بر فعال ترین آنها سرمایه گذاری کرده است.

به نظر می آید ایده فرهنگی مادر، پرداخت و تفصیل تشعشعات انوار گسترده و عمیقی است که از چشمه انوار الهی بلند شده و بنا دارد روی زمین از گسلهای مدرنیته خود را عبور داده و همه مردم دنیا را به روشنی اش بینا کند.

مهسا امینی، تصویری از پشتیبانی تمدنی از حادثه خرد اجتماعی

آنچه که در داستان مهسا امینی رقم خورد در دو یادداشت گذشته توضیح داده شد که از حیث لایه حوادث در طبقه حوادث خرد اجتماعی تعریف می شود اما باید توجه کرد که یالهای تمدنی این موضوع تماما وصل است و از آنها پشتیبانی می طلبد و نکته دیگر اینکه طرف مقابل یک تمدن تکامل یافته نیست و تازه شروع به رقم زدن یک تمدن کرده است. حال اگر بخواهیم قدری در افق بالاتر یعنی از زاویه تمدنی که این حادثه را زاییده است به این موضوع بنگریم باید گفت که هر تمدنی عصرهای مختلفی دارد و ما در تمدن مدرن در عرصت شهرت طلبی هستیم و فناوری این عصر پدیده ای به نام سلبریتیزم است
لذا پاسخ این پدیده در سطح تمدنی درگیری با یک ساحت فرهنگی و فطری است .
یعنی نمی توان گفت انسان فطرتا به دنبال دیده شدن نیست و اتفاقا به همین جهت است که در مقابل کسب شهرت روایات سنگینی داریم
اما شارع هیچ گاه برخورد سرکوبی نمی کند از طرفی به مردم می گوید لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق و از طرف دیگر به فاعل عمل می گوید هر چه در گمنامی حرکت کنی و اخلاص به خرج دهی خداوند تو را عزت می دهد و بزرگ می کند و در این مرحله باید به معادله «و لله عزة جمیعا» پایبند باشی.
سلبریتیزم یک پدیده خرد اجتماعی زاییده عصر شهرت طلبی تمدن مدرن است و فناوری اش را بر پایه راهبرد طاغوتی و غیرتوحیدی بنا کرده که اتفاقا عزت را در عبودیت غیرخدا می داند.

اما در ساحت اجتماعی و راهبردی باید توجه داشت این عصر شهرت باید بتواند از تمام ظهورات تمدنی اش استفاده کند لذا در این نقطه که هویت های اجتماعی اش را سرمایه سالارانه تشکیل داده است نباید توقع داشت این عصر را بدون اهرم سرمایه سالارانه جلو ببرد.
هویت زن در عصر شهرت طلبی اهرم سرمایه سالاری می شود؛
سلبریتی در این عصر اهرم سرمایه سالاری می شود،
و هر دو زاییده یک عصر از تمدن هستند که پشتوانه اجتماعی اش سرمایه سالاری است.

اتحاد در کنش‌گری، روایتی از کنش‌گری مؤثر امام موسی صدر

رهبر انقلاب در دیدار با مسئولان نظام و میهمانان کنفرانس وحدت اسلامی در تاریخ 1401/07/22 فرمودند:

اتّحاد، نداشتن تفرقه، خلاص شدن از شرّ وسوسه‌های دشمن، وسوسه‌های آمریکا، وسوسه‌های صهیونیست‌ها، وسوسه‌های کمپانی‌ها؛ [خلاص شدن] از شرّ وسوسه‌های اینها که گاهی این وسوسه‌ها از زبان خودی‌ها شنیده میشود. می‌بینیم در دنیای اسلام، کسانی از داخل دنیای اسلام همان حرف آنها را تکرار میکنند، همانها را میگویند؛ از شرّ اینها خلاص بشویم با اتّحاد، با نفی تفرقه، با انسجام داخلی؛ این شرطش است. اگر این شرط را بتوانیم عملی بکنیم، بلاشک خواهیم توانست امّت اسلامی را در جایگاه رفیعی در دنیای آینده و شکل آینده‌ی جغرافیای سیاسیِ جهان قرار بدهیم.
آیا این ممکن است؟ بعضی هستند که در همه‌ی مسائل مهم، مبادره‌ی آنها و واکنشِ اوّلیِ آنها نفی و انکار و ناامیدی است: «ای آقا! نمیشود، فایده ندارد». ما قبول نداریم این را؛ ما میگوییم این ممکن است؛ اتّفاق و اتّحاد بین ملّتهای اسلامی ممکن است، منتها کار لازم دارد، عمل لازم دارد. عرض کردم، ما حالا از سیاستمداران و زمامداران و حکمرانان کشورهای اسلامی هم ناامید نیستیم، امّا بیشترین امیدمان به خواصّ دنیای اسلام است؛ یعنی همین طوری که گفتیم، به علمای دین، به روشنفکران، به اساتید دانشگاه، به جوانان روشن‌بین، به فرزانگان، به ادبا، به شعرا، به نویسندگان، به گردانندگان مطبوعات؛ امید ما به اینها است؛ اینها [باید] احساس استقلال بکنند، احساس مسئولیّت بکنند، احساس وظیفه کنند. وقتی خواص در یک راهی وارد شدند، افکار عمومی را به آن سمت حرکت میدهند؛ وقتی افکار عمومی در یک کشوری شکل گرفت، سیاستهای اداره‌ی کشور هم به طور قهری به آن سمت حرکت میکند، ناچارند، ناگزیرند. بنابراین، این کاری است ممکن؛ این ممکن است، منتها بدون عمل نمیشود. بدون عمل، هیچ چیزی در دنیا،  نه دستاوردهای دنیایی، نه دستاوردهای اخروی و الهی امکان ندارد: لَیسَ لِلاِنسانِ اِلّا ما سَعىٰ؛باید سعی کرد، باید عمل کرد؛ [اگر] عمل بکنیم، ممکن است.

در این باره به خاطره ای از امام موسی صدر رحمه الله علیه برخوردم که در سال 1345 وقتی مطلع می شوند که امام خمینی دستگیر شده اند، در سفرهای دوره ای که تعریف کرده بودند شروع می کنند با شخصیت ها و مطبوعات مهم بین المللی، فعالان ژنو و هامبورگ و پاریس و بن و دیگر شهرها ارتباط گرفته و قضیه دستگیری امام خمینی را مطرح می کنند و شرح می دهند. این اقدام و کنش گری امام موسی صدر به عنوان عالم دین و یک روشنفکری که از یک کشور دیگر اسلامی شروع می شود و وفاق و اتحاد خود را به عالم دیگر اسلامی با عمل محقق می کند باعث می شود که با همین اقدام خرد آزادی امام خمینی در ایران رقم بخورد تا جایی که آیت الله خوئی می فرمایند:

سفرهای دوره ای امام موسی صدر نقش اصلی در آزادی امام خمینی از زندان داشت

به نظر می آید طرح استراتژیک وحدت علما و فضلای جهان اسلام هنوز روشن نیست و آن طور که بایست باور به حرکت های خرد همه آنها بر موضوعات مشخص جدی گرفته نشده است اما اندک فعالیت امام موسی صدر شاهدی است بر اینکه اتحاد در حوزه کنش گری اتفاقات بزرگی را می تواند رقم بزند.

روایت درگیری، تبیینی برون گفتمانی از ورود به ایده فرهنگی مادر

اساسا این که چرا به سمت شنیده شدن یک ایده فرهنگی مادر باید حرکت کرد را می توان از چندین منظر مورد بحث قرار داد که یکی از این منظرها، تبیینی است که استاد فلاح در فصل فرهنگ قرار داده اند. ایشان در امتداد تحلیل تمدنیِ حادثه ای به نام انقلاب اسلامی، ایده ای اصلاحی را به جهت شکل گیری دولت انقلابی به عنوان گام دوم انقلاب، مطرح می فرمایند.

در این تقریر افق ایده پردازی کاملا یک افق تمدنی است و تمامی تحلیل ها، پیشنهادات و توصیفات نیز در همین افق معنا می گردند. اما به جهت یک قرائت درون گفتمانی شاید کسانی که خودشان در این موقف نشسته و مورد خطاب بحث قرار می گیرند، متوجه نباشند که اساسا چرا باید در یک افق تمدنی بازه‌ی زمانی فعلی انقلاب اسلامی را مورد ارزیابی قرار داده و نهایتا پیشنهاد ایده اصلاحی دهیم؛ به همین جهت منظر دیگری که از یادداشت قبل پیش گرفته ام، تبیینی برون گفتمانی است که به تعبیری می توان تحت عنوان «روایت درگیری»، قرار داد.

تمدن به معنای تمام پارامترهای دنیایی حیات بشر است، در این افق و لایه، هرآنچه که حیات دنیای بشر را تحت تاثیر خودش قرار می دهد متصل به پارامترهای عمیقی است و قطعا یک عقلانیتی که توانایی اینگونه اداره و  نسخه دهی را داشته باشد، به هیچ عنوان عقلانیت کمی نیست و بدون شک جدی، پر پیچ و خم، پر متغیر و بسیار سخت‌تحلیل است. در نتیجه وقتی دم از تمدن هایی مانند تمدن غرب می زنیم باید بدانیم که این واژه صرفا یک واژه ای نیست که به یک بازه زمانی بلند مدت اشاره داشته باشد، بلکه در این معنا، بسیار مفاهیم عمیقی نهفته است که همه آنها از یک عقلانیت پرعقبه و سنگین تغذیه می کنند؛ البته همه این تعاریف در یک لایه نرم قرار گرفته اند لذا رفتن برای درک این لایه قطعا کار آسانی نیست و هر عقلانیتی توانایی درک و تحلیل آن را ندارد.

اگر در دایره عقلانیتی که منشأ و پشتیبانی کننده یک تمدن است خلل یا خلأیی اتفاق بیافتد قطعا حیات زندگی بشر دیر یا زود به جهت آنکه خودش را به این نقطه از تمدن میرساند که متوجه خلل خواهد شد، شروع به کنار زده شدن به وجود می آید. در این فضا بحث از تقابل تمدن ها، یا درگیری تمدن ها و یا به تعبیر بهتر جنگ تمدنی به میان می آید.

مرحله دولت سازی انقلابی، مرحله ای است که توانایی جهت دهی به بشریت برای یک درگیری تمدنی را پیش گرفته پس در این مرحله نباید توقع داشت که در یک حرکت پرپیچ و خم و به شدت سنگین، ایده حرکت و تحول و اصلاح، ایده ای باشد که درخور این نوع تحرکات نباشد.

ایده فرهنگی مادر در یک نگاه برون گفتمانی، به این معنا که نخواهیم صرفا در امتداد حرکت انقلاب اسلامی و از این حیث که لوازم این امتداد چیست، بحث کنیم، به شدت باید مورد مداقه و کاملا با پشتوانه عقل تمدنی مطرح شده و توانایی و شأن جا به جایی و تحرک و اصلاحی در آن حد داشته باشد.

(این یادداشت ادامه دارد…)