ثمره ی آزاداندیشی در غرب وحشی!

آزادی در تمدن غرب، درنوردیدن همه قیود پیش روی انسان است.
مکتب اومانیسم، انسان را محور عالم تصویر می کند و تلاش می کند قوانین و نوامیس هستی را هم بر اساس امیال و خواسته های همین انسان بریده از وحی، جا به جا کند.

این خودمحوری انسان در عرصه ی شناخت های او نیز امتداد پیدا کرده است تا جایی که حقیقت خارجی نیز تابعی از شناخت انسان روایت شده است و عملا شناخت و جهانبینی انسان بیهوده و بی اثر شده است.

معنای این آزادی در عرصه ی اندیشه درنوردیدن همه ی قیودی است که یک اندیشه ی منسجم را سامان می دهند. به عبارتی انسان آزاد، چون راهی به شناخت واقعیات عالم ندارد، منطقی برای اندیشیدن هم نمی تواند داشته باشد.

انسان آزاد، هر کاری برای برآورده شدن غرایزش می کند. طبیعتا وقتی به اندیشیدن آزاد هم می پردازد، هر کاری می کند تا نهایت سود و لذت را از این دنبا ببرد.
امروز تمام علوم غربی با تمام توان تلاش می کنند تا تمام قوانین طبیعت را به نفع انسان تغییر دهند و کاری کنند که او حداکثر سود و فایده را از محیط پیرامونش ببرد.

ثمره ی آزاداندیشی در تمدن غربی، دریدن هر محدودیتی است که در برابر انسان قرار دارد.
این تمدن
یا می تواند تمام محدودیت های دنیا را از مقابل انسان بردارد؛
یا نمی تواند این محدودیت ها بردارد و این محدودیت ها بر او غلبه می کنند.

فرض اول که محال است، چون عالم ماده اساسا محدود است و اصل ماده هم روزی از بین خواهد رفت تا چه رسد به منافع مادی که در عین محدودیت، گذرا هم هستند.
اما فرض دوم که قطعا واقع می شود(حداقل نمودش مرگ انسان است) از تحمل انسان مادی خارج است.زیرا او تمام عمر، تمام تلاشش را برای مقابله با نوامیس و قوانین طبیعت به کار برده است و چون مختار آفریده شده است، تا حدی توانسته است به این مهم دست پیدا کند. اما وقتی به ایستگاه آخر می رسد، واقعیت سیلی خودش را به او می زند و طبیعت انتقامش را می گیرد.

پوچی و بیهودگی حال طبیعی انسان آزاد از پرستش خدای متعال است. شاید چهارصباحی را بتواند به غفلت سپری کند اما عاقبت شومی به انتظارش نشسته است.
.

انسان مهم است

✨انسان مهم است
اراده انسان مهم است

🔰به خاطر نوع خاص خلقت انسانی، بر خلاف سایر موجودات، آن چیزی که در درجه اول در عالم انسانی اهمیت دارد این است که خودش اراده کند و خودش قیام کند. خوب زندگی کردن یا نکردن و یا اینکه عقاید درستی داشته باشد یا نداشته باشد در درجه ی بعدی اهمیت برای او قرار دارد.

لذا میتوان عقاید صحیح را در ذهن انسان حقنه کرد ولی اینکه انسان و جامعه انسانی خودش در مورد عقایدش فکر کند و بجوشد مهمتر از این است که عقاید صحیح به او داده شود. عقاید صحیح باید به انسان برسد ولی خودش باید به آن عقاید برسد. لذا با توجه به نوع خاص خلقت انسان، آزاد اندیشی از ملزومات اصلی زندگی اوست و بدون آزاد اندیشی حیات طیبه انسانی رقم نخواهد خورد.

در مورد یک حیوان چهارپا می توان شرایط را طوری رقم زد که او به اجبار غذایی که شما می‌خواهید را بخورد در محلی که شما می‌خواهید استراحت کند، در محلی که شما می خواهید فضولات خود را دفع کند، در ساعتی که شما میخواهید بخوابد و در ساعتی که شما میخواهید از خواب برخیزد و حیاط سعادتمندان ای را با توجه به فراهم کردن غذای خوب، اصطبل خوب و غیره برای او رقم زد.
لکن برای انسان نمی‌توان حیات طیبه را به اجبار رقم زد و ناچاریم کاری کنیم که اراده انسانی را به میدان آوریم .
در زمینه اندیشه اگر می خواهید انسان اندیشه ای را خودش انتخاب اراده کند بهترین راه این است که خودش آزادانه در مورد آن تفکر کند و تمام زوایای آن را واکاوی نماید و بیندیشد.

محدودیت عقیده، آزاداندیشی است

منع آزادی عقیده، تقویت آزاداندیشی است. اینکه عقیده را آزادنگذاریم و در عقیده آزادی نداشته باشیم، در واقع در راستای آزادی اندیشه قدم برداشته ایم.

منشاء عقیده معمولا چیست؟  معمولا عقیده ناشی از تفکر و اندیشه نیست، بلکه عقیده‌های بشری معمولا ناشی از عادت، تقلید، تعصب است. و همین‌ها هستند که مانع آزادی اندیشه و محدود کننده اندیشه هستند. یکی از جنبه‌های که مانع تحقق آزاداندیشی است، همین تعصب‌ها، عادت‌ها، و تقلید‌ها است.

پس هر عقیده‌اى ناشى از تفکر نیست و  چه بسیاری انسان‌هایی که به خاطر تقلید به آن عقیده‌ای چسبیده‌اند، نه از روی تفکر. عقیده‌های تلقینی و تقلیدی، زنجیری است که وهم بر دست و پا می‌بندد، و آزادی در اینگونه عقاید، راه را برای اسارت باز کردن است، نه آزادی. در واقع با آزادی عقیده میدان را بر آزادی اندیشه می‌بندیم. از قضا آزادی در مبارزه‌ی با اینگونه عقاید است.

همانگونه که شهید مطهری می‌فرمایند، حضرت ابراهیم با محدود کردن عقیده، در واقع آزادی اندیشه را تقویت کردند و زمینه آزادی اندیشه و فکر را فراهم کردند. حضرت ابراهیم خلیل قصد بازگرداندن آزادی را داشتند که دست به شکستن بت‌ها زدند، می‌خواستند که بشر را از اسارت عقیده‌ها آزاد کنند تا با آزاداندیشی و تفکر آزاد دست به انتخاب درست بزنند.

امّا شناسایی مرز میان عقیده و اندیشه کاری بس دشوار است، چرا که عقیده شباهت زیادی به اتخاذ اندیشه دارد.  این تفکیک کار بسیار سخت و دقیقی است. تشخیص مرز تعادل میان تحجر و آزاداندیشی کار سختی است که نیازمند مجاهدت‌ است.

آزاداندیشی؛ دعوت انبیا

مقدمه

در جلسه دوازدهم آزاداندیشی این مسئله مطرح شد که آیا می توان آزاداندیشی را طوری تعریف کرد که عین تعبد و بندگی باشد؟ یعنی اساسا تنها دعوت ما آزاداندیشی باشد. و اگر کسی واقعا آزاداندیش باشد، در مسیر هدایت است.

برخی دوستان یک مقدار مخالفت می کردند. نظر این بزرگواران این بود که آزاداندیشی نسبت به این موضوع ساکت است. یک نفر می تواند آزاداندیش باشد، ولی مسیر حق را پیدا نکند و آزاداندیشی او را به مسیر دیگری ببرد.

اما به نظر می آید اگر بر تعریف دقیق آزاداندیشی اصرار بیشتری بورزیم، توقعات ما از آزاداندیشی خیلی بالاتر می رود. آن وقت شاید دور از انتظار نباشد که بگوییم اساسا دعوت انبیا به آزاداندیشی بوده است.

آزاداندیشی از دو بال اندیشه و آزادی تشکیل شده است. از این جهت اگر هر کدام از این دو بال از دست برود، آزاداندیشی محقق نمی شود.

اما برای تحقق این دو مورد، باید اندیشه و آزادی را بررسی کرد. این که هر کدام چه معنایی دارند و چه آثاری بر آزاداندیشی دارند.

معنای اندیشه

اندیشه معنایی نزدیک به تفکر و تعقل دارد. یعنی به کار گرفتن عقل و فکر. یعنی کشف حقایق و واقعیت ها. یعنی حرکت از مجهولات به سمت معلومات. اساسا اندیشه برای این است که ما به واقعیت و حقیقت عالم پی ببریم. یعنی این که توهم و تخیل معیار نشود. اندیشه یعنی کشف حقیقت.

آزادی اندیشه

آزادی اندیشه یعنی، رهایی از همه موانع کشف حقیقت. آزادی از هر چیزی که نمی گذارد انسان متفکر باشد.

اگر آزاداندیشی را این چنین تصویر کنیم، حقیقتا آزاداندیشی عین حق خواهی است. و این دقیقا همان خواسته انبیا است که لیثیروا لهم دفائن العقول.

حفاظت شده: آزاداندیشی(تقریر)

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

آزاداندیشی نان شب متکلّم

حضرت آقا در اولین نشست الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت، چهار عرصه برای پیشرفت برمی‌شمارند؛ یکی از این عرصه‌ها فکر است و ایشان فکر را مهم‌تر از علم می‌دانند. و بیان می‌کنند که باید یک جامعه‌ی متفکر پدید بیاوریم.

برای داشتن یک جامعه متفکر و فرهیخته با یک فهم فاخر، نیاز است در میان مردم گفتگوی دینی رواج پیدا کند، چنانچه که در صدر اسلام گفتگوی دینی رایج بود این گفتگوی دینی کلام خوانده می‌شد.

با توجه به تعریفی که از کلام می‌شود که کلام با ذهن مردم کار دارد و متکلّم دائما در حال رصد ذهن مردم و جامعه است و از آن توصیف عمیقی دارد و برای جامعه طعام معرفتی تولید می‌کند، طعامی که پشتیبان حیات جامعه و مردم است؛ متکلم اولا برای رصد ذهن‌ها به شدت نیازمند رقم‌ خوردن گفتگوی دینی است تا آنچه در ضمیر مردم است برایش قابل دسترسی باشد و راحت‌تر به آن برسد. متکلم برای آنکه عطش‌ها را بفهمد و همچنین ایده‌های اولیه را از مردم بگیرد، نیازمند پیوند خوردن به این گفتگوی دینی است که باید بین مردم رایج شود.

و دوما کلام علم ذهن‌پروری است و متکلم وظیفه‌ی ذهن‌پروری جامعه را دارد و این ذهن‌پروری از طریقه‌ی گفتگو است، متکلم ناچار است که به گفتگو دامن بزند و اگر می‌خواهد این گفتگو واقعی باشد و نه تصنعی، باید در بستری آزاداندیش به گفتگو رو بیاورد والّا اگر آزاداندیشی نباشد، به هیچ وجه نمی‌توان به گفتگوی واقعی رسید.

آزاداندیشی یعنی از بند اسارت قیودی که در مقام اندیشه مانع هستند، رهایی یابیم؛ قیودی مانند تقلید، ترس، تعلقات، عادات و … هدف آزاداندیشی حقیقت است لذا گفتگو به ویژه‌ی گفتگوی آزاداندیشانه جایگاه‌ویژه‌ای پیدا می‌کند و آزاداندیشی جامعه برای متکلم از نان شب هم واجب‌تر می‌شود.

آزاداندیشی و دستیابی به حق

وقتی از آزاداندیشی سخن می‌گوییم، در واقع می‌خواهیم اندیشیدن را از موانع و قیود برهانیم؛ اندیشیدن برای رسیدن به حق است، و با متصف کردن آن به آزادی، می‌خواهیم دست و پای اندیشیدن را از بند و اسارت قیود رها سازیم؛ آزادی قرار است موانع رسیدن به حق را بردارد؛ حال اگر با اندیشیدن به حق نرسیدیم، آیا اینجا آزاداندیشی رخ نداده است؟ اگر کسی به طور آزاد، اندیشید امّا به حق نرسید، آیا در اینجا باید گفت واقعا آزاداندیشی رخ نداده است و شخص آزاداندیش نبوده است؟ آیا شخصی که به حق نرسیده است، در آزاد کردن اندیشه خود ناموفق بوده است؟

آیا می‌توان دستیابی به حق را سنجه‌ای برای آزاداندیشی دانست؟

لحاظ وجود فقری انسان، مرز بین فرهنگسازی و تربیت صحیح و غلط

 

حضرت استاد امروز در بیان آفات آزادی و آزاداندیشی فرمودند: “شعار مردم وقتی از غیر از حوزه بلند شود یقینا راه بجایی نخواهد برد و اینها خودشان زخمهایی خواهند شد. در شعار حقوق انسان و مردم سالاری اگر خدا در نظر نیامده باشد تبدیل به ضد خودش خواهد شد. ”

و سپس در ادامه نکته ی مهمی را اشاره کردند و آن اینکه “بسیار سخت است پدید آوردن فرهنگی که واقعا دوست انسان باشد”

تا بحال بارها و بارها این گزاره را تجربه کرده ام و به آن اندیشیده ام مخصوصا در طول دوره ی رشد فرزندان…

اگر مربی باشید در طول دوران تربیت به تدریخ خواهید یافت که:

میخواهید آزادی بدهید به ولنگاری کشیده میشود…

میخواهید شخصیت و عزت نفس بدهید مغرور میشود…

میخواهید اسراف نکند به بخل کشیده میشود..

میخواهید اهل دقت شود به وسواس کشیده میشود…

میخواهید وسواسی نشود به بی مبالاتی کشیده میشود

میخواهید متواضع شود دچار حقارت میشود

میخواهید منظم شود خشک و بی روح میشود

 

عجیب است علارقم  اینکه فاصله ی بین حق و باطل از شرق تا غرب عالم است اما در مقام شناخت و تفکیک، مرزشان از مو هم باریک تر است.

خیلی ظریف است مرز بین تربیتی که عزت نفس میدهد و تربیتی که غرور می آورد.

تربیتی که آزادی حقیقی میدهد و تربیتی که ولنگاری بوجود می آورد..

 

شاید بشود گفت علت اینهمه لغزان بودن مسیر تربیت انسان به هویت ربطی داشتن او برمیگردد.

هویت ربطی و فقری انسان ایجاب میکند در برنامه ی تربیتی انسان به شدت ربط به خداوند دیده شود.

هر برنامه ای که در آن انسان بما هو انسان و بدون ملاحظه ی هویت فقری اش به خداوند دیده شود قطعا ره آوردی جز تضعیف انسانیت انسان نخواهد داشت چون سیری که در نهایت طی خواهد شد برخلاف هویت و وجود فقر الی اللهی او خواهد بود.

وقتی در تربیت موجودی که همه بهره اش از دارایی و هستی، فقیر الی الله بودن است خدا دیده نشود یعنی او را وادی دهشتناکی رها کرده ای که رهاوردش تضعیف او در همه ی هستی اش است.

هر برنامه ی تربیتی به اندازه ای که توجه و وجه و قلب او را از خدایش منحرف کند به همان مقدار عامل رذالت و نابودی اوست.

اگر خودش را تشویق کردی و توجه قلبی او را از منبع کمالی که وجودا بند به آن است به خودش منحرف کردی به نوعی نابودش کرده ای-با ارمغان تکبر-

و اگر خودش را تحقیر کردی باز هم او را متوجه خودش کرده ای اما خودی که در اوج ضعف است و ارمغان این انحراف از خدا میشود مچاله شدن و در لاک خود فرو رفتن.

در مسیر تربیت یک وجود فقری باید هر حرکت و برنامه ای با گره خوردن به مفتقرإلیه رقم بخورد و الا منشأ تکیه و توجه بر غیر منبع وجود(عدم) میشود. چه آن وقتی که تشویقش میکنی و بروزش میشود غرور و چه آن وقتی که تحقیرش میکنی و بروزش میشود حقارت و ذلت.

نسبت وجودی آزادی طلبی و بندگی

هر گاه نامی از آزادی به میان می آید بخشی از اذهان آن را آزادی از هر قیدی حتی قید شریعت مداری و دینداری و بندگی خداوند تلقی میکنند.
سوال این است که آیا حقیقتا آزادی انسان با بندگی و شریعتمداری او قابل جمع است؟
برای پاسخ به این سوال باید به هویت وجودی او توجه کنیم.
وجود انسان فقر و ربط به کمال مطلق است. وجود انسان برداری به سمت کمال مطلق است. و اساسا همه ی دارایی انسان از هستی همین روبه سوی کمال مطلق داشتن است.
و منشأ همه ی امیال انسان به انواع کمالات همین فقر وجودی او به خداوند است که از جمله ی این کمالات مطلوب فطری میل به آزادی است. بعبارتی منشأ اینکه انسان با همه ی جانش مطالبه ی کمالی بنام آزادی دارد وجود فقری اش و نسبتی است که با خداوند دارد.
از طرفی شریعت چیزی جز ترجمه ی این نسبت وجودی یعنی وجود فقری انسان با کمال مطلق در قالب بایدها و نبایدها نیست و بهمین دلیل است که شریعت تنها مسیر حرکت و رسیدن انسان به آن کمال مطلوب فطری است.
و وقتی شریعت امتداد نسبت وجود فقری انسان با خداوند در قالب بایدها و نبایدها است امکان ندارد در جان و در فطرت و ذات خود،شریعت را مخالفت امیال فطری خود بیاید بلکه ذات او با همه ی هستی اش پذیرای گزاره های شریعت است زیرا بایدها و نبایدهای شریعت ترجمه و بسط یافته ی ذات فقری اش به زبان شریعت است. بردار و جهت همه ی این گزاره ها همان بردار و جهت وجود فقری اش است. وجود فقری ای که میل به آزادی و آزادگی اش از آن هویت فقری میجوشد.
پس از باب عدم مخالفت معلول با علتش محال است انسان قلبا شریعتمداری و عبودیتش را مخالف با میل حقیقی آزادی خواهی اش احساس کند…

چگونه ممکن است میل به آزادی که آبشخور وجودی اش، فقر وجودی و وجود بنده ای داشتن انسان است با بندگی فعلیت یافته معارض شود؟
پس محال است میل به آزادی حقیقی در انسان طوری تعریف شود که در مقابل بندگی قرار گیرد ..

قیود آزاداندیشی پارادوکس یا واقعیت؟!

آزاداندیشی از دو بخش آزادی و اندیشه تشکیل شده است، اگر بخواهیم در مورد قید داشتن یا نداشتن آن صحبت کنیم باید ناظر به هر دو بخش سخن بگوییم.

ابتدا در مورد بخش اول یعنی آزادی:

وقتی از آزادی صحبت می کنیم، معنای متبادر آن رفع قیود است، یعنی اساسا آزادی مقابل قید است، اگر بخواهیم از قیود آزادی صحبت کنیم پارادوکس به نظر می رسد، مثل کوسه ریش پهن!
واقعاً اینطوری است که معنای آزادی، رها بودن از قیود است و اگر در مفهوم آزادی هر قیدی آورده شود دیگر مفهوم آزادی نخواهد بود، حتی قید بندگی خدا!
اما این مفهوم آزادی است، اگر بخواهیم در مورد واقعیت خارجی آزادی صحبت بکنیم، آزادی را بیشتر باید از قیودی که دست و پای آن را گرفته است رها کرد، مثلاً آزادی به هیچ وجه با شخصیتی مقلد داشتن نمی سازد، با از سر ترس خود را ساکت کردن نمی سازد، آزادی با اسیر تعلقات بودن نمی سازد!
و البته آزادی در خارج مقید به دو چیز می شود که اولی را ناگزیر است و دومی هم اگر مقید به آن نشود بی احترامی به خود آزادی است.
اولی این است که آزادی مقید به واقعیات و تکوینیات است، یعنی اگر اینجا دیوار است، من آزاد نیستم که رد بشوم و حتماً باید از در رد بشوم، مگر اینکه بخواهم ساختمان را خراب کنم که مطلوب منِ آزاد این نیست. یا مثلاً این عالم بر اساس علیت طراحی شده است، و نمی توانم بگویم آزادم که بدون تلاش به نتیجه برسم و هزاران قید دیگر که امکان تخطی من از آن ها وجود ندارد، لذا آزادی از این قیود بی معنا است.
دومی هم این است که آزادی مقید به نتایج آزادی ورزی های پیشین من است، من که فقط نمی خواهم در لایه ی مفهومی آزاد باشم، من می خواهم در واقع خارج آزاد باشم و وقتی آزاد بودن و مبتنی بر این آزادی دست به انتخاب هایی زدم، هم بیشتر انتخاب ها چه بخواهم چه نخواهم آثار خود را خواهند گذاشت و آزادی ورزی های بعدی من را سمت و سو خواهند داد؛ و هم اگر من آزادانه دست به انتخابی زدم که آن انتخاب آثار و لوازمی ضروری ای داشت ملتزم نشدن به آن ها بی احترامی به خود آزادی است؛ مثلاً آزادانه فکر کردم و فهمیدم که این عالم خدایی دارد و همه این عالم ساخته اوست،آن هم ساخته ای که تمام حقیقتش عین ربط به اوست و راه کمال این حقایق هم حرکت به سمت اوست، حال اگر بخواهم نتیجه این تلاش آزادانه خودم را ملتزم نشوم در واقع بی احترامی به آزادی قبلی است. یا مثال ساده تر، من آزادانه دست به انتخاب همسر زده ام حالا اگر بخواهم لوازم آن که تأمین نفقه و مسکن و تأمین عاطفی و زناشویی و … همسرم هست را به بهانه آزاد بودن ملتزم نشوم، خود آن آزادی قبلی اولین معترض به رفتار من است.

لذا باید گفت که «درست است که مفهوم آزادی رهایی از قیود است، اما حقیقت آزادی مقید به حق و نتایج آزادی ورزی های قبلی من است، و البته این به معنای محدود کردن آزادی نیست بلکه به معنای دیدن واقعیت آزادی و احترام به آزادی است.»

 

اما در مورد بخش دوم یعنی اندیشه:

واقعیت این است که هر چیزی لااقل باید مقید به حقیقت خودش باشد، یعنی اگر عناصر هویت بخش خود را مراعات نکند دیگر آن حقیقت نخواهد بود، مثلاً اگر انسان بودن انسان به حیوانیت و ناطقیت است، انسان نمی تواند بگوید من برای اینکه آزاد باشم می خواهم حیوان یا ناطق نباشم، اگر این نباشد دیگر انسان نیست. یا مثلا فلان گیاه بگوید من نمی خواهم مقید به نمو باشم، اگر نامی نباشی دیگر گیاه نیستی؛ به عبارتی شیء را از ذات و ذاتی و لوازم ذات خود نمی توان رها کرد.

اندیشه هم اگر بخواهد اندیشه باشد باید مقید به اندیشه بودن خودش باشد، و واضح ترین چیزی که اندیشه را اندیشه می کند ملتزم شدن به قواعد منطقی اندیشه است، نمی توانم بگویم من آزاد هستم اندیشه کنم ولو از مسیر مغالطه، هیچ کسی نمی تواند بگوید من آزاد هستم که بگویم «در باز است – باز پرنده است – پس در پرنده است» نمی تواند بگوید «الف ب است – ب جیم است – اما الف جیم نیست»، نمی تواند بگوید علت صحت این اندیشه ام این است که پدرم گفته است، نمی تواند بگوید در استدلالم از مواد جدلی و خطابه ای استفاده می کنم و هزاران نمی تواند دیگر که منطق تفکر برای اندیشه بودن اندیشه جلوی روی ما قرار می دهد.

 

لذا باید گفت که «همانطور که در قسمت آزادی باید واقعیت آزادی را دید و به آن احترام گذاشت، در قسمت اندیشه نیز باید واقعیت اندیشه را دید و به آن احترام گذاشت.»

#يادداشت_293

تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم الاّ نعبد الاّ اللَّه

«امروز ندای پیامبر رحمت، رساتر از همیشه به گوش میرسد، و دعوت اسلام که دعوت به عدالت و آزادگی و رستگاری است، با طَنین بیشتری شنیده میشود. پاره‌های شب سیاه استکبار و ظلم و خودکامگی از سوئی و جهل و خرافه و فریب از سوی دیگر، بشر را بیش از گذشته، نیازمندِ نور رستگاری و تشنه‌ی عدل و صلح و برادری کرده است. امروز ندای ملکوتی: تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الاّ نعبد الاّ اللَّه. که ردِّ خداوندان زور و زر و صف آرائی در برابر ستم و ستمگر است، گوش و دل اسیران و ستمدیدگان را بیش از همیشه مینوازد، و مژده‌ی: انّ اللَّه علی نصرهم لقدیر، به آنان دلگرمی و امید می‌بخشد»۱۳۸۰/۱۱/۳۰

شهید مطهری ره در گزاره 28 از بخش ایدوئولوژی که کتاب مشخصات اسلام می فرماید: «امكان همزيستى با اهل توحيد: از نظر اسلام مسلمانان مى‏توانند در داخل كشور خود با پيروان اديان ديگرى كه ريشه توحيدى دارند از قبيل يهود و نصارى و مجوس، هر چند بالفعل از توحيد منحرف باشند، تحت شرايط معيّنى همزيستى داشته‏ باشند، ولى نمى‏توانند در داخل كشور اسلامى با مشرك همزيستى كنند. مسلمانان مى‏توانند بر اساس مصالح عاليه اسلامى با كشورهاى مشرك قرار داد صلح و عدم تعرّض منعقد نمايند و يا در موضوع خاصّى پيمان ببندند.»

بشریت برای اقامه توحید و یگانه شدن تمام هستی اش برای عبودیت خداوند متعال در جهان زیست میکند.
دعوت به توحید، دعوت به رهایی از زیر ستم و زور طاواغیت درونی و بیرونی است.
دعوت به توحید، دعوت به آزادانه اندیشیدن و آزادانه عمل کردن است.
دعوت به توحید دعوت به رهایی انسان است.
دعوت به توحید دعوت به کرامت های انسانی ست.

موحد بدون توحید نمیتواند زیست مسالمت آمیز داشته باشد. با انسان حقیر و پست که خود را برده طواغیت عالم کرده است نمی توان زیست مسالمت آمیز کرد. حداقل چیزی که لازم است برای اینکه بتوان با به عنوان بشر با او سخن گفت و با او زیست مسالمت آمیز کرد این است که اندیشه اش را از تحت فرمان طواغیت خالی کند.
لذاست که قرآن دعوت میکند به توحید. در واقع خداوند با این ندا مسیحیت را دعوت میکند به اینکه ذهنت را باز کن. اسیر نباش. برده نباش. آزادانه فکر کن راه را میابی.

آزاداندیشی و پیش‌فرض‌ها

در نگاه اولیه آزاداندیشی به اندیشیدن و تفکر فارغ از پیش‌فرض‌ها گفته می‌شود. اگر از این مسئله که اساسا انسان می‌تواند از پیش‌فرض خالی باشد یا نه، صرف نظر کنیم؛ مسئله‌ی دیگری هست اینکه آیا در مقام تفکر باید از پیش‌فرض‌های بدیهی هم فارغ شد تا آزاداندیش باشیم؟ و همچنین می‌توان در خصوص پیش‌فرض‌های مورد قبول هم این سوال را پرسید.

وقتی می‌گوییم آزاداندیشی نباید آزادی که قرین با اندیشه شده است این رهزنی را برای اذهان به وجود بیاورد که آنقدر رها و آزاد هستیم که حتی چهارچوب‌های اندیشه را هم می‌توانیم زیر پا بگذارید؛ اگر قرار باشد چهار چوب‌های اندیشه هم زیر سوال برود، دیگر چیزی نمی‌ماند که متعلق آزادی باشد؛ هنگامی که سخن از آزاداندیشی است، سخن از اندیشیدن است، اندیشیدن چهارچوب و منطق و اصول دارد، نمی‌شود به بهانه‌ی آزاداندیشی تمامی اصول اندیشه را زیر پا گذاشت. اگر منطق تفکر را در آزاداندیشی از دست بدهیم، دچار ولنگاری می‌شویم و این آزاداندیشی که هیچ قیدی در آن نیست، هیچ‌گره‌ای از کار علم و همچنین مسائل اجتماعی نمی‌گشاید.

همانگونه که منطق و اصول تفکر را به عنوان قید برای آزاداندیشی می‌پذیریم،باید به پیش‌فرض‌های بدیهی و حتی پیش‌فرض‌های مورد قبول هم پایبند باشیم. نمی‌شود در مقام اندیشیدن از مقبولات و بدیهیات هم فارغ شویم و به اسم آزاداندیشی آن‌ها را هم نفی کنیم و در تفکرات خود آن‌ها را مدنظر قرار ندهیم؛ واگر این چنین نباشد، نه تنها نوآوری علمی نخواهیم داشت بلکه بنیاد و شالوده های علوم را هم متزلزل خواهیم کرد. البته در خود این مقبولات هم جای آزاداندیشی هست امّا در جایگاه خودآن‌ها، نه در جایی که بنا بر مقبولیت آن‌ها گذاشته شده است.

لذا نمی‌توان گفت حال که آزادی قرین با اندیشه شد؛ دیگر رهایی مطلق وجود دارد؛ خیر برای تحقق آزاداندیشی ناچاریم که به قیودی تن دهیم و البته این قیود آن‌چنان نیست که غل و زنجیر اندیشیدن باشند، بلکه خود اندیشه که در آزاداندیشی مدنظر است اقتضای این قیود را دارد.

آزاد اندیشی ترکیبی حقیقی است یا اعتباری؟

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسن_زاده
#آزاد_اندیشی
#یادداشت_160

✨آزاد اندیشی ترکیبی حقیقی است یا اعتباری

🔰آزاد اندیشی را میتوان ترکیب اعتباری از آزادی و اندیشه دانست و در نتیجه در تعریف آن به تعریف آزادی و اندیشه و ملزومات هر یک پرداخت. یا اینکه آن را ترکیبی حقیقی از آزادی و اندیشه دانست که از ترکیب آن دو، یک ماهیت جدی رقم خورده است که ماهیت جدید گرچه ترکیب آزادی و اندیشه است لکن از ترکیب آن دو یک ماهیت سومی حاصل شده که تعریف و قیود خاص خود را دارد.
لذا با توجه به اینکه آزاد اندیشی را چه نوع ترکیبی بدانیم، قیود تعریف آن و چیز هایی که باید به آن توجه شود تغییر میکند.

🔸شهید مطهری ره در مورد ترکیب اعتباری و حقیقی می فرمایند:
«ما مركّبهای اعتباری داریم و مركّبهای حقیقی. مركّب اعتباری یعنی مجموع اشیائی كه یك نوع همبستگی میانشان هست بدون آنكه شخصیّت خود را از دست داده باشند و شخصیّتشان در شخصیّت «كل» مستحیل شده باشد. مثلاً ما مجموع درختهایی را كه در یك محوطه هست «باغ» می نامیم؛ یك درخت را «باغ» نمی گوییم، این مجموع را «باغ» می گوییم، ولی این مجموعه به نام «باغ» هر جزء آن، شخصیّت مستقلّی دارد؛ این درخت شخصیّتش مستقلّ است؛ آن درخت هم شخصیّتش مستقلّ است، این درخت اگر در این باغ هم نبود باز همین درخت بود، اگر تنها خودش هم می بود باز خودش همین بود كه هست؛ اگر هم [در اثر بودن در این باغ ] تغییری در آن باشد خیلی سطحی است و عمقی نیست؛ مثلاً یك درخت آلبالو در این باغ شخصیّتش در این مجموع حل نشده و باقی است به طوری كه اگر تمام این درختها هم نبودند و تنها این درخت آلبالو بود باز خودش همین جور بود كه اكنون هست، و همچنین درختان دیگر. اینها را ما می گوییم «مركّبهای اعتباری» .
ولی در مركّبهای حقیقی، اجزاء مركّب، شخصیّتشان در شخصیّت «كلّ» مستحیل می شود، یعنی آن وضع سابق خودشان را ندارند، ماهیّت خودشان را در واقع از دست می دهند و ماهیّت جدید پیدا می كنند كه همان ماهیّت كلّ است؛ مثل مركّبات شیمیایی یا مركّبات طبیعی. در طبیعت هر چه مركّب داریم از این قبیل است. مثلاً اگر آب را یك جسم مركّب می دانیم، آن را مركّب از دو عنصر مختلف می دانیم كه آن دو عنصر در آن در یك حالت تغییر یافته و تغییر ماهیّت داده وجود دارند؛ یعنی دیگر اكسیژن به صورت اكسیژن در آب موجود نیست و خاصیّت خودش را ندارد، هیدروژن هم به صورت هیدروژن وجود ندارد، اینها با یكدیگر تركیب شده اند، در ماهیّت شی ء سوم مستحیل شده اند و واقعاً یك ماهیّت جدید به وجود آمده است كه ماهیّت آب باشد. بله، آب را می شود بار دیگر تجزیه كرد و به همان عناصر اوّلی اش برگرداند ولی اكنون این طور نیست؛ و همچنین سایر مركّبات طبیعی.»مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 587

✅با توجه به تعریف شهید ره ، به نظر می رسد ترکیب آزاد اندیشی یک ترکیب اعتباری است نه حقیقی. لذا در تعریف این ترکیب به سراغ تک تک اجزا می رویم و آنها را بررسی میکنیم. آزادی را تعریف میکنیم و قیود آن را به دست می آوریم. اندیشه را تعریف میکنیم و قیود آن را به دست می آوریم. سپس از ترکیب این قیود و تعاریف، تعریف آزاد اندیشی را به دست میآوریم.
لکن از این نکته نباید غفلت کرد که ترکیب اعتباری نیز برخی قیود را اضافه میکند. مثلا آزادی در ترکیب با اندیشه قیودی دارد که ممکن است آزادی به صورت مطلق این قیود را نداشته باشد.

قداست دفاع از حقوق در نظام مقدس اسلامی

#امید_فشندی
#یادداشت_221
#جلسه_383
#مشخصات_اسلام

🔰 قداست دفاع از حقوق در نظام مقدس اسلامی

اگر امثال استاد مطهری مشخصات اسلام را با دست فرمان میدان نگاشته تا گرهی از كلاف درهم ذهن جامعه وا كند و درد‌های فكری آن را مداوا، روا نیست كه بی‌توجه به وضعیت امروز حقوق اساسی مردم قلم بچرخانیم.

در نهضت اسلامی گرچه خط تكلیف‌گرایی برجسته بود اما مردم برای احقاق حقوق اساسی و اولیه‌ی خود قیام كردند و حتی رهبران روحانی نهضت نیز بیش از تكلیف‌گرایی، با ادبیات حق‌مداری‌ سخن می‌گفتند و از وظیفه‌ی حاكمیت در قبال مردم خطبه‌ها می‌خواندند.

پس از پیروزی اما به‌مرور از وظایف حاكمیت در قبال مردم چشم پوشیده شد و خطبه‌های جمعه و جماعات بر محور تكالیف مردم در قبال حاكمیت چرخید.

چالش امروز ما ابهام در حقوق اساسی و انسانی و اسلامی مردم نیست، بلكه تزاحم میان حقوق مردم با سیاست‌های كلان و یك‌سویه‌ی حاكمیت است.

هرچه حاكمیت و اداره‌ی كشور از عنصر اراده‌ی مردم – كه جان‌مایه‌ی پیشرفت حقیقی و همه‌جانبه است – تهی شد؛ سیاست‌های كلان نظام از رعایت حقوق عامه‌ی مردم فاصله گرفت. این گسست اساسی باعث شده كه حتی میان حق امنیت با حق آزادی مردم هم تزاحم ایجاد شود، چه اینكه نهادهای امنیتی تمركزگرا و خالی از پشتوانه‌ی مردمی عاجزند از رعایت آزادی مردم. مرحوم هاشمی بیراه نمی‌گفت كه «این امنیت، امنیت قبرستانی است».

به‌هرحال؛ امروز شاهد گسست اساسی میان حقوق عامه‌ی مردم و سیاست‌های كلان نظام هستیم و روحانیت كه همیشه در كنار مردم و مطالبه‌گر بوده حالا زینت‌المجالس قدرت و ثروت گشته و توجیه‌گر وضع موجود.

طنز تلخ تاریخ انقلاب این است كه تجاوز اصلی به حقوق اساسی مردم از سوی شورای نگهبان قانون اساسی و نهادهای به‌اصطلاح انقلابی صورت می‌گیرد؛ اولی با انتخاب به‌جای مردم و دومی با انحصار در انفال و منابع عمومی و اموال مصادراتی، و هردو هم به اسم نگاهبانی و پاسداری از انقلاب اسلامی، و به هیچ شخص و نهادی هم پاسخگو نیستند.

با شعار استكبارستیزی و حفظ امنیت تا توانستیم حقوق اساسی و آزادی‌های مشروع و عمومی مردم را محدود كردیم، اما در عمل فقط دست اصحاب ثروت و قدرت را در تاراج اموال عمومی بازتر كردیم.

استاد مطهری كه خود از رهبران و نظریه‌پردازان این انقلاب عزیز بوده از قداست دفاع از حقوق می‌گوید، اما امروز در این كشور سخن‌گفتن از حقوق مردم ایران حركتی ضدانقلابی و برخلاف مصالح و منافع نظام است، گرچه ده‌ها نهاد انقلابی خروارها بودجه می‌گیرند تا شده هرهفته مردم را برای دفاع از حقوق مردم مظلوم فلسطین و یمن به خیابان‌ها بیاورند.

زخم ناسور دیگر اینكه دو جریان اصول‌گرا و اصلاح‌طلب، یكی تا توانسته با شعار «تكلیف‌گرایی» از مردم باج گرفته و دیگری به اسم «حق‌مداری» اصول را به تاراج برده؛ اما شكایت اصلی از از نهادهای انقلابی و انتصابی است كه غالبا در اختیار اصولگرایان قرار دارد.

اگر راه اصلاح الگوی اداره‌ی كشور، بازگرداندن آن به مردم و بازكردن جریان اراده‌ی ملی به رگ‌های اداره‌ی كشور است؛ مقدمه‌ی لازم آن دفاع از حقوق مردم، خصوصا حقوق عامه است كه مهم‌ترین آن، حق حاكمیت بر سرنوشت خویش می‌باشد:

در جمهوری‏ اسلامی‏ ایران‏ آزادی‏ و استقلال‏ و وحدت‏ و تمامیت‏ اراضی‏ كشور از یكدیگر تفكیك‏‌ناپذیرند و حفظ آنها وظیفه‏ دولت‏ و آحاد ملت‏ است‏. هیچ‏ فرد یا گروه‏ یا مقامی‏ حق‏ ندارد به‏ نام‏ استفاده‏ از آزادی‏، به‏ استقلال‏ سیاسی‏، فرهنگی‏، اقتصادی‏، نظامی‏ و تمامیت‏ ارضی‏ ایران‏ كمترین‏ خدشه‌ای‏ وارد كند و هیچ‏ مقامی‏ حق‏ ندارد به‏ نام‏ حفظ استقلال‏ و تمامیت‏ ارضی‏ كشور آزادی‌های‏ مشروع‏ را، هر چند با وضع قوانین‏ و مقررات‏، سلب‏ كند. (قانون اساسی، اصل نهم)

18 بهمن 1400

مأموریت گرایی

#یادداشت
#حسین_علیمردانی
#مشخصات_اسلام
#جلسه_383
#مأموریت_گرایی

🔰مأموریت گرایی

🔺مأموریت گرایی فراتر از تمرکز روی حل مسئله ی تمدنی یک توسعه در سبک زندگی است که بستر فهم ایجاد می کند.

فَإنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلاً فِي‌ نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ،
وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ،
وَ اسْتَفْهِمِ اللَهَ يُفْهِمْكَ

زمانی می توانید به مرزهای دانش نزدیک شوید و افق های جدید برای یک علم ترسیم کنید که از جنس معضلاتی باشید که مسائل علمی از آن تغذیه می کنند.

به عبارت دیگر تا مسئله های یک علم را با گوشت و پوست خود احساس نکنید و از جنس مسئله نشده باشید، نمی توانید وارد عالم علم شوید و به نظریه پردازی یا حتی تقریر صحیح نظریه های علمی بپردازید.

اینجاست که معلوم می شود در حوزه های علمیه ی ما فقط انقلابیون هستند که محتاج دانش اند و ظرفیت فهم گزاره های علمی را دارند، زیرا در دل مسائل کلان تمدنی مشغول دست و پا زدن هستند و برای پیشبرد اهداف انقلاب ناچارند که به این دست از مسائل پاسخی درخورد دهند.
.

عدالت و نسبت آن با آزادی

#نسبت_آزادی_و_عدالت
#محمد_صحرایی
#یادداشت_122
#جلسه_383

حضرت استاد ذیل بحث آزادی و در مبحث دستگاه تربیتی تکریم مدارانه در مقابل برخورد تحقیرانه، به آسیبهای احتمالی برخورد تکریمانه اشاره ای داشتند.
این توجه استاد ذهن را متوجه مساله ی عدالت و نسبت آن با آزادی میکند.
مرحوم علامه طباطبایی میفرمایند که چون انسان فطرتا کمال جو است و بنابر فطرت ذاتی اش میخواهد خیلی زود به کمال برسد همه ی جهان اطراف خود را به دیده ی ابزار مینگرد و قصد استخدام آنها را دارد.
و همین میل به استخدام دیگران است که منشأ و مبنای شکل گیری اجتماع است
انسان عملا در فرآیند به استخدام درآوردن دیگران با تضاد منافعش با منافع دیگران روبرو میشود که درنتیجه ناچار میشود حقوق دیگران را هم به رسمیت بشناسد و به استخدام خود به دیگران تن دهد.
بنابراین انسان ابتدائا و به طبع اولی اش آزادی خواه و منفعت گرا است و به طبع ثانوی اش است که تن به اجتماع میدهد.
مفهوم عدالت و بی عدالتی اجتماعی در توازن و عدم توازن این استخدام طرفینی است که اعتبار میشود و معنا می یابد
به این ترتیب منشأ آزادی خواهی انسان فطرت اوست و عدالت خواهی زائیده و از لوازم این میل فطری به آزادی و أمری اعتباریست .
عدالت یعنی دادن إعطاء کل ذی حقّ حقّه. و حق با توجه به ظرفیتهای وجودی موجودات تعریف میشود و به اندازه ی گستردگی ظرفیتهای وجودی انسان قابل گسترش است.
و آزادی انسانها یعنی محقق شدن بستری که انسان ها بتوانند تا جایی که ممکن است استعدادها و قابلیتهای وجودی خود را شکوفا کنند و فعلیت ببخشند.
بنابر این عدالت از یکطرف مقدمه ی آزادی است یعنی تا عدالت محقق نشود بستر شکوفایی استعدادهای فطری افراد محقق نخواهد شد و از طرفی نتیجه ی آزادی است یعنی تا وقتی آزادی حقیقی برای همه ی افراد جامعه -با قید خوردن آزادی افراد به آزادی دیگران- محقق نشود عدالت در جامعه محقق نخواهد شد.
بنابراین مطالبه ی آزادی بدون توجه به مقوله ی عدالت به سرعت و بصورت هم افزایی به ضد آزادی مبدّل خواهد گشت.
بنابراین در اندیشه علامه طباطبائی ارزش آزادی اجتماعی به میزان توفیقش در تحقق عدالت است و اگر شرایط عادلانه در جامعه ای محقق نباشد بسط آزادی به نفع اقشار صاحب مکنت و طبقات خاص تمام خواهد شد و مانع آزادی حقیقی یعنی به فعلیت رسیدن و شکوفایی استعدادهای فطری انسانی خواهد شد و چنین آزادی ای در اندیشه ی علامه مذموم است.

استقبال

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسن_زاده
#مشخصات_اسلام
#یادداشت_157
#جلسه_383
#استقبال

استاد عزیز در جلسه امروز نکاتی را حول یادداشت و نگارش مطرح فرمودند و بیان داشتند که مطالب بسیاری حول نوشتن و فلسفه آن وجود دارد.

به نظر می رسد جای طرح این مباحث در این حلقه وزین بسیار خالی ست و حداقل بخشی از وقت باید به این مطلب اختصاص داده شود تا یادداشت ها بتواند به طراز مطلوبی برسد.

اکنون که حدود ۲ سال از عمر این حلقه مبارک میگذرد و عمده پروژه ی آن در طول این مدت بحث یادداشت بوده است، به نظر میرسد باید به اقتدارات این نرم افزار و جایگاه آن بیشتر پرداخته شود و چه بسا قبل از اینها باید پرداخته میشد تا علم به این مباحث تعهد به اجرای آن را تسهیل می نمود.
لکن اکنون که تعهد به اجرای این نرم افزار از طرق دیگری (که نوعا اعتماد به توصیه استاد بوده) اجمالا اتفاق افتاده، خوب است جهت پایبندی متقن و بالا بردن کیفیت یادداشت ها بخشی از انرژی حلقه صرف این مبحث شود.

رشد حرفه ای شخصیت ماموریت گرا

#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#عقيل_رضانسب
#يادداشت_289
#جلسه_383

💠 رشد حرفه ای شخصیت ماموریت گرا

یکی از سخنان و دعوتهای فتوت دعوت در سبک برنامه ریزی است، دعوت این است که به جای برنامه ریزی منابع محور باید برنامه ریزی مأموریت گرا داشته باشیم، در برنامه ریزی منابع محور مطلوبیت ها و اندازه مطلوبیت هر کدام لیست می شود و وارد عمل می شوند، اما در برنامه ریزی مأموریت گرا به نقطه هدف خیره می شویم و دارایی هایی که برای رسیدن به آن نقطه لازم داریم را لیست می کنیم و بعد می بینم یک بسته تخصصی لازم دارم نه اینکه متخصص یک چیزی شدن، این بسته تخصصی یک سبد رشدی برای من تعریف می کند.

با توجه به تصویری که از برنامه ریزی مأموریت گرا داده شد، حال می گوییم که یکی از لوازم اولیه شخصیت مأموریت گرا این است که باید قدم های رشدی مسیر را حرفه ای طی کند. اساساً تمرکز بر نقطه هدف به او اجازه نمی دهد که گام های مسیر را حرفه ای بر ندارد، چون همانطور که ناداری او را از طی مسیر باز می دارد، بار اضافه نیز او را سنگین و کند می کند و از طی طریق باز می دارد. بلکه بالاتر کندی و تنبلی و تر و تمیز گام ها را بر نداشتن نیز مسیر او را بسیار طولانی می کند، که گاهی دیر رسیدن و در شرایط متناسب به نقطه هدف و ارائه خدمت مأموریتی نرسیدن، مثل نرسیدن است چون در لحظه مناسب نرسیدن باعث عدم انجام مأموریت مورد نظر، با وجود توانمندی بر انجام آن، می شود.
لذا شخصیت مأموریت گرا باید گام های رشدی خود را بسیار حرفه ای بردارد.

عدالتخواهی واجب اجتماعی نه منفعت طایفه ای

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#محمد_حسین_خانی
#یادداشت_144
#جلسه_383
#عدالتخواهی

🔰عدالتخواهی وچالش های اجتماعی

🔹عدالتخواهی واجب اجتماعی نه منفعت طایفه ای

ضعف ما در تقریر این فریضه الهی باعث شده الان عده ای داعیه‌دار عدالتخواهی شوند و با مضحک‌ترین روش به دور از انصاف و عقلانبت این واجب شرعی را به انحراف کشیده و فضای جامعه را آشفته کنند.
چرا باید عدالتخواهی، طرفداری از حق مظلوم منحصر در عده ای شود ویک یا چند جریان این کار را به دست بگیرند ما باید این را خوب برای مردم تبیین کنیم که آقا همه شما باید از حق خود ، حق برادر دینی تان و حق مسلمانان دفاع کنید شما نباید نسبت به ظلم ظالم بی‌تفاوت باشید
وقتی همه مردم عدالتخواه شدند وقتی همه جامعه اهل امر به معروف و نهی از منکر شدن ؛دیگر فضای جامعه برای منکرات آماده نیست
معصیت علنی هزینه اش زیاد است مردم آهسته آهسته به سمت اصلاح می روند و جرات بر انجام کار خلاف کم می شود .

🔹 مقدس و نامقدس

عدالتخواهی امری مقدس، معنوی و امتداد جریان توحید است وظفه ای که حس خوب اقامه دین و شریعت الهی را به انسان منتقل می کند.
این تعابیر و حتی تعابیر فاخرتر برازنده این عمل است به تعبیر روایت
العدل حیاه ؛عدالت زندگی است
اما چطور می شود که ما بعد از مدتی می بینیم مجریان این فریضه هیچ سنختی با این کار ندارند
یعنی یک عده #نامقدس داعیه دار امر مقدس شده اند. وعدلی که زندگی بخش بود الان زندگی سوز است .
شاید یکی از دلایل این فاجعه این باشد که ما در گفتمان‌سازی این امر کوتاهی کردیم در ارائه روش ها و الگو های مناسب عدالتخواهی کوتاهی کرده ایم.

درسهایی از مأموریت گرایی استاد سعادت پرور(پهلوانی) ره

#مشخصات_اسلام
#سید_مصطفی_مدرس
#یادداشت_154
#جلسه_383
#ماموریت_گرایی
#مسئله_محوری
#مسئله_عمری

🔰درسهایی از مأموریت گرایی استاد سعادت پرور(پهلوانی) ره

💠 اتخاذ یک مسئله عمری
ایشان تربیت سلوکی یک عده مستعد از طلاب را مسئله اصلی و رکنی خویش دیده و عملا آن رگه تربیتی علامه طباطبایی در کار ایشان به شکوفایی و بالندگی می رسد.
استاد سعادت پرور در طول عمر یک مسئله بیشتر ندارد: تربیت سلوکی
استاد سعادت پرور اولا یک مسئله دارد. یک مسئله در تراز تمدنی دارد.
ثانیا یکّه سرمایه خویش یعنی عمر خویش را متوجه حل این مسئله می کند.

نخبگان ما یا مسئله ندارند یا یکّه سرمایه خویش را به علل متفاوت متوجه حل مسئله ای که نیازمند سرمایه عمری می باشد نمی کنند.

💠 خیر کثیر
استاد سعادت پرور متوجه اند که پدید آوردن #خیر_کثیر از هر خیر قلیلی سودمند تر است. بلکه وظیفه در توجه به #خیر_کثیر است. انسان عاقل کسی نیست که بین خیر و شر انتخاب کند بلکه می بایست برترین خیر ها را انتخاب کند.
کار خوب در عالم زیاد است اما کار اهمّ، وظیفه اهمّ کدامست؟! تشخیص این مقوله و دست شستن از کارهای خیری که برای انسان آب و نانی رقم می زند بسیار صعب و دشوار است.
ایشان با استعدادی که داشتند میتوانستند کرسی تدریس به نامی داشته باشند. میتوانستند مبلغ توانمندی باشند. یا مسجد معنوی ای را اداره کنند یا … ، اما از همه این موارد دست می شویند چرا که اینها را در تعارض و تزاحم با حل مسئله عمری اتخاذی شان می بی نند.

💠تمرکز، تمرکز، تمرکز
مأموریت گرایی یعنی دوختن قلب و ذهن خویش به هدف. یعنی پیوند دادن تمام جهان فکری و عاطفی خویش به آن فردایی که انتظارش را می کشیم. فردایی که آن مسئله حل شده است و آثارش هویدا و نمودار شده است.
نخبگان به جهت استعدادی که حق سبحانه در اختیار ایشان گذاشته سریع میز کار خود را شلوغ میکنند و نتیجه آن این است که به هیچ کدام از کارها سهم وقتی و ذهنی لازم اختصاص پیدا نمی کند.
نتیجه این است که هم نخبگان مانند آهو در عسل گیر کرده اند هم چوب های فراوانی لای چرخ مملکت مانده و مردم متحیر که با این موانع چه کنند؟!!
مسائل تمدنی نیاز به فراغ بالی دارند جهت تمرکز، جهت خلق ایده جهت پرورش ایده
اما متاسفانه می بینیم که نخبگان درجا می زنند. فردی ایده ای دارد و دهها سال همان ایده در حد یکی دو خط باقی مانده است. زمین و زمان را فحش می دهد که همیشه من معطل مانده ام اما کسی نیست بگوید آیا شما فراغ بالی که لازم داشتی برای پرورش ایده فراهم ساختی؟!
استاد سعادت پرور میدانند تربیت سلوکی نیاز به توجه تام به متربیان دارد و این نیازمند فراغ بال است و با تشویش ذهن و مشغله های فراوان فکری سازگار نیست. فلذا از امری مانند نذر کمک میکنند تا خویشتن خویش را محدود سازند.
آیا ما همچنان که برای کارهایی که باید بکنیم برنامه ریزی میکنیم برای کارهایی که نباید بکنیم هم برنامه ریزی میکنیم؟!!

درسهای زیادی می شود از این اقدام فاخر و راهبردی استاد سعاد پرور آموخت افسوس آنکه قلّ المتعلّمون!!!