حفاظت شده: تاملی پیرامون مغزای این آزاداندیشی

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

نظر بزرگان آزاد اندیشی و در بند خود بودن

بسم الله الرحمن الرحیم

دوستی در مباحثه ای، آزاد اندیشی شخصی را مورد مناقشه قرار میداد چرا که او به نظر بزرگی توجه کرده بود! میگفت ما آزاد اندیشیم و اینکه فلان بزرگ فلان حرف را زده است شانیتی در اندیشه ی ما ندارد…

در پاسخ به آن عزیز چنین نگاشتم:
آزاد اندیش که از بزرگی اساتید عبور نمیکند که!

بزرگی اساتید، حظی از حقیقت را با خودش می آورد پشت حرف!

من فقیه آزاد اندیشی را دیدم که علیرغم تفاوت مشرب فقهی اش با امام، در مساله ای چون امام نظری غیر از استشمام او داده بود متامل و متوقف شده بود.

میگفت فقیهی مثل امام “این” را فهمیده، چطور راحت عبور کنم؟

علامه حسنزاده میفرمودند در شبهه ی جانکاهی که در مورد مساله ای داشتم، با خودم فکر کردم دیدم اگر امر دائر باشد بین اینکه من درست میفهمم یا خواجه نصیر؟ من درست میفهمم یا شیخ الرئیس؟ من درست میفهمم یا صدرالمتالهین؟ دیدم معلوم است که آنها درست میفهمند [و از شبهه عبور کردم‌].
این کار ایشان و این استدلال ایشان اندیشیدن است! سبک و سنگین کردن نسبت قدرت دو پرادزنده در بررسی یک مساله و …

اینکه من آزاد اندیشم پس کاری به بزرگی قائل یک حرف ندارم و فقط به حرف کار دارم، حرف درستی‌نیست و این میل لازمه ی آزاداندیشی نیست.

القصه اینکه تعبد یکی از احکام قطعی الحدوث آزاد اندیشی است. و هکذا عدم‌عبور از قول قائل بزرگ.

چرا حتما باید خودم به همه چیز برسم؟

بالجمله این حرف کلی که آزاد اندیش کاری به بزرگی قائل یک‌قول ندارد درست نیست.
و ای بسا آزادی نیست، بلکه در بند خود بودن است…

 

چرا نباید آزاداندیش کافر شود ؟!

اگرچه تعاریف متفاوت و متنوعی از “آزاداندیشی” تاکنون ارائه شده است، اما دست کم میتوان قدر متیقنی را در میان همه این تعاریف جستجو نمود که آن هم رهایی از قیود و محدودیت ها در ساحت اندیشه است.
آزاداندیشی یعنی من هنگام اندیشیدن، محدود به آموزش هایی که محیط به من داده نباشم. محدود به هنجارهایی که جامعه و رسانه ها ساخته اند نباشم. اندیشه من تنها بدنبال فهم حقایق باشد نه انچه مقبول دیگری است و نه حتی آنچه مقبول خود من است. آزاداندیشی یعنی از عقاید و عادات شخصی خود نیز رها شدن و با مرکب اندیشه به سوی حقیقت تاختن.
اما ظاهر امر آن است که عده ای یا نمیخواهند آزاداندیش به مقصد حقایق برسد یا از او میخواهند که حقایق خودیافته اش را کتمان کند.
مقام معظم رهبری علاوه بر تشویق به آزاداندیشی و اصرار بر آن ، همچنین تاکید فرموده اند که آزاداندیشی نباید به کفرگویی یا به بی احترامی بیانجامد.
حال اگر فارغ از همه مقبولات فردی و اجتماعی، تفکر آزادنه فردی بدانجا رسید که برای خداوند متعال شریک قائل شود، یا اگر نتیجه تفکرات آزاداندیشانه فردی بشود حسن بی احترامی به یک قشر خاص، چرا این آزاداندیشی دیگر برای ایشان ارزشمند نیست ؟ آیا ایشان آزاداندیشی را صرفا تا جایی که به عقاید اسلامی آسیبی نزند میپذیرند ؟ این که بیشتر از آزاداندیشی، به بستن پای اندیشه شباهت دارد !
ماجرا آن هنگام عجیب تر میشود که چنین وضعیتی را نه از سوی دینداران بنیادگرا، که از سوی برخی لیبرال ها هم مشاهده کنیم ! آنها نیز اجازه آزاداندیشی در هر موضوع و با هر نتیجه ای را نمیدهند. بماند که اساسا روش تبلیغات جهان لیبرال سرمایه داری قاتل خونین اندیشه و به تبع آزاداندیشی در میان بنی بشر است.
اما آیا آزاداندیشی حامی دارد ؟ چرا همه دارند آزاداندیشی را خراب میکنند ؟
در پاسخ به این پرسش به دو گونه پاسخ میتوان پرداخت :
1- پاسخ در ساحت اندیشه : تفکیک آزاداندیشی در حوزه عقل نظری و عقل عملی ( هست و نیست ها و بایدها و نباید ها ) و تفاوت های این دو
2- پاسخ در ساحت زندگی :
انسان موجودی با ابعاد فراوان است. او علاوه بر نیاز به فهم حقیقت، به امنیت، به آرامش خیال، به خوراک و پوشاک، به روابط اجتماعی، به جامعه علمی، و از همه مهمتر به اعتقاد و پایگاه فکری نیز نیاز دارد. این نیاز های متنوع و ده ها نیاز دیگر که میتوان احصا نمود، منظومه ای از ارزش ها را برای او میسازد. این منظومه ارزشی هرگز ایستا نیست و در هر عصر و مصری و بسته به موضوع اندیشه آرایش مخصوص خود را میگیرد.
آزاداندیشی بعنوان یک ارزش را باید در منظومه ارزشهای هر فرد در نظر گرفت. گاهی یک عامل ممکن است، عامل دیگر منظومه را نادیده بگیرد و گاهی ممکن است کار بالعکس شود و این دقیقا به شرایط هر موقعیت وابسته است.

ضرورت درک مشکل و مسئله ی اندیشمند

در مواجه با اندیشه و تفکر یک فرد اگر می خواهیم با روحیه آزاداندیشانه عمل کنیم و به دنبال کشف حقیقت هستیم، گام اول این است که بدون هیچ جبهه گیری ای سعی کنیم دغدغه اصلی صاحب اندیشه را درک کنیم. چه چیزی به او فشار آورده و باعث شده او به این مسئله فکر کند و به این ایده برسد؟

«مشکل» یک قضاوت و ادراک حسی است که انسان از محیط به دست می آورد. ادراک میکند که مشکلی وجود دارد و چیزی در جایی که باید باشد نیست. اما اینکه (دقیقا چه چیزی؟ در کجا؟ و چرا نیست؟) مشخص نیست. یک وضعیت نامطلوب درک می شود لکن آنقدر مبهم و نامشخص است که نمی توان آن را توضیح داد و تشریح کرد. به دلیل همین ابهام نیز ارائه راه حل برای آن ممکن نیست. به صورت اجمالی دانسته میشود که باید کاری انجام گیرد لکن اینکه دقیقا چه کاری باید انجام شود مشخص نیست.

پژوهش وقتی آغاز می شود که «مشکل» تبدیل به «مسئله» شود. در «مسئله» وضعیت موجود و وضعیت مطلوب به وضوح تصویر و تعریف می شوند و چیزی که محل سوال باقی می ماند چگونگی رسیدن از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب است. لذا «مسئله» واضح تر و شفاف تر از «مشکل» است و «مشکل» را تعریف کرده است.

مشکلات بسیاری در زندگی ما وجود دارند که اساسا آنها را نمی بینیم. گام اول دقت در تشخیص و دیدن «مشکل» است. هرچه مشکلات سریعتر و بهتر دیده شوند، حل آنها نیز راحت تر خواهد بود و از عمیق تر شدن و پیچیده تر شدن آنها جلوگیری خواهد کرد. لذا گام اول دیدن مشکل است.
در گام بعد «مشکل» باید تبدیل به «مسئله» شود. یعنی توصیف وضعیت موجود به درستی انجام گیرد و وضعیت مطلوب نیز تعریف شود. مسئله از دارایی های قبلی انسان تغذیه می کند.
در مرحله بعد باید برای یافتن چگونگی حرکت از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب به پژوهش را ادامه داد و مسئله را «حل» کرد.

لذا برای بررسی دقیقه اندیشه یک فرد و کشف حقیقت نباید از نتیجه گیری نهایی او شروع کنیم، بلکه باید سعی کنیم اولا مشکلی که او حس کرده را درک کنیم، ثانیا بفهیم چرا این مشکل را به صورت این مسئله تقریر کرده است و ثالثا به بررسی راه حل او بپردازیم. از ابتدا سراغ درستی یا نادرستی راه حل رفت نمی تواند ما را به درک اندیشمند و بررسی دقیق و منصفانه ایده او برساند.
.

باغبانی فرهنگ

پذیرش تنوع و تکثر فرهنگی امری مسلم و پذیرفتنی است. اما مهمترین مسأله ای که در این زمینه باید به آن توجه داشت، احتراز از «ولنگاری فرهنگی» است؛ بین پذیرفتن تنوع و تکثر فرهنگی و ولنگاری فرهنگی باید تمایز قائل شد. گاهی به بهانه آزادی در عرصه فرهنگ، اتفاقاتی می افتد، که موجب گمراهی مردم و فساد جامعه می شود. در مقابل این باید ایستاد. نه اینکه پس از شیوع با آن مبارزه کنیم؛ بلکه پیش از ایجاد، زمینه فساد و گمراهی را ایجاد نکنیم و به گونه ای مدیریت کنیم، که مانع از ایجاد موجبات گمراهی و فساد شویم. همانگونه که حضرت آقا می فرمایند :
هماهنگونه که «ما نمی‌خواهیم به مردم بگوییم شما حتماً این کتاب را بخوانید، آن کتاب را نخوانید؛ نه. انواع سلایق، انواع فکرها، انواع ذهن‌ها، انواع استعدادها، باید در مقابل خودشان میدان بازی داشته باشند، برای این‌که آنچه را می‌خواهند، بتوانند انتخاب کنند؛ اما آن چیزی که گمراه کننده و فاسد کننده است، ما نباید اجازه بدهیم وارد میدان شود. این، وظیفه‌ی ماست، وظیفه‌ی دولت است، وظیفه‌ی وزارت ارشاد است. به همین خاطر، این استثنای مطلبی است که من گفتم: ما بایستی فرآورده‌ی کتابی زیاد داشته باشیم.» مصاحبه پس از بازدید از یازدهمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب – 05/03/1377
مدیریت فرهنگ امری نیست که بتوانیم منکر ضرورت آن بشویم؛ اما درمورد اینکه این مدیریت به چه شکل باید اعمال شود، جای گفتگو هست. مثلا این مدیریت باید به گونه ای باشد، که در عین حالی که جامعه به سمت صلاح و رشد رهنمون می شود، منجر به رشد جامعه شود.
«کنترل فرهنگ به صورت کامل نه ممکن است، نه جایز؛ اصلاً رشد فرهنگی با ابتکار و آزادگی و آزادی و میدان دادن به اراده هاست؛ در این تردیدی نیست؛ منتها هوای کار را باید داشت. در تربیت کودک گفته می شود که بچه را خیلی امر و نهی و کنترل و مهار نکنید؛ بگذارید آزادانه برود بازی کند؛ اما معنایش این نیست که اگر لب ایوان رفت و خواست پایین بیفتد، جلویش را نگیریم! باید مراقبت کرد و مواظب بود. این، یک متولی و یک مرکز می خواهد تا از یک طرف مهندسی کند؛ یعنی با یک فکر کلان، با یک نگاه برتر و بالاتر از همة جریان های فرهنگی در داخل کشور، ببیند حقیقت فرهنگی و عنصر فرهنگی چگونه و با چه کیفیتی باید باشد؛ به کدام سمت باید برود و کجاهایش ایراد دارد؛ و از سوی دیگر مراقبت کند که این کارها انجام بگیرد. این مرکز را ما تعریف کردیم: شورای عالی انقلاب فرهنگی.» بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی در تاریخ 8/10/1383
«در مقوله فرهنگ، رفتار حکومت باید دلسوزانه و مثل رفتار باغبان باشد. باغبان بهنگام نهال می کارد، بهنگام آبیاری می کند، بهنگام هرس می کند، بهنگام سمپاشی می کند، و بهنگام هم میوه چینی، باید فضای فرهنگی کشور را باغبانی کرد.» بیانات در دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی 1382/10/23
به صورت کلی، تا وقتی ما در زمینه مدیریت فرهنگی ضعف داشته باشیم، مدیریت امنیتی جایگزین آن خواهد شد و جایگزینی مدیریت فرهنگی با مدیریت امنیتی، آسیب ها و پیامدهای زیادی در پی خواهد داشت.
اگر هم بخواهیم به تنوع و تکثر فرهنگ ها بها بدهیم، لازمه اش دوری از نگاه و مدیریت محافظه کارانه است …

حفاظت شده: آزاد اندیشی مرز میان تحجر و ولنگاری در اندیشیدن

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

با آزاداندیشی به حق نمی رسید!

بسم الله الرحمن الرحیم

روح انسان، از طریق عقل و قلب، به دنبال درک و ادراک می رسند. همان زمان که قلب با شهود قلبی خود، واقع را می یابد، عقل نیز در همان صحنه حاضر است و با شهود عقلی، درک صحنه واقع می کند. عقل بعد از این شهود خود، به ترجمه و تفسیر آن برای ذهن اقدام می کند. اینجا است که از علم حضوری، علم حصولی برای خود می سازد. و جا دادن در حافظه و … دیگر کار ذهن است. حیطه مفاهیم، استدلال ها، صورت بندی از معانی، همه مربوط به علم حصولی و مربوط به ذهن است.

این لایه مفاهیم و استدلال است که اندیشه در آن معنا دارد. در لایه علم حضوری، ابدا تفکر و اندیشه ای رخ نمی دهد. انسان های کامل، که به درک هایی از جنس علم حضوری رسیده اند، دیگر به تفکر نمی پردازند. بلکه با راه هایی صد بار برتر از تفکر، به درک واقعیت می پردازند.

با توجه به این نکته، آزاداندیشی که اساسا نوعی از اندیشیدن است، در لایه علوم حصولی مطرح می باشد.

نکته دیگر این است که در علم حصولی، هیچ گاه به حقیقت نمی رسیم. همواره پرده ای بین ما و حقیقت وجود دارد. ما زمانی ادعای رسیدن به حقیقت خواهیم داشت که به علم حضوری برسیم.

مَثَل ما در علم حصولی، مَثَل کسی است که در قایقی نشسته، و صرفا با اشاره اش، اشیای درون جزیره از دور را نشان می دهد. فقط اشاره!

پس هزار استدلال توحید هم بیاوری، باز تا وارد ساحت علم حضوری نشده باشی، به حقیقت نرسیده ای. فقط از دور به آن اشاره می کنی. اگر می خواهی به حقیقت برسی، علم حضوری بیاور. آن وقت است که به جزیره رفته ای و به آن اشیاء رسیده ای.

یا مثال دیگر، کسی که چشمش بسته است، و دائما با قرائنی که دریافت می کند، می خواهد اثبات کند که روز است. او هیچ درکی را نمی تواند بیاورد، مثل این درک که چشمش را باز کند و ببیند که روز است. هر چقدر که استدلال بیاورد و اندیشه کند، باز ممکن است استدلال دیگری برخلاف آن آورده شود.

به این دلیل، در علم حصولی، فقط می توان ادعای حق گرایی داشت (اینکه شخص اشاره اش به سمت حق است)، ولی ادعای حق یابی خیر. استدلال، تفکر، ما را به حق نمی رساند، شاید حق را صرفا به ما از دور نشان بدهد. و آزاداندیشی، هم به دنبال این نیست که ما را به حق برساند (حق یابی)، بلکه صرفا می خواهد جهت ما را به سمت حق متمایل کند. (حق گرایی)

پس به دلیل این فاصله بین ما و حقیقت در علم حصولی، همواره امکان خطا در علم حصولی وجود دارد.

در این شرایط، حالت قلبی ما چیست؟

اگر به امری رسیدیم، به آن اشاره کردیم، ادعا کردیم که آن همان حقیقت است که می خواستیم نشان دهیم، و دیگر هیچ چیز را قبول نکردیم، اصلا راهی برای شنیدن دیگر حرف ها نگذاشتیم، این تعصب است. خب مگر چه راهی بود برای اینکه ما این اشاره را، دقیقا اشاره به حقیقت بدانیم؟ مگر غیر از استدلال راهی برای اثبات حقانیت این اشاره و به حق رسیدن آن داریم؟ اگر فقط استدلال، راه اصلاح جهت این اشاره است، پس از کجا می گوییم که استدلال ما برترین است و هیچ استدلالی برتر از این نخواهد آمد؟ آیا حقانیت استدلال ها، صفر و یکی است؟ یا همواره برخی استدلال ها از برخی دیگر بیشتر ما را به حق می رساند. همواره امکان دارد که استدلالی بیاید که از استدلال ما بیشتر ما را به حق نزدیک کند، به حق دقیق تر اشاره کند.

اما اگر حالت قلبی چنین بود که من برترین استدلالی که به من رسیده را پذیرفته ام، از عمق جان هم پذیرفته ام، برایش جان می دهم. و این قدر برایم ارزش دارد. اما باز می دانم که دست بالای دست بسیار است. چه بسا استدلال قوی تر بیابم. چرا آن را نپذیرم. من بنده حقم. هر وقت که برایم روشن شود حق کجاست، من با آنم. هر چه بادا باد. مرا مسخره کنید که تو تا دیروز، آن گونه بودی و آن چنان عقیده داشتی. مرا باکی نیست! من آن روز آن مقدار می فهمیدم، و الان بیشتر.

با چنین قلب مشتاق و تشنه ای می توان حرف زد. می توان راه نشانش داد. دائم تازه و شاداب است. دائما دنبال حق بیشتر. با دانش آموزی که یک کلاس درس گرفته و آن را علم می داند و باقی حرف ها را حرف مفت، مگر می توان کلاس دوم را شروع کرد؟

چرا باید از تعدد فرهنگی حرف بزنیم ؟

ابتدای نوشته، دو پرسش از طریقه جمع را عامل برجستگی این پدیده میداند :
نخست، پرسش از نحوه همزیستی اتحاد ملی و افتراق فروملی و دوم، پرسش از نحوه همزیستی هویت ملی و اتحادهای فراملی
این دو پرسش در سالهای گذشته فراروی ملل مختلفی مطرح شده است و متناسب با بوم هر کشور- ملت، ایده ای عملیاتی شده و کار را جلو برده است.
در عراق ریاست مجلس، ریاست جمهور و نخست وزیری را میان سه طائفه عمده تقسیم نموده اند و البته اختیارات سیاسی هم به تا حدودی تقسیم شده است. البته این به معنای قدرت یافت همه اقلیت ها نیست. چه اینکه ایزدی ها و ترک ها در عراق جایگاهی بلحاظ سیاسی ندارند.
در ایران، ماجرا بسیار متفاوت است. میتوان وضعیت این پدیده در هر کشور را مستقلا مورد بررسی قرار داد که در این مجال نمی گنجد.
به هر حال این دغدغه میتواند بعنوان یک دغدغه قدیمی و نه نوپدید مطرح شود. احتمالا یکی از سوالات جدی حکومت عباسیان همین تعدد فرهنگی بوده است. حکومتی که فرهنگ های بسیار متفاوت و متکثر را ذیل حاکمیت خود جمع آورده و سرزمینی از هند تا اسپانیا را شامل میشود، یقینا در زمینه همزیستی افتراق فروملی و اتحاد ملی مسئله مند بوده است.
باری حکومت های اسلامی سه گانه صفویه، گورکانیان و عثمانی هم در باب همزیستی هویت ملی و اتحاد فراملی مسئله داشته اند.
این دغدغه دغدغه دولت هاست. همان ها که نه میخواهند به دولت های کوچکتر تقسیم شوند یا یکپارچگی ملت شان آسیب ببیند و نه میخواهند ذیل یک حکومت واحد که برای آنها جایگاهی قائل نیست دربیایند و حذف شوند.
پس دغدغه حل مسئله چندفرهنگی را میتوان دغدغه ای برای حفظ هویت دولت ها به شمار آورد.
( ادامه دارد … )

مواجهه آزادانه با اندیشه دیگری

وقتی قرار است آزاداندیشانه با اندیشه‌ای روبه‌رو شویم و فارغ از باور‌ها و اندیشه‌های خود و بدون تعصب و با گشودگی با آن روبه‌رو شویم و حتی به دنبال دفاع از عقاید خود نباشیم و تنها در مدار حق و حق‌طلبی حرکت کنیم؛ در این مقام چنگ انداختن به مقاله‌ی یک اندیشمند تا چه اندازه درست و صحیح است؟ این سوال از آنجایی مطرح می‌شود که معمولا در مقالات به خصوص مقالات علمی و آکادمیک که قرار است در مجله‌ای چاپ شود، چهارچوب‌های زیادی مانع سلیس قلم زدن می‌شوند و حتی گاها مولف دچار خود سانسوری می‌شود و این البته در کتاب‌هایی هم که قرار است مجوز چاپ و انتشار بگیرند هم وجود دارد.
و علاوه بر این مسئله‌ی دیگر که مانع دست یافتن به اندیشه‌ی یک اندیشمند می‌شود، کوتاهی و نارسایی قلم آن اندیشمند است و نه تنها این باعث ابهام بلکه در بسیاری موارد باعث کج فهمی می‌شود و این یعنی محروم شدن از اندیشه‌های یک اندیشمند.
و لذا شاید بتوان ادعا کرد اینکه بخواهیم با اندیشه‌های صاحب نظری را آزادانه مواجه شویم، این خطاست که صرفا یک یا دو نوشته و مقاله ایشان مطالعه شود و گمان فهمیدن اندیشه وی شود. آزاداندیشانه رفتار کردن شاید این باشد که فضای اندیشه‌ای این شخص مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد و آشنایی با فضای اندیشه‌ای او حاصل شود و هنگامی که در جهان اندیشه‌ای او وارد شدیم و توانایی هم افقی با او به وجود آمد امکان مواجهه آزادانه با اندیشه او به وجود می‌آید.

حلقه اندیشه کلامی یک انتخاب مأموریتی بزرگ است!

استاد فلاح در جلسه امروز نکات مهمی پیرامون حلقه اندیشه کلامی بیان کردند، که واقعا نکات مهمی بود؛ گرچه این نکات قبلا هم توسط ایشان بیان شده بود و در واقع تکراری بود، اما نکات بسیار مهمی داشت، که بنده در این یادداشت قصد دارم آن نکات را بازنویسی و مرور کنم :
نکته اول اینکه حلقه اندیشه کلامی یک کلاس نیست؛ بلکه عملیات است. آن هم نه عملیاتی ساده یا موقتی؛ بلکه عملیاتی عمیق و بسیار تأثیرگذار. برای این عملیات، فعلا بخش هایی از آن فعال شده و بخش هایی دیگر از آن، هنوز فعال نشده است. فعلا التزام به حلقه اندیشه کلامی، به معنای روزانه دو ساعت وقت گذاشتن است، اما قطعا در این حد متوقف نمی ماند.
این حلقه (بخوانید مأموریت) برنامه های زیادی برای آن انجام شده است و به مرور رونمایی می شود، یا به عبارتی بهتر، فعلیت می یابد. نکته بسیار مهمی که باید به آن توجه داشته باشیم، این است که این مأموریت ، به زندگی کاملا جهت می دهد و برای اینکه بتوانیم این ماموریتی که برای حلقه تعریف شده را، انجام بدهیم، باید انتخاب کنیم. این انتخاب هم، انتخاب ساده ای نیست. دلیل پیچیدگی و سختی این تصمیم هم، پیچیدگی این مأموریت است.
انتخاب مأموریت حلقه و پایبند بودن به آن، به دو عنصر عزم و نظم نیاز دارد.
تا وقتی عزم نکنیم، نمی توانیم ملتزم و پایبند به تعهدات این مأموریت باشیم. اما پس از اینکه عزم کردیم، نظم اهمیت پیدا می کند. تا نظم نشویم هم، نمی توانیم. اما در مقابل عزم و نظم، دو عنصر هول بودن و کند بودن است.
تا وقتی عزم و نظم پیدا نکنیم، هم هولیم و هم کندیم!!

بی فکری

بی فکری

انسان امروز کمتر فکر میکند و بیشتر مصرف میکند. اندیشه او برای بهتر زییستن و ارتقا کیفیت زندگی خلاصه شده و تنها به دو چگونه فکر میکند. چگونه بیشتر سرمایه بدست بیاورم و چگونه بهتر آن را مصرف کنم تا به لذت بیشتری برسم.

جهان این انسان جهان بی فکری است. در این جهان انسان حقیقتا اراده ای از خویش ندارد و به اسم دموکراسی بیشتر برده شده است. آزادی یک پوشش برای خفه کردن حقیقت است .

در تمام دوران ها این غفلت برای انسان ها در کمین بوده ولی در جهان امروز غفلت تبدیل به یک  ایدئواوژی شده است. بر اساس آن زیست شکل گرفته و تمدنی در تمام جهات ساخته شده است. این تمدن برای رسیدن به این کمال ابتدا هرنوع اندیشیدن دیگری را به غیر از خود را نادیده گرفت و از آن گذشت وسپس دستگاه فکری و محاسباتی خودش را معیار فکر و اندیشه قرار داد.

دراین رویارویی ما باید دو گام را از پیش رو برداریم. اول انکه به انسان امروز یادآورشویم که به سرمایه خودش باز گردد. این سرمایه چزی جز قوه تعقل و تفکر در او نیست. بعد از آن این سوال را برایش جدی کنیم که انسان با این دارایی قوه عقل  به چه چیزی فکر کند اساسا تفکر کرده است؟

 

آزاداندیشی و ایمان

دین از ما ایمان و باور عمیق و قلبی می خواهد؛ درحالیکه لازمه آزاداندیشی، کنار گذاشتن پیش فرض ها و دغدغه آقا عقاید شخصی و جمعی است.
چگونه می توانیم بین باور به عقاید دینی و آزاداندیشی جمع کنیم؟
اگر کسی در وجود خدا تشکیک کرد و برای سخن خود، استدلال هایی نیز، اقامه کرد، واکنش ما در واقع این است که بررسی می کنیم سخن او را و فارغ از دغدغه اثبات اشتباه بودن این سخن، به این نتیجه می رسیم که او در استدلال یا نتیجه ای که گرفته ، اشتباه می کند ، یا اینکه از همان ابتدا، با گارد اثبات اشتباه بودن سخت طرف مقابل، به سخنان او نگاه می کنیم؟
همین سوال درمورد علم فلسفه که به بیانی ، فارغ از قصد اثبات گزاره های دینی، آزادانه در مورد جهان هستی می اندیشد ، مطرح می شود. اگر تفکر فلسفی ما را به نقطه ای برساند، که منکر وجود خدا شویم ، آیا در وجود خدا شک می کنیم، یا در استدلالی که ما را به این نقطه رسانده است؟
این سخن به این معنا نیست که برای آزاداندیشی باید از عقاید دینی خود که به آن ایمان داریم، دست برداریم؛ بلکه به این معناست، که باید آزاداندیشانه باورهای دینی خود را بپذیریم؛ نه صرفا متعبدانه و کورکورانه؛ به قول شاعر که می گفت :
بیزارم از آن کهنه خدایی که تو داری
هرروز مرا تازه خدای دگری هست

ثمرات تعریف منتخب از آزاداندیشی

وقتی اندیشه بدون تعصّب، تقلید، ترس و انواع و اصناف تعلّقات(حتی فارغ از دغدغۀ دفاع از مرزهای باورهای جمعی یا فردی) و تنها با انگیزۀ فهم واقع و دریافت حقیقت با مراعات منطق و روش‌های تحقیق صورت می‌گیرد آن را متصف به آزاداندیشی می‌نمایند.
وقتی آزاداندیشی را اینگونه تعریف می کنیم، ثمرات زیادی بر آن مترتب می شود؛ از جمله اینکه :
– به تعصب و تقلید که یکی از موانع بسیار مهم آزاداندیشی محسوب می شود، توجه کرده ایم و درصدد کنار گذاشتن آن هستیم.
– یکی از آسیب هایی که اندیشمند ممکن است با آن مواجه شود، ترس از فکر کردن به برخی موضوعات است؛ در صورتیکه طبق این تعریف، حتی از تقلید و ترس نیز، مبرا باشیم، می توانیم به ابعاد و زوایای دقیق تر و مهمتری از موضوعات مختلف بیندیشیم.
– احزاب سیاسی و گروه ها و پایگاه های فکری که به آنها تعلق داریم ، معمولا مانع از این می شوند، که خلاف مرامنامه و سبک و سیاق فکری آنها بیاندیشیم. در این تعریف، به برداشته شدن مانع تعلقات فکری نیز، توجه شده است.
– با این تعریف از آزاداندیشی، از بند نگاه های غربی (و دروغین) به آزادی و آزادی بیان رهایی پیدا کرده و به سمت آنچه حقیقتا آزادی در اندیشه است، حرکت می کنیم.
– در این تعریف، اینکه به اندیشه صحیحی برسیم، یا نه، ملاک آزاداندیشی در نظر گرفته نشده است و این نکته از نقاط مثبت و ثمره بخش این تعریف است. کسی که برای رسیدن به اندیشه آزاد تلاش می کند (فارغ از اینکه به اندیشه صحیحی دست پیدا کند، یا نه؟ آزاداندیش است.)
– یکی از نکاتی که در آزاداندیشی بسیار مهم است و در این تعریف به آن توجه شده، این است که گاهی ناخواسته و ندانسته، دفاع از اندیشه های فردی خودمان، مانع از آزاداندیشی می شود؛ در این تعریف سعی کرده ایم به این نکته توجه داشته باشیم، که فارغ از دفاع از مرزهای باورهای جمعی و فردی باید بیاندیشیم، تا آزاداندیشی محقق شده باشد. چراکه تنها در صورتی می توانیم آزادانه بیاندیشیم، که هیچ تعلقی به هیچ اندیشه و باوری نداشته باشیم.

می توان به دامنه این فهرست افزود و به ثمرات این تعریف از آزاداندیشی موارد دیگری را نیز، اضافه کرد.

حفاظت شده: حق

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

بحران امروز کشور

مشکل امروز کشور ما این است که در این کشور به جهت ساختن یک جامعه اسلامی انقلاب کرده ایم و طاغوت را بیرون کردیم و حکومتی تشکیل دادیم، ولی حکومت ما در ساختن جامعه و اداره کشور، چه در محتوا و چه در روش اسلامی نشد و از همان سبک تمدن غرب استفاده کرد.

ما خواستیم تمدن اسلامی بسازیم، دو سال اول انقلاب، دانشگاه را تعطیل کردیم که علوم اسلامی را بسازیم و برا اساس آن نیرو پرورش بدهیم و کشور را اداره کنیم، ولی اینقدر ما را درگیر مشکلات مختلف امنیتی و سیاسی و اقتصادی کردند که نتوانستیم آن خیز اساسی را برادریم و مدل الهی خودمان را سر کار بیاوریم. اگر مدل اسلامی دولت و علوم انسانی اسلامی تولید شده بود و طرح ها بر اساس آن ریخته میشد، امروز بسیار جلو بودیم. مدل جهاد سازندگی اگر ادامه میافت امروز سالها بود که ایرانیان در بهشت زندگی می کردند.

نخبگان ما یعنی کسانی که این مسئله را می فهمیدند و می توانستند این جهش بزرگ را برای ما رقم بزنند، را کشتند و ترور کردند و جز عده ی اندکی نماندند. لذا این حرکت تحولی بسیار کند شد. و بعد هم کشور را درگیر جنگ کردن و بعد از آن نیز با فراموش کردن آن مدل ها و آرمان ها، به سازندگی کشور بر اساس لیبرالیسم و مانور تجمل و اشرافیت پرداختیم.

لذا ما امروز با کشوری مواجه هستیم که می خواهد جامعه متعالی بسازد که در آن هم پیشرفت مادی و هم پیشرفت معنوی در اوج باشد ولی نمی تواند. چون هم در محتوای حرکت، یعنی علوم مختلف اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و مهندسی و… و هم در مدل اداره، یعنی ساختار های بروکراتیک سازمانی و وازتخانه ای از تمدن رقیب و بلکه دشمن خود پیروی میکند. با پیروی از دشمن میخواهیم او را شکست دهیم و تمدنی دیگر ایجاد کنیم!!!

تمدن مادی برای ساختن جامعه خود ساختار و علوم متناسب با خود را پدید آورده است. این علوم و ساختار های موجود جامعه سرمایه دار سکولار پدید می آورند. نمیشود با آنها جامعه توحیدی ساخت. جامعه اسلامی نیازمند علوم مختص به خود و ساختار مختص به خود است.
والا مخلص ترین نیروها وقتی وارد این سازمان و وزارتخانه ها می شوند، گمراه و یا منفعل میشوند. در حالی که با انبوهی از انگیزه ، طرح و شایستگی آمده اند، نمی توانند هیچ عملیات مثبتی را رقم بزنند.

در این میان، انبوه هجمه دشمن را هم باید در نظر بگیریم که خود بحث دیگری ست.
لذا قدم بعدی در مراحل انقلاب اسلامی، دولت اسلامی است. یعنی دولتی که بر اساس مبانی اسلامی کار را دست مردم سپرده است و خود هدایت و نظارت را برعهده دارد. دولتی که سیاست ها و برنامه های اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بر اساس علوم اسلامی و منطبق بر مبانی اسلامی است.
اسلامی سازی دولت معنایش این است نه اینکه صندلی را از فردی به فرد دیگر منتقل کنیم.

چرا تعریف آزاداندیشی؟

شاید بتوان گفت یکی از مباحث مهم و کلیدی و تاحدودی حیاتی، تعریف آزاداندیشی است؛ آزاداندیشی چیست؟ و یا به عبارتی تقلیدی چه باشد آنچه خواندنش آزداندیشی؟ به نظر می‌رسد که ذات‌کاوی و ماهیت‌کاوی آزداندیشی از مباحث بسیار مهم است و نباید از این کار فیلسوفانه به راحتی گذشت؛ اساسا در تفلسف نباید تعجیل کرد.

آزاداندیشی در «گام دوم» انقلاب بسیار مهم است؛ چرا که گام دوم انقلاب در گرو فراگیر شدن آزاداندیشی است؛ گام دوم انقلاب، گام مردم است؛ و من هر کجا که «مردم» و مردم سالاری می‌شنوم، آزاداندیشی می‌فهمم.

و فراگیری آزاداندیشی در گرو این است که اولا این پدیده به خوبی شناسایی و مورد کنکاش و «ذات‌کاوی» و ماهیت‌شناسی قرار گیرد و اندیشه‌ی لازم برای آزاداندیشی تولید شود؛ چرا که علارغم مطالبات و تبیین‌ها و اسرار‌ها و تاکید‌ها و حتی «گلایه‌»های رهبری نسبت آزاداندیشی، مشکل اصلی در فراگیر نشدن آزاداندیشی «فقر تئوریکی» است که در صحنه نسبت به آزاداندیشی وجود دارد؛ از باب نمونه عرض کنم که معمولا اگر آزاداندیشی را همان آزادی بیان – آن هم با قرائت‌های سیاسی رادیکال – نگیرند، آن را مساوی «کرسی‌های نظریه‌پردازی» می‌گیرند!  و پس از این‌ها است که نوبت به فرهنگ‌سازی و گفتمان کردن آزداندیشی می‌رسد؛ لذا ابتدا باید تکلیف را در ساحت «فردیِ آزاداندیشی» مشخص کرد و بعد نوبت به ساحت اجتماعی آن می‌رسد.

خلاصه‌ای گزارش‌وار از نتیجه تورق‌هایی در مصاحبه‌ها و نوشته‌ها و گفته‌ها خدمت‌تان تقدیم می‌شود به امید آنکه این خلأ تئوریک در باب آزاداندیشی احساس شود و ضرورت ذات‌کاوی فیلسوفانه «آزاداندیشی» روشن شود؛

برخی آزاداندیشی را مساوی با کرسی‌های آزاداندیشی و نظریه پردازی می‌دانند و برخی دیگر آزاداندیشی را مساوی با نوآوری؛ و تلقی بعضی هم این است که آزاداندیشی از جنس تفکر و اندیشه است و آزاداندیشی را تفکر بدون قید و بند معنا کردند؛ برخی دیگر آن را ابزار و یا روشی برای فهمیدن تعریف کردند؛ بعضی آن را یک مقوله کاملا اجتماعی فهمیدند تا مقوله‌ای از جنس اندیشه؛ بعضی از صاحب نظران آزاداندیشی را همان تفکر صحیح و منطقی انگاشته‌اند و تنها شرط در آن را رعایت منطق دانسته‌اند؛ و برخی دیگر رهایی از قیود و بعضی هم آن را استفاده از راه‌ و روش‌هایی برای دستیابی به حق و حقیقت که هدف تفکر است پنداشته‌اند؛ و بعضی دیگر از صاحب نظران آزاداندیشی را یک ملکه نفسانی و یک صفت اخلاقی در نظر گرفته‌اند؛ و برخی  گمان بردند که آزاداندیشی روشِ کلانِ درست اندیشیدن است و …

برای جلوگیری از قلم‌فرسایی دیگر ادامه نمی‌دهم؛ تو خود بخوان از این مجمل مفصّل‌ها!

 

درباره آزاداندیشی

آزاداندیشی اهمیت راهبردی بسیار بالایی دارد؛ آزاداندیش بدون تعصّب، تقلید، ترس و انواع و اصناف تعلّقات(حتی فارغ از دغدغۀ دفاع از مرزهای باورهای جمعی یا فردی) و تنها با انگیزۀ فهم واقع و دریافت حقیقت با مراعات منطق و روش‌های تحقیق با مسائل گوناگون برخورد می کند. آزاداندیش در اندیشه های موجود چالش نمی کند و به دنبال اشکال کردن به آنها نیست؛ بلکه تلاش می کند کاملا همدلانه با سخنان مرسوم همراه شود و اگر می تواند افق جدیدی از اندیشه های دیگران بیاید، با تمام توان برای فهم آن تلاش کند. همچنین آنچه خود می فهمد را به دیگران می نوشاند. نه از کنار اندیشه های اشتباه و غلط می گذرد و نه اندیشه صحیح از منظر خود را به دیگران تحمیل می کند.
آزاداندیش کاملا معتقد به «با هم فهمی» است؛ به سرعت خطاهای اندیشه ای خود را می فهمد ، می پذیرد و اصلاح می کند.
تفکر بدون آزاداندیشی جز بر دُگم بودن نمی افزاید. «لا یزید سرعة السیر الا بعدا»
البته آزاداندیشی با شکاکیت و نسبی گرایی متفاوت است. آزاداندیش جزم اندیش است، اما آماده تصحیح خطاهای خویش است.
او برای رسیدن به حق و حقیقت، کاملا بر انضباط در اندیشه مصرّ است. تلاش می کند بدون اینکه به سمت دیگری برود ، کاملا در مدار حق قرار بگیرد.
دیگر برای آزادانه اندیشیدن هیاهو و سر و صدا نمی کند. همچون عاشقی که فقط به فکر رسیدن به معشوق خود است و برای هیچ کس دیگر خودنمایی نمی کند ، آزاداندیش هم کاملا حق جو و حق طلب زیست می کند.
فرمودند : إذا أردت العلم فاطلب فی نفسک أولا حقیقة العبودیة
با این نگاه به فهمیدن، نحوه مواجهه ما با مسائل کاملا متفاوت می شود.
در این روایت شریف، صفیه ضابطه و قانون دست یافتن به حقیقت را به ما نشان داده اند.

در واقع استقرار بر موقف ضابطه یا همان موقف حق آزادی را پدید می آورد و به محض اینکه شخص از استقرار بر موقف حق خارج بشود، آزادی اش را از دست می‌دهد.

حفاظت شده: احمق بودن در عصر مدرنیته ممکن است ؟

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

عاقله فرهنگ

وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن رَّسُول إِلآ بِلِسَان قَوْمِه لِیُبَیِّن لَهُم (ابراهیم ،۴)

اساسا برای پیشبرد هر پروژه‌ای باید وارد عرصه‌ی فرهنگ شد. بدون ورود به عرصه‌ی فرهنگ امکان ایجاد پروژه و پیشبرد آن وجود ندارد. خداوند متعال هنگامی که رسولی را برای قومی می‌فرستد، بر اساس لسان قوم می‌فرستد؛ با توجه به تعلیلی که از انحصار ارسال رسول به زبان قوم در ادامه آیه می‌آید که  تبیین برای آن قوم باشد، شاید بتوان گفت این لسان قوم تنها زبان و لغت آن قوم نیست که البته هم‌زبان بودن با آن قوم ضروری است؛ منظور این است که وقتی قرار است «تبیین حق و حقیقت» با ارسال رسول برای آن قوم صورت گیرد، برای این تبیین صرفا «هم‌زبانی» کافی نیست، بلکه باید با «فرهنگ» آن قوم آشنا باشد؛ لذا شاید بتوان گفت مراد از لسان قوم، فرهنگ آن قوم است؛ و چه آنکه خود زبان و لغت یک قوم هم داخل و جزئی از فرهنگ یک قوم است.

رسولان هم برای کار فرهنگی فرستاده می‌شوند؛ رسول هم کار خود را فرهنگی پیش می‌برد؛ اینکه بر روی مسئله‌ی «تبیین» تاکید می‌شود، نشان از «پیشبرد فرهنگی» دارد؛ والّا در غیرفرهنگ که نیازی به «تبیین حق و حقیقت» نیست، نیازی به حرف زدن نیست که بخواهد به لسان قوم باشد یا نباشد. اینکه لسان قوم و تبیین مورد تاکید قرار می‌گیرد، به خاطر اهمیت و جایگاه فرهنگ است؛ وگرنه پیشبرد سیاسی یا نظامی نیاز به تبیین و لسان قوم ندارد.

از مقوله‌هایی که می‌توان برای تاکید بر اهمیت فرهنگ به آن اشاره‌ کرد، هویت است. هویت برخواسته از فرهنگ است؛ در واقع موجودیتِ هویتِ یک جامعه، به فرهنگ وابسته است و این فرهنگِ هر جامعه است که هویت آن جامعه را تشکیل می‌دهد. اگر فرهنگ، مبدء شکل‌گیری هویت جامعه باشد؛ برای اصلاح جامعه و یا ایجاد هویت جدید، پرداختن به فرهنگ و اصلاح فرهنگ نیاز است و شاید بتوان گفت بدون فرهنگ، امکان هویت بخشی به جامعه وجود ندارد.

لذا به آن میزان که هویت دارای اهمیت است، به همان وزان فرهنگ هم اهمیت می‌یابد؛ نمی‌شود به دنبال خودباوری جامعه بود و از فرهنگ صرف نظر کرد و یا حتی فرهنگ را در راس و مقدم بر همه‌چیز قرار نداد.

در مسئله‌ی فرهنگ، نیاز به «پیشرفت فرهنگی» است؛ در پیشرفت یکی از حرف‌هایی که با تاکید زده می‌شود، این است که برای پیشرفت باید «اراده‌ ملی» محقق شود؛ یعنی باید از راه اراده‌ی ملی به پیشرفت رسید و یعنی بدون اراده‌ی ملی به پیشرفت واقعی و همه‌جانبه نخواهیم رسید و به عبارت دیگر خود اراده‌ ملی پیشرفت است؛ لذا در پیشرفت فرهنگی نیز نقش «اراده ملی» کلیدی و مهم است.

برای تحقق «اراده‌ ملی» نیاز به یک مردم سالاری فوق العاده‌ای است؛باید مردم خود به میدان بیایند و قیام کنند و پای کار بیایند؛ برای این امر نیاز است که یک جمع پای این کار بایستند تا اولا این جمع نخبگانی با طیف‌های مختلف و متنوع همه‌ی مردم را بفهمند و درک کنند و دوما از آن طرف هم طیف‌های مختلف از مردم احساس کنند که فهمیده می‌شوند و هم جهت با آن‌ها هستند لذا همراهی بیشتری خواهند داشت؛ والّا اگر یک فرد یا طیف در این مسیر باشد، نه تنها توان فهمیدن همه مردم را ندارد بلکه همه‌ی مردم هم با او همراه نیستند.

و از طرف دیگر این «پیشرفت فرهنگی» ذیل هدایت‌های رهبری انقلاب رقم خواهد خورد؛ هدایت‌هایی که سرشار از حکمت است؛ حکمت او از کل امت و سوگیری مومنان و حیات نوینی که در آن واقع شده‌اند تغذیه می‌کند؛ حکمت ولی فقیه از «انقلاب اسلامی» تغذیه می‌کند. ولی فقیه وقتی جای حقی نشست، کل این جایگاه حکمت می‌شود.

امّا مسئله‌ای که وجود دارد این است که با وجود حکیمانه بودن رفتار و گفتار رهبری، باز در صحنه کار‌ها پیش نمی‌رود؛ به عبارت دیگر هر چقدر هم که رهبر به فهم‌های حکمت‌آمیز دست می‌یابد، باز هم صحنه بهره‌ای نمی‌برد و ما پیشروی نداریم و به عبارت بهتر به «پیشرفت فرهنگی» دست نمی‌یابیم. و این به خاطر عدم وجود عنصری است به نام «عاقله‌» یا همان جمع نخبگانی که پای‌کار هدایت‌های رهبری بایستند؛ که ذکر شد برای تحقق مردم سالاری و اراده ملی نیز باید این «عاقله» نقش آفرینی کند؛ البته این عنصر به صورت یک پدیده‌ی اجتماعی است. ما به این عنصر اجتماعی محتاج هستیم و نبود آن در عرصه‌ی فرهنگ ما را با مشکلات و گرفتاری‌ها و سختی‌های زیادی روبه می‌کند؛ ما نیازمند یک «عاقله‌ فرهنگی» هستیم تا با اخذ هدایت‌های حکیمانه رهبری و رقم زدن «اراده ملی» در عرصه فرهنگ، پیشرفت فرهنگی محقق شود. این عاقله فرهنگی نیاز به تعریف دارد و باید به خوبی شناخته و معرفی و تعریف شود.

پس دریافت اهمیت و نیاز شدید به «عاقله‌ فرهنگ» جای این تامل است که ظرف پدیدآیی و نشا این عصر مهم و کلیدی کجاست؟ لازم است محل نشا این پدیده‌ شناسایی شود و در ایجاد شرایط مساعد برای آن کوشش شود. در ادامه تلاشی می‌شود تا در ویژگی‌های «ظرف پدیدآیی» عاقله فرهنگ تاملی شود.

ظرف نشا عاقله فرهنگ، باید ثابت و جوشان باشد؛ بی‌ثباتی مانع رشد و شکل‌گیری این پدیده است و همچنین نیاز به جوشش هست؛ چیزی از جنس «حیات» بلکه حیات دائمی.

فضای «اداری»‌ به هیچ وجه توان نشا کردن این پدیده را ندارد و اصلا ظرف مناسبی نیست؛ فضای اداری «مهد» عقل نیست. عاقله‌ای که قرار است چشمه‌ «دانایی» و چشمه «آگاهی» و چشمه‌ «عزم» باشد؛ در زیست بوم اداری و فضای کارمندی پدید نمی‌آید. فضای اداری، کاملا مستعد آسایش است و فراری دهنده دردها؛ در فضای اداری و کارمندی نمی‌توان سخن از تغییر به میان آورد، چه برسد به کار‌های نو؛ با تحول‌ها و تغییرات در فضای اداری به صورت جدی برخورد می‌شود؛ در فضای اداری نمی‌توان یک کارمند را به راحتی تغییر داد. لذا حداقل جانب احتیاط این است که با دل نبستن به این فضا‌ها، زمان را هدر ندهیم.

یکی از ظرف‌هایی که نمی‌تواند عاقله‌ی فرهنگ پدید بیاورد، «محیط‌های علمی» است؛ یعنی حوزه و دانشگاه!

محیط‌های علمی ما «عزم» آفرین نیستند؛ این عاقله‌‌ای که به دنبال ظرفی برای پدیدآیی آن هستیم، چشمه‌ی عزم است و لذا نمی‌توان توقع داشت در محیطی که عزم تزریق نمی‌شود، این عاقله بجوشد. محیط‌های علمی «عزم» کافی برای این منظور را در فضای خود منتشر نمی‌کنند. برای کانون عزم شدن، نیاز است که کانون درد شد؛ و از آنجایی که حوزه و دانشگاه به خاطر فاصله‌ای که با «مسائل تمدنی» دارند، نمی‌توانند کانون درد‌های عمیق باشند و به تبع آن کانون جدی عزم نمی‌شوند. لذا فعلا نمی‌توان به آن‌ها چشم امید داشت؛ هر چند با تحول حوزه باید این حوزه‌های علمیه باشد که مهد و کانون این عاقله باشد.

نیاز است یک ظرفی برای نشا این عاقله طراحی شودکه نخبگان را با یک مسئولیت بزرگ و عمیق تاریخی در خود بپذیرد و در واقع دالان رشد این عاقله باشد؛ نیاز است یک دالان رشد برای این عاقله طراحی شود البته جنس آن با دالان رشد امروزی حوزه بسیار متفاوت خواهد بود.

دین داری در مقابل آزاد اندیشی است یا خیر؟

اندیشه اصلا در جایی مطرح می شود که سوالی باشد  اندیشیدن یک فعل است برای رسیدن به درستی است
همانطورکه هدایت تکوینی با هدایت تشریعی کامل می شود،به بیان دیگر  رسول باطنی ایجاد سوال می کند و با رسول ظاهری می تواند انسان را به کمال برساند، یا به بیان دیگر عقل انسان با کمک وحی کامل می شود یعنی حقیقت ،جوابی است از وحی در مقابل سوالی از که عقل می پرسد.
پس اینکه ما بخواهیم عقل را در مقابل نقل قرار دهیم و یک نوع سر گردانی و حیرت را کمال آزاد اندیشی بدانیم اشتباه است.اگر آزاد اندیش با اطمینان جواب می دهد و محکم حرف می زند قطعا با آزاد اندیشی به حق و حقیقتی رسیده است، نه اینکه با آزاد اندیشی فقط حیرت و ابهام و شک زیاد شود و این بی قیدی و بیهودگی را نتیجه آزاد اندیش بودن بدانیم، قطعا این غایت آزاد اندیشی نباید باشد
باید یک نکته را متذکر شوم که آزاد اندیشی را باید به غایت آن تعریف کرد، اگر غایتی مطلوب داشت یعنی به حقیقت رسیده، این یعنی آزاد اندیشی و اگر غایتی نداشت یا نامطلوب بود قطعا موانعی هست که اندیشه فرد نسبت به آن آزاد نشده تا آزاد بیاندیشد و تا سوالی برایش بوجود بیاید و تا برای جواب این سوال به دنبال پاسخ باشد و بداند اگر جوابی درست باشد باید بر همه جواب ها ادعا شده برتر باشد .
حال این جا مطرح می شود ملاک برتری را از کجا بیاوریم؟ هرکسی معرفت شناسی متفاوتی دارد غایت و کمال را هر طور که معتقد است تعریف می کند این جاست که دین به کمک آزاد اندیشی میآید غایت را تعریف میکند معرفت شناسی خود را دارد و ملاک برتری را هم مشخص می کند حالا می شود با این سنجه به سراغ مدعیان رفت و همه را قضاوت کرد و و با کمک دین حق و حقیقت نمایان می شود.در نتیجه دین داری کمک کننده آزاد اندیشی است نه مانع آن.