تحلیلی درباره ورود به آزاداندیشی از دریچه روش حل مسئله در مکتب امام

تحلیلی در باب این پیشنهاد دوراندیشانه برادر پیمانجو به ذهنم میرسد که حسب وظیفه در زیر یادداشت میکنم.
آیا انجام رساندن یک کار به نحو تام و کامل و بدون نقص، مستلزم تخصص در آن کار است ؟ به نظر می رسد اینطور نباشد ! اگر اینگونه بود، باید فقط متخصصان علوم تربیتی مادران خوبی میشدند.
یک تفاوت جدی میان صنعت و دانایی وجود دارد. ما زمانی که به یک مصنوع نیاز داریم، به سراغ صنعتگر میرویم و مصنوع را از او خریداری میکنیم یا از او میخواهیم که تعمیرش کند. در این فرایند ممکن است من هیچ چیزی از آن صنعت نفهمم و کار را کاملا به صنعتگر بسپارم! ضرب المثل ریش و قیچی دست تو هم، حکایت از ماهیت صنعتی اصلاح ریش دارد ! در این موارد متخصص اوست و تنها او میتواند کار را به اصطلاح از آب در بیاورد.
اما مواردی هستند که صنعتی نیستند. بنده نام این سنخ مسائل را مفهومی میگذارم. در این موارد نمیشود مفهوم را از تولید کننده گرفت و برد و استفاده نمود. بلکه باید آن مفهوم را فهمید. در این موارد متخصص اوست اما اینطور نیست که فقط او بتواند کار را از آب در بیاورد. بلکه حجم زیادی از تخصص ان متخصص صرف همین میشود که چگونه کاری کند که مراجعان غیر متخصصش، با یک فهم مختصر و در حد خودشان بتوانند کار را به خوبی از آب در بیاورند.
مثلا شدنی نیست که مشاور خانواده خودش وارد عمل شود و به جای زن یا مرد با همسرش صحبت کند…
یا متخصص تربیت کودک نمیتواند همه کودکان جامعه اطرافش را خودش تربیت کند.
یا از همه اینها بالاتر ، پیامبر نمیتواند خودش بیاید و دستورات اسلام را به جای من اجرا کند تا من به سعادت برسم ! او مرا در جبهه حق میخواهد و دوست دارد که من تکالیف شارع را امتثال کنم و در عین حال رشد و ارتقا نیز داشته باشم.

از توضیحات بالا واضح شد که ترجمه مفاهیم عالی به شکلی کاربردی و قابل درک، یک عملیات تخصصی است که اهمیتش از فهم این مفاهیم عالی کمتر نیست. این مرحله و این عملیات را میتوان به داروسازی تشبیه کرد که تک تک مواد معدنی مورد نیاز بدن بیمار را شناسایی میکند و ان را در قالب یک کپسول نیم سانتی متری جا میکند و از بیمار میخواهد که هر چند ساعت آن را بخورد.

تشبیه این کار به داروسازی، یک بار دیگر ما را به تشبیه ابتدایی خود از متکلم راهنمایی میکند. کار متکلم هم دقیقا همین بود.
قرار بود متکلم انقلابی همه مواد مورد نیاز مخاطب را ( که در کلام انقلابی ، جبهه انقلاب است ) شناسایی کند و تغذیه مناسب را برای او تولید کند و رساندن این تغذیه را به لایه های تبلیغی واگذار کند.

مطالبی که تا اینجا گفته شد نتیجه میدهد که باز کردن باب چگونگی رسید نبه آزاداندیشی و جایگاه آن در ایده اصلاحی و پشتیبان های نظری آن برای مخاطب، نه تنها درست نیست، بلکه اصلا با فلسفه کلام انقلابی منافات دارد ! چرا که متکلم قرار بود تغذیه مناسب به صجنه برساند نه اینکه یک یک مواد تشکیل دهنده را به مخاطب معرفی کند !

به نظرم جناب آقای پیمانجو یک مشکل را در هنگام سرو تغذیه معرفتی برای جبهه انقلاب شهود کرده اند !
ایشان دیده اند که غذایی که متکلم انقلابی با همه تلاش ها و تهیه مواد اولیه ناب و تازه ، تهیه کرده است، بدون اینکه چشیده شود ، توسط مشتری پس زده میشود. مشتری دوباره شروع میکند برای خودش سوسیس سرخ میکند و همچنان با تغذیه ضعیف و مضر امید دارد که جبهه را پیش ببرد.
پیشنهاد ایشان این است که برای جلوگیری از چالش پدید آمده و بی اعتمادی ها بیاییم باب آشنایی مخاطب با پشتیبان های نظری را باز کنیم.
این پیشنهاد را یک بار میتوان به عنوان یک حرکت اورژانسی و مقطعی نگاه کرد.
یک بار هم میتوان به عنوان یک پیشنهاد ریشه ای به آن نگاه کرد و آن را فتح بابی در راستای عمومی کردن و امتداد عمومی بخشیدن به کلام انقلابی تلقی کرد.

تربیت نبوی

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسین_خانی
#یادداشت182
#تربیت_نبوی

در وصف پیامبر ختمی و انسان کامل داریم که طَبيبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ
یعنی پیامبر برای تربیت و برای اثاره عقول بشر مانند طبیبی دوره گر این مهم را انجام می دهد
در بحث تربیت می توان از این تعبیر روایت استفاده کرد که پیامبر برای تربیت نفوس مستعد باید یک ارتباطی با عامه مردم داشته باشند تا افراد ویژه را شناسایی کند و به صورت فردی و تخصصی تر در پی تربیت و رشد آنها باشند
طبیعتا پیامبر این طبابت را فقط مخصوص افراد خاص قرار نمی دهد بلکه توصیه های عمومی و نسخه های همگانی هم برای مردم داشته اند
شاید بتوان ادعا کرد تربیت اساتید عرفان که به صورت فرد به فرد و محدود هست برگرفته از این سنت نبوی است
یعنی علاوه بر جلسات عمومی که بیشتر جلسه تذکر است کار اصلی خود را با افراد مستعد انجام می دهند و تربیت می کنند.

طرح چند سوال در باب گفتمان سازی آزاداندیشی و حل مسائل کشور.

سوال:

1- چگونه آزاداندیشی نقطه ی محوری برون رفت از مشکلات کشور است.؟ برای دریافت پاسخ برادر پیمانجو منتظر بخش دوم بیاناتشان هستیم.

2- آیا آزاداندیشی بمعنای حق طلبی از آن دسته موضوعاتی ست که فراگیر شدنش از مسیر گفتمان سازی میگذرد؟ چگونه گفتمان سازیِ حق طلبی باعث خواهد شد که افراد جامعه بر منیّت خود غلبه کنند و سخن حق را بر سخن خود ترجیح دهند؟ یک نمونه ی تجربه شده اش را در جمع خودمان میتوانیم ببینیم. مثلا الان که آزاداندیشی در جمع مان تبدیل به یک زمزمه ی عمومی شده به تناسبش چقدر جمع مان در مواجهات نظری اش نسبت به گذشته آزاداندیشتر و حق طلبتر شده است؟

3- گفتمان کردن آزاداندیشی بمعنای حقیقت طلبی چگونه خواهد بود؟ چه باید کرد تا انسانها حق طلب شوند؟ گرفتار منیّت نشوند و سخن حق را بر سخن خود ترجیح دهند؟

4- آیا گفتمان شدن آزاداندیشی و حق طلبی کمکی به تقویت قوّه ی حق شناسی جامعه هم خواهد کرد؟

یک پاسخ اولیه که میتوان به سوال اول داد این است که تمام گرفتاریهای بنیادی بشر بخاطر نپذیرفتن و استقبال نکردن از سخن حق است. و طبیعتا آزاداندیشی اگر بتواند به حق طلبی و سپس حق شناسی کمک کند سنگ زیرین حلّ تمام مشکلات بشریت خواهد بود.

 

رابطه آزاداندیشی و الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسین_خانی
#یادداشت181
#آزاداندیشی_و_الگو_اسلامی_ایرانی_پیشرفت

پرداختن به مبحث آزاداندیشی امری بسیار ضروری و مهم است و در اندیشه رهبر معظم انقلاب نیز جای پررنگی دارد.
و امروز ضربه های که از خلا این مهم به فرهنگ ما زده شده را می توانیم ببینیم
عدم گفتکو و مفاهمه در بین مردم بین نخبگان، بین حوزه و دانشگاه، دربین حوزویان و…
وعلت این ضعف نپرداختن به مسله آزاداندیشی است
اما
اینکه ما در بحث حل مسئله و الگو های حل مسئله اگر سهم و جایگاه مولفه های حل مسئله را خوب احصاء نکنیم و ارزش گذاری نکنیم می بینیم که به یک اصل با اولویت سوم دارد جایگاه بحث را به اندازه اولویت اول می پردازد و این یعنی راه را غلط رفتن
از سال 90 حضرت آقا به عنوان پرچمدار پیشرفت الگوی حل مسله را ایجاد و تحقق پروژه ای به نام:
الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت
اگر ما بخواهیم در دست فرمان حل مسئله رهبری باشیم باید این الگو را به خوبی فهم کنیم و در پی مشخص کردن سهم خود در این کلان پروژه باشیم
حال اگر ما آزاداندیشی را در این پروژه سهمش را مشخص کردیم پرداختن به این موضوع هم در راستای الگوی حل مسئله ج ا اهستیم والا پرداختن بیشتر و مهم تر کردن این موضوع یعنی ایجاد یک الگوی حل مسئله که در عرض الگوی رهبری هست و باعث اختلاف و تضعیف نیرو های انقلابی و گفتمانی در حل مسئله است
به نظر بنده آزاداندیشی به این اندازه که ما به آن می پردازیم در الگو سهم ندارد .
ان شاء الله در یادداشت بعدی به الگو ایرانی اسلامی پیشرفت می پردازیم و نقش آزادانیشی را مشخص کنیم

الگوهای متفاوت حلّ مسأله نتیجه فرهنگهای اجتماعی متفاوت

همواره اندیشه ی اتکاء به محاسبات ظاهری، تکیه بر ثروت و دارایی و جستجوی ثبات در حیات این دنیا، در مقابل اندیشه ی ایمان به غیب، تکیه بر قدرت الهی و حالت گذار و تجافی داشتن نسبت به این دنیا قرار دارد.

هر یک از این دو اندیشه، اقتضای گونه ی خاصی از ورود و حلّ مسائل پیش رو را دارند.

انسان به اقتضای میل به ثبات و تضمین آینده ای که از آن خبر ندارد به الگوی ساختار محور و سازمانی که قاعده اش روشن و قابل پیشبینی است میرود.

و حرکت برخلاف این قاعده زمانی مقدور خواهد بود که اندیشه ی گذرا بودن این دنیا و تعریف سعادت برای دنیای دیگر و اعتماد بر سنتهای غایب از مناسبات ظاهر حاکم بر عالم،  در جامعه حاکم باشد.

 

وقتی در جامعه فرهنگ تجافی از دار غرور حاکم باشد مثل سالهای اول انقلاب و حال و هوای روزهای جنگ، جامعه ی دیندار بصورت طبیعی بسمت الگوهای مبتنی بر قیام را در پیش میگیرد. الگوهایی که باز کننده پای معادلات معجزه آمیز غیبی در حلّ مسائل هستند.

در این میان و در این اتمسفر ممکن است ساختارها و نهادهایی متناسب با این فرهنگ بوجود بیایند مثل سپاه که در گام بعد از الگوی مومنانه ی بسیج شکل گرفت.

اما وقتی زمان میگذرد و این فرهنگ پشتیبانی نمیشود بصورت طبیعی انسان ها در حفظ حال قیام و تکیه بر سنتهای غیبی خسته شده و کم می آورند و در نتیجه دستگاه محاسبات ظاهری به میدان می آید و پیوسته جامعه ی دیندار را به تناقض می رساند.

و اینچنین میشود که دستگاه محساباتی جامعه و خصوصا بسمت سازمانی و ساختاری، تغییر میکند.

بنابراین در تحلیل الگوهای حلّ مسأله بعد از سلالهای ابتدایی انقلاب، بیش از آنکه انحراف را گردن افرادی خاص بیاندازیم باید ریشه ی آن را در پشتیبانی نشدن فرهنگ جهادی و فرهنگ تجافی از دار دنیا در مقابل فرهنگ دنیازدگی جستجو کنیم.

امام سجاد علیه السلام در دعای چهلم صحیفه ی سجادیه به خوبی این فرهنگ مطلوب را یاد میکنند.

 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ،

وَ اكْفِنَا طُولَ الْأَمَلِ

وَ قَصِّرْهُ عَنَّا بِصِدْقِ الْعَمَلِ حَتَّى لَا نُؤَمِّلَ اسْتِتْمَامَ سَاعَةٍ بَعْدَ سَاعَةٍ،

وَ لَا اسْتِيفَاءَ يَوْمٍ بَعْدَ يَوْمٍ

وَ لَا اتِّصَالَ نَفَسٍ بِنَفَسٍ

وَ لَا لُحُوقَ قَدَمٍ بِقَدَمٍ

وَ سَلِّمْنَا مِنْ غُرُورِهِ وَ آمِنَّا مِنْ شُرُورِهِ

وَ انْصِبِ الْمَوْتَ بَيْنَ أَيْدِينَا نَصْباً، وَ لَا تَجْعَلْ ذِكْرَنَا لَهُ غِبّاً

جایی که باید، فکر نمی‌شود…

بسم الله الرحمن الرحیم

ما چطور می خواهیم حل مسأله کنیم؟

فرض کنید یک مسأله را گرفتیم و حل کردیم، آیا صحنه کلی جامعه اصلاح می شود؟ فرض کنید مثل ما هزار نفر هم باشند، آیا صحنه کلی جامعه اصلاح می شود؟ آیا لازم نیست الگوی حل مسأله را تغییر دهیم تا ساختار و الگوی جدید، منجر شود که همه مسأله ها، در مسیر حل شدن قرار گیرند و حل شوند؟

این همه انرژی هر روز در این کشور خرج می شود، چقدر از آن بابت امر مفیدی صرف می شود؟ و چقدر از آن هدر رفت است؟

هزینه هایی که در کشور انجام میشود، پشتوانه برای اجرای دسته ای از اراده ها است. آن اراده ها امتداد چه عقلانیتی هستند؟ اگر این عقلانیت ایراد داشته باشد، این اراده ها هرز خواهند رفت. نقطه زنی نخواهند کرد.

با نگاه جامع بین، اگر کل کشور را به مثابه یک نظام و سیستم ببینیم، اجزای مختلفی دارد. این اجزا، هر کدام مشکلاتی دارند. اراده های مختلفی لازم است که بر سر هر مشکل تمرکز کند (که به تناسب مشکل ریز و درشت، اراده های متناسب با آن نیاز است)، تا مشکل حل شود.

خود این اراده ها و مدیریت این اراده ها، که به حل مشکلات می پردازند (:مشکلاتی که در کارکرد اجزای سیستم است)، آیا دچار مشکل می شود؟ بیماری هایی برای مدیریت اراده ها هست؟ بله. مثلا تشتت. اگر اراده ها منسجم نباشد، عملا برخی اثر برخی دیگر را خنثی می کنند. گاهی تمرکز نکردن روی یک (یا چند) اراده خاص. گاهی ضریب یکسان دادن به همه اراده ها. گاهی نقشه نداشتن و اولویت بندی نداشتن اراده ها.

به نظر می رسد که برای «الگوی مدیریت اراده های حل مشکل» (بخوانید الگوی حل مسأله) نیرویی که باید صرف شود، خیلی بیشتر از نیرویی است که باید صرف حل تک تک مشکلات گردد. چرا که با رسیدن به الگوی بهینه، جلوی هرزروی ها گرفته می شود، و همان مقدار تلاشی که در حل مشکلات می شود، به ایده آل ترین حالت، خرج خواهد شد.

چرا روی خود الگو، با اینکه از هر مسأله ای مهم تر است، کمتر فکر می شود؟

چرا افراد دغدغه مند، خود را به حل مشکلات مشغول میکنند، قبل از آن که الگوی مناسبی برای حل مسائل در دست داشته باشند؟

این یک بازی از پیش باخته است.

افراد زیادی دغدغه دارند مسأله حل کنند، تلاش زیادی هم فراهم می کنند. اما نهایتا تنها کارشان این است که یک مقاله بنویسند. حتی به ایشان می گوییم که آیا با مقاله شما مشکل حل شد؟ می گویید نه! فلانی و فلانی و فلانی هم باید این کار ها را بکنند تا مشکل حل شود. می گوییم آنها این توقعات شما را اجرا می کنند؟ می گوید نه! ولی من تکلیفم را انجام دادم!

این شد جواب؟

به این بهانه که کار من هم جزئی از راه حل است، و اگر مشکل به صورت کامل حل نمی شود، به خاطر این است که دیگران کارشان را انجام نمی دهند، به عذاب وجدان خود پاسخ می دهد و آن را ساکت می کند.

هیچ کس نیست که به کل این فرایند فکر کند، بگوید چرا این که هر کس در گوشه ای احساس می کند گوشه ای از راه حل را فراهم آورده، ولی این راه حل های کوچک کوچک، به هم متصل نمی شود، و راه حل بزرگ را فراهم نمی آورد؟

رابطه آزاداندیشی و مردم سالاری

ما در حال حاضر به دنبال پیشرفت ایران هستیم و معتقدیم با پیشرفت ایران، محور مقاومت زنده تر، با امید تر و با نشاط تر می شود. آنچه الآن باید دغدغه اصلی ما باشد، همانگونه که دغدغه اصلی حضرت آقاست، پیشرفت ایران است. لذا باید توجه داشته باشیم و تلاش کنیم که مقدات پیشرفت ایران را فراهم کنیم.
همانگونه که حضرت آقا در بیانیه گام دوم می فرمایند، اراده ملی جان مایه پیشرفت همه جانبه و حقیقی است. اگر به دنبال پیشرفت همه جانبه و حقیقی هستیم، باید اراده ملی را برانگیزانیم؛ تا اراده ملی برانگیخته نشود، اگر پیشرفتی هم رقم بخورد، یا همه جانبه نیست و یا صوری است. برای برانگیختن اراده ملی نیز، نیاز به آگاهی عمومی و ملی داریم.
باید مردم آگاه شوند، تا عزم و اراده کنند برای پیشرفت ایران اسلامی و اگر می خواهیم مردم قیام کنند، باید مردم را آگاه کنیم.
مقدمه آگاهی مردم، آزاداندیشی است. مردم باید بتوانند آزادانه بیاندیشند و آگاهانه تصمیمات اجتماعی بگیرند. در فضایی که آزاداندیشی حاکم باشد، اندیشه های مختلف مطرح می شود و آگاهی عمومی رقم می خورد.
وقتی فرهنگ آزاداندیشی در جامعه گسترش پیدا کرد، رشد اجتماعی رقم می خورد و رشد اجتماعی باعث می شود که مردم حقیقتاً سالار شوند.
آزاداندیشی موجب می شود جامعه فکور به سمت حق برود و حق طلب باشد. جامعه ای که حق طلب باشد و خود را فدایی حق بداند، دیگر اسیر سیطره اصحاب قدرت و ثروت نمی شود و زمام امور خود را به دست می گیرد. چنین مردمی که فکور هستند و به دنبال حقیقت هستند، سالار امور خود هستند و پیشرفت حقیقی را رقم می زنند.
پس اگر به دنبال تحقق حقیقی مردم سالاری هستیم، باید فرهنگ و گفتمان آزاداندیشی بر جامعه حاکم شود.

شان اذن بودن برای شخص آزاد اندیش

بسم الله الرحمن الرحم

وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ ۚ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ ۚ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

یکی از صفات مهم و راهبردی رهبری در یک نبرد تمدنی گوش بودن است. او باید خود اذن باشد و برای این وضعیت سودمندی هایی ذکر کرده اند اما بنظرم اهمیت کلیدی این بحث را باید درباهم فهمی دید. برای توضیح چند نکته را میاورم

1 . با هم فهمی را باید در لایه ادراک هستی دید. یعنی اگر ما به ضرورت گرفتار واقعیت هستیم و به حضور واقعیت میرویم باید این سوال را از خود بپرسیم که هستی چگونه و در چه شرایطی خودش را به ما می‌نمایاند؟ پاسخی که در سنت معرفتی ما به درستی به این مساله داده شده بیشتر در ساحت فردی بوده است. چه آنجایی که بحث از روش رسیدن به حقییقت تحت عنوان برهان میکنند و چه در جایی که بحث از تقوای در ساحت اندیشه پیش کیشده می‌شود، بحث‌ها بیشتر در ساحت فردی انسانی معنی میشود.

اما اگر بستر جامعه را بستر نزول حقیقت بدانیم و اساسا نیشمنگاه این نزول را اجتماع بفهمیم باید دسته ای از مباحث روشی را داخل در بحث‌های معرفت شناسی خود بکنیم. مثلا در راه‌های رسیدن به حقیقت باید و حتما دیگری را لحاظ کرد و از وجود دیگری به عنوان یک ضرورت بحث کرد. به عبارت دیگر من برای ادراک درست از این عالم به اجتماع انسانی نیازمندم. این بودن جمعی گونه ای از حقیقت را آشکار میکند که به این نحو، حقیقت در ساحت فردی برای یک انسان ظاهر نمی‌‍‌‌شود و انسان به تنهایی قادر به دریافت آن نیست.

2 .اذن بودن راه رسیدن به این بودن جمعی است. این صفت پیامبر است و انسانی که خواهان پیامی از عالم است باید گوش باشد برای حقیقت. آیه میگوید هو اذن. نگفته است سمع. و این را شاید بشود اینگونه فهمید که او خود ظرفیت شندیدن است و همه موجودات عالم را یک امکان میابد. سراین مطلب را باید دراین دانست که  پیغمبر طالب حقیقیت است و برای حقیقت سر از پا نمی‌شناسد و چون رسیدن به حقیقت را دریک بودن جمعی می‌یابد، یک گوش میشود.

3 . هستی تماما امکان فهم است.این  نحوه قرارگیری ما در برابر هستی است که فهم ما را رقم خواهد زد.  بعضی رویگردانی و فرار از این نحوه بودن را ترجیح میدهند تا این که بتوانند رها باشند. با آرمان رهایی از همه چیز وهمه کس خود را ناطق مطلق و بی منازعه صحنه میدانند. براین باورند که آنچه من میخواهم و اراده میکنم، پس باید باشد و باید ساخته یشود. با سوژه شدن انسان در عالم مدرن، حرفی در عالم وجود ندارد که بتواند اراده او را تحت تاثیر قرار دهد. زیرا در این حالت انسان خود را اساسا بی نیاز ازهستی می‌یابد و دنبال رقم زدن عالم خود است. باید توجه داشت که اساس صفت گوش بودن برای یک انسان به همان میزانی ظهور میکند که او خود را فقیر و عین نیازمندی به هستی بیابد هرچقدر که این نیاز بیشتر و زلال تر در انسان ظهور کند او بیشتر شنوا خواهد بود تا جایی که او عین شنیدن وبالاتر عین گوش می‌شود. باید توجه داشته باشیم که این مطلب را باید در ساحت آغاز معرفت بکار بگیریم

4 .آزاد اندیش بودن فرع بر خطا بودن معرفت بشری نیست بلکه بابد آن را فرع برطبیعت بودن انسانی یعنی بودن دراجتماع و امکان فراهم شدن سلوک  وبه تبع آن با هم فهمی دانست و این موقف را فقط انسانی دارد که گشوده  و شنوا است. امکان آزاد اندیشی در بعضی از تقریرها فقط زمانی به وجود می‌اید که ما معرفت بشری را آکنده از خطا بدانیم و چون امکان ویرایش از این خطا به صورت کلی راه ندارد، لذا هیچ گاه و هیچ کسی نباید ادعا کند که خقیقت نزد من است. سوالی که اینجا وجود دارد این است که آیا ما نمیتوانیم در عین حالی که درساحت اندیشه یک رئالیست تمام هستیم از آزاد اندیشی صحبت کنیم؟

آزاد اندیشی را باید درهویت انسانی جستجو کرد. نحوه بودن انسان بگونه ای است که دایما طالب حقیقت است و از حقیقت سیرنمیشود و البته حقیقت هم کشش این گونه از وجود را دارد. حال باید بدین توجه کرد که  این انسان هیچگاه و در هیچ شرایطی فردی در عالم دنیا هبوط نکرده است. انسان از ابتدا دراجتماع هبوط کرده و ظهور این ساحت وجود در این شرایط اجتماعی رقم میخورد. به عبارت دیگر اگر ما بتوانیم انسان را درست تصویر کنیم به آزاد اندیشی خواهیم رسید.

5 .صفت اذن بودن برای پیغمبررا باید دردل یک فضای راهبردی دید. رهبری پیغمبربرای جامعه اسلامی، رهبری به شیوه پادشاهان و با استیلا و یک قدرت قاهره از بالا به پایین نبوده و اساسا در مقابل این سنخ از تدبیر و تنظیم از عالم، چیزی را به نام ولایت پیش میکشند. ولایت را اگر به معنای یک انسجام  و نفوذ ناپذیری شدید در نظر بگیریم فقط در صورتی پدید می‌آید که همه انسان‌ها بتوانند یک کل واحد را به ظهور برسانند.ما برای ظهور حقیقت ولایت باید همه آحاد را در ارتباط باهم و در کارهم  وبه شکل یک پدیده ارگانیکی داشته باشیم (مردم سالاری). برای این امرقبل از هرچیزی این ولایت باید در ساحت اندیشه ظهور کند و تبدیل به یک اراده همه جانبه و فراگیر شود.

ولی که قلب تپنده این حرکت و این خواست جمعی است، تمام کارهایی که یک جامعه بدان نیاز دارد را با این اراده جلو میبرد. هرچقدر درفرآیند تحقق این امر، اینچنین اراده ولایی و جمعی ظهور کند، آن کار ظهور بیشتری از خود درتمدن توحیدی را نشان می‌دهد. با این توصیف شان رهبری پیغمبر، او را به این الزام میکشاند که باید خود گوش باشد برای جامعه مومنین. این صفت راهبردی را نباید دریک فضای مسموم روایت کرد. فضایی که انسان ازآن جهت برای دیگران گوش است که قدرت قضاوت و تشخیص حق ازباطل و درست از غلط را ندارد. بلکه او از آن جهت که میخواهد همراهی با حق را پیش بکشد خودش را با گوش بودن برای همه مومنین درحق فنا میکند تا اسمی از خودش درمیان نباشد واین گونه بتواند اراده عمومی را رقم بزند. توجه بیش از حد ایشان به امیرالمومنین ( که بعضی شان نزول این آیه را  بحث تمسخر پیغمبر از طرف منافقین را براای گوش دادن بیش ازحد به امام علی (ع)، دانسته اند) از باب این است که در اینجا ودر هم صحبتی با ایشان همراهی با حق را بیشتر یافته اند.

فهرستی از راهبردهای محتوایی پیشنهادی

فهرستی از راهبردهای محتوایی ای که بر اساس عصاره معرفتی می توان پیشنهاد داد. این فهرست صرف نظر از اهمیت بالا یا پایین، صرفا به عنوان بررسی انواع و اقسام پیشنهادهای ممکن انجام می گیرد:

  • نمایش جایگاه و وزن راهبردی آزاداندیشی برای نخبگان و تبیین ضرورت آن
  • تاکید آزاداندیشی به عنوان خواست رهبری و تبیین جایگاه برجسته این ویژگی با توجه به اهمیت آن در احیای جبهه انقلاب و همگرایی عمیق و راهبردی بین جبهه
  • تمرکز بر آزاداندیشی به عنوان وعده انقلاب
  • تمرکز بر آزاداندیشی به عنوان شعاری فطری که توسط جریان اومانیزم سرقت شده است.
  • تمرکز بر آزاداندیشی از آن جهت که نقطه دعوای جریان اصلاح طلب است.
  • آزاداندیشی به عنوان گلوگاه تولید علم واقعی
  • نقش آزاداندیشی برای عبور از گردنه پیشرفت واقعی
  • تمرکز بر آزاداندیشی به عنوان تساوی آزاداندیشی با انقلابی گری
  • تاکید بر نهضت آزاداندیشی به عنوان یک اندیشه اجتماعی اسلامی
  • آزاداندیشی مسئله ای اسلامی و توحیدی و نقطه اقتدار ما در مواجهه تمدنی ما با مکتب اومانیسم است
  • آزاداندیشی در مقابل خودباختگی و غرب زدگی، موجب رهایی از سلطه علمی و فرهنگی غرب می شود.
  • تاکید بر نقش آزاداندیشی در رشد اجتماعی و رقم زدن اراده ملی به عنوان جان مایه پیشرفت حقیقی و همه جانبه

این متن ادامه دارد

چرا با آزاداندیشی همراهی نمی‌شود؟

چرا آزاداندیشی در میان حزب اللهی‌ها سخت پذیرفته می‌شود و گام دوم انقلاب را درگرو آن نمی‌دانند؟ و حتی اگر زبانا مخالفتی نداشته‌ باشند و در نظر همراهی کنند در مقام عمل و در قلب خود به راه‌حل بودگی آزاداندیشی برای برداشتن گام دوم انقلاب، باور ندارند.

این پدیده‌ی عجیبی است که با وجود مطالبات، تاکید‌ها و تکرار‌های رهبری در موضوع آزاداندیشی، هنوز در ذهن جامعه‌ی حزب الله آزاداندیشی جایگاه و وزن خود را پیدا نکرده است؛ با وجود آن که به نظر می‌رسد خود حضرت آقا تا حدودی وارد گفتمان‌سازی آزاداندیشی شدند؛ و حتی در خصوص آزاداندیشی، کار به گلایه ایشان کشیده شد؛ اینکه جبهه حزب الله که خود را گوش به فرمان آقا می‌داند، چگونه از این مطالبه و گلایه به راحتی می‌گذرد، واقعا عجیب است!

این خود نشان از این دارد که جبهه انقلاب، ورود‌ها و مطالبات و آزاداندیشی، آزاداندیشی‌های رهبری را کاملا سیاسی و تاکتیکی قرائت کردند و می‌کنند؛ همان روایتی که دوم‌خردادی‌ها دارند و می‌خواهند آن را غالب کنند؛ که ظاهرا توانسته‌اند تا حدودی این گونه عمل کنند که برای یاران انقلاب رهزنی به وجود آمده است و اگر به زبان نگویند که آزادی و آزاداندیشی برای همان دوران درگیری با دوم خرداد بود و بس و الان باید مطالبه‌ی نو و جدید آقا را پی‌گرفت؛ در دل خود این باور را دارند.

فقر تئوریک و خلأ نظری یعنی همین که به لحاظ نظری آنقدر نارسایی در آزاداندیشی وجود دارد که توان تحلیل آن و مطالبه‌ی آن توسط حضرت آقا حتی به قدر یک راهبرد نیز وجود ندارد و کاملا از آن قرائت تاکتیکی می‌شود؛ در میان معتقدان و باورمندان به انقلاب و حضرت آقا این چنین است؛ چه برسد به آن که بخواهیم آن را به لایه اندیشه‌ی اجتماعی و یا حتی اندیشه توحیدی بکشانیم.

یعنی حوزه‌ی علمیه، به عنوان مادر انقلاب، نتوانسته است آزاداندیشی را اولا به عنوان یک ارزش شناسایی کند و آن را به جامعه‌ بشناساند؛ چه برسد که حکم به وجوب آزاداندیشی کند؛ هنوز هم با در میان خود حوزه آزاداندیشی اسلامی و روشنفکری دینی، پارادوکسیکال است؛ اگر این تناقض کمتر در زبان‌ها است، به خاطر نپرداختن به آن است و الّا هنوز اتفاقی نیوفتاده است که توقع تغییر باور‌ها را داشته باشیم.
آری به آزاداندیشی باید باور داشت؛ و مادامی که این خلأاندیشه‌گانی برطرف نشود و پشتیبانی‌های تئوریک نیاید، عملا اندیشه‌ای نیست که به آن باور به وجود بیاید …

نقش آزاداندیشی در نبرد تمدنی

به نظر می رسد در توصیف راهبردی گفتمان سازی آزاداندیشی حتما باید به نبرد تمدنی ما با تمدن غرب اشاره شود و نوک پیکان این مبارزه در حیات امروزین ما که غلبه ی نرم افزاری است به صورت جدی توصیف گردد. برای غلبه نرم افزاری تولید علم بسیار مهم است. لکن مشکل نیست که غرب حرکت علمی خود را چند صد سال زودتر از ما آغاز کرده و بسیار جلو تر است، علاوه بر این مانع رشد علمی کشورهایی نظیر ما نیز میشود.

رهبری چندین سال است که رشد تولید علم در کشور را به صورت نهضتی مطالبه کرده اند و دانش بنیان ها ثمره این حرکتند.
لکن هنوز به معنای واقعی کلمه نهضت تولید علم شکل نگرفته است و مردم در فرآیند تولید علم وارد نشده اند.
اگر گفتمان آزاداندیشی بتواند مردم‌ را به تفکر پیرامون مسائل خود به منظور کشف حقیقت بکشاند، قطعا مردم تولید عالم را صورت تصاعدی صورت می بخشند و چیز هایی تولید می کنند که حتی تصور آن مردم سخت است.
اینگونه ما می توانیم این عقب ماندگی چندین ساله از تمدن غرب را در زمینه علمی جبران کنیم و آنها را پست سر بگذاریم.

نسبت بین “عمومی شدن” دانش و ارتقای آن

امتداد دانش معانی متعددی دارد که یکی از آن ها عمومی شدن، همه گیر شدن و زمزمه شدن سطور دانش رد میان افواه مردم است.
پزشکی مدرن یکی از دانش هایی است که از عمومی شدن و امتداد یافتن به این معنا شدیدا ابا دارد. برای جلوگیری از عمومی شدن، به راه های متفاوتی تمسک میکند. یکی از این راه ها که البته درباره برخی دانش های دیگر هم کاربرد دارد، استفاده از اصطلاحاتی است که کمتر توسط عموم مردم فهم میشود. خاطرم هست که در ایام موسوم به ایام کرونا، یکی از پرستارانی که میخواست نکات بهداشتی را آموزش بدهد، به جای اینکه بگوید دستکش خود را در بیاورید، میگفت دستکش ها را out کنید ! طبیعتا معنای این کلمه را تقریبا همه جمع میفهمیدند اما این رفتار نشان از یک خُلق علمی جاافتاده در میان اصحاب پزشکی مدرن دارد. یکی دیگر از راه های جلوگیری از عمومی شدن دانش این است که هنگام مواجهه با دیگران از تحلیل ها و پشت پرده ها چیزی گفته نشود. مثلا اگر مقاله ای درباره داروهای مفید برای سردرد نوشته میشود به هیچ وجه توضیح داده نشود که این دارو از چه سازوکاری برای درمان سردرد استفاده میکند. بلکه به جایش در انتهای مقاله توصیه کنید که به پزشک مراجعه شود !
در مقابل، دانش طب سنتی معمولا خُلقی متفاوت دارد. هم تمام پشت پرده تخصصی را تا جایی که میتواند برای مخاطب توضیح میدهد. هم مخاطب را دخیل در ساختن دارو میکند. هم سعی میکند از اصطلاحات فوق العاده ساده استفاده کند.
در میان علوم رایج حوزوی هم میشود مثال هایی ذکر کرد :
علم فقه معمولا اصطلاحات ویژه ای دارد که حتی در عمومی ترین لایه ان یعنی رساله توضیح المسائل هم ، مانع فهم عموم مردم است ! انتظاری هم که از فقها می رود ارائه نسخه است نه توصیح روند اجتهادشان !
در مقابل علم عرفان، مفاهیمی را مطرح میکند که حتی نوجوان یا حتی غیر مسلمان هم با آن ارتباط میگیرد. همچنین قصد دارد مخاطب را تا اعلی علیین بالا ببرد و اصلا نمیخواهد او را در یک لایه متوقف کند.
( البته این مقایسه ها دقیق نیست و در مواردی میتوان خلاف اینها را هم نشان داد )
به نظر می رسد این مسئله، یعنی مسئله ” جلوگیری از عمومی شدن دانش ” یکی از عوامل مهم توسری خوردن خود دانش و توقف و درجا زدن آن دانش است.
چرا که اگر اصحاب دانش دائما با نسخه دادن و انتقال فتوا خوش باشند و کارویژه خود را همین بپندارند، دائما از عالم شدن عموم مردم ترس دارند. چرا که ان وقت همه میتوانند همین کار را بکنند. اگر پزشکی به کوچه و بازار بکشد دیگر کسی نسخه آقای دکتر را نمی خرد. اگر فهم فتاوای علما کوچه و بازاری بشود کسی به عالم اصطلاحات فقهی مراجعه نمیکند.
نباید از این اتفاق ترسید. این اولین نقطه رشد علم است. اینجاست که ان دکتر و آن فقیه به جای نقل فتوا و کتابت نسخه مجبور خواهند بود بروند سراغ کارویژه اصلی خودشان ! یعنی ارتقای آن دانش، پیش بردن آن دانش و بالتبع بهبود و تعالی زندگی مادی و معنوی انسان . همان چیزی که این دانش ها برای آن وضع شده بودند.
البته بین این دو حالت ( عمومی شدن دانش و ارتقای کیفی + خصوصی ماندن دانش و درجا زدن کیفی ) یک حالت دیگری هم وجود دارد که در آن میتوان ترکیب نسخه نویسی و ارتقای طب یا ترکیب رساله گویی و ارتقای فقه را مشاهده کرد. این حالت اقدام پژوهی نام دارد. به نطر میرسد این حالت متعادل از دو طرف بهینه تر و ممکن تر باشد.

چه کسی باید گفتمان بسازد ؟

چه کسی باید گفتمان بسازد ؟
شاید بتوان پاسخ این پرسش از “باید” را در میان سطور ادله شرعی لفظی و غیر لفظی جستجو کرد و بایسته مدّ نظر شریعت الهی پیرامون هویت گفتمانساز را یافت. این بدان معنا نیست که ما طریق واضح و روشن عقلا برای تعیین گفتمانساز را رها کرده و در میان نسخه های خطی بدنبال هویت و کیستی گفتمانساز مطلوب بگردیم. بلکه شریعت را به عنوان هدایتگر و تنظیمگر روش عقلا مورد تمسک قرار بدهیم.
به نظر می رسد نزدیک ترین مفهوم موجود در ادبیات دینی اسلامی به آن چه از مفهوم گفتمانسازی فهمیده می شود، مفهوم “دعوت” باشد.
بهترین دعوت ها ، اسلام و بهترین دعوت کننده خداوند متعال است.
به نظر می رسد از بررسی سیره خداوند متعال در دعوت انسان ها و پدیده هایی که در طول آن قرار دارند، مانند دعوت انبیاء و اولیاء که بخشی از آن از متون مقدس استفاده میشود، راهبردهای ارزشمندی برای گفتمانسازی و همینطور مختصات مطلوب فرد یا گروه گفتمانساز، استنباط بشود.
یکی از مفاهیم بنیادین که تاثیر فوق العاده ای در فهم دعوت های الهی و شیوه پیشبرد آن دارد مفهوم “بعثت” است.
آیا بعثت انبیا به معنای مامور شدن آنها توسط وحی است ؟ یا چیزی ورای آن است ؟

تعیین معنای رهبری و ارتباط رهبران در مفاد گفتمانی

در مرحله ای که می خواهیم مفاد گفتمانی را مشخص و تألیف کنیم، دومورد از کارهایی که لازم است انجام شود، یکی تعیین معنای دقیق تر «رهبر» و دیگری تعیین نوع ارتباط رهبران در هر لایه با یکدیگر است.
ما در 4 لایه رهبر تعریف می کنیم ؛ رهبران علمی ، رهبران فکری ، رهبران فرهنگی و رهبران تبلیغی ؛ اما به نظر می رسد رهبر در این 4 لایه به نحو اشتراک لفظی استفاده می شود. (یا حداقل نیاز است معنای رهبر در این 4 لایه دقیق تر و واضح تر شود.)
منظور از رهبر کیست؟ کسی که سررشته داری می کند؟ کسی که هدایت می کند؟ یا … ؟
مؤلفه هایی که باعث می شود کسی رهبر باشد، چیست؟
مسأله بعدی این است که این رهبران به چه نحو با همدیگر در ارتباط هستند؟ چگونه دغدغه یکدیگر را متوجه می شوند و از همدیگر پشتیبانی می کنند؟ و … .
رهبر علمی همانگونه رهبری می کند، که رهبر تبلیغی رهبری می کند؟ مؤلفه و شیوه رهبری این 4 دسته رهبر متفاوت است؟ چه تفاوت هایی دارد؟
در این یادداشت صرفاً خواستم ابهام هایی طرح کنم، که مشخص شود در تعریف رهبر برای تألیف مفاد گفتمانی نیاز است کمی دقیق تر شویم.

آیا «رهبر فکری» نباید ایده‌ی اصلاحی داشته باشد؟

در تقسیم و تنویع کنشگران عرصه‌ی گفتمان‌سازی، دومین کنش‌گر، «رهبر فکری» بود؛ در اینجا آنچه مطرح شده بود، ضرورت داشتن ایده اصلاحی توسط اندیشمند، برای کنش‌گری در این عرصه؛ به عبارت دیگر آن اندیشمندی، رهبری فکری خوانده شده بود که دارای ایده‌ی اصلاحی باشد؛

در این مقام شاید بتوان گفت این سخت‌گیری لازم نیست و داشتن ایده‌ی اصلاحی، سقف آن باشد؛

برای پاسخ و روشن شدن امر، شاید به توان این راه را پی‌گرفت که اگر این کنش‌گر، حذف شود چه مشکلی پیش می‌آید؛ به عبارت دیگر اگر در عرصه‌ی گفتمان‌سازی، اندیشمندی که ایده‌ی اصلاحی ندارد، بخواهد کنش کند، آیا چرخه‌ی گفتمان‌سازی معیوب یا ناکارآمد می‌شود؟ یا کارایی کم‌تری دارد؟

شاید این از جنبه‌ی کمال‌گرایی ما باشد که گمان می‌کنیم اندیشمند، حتما باید ایده‌ی اصلاحی داشته باشد، تا چرخه‌ی گفتمان‌سازی اجرا شود؛ ولی شاید بتوان گفت که می‌‌توان در اندیشه‌های یک اندیشمند بدون ایده اصلاحی را نیز در این چرخه جای داد و آسیب جدی به چرخه‌ی گفتمان‌سازی وارد نشود؛ اما اینجا دو مسئله دیگر هم، هست؛

اولا اینکه در صورت نداشتن ایده‌ی اصلاحی توسط اندیشمند، آیا رهبر فرهنگی با همگام می‌شود و یا اینکه رهبر فرهنگی از خود اید‌ه‌ی اصلاحی می‌آورد و یا اینکه باید بیاورد و آیا اساسا ممکن است بدون ایده‌ی اصلاحی رهبر فرهنگی کنشگری کند؟

دوما اینکه رهبر فکری، اگر ایده‌ی اصلاحی نداشته باشد، می‌تواند رهبران علمی را به عرصه گفتمان‌سازی خود و پشتیبانی از اندیشه خود بکشاند؟

حفاظت شده: تمامیت خواهی، جزئی از فطرت انسان

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

لایه های تحلیل کنش های اسرائیل

در مورد فلسطین و علت کنش های اسرائیل و در مقابل اقدامات جمهوری اسلامی ایران، چند سطح تحلیل ارائه میشود. یک سطح تحلیل، تحلیل امثال علی علیزاده است که آن را در سطح راهبردی تحلیل می کنند و همه چیز را در لایه منافع ملی و خصوصا بعد اقتصادی کریدور های تجاری تحلیل میکنند.

سطح دیگر تحلیل ها، تحلیل های لایه اندیشه توحیدی است که امثال رائفی پور پرچم دار آن هستند. اینکه عقاید یهودیت صهیونیست که آن را منسوب به خداوند متعال میکند، چیست؟ نوع نگاه آنها به جهان، انسان ها، آینده، پایان تاریخ و…. در تصمیمات و اقدامات آنها تاثیرات اساسی دارد. خصوصا نگاه آن ها به آمدن منجی سبب میشود که برای زمینه سازی ظهور منجی طبق شرایطی که در تورات آمده اقدامات خاصی را تحقق بخشند.
البته جناب رائفی پور لایه راهبردی را نیز ارائه میدهند. لکن به نظر میرسد یک لایه در اینجا مغفول مانده و تحلیل نمیشود که بر اساس مبانی فکری موسسه فتوت که اندیشه را به سه لایه توحیدی، اجتماعی، راهبردی تقسیم میکند، این لایه مفقود، لایه ی اندیشه اجتماعی است. لایه بعد از تحلیل های لایه توحیدی ، جهشی صورت میگیرد به میدان راهبردی و ربط و اتصال این راهبرد ها به اندیشه توحیدی مشخص نمیشود.

جناب استاد موسوی نظرشان این بود که در شرایط کنونی برای اینکه مردم ایران برای جنگ با اسرائیل آماده شوند باید به این لایه راهبردی پرداخته شود و نقش اسرائیل در ضربات اقتصادی ، امنیتی و …. مردم ایران در زمان کنونی بیان شود تا مردم اسرائیل را مانع پیشرفت های زندگی خود از جنبه های متعدد ببینند و چاره ای جز جهاد با آن باقی نماند.
.

جوهر ریزی قلم!

بسم الله الرحمن الرحیم

در وانفسای ناکلامستان این وضعیت فراساکت شده ی پسا شبیخون فرهنگی، این گفت و شنود هماهم آمده ی حلقه وار در آزاداندیشستان فتوت، امیدناک ترین خبر دست به دست داده و پشت به پشت داده ی روایت های ضد ناروایتی است که ناهمبستگی امروزین را از گسیختگی فرا در می آورد.

 

حیران وسط شک و یقین !

مقوله شکاکیت
آیا تا به حال به گزاره ای مطمئن بوده اید ؟
منظور از گزاره، عبارت های منطقی واضح نیست. مثل بزرگتر بودن کل از جزء !
این گزاره که اساسا گزاره نیست.
صرفا جزء و کل را تعریف کرده است. آن هم تعریفی که از قبل واضح بود.
به نظر میرسد کل تاریخ بشر، درگیر شکاکیت بوده است.
کتابخانه ها را کتاب هایی پر کرده اند که سطر سطرشان با شک در نوشته های قبلی تولید شده اند !
انقلاب ها و تحولات سیاسی با شک شروع شده اند و با شک به پایان رسیده اند.
پیامبران همیشه با شک های پیروانشان طرف بوده اند.
البته خود پیامبران هم از شک مردم به بت ها، برای هدایتشان بهره میبردند.
شک محل شروع همه رشد ها بوده است.
شک زندگی مادی انسان را نجات میدهد. آن هنگام که شک میکند این گیاه را بخورد یا نه !
زندگی معنوی او را هم نجات میدهد. آن گاه که شک میکند حقیقت برتری هست یا نه ؟
زندگی معرفتی انسان هم با شک در ثابتات عرفی آغاز میشود.
شک همیشه به معنای نفی نیست، گاهی مقدمه اثبات است.
شک همیشه تحیر نیست، گاهی حرکت در مسیر است.

اساسا این شک است که با جوهره نفی، عامل حرکت انسان میشود. و الا یقین، طبعش ثابت و استوار و بدون تحرک است.
اگر هم جایی یقین به حرکت منجر میشود، این شک به مطالب خلاف آن یقین است که حرکت ایجاد میکند.

اصلا چه کسی گفته است که انسان مدنی بالطبع است ؟
انسان مجبور است مدنی باشد، و الا طبع او میل به وحدت دارد.
چه کسی گفته که الانسان حیوان ناطق ؟
انسان حی متاله است.
چه کسی گفته موجودات از وجود و ماهیت تشکیل شده اند ؟
ما جز وجود چیزی نداریم.
چه کسی گفته تشریع خداوند در قرآن و لسان معصومین و فعل ایشان منحصر است ؟
فطرت انسان هم رسول خداست. او هم تشیع میکند. مخصوصا با صفت اجتماعی !
چه کسی گفته است میشود خدا را شناخت ؟
خدا را باید اطاعت کرد، نباید شناخت !

همه گزاره های جدی علوم ، همان ها که هزاران بلکه میلیون ها گزاره دیگر بر پی آنها بنا شده، همگی قابل تشکیک هستند و عمده این تشکیک ها توسط اصحاب همان علوم وارد شده و پاسخ هم گرفته است. البته گاهی پاسخ نگرفته ! یا پاسخ گرفته و قاتع نشده و آن قدر رفته تا گزاره دیگری را جانشین آن گزاره معروف پر سابقه نموده است.

همه اینها باعث میشود تا بگویم : مرحبا بر حرکت! درود بر شک و جوهره نافیانه آن !
اما در مقابلش هرگز شایسته نیمدانم که بگویم : مرگ بر ثبات و استواری ! مرگ بر یقین !
هرگز !
یقین هم مورد علاقه طبع و فطرت آدمی ست.
مگر ندیده اید انسان هایی که از شک و حیرت و سرگشتگی و دور زدن خسته و نالان و افسرده شده اند و حاضرند به هر چیز ناچیز و پوچی یقین کنند تا از این چرخش آسایش بیابند ؟
شبیه فقیهی که ناامید از کسب قطع سبت به گزاره های شرعی، به ناچار انسدادی شده و بخاطر همین به هر روایتی تمسک میکند !

برای رهایی از سرگشتگی، انسان ها میل دارند که بعضی چیز ها را “ثابت کنند” یعنی آن را ولو واقعا ثابت نیست، ثابت اعتبار کنند.
تا بتوانند زندگی کنند.
تا بتوانند شک ها را سامان بدهند.
اگر مدنی بودن انسان ثابت نمیشد، هیچکس به جامعه و خانواده و گروه و موسسه و نهاد و مدرسه و حزب و … تن نمیداد. یا شاید انسان ها دو دسته میشدند : مدنی گرایان و غیر مدنی گرایان
اگر حکمت مشاء تعریف انسان را ثبات نمیکرد که کل انسان شناسی و طبیعت شناسی اش فرو میریخت.
کل فلسفه اسلامی و امتدادهای آن روی همین وجود و ماهیت استوار است.
اگر فطرت انسان را شارع میدانستیم که امروز باید هزاران شریعت یا لااقل به عدد انفاس خلائق یا کمی کمتر از ان نحله میداشتیم. ( این عبارت با مسامحه است )
اگر امکان شناخت خدا را ثابت نمیکردیم جنس انسان ها کلا عوض میشد.

آری
اینجا هم اندیشه ترکیب و تعادل حل کننده است.
همانگونه که مزاج فردی انسان همیشه باید ترکیبی از
شدت و رحمت
شهوت و عفت
غلظت و رقت
برودت و حرارت
جفاف و رطوبت
و ده ها ترکیب از این قبیل باشد.
جامعه انسانی در حجم ها و لایه های مختلف هم لازم است ترکیب هایی را فراهم کند که از او جامعه ای متعادل بسازد.
از جمله این ترکیب های تعادلساز ، ترکیب میان شک و یقین است.
اما آیا میشود هم شک داشته باشیم و هم یقین ؟!

شبیه سازی گفتمان سازی در مدرسه

بسم الله الرحمن الرحیم

برای فکر کردن، یکی از بهترین الگو ها استفاده از تمثیل است.

فرض کنیم می خواهیم گفتمان سازی کنیم، نه در کل جامعه، بلکه در یک مدرسه!

چه محتوایی؟

* یکبار می خواهیم این پیام را در ذهن همه جا بیاندازیم که «هفته بعد امتحان انشاء داریم.» یا بگوییم «فردا هر کس موهایش بلند باشد، حق حضور در مدرسه ندارد.»

برای این کار فقط کافی است که یکبار به گوش همه برسانیم، یا اینکه در یک محیط عمومی، مثلا صبحگاه، اعلام کنیم.

* اما یکبار، می خواهیم یک پیام که کمی عمیق تر است را به بچه ها برسانیم. مثلا می خواهیم بگوییم «هفته بعد جشن های دهه فجر در مدرسه برگزار می شود. همه آماده باشید، و هر کس یک کار از آن قبول کند.»

برای این، به نظرتان آیا کافی است که به گوش همه برسد؟ می خواهیم مخاطب تا چه حدی از فهم پیدا کند؟ فراتر از اطلاع صرف. می خواهیم تا حدی از جهت ارزشی با آن ارتباط بگیرد. آن مراسم را جزئی از وظایف خود بداند. و به حدی برایش ارزشمند باشد که اگر آن را انجام نداد، احساس کند که جا مانده است.

پس متناسب با آن، تکرار ها را زیاد می کنیم. به معلم ها می سپاریم در کلاس ها تکرار کنند. در فضای عمومی بهانه ها را برای آن کار زیاد می کنیم. چند روز جلوتر، پلاکارد می زنیم. بنر می زنیم. چند نفر که در این زمینه بااراده تر هستند، شاخص تر هستند، را انتخاب می کنیم. کار های بزرگتری به آنها می سپاریم. و می گوییم کارشان را زودتر شروع کنند. به بچه ها می گوییم که در فضاهای دوستانه خودشان، در این پدیده بدمند. به آن شور دهند. حتی بعضی از پدر و مادر ها را درگیر می کنیم.

غالب این کارها، در فضای اجرایی و تبلیغی پیشنهاد شد. بیشتر به خاطر اینکه آن هدف هم بیشتر در لایه اجرایی و تبلیغی بود. می توان مثال هایی برای لایه رهبری فکری، رهبری تبلیغی، و… هم در نظر گرفت، ولی هدف این گفتمان، اجرای یک کار بود.

در لایه رهبری تبلیغی، آن کسی که جارچی ها را هماهنگ می کند، مثال خوبی است. و همچنین با برخی از بچه ها صحبت می کند که در گعده های دوستانه، این بحث را مطرح کنند و شور بدهند. و با خدمتکار مدرسه صحبت می کند که بنر و پوستر بزنند. و هم با مدیر و مسئولین مدرسه صحبت می کند که در صبحگاه اعلام کنند. واقعا تبلیغ را مدیریت می کند. همه را هماهنگ می کند. از او بپرسی، نقشه دارد برای اینکه این حرف در بین بچه ها شور بگیرد. هر مرحله در ادامه مرحله بعدی می آید.

ممکن است حتی چند نفر در لایه مدیریت تبلیغ ایستاده باشند.

اما پشت اینها یک اندیشه و فکر لازم است. چرا؟ برای اینکه ارزش وقت گذاری برای دهه فجر را روشن کند. برای اینکه روشن کند که این مسئولیت ها و این مراسم، با چه هدفی صورت بگیرد. برای اینکه شاهراه های مسئولیت ها روشن باشد، که در نهایت بتوان ارزیابی داشت که به بهترین نحو این وقت گذاری ها صورت گرفته یا نه؟ نقش ها خوب تقسیم شده است؟